مگذار شکوه چشمان تندیس وارت
یا عطر گل سرخی که شبانه
با نفست برگونه ام می نشیند را از دست بدهم!

می ترسم از یکه بودن بر این ساحل؛
چونان درختی بی بار
سوخته در حسرت گل برگ جوانه ای
که گرمایش بخشد!

اگر گنج ناپدید منی,
اگر زخم دریده یا صلیب گور منی,
اگر من یک سگم و تو تنها صاحبمی,
مگذار شاخه ای که از رود تو برگفته ام
و برگ های پاییزی اندوه بر آن نشانده ام را
از دست بدهم!