صدای قدیمی من
از عصاره تلخ زهر ها آگاه نبود
گویی خزه ها
کف پای مرا می لیسیدند !
آه صدی قدیمی عشقم
آه صدای حقیقت من !
به هنگامی که از دهانم
گلهای سرخ می بارید
و چمن
دندان بی خیال اسب را نمی شناخت !

برای سرکشیدن خون من تو اینجایی
و سر کشیدن خلق صامت کودکی ام !
هنگامی که نگاهم در باد تکه تکه می شود
از صداهای همیشه مست فلزی !

بگذار از این دریچه بگذرم !
آنجا هوا مورچگان را می خورد
و آدم از ماهیان بارور می شود
بگذار بگذرم ، ای مرد شاخدار !
از جنگل دهان دره و
تپش های شادمان !

من می دانم که سنجاق زنگ زده به چه کار می آید
و می شناسم هراس چشمهای گشوده را
بر سطح روشن بشقاب .
اما نه خواهان جهانم
و نه رویا ـ این صدای خدایی ـ
من خواهان آزادی و عشق زمینی ام
در تیره ترین کنج نسیم
که کسی خواستار آن نیست .
عشق زمینی من !
سگان رودخانه ای از پی یکدیگرند
و باد
به کنده های تک افتاده گوش خوابانده است .
آه صدای قدیمی من !
با حنجره ات بسوزان این صدای قراضه را !