شناخت اهمیت و ارزشمندی ادبیات هم برمیگردد به مقدار شناخت ما از آن. هرچه شناخت ما نسبت به آن بیشتر گردد، همان اندازه برای ما مهم جلوه مینماید. یکی از دلایل بیتوجهی اصحاب سیاست و قدرت به ادبیات، عدم شناخت و درک لازم شان نسبت به آن میباشد. دولت مردان ما از ادبیات تلقی درستی ندارند. حتی شاید آن را در حوزهی کلان علمی هم محسوب ننمایند. بلکه فرض شان از ادبیات فرض ابزاری است. ادبیات به پنداشت آنها چیزی بالاتر از وسیلهی تفریح نمیباشد. به همین خاطر است که سال یکبار جناب رییس جمهور تعدادی از شعرای پلوخور را برای ساعتی گِرد خود جمع میکند. چند دقیقه وقت خود را با آنها خوش میسازد و بعد چند وعدهی سرخرمن داده، رهای شان میکند. این گونه است که ادبیات ما رشد نمی کند. هر شاعر و نویسنده به جای خلق آثار جهانی به دنبال یافتن روزی میگردد. شاعر ونویسنده ای که باید بنشیند، ایده بیافریند، دست به تغییر اجتماعی و فرهنگی بزند، میرود دُرّ گرانبهای دری را به پای چند انجیو نابود میسازد.
ب. فراموش شدن کارکرد اجتماعی ادبیات: از مسایل مهم دیگری که در ادبیات مطرح است کارکرد آن میباشد. چنانچه پیشتر هم اشاره شد ادبیات کارایی بزرگی دارد. ادبیات میتواند جنبش های فکری، سیاسی، اجتماعی و حتی اقتصادی را به وجود آورد. رشد مارکسیسم در یک دورهی طولانی مدیون ادبیات مارکسیستی است. نقش ادبیات در انقلاب فرانسه هیچگاه از دل تاریخ فراموش نمیگردد. در سال های اشغال افغانستان توسط انگلستان و شوروی سابق، ادبیات مقاومت نقش بارزی داشته است. هیچگاه نمیتوانیم این نقش ها را فراموش کنیم. بنابراین ادبیات نقش سازندهای در تاریخ بشریت داشته است. درگذشته این نقش بیشتر جنبهی تربیتی داشت ولی از حدود دوصد سال بدینسو نقش اجتماعی آن بزرگترشده است.
اما نقش اجتماعی ادبیات در افغانستان؛ بنا بر یک تحلیل میتوان گفت؛ در هاله ای از ابهام قرار گرفته و بنا بر تحلیل دیگر میتوان اذعان کرد که نسبت به گذشته کمتر شده است. این امر دلایل مختلفی دارد ازجمله اینکه شرایط اجتماعی و تحولات سیاسی باعث گردیده است تا نقش ادبیات نسبت به گذشته پایین بیاید زیرا در دورهی مقاومت هر نویسنده و شاعر سرنوشت خود را در خطر میدید و با تأثیرات منفی ای که از جنگ بر روان او وارد میگردید، لازم میدید خود را در مبارزات سیاسی و اجتماعی سهیم سازد. از این رو با سرایش شعر های انقلابی و نوشتن آثار متعدد ادبی سعی میکرد دَین ملی و میهنی خود را ادا نماید. لیکن پس از یک تحول مثبت در سیاست، خلأ احساسی، موجب شد تا شاعران و نویسندگان به جانب "شخصی" سرایی و "شخصی"نویسی روی بیاورند. و از طرف دیگر رویکرد شاعران و نویسندگان به تخصصی کردن و مدرن ساختن ادبیات، این پیامد را به وجود آورد که رابطهی ادبیات با مردم پایین بیاید و در نتیجه کارکرد اجتماعی آن زیر سؤال برود.
به این صورت از یک سو خود شاعران و نویسندگان باعث کمتر شدن نقش اجتماعی ادبیات گردیدند و از دیگر سو سیاست مداران نیز به ادبیات بی رغبت شدند. نتیجه این تبانی های اتفاقی آن شد که ادبیات از محور توجه پایین بیفتد و نقش خود را نیز از دست بدهد و نگاه مردم هم نسبت به آن –به عنوان یک ابزار مهم سیاسی و فرهنگی- تنزل پیدا نماید.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)