کارو غریب مرگ شد!
از وبلاگ پرنسس پلوتون در بلاگفا

filesphpfilekaro1 545136374

سراینده و نویسنده «شکست سکوت» در ابدیت ساکت گشت
او، سرشک دربدری بود که بر هیچ دیده‌ای جز دیده‌ی حسرت، آشیان نداشت



از مزار بی کسی کمگشته در موج مزاران
همره باد از نشیب و از فراز کوهساران
می‌خراشد قلب صاحب مرده‌ای را سوز و سازی
سازنه، دردی، فغانی، ناله‌ای، اشک نیازی
مرغ حیران گشته‌ای در دامن شب می‌زند پر
می‌زند پر، بر در، دیوار ظلمت می‌زند سر
«از شعر بلند هذیان یک مسلول»


طبال بزن، بزن! که نابود شدم
بر «تار» غروب زندگی «پود» شدم
عمرم همه رفت خفته در کوره مرگ
آتش زده استخوان بی‌دود شدم

روزگاری که «کارو»، «شکست سکوت» را در سال ۱۳۳۴ خورشیدی در تهران منتشر کرد، به راستی سکوت مرگباری همگان را فراگرفته بود و نسل ما در عنفوان جوانی، اسیر نومیدی شده به سوی مرگ می‌تاخت. کارو شکست سکوت را که با رباعی پربار و زیبا و در عین حال پر شوری ـ که در آغاز این نوشته آمده ـ شروع کرده بود، آن را به این صورت به پایان برد:
گه چه سوز لرزه اندر سینه‌های عور
ناله گشتم واله گشتم در کران دور
گه شدم گود سرشکی بر دو چشم کور
گه سرشک تلخ عشقی بر شکست گور
پائیز ۱۳۳۴ خورشیدی

این آخرین کلام او در شکست سکوت بود، در حالی که قبل از آن با نثری زیبا مقدمه‌ای هم به عنوان وصیت نوشته و در آغاز با این چند جمله آن را به همسرش «کارمن» تقدیم کرده بود:
«کارمن» من، همسر نازنیم، این وصیت‌نامه را با هرچه آرزوی پراکنده در بیکران وجودم موج می‌زند، به تو تقدیم می‌کنم، به تو که آن قدر خوب مرا می‌فهمیدی . . . اگر پس از من، فرزند من از تو پرسید که «پدرم چه بود؟» بگو سرشک دربدری بود، که بر هیچ دیده‌ای جز دیده‌ی حسرت آشیان نداشت . . .
وصیت‌نامه او که طولانی است با رسایی کلام کارو ـ که آن زمان ویژگی کار خودش را داشت ـ ادامه یافته به این صورت به پایان می‌رسد:
و خانه بدوشان همه خاموش شدند . . . و لاشه‌ی مرا در قبرستانی که هیچ کدام از قبرها سنگ نداشتند، خاک کردند . . . و این بر طبق وصیت من بود. وصیتی که کردم . . . وصیتی که می‌کنم: اگر بنا باشد مرا، پس از مرگ من، به خاک بسپارید، بگذارید میهمان جاودانی قبرستانی باشم، که هیچ کدام از قبرها سنگ ندارند.
چون می‌دانم که پس از مرگ من، بالاخره یک روز انسانی پیدا خواهد شد که چند قطره اشک، به خاطر شاعری که در دویست و هشتاد و دو سالگی، در عین دیوانگی، جان کند، چند قطره اشک بریزد. اگر بر قبر من سنگی وجود داشته باشد، این اشک‌ها، مستقیما بر خاک من فرو خواهد ریخت . . . ولی اگر نداشته باشد ممکن است اشتباها بر سر قبر گمنامی ریخته شوند، که هنگام مرگ و پس از مرگ خویش، هیچ کس را برای گریه کردن نداشت! و من سراسر زندگی خود را فدای همین قبیل انسان‌ها کردم و برای پیدا کردن سعادت گمشده‌ای آن‌ها.
یکی دو هفته است که کارو در ایالت امریکا یعنی سرزمینی که بزرگ‌ترین گروه ایرانیان مقیم خارج از کشور را در خود جای داده، دیده از جهان بست و تا آن جا که شنیده و خواندم ـ هرچند میزان خواندنی‌هایم محدود و شنیدنی‌ها و دیدنی‌هایم محدودتر است، زیرا نه دیش برای تماشای برنامه‌های تلویزیونی دارم و نه وقت و حال و حوصله‌ای که روزی چند ساعت پشت کامپیوتر بنشینم، به سایت‌ها پر بزنم و روزنامه‌ها را بخوانم ـ مرگش بی‌سروصدا بود. من هم از زبان شنونده‌ای در برنامه تلویزیونی آقای میبدی شنیدم، هرچند ایشان هم به قول خودش دوست نداشت از مرگ‌ومیر سخن بگوید ولو این که اعلام کرد با کارو دوست بوده و بیت شعری از او را هم زیر لب زمزمه کرد.
تا زمانی هم که زنده بود کمتر از او خبری بود و تنها یک نوبت در برنامه خانم مولود زهتاب در رادیو صدای ایران حضور داشت، آن هم با گفت‌وگویی طولانی که خیلی جالب و در خور کارو نبود. البته اجرا کننده مسلط و مطلع هم به این نکته توجه داشت و در عین حال که کارو را احترام بسیار می‌کردکوشش داشت که برنامه را به درستی هدایت کند و به پایان ببرد که برد. به هر تقدیر و به این دلیل در پیشانی نوشت از غریب مرگ شدن کارو خبر دادم که گمان دارم چنین بوده است. امیدوارم و البته احتمال بسیار می‌دهم برابر وصیت و آروزوهایش ـ که در پایان کتاب شکست سکوت آمده ـ در یک قبرستان بی‌نام و نشان به خاک رفته باشد و کسی را هم که بر قبر او اشکی بیفشاند نداشته است!
اگر جز این بود، بالاخره برای کارو و به نام او هم سروصدایی بلند می‌شد و مراسم و آئینی برپا می‌گردید و تعدادی سخنران همیشه آماده برای ابراز وجود، داد سخن می‌دادند. کسانی که روزگاری آرزو داشتند ساعتی با کاروی شاعر و قهرمان بنشینند و اگر دست ایشان را می‌فشرد، فخر می‌فروختند و افتخار می‌کردند.
من با کارو به آن صورت آشنایی و دوستی و تماس نداشتم و تنها از طریق شعرهایش با او آشنا شدم که در سال‌های آخر دهه بیست‌ودو سال اول دهه سی خورشیدی دست به دست می‌گشت و دهان به دهان نقل می‌شد و در جمع مبارزان جوان چون سرود خاص رزم پا برهنه‌ها، طنین‌افکن بود. بعد از آن کتاب شکست سکوت او در پائیز سال ۱۳۳۴ منتشر شد، درست زمانی که به قول زنده یاد اخوان ثالث نفس در سینه‌ها حبس و سرها در گریبان بود.
کارو در نخستین صفحه آن کتاب، خواننده ناشناس را مورد خطاب قرار داده می‌نویسد:
«شکست سکوت» مجموعه‌ای است از ناله‌های پراکنده من که اکثرا در ماه‌های اخیر، در مجلات پایتخت انعکاس یافته است . . من خود مقدمه‌ای براین مجموعه ننوشتم! و از هیچ کدام از استادان مسلم این زمان، که به من لطف دارند، نخواستم که مقدمه‌ای بنویسند. هر خواننده، پس از مطالعه کتاب، هر مقدمه‌ای را که بهتر تشخیص داده با درنظر گرفتن زمان و مکان پشت این صفحه بنویسد! پائیز ۱۳۳۴
اشاره کارو در همین مقدمه کوتاه یک دنیا معنا داشت که همه در گوشی یادآوری می‌کردند. آن جا که نوشته است: با درنظر گرفتن زمان و مکان خودتان مقدمه‌ای بر این کتاب بنویسید.
ابوالقاسم صدارت هم که گویی مدیر یا نماینده مدیر سازمان مرجان است ـ مؤسسه‌ای که کتاب کارو را منتشر کرد ـ تحت عنوان سخنی که می‌توان درباره‌ی «سازمان مرجان» و «کارو» گفت دو صفحه مطلب دارد که نظیر تیتر نوشته‌اش ایهام و اشاره‌های قابل درکی دارد که آن روزگاران نقل مجالس سر در گریبان‌ها بود.
صدارت با عنوان: سخنی که می‌توان درباره سازمان مرجان و کارو گفت! و این که سازمان مرجان پنج سال فعال بوده ـ ۱۳۲۹ تا ۱۳۳۴ یعنی دو سال پیش و دو سال بعد از وقایع ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ خورشیدی ـ و با اشکالات و کار***ی‌هایی روبرو بوده و خوانندگان از آن‌ها اطلاع دارند، چاپ بخشی از آثار کارو را که نوا و خامه‌ی او از احتیاجات و دردهای اجتماع الهام می‌گیرد و آثارش از محرومیت‌های انسان‌های رنجدیده و زجر کشیده به وجود می‌آید و نوشته‌ها و اشعارش ناله‌ی مظلومان و شکوه‌ی محرومان است، داد سخن داده بود!
ناشر کتاب در مورد کارو می‌نویسد: آثار کارو کم نظیر و معرف طبع روان و اندیشه و تحلیل «بلکه حقیقت» اوست. کارو کوشش می‌کند حس یاس و ناامیدی را از دل‌های افرادی که جز رنج و زحمت چیزی نصیبشان نشده، دور کرده آنان را به ادامه کوشش و استقامت در راه بهتر زیستن دعوت کند و با نوشته‌های خود، طی این راه دشوار و پر خم و پیچ را آسان سازد.
متأسفانه ناشر بیوگرافی کوتاهی از کارو ارائه نداده و مطلبی درباره او ننوشته و من هم چیزی به خاطر ندارم که گذشت نیم قرن گرد پیری بر سرم نشانده و حافظه را هم یارای کمک کردن نیست. تنها به خاطر دارم که کارو را سال‌های بعد چند نوبت در رادیو دیدم و آن روزها شنیدم برادر تنی «ویگن» خواننده جاز است که آن ایام کارش گل کرده و سخت مطرح بود و عکس کارو که گوشه‌ای گزیده و گویا به کار تهیه فیلم مستند برای تلویزیون مشغول بود.
اما همان ناشر یادآور شده بود: آثار کارو معرف عالی‌ترین درجات بشری است و فداکاری و ازخود گذشتگی‌اش به قدری ساده و آشکار است که دوست و دشمن را به تحسین وا می‌داد و ما با نوشتن این چند سطر نمی‌توانیم و نخواهیم توانست از عهده‌ای معرفی او برآییم. اما می‌توانیم قول بدهیم در آتیه‌ی نزدیک بیوگرافی کامل کارو را که خواندنی است با شاهکارهای دیگرش به نام: «نامه‌ها، خاطرات، گورکن» تقدیم کنیم. کاری که به گمان من یا انجام نشد و اگر شد من از آن بی‌خبر ماندم که این هم بعید است زیرا کارو با شعرهای نابش همشه در دل من جایی خاصی داشت تا آن جا که در بسیاری از نخستین سرودها از او الهام گرفته‌ام.
کتاب شکست سکوت کارو که پس از نیم قرن هنوز همدم من و اینک روبرویم نشسته پر از طرح‌های سیاه و سپیدی است که اغلب نام جورج یا بهرامی را دربر دارد، هرچند تعدادی فاقد نام نیز هست. در ضمن چندین تصویر زیبا از شاهکارهای جهانی هم دارد مثل، تابلو آهنگی در سکوت اثر رانبراند، حدود جوانی، اثر آنترنلودمسینا و یکی از شاهکارهای راقائیل.
شعر هذیان یک مسلول کارو آن ایام خیلی شهرت داشت که بندی از آن در صدر مطلب آمد و اینک بخش دیگری از آن اثر به یاد ماندنی:
آخر ای مادر زمانی من جوانی شاد بودم
سر به سر دنیا اگر غم بود من فریاد بودم
هرچه دل می‌خواست در انجام آن آزاد بودم
صید من بودند مهرویان و من صیاد بودم
بهر صدها دختر شیرین صفت، فرهاد بودم.
درد سینه آتشم زد، اشک تر شد پیکر من
لاله‌گون شد سربه‌سر، از خون سینه بستر من
خاک گور زندگی شد، دربدر خاکستر من
پاره شد در چنگ سرفه پرده در پرده گلویم
وه چه دانی سل چها کرده است با من، من چه گویم؟
همنفس با مرگم و دنیا مرا از یاد برده
ناله‌ای هستم کنون در چنگ یا فریاد مرده

این هم قطعه کوتاهی به نام لوچ است و نمودار نثر زیبا و در عین حال پربار کارو شاعر مردمی:
دهقان پیر، با ناله می‌گفت: ارباب، آخر، درد من یکی دو تا نیست. با وجود این همه بدبختی نمی‌دانم چرا خدا هم با من لج کرده و چشم تنها دخترم را «لوچ» آفریده تا همه چیز را دو تا ببیند؟
ارباب پرخاش کرد که بدبخت چهل سال است نان مرا زهرمار می‌کنی، مگر کوری و ندیدی که چشم دختر من هم «چپ» است؟!
گفت: چرا ارباب، دیدم . . . اما . . چیزی که هست، دختر شما همه خوشبختی‌هایش را دو تا می‌بیند . . . ولی دختر من، بدبختی‌ها را . . .
در شکست سکوت کارو اشعار انقلابی او کمتر دیده می‌شود که هرچند هنوز آثاری از آزادی دوران پس از جنگ و اشغال به جای مانده بود، به سهل و سادگی هم نمی‌شد سروده‌های آن چنانی را منتشر کرد ولی بخوانید این قطعه را:
پای می‌کوبید و می‌رقصید
لیکن من،
به چشم خویش می‌بینم که می‌لرزید . .
می‌بینم که می‌لرزید و می‌ترسید:
از فریاد ظلمت کوب و بیداد افکن مردم:
که در عمق سکوت این شب پر اضطراب
و ساکت و فانی
خبرها دارد از فردای شورانگیز انسانی
و من، هرچند مثل سایر رزمندگان راه آزادی
کنون خاموش و دربندم!
ولی هرگز به روی چون شما ـ
غارتگران فکر انسانی،
نمی‌خندم! . . .

یاد «کارو» شاعر خاکی و مردمی گرامی باد
که هر که بود، عاشق ستمدیدگان به شمار می‌رفت و تسلیم صاحبان زر و زور و تزویر نمی‌شد.