صفحه 27 از 29 نخستنخست ... 1723242526272829 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 261 تا 270 , از مجموع 288

موضوع: اشعار و زندگینامه ی سهراب سپهری

  1. #261
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    دنگ


    دنگ...،دنگ...
    ساعت گیج زمان در شب عمر
    میزند پی در پی زنگ.
    زهر فکر که این دم گذر است
    میشود نقش به دیوار رگ هستی من.
    لحظه ام پر شده از لذت
    یا به زنگار غمی الوده است.
    لیک چون باید این دم گذرد،
    پس اگر میگریم
    گریه ام بی ثمر است.
    و اگر می خندم
    خنده ام بیهوده است.

    دنگ...،دنگ...
    لحظه ها میگذرد.
    انچه بگذشت نمی اید باز.
    قصه ای هست که هرگز دیگر
    نتواند شد اغاز.
    مثل این است که یک پرسش بی پاسخ
    بر لب سرد زمان ماسیده است.
    تند برخیزم
    تا به دیوار همین لحظه که در ان همه چیز
    رنگ لذت دارد ،اویزم،
    انچه می ماند از این جهد به جای:
    خنده لحظه پنهان شده از چشمانم.
    و انچه بر پیکر او می ماند:
    نقش انگشتانم.

    دنگ...
    فرصتی از کف رفت.
    قصه ای گشت تمام.
    لحظه باید پی لحظه گذرد
    تا که جان گیرد در فکر دوام،
    این دوامی که درون رگ من ریخته زهر،
    وا رهاینده از اندیشه من ریخته حال
    وز رهی دور دراز
    داده پیوندم با فکر زوال.

    پرده ای میگذرد،
    پرده ای می اید:
    میرود نقش پی نقش دگر،
    رنگ میلغزد بر رنگ.
    ساعت گیج زمان در پی شب عمر
    میزند پی درپی زنگ:
    دنگ...؛دنگ...
    دنگ...

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  2. #262
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    دره خاموش


    سکوت،بند گسسته است.

    کنار دره،درخت شکوه پیکر بیدی.
    در اسمان شفق رنگ
    عبور ابر سپیدی.

    نسیم در رگ هر برگ می دود خاموش.

    نشسته در پس هر صخره وحشتی به کمین.
    کشیده از پس یک سنگ سوسماری سر.
    ز خوف دره خاموش
    نهفته جنبش پیکر.
    به راه مینگرد سرد،خشک،تلخ،غمین.

    چو مار روی تن کوه میخزد راهی،

    به راه ،رهگذری.
    خیال دره و تنهایی
    دوانده در رگ او ترس.
    کشیده چشم به هر گوشه نقش چشمه وهم:
    ز هر شکاف تن کوه
    خزید بیرون ماری.
    به خشم از پس هر سنگ
    کشیده خنجر خاری.

    غروب پر زده از کوه.

    به چشم گم شده تصویر راه و راهگذر.
    غمی بزرگ،پر از وهم
    به صخره سار نشسته است.
    درون دره تاریک
    سکوت بند گسسته است.

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  3. #263
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    دلسرد





    قصه ام دیگر زنگار گرفت:
    با نفس های شبم پیوندی است.
    پرتویی لغزد اگر بر لب او،
    گویم دل:هوس لبخندی است.

    خیره چشمانش با من میگوید:
    کو چراغی که فروزد دل ما؟
    هر که افسرده به جان،با من گفت:
    اتشی کو که بسوزد دل ما؟

    خشت می افتد از این دیوار.
    رنج بیهوده نگهبانش برد.
    دست باید نرود سوی کلنگ،
    سیل اگر امد اسانش برد.

    باد نمناک زمان میگذرد،
    رنگ میریزد از پیکر ما.
    خانه را نقش فساد است به سقف،
    سرنگون خواهد شد بر سرما.

    گاه میلرزد باروی سکوت:
    غول ها سربه زمین می سایند.
    پای در پیش مبادا بنهید،
    چشم ها در ره شب می پایند!

    تکیه گاهم اگر امشب لرزید،
    بایدم دست به دیوار گرفت.
    با نفس های شبم پیوندی است:
    قصه ام دیگر زنگار گرفت.

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  4. #264
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    جان گرفته




    از هجوم نغمه ای بشکافت گور مغز من امشب:
    مرده ای را جان به رگها ریخت،
    پا شد ز جا در میان سایه و روشن،
    بانگ زد بر من: مرا پنداشتی مرده
    و به خاک روزهای رفته بسپرده؟
    لیک پندار تو بیهوده است:
    پیکر من مرگ را از خویش می راند.
    سرگذشت من به زهر لحظه های تلخ الوده است.
    من به هر فرصتی که یابم بر تو می تازم.
    شادی ات را با عذاب الوده می سازم.
    با خیالت میدهم پیوند تصویری
    که قرارت را کند در رنگ خود نابود.
    درد را با لذت امیزد،
    در تپش هایش فرو ریزد.
    نقش های رفته را باز ارد با خود غبار الود.

    مرده لب بر بسته بود.
    چشم می لغزید بر یک طرح شوم.
    میترواد از تن من درد.
    نغمه می اورد بر مغزم هجوم.

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  5. #265
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    خراب


    فرسوده پای خود را چشمم به راه دور
    تا حرف من پذیرد اخر که:زندگی
    رنگ خیال بر رخ تصویر خواب بود.

    دل را به رنج هجر سپردم،ولی چه سود،
    پایان شام شکوه ام
    صبح عتاب بود.

    چشمم نخورد اب از این عمر پر شکست:
    این خانه را تمامی پی روی اب بود.

    پایم خلید خار بیابان.
    جز با گلوی خشک نکوبیده ام به راه.
    لیکن کسی، ز راه مددکاری،
    دستم اگر گرفت،فریب سراب بود.

    خوب زمانه رنگ دوامی به خود ندید:
    کندی نهفته داشت شب رنج من به دل،
    اما به کار روز نشاطم شتاب بود.

    ابادی ام ملول شد از صحبت زوال.
    بانگ سرور در دلم افسرد،کز نخست
    تصویر جغد زیب تن این خراب بود.

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  6. #266
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    غمی غمناک


    شب سردی است،و من افسرده.
    راه دوری است،و پایی خسته.
    تیرگی هست و چراغی مرده.

    میکنم ،تنها،از جاده عبور:
    دور ماندند ز من امها.
    سایه ای از سر دیوار گذشت،
    غمی افزود مرا بر غم ها.

    فکر تاریکی و این ویرانی
    بی خبر امد تا با دل من
    قصه ها ساز کند پنهانی.

    نیست رنگی که بگوید با من
    اندکی صبر،سحر نزدیک است.
    هر دم این بانگ بر ارم از دل:
    وای، این شب چقدر تاریک است!

    خنده ای کو که به دل انگیزم؟
    قطره ای کو که به باران ریزم؟
    صخره ای کو که بدان اویزم؟

    مثل این که شب نمناک است.
    دیگران را هم غم هست به دل،
    غم من ،لیک،غمی غمناک است.

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  7. #267
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    رو به غروب


    ریخته سرخ غروب
    جابجا بر سر سنگ.
    کوه خاموش است.
    می خروشد رود.
    مانده در دامن دشت
    خرمنی رنگ کبود.

    سایه امیخته با سایه.
    سنگ با سنگ گرفته پیوند.
    روز فرسوده به ره می گذرد.
    جلوه گر امده در چشمانش
    نقش اندوه پی یک لبخند.

    جغد بر کنگره ها میخواند.
    لاشخورها، سنگین،
    از هوا،تک تک،ایند فرود:
    لاشه ای مانده به دشت
    کنده منقار ز جا چشمانش،
    زیر پیشانی او
    مانده دو گود کبود.

    تیرگی می اید.
    دشت می گیرد ارام.
    قصه رنگی روز
    می رود رو به تمام.

    شاخه ها افسرده است.
    سنگها پژمرده است.
    رود می نالد.
    جغد می خواند.
    غم بیامیخته با رنگ غروب.
    می ترواد ز لبم قصه سرد:
    دلم افسرده در این تنگ غروب.

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  8. #268
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    سراب


    افتاب است و، بیابان چه فراخ!
    نیست در ان نه گیاه و نه درخت.
    غیر اوای غرابان،دیگر
    بسته هر بانگی از این وادی رخت.

    در پس پرده ای از گرد و غبار
    نقطه ای لرزد از دور سیاه:
    چشم اگر پیش رود،می بیند
    ادمی هست که می پوید راه.

    تنش از خستگی افتاده ز کار.
    بر سر و رویش بنشسته غبار.
    شده از تشنگی اش خشک گلو.
    پای عریانش مجروح ز خار.

    هر قدم پیش رود،پای افق
    چشم او بیند دریایی اب.
    اندکی راه چو می پیماید
    میکند فکر که می بیند خواب.

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  9. #269
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    روشن شب


    روشن است اتش درون شب
    وز پس دودش
    طرحی از ویرانه های دور.
    گر به گوش اید صدایی خشک:
    استخوان مرده می لغزد درون گور.

    دیر گاهی مانند اجاقم سرد
    و چراغم بی نصیب از نور.

    خواب دربان را به راهی برد.
    بی صدا امد کسی از در،
    در سیاهی اتشی افروخت.
    بی خبر اما
    که نگاهی در اتش سوخت.

    گرچه می دانم که چشمی راه دارد بافسون شب،
    لیک می بینم ز روزن های خرابی خوش:
    اتشی روشن درون شب.

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  10. #270
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    مرغ معما


    دیر زمانی است روی شاخه این بید
    مرغی بنشسته کو به رنگ معماست.
    نیست هم اهنگ او صدایی،رنگی.
    چون من در این دیار،تنها،تنهاست.

    گرچه درونش همیشه پر زهیاهوست،
    مانده بر این پرده لیک صورت خاموش.
    روزی اگر بشکند سکوت پر از حرف،
    بام و در این سرای می رود از هوش.

    راه قرو بسته گرچه مرغ به اوا
    قالب خاموش او صدایی گویاست.
    میگذرد لحظه ها به چشمش بیدار،
    پیکر او لیک سایه – روشن رویاست.

    رسته ز بالا و پست بال و پر او.
    زندگی دور مانده:موج سرابی.
    سایه اش افسرده بر درازی دیوار.
    پرده دیوار و سایه:پرده خوابی.

    خیره نگاهش به طرح های خیالی.
    انچه در ان چشم هاست نقش هوس نیست.
    دارد خاموشی اش چو با من پیوند،
    چشم نهانش به راه صحبت کس نیست.

    ره به درون می برد حکایت این مرغ:
    انچه نیاید به دل، خیال فریب است.
    دارد با شهر های گم شده پیوند:
    مرغ معما در این دیار غریب است.

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



صفحه 27 از 29 نخستنخست ... 1723242526272829 آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/