همراه
تنها در بی چراغی شبها می رفتم.
دستهایم از یاد مشعل ها تهی شده بود.
همۀ ستاره هایم به تاریکی رفته بود.
مشت من ساقۀ خشک تپش ها را می فشرد.
لحظه ام از طنین ریزش پیوندها پر بود.
تنها می رفتم،میشنوی؟تنها.
من از شادابی باغ زمرد کودکی به راه افتاده بودم.
ایینه ها انتظار تصویرم را می کشیدند،
درها عبور غمناک مرا می جستند.
و من می رفتم،میرفتم تا در پایان خود فرو افتم.
ناگهان،تو از بیراهۀ لحضه ها،میان دو تاریکی،به من
پیوستی.
صدای نفس هایم با طرح دوزخی اندامت در امیخت:
همۀ تپش هایم از ان تو باد،چهرۀ به شب پیوسته!
همۀ تپش هایم.
من از برگریز سرد ستاره ها گذشته ام
تا در خط های عصیانی پیکرت شعلۀ گمشده را
بربایم.
دستم را به سراسر شب کشیده ام،
زمزمۀ نیایش در بیداری انگشتانم تراوید.
خوشۀ فضا را فشردم،
قطرۀ های ستاره در تاریکی درونم درخشید.
و سرانجام
در اهنگ مه الود نیایش ترا گم کردم.
میان ما سرگردانی بیابان هاست.
بی چراغی شب ها،بستر خاکی غربت،فراموشی
اتش هاست.
میان ما "هزار و یک شب" جست وجوهاست.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)