صفحه 18 از 29 نخستنخست ... 814151617181920212228 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 171 تا 180 , از مجموع 288

موضوع: اشعار و زندگینامه ی سهراب سپهری

  1. #171
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    موج نوازشي، اي گرداب
    كوهساران مرا پر كن، اي طنين فراموشي!
    نفرين به زيبايي - آب تاريك خروشان - كه هست مرا
    تو ناگهان زيبا هستي. اندامت گردابي است.
    موج تو اقليم مرا گرفت.
    ترا يافتم، آسمان ها را پي بردم.
    ترا يافتم، درها را گشودم، شاخه ها را خواندم.
    افتاده باد آن برگ، كه به آهنگ وزش هايت نلرزد!
    مژگان تو لرزيد: رؤيا در هم شد.
    تپيدي: شيره گل بگردش آمد.
    بيدار شدي: جهان سر برداشت، جوي از جا جهيد.
    براه افتادي: سيم جاده غرق نوا شد.
    در كف تست رشته دگرگوني.
    از بيم زيبايي مي گريزم، و چه بيهوده: فضا را گرفته اي.
    يادت جهان را پر غم مي كند، و فراموشي كيمياست.
    در غم گداختم، اي بزرگ، اي تابان!
    سر برزن، شب زيست را درهم ريز،
    ستاره ديگر خاك!
    جلوه اي، اي برون از ديد!
    از بيكران تو مي ترسم، اي دوست! موج نوازشي.

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  2. #172
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    شكست كرانه
    ميان اين سنگ و آفتاب، پژمردگي افسانه شد.
    درخت، نقشي در ابديت ريخت.
    انگشتانم برنده ترين خار را مي نوازد.
    لبانم ره پرتوي شوكران لبخند مي زند.
    اين تو بودي كه هر وزشي،
    هديه اي ناشناس به دامنت مي ريخت؟
    و اينك هر هديه ابديتي است.
    اين تو بودي كه طرح عطش را بر سنگ نهفته ترين
    چشمه كشيدي؟
    و اينك چشمه نزديك، نقش عطش در خود مي شكند.
    گفتي نهال از طوفان مي هراسد.
    و اينك بباليد، نو رسته ترين نهالان !
    كه تهاجم بر باد رفت.
    سياه ترين ماران مي رقصند.
    و برهنه شويد، زيباترين پيكرها!
    كه گزيدن نوازش شد

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  3. #173
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    نيايش
    دستي افشان، تا ز سر انگشتانت صد قطره چكد،
    هر قطره شود خورشيد
    باشد كه به صد سوزن نور، شب ما را بكند روزن روزن.
    ما بي تاب، و نيايش بي رنگ.
    از مهر لبخندي كن، بنشان بر لب ما
    باشد كه سرودي خيزد در خورد نيوشيدن تو.
    ما هسته پنهان تماشاييم.
    ز تجلي ابري كن، بفرست،‌كه ببارد بر سر ما
    باشد كه به شوري بشكافيم، باشد كه بباليم و
    به خورشيد تو پيونديم.
    ما جنگل انبوه دگرگوني.
    از آتش همرنگي صد اخگر برگير، بر هم تاب، ‌برهم پيچ:
    شلاقي كن،‌و بزن بر تن ما
    باشد كه ز خاكستر ما، در ما، جنگل يكرنگي بدر آرد سر.
    چشمان بسپرديم، خوابي لانه گرفت.
    نم زن بر چهره ما
    باشد كه شكوفا گردد زنبق چشم، و شود سيراب
    از تابش تو، و فرو افتد.
    بينايي ره گم كرد.
    ياري كن، و گره زن نگه ما و خودت با هم
    باشد كه تراود در ما، همه تو.
    ما چنگيم: هر تار از ما دردي، سودايي.
    زخمه كن از آرامش ناميرا، ما را بنواز
    باشد كه تهي گرديم، آكنده شويم از والا « نت » خاموشي.
    آيينه شديم، ترسيديم از هر نقش.
    خود را در ما بفكن.
    باشد كه فرا گيرد هستي ما را، و دگر نقشي ننشيند در ما.
    هر سو مرز، هر سو نام.
    رشته كن از بي شكلي گذران از مرواريد زمان و مكان
    باشد كه بهم پيوندد همه چيز، باشد كه نماند
    مرز،‌كه نماند نام.
    اي دور از دست! پر تنهايي خسته است.
    گه گاه، شوري بوزان
    باشد كه شيار پريدن در تو شود خاموش

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  4. #174
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    ماه بالای سر آبادی است

    اهل آبادی در خواب

    روی این مهتابی ، خشت غربت را می بویم.

    باغ همسایه چراغش روشن ،

    من چراغم خاموش .

    ماه تابید به بشقاب خیار ، به لب کوزه آب .


    غوک ها میخوانند .


    مرغ حق هم گاهی .


    کوه نزدیک من است : پشت افراها ، سنجدها .

    و بیابان پیداست .

    سنگ ها پیدا نیست ، گلچه ها پیدا نیست .

    سایه هایی از دور ، مثل تنهایی آب ، مثل آواز خدا پیداست .


    نیمه شب باید باشد .


    دب اکبر آن است : دو وجب بالاتر از بام .


    آسمان آبی نیست ، روز آبی بود .

    یاد من باشد فردا ، بروم باغ حسن گوجه و قیسی بخرم .

    یاد من باشد فردا لب سلخ ، طرحی از بزها بردارم ،

    طرحی از جاروها ، سایه هاشان در آب .

    یاد من باشد ، هر چه پروانه می افتد در آب ، زود از آب در آرم .

    یاد من باشد فردا لب جوی ، حوله ام را هم با چوبه بشویم .


    یاد من باشد که تنها هستم .


    ماه بالای سر تنهایی است.

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  5. #175
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    زندگی جیره‌ی مختصری‌ست
    مثل یک فنجان چای
    و کنارش عشق است
    مثل یک حبه‌ی قند
    زندگی را با عشق
    نوش جان باید کرد.

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  6. #176
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    مي خروشد دريا
    هيچكس نيست به ساحل پيدا
    لكه اي نيست به دريا تاريك
    كه شود قايق
    اگر آيد نزديك .
    ***
    مانده بر ساحل
    قايقي، ريخته بر سر او،
    پيكرش را ز رهي نا روشن
    برده در تلخي ادراك فرو .
    هيچكس نيست كه آيد از راه
    و به آب افكندش .
    و در اين وقت كه هر كوهه آب
    حرف با گوش نهان مي زندش،
    موجي آشفته فرا مي رسد از راه كه گويد با ما
    قصه يك شب طوفاني را .
    ***
    رفته بود آن شب ماهي گير
    تا بگيرد از آب
    آنچه پيوند داشت
    با خيالي در خواب
    ***
    صبح آن شب، كه به دريا موجي
    تن نمي كوفت به موجي ديگر
    چشم ماهي گيران ديد
    قايقي را به ره آب كه داشت
    بر لب از حادثه تلخ شب پيش خبر
    پس كشاندند سوي ساحل خواب آلودش
    به همان جاي كه هست
    در همين لحظه غمناك بجا
    و به نزديكي او
    مي خروشد دريا
    وز ره دور فرا مي رسد آن موج كه مي گويد باز
    از شبي طوفاني
    داستاني نه دراز

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  7. #177
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    ني ها، همهمه شان مي آيد

    مرغان، زمزمه شان مي آيد .

    در باز ونگه كردم

    و پيامي رفته به بي سويي دشت .

    گاوي زير صنوبرها،

    ابديت روي چپرها .

    از بن هر برگي وهمي آويزان

    و كلامي ني ،

    نامي ني .

    پايين، جاده بيرنگي .

    بالا، خورشيد هم آهنگي .

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  8. #178
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    در این اتاق تهی پیکر
    انسان مه آلود
    نگاهت به حلقه کدام در آویخته ؟
    درها بسته
    و کلیدشان در تاریکی دور شد
    نسیم از دیوارها می ترواد
    گلهای قالی می لرزد
    ابرها در افق رنگارنگ پرده پر می زنند
    باران ستاره اتاقت را پر کرد
    و تو درتاریکی گم شده ای
    انسان مه آلود
    پاهای صندلی کهنه ات در پاشویه فرو رفته
    درخت بید از خک بسترت روییده
    و خود را در حوض کاشی می جوید
    تصویری به شاخه بید آویخته
    کودکی که چشمانش خاموشی ترا دارد
    گویی ترا می نگرد
    و تو از میان هزاران نقش تهی
    گویی مرا می نگری
    انسان مه آلود
    ترا در همه شبهای تنهایی
    توی همه شیشه ها دیده ام
    مادر مرا می ترساند
    لولو پشت شیشه هاست
    و من توی شیشه ها ترا می دیدم
    لولوی سرگردان
    پیش آ
    بیا در سایه هامان بخزیم
    درها بسته
    و کلیدشان در تاریکی دور شد
    بگذار پنجره را به رویت بگشایم
    انسان مه آلود از روی حوض کاشی گذشت
    و گریان سویم پرید
    شیشه پنجره شکست و فرو ریخت
    لولوی شیشه ها
    شیشه عمرش شکسته بود

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  9. #179
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    غمی غمناک
    شب سردی است،و من افسرده.
    راه دوری است،و پایی خسته.
    تیرگی هست و چراغی مرده.
    میکنم،تنها ،از جاده عبور:
    دور ماندندز من ادمها.
    سایه ای از سر دیوار گذشت،
    غمی افزود مرا بر غمها.
    فکر تاریکی و این ویرانی
    بی خبر امد تا با دل من
    قصه ها ساز کند پنهانی.
    نیست رنگی که بگوید با من
    اندکی صبر،سحر نزدیک است.
    هر دم این بانگ بر ارم از دل:
    وای،این شب چقدر تاریک است!
    خنده ای کو که به دل انگیزم؟
    قطره ای کو که به دریا ریزم؟
    صخره ای کو که بدان اویزم؟
    مثل اینست که شب نمناک است
    دیگران را هم غم هست به دل،
    غم من،لیک،غمی غمناک است.

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  10. #180
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    رو به غروب

    ریخته سرخ غروب
    جابجا بر سر سنگ.
    کوه خاموش است.
    می خروشد رود.


    مانده در دامن دشت
    خرمنی رنگ کبود.
    سایه امیخته با سایه.
    سنگ با سنگ گرفته پیوند.
    روز فرسوده به ره میگذرد.
    جلوه گر امده در چشمانش
    نقش اندوه یک لبخند.


    جغد بر کنگره ها می خواند.
    لاشخورها،سنگین،
    از هوا،تک تک،ایند فرود:
    لاشه ای مانده به دشت
    کنده منقار ز جا چشمانش،

    زیر پیشانی او

    مانده دو گود کبود.

    تیرگی می اید.

    دشت می گیرد ارام.

    قصه رنگی روز

    می رود رو به تمام.

    شاخه ها پژمرده است.

    سنگ ها افسردهاست.

    رود می نالد.

    جغد می خواند.

    غم بیامیخته با رنگ غروب.

    می تراود ز لبم قصه سرد:

    دلم افسرده در این تنگ غروب.

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



صفحه 18 از 29 نخستنخست ... 814151617181920212228 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/