مي تراويد آفتاب از بوته ها.
ديدمش در دشت هاي نم زده
مست اندوه تماشا، يار باد،
مويش افشان، گونه اش شبنم زده.
***
لاله اي ديديم - لبخندي به دشت -
پرتويي در آب روشن ريخته.
او صدا را در شيار باد ريخت:
(( جلوه اش با بوي خاك آميخته.))
***
رود، تابان بود و او موج صدا:
(( خيره شد چشمان ما در رود وهم.))
پرده روشن بود، او تاريك خواند:
(( طرح ها در دست دارد دود وهم.))
***
چشم من بر پيكرش افتاد، گفت:
(( آفت پژمردگي نزديك او.))
دشت: درياي تپش، آهنگ، نور.
سايه مي زد خنده تاريك او...
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)