دوست
بزرگيبود
و از اهالي امروزبود
و با تمام افقهايباز نسبت داشت
و لحن آب و زمين راچه خوب مي فهميد.
***
صداش
به شكل حزن پريشانواقعيت بود
و پلكهاش
مسير نبض عناصررا
به ما نشانداد
و دستهاش
هواي صاف سخاوترا
ورق زد
و مهربانيرا
به سمت ماكوچاند
***
به شكل خلوت خودبود
و عاشقانه ترينانحناي وقت خودش را
براي آينه تفسيركرد.
و او به شيوه بارانپر از طراوت تكرار بود
و او به سبكدرخت
ميان عافيت نورمنتشر ميشد.
هميشه رشته صحبترا
به چفت آب گره ميزد.
براي ما، يكشب
سجود سبز محبترا
چنان صريح اداكرد
كه ما به عاطفه سطحخاك دست كشيديم
و مثل لهجه يك سطلآب تازه شديم.
***
و بارهاديديم
كه با چقدرسبد
براي چيدن يك خوشهبشارت رفت.
***
ولي نشد
كه روبروي وضوحكبوتران بنشيند
و رفت تا لبهيچ
و پشت حوصله نورهادراز كشيد
و هيچ فكرنكرد
كه ما ميان پريشانيتلفظ درها
براي خوردن يكسيب
چقدر تنها مانديم
سهراب سپهری – حجم سبز