نام شعر : سراب
آفتاب است و، بيابان چه فراخ!
نيست در آن نه گياه و نه درخت.
غير آواي غرابان، ديگر
بسته هر بانگي از اين وادي رخت.
در پس پرده*يي از گرد و غبار
نقطه*يي لرزد از دور سياه:
چشم اگر پيش رود، مي*بيند
آدمي هست كه مي*پويد راه.
تنش از خستگي افتاده ز كار.
بر سر و رويش بنشسته غبار.
شده از تشنگي*اش خشك گلو.
پاي عريانش مجروح ز خار.
هر قدم پيش رود، پاي افق
چشم او بيند دريايي آب.
اندكي راه چو مي*پيمايد
مي*كند فكر كه مي*بيند خواب.
نام شعر : سپيده
در دور دست
قويی پريده بی گاه از خواب
شويد غبار نيل ز بال و پر سپيد
لب های جويبار
لبريز موج زمزمه در بستر سپيد
در هم دويده سايه و روشن.
لغزان ميان خرمن دوده
شبتاب می فروزد در آذر سپيد
همپای رقص نازك نيزار
مرداب می گشايد چشم تر سپيد.
خطی ز نور روی سياهی است:
گويی بر آبنوس درخشد رز سپيد
ديوار سايه ها شده ويران
دست نگاه در افق دور
كاخی بلند ساخته با مرمر سپيد.
نام شعر : مرگ رنگ
رنگي كنار شب
بي حرف مرده است.
مرغي سياه آمده از راههاي دور
مي خواند از بلندي بام شب شكست.
سرمست فتح آمده از راه
اين مرغ غم پرست.
در اين شكست رنگ
از هم گسسته رشته هر آهنگ.
تنها صداي مرغك بي باك
گوش سكوت ساده مي آرايد
با گوشوار پژواك.
مرغ سياه آمده از راههاي دور
بنشسته روي بام بلند شب شكست
چون سنگ ، بي تكان.
لغزانده چشم را
بر شكل هاي درهم پندارش.
خوابي شگفت مي دهد آزارش:
گل هاي رنگ سر زده از خاك هاي شب.
در جاده هاي عطر
پاي نسيم مانده ز رفتار.
هر دم پي فريبي ، اين مرغ غم پرست
نقشي كشد به ياري منقار.
بندي گسسته است.
خوابي شكسته است.
روياي سرزمين
افسانه شكفتن گل هاي رنگ را
از ياد برده است.
بي حرف بايد از خم اين ره عبور كرد:
رنگي كنار اين شب بي مرز مرده است.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)