صفحه 8 از 35 نخستنخست ... 45678910111218 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 71 تا 80 , از مجموع 341

موضوع: دیوان اشعار پروین اعتصامی

  1. #71
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    بلبل آهسته به گل گفت شبی

    که مرا از تو تمنائی هست


    من به پیوند تو یک رای شدم

    گر ترا نیز چنین رائی هست


    گفت فردا به گلستان باز آی

    تا ببینی چه تماشائی هست


    گر که منظور تو زیبائی ماست

    هر طرف چهره‌ی زیبائی هست


    پا بهرجا که نهی برگ گلی است

    همه جا شاهد رعنائی هست


    باغبانان همگی بیدارند

    چمن و جوی مصفائی هست


    قدح از لاله بگیرد نرگس

    همه جا ساغر و صهبائی هست


    نه ز مرغان چمن گمشده‌ایست

    نه ز زاغ و زغن آوائی هست


    نه ز گلچین حوادث خبری است

    نه به گلشن اثر پائی هست


    هیچکس را سر بدخوئی نیست

    همه را میل مدارائی هست


    گفت رازی که نهان است ببین

    اگرت دیده‌ی بینائی هست


    هم از امروز سخن باید گفت

    که خبر داشت که فردائی هست

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  2. #72
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    به نومیدی، سحرگه گفت امید

    که کس ناسازگاری چون تو نشنید


    بهر سو دست شوقی بود بستی

    بهر جا خاطری دیدی شکستی


    کشیدی بر در هر دل سپاهی

    ز سوزی، ناله‌ای، اشکی و آهی


    زبونی هر چه هست و بود از تست

    بساط دیده اشک آلود از تست


    بس است این کار بی تدبیر کردن

    جوانان را بحسرت پیر کردن


    بدین تلخی ندیدم زندگانی

    بدین بی مایگی بازارگانی


    نهی بر پای هر آزاده بندی

    رسانی هر وجودی را گزندی


    باندوهی بسوزی خرمنی را

    کشی از دست مهری دامنی را


    غبارت چشم را تاریکی آموخت

    شرارت ریشه‌ی اندیشه را سوخت


    دو صد راه هوس را چاه کردی

    هزاران آرزو را آه کردی


    ز امواج تو ایمن، ساحلی نیست

    ز تاراج تو فارغ، حاصلی نیست


    مرا در هر دلی، خوش جایگاهیست

    بسوی هر ره تاریک راهیست


    دهم آزردگانرا مومیائی

    شوم در تیرگیها روشنائی


    دلی را شاد دارم با پیامی

    نشانم پرتوی را با ظلامی


    عروس وقت را آرایش از ماست

    بنای عشق را پیدایش از ماست


    غمی را ره ببندم با سروری

    سلیمانی پدید آرم ز موری


    بهر آتش، گلستانی فرستم

    بهر سر گشته، سامانی فرستم


    خوش آن رمزی که عشقی را نوید است

    خوش آن دل کاندران نور امید است


    بگفت ایدوست، گردشهای دوران

    شما را هم کند چون ما پریشان


    مرا با روشنائی نیست کاری

    که ماندم در سیاهی روزگاری


    نه یکسانند نومیدی و امید

    جهان بگریست بر من، بر تو خندید


    در آن مدت که من امید بودم

    بکردار تو خود را می‌ستودم


    مرا هم بود شادیها، هوسها

    چمنها، مرغها، گلها، قفسها


    مرا دلسردی ایام بگداخت

    همان ناسازگاری، کار من ساخت


    چراغ شب ز باد صبحگه مرد

    گل دوشینه یکشب ماند و پژمرد


    سیاهیهای محنت جلوه‌ام برد

    درشتی دیدم و گشتم چنین خرد


    شبانگه در دلی تنگ آرمیدم

    شدم اشکی و از چشمی چکیدم


    ندیدم ناله‌ای بودم سحرگاه

    ***جی دیدم و گشتم یکی آه


    تو بنشین در دلی کاز غم بود پاک

    خوشند آری مرا دلهای غمناک


    چو گوی از دست ما بردند فرجام

    چه فرق ار اسب توسن بود یا رام


    گذشت امید و چون برقی درخشید

    هماره کی درخشید برق امید

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  3. #73
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    با دوک خویش، پیرزنی گفت وقت کار

    کاوخ! ز پنبه ریشتنم موی شد سفید


    از بس که بر تو خم شدم و چشم دوختم

    کم نور گشت دیده‌ام و قامتم خمید


    ابر آمد و گرفت سر کلبه‌ی مرا

    بر من گریست زار که فصل شتا رسید


    جز من که دستم از همه چیز جهان تهیست

    هر کس که بود، برگ زمستان خود خرید


    بی زر، کسی بکس ندهد هیزم و زغال

    این آرزوست گر نگری، آن یکی امید


    بر بست هر پرنده در آشیان خویش

    بگریخت هر خزنده و در گوشه‌ای خزید


    نور از کجا به روزن بیچارگان فتد

    چون گشت آفتاب جهانتاب ناپدید


    از رنج پاره دوختن و زحمت رفو

    خونابه‌ی دلم ز سر انگشتها چکید


    یک جای وصله در همه‌ی جامه‌ام نماند

    زین روی وصله کردم، از آن رو ز هم درید


    دیروز خواستم چو بسوزن کنم نخی

    لرزید بند دستم و چشمم دگر ندید


    من بس گرسنه خفتم و شبها مشام من

    بوی طعام خانه‌ی همسایگان شنید


    ز اندوه دیر گشتن اندود بام خویش

    هر گه که ابر دیدم و باران، دلم طپید


    پرویزنست سقف من، از بس شکستگی

    در برف و گل چگونه تواند کس آرمید


    هنگام صبح در عوض پرده، عنکبوت

    بر بام و سقف ریخته‌ام تارها تنید


    در باغ دهر بهر تماشای غنچه‌ای

    بر پای من بهر قدمی خارها خلید


    سیلابهای حادثه بسیار دیده‌ام

    سیل سرشک زان سبب از دیده‌ام دوید


    دولت چه شد که چهره ز درماندگان بتافت

    اقبال از چه راه ز بیچارگان رمید


    پروین، توانگران غم مسکین نمیخورند

    بیهوده‌اش مکوب که سرد است این حدید

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  4. #74
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    تا بکی جان کندن اندر آفتاب ای رنجبر

    ریختن از بهر نان از چهر آب ای رنجبر


    زینهمه خواری که بینی زافتاب و خاک و باد

    چیست مزدت جز نکوهش یا عتاب ای رنجبر


    از حقوق پایمال خویشتن کن پرسشی

    چند میترسی ز هر خان و جناب ای رنجبر


    جمله آنان را که چون زالو مکندت خون بریز

    وندران خون دست و پائی کن خضاب ای رنجبر


    دیو آز و خودپرستی را بگیر و حبس کن

    تا شود چهر حقیقت بی حجاب ای رنجبر


    حاکم شرعی که بهر رشوه فتوی میدهد

    کی دهد عرض فقیران را جواب ای رنجبر


    آنکه خود را پاک میداند ز هر آلودگی

    میکند مردار خواری چون غراب ای رنجبر


    گر که اطفال تو بی شامند شبها باک نیست

    خواجه تیهو می‌کند هر شب کباب ای رنجبر


    گر چراغت را نبخشیده‌است گردون روشنی

    غم مخور، میتابد امشب ماهتاب ای رنجبر


    در خور دانش امیرانند و فرزندانشان

    تو چه خواهی فهم کردن از کتاب ای رنجبر


    مردم آنانند کز حکم و سیاست آگهند

    کارگر کارش غم است و اضطراب ای رنجبر


    هر که پوشد جامه‌ی نیکو بزرگ و لایق اوست

    رو تو صدها وصله داری بر ثیاب ای رنجبر


    جامه‌ات شوخ است و رویت تیره رنگ از گرد و خاک

    از تو میبایست کردن اجتناب ای رنجبر


    هر چه بنویسند حکام اندرین محضر رواست

    کس نخواهد خواستن زیشان حساب ای رنجبر

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  5. #75
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    ای گربه، ترا چه شد که ناگاه

    رفتی و نیامدی دگر بار


    بس روز گذشت و هفته و ماه

    معلوم نشد که چون شد این کار


    جای تو شبانگه و سحرگاه

    در دامن من تهیست بسیار


    در راه تو کند آسمان چاه

    کار تو زمانه کرد دشوار


    پیدا نه بخانه‌ای نه بر بام

    ای گمشده‌ی عزیز، دانی

    کز یاد نمیشوی فراموش


    برد آنکه ترا بمیهمانی

    دستیت کشید بر سر و گوش


    بنواخت تو را بمهربانی

    بنشاند تو را دمی در آغوش


    میگویمت این سخن نهانی

    در خانه‌ی ما ز آفت موش


    نه پخته بجای ماند و نه خام

    آن پنجه‌ی تیز در شب تار

    کردست گهی شکار ماهی


    گشته است بحیله‌ای گرفتار

    در چنگ تو مرغ صبحگاهی


    افتد گذرت بسوی انبار

    بانو دهدت هر آنچه خواهی


    در دیگ طمع، سرت دگر بار

    آلود بروغن و سیاهی


    چونی به زمان خواب و آرام

    آنروز تو داشتی سه فرزند

    از خنده‌ی صبحگاه خوشتر


    خفتند نژند روزکی چند

    در دامن گربه‌های دیگر


    فرزند ز مادرست خرسند

    بیگانه کجا و مهر مادر


    چون عهد شد و شکست پیوند

    گشتند بسان دوک لاغر


    مردند و برون شدند زین دام

    از بازی خویش یاد داری

    بر بام، شبی که بود مهتاب


    گشتی چو ز دست من فراری

    افتاد و شکست کوزه‌ی آب


    ژولید، چو آب گشت جاری

    آن موی به از سمور و سنجاب


    زان آشتی و ستیزه کاری

    ماندی تو ز شبروی، من از خواب


    با آن همه توسنی شدی رام

    آنجا که طبیب شد بداندیش

    افزوده شود به دردمندی


    این مار همیشه میزند نیش

    زنهار به زخم کس نخندی


    هشدار، بسیست در پس و پیش

    بیغوله و پستی و بلندی


    با حمله قضا نرانی از خویش

    با حیله ره فلک نبندی


    یغما گر زندگی است ایام

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  6. #76
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    ای مرغک خرد، ز اشیانه

    پرواز کن و پریدن آموز


    تا کی حرکات کودکانه

    در باغ و چمن چمیدن آموز


    رام تو نمی‌شود زمانه

    رام از چه شدی، رمیدن آموز


    مندیش که دام هست یا نه

    بر مردم چشم، دیدن آموز


    شو روز بفکر آب و دانه

    هنگام شب، آرمیدن آموز


    از لانه برون مخسب زنهار

    این لانه‌ی ایمنی که داری

    دانی که چسان شدست آباد


    کردند هزار استواری

    تا گشت چنین بلند بنیاد


    دادند باوستادکاری

    دوریش ز دستبرد صیاد


    تا عمر تو با خوشی گذاری

    وز عهد گذشتگان کنی یاد


    یک روز، تو هم پدید آری

    آسایش کودکان نوزاد


    گه دایه شوی، گهی پرستار

    این خانه‌ی پاک، پیش از این بود

    آرامگه دو مرغ خرسند


    کرده به گل آشیانه اندود

    یکدل شده از دو عهد و پیوند


    یکرنگ چه در زیان چه در سود

    هم رنجبر و هم آرزومند


    از گردش روزگار خشنود

    آورده پدید بیضه‌ای چند


    آن یک، پدر هزار مقصود

    وین مادر بس نهفته فرزند


    بس رنج کشید و خورد تیمار

    گاهی نگران ببام و روزن

    بنشست برای پاسبانی


    روزی بپرید سوی گلشن

    در فکرت قوت زندگانی


    خاشاک بسی ز کوی و برزن

    آورد برای سایبانی


    یک چند به لانه کرد مسکن

    آموخت حدیث مهربانی


    آنقدر پرش بریخت از تن

    آنقدر نمود جانفشانی


    تا راز نهفته شد پدیدار

    آن بیضه بهم شکست و مادر

    در دامن مهر پروراندت


    چون دید ترا ضعیف و بی پر

    زیر پر خویشتن نشاندت


    بس رفت کوه و دشت و کهسر

    تا دانه و میوه‌ای رساندت


    چون گشت هوای دهر خوشتر

    بر بامک آشیانه خواندت


    بسیار پرید تا که آخر

    از شاخته بشاخه‌ای پراندت


    آموخت بسیت رسم و رفتار

    داد آگهیست چنانکه دانی

    از زحمت حبس و فتنه‌ی دام


    آموخت همی که تا توانی

    بیگاه مپر ببرزن و بام


    هنگام بهار زندگانی

    سرمست براغ و باغ مخرام


    کوشید بسی که در نمانی

    روز عمل و زمان آرام


    برد اینهمه رنج رایگانی

    چون تجربه یافتی سرانجام


    رفت و بتو واگذاشت این کار

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  7. #77
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    عالمی طعنه زد به نادانی

    که بهر موی من دو صد هنر است


    چون توئی را به نیم جو نخرند

    مرد نادان ز چارپا بتر است


    نه تن این، بر دل تو بار بلاست

    نه سر این، بر تن تو درد سر است


    بر شاخ هنر چگونه خوری

    تو که کارت همیشه خواب و خور است


    نشود هیچگاه پیرو جهل

    هر که در راه علم، رهسپر است


    نسزد زندگی و بی‌خبری

    مرده است آنکه چون تو بیخبر است


    ره آزادگان، دگر راهی است

    مردمی را اشارتی دگر است


    راحت آنرا رسد که رنج برد

    خرمن آنرا بود که برزگر است


    هنر و فضل در سپهر وجود

    عالم افروز چون خور و قمر است


    گر تو هفتاد قرن عمر کنی

    هستیت هیچ و فرصتت هدر است


    سر ما را بسر بسی سوداست

    ره ما را هزار رهگذر است


    نه شما را از دهر منظوری است

    نه کسی را سوی شما نظر است


    همه‌ی خلق، دوستان منند

    مگسانند هر کجا شکر است


    همچو مرغ هوا سبک بپرم

    که مرا علم، همچو بال و پر است


    وقت تدبیر، دانشم یار است

    روز میدان، فضیلتم سپر است


    باغ حکمت، خزان نخواهد دید

    هر زمان جلوه‌ایش تازه‌تر است


    همتراز وی گنج عرفان نیست

    هر چه در کان دهر، سیم و زر است


    عقل، مرغ است و فکر دانه‌ی او

    جسم راهی و روح راهبر است


    هم ز جهل تو سوخت حاصل تو

    عمر چون پنبه، جهل چون شرر است


    صبح ما شامگه نخواهد داشت

    آفتاب شما به باختر است


    تو ز گفتار من بسی بتری

    آنچه گفتم هنوز مختصر است


    گفت ما را سر مناقشه نیست

    این چه پر گوئی و چه شور و شر است


    بی سبب گرد جنگ و کینه مگرد

    که نه هر جنگجوی را ظفر است


    فضل، خود همچو مشک، غماز است

    علم، خود همچو صبح، پرده در است


    چون بنائی است پست، خود بینی

    که نه‌اش پایه و نه بام و در است


    گفته‌ی بی عمل چو باد هواست

    ابره را محکمی ز آستر است


    هیچگه شمع بی فتیله نسوخت

    تا عمل نیست، علم بی اثر است


    خویش را خیره بی نظیر مدان

    مادر دهر را بسی پسر است


    اگرت دیده‌ایست، راهی پوی

    چند خندی بر آنکه بی بصر است


    نیکنامی ز نیک کاری زاد

    نه ز هر نام، شخص نامور است


    خویشتن خواه را چه معرفتست

    شاخه عجب را چه برگ و بر است


    از سخن گفتن تو دانستم

    که نه خشک اندرین سبد، نه تر است


    در تو برقی ز نور دانش نیست

    همه باد بروت بی ثمر است


    اگر این است فضل اهل هنر

    خنکا آن کسی که بی هنر است

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  8. #78
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    عدسی وقت پختن، از ماشی

    روی پیچید و گفت این چه کسی است


    ماش خندید و گفت غره مشو

    زانکه چون من فزون و چون تو بسی است


    هر چه را میپزند، خواهد پخت

    چه تفاوت که ماش یا عدسی است


    جز تو در دیگ، هر چه ریخته‌اند

    تو گمان میکنی که خار و خسی است


    زحمت من برای مقصودی است

    جست و خیز تو بهر ملتمسی است


    کارگر هر که هست محترمست

    هر کسی در دیار خویش کسی است


    فرصت از دست میرود، هشدار

    عمر چون کاروان بی جرسی است


    هر پری را هوای پروازی است

    گر پر باز و گر پر مگسی است


    جز حقیقت، هر آنچه میگوئیم

    هایهوئی و بازی و هوسی است


    چه توان کرد! اندرین دریا

    دست و پا میزنیم تا نفسی است


    نه تو را بر فرار، نیروئی است

    نه مرا بر خلاص، دسترسی است


    همه را بار بر نهند به پشت

    کس نپرسد که فاره یا فرسی است


    گر که طاوس یا که گنجشکی

    عاقبت رمز دامی و قفسی است

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  9. #79
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    ای دل، بقا دوام و بقائی چنان نداشت


    ایام عمر، فرصت برق جهان نداشت
    روشن ضمیر آنکه ازین خوان گونه گون

    قسمت همای وار بجز استخوان نداشت
    سرمست پر گشود و سبکسار برپرید

    مرغی که آشیانه درین خاکدان نداش
    ت هشیار آنکه انده نیک و بدش نبود

    بیدار آنکه دیده بملک جهان نداشت
    کو عارفی کز آفت این چار دیو رست

    کو سالکی که زحمت این هفتخوان نداشت
    گشتیم بی شمار و ندیدیم عاقبت

    یک نیکروز کاو گله از آسمان نداشت
    آنکس که بود کام طلب، کام دل نیافت

    وانکس که کام یافت، دل کامران نداشت
    کس در جهان مقیم بجز یک نفس نبود

    کس بهره از زمانه بجز یک زمان نداشت
    زین کوچگاه، دولت جاوید هر که خواست

    الحق خبر ز زندگی جاودان نداشت
    دام فریب و کید درین دشت گر نبود

    این قصر کهنه، سقف جواهر نشان نداشت
    صاحب نظر کسیکه درین پست خاکدان

    دست از سر نیاز، سوی این و آن نداشت
    صیدی کزین شکسته قفس رخت برنبست

    یا بود بال بسته و یا آشیان نداشت
    روز جوانی آنکه به مستی تباه کرد

    پیرانه سر شناخت که بخت جوان نداشت
    آگه چگونه گشت ز سود و زیان خویش

    سوداگری که فکرت سود و زیان نداشت
    روگوهر هنر طلب از کان معرفت

    کاینسان جهانفروز گهر، هیچ کان نداشت
    غواص عقل، چون صدف عمر برگشود

    دری گرانبهاتر و خوشتر ز جان نداشت
    آنکو به کشتزار عمل گندمی نکشت

    اندر تنور روشن پرهیز نان نداشت
    گر ما نمیشدیم خریدار رنگ و بوی

    دیو هوی برهگذر ما دکان نداشت
    هر جا که گسترانده شد این سفره‌ی فساد

    جز گرگ و غول و دزد و دغل میهمان نداشت ک
    اش این شرار دامن هستی نمی‌گرفت

    کاش این سموم راه سوی بوستان نداشت

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  10. #80
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    به لاله نرگس مخمور گفت وقت سحر

    که هر که در صف باغ است صاحب هنریست

    بنفشه مژده‌ی نوروز میدهد ما را

    شکوفه را ز خزان وز مهرگان خبریست


    بجز رخ تو که زیب و فرش ز خون دل است

    بهر رخی که درین منظر است زیب و فریست


    جواب داد که من نیز صاحب هنرم

    درین صحیفه ز من نیز نقشی و اثریست


    میان آتشم و هیچگه نمیسوزم

    هماره بر سرم از جور آسمان شرریست


    علامت خطر است این قبای خون آلود

    هر آنکه در ره هستی است در ره خطریست


    بریخت خون من و نوبت تو نیز رسد

    بدست رهزن گیتی هماره نیشتریست


    خوش است اگر گل امروز خوش بود فردا

    ولی میان ز شب تا سحر گهان اگریست


    از آن، زمانه بما ایستادگی آموخت

    که تا ز پای نیفتیم، تا که پا و سریست


    یکی نظر به گل افکند و دیگری بگیاه

    ز خوب و ز شب چه منظور، هر که را نظریست


    نه هر نسیم که اینجاست بر تو میگذرد

    صبا صباست، به هر سبزه و گلش گذریست


    میان لاله و نرگس چه فرق، هر دو خوشند

    که گل بطرف چمن هر چه هست عشوه‌گریست


    تو غرق سیم و زر و من ز خون دل رنگین

    بفقر خلق چه خندی، تو را که سیم و زریست


    ز آب چشمه و باران نمی‌شود خاموش

    که آتشی که در اینجاست آتش جگریست


    هنر نمای نبودم بدین هنرمندی

    سخن حدیث دگر، کار قصه دگریست


    گل از بساط چمن تنگدل نخواهد رفت

    بدان دلیل که مهمان شامی و سحریست


    تو روی سخت قضا و قدر ندیدستی

    هنوز آنچه تو را مینماید آستریست


    از آن، دراز نکردم سخن درین معنی

    که کار زندگی لاله کار مختصریست


    خوش آنکه نام نکوئی بیادگار گذاشت

    که عمر بی ثمر نیک، عمر بی ثمریست


    کسیکه در طلب نام نیک رنج کشید

    اگر چه نام و نشانیش نیست، ناموریست

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



صفحه 8 از 35 نخستنخست ... 45678910111218 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/