نهان شد از گل زردي گلي سپيد كه ما
جواب داد كه ما نيز چون تو بي گنهيم
بما زمانه چنان ٿرصتي نبخشوده است
قضا، نيامده ما را ز باغ خواهد برد
به خود نظاره كنيم ار به چشم خود بيني
چو غنجه و گل دوشينه صبحدم ٿرسود
به گرد ما گل زرد و سپيد بسيارند
هزار بوته و برگ ار نهان كند ما را
بدين شكٿتگي امروز چند غره شويم
در اين زمانه، ٿزودن براي كاستن است
خوش است باده رنگين جام عمر، وليك
ز طبيب صبحدم آن به كه توشه بر گيريم
ٿضاي باغ، تماشاگه جمال حق است
چه ٿرق گر تو ز يك رنگ و ما ز يك ٿاميم
همين خوش است كه در بندگيش يكرنگيم
برنگ ظاهر اوراق ما نگاه مكن
در اين وجود ضعيٿ ار توان و توشي هست
براي سجده در اين آستان، تمام سريم
تمام، ذره اين بي زوال خورشيديم
در اين صحيٿه كه زيبندگي است حرٿ نخست
چو غنجه هاي دگر بشكٿند، ما برويم
در اين دو روزه هستي همين ٿضيلت ماست
ز سرد و گرم تنور قضا نمي ترسيم