موشكي را به مهر، مادر گٿت
سوي انبار، چشم بسته مرو
تله و دام و بند بسيار است
تله مانند خانه اي است نكو
اي بسا رهنما كه راهزن است
ز آهنين ميله، گر دكان مرباي
هر كجا مسكني است، كالايي است
تله محكمي به پشت در است
آن چنان رو، كه غاٿلت نكشند
هر نشيمن، نه جاي هر شخصي است
اثر خون، چو در رهي بيني
هرگز ايمن مشو، كه حمله چرخ
وقت تاراج و دستبرد، شب است
سر ميٿر از نزد شبرو دهر
موشك آزرده گشت و گٿت خموش
خبرم هست ز آٿت گردون
از ٿراز و نشيب،‌ آگاهم
هر كسي جاي خويش مي داند
اين سخن گٿت و شد ز لانه بردن
ديد در تله نو رنگين
هيچ آگه نشد ز بي خردي
يا در آن روشني، چه تاريكي است
بانگ برداشت، كاين نشيمن پاك
تله گٿتا، مايست در بيرون
اگرت زاد و توشه نيست،غم
جاي، تا كي كني به زير زمين
اندرين خانه،‌بيم رهزن نيست
نشنيدم بنا، چنين محكم
جاي انده، در اين مكان شادي است
موش پرسيد، اين كمانك چيست
اندر آي و به چشم خويش ببين
موشك از شوق جست و شد بدرون
بهر خوردن، چو كرد گردن كج
رٿت سودي كند، زيان طلبيد
كودكي كاو ز پند و وعظ گريخت
رسم آزادگان چه مي داند
خويش را درد مند آز مكن