نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 61

موضوع: رمان شیرین از م.مودب پور

Threaded View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #11
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Apr 2011
    محل سکونت
    Tehran
    نوشته ها
    526
    تشکر تشکر کرده 
    2,517
    تشکر تشکر شده 
    951
    تشکر شده در
    396 پست
    قدرت امتیاز دهی
    142
    Array

    پیش فرض

    بابک - همونجا پیش قوطی یه چایی.
    ژانت - و قوطی چایی کجاست؟
    بابک - همونجا که قندها هس.
    ژانت - حالا بگو ظرف قند کجاست؟
    بابک - خبرت رو واسه م بیارن!همونجاس،جلو چشم کورت!
    » ژانت در حالیکه میخندید گفت «
    جلو چشم کور من کره و پنیر و ماست و کمی سبزي و میوه و شیر و چندتا شیشه س!
    بابک -شلخته خانم سریخچال رفتی چیکار؟!
    ژانت -خداي من!حسابی گیج شدم!خودمم نمی دونم براي چی اومدم سریخچال!
    بابک -بیا برو بشین ،قهوه نخواستیم همون ظرف میوه رو وردار بیار.
    ژانت - ظرف میوه ؟!
    بابک - حالا دوباره شر وع میکنه!میوه کجاست؟من میگم بغل پنیر تو یخچال.دوباره می پرسه پنیرکجاست؟بغل
    شیر.شیرکجاست؟تو دستشویی!
    » ساندرا در حالیکه می خندید بلند شد و گفت «
    من می رم کمکش کنم.
    بابک نگاهی به رویا کرد و گفت
    دلت براي ایران تنگ نشده؟نمیخواي بري یه سربه پدر و مادرت بزنی؟
    رویا - برم چیکار؟چیزي اونجا ندارم که دلم رو بهش خوش کنم.پدر و مادرم هم که دلشون نمیخواد من مزاحمشون بشم.
    اینجا راحتم.خونه،زندگی،ماشین،هم چی.
    بابک - دوستی،نامزدي،چیزي م اینجا نداري؟
    رویا - نامزد؟نه،اگرم منظورت از دوست ،دوست پسره،باید بهت بگم اصلا از این جور چیزا خوشم نمیاد.دوست
    دارم،پسر،دختر اما مثل شماها.فقط یه دوستی ساده!
    بابک این یکی دیگه خیلی عجیبه!
    رویا آره باور کردنش سخته .همین بی بند وباري و دور شدن از اصل بود که خونواده ي منو از هم پاشوند!براي
    همینم از موقعی که اومدم اینجا.همیشه خودم رو همون دختر کوچول دیدم تو همون دو تا اتاق اجاره اي و پاي بند برسوم.
    » بابک فقط نگاهش کرد که رویا عصبانی شد و گفت «
    برات خیلی عجیبه که یه دختر اینجا سالم زندگی کنه؟!
    بابک اره!خیلی عجیبه.
    رویا مهم نیست.هرجور میخواي فکر کن.
    بابک دانشگاه می ري؟
    رویا آره.سال سوم معماري.
    بابک پدر و مادرت تا حالا اینجا نیومدن یه سري بهت بزنن ببینن چیکار میکنی،چیکار نمیکنی؟
    » رویا سرش رو به علامت منفی تکون داد «
    بابک این چندسال،یه بارم ایران نرفتی؟
    رویا نه .خوشم نمی آد برگردم پیش اونا.
    بابک خیال شوهر کردن نداري؟
    رویا اگر مرد ایده آلم پیدا بشه،چرا.البته یکی دو تا از ایرانی هاي اینجا ازم خواستگاري کردن اما ازشون خوشم
    نیومده.از مردهاي اینجا خوشم نمی آد.یخن!سردن.
    بابک نه بابا،شوهر خارجی به درد نمیخوره.
    چرا؟
    بابک آخه مرداي خارجی،نه زنشون رو می زنن!نه بهش فحش میدن!نه می چزونن شون،نه ازخوننه بیرونشون
    میکنن!یخم پدرسگ ها!گرمی ندارن!
    تو به این چیزا می گی گرمی؟.!
    بابک زندگی زناشویی با همین چیزا گرم میشه دیگه!شوهر باید از راه که رسید،کشکی یه چیزي رو بهانه کنه!مثلا به زنش بگه البته با اخم و صداي خشن!(زن !امروز خونه رو جارو کردي؟)اگه زنش گفت آره که باید با توپ و تشر سرش داد بزنه(واسه چی هر روز خونه رو جارو می زنی؟کرك فرشها از بین رفت(!
    اگه زنش گفت نه جارو نکردم،باید بازم سرش داد بزنه(گندو کثافت خونه رو گرفته!پس ننه ت چی به تو یاد
    داده!)بعد کمربند بکشه به جون زنش!تا میخوره کتکش بزنه؟
    یه نیم ساعتی بزندش!بعدولش بکنه که بره یه گوشه و یه ساعتی واسه خودش گریه کنه که دلش وا شه!بعد داد
    بزنه(پس این چایی زهرماري من چی شده؟)زنش می دوخ براش چایی می بره.بعد ازش بپرسه(ضعیفه شوم چی داریم!)زنش بگه مثلا چلوخورشت.دوباره باید بلندشه و با کمربند بیفته بجون زنه!که چی؟(کی به تو گفته امشب چلو خورشت درست کنی؟!)خلاصه حسابی که زدش.دوباره ولش کنه که نیم ساعتی گریه کنه.بعد صداش کنه.(زن سفره رو بنداز(زنش بلند میشه و زود سفره رو میندازه و شام رو میکشه.
    شام رو که خوردن باید از زنش بپرسه(امروز ننه ت بهت سر زده؟!)اگه گفت آره که باید بگه(چه خبره هر روز سرش رو ننه ت میندازه پایین و می آد اینجا؟!مگه اینجا مسافرخونه س؟مگخ من خون کردم که تو رو گرفتم؟!)اگه گفت کهنه،سرنزده که باید بگه(ننه بابات ولت کردن به امان خدا.فکر نمیکنن یه دخترم دارن؟نمی آن یه سر به دومادشون بزنن!)دوباره باید بلندشه و کمربند رو بکشه بجون زنه!
    مگه سادیسم داره؟!حد اقل فکر کمربند بدبخت باش!اینطوري هفته اي یه کمربند باید بخره!کجاي این زندگی
    زناشویی گرمه؟!
    بابک زندگی شون رو نمی دونم،اما بدنشون گرم و ورزیده س همیشه!همه ش در حال فعالیتن!
    ». رویا که از خنده غش کرده بود گفت «
    واقعا عالیه!به این میگن مرد!
    به این میگن دیوانه!
    بابک تو این چیزارو نمی فهمی .چرا میگن مرداي خارجی بخن؟
    واسه اینکه وقتی از راه میرسه و می بینه غذا حاضر نیس میگه(اشکال نداره عزیزم،دوتاي می ریم بیرون غذا
    میخوریم)وقتی می بینه خونه کثیفه میگه(مهم نیس عزیزم،خودت رو ناراحت نکن.زنگ می زنم به یه آژانس،نظافت چی بفرستن اینجا(
    وقتی می فهمه مادرزنش یه سر اومده اونجا میگه(مادرت حالش خوب بود؟کاش بر اي شام نگه ش می داشتی)تازه وقتی می فهمه که مثلا زنش تو خیابون یه مرد رو که همکلاسی دوران دانشکده ش بودخ دیده و باهاش حرف زده میگه(اوه!چه اتفاق جالبی(!
    یخن پدرسگا!
    مردباید جذبه داشته باشه!سرفه میکن ،خونه بلرزه!عطسه میکنه،شیشه ها بشکنه!فین میکنه،فیوز برق بپره!
    واقعا ایده هاي جالبی داري این سیستم مال چه وقتی یه؟!
    بابک دقیقه نمی دونم اما گویا اسناهاي نئائدرتال با زنهاشون اینطوري رفتار میکردن!جالب اینه که میگن همیشهموفق بودن!
    » تو همین موقع ساندرا و ژانت با یه سینی قهوه اومدن تو سالن «
    ساندرا باز باپیک داره چی میگه که رویا اینقدر میخنده؟
    بابک یکی از تزهاي خودم رو براشون تشریح کردم!
    ساندرا باید چیز خوبی باشه که رویا اینقدر خوشش اومده و میخنده.
    بابک اره چیز بسیار خوبیه!خدا قسمت کنه یه دونه از این مرداي داغ گیرت بیاد.دو تا از اون کمربندا بخوري تازه
    می فهمی که این تز من چقدر علمی یه!
    ژانت باپیک ببخش که فنجونت رو شکوندم.یادگاري بود؟
    بابک ت اره ،اما فداي سرت.یادگاري جاهاز مامانم بود از شوهر چهارمش!
    ژانت جدي!مادرتو چهار بار ازدواج کرده؟چه جالب!روحیه ي چهار مرد مختلف رو تجربه کرده!
    بابک نه بابا!چهار بار ازدواج کرده اما فقط یه روحیه رو تجربه کرده!اونم بابام بوده تا حالا،یعنی اون موقع که من
    ایران بودم،بابا و مامانم چهار بار از هم طلاق گرفتن و دوباره آشتی کردن!تجربه ي روحیه ي همون یه مرد واسه هفت پشت ننه بیچاره م کافیه!
    » ساندرا با تعجب پرسید «
    چرا پدرت و مادرت اینکار رو میکردند؟!
    بابک ت مامانم نمیکرد،بابام میکرد.خلق ش اینطوري بود دیگه.دوست داشت مامانم رو چندبار با لباس عروس
    ببینه!هی طلاقش میداد و هی عقدش میکرد! بچه ها ،بابک داره شوخی میکنه.اتفاقا پدرش مرد بسیار خوبیه.
    ژانت شما به ایرانی چی می گین؟ما به آدمی مثل باپیک می گیم شیطونک
    بابک ما به ایرانی می گیم پدرسوخته ي جز جیگر زده ي حناق گرفته!
    ژانت این خیلی سخته!
    بابک عوضش اثر گفتاریش زیاده!بگو یاد می گیري.
    ژانت جیزجاگر؟!یعنی چی؟
    بابک جیز نه جز!جیز رو به بچه ها میگن!جاگر خک نه،جیگر!
    ولش کن بابک د!
    ژانت اون یکی چی بود؟پدر سوخته؟
    بابک اگه پدر با مادر بسازه که خوبه!هیچوقت دعواشون نمیشه!پدر نمی سازه و کار به کتکاري میکشه!باباي من که سازشکار نبود!
    ژانت اون یکی چی بود گفتی؟
    بابک حناق گرفته.به درد شما نمی خوره.مربوط میشه به رشته ي پزشکی.یه بیماریه!تازه قرار نیس که یه شبه تمام ناله نفرینهاي مارو یاد بگیرین که!
    بابک خدا ذلیلت کنه که انقدر این چرت و پرتا رو یاد این خارجیا ندي.
    بابک خودشون کنجکاون.نگاه کن الان می پرسه ذلیلت کنه یعنی چی.
    ساندرا چرا شما تو زبان و فرهنگنون انقدر نفرین و ناله و از این چیزها دارین؟
    بابک عوضش دیگه مثل شماها صندلی التکریکی و. اتاق گاز و کیوتین نداریم!هر کی ناراحت مون کنه.مثلا پولمون رو بخوره،می شینیم از صبح تا شب نفرینش میکنیم و براش حق می زنیم!
    ژانت داري شوخی میکنی.شماها،هم دادگاه دارین و هم زندان.
    بابک داریم ولی قراره جمعشون کنیم.مثلا تا چند سال پیش دادگاه خانواده داشتیم بعد جمع شد و از اون به بعد هر شوهري که زنش رو طلاق می داد،زنش می شست یه گوشه و ناله و نفرینش میکرد.
    من خودم یه بار یه شوهري رو دیدم که زنش براش آه کشیده بود و اونم یه هفته بعد سوسک شده بود!از اون
    سوسک انقدري ها!
    » با دستش یه چیزي حدود 10 سانتی متر رو نشون داد «
    ساندرا من که باور نمی کنم.
    بابک به در ك،باور نکن،اما اگه مثلا یه روز زن من بشی و اذیتم کنی می شینم و برات آه می کشم و نفرینت میکنم که ده روز بعد مارمولک بشی!
    بابک این چرت و پرتا چیه به اینا میگی؟!
    » دخترا که فهمیدن باباك باهاشون شوخی میکنه شروع به خندیدن کردن «
    رویا بچه ها!ساعت دوازده شده!چه زود گذشت!از بس بابک بانمکه،آأم وقتی پیشش نشسته،زمان مثل برق میگذره!
    ساندرا واقعا پسرجالبی یه.حیف که امشب خیلی زود گذشت.
    ژانت من خیلی از باپیک و ارمین خوشم اومده.این دو تا یه جور مخصوصی هستن.
    ساندرا بچه ها ،ما دیگه باید بریم .امیدوارم که بازم همدیگرو ببینیم.
    سه تایی بلند شدن و از شام و پذیرایی تشکر کردن و بعداز خداحافظی؛،رفتن دم در،رویا شماره تلفن مارو از بابک «
    » گرفت و گفت
    بهت تلفن می زنم بابک اما خواهش میکنم اگه حوصله مو نداشتی،رك بهم بگو.
    بابک اگه نداشتم حتما بهت میگم.
    » وقتی بچه ها رفتن،من و بابک کمی خونه رو جمع و جور کردیم و آماده ي خواب شدیم که بابک گفت «
    اون چیه تو دستت؟
    همون چرم س دیگه.
    بابک جدي اون خوابت رو باور کردي؟!
    خواب نبود.
    بابک پس چی بود؟
    چه میدونم!اصلا تو به خواب من چیکار داري؟!برو بگیر تو اتاقت بخواب.
    بابک آهان!بگو سرخر نمیخوام.رفتی سرم هوو آوردي؟!مگه اینکه من این شیرین رو نبینم وگرنه تمام گیساشو
    میکنم!هنوز هیچی نشده باعث شد اتاق خوابمون رو از هم جدا کنی!بی عاطفه و بی صفت!برو همون ایکبیري واسه تو خوبه!تو لیاقت یه زن خانم و نجیب رو نداري که!همین دختراي دگوري و شتره شلخته و ترشیده به درد تو
    میخورن!خاك بر سر دله ت کنن!مرتیکه ي جلف!نصف شب نیاي در اتاقم رو بزنی و موس موس کنی ها!شب
    بخیر!ایشاالله شیرینم بخوابت نیاد و امشب تنها بمونی و دماغت بسوزه!مرتیکه ي هوس باز پدرسوخته!
    » اینارو با صداي زیر و زنونه میگفت و اداي خانمها رو در می آورد!خیلی خندیدیم «
    بابک حالا از شوخی گذشته،اگه دوباره شیرین رو دیدي ازش بپرس تو فامیلاشون دختر خوشگل و نجیب دم بخت ندارن؟!
    اگه داشتن میخواي بگیرش؟
    بابک نه میخوام براش پیغوم بدم که تو همون دوره شوهر کنه که تو این دوره زمونه شوهر گیر نمی آد.بیخودي مثل شیرین هزار و چهارصد پونصد سال نشینه به هواي اینکه تو این دوره واسه ش خواستگار بیاد!شب بخیر
    دیوونه.ایشاالله امشب جاي شیرین،فرهاد و خسروپرویز بیان سراغت و تا می خوري کتکتت بزنن!
    اینارو گفت و رفت تو اتاقش. «
    مونده بودك که چیکار کنم.از یه طرف از خودم خجالت می کشیدم که این خرافات رو باور کنم،از یه طرف با خودم
    می گفتم نکنه همه ي این جریان ها راست باشه؟!
    بالاخره چرم رو گذاشتم تو کشو و رفتم تو تختخواب و پتو رو کشیدم سرم و خوابیدم.تازه چشمم گرم شده بود که
    صداي یه آهنگ خیلی عجیب به گوشم خورد!یه صداي رویایی!صداي سازي که تا حالا نشنیده بودم!خیلی قشنگ بود!مثلاینکه از یک زمان دیگه به این زمان رسیده بود!ازخواب پریدم.صدا قطع شد.دیگه نتونستم طاقت
    .» بیارم.بلندشدم و چرم رو از تو کشو در آوردم و رفتم تو رختخواب و چشمامو رو بستم
    :: در کشور من آزادی تنها نام یک میدان است........ ::
    :: این یه قانونه! هرچی کمتر در دسترس باشی ارزشت بیشتره! زیاد که باشی میره به حساب آویزون بودنت! ::

    bsphpu11982
    45823718444724891055

  2. کاربر مقابل از sina_1374 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/