فصل هفتم
تا به حال دروغ را ديده اي؟! فكر مي كنيم دروغ اصلا ديدني نيست!!
ولي من دارم مي بينم... به ماهان كه نگاه مي كنم دروغ مجسم را مي بينم...
هيچ چيز درباره ي ا نمي دانم... باورت مي شود؟بعد از هفت سال زندگي با او؟!!!
وقتي حرف مي زند با خود مي گويم (( دروغه؟! راسته؟!)) ودوباره گول مي خورم او ماهرانه دروغ مي گويد و من ابلهانه به صداقت مي انديشم او در كمال مهارت مرا گول مي زند و من باز در كمال صداقت گول مي خورم...
براي همين مدتهاست كه ديگر چيزي از او نمي پرسم... اگر خودش هم راجع به چيزي توضيح بدهد... فقط گوش مي كنم... خيلي سخت است كه وانمود كنم باور مي كنم... ! اگر كمي زبل باشد... از نگاهم مي فهمد كه باورش ندارم... او خيلي وقت است نگاه مرا نمي بيند!!
ادامه دارد.......
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)