فصل دوم
یک صدای مزاحم نمی گذارد افکارم را متمرکز کنم... همان صدایی که باعث شد جمعه ی گذشته سراغ کیف ماهان بروم... ((ماهان))!! نامش به ناگه خاطراتی گنگ را در ذهن و قلبم بیدار می کند...
لبخند می زنم... نه... این زهر خنداست!! اشتباه کردم !
روزگاری چطور نابود نامش بودم... و نابود تمامش! تمام وجودش!!
همه چیز از یک بعدازظهر گرم تابستانی اغاز شد... سوسن خانه ما بود. قرار بود برای سال تحصیلی جدید کتاب تهیه کنیم... پس به همراه مادر راهی کتاب فروشی شدیم. من و سوسن دخترخاله هستیم... و از دوران کودکی همیشه کنار هم... شریک شادی کودکانه ودلهره های نوجوانی و... غم های جوانی!!تنها یار و یاورمدر ان روزگاران سوسن بود و بس !! ازدواج برادر بزرگترم با سیما خواهر سوسن دلیل محکمتری برای رفت و امدهای پی در پی من و سوسن شد...
چادر سر کردن را درست بلد نبودم... اما یادم هست ان روز چادر به سرم بود... از کنار یک میوه فروشی رد می شدیم که چادرم به جعبه ی میوه ها گیر کرد... برگشتم چادرم را ازاد کنم... دلم اسیر شد!!
چشم های بی تابی که بی قرار و بی پروا صورتم را می کاوید غافلگیرم کرد.او هم خم شده بو تا چادر مرا رها کند... نمی دانم از او تشکر کردم یا نه!! تنها می دانم که دستپاچه شدم و سعی کردم از نگاهش فرار کنم!!... اما انگار فرار از ان نگاه در سرنوشت من غیرممکن بود.ان نگاه ان چشم های عسلی بی قرار و جسور سه سال تمام همه جا وهمه وقت در هر نفس مثل سایه همراه من بود... طوری که روزی حس کردم بی ان نگاه نفس نخواهم کشید... با وجود خانواده مذهبی و اعتقادات خودم ماهان راهی جز ازدواج برای دست یابی به مقصودش نیافت.پس بالاخره پس از سه سال تعقیب و گریز به خواستگاری امد همه مراسم به سرعت طی شد ومن که برای کنکور اماده می شدم خود را به دست های ماهان سپردم.اما... !!
عشق ماهان که اتشی سوزاننده و مهیب بود با دست یابی به من خیلی زود فرو کش کرد و من که تمام وجودم احساس و عشق بود در تمنای عشقی جاودان تنها به خاطره ی گنگی بسنده کردم... اری ! من روزگاری عاشق پسرکی دراز و باریک و سیاه با موهای مجعد و چشم های عسلی بودم که یمام روزش را پشت در مدرسه ما سر می کرد و با دیدن من ژست های عجیب و غریب می گرفت و حالا تمام ان یاداوری ها برایم مسخره و تهوع اور است... حالم از مردهایی که از مرد بودن تنها یکنام را یدک می کشند به هم می خورد! باز صدای مزاحم افکارم را به هم می ریزد(( یعنی الان کجاست ؟! پیش ما که نیست... اگر هم هست باز هم نیست!!!
ادامه دارد....
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)