نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 61

موضوع: رمان شیرین از م.مودب پور

Threaded View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #2
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Apr 2011
    محل سکونت
    Tehran
    نوشته ها
    526
    تشکر تشکر کرده 
    2,517
    تشکر تشکر شده 
    951
    تشکر شده در
    396 پست
    قدرت امتیاز دهی
    142
    Array

    پیش فرض

    بابک درست میگی.ازدواج با یه دختر خارجی مشکل ایجاد میکنه.اما من خیال دارم با چند تا دخترخارجی ازدواج
    کنم!اینطوري مشکل ایجاد نمیشه!چیز کم همشه مکافات داره!حالا انقدر فارسی حرف نزن زشته.بهشون برمیخورده.
    » سوفی به انگلیسی گفت : شما شیطون ها چی دارین به زبون خودتون بهم میگین
    بابک - ببین آرمین،تا بهشون میخندي شروع میکنن!
    کرم از خود درخته!
    بابک- یالله بچه ها.بیاین میخوام بهتون شعر ایرانی یاد بدم.
    ژاکلین- شعر ایرانی سخته،ما نمی تونیم بگیم اونوقت شما بهمون میخندین.
    بابک - چارلی چاپلین شما،خدابیامرز خودش رو کشت تا مردم بهش بخندن!
    بابک- صدا میره بیرون،همسایه ها می آن در خونه ها!
    بابک - بابا بذار سرشون رو گرم کنم دیگه!
    یه جور دیگه سرشون رو گرم کن.بی صدا سرشون رو گرم کن.
    بابک - خب بچه ها.بیاین براتون پانتومیم اجرا کنم!
    مرده شورت رو ببرن بابک!
    بابک - خیلی خب بابا!براتون قصه میگم!قصه مرداي ایرانی!این مرداي ایرانی قد و هیکل شون یه خرده کوتاهه.یعنی
    نصفی شون زیر زمینه اما فلفل نبیت چه ریزه بشکن ببین چه تیزه!حق مون رو خوردن قدمون کوتاهه؟
    من و تو که قدمون بلنده!کی رو میگی که قدش کوتاهه؟
    بابک- خودمون رو نمیگن.قصه سفید برفی و هفت کوتوله رو میخوام براشون بگم.
    لیزا -کاش شماها همین جا می موندین و ازدواج می کردین و نمی رفتین ایران!
    بابک - اوخ!باز فیلش یاد هندوستان کرد!یالله همه با هم ماس ماس کنگر ماس
    » خنده م گرفته بود.به بابک گفتم «
    اینا که یکی دو تا نیستن.تازه اگرم بخواهیم اینجا زن بگیریم مگه چندتاشون رو می تونیم بگیریم؟
    بابک - راست میگی،باید عمل عادلانه باشه.
    » بعد رو به دخترا کرد و گفت «
    !Acht ungBi t t e,At t ent i on بچه ها توجه توجه
    یه حراج بی نظیر!یه آرمین داریم عتیقه!مال سیصد سال پیشه!
    قدبلند،خوش قیافه،خوش چشم و ابرو.تمام اعضاي بدنشم سالمه و فابریک.
    با ضمانت نامه!کج و کوله گی م نداره.قیمت پایه سه پوند.یک سه پوند.دو سه پوند....
    » بچه ها خندیدن و من گفتم «
    غلط کردي!سه پوند؟!
    بابک- پس چن پوند؟سیصد هزار پوند؟تازه پسرخاله می قیمت رو بردم بالا!یه چشمه از اون اخلاق کل ت رو رو کنی،یه پوندم نمی خرنت!حرف نزن بذار کارم رو بکنم .شاید سی و چهل پوندي فروختمت.
    که غفلت موجب پشیمانی ست. Hurryup
    رز - من ده پوند میخرمش.
    بابک- پت پونزده پوند واسه خودمون تموم شده!
    » تو همین وقت زنگ زدن و بابک آیفون رو جواب داد و در رو وا کرد و بعد به من گفت «
    زود پاشو جلیقه نجاتت رو تنت کن که سیل اومد!
    کی بود؟
    بابک - مریم و مهتاب و پدر و مادرش!
    راست میگی؟چطور اینوقت شب؟!بیچاره این دخترا!هنوز صابون عمه خانم ایرانی به تنشون نخورده!
    » بعد رو به دخترا کرد و نصف به فارسی و نصفه به انگلیسی گفت «
    پروپاچه! our پاره پوره akeand به محض رسیدن came! هاپو !Danger خانم ها
    .» خنده م گرفته بود.دخترا بر و بر بابک رو نگاه میکردن «
    نترسونشون بیچاره هارو.
    دختر عمه هاي من بودن که تو همون شهر با پدر ومادرشون زندگی میکردن.مهتاب بزرگتر از مریم « مهتاب و مریم «
    بود و به من علاقه داشت.دختر قشنگی بود.عمه م همه پولدار بودند و خیلی پر جذبه!مریم هم تو عالم رویا،بابک رو
    شوهر خودش می دید!
    خلاصه یکی دو دقیقه بعد،در آپارتمان رو زدن و خودم در رو وا کردم.
    پت سلام عمه،سلام فرزاد خان.
    » عمه سلام عزیزم چطوري؟هیچ یادي از ما نمیکنی!درستم که تموم شده و دیگه بهانه اي ندار
    به به،انگار بدموقعی مزاحم شدیم!
    بابک - سلام عمه خانم،تعظیم عرض کردم.
    عمه -سلام و زهرمار!این چه بساطی یه؟!
    بابک -حراجی داشتیم عمه خانم!کم کم داریم دست و پامون رو جمع میکنیم برگردیم ایران.اینه که یه خرده اثاث
    مثاث رو داشتیم می فروختیم.سلام فرزاد خان،سلام مهتاب خانم،سلام مریم خانم
    عمه راست میگی یا چاخان میکنی؟
    » بابک که خیلی جدي حرف میزد گفت دروغم چیه جون آرمین!اما معامله مون نشد.اینا بز خرن!کل جنس رو یکیشون میخواست ده پوند بخره
    .» جنس،من بودم
    مریم غلط کرده!
    بابک - البته جنس همین حدودا می ارزید.زیادم پرت نگفتن قیمت رو!
    » بهش چپ چپ نگاه کردم «
    عمه - پس شیرینی و میوه چیه رو میز؟
    بابک -عمه خانم ،گلو خشک که نمیشه معامله کرد!اینارو گذاشته بودیم که اگه معامله مون شد،دهنمون رو شیرین
    کنیم!
    عمه - خودتی پدرسوخته!مهمونی گرفتی میگی حراجیه!
    بابک -به سرتون قسم اگه خلاف عرض کرده باشم.مادرم داغم رو ببینه اگه دروغ بگم!همین پیش پاي شما داشتیم
    سر قیمت چونه می زدیم!میگین نه،از آرمین بپرس.اونکه دروغ نمیگه.اخلاقش رو که می دونین.
    عمه- راست میگه عمه؟
    راست میگه عمه همین الان داشتیم سرقیمت چون می زدیم.
    خنده هم گرفته بود.عمه دیگه پاپی نشد.اما مهتاب و مریم،چپ چپ به دخترا نگاه میکردن ولی فرزادخان ازاونا «
    » بدش نیومده بود و با چشم خریدار نگاهشون میکرد
    بابک - خب خانمها.حراج به علت وقوع بلایاي طبیعی تعطیل شد!شب بخیر.
    » بعد برگشت و با یه حالت معصومانه عمه رو نگاه کرد و گفت «
    طفلک ها یه جنس رو خیلی چشمشون گرفتهن بود،حیف که پول کم داشتن!
    مریم -خب چی رو میخواستن؟یه خرده قیمت روببر بالا و بده بهشون برن د یگه!
    بابک نه.اونی که میخواستن زیادم ارزش نداشت!بیشتر می خریدن سرشون کلاه میرفت خدارو خوش نمی اومد!
    .» دوباره چپ چپ نگاهش کردم «
    بابک -خب بچه ها پاشین شب بخیر.ما فعلا از فروختن منصرف شدیم.بفرمایین.
    شوهر عمه حالا بودن طفلکها!
    عمه - شما دخالت نکن آقا!
    » بابک یه چشمک به فرزادخان زد و گفت «
    فرزادخان حالا موقعیت واسه حراج مناسب نیس.ایشاالله دفعه ي بعد واسه حراج شمارو هم دعوت میکنیم که اگه چیزي از اینا لازم شد بخرین!
    دخترا روبه طرف در آپارتمان برد و وقتی رفتن بیرون،بابکم سرش رو کرد بیرون و شنیدم گفت ماس ماس یادتون «
    نره!دخترام خندیدند و رفتن.
    » بعد برگشت تو آپارتمان و با قیافه ي مظلوم گفت
    طفلکها دست و بالشون یه خرده تنگه!خب،خیلی خوش اومدین چه عجب از این طرفا؟
    عمه من می دونم.این چیزا همه زیر سر توئه!بچه م آرمین از این کارا بلدنیس.عمه مرده سرش تو درس و مشق شه.همه آتیشا از گور تو پدرسوخته بلند میشه!
    بابک - این عمه مرده!ببخشید ننه مرده هرچقدرم پخمه ودرس خون باشه بالاخره باید اسباب اثاثیه اش رو بفروشه یا
    نه؟
    شوهر عمه - خانم شما خیلی کج خیالین ها!این طفل معصوم ها یه حراج هم نمی تونن ترتیب بدن؟!
    بابک - نه بابا؛ایندفعه میگیم یه سمساري چیزي بیاد و همه اثاث رو بار کنه و بره!
    مهتاب- خوبی آرمین؟
    :: در کشور من آزادی تنها نام یک میدان است........ ::
    :: این یه قانونه! هرچی کمتر در دسترس باشی ارزشت بیشتره! زیاد که باشی میره به حساب آویزون بودنت! ::

    bsphpu11982
    45823718444724891055

  2. 2 کاربر مقابل از sina_1374 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/