همینطور کنار خیابون راه میرفتم و غر میزدم که یه ماشین از پشت سرم تک بوق زد .اعصاب که نداشتم این هم هی با اون بوقش میرفت رو اعصاب من .بدون اینکه به عقب برگردم با دست اشاره کردم که رد شه ،این همه جا !
اما ول کن نبود .فهمیدم از این مزاحم ها س .تاریک بود ،از ترس نزدیک بود سکته بزنم .رفتم کنار پیاده رو بلکه رضایت بده بره .اما بی خیال نمیشد .همینطور سرعتش رو با قدمها م یکی کرده بود .دیگه به تمام معناداشتم به چیز خوردن می ا فتادم چرا این موقع ،تنها راه افتادم تو خیابون .تا خیابون اصلی هم هنوز مونده بود .داشتم آماده میشدم دو ماراتون رو تبدیل به دو سرعت کنم که موبایلم زنگ خورد .
سریع در کیفم رو باز کردم و گوشی رو برداشتم .شیوا بود
-الو شیوا .یه مزاحم افتاده دنبالم ول کن نیست .
-راست میگی ...خب باش برو
-میزنم تو سرتا ....شیوا میتونی بیایی دنبالم من هم الان بر میگردم میام اونجا .
-من دیگه اونجا نیستم .با امیر و نیما رفتم
-ای خدا بگم چکارتون کنه .به اون شوهر و پسر خاله قیصر ت ،بگو خیلی خوش غیرتن .
دیدم داره مثل خلها میخنده ...یه فحش از اونهای که تا اونجا ی آدم میسوزه بهش دادم و قطع کردم .
گره روسریم و سفت کردم .دیدم به خیابون اصلی نزدیک شدم اینکه یه فحش آبدار آماده کردم و برگشتم تا به این انگل مزاحم بدم .
-ای اون خواهر و مادرت رو ....
ای وای این که امیره ،اون هم نیما و شیوا ی دیوونه است که میخنده .
خراب کردم .سریع گفتم :اون خواهر و مادرتون رو سلام برسونید
شیوا و نیما که جنازه شده بودن از خنده ،اما امیر با یه اخم کوچلو نگاهم میکرد
با شرمندگی سرم رو انداختم پایین .شیوا که پنجره ماشین رو پایین داده بود خنده اش رو کنترل کرد و گفت :مستانه خیلی باحالی
آره ،میدونم همین باحال بودنم واسه این که دهنم چفت و بست نداره .
اشاره کرد و گفت: بیا بالا قیصر گفت ، می رسونیمت
وای نکنه رو پخش گذاشته بوده اونها هم فحشم رو شنیده باشن .آخه فحشم خانوادگی نبود ،صحنه داشت .
صدام مثل این شده بود که خروسک گرفتم
-نه ممنون میرم
نیما گفت: ما برای این امدیم که شما رو برسونیم
دیدم با اون کار خرابی که کردم ،ادای دختر های خجالتی و با ملاحظه رو در بیارم خیلی بیریخته ،اینکه قبول کردم و سوار شدم .
شیوا که هنوز نیشش تا بنا گوشش باز بود .سرم رو بهش نزدیک کردم و گفتم :دیوونه ،وقتی داشتی با من حرف میزدی رو پخش بود .
-آره...اما نگران نباش چون می شناختمت قسمت آخرش رو سانسور کردم ،یعنی از رو پخش در آوردم
-باز هم خوب شد عقلت رسید .
صاف نشستم .چشمم افتاد به چشمهای خوشگل امیر که تو آینه قاب گرفته شده بود .همونجوری محو چشمهاش شده بودم که تو آینه نگاه کرد .انتظار نداشت ببینه دارم نگاهش میکنم .یه ابروش بالا رفت .من هم اخم کردم و روم رو برگردوندم .
شیوا گفت : امیر قرارمون که یادت نرفته .
هیچی نگفت .
شیوا : امیر با توام .
-با اون فحشی که نزدیک بود بخوردم ،شام هم میخوای
شیوا خندید و گفت : تقصیر خودته ...
-به هر صورت شام منتفی شد
-ا ا ا ..امیر ،خیلی جر زنی .
شونه اش رو انداخت بالا .
شیوا هم با حرص به صندلیش تکیه داد .کنجکاو شدم و آهسته از شیوا پرسیدم
-جریان چیه ؟

-همش تقصیر توئه،اگه یه کوچولو جلوی زبونت رو میگرفتی الان یه شام افتاده بودیم
- چی؟!
-وقتی امیر بوق زد که سوار شی ،گفتم خودت رو خسته نکن مستانه نگاه نمیکنه ببینه کی داره بوق میزنه ..امیر هم گفت سر شام شرط میبندم که با سومین بوق برگرده...
-غلط کرده که سر این شرط بسته .
-نه مثل اینکه خودتی .کم کم داشتم شک میکردم که چرا به امیر گیر نمیدی .
-شیوا مسخره بازی رو بذارکنار .من نمیدونم این چرا اینقدر رو اعصاب من بالانس میزنه .
-مگه چی گفته .خب راست میگه هر کسی باشه با دومین بوق برمیگرده ،اما امیر که خبر نداشت تو خواهر روحانی هستی
-بی خود کارش رو ماست مالی نکن .این حرفش معنی دیگه داشته .
-خانوم دیکشنری میشه شما حرفش رو معنی کنی .
-شیوا ببین من کی حال این عمو جغد شاخدار رو بگیرم .
دستش رو تکون داد و گفت: برو بابا تو هم .

وقتی از ماشین پیاده شدم تمام عقده ام رو سر بستن در ماشین خالی کردم .چند روز بود پاک پاک شده بوداما . اما ترک عادت موجب مرض است .اینکه فحش نیمه کارم رو که در مورد مادر و خواهرش بود تموم کردم .....آخیش.....


***********************************