آیه 51-100
(آيه 51)- در اين آيه سبب محروميت آنها را تشريح مىكند و با ذكر صفات دوزخيان روشن مىسازد كه اين سرنوشت شوم را خودشان براى خويشتن فراهم ساختهاند نخست مىگويد: «آنها كسانى هستند كه دين و مذهب خود را به سرگرمى و بازى گرفتند» (الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً).
«و زندگى دنيا آنها را فريب داد و مغرور ساخت» (وَ غَرَّتْهُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا).
اين امور سبب شد كه آنها در لجنزار شهوات فرو روند و همه چيز حتى رستاخيز را به دست فراموشى بسپارند و گفتار پيامبران و آيات الهى را انكار كنند، لذا به دنبال آن اضافه مىكند: «پس امروز هم ما آنها را فراموش خواهيم كرد همان گونه كه آنها لقاى چنين روزى را فراموش كردند و همان گونه كه آيات ما را انكار نمودند» (فَالْيَوْمَ نَنْساهُمْ كَما نَسُوا لِقاءَ يَوْمِهِمْ هذا وَ ما كانُوا بِآياتِنا يَجْحَدُونَ).
ضمنا از اين آيه استفاده مىشود كه نخستين مرحله گمراهى و انحراف آن برگزيده تفسير نمونه، ج2، ص: 52
است كه انسان مسائل سرنوشت ساز خود را جدّى نگيرد و با آنها به عنوان يك سرگرمى و بازيچه رفتار كند.
(آيه 52)- اين آيه اشاره به اين است كه محروميت كفار و سرنوشت شومشان نتيجه كوتاهيها و تقصيرات خودشان است و گر نه از ناحيه خداوند هيچ گونه كوتاهى در هدايت و رهبرى و ابلاغ آيات و بيان درسهاى تربيتى نشده است لذا مىگويد: ما در هدايت و راهنمايى آنها چيزى فروگذار نكرديم «كتابى براى آنها فرستاديم كه تمام اسرار و رموز آن را با آگاهى كامل تشريح كرديم» (وَ لَقَدْ جِئْناهُمْ بِكِتابٍ فَصَّلْناهُ عَلى عِلْمٍ).
«كتابى كه مايه هدايت و موجب رحمت براى ايمان آورندگان بود» اگرچه افراد لجوج و خودخواه از آن بىبهره مىمانند (هُدىً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ).
(آيه 53)- و در اين آيه اشاره به طرز تفكر غلط تبهكاران و منحرفان در زمينه هدايتهاى الهى كرده، مىگويد: «آيا آنها جز انتظار تأويل آيات (و فرا رسيدن تهديدهاى الهى) دارند»؟ (هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا تَأْوِيلَهُ).
اما چه انتظار نابجايى، زيرا هنگامى كه نتايج و سر انجام اين وعدههاى الهى را مشاهده كنند، كار از كار گذشته و راهى براى بازگشت باقى نمانده است «آن روز كه تأويل آنها فرا رسد، كسانى كه قبلا آن را فراموش كرده بودند مىگويند: فرستادگان پروردگار ما حق را آوردند» و گفتار آنها نيز همه حق بود (يَوْمَ يَأْتِي تَأْوِيلُهُ يَقُولُ الَّذِينَ نَسُوهُ مِنْ قَبْلُ قَدْ جاءَتْ رُسُلُ رَبِّنا بِالْحَقِّ).
اما در اين هنگام در وحشت و اضطراب فرو مىروند، و به فكر چارهجويى مىافتند و مىگويند: «آيا (امروز) شفيعانى يافت مىشوند كه براى ما شفاعت كنند»؟ (فَهَلْ لَنا مِنْ شُفَعاءَ فَيَشْفَعُوا لَنا).
و «يا (اگر شفيعانى براى ما در كار نيست و اصولا شايسته شفاعت نيستيم) آيا ممكن است به عقب باز گرديم و اعمالى غير آنچه انجام داديم انجام دهيم» و تسليم حق و حقيقت باشيم (أَوْ نُرَدُّ فَنَعْمَلَ غَيْرَ الَّذِي كُنَّا نَعْمَلُ).
ولى افسوس! اين بيدارى بسيار دير است، نه راه بازگشتى وجود دارد و نه برگزيده تفسير نمونه، ج2، ص: 53
شايستگى شفاعت دارند، زيرا «آنها سرمايههاى وجود خود را از دست داده و گرفتار خسران و زيانى شدهاند كه تمام وجودشان را در بر مىگيرد» (قَدْ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ).
و بر آنها ثابت مىشود كه بتها و معبودهاى ساختگى آنان در آنجا هيچ گونه نقشى ندارد «و معبودهايى را كه به دروغ ساخته بودند همگى از نظرشان گم مىشوند» (وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ).
از اين آيه استفاده مىشود كه انسان در اعمال خود مختار و آزاد است و الّا تقاضاى بازگشت به دنيا نمىكرد تا اعمال بد خود را جبران كند. و نيز استفاده مىشود كه جهان ديگر جاى انجام عمل و كسب فضيلت و نجات نيست.
(آيه 54)- اين آيه معبود حقيقى و واقعى را با ذكر صفات خاصش معرفى مىكند، تا آنها كه حقيقت جو هستند قبل از فرا رسيدن رستاخيز در همين جهان او را به روشنى بشناسند، نخست مىگويد: «معبود و پروردگار شما آن كس است كه آسمانها و زمين را در شش روز آفريد» (إِنَّ رَبَّكُمُ اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ). يعنى «معبود» كسى جز «آفريدگار» نمىتواند باشد.
آيا جهان در شش روز آفريده شده؟
با توجه به مفهوم وسيع كلمه «ايّام» (روزها) و معادل آن در زبانهاى ديگر، پاسخ اين سؤال روشن است، زيرا بسيار مىشود كه «ايّام» به معنى «دورانها» به كار مىرود.
بنابراين خداوند مجموعه زمين و آسمان را در شش دوران متوالى آفريده است، هر چند اين دورانها گاهى به ميليونها يا ميلياردها سال بالغ شده است و علم امروز هيچ گونه مطلبى را كه مخالف اين موضوع باشد بيان نكرده است.
سپس قرآن مىگويد: «خداوند پس از آفرينش آسمان و زمين، زمام رهبرى آنها را به دست گرفت» (ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ).
يعنى، نه تنها آفرينش از اوست بلكه اداره و رهبرى جهان نيز با او مىباشد.
و اين پاسخى است به آنها كه جهان را در آفرينش نيازمند به خدا مىدانند نه برگزيده تفسير نمونه، ج2، ص: 54
در بقا و ادامه هستى.
«عرش» چيست؟
عرش در لغت معانى متعددى دارد از جمله: به معنى سقف يا چيزى است كه داراى سقف بوده باشد، و گاهى به معنى تختهاى بلند همانند تخت سلاطين نيز آمده است.
ولى هنگامى كه در مورد خداوند به كار مىرود و گفته مىشود «عرش خدا» منظور از آن مجموعه جهان هستى است كه در حقيقت تخت حكومت پروردگار محسوب مىشود.
بنابراين در آيه مورد بحث جمله «اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ» كنايه از احاطه كامل پروردگار و تسلط او بر تدبير امور آسمانها و زمين بعد از خلقت آنهاست.
سپس مىفرمايد: «اوست كه شب را همچون پوششى بر روز مىافكند و روشنايى روز را با پردههاى ظلمانى شب مىپوشاند» (يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهارَ).
بعد از آن اضافه مىكند: «شب با سرعت به دنبال روز در حركت است» (يَطْلُبُهُ حَثِيثاً). همانند طلبكارى كه با سرعت به دنبال بدهكار مىدود.
سپس مىافزايد: «اوست كه خورشيد و ماه و ستارگان را آفريده است، در حالى كه همه سر بر فرمان او هستند» (وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومَ مُسَخَّراتٍ بِأَمْرِهِ).
پس از ذكر آفرينش جهان هستى و نظام شب و روز و آفرينش ماه و خورشيد و ستارگان به عنوان تأكيد مىگويد: «آگاه باشيد آفرينش و اداره امور جهان هستى تنها به دست اوست» (أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ).
منظور از «الْخَلْقُ» آفرينش نخستين، و منظور از «الْأَمْرُ» قوانين و نظاماتى است كه به فرمان پروردگار بر عالم هستى حكومت مىكند و آنها را در مسير خود رهبرى مىنمايد.
به عبارت ديگر: همان طور كه جهان در حدوثش نيازمند به اوست در تدبير و ادامه حيات و ادارهاش نيز وابسته به او مىباشد، و اگر لحظهاى لطف خدا از آن گرفته شود نظامش بكلى از هم گسسته و نابود مىگردد.
و در پايان آيه مىفرمايد: «پر بركت است خداوندى كه پروردگار عالميان برگزيده تفسير نمونه، ج2، ص: 55
است» (تَبارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِينَ).
اين جمله بعد از ذكر آفرينش و تدبير جهان هستى يك نوع ستايش از مقام مقدس پروردگار است كه وجودى مبارك، ازلى، ابدى و سر چشمه همه بركات و نيكيها و خير مستمر مىباشد.
(آيه 55)- شرايط اجابت دعا: آيه قبل با ذكر دلايل روشن اين حقيقت را اثبات كرد كه شايسته عبوديت و بندگى تنها خداست و به دنبال آن در اينجا دستور مىدهد كه «دعا و نيايش» كه جان و روح عبادت است بايد در برابر خدا انجام گيرد، نخست مىگويد: «پروردگار خود را از روى تضرّع و در پنهانى بخوانيد» (ادْعُوا رَبَّكُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْيَةً).
اين كه در آيه فوق دستور داده شده كه خدا را در «خفيّه» و پنهانى بخوانيد براى اين است كه از «ريا» دورتر، و به اخلاص نزديكتر، و توأم با تمركز فكر و حضور قلب باشد.
و در پايان آيه مىفرمايد: «او (خداوند) تجاوزكاران را دوست نمىدارد» (إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ).
و اين جمله معنى وسيعى دارد كه هرگونه تجاوز را، اعم از فرياد كشيدن به هنگام دعا، و يا تظاهر و رياكارى، و يا توجه به غير خدا را به هنگام دعا، شامل مىشود.
(آيه 56)- در اين آيه اشاره به حكمى شده است كه در واقع يكى از شرايط تأثير دعا است، مىفرمايد: «در روى زمين فساد مكنيد بعد از آن كه اصلاح شده است» (وَ لا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها). بنابراين هيچ گاه دعاى افراد مفسد و تبهكار به جايى نخواهد رسيد.
در روايتى از امام باقر عليه السّلام مىخوانيم: «زمين فاسد بود و خداوند به وسيله پيامبر اسلام آن را اصلاح كرد».
باز ديگر به مسأله دعا مىپردازد و يكى ديگر از شرايط آن را بازگو مىكند، مىگويد: «و خدا را با ترس و اميد بخوانيد» (وَ ادْعُوهُ خَوْفاً وَ طَمَعاً). برگزيده تفسير نمونه، ج2، ص: 56
نه آن چنان از اعمال خود راضى باشيد كه گمان كنيد هيچ نقطه تاريكى در زندگى شما نيست كه اين خود عامل عقبگرد و سقوط است، و نه آن چنان مأيوس باشيد كه خود را شايسته عفو خدا و اجابت دعا ندانيد، بلكه با دو بال «بيم» و «اميد» به سوى او پرواز كنيد، اميد به رحمتش و بيم از مسؤوليتها و لغزشهاى خود.
و در پايان آيه براى تأكيد بيشتر روى اسباب اميدوارى به رحمت خدا، مىگويد: «رحمت خدا به نيكوكاران نزديك است» (إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَرِيبٌ مِنَ الْمُحْسِنِينَ).
در اين دو آيه اشاره به پنج قسمت از شرايط قبولى دعا شده است: نخست اين كه از روى تضرع و در پنهانى باشد، ديگر اين كه از حدّ اعتدال تجاوز نكند، سوم اين كه با توليد فساد و تبهكارى همراه نگردد، چهارم اين كه توأم با بيم و اميد متوازن باشد، پنجم اين كه با نيكوكارى توأم گردد.
(آيه 57)- در آيات گذشته اشارههاى مكرر به مسأله «مبدء» يعنى توحيد و شناسايى پروردگار از روى اسرار جهان آفرينش شد، و در اين آيه اشاره به مسأله «معاد» و رستاخيز مىشود، تا اين دو بحث يكديگر را تكميل كنند، و اين سيره قرآن است كه در بسيارى از موارد «مبدء» و «معاد» را با هم قرين مىسازد، نخست مىگويد: «او كسى است كه بادها را پيشاپيش باران رحمتش همچون بشارت دهندهاى (كه از قدوم مسافر عزيزى خبر مىدهد) مىفرستد» (وَ هُوَ الَّذِي يُرْسِلُ الرِّياحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ).
«بادهايى كه از اقيانوسها برخاسته و ابرهاى سنگين بار و پر آب را با خود حمل مىكند» (حَتَّى إِذا أَقَلَّتْ سَحاباً ثِقالًا).
«در اين موقع آنها را به سوى سرزمينهاى مرده و خشك و سوزان مىرانيم» و مأموريت آبيارى اين تشنگان را به عهده آنها مىنهيم (سُقْناهُ لِبَلَدٍ مَيِّتٍ).
«و به وسيله آن، آب حيات بخش را در همه جا فرو مىفرستيم» (فَأَنْزَلْنا بِهِ الْماءَ). «سپس به كمك اين آب انواع ميوهها را از خاك تيره بيرون مىآوريم» برگزيده تفسير نمونه، ج2، ص: 57
(فَأَخْرَجْنا بِهِ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ).
و به دنبال آن اضافه مىكند: «اين چنين مردگان را از زمين بيرون مىآوريم» و لباس حيات را در اندامشان مىپوشانيم (كَذلِكَ نُخْرِجُ الْمَوْتى).
اين مثال را براى آن آورديم كه نمونه معاد را در اين دنيا كه همه سال در برابر چشم شما تكرار مىشود به شما نشان دهيم «تا شايد متذكر گرديد» (لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ).
(آيه 58)- در اين آيه براى اين كه گمان نشود يكنواخت بودن باران دليل آن است كه همه سرزمينها يكسان زنده شوند، و براى اين كه روشن گردد، استعدادها و آمادگيهاى متفاوت سبب استفادههاى مختلف از مواهب الهى مىشود، مىگويد:
«سرزمين شيرين و پاكيزه گياهان پربركت و مفيد و سودمند به اذن پروردگار، از آن مىرويد» (وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ).
«اما زمينهاى شورهزار و خبيث و زشت، چيزى جز گياهان ناچيز و كم ارزش نمىروياند» (وَ الَّذِي خَبُثَ لا يَخْرُجُ إِلَّا نَكِداً).
و در پايان آيه مىفرمايد: «اين چنين آيات را براى كسانى كه شكرگزارند (و از آن استفاده مىكنند و راه هدايت را مىپويند) بيان مىكنيم» (كَذلِكَ نُصَرِّفُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَشْكُرُونَ).
آيه فوق در حقيقت اشاره به يك مسأله مهم است و آن اين كه تنها «فاعليت فاعل» براى به ثمر رسيدن يك موضوع، كافى نيست بلكه استعداد و «قابليت قابل» نيز شرط است.
(آيه 59)- رسالت نوح نخستين پيامبر اولوا العزم: سرگذشت نوح در سورههاى مختلفى از قرآن مانند سوره هود، انبياء، مؤمنون، شعراء و نوح مشروحا آمده است، اما در اينجا تنها فهرستى از آن در شش آيه آمده، نخست مىفرمايد: «ما نوح را به سوى قومش فرستاديم» (لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ).
نخستين چيزى كه او به آنها يادآور شد، همان توجه به حقيقت توحيد و نفى هرگونه بت پرستى بود، «پس به آنها گفت: اى قوم من! خدا را بپرستيد كه هيچ برگزيده تفسير نمونه، ج2، ص: 58
معبودى جز او براى شما نيست» (فَقالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ).
نوح پس از بيدار كردن فطرتهاى خفته، آنان را از سر انجام بت پرستى بر حذر داشته و گفت: «من از عذاب روزى بزرگ بر شما مىترسم» (إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ).
منظور از مجازات «روز بزرگ» ممكن است همان توفان معروف نوح يا مجازات الهى در روز رستاخيز باشد.
(آيه 60)- ولى قوم نوح به جاى اين كه از دعوت اصلاحى اين پيامبر بزرگ كه توأم با نهايت خيرخواهى بود استقبال كنند، به آيين توحيد بپيوندند و دست از ستم و فساد بردارند «جمعى از اشراف و ثروتمندان قوم او (كه منافع خود را با بيدارى مردم در خطر مىديدند، و مذهب او را مانعى بر سر راه هوسرانيها و هوسبازيهاى خويش مشاهده مىكردند) صريحا در جواب نوح گفتند: ما تو را در گمراهى آشكار مىبينيم» (قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِهِ إِنَّا لَنَراكَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ).
(آيه 61)- «نوح» در برابر توهين و خشونت آنها با همان لحن آرام و متين و محبتآميز خود در پاسخ آنها «گفت: (من نه تنها گمراه نيستم بلكه) هيچ گونه نشانهاى از گمراهى در من وجود ندارد، ولى من فرستاده پروردگار جهانيانم» (قالَ يا قَوْمِ لَيْسَ بِي ضَلالَةٌ وَ لكِنِّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ).
اشاره به اين كه خدايان پراكندهاى كه شما قائل شدهايد همه بىاساس است، پروردگار و ربّ همه جهانيان تنها خداوند يگانه يكتاست كه خالق همه آنها مىباشد.
(آيه 62)- هدف من اين است كه رسالت پروردگار را انجام داده و دستورات او را به شما برسانم» (أُبَلِّغُكُمْ رِسالاتِ رَبِّي).
«و در اين راه از هيچ گونه خيرخواهى فروگذارى نمىكنم» (وَ أَنْصَحُ لَكُمْ).
و در پايان اضافه مىكند: «من چيزهايى از خداوند مىدانم كه شما نمىدانيد» (وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ).
اين جمله ممكن است جنبه تهديد در برابر مخالفتهاى آنها داشته باشد كه من مجازاتهاى دردناكى از خداوند در برابر تبهكاران سراغ دارم كه شما هنوز برگزيده تفسير نمونه، ج2، ص: 59
از آن بىخبريد، و يا اشاره به لطف و رحمت پروردگار باشد كه اگر در مسير اطاعتش گام بگذاريد بركات و پاداشهايى از او سراغ دارم كه شما به عظمت و وسعت آن واقف نيستيد.
(آيه 63)- در اين آيه گفتار ديگرى را از نوح مىخوانيم كه در برابر اظهار تعجب قوم خود از اين كه چگونه ممكن است انسانى عهدهدار رسالت پروردگار گردد، بيان كرده است: «آيا تعجب كردهايد كه انسانى مأمور ابلاغ رسالت پروردگار گردد و دستورات بيدار كننده او بر اين انسان نازل شود تا شما را از عواقب سوء اعمالتان برحذر دارد و به آيين پرهيزكارى دعوت كند و تا مشمول رحمت الهى شويد» (أَ وَ عَجِبْتُمْ أَنْ جاءَكُمْ ذِكْرٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَلى رَجُلٍ مِنْكُمْ لِيُنْذِرَكُمْ وَ لِتَتَّقُوا وَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ).
يعنى، اين موضوع چه جاى تعجب است؟ زيرا يك انسان شايسته، استعداد انجام اين رسالت را بهتر از هر موجود ديگر دارد.
(آيه 64)- ولى به جاى اين كه دعوت چنين رهبر دلسوز و خيرخواه و آگاهى را بپذيرند، «همه گفتههاى او را تكذيب كردند (و در برابر دعوتش سر تسليم فرود نياوردند، هر چه نوح بيشتر تبليغ مىكرد، آنها بر لجاجت و سرسختى خود مىافزودند) و همين سبب شد كه ما نوح و آنها كه با او در كشتى بودند نجات داده و تكذيب كنندگان به آياتش را گرفتار غرقاب ساخته و هلاك كنيم» (فَكَذَّبُوهُ فَأَنْجَيْناهُ وَ الَّذِينَ مَعَهُ فِي الْفُلْكِ وَ أَغْرَقْنَا الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا).
در پايان آيه، دليل اين كيفر سخت را چنين بيان مىكند كه «آنها جمعيت نابينايى بودند» يعنى مردمى بودند كور دل و كورباطن كه از مشاهده چهره حقيقت محروم بودند (إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً عَمِينَ).
و اين كوردلى نتيجه اعمال شوم و لجاجتهاى مستمر خودشان بود، زيرا چشم پوشى مستمر از حقايق، تدريجا چشم تيزبين عقل را ضعيف كرده و سر انجام نابينا مىكند.
(آيه 65)- گوشهاى از سرگذشت قوم هود: در تعقيب ذكر رسالت نوح برگزيده تفسير نمونه، ج2، ص: 60
و درسهاى عبرتى كه در آن نهفته بود، به سرگذشت يكى ديگر از پيامبران بزرگ يعنى هود و درگيريهاى او با قوم و ملتش مىپردازد، نخست مىفرمايد: «ما به سوى جمعيت عاد، برادرشان هود را فرستاديم» (وَ إِلى عادٍ أَخاهُمْ هُوداً).
قوم «عاد» مردمى بودند كه در سرزمين «يمن» زندگى مىكردند، از نظر قدرت جسمانى و ثروت ملتى نيرومند و قوى بودند، ولى انحرافات عقيدهاى مخصوصا بت پرستى و مفاسد اخلاقى در ميان آنها غوغا مىكرد.
سپس مىگويد: هود دعوت خود را از مسأله توحيد و مبارزه با شرك و بت پرستى شروع كرد و «به آنها گفت: اى قوم من! خداوند يگانه را بپرستيد كه هيچ معبودى براى شما غير او نيست، آيا پرهيزگارى را پيشه نمىكنيد»! (قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ أَ فَلا تَتَّقُونَ).
(آيه 66)- ولى ثروتمندان از خود راضى (الْمَلَأُ) يعنى كسانى كه ظاهر آنها چشم پركن بود، به هود همان گفتند: كه قوم نوح به نوح گفته بودند، بلكه نسبت سفاهت نيز به او دادند، «اشراف كافر قوم او گفتند ما تو را در سفاهت و سبك مغزى مىبينيم و گمان مىكنيم تو از دروغگويان باشى»! (قالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ إِنَّا لَنَراكَ فِي سَفاهَةٍ وَ إِنَّا لَنَظُنُّكَ مِنَ الْكاذِبِينَ).
(آيه 67)- اما هود با وقار و ادبى كه مخصوص پيامبران و رهبران راستين و پاك است، بىآنكه از گفته آنان عصبانى و يا دلسرد و مأيوس گردد، «گفت: اى جمعيت من! هيچ گونه سفاهتى در من نيست و وضع رفتار و گفتار من بهترين دليل بر سرمايههاى عقلانى من است، من فرستاده پروردگار جهانيانم» (قالَ يا قَوْمِ لَيْسَ بِي سَفاهَةٌ وَ لكِنِّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ).
(آيه 68)- هود اضافه كرد: «رسالتهاى پروردگارم را به شما ابلاغ مىكنم و من خيرخواه امينى براى شما هستم» (أُبَلِّغُكُمْ رِسالاتِ رَبِّي وَ أَنَا لَكُمْ ناصِحٌ أَمِينٌ).
(آيه 69)- سپس هود در برابر افرادى كه از بعثت يك انسان به عنوان پيامبر در تعجب بودند به همان مطلبى اشاره مىكند كه نوح پيامبر نيز به قوم خود گفته بود برگزيده تفسير نمونه، ج2، ص: 61
و آن اين كه: «آيا تعجب مىكنيد كه از طرف پروردگار به فردى از شما وحى شود، تا شما را از كيفرهايى كه به خاطر اعمالتان در پيش داريد بيم دهد!» (أَ وَ عَجِبْتُمْ أَنْ جاءَكُمْ ذِكْرٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَلى رَجُلٍ مِنْكُمْ لِيُنْذِرَكُمْ).
سپس براى تحريك عواطف خفته آنها و برانگيختن حس شكرگزارى در درون جانشان قسمتى از نعمتهاى پروردگار را، براى آنان شرح مىدهد، مىگويد:
«به خاطر بياوريد كه خداوند شما را جانشينان قوم نوح قرار داد» (وَ اذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ). و هنگامى كه آنها بر اثر طغيانشان به وسيله توفان نابود شدند، سرزمينهاى وسيع و گسترده آنان را با تمام نعمتهايى كه داشتند در اختيار شما قرار داد.
به علاوه «و شما را از جهت خلقت (جسمانى) گسترش (و قدرت) داد» (وَ زادَكُمْ فِي الْخَلْقِ بَصْطَةً).
(آيه 70)- اما در مقابل اين اندرزها و راهنماييهاى منطقى و يادآورى نعمتهاى الهى آنها كه منافع مادى خود را در خطر مىديدند و قبول دعوت او را مانع هوسبازيهاى خويش مىدانستند، در مقام مخالفت برآمده و «گفتند: آيا به سراغ ما آمدهاى كه تنها خداى يگانه را بپرستيم، و آنچه را پدران ما مىپرستيدند، رها كنيم»؟ نه هرگز چنين چيزى، ممكن نيست (قالُوا أَ جِئْتَنا لِنَعْبُدَ اللَّهَ وَحْدَهُ وَ نَذَرَ ما كانَ يَعْبُدُ آباؤُنا).
و سر انجام براى اين كه اميد «هود» را بكلى از خود قطع كنند و به اصطلاح حرف آخر را به او زده باشند گفتند: «اگر راست مىگويى (و عذابها و مجازاتهايى را كه به ما وعده مىدهى حقيقت دارد) هر چه زودتر آنها را به سراغ ما بفرست و ما را محو و نابود كن»! (فَأْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ).
يعنى ما كمترين واهمهاى از تهديدهاى تو نداريم.
(آيه 71)- هنگامى كه سخن به اينجا رسيد و آخرين حرف خود را كه نشانه امتناع كامل از قبول دعوت هود بود زدند و او بكلى از هدايت آنان مأيوس شد، «به آنها گفت: اكنون كه چنين است بدانيد عذاب و كيفر خشم خدا بر شما مسلّما واقع برگزيده تفسير نمونه، ج2، ص: 62
خواهد شد» (قالَ قَدْ وَقَعَ عَلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ رِجْسٌ وَ غَضَبٌ).
سپس براى اين كه گفتار آنها در باره بتها بدون پاسخ نماند، اضافه مىكند: «آيا شما با من در مورد چيزهايى كه از الوهيت جز نامى بىاثر ندارند و شما و پدرانتان اسم خدا بر آنها گذاردهايد و به دروغ آثار و خاصيتهايى براى آنها قائل شدهايد، به مجادله برخاستهايد، در حالى كه هيچ گونه فرمان و حجتى خدا در اين باره نازل نكرده است» (أَ تُجادِلُونَنِي فِي أَسْماءٍ سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما نَزَّلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ).
سپس گفت: «اكنون كه چنين است شما در انتظار بمانيد من هم با شما انتظار مىكشم» (فَانْتَظِرُوا إِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِينَ). شما در اين انتظار باشيد كه بتها ياريتان كنند و من در انتظارم كه عذاب دردناك الهى بر شما فرود آيد آينده نشان خواهد داد كداميك از اين دو انتظار به حقيقت نزديكتر خواهد بود.
(آيه 72)- در اين آيه سر انجام كار اين قوم لجوج در عبارت كوتاهى چنين بيان شده است: «ما هود و كسانى را كه با او بودند به لطف و رحمت خود، رهايى بخشيديم، و ريشه كسانى كه آيات ما را تكذيب كردند و حاضر نبودند در برابر حق تسليم شوند، قطع و نابود ساختيم» (فَأَنْجَيْناهُ وَ الَّذِينَ مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا وَ قَطَعْنا دابِرَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ ما كانُوا مُؤْمِنِينَ).
(آيه 73)- سرگذشت عبرت انگيز قوم ثمود! از اين به بعد به قيام «صالح» پيامبر بزرگ خدا در ميان قوم «ثمود» كه در يك منطقه كوهستانى ميان حجاز و شام زندگى مىكردند اشاره شده، نخست مىگويد: «ما به سوى قوم ثمود برادرشان صالح را فرستاديم» (وَ إِلى ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً).
پيامبر آنان صالح نيز همانند ساير پيامبران، نخستين گام را در راه هدايت آنها از مسأله توحيد و يكتاپرستى برداشت و به آنها «گفت: اى قوم من! خداوند يگانه را پرستش كنيد كه معبودى جز او نداريد» (قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ).
سپس اضافه نمود: من بدون دليل چيزى نمىگويم، «بيّنه و دليل روشن از برگزيده تفسير نمونه، ج2، ص: 63
طرف پروردگارتان براى شما آمده است و اين همان شترى است كه خداوند براى شما معجزه قرار داده است» (قَدْ جاءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ هذِهِ ناقَةُ اللَّهِ لَكُمْ آيَةً).
سپس به آنها مىگويد: «او را به حال خود واگذاريد و بگذاريد در زمين خدا به چرا بپردازد، و به او آزار مرسانيد كه عذاب دردناكى شما را فرا خواهد گرفت» (فَذَرُوها تَأْكُلْ فِي أَرْضِ اللَّهِ وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ).
(آيه 74)- در اين آيه مىگويد: «به خاطر داشته باشيد كه خداوند شما را جانشينان در روى زمين بعد از قوم عاد قرار داد، و در آن مستقر ساخت» (وَ اذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ عادٍ وَ بَوَّأَكُمْ فِي الْأَرْضِ).
يعنى از يك سو نعمتهاى فراوان الهى را فراموش نكنيد و از سوى ديگر توجه داشته باشيد كه پيش از شما اقوام طغيانگرى مانند قوم عاد بودند كه بر اثر مخالفتهايشان به عذاب الهى گرفتار شدند و نابود گرديدند.
سپس روى بعضى از نعمتها و امكانات خداداد قوم ثمود تكيه كرده، مىگويد: شما در سرزمينى زندگى داريد كه هم دشتهاى مسطح با خاكهاى مساعد و آماده كه «در دشتهايش قصرها براى خود بنا مىكنيد و در كوهها براى خود خانهها مىتراشيد» (تَتَّخِذُونَ مِنْ سُهُولِها قُصُوراً وَ تَنْحِتُونَ الْجِبالَ بُيُوتاً).
و در پايان آيه مىگويد: «اين همه نعمتهاى فراوان خدا را يادآور شويد و در زمين فساد نكنيد و كفران نعمت ننماييد» (فَاذْكُرُوا آلاءَ اللَّهِ وَ لا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ).
(آيه 75)- باز ملاحظه مىكنيم كه جمعيت اشراف و ثروتمندان خوش ظاهر و بد باطن سر رشته مخالفت با اين پيامبر بزرگ الهى را به دست گرفتند و همان طور كه قرآن مىگويد: «اين جمعيت اشرافى و متكبر از قوم صالح به افرادى از مستضعفان كه ايمان آورده بودند گفتند: آيا به راستى شما مىدانيد كه صالح از طرف خداوند براى راهنمايى ما فرستاده شده است» (قالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِمَنْ آمَنَ مِنْهُمْ أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ صالِحاً مُرْسَلٌ مِنْ رَبِّهِ).
ولى به زودى با پاسخ قاطع آنان كه حكايت از تصميم و اراده قوى مىكرد برگزيده تفسير نمونه، ج2، ص: 64
رو برو شدند و اين پاسخ را از آنان شنيدند كه «گفتند: ما نه تنها مىدانيم صالح فرستاده خداست بلكه) ما به آنچه او مأموريت دارد، و دعوت به سوى آن مىكند، ايمان آوردهايم» (قالُوا إِنَّا بِما أُرْسِلَ بِهِ مُؤْمِنُونَ).
(آيه 76)- «اين مغروران متكبر (دست از كار خود برنداشته و مجددا براى تضعيف روحيه جمعيت مؤمنان) گفتند: ما به آنچه شما ايمان آوردهايد كافريم» (قالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا بِالَّذِي آمَنْتُمْ بِهِ كافِرُونَ).
(آيه 77)- هنگامى كه ثروتمندان متكبر و خودخواه از ايجاد تزلزل در پايههاى ايمان تودههاى مردم با ايمان مأيوس شدند، و از سوى ديگر مىديدند با وجود «ناقه» كه معجزه صالح محسوب مىشد، سمپاشيهاى آنها به جايى نمىرسد، تصميم به نابود كردن ناقه گرفتند، و قبل از هر چيز «آن را پى كردند و كشتند و از فرمان خدا سر برتافتند» (فَعَقَرُوا النَّاقَةَ وَ عَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ).
و به اين نيز قناعت نكردند بلكه به سراغ صالح آمدند و صريحا به او «گفتند:
اى صالح! اگر تو فرستاده خدا هستى هر چه زودتر عذاب الهى را به سراغ ما بفرست» (وَ قالُوا يا صالِحُ ائْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ كُنْتَ مِنَ الْمُرْسَلِينَ).
اين سخن در حقيقت برپا ساختن يك نوع جنگ اعصاب در مقابل صالح و براى تضعيف روحيه «صالح» و مؤمنان بود.
(آيه 78)- هنگامى كه آنها ستيزهجويى و طغيانگرى را به آخر رساندند و آخرين بارقه آمادگى ايمان را در وجود خود خاموش ساختند، مجازات الهى كه طبق قانون انتخاب اصلح و از ميان بردن موجودات فاسد و مفسد صورت مىگيرد به سراغ آنها آمد و «آن چنان زمين لرزهاى قصرها و خانههاى مستحكمشان را تكان داد و فرو ريخت (و زندگى پرزرق و برق آنها را در هم كوبيد) كه صبحگاهان تنها جسم بىجان آنها در خانههايشان باقى مانده بود» (فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دارِهِمْ جاثِمِينَ).
قوم ثمود به چه وسيله نابود شدند؟
از آيه فوق استفاده مىشود كه برگزيده تفسير نمونه، ج2، ص: 65
وسيله نابودى اين قوم سركش، زلزله بود، اما از آيه 13 سوره فصلت بر مىآيد كه صاعقه آنها را نابود كرد، و در آيه 5 سوره حاقه مىخوانيم به وسيله يك عامل ويرانگر (طاغيه) از ميان رفتند. بايد بگوييم اين هر سه عامل به يك چيز بازگشت مىكنند، يعنى نخست صاعقه توليد مىشود و به دنبال آن زمين لرزه به وجود مىآيد، و اما «طاغيه» به معنى موجودى است كه از حد خود تجاوز كند و اين هم، با زلزله سازگار است و هم با صاعقه، بنابراين تضادى در ميان آيات نيست.
(آيه 79)- در اين آيه مىگويد: «بعد از اين جريان صالح از آنها روى برتافت و به آنها گفت: من حق رسالت پروردگارم را ادا كردم و آنچه گفتنى بود به شما گفتم و از نصيحت و خيرخواهى كوتاهى نكردم، لكن شما خيرخواهان را دوست نداريد» (فَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَ قالَ يا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسالَةَ رَبِّي وَ نَصَحْتُ لَكُمْ وَ لكِنْ لا تُحِبُّونَ النَّاصِحِينَ).
(آيه 80)- سرنوشت دردناك قوم لوط: قرآن، صحنه عبرت انگيز ديگرى از سرگذشت پيامبران را بازگو مىكند و هدف آيات پيشين را تعقيب و تكميل مىنمايد، و آن سرگذشت پيامبر بزرگ خدا «لوط» و قوم اوست.
نخست مىگويد: «به خاطر بياوريد لوط پيامبر را هنگامى كه به قوم خود گفت: آيا شما عمل زشت و ننگينى انجام مىدهيد كه احدى از جهانيان تاكنون مرتكب آن نشده است»؟ (وَ لُوطاً إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ تَأْتُونَ الْفاحِشَةَ ما سَبَقَكُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمِينَ).
(آيه 81)- در اين آيه گناهى را كه در آيه قبل بطور سر بسته ذكر شده بود، تشريح مىكند و مىگويد: «شما از روى شهوت به سراغ مردان مىرويد، و از زنان صرف نظر مىكنيد» (إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّساءِ).
چه انحرافى از اين بدتر و بالاتر كه وسيله توليد نسل را كه آميزش زن و مرد است و خداوند آن را بطور غريزى در هر انسانى قرار داده، رها كنند، و سراغ «جنس موافق» بروند كارى كه اصولا برخلاف فطرت و ساختمان طبيعى جسم و روح انسان و غريزه تحريف نايافته اوست. و در پايان آيه به عنوان تأكيد مىگويد: «بلكه برگزيده تفسير نمونه، ج2، ص: 66
شما جمعيت اسراف كاريد» (بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ). يعنى از حدود الهى قدم بيرون گذارده و در سنگلاخ انحراف و تجاوز از مرز فطرت سرگردان شدهايد.
(آيه 82)- در اين آيه اشاره به جواب لجوجانه و غير منطقى قوم لوط كرده، مىگويد: «از آنها هيچ گونه جوابى در برابر دعوت اين پيامبر خيرخواه و دلسوز و مصلح نداشتند جز اين كه با خشم و عصبانيت گفتند: لوط و پيروان او را از شهر خود بيرون كنيد (گناهشان چيست؟ گناهشان اين است) كه مردمى پاكند و گناه نمىكنند»! و نه تنها با ما هم صدا نمىشوند، بلكه مزاحم ما نيز هستند! (وَ ما كانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَنْ قالُوا أَخْرِجُوهُمْ مِنْ قَرْيَتِكُمْ إِنَّهُمْ أُناسٌ يَتَطَهَّرُونَ).
اين احتمال نيز در تفسير جمله «إِنَّهُمْ أُناسٌ يَتَطَهَّرُونَ» وجود دارد، كه قوم لوط مىخواستند اين پيامبر و پيروانش را متهم به تظاهر و رياكارى كنند.
(آيه 83)- با توجه به آنچه در سه آيه فوق بيان شد، هر داور منصفى مىتواند حكم محكوميت چنين قوم و ملتى را صادر كند.
لذا در اين آيه خداوند مىفرمايد: «چون كار به اينجا رسيد ما لوط و پيروان واقعى و خاندانش را كه پاكدامن بودند، نجات بخشيديم جز همسرش كه او را در ميان قوم تبهكار رها ساختيم» زيرا او هم از نظر عقيده و آيين و مذهب با آنان هماهنگ بود (فَأَنْجَيْناهُ وَ أَهْلَهُ إِلَّا امْرَأَتَهُ كانَتْ مِنَ الْغابِرِينَ).
(آيه 84)- در اين آيه اشاره بسيار كوتاه و پرمعنى به مجازات شديد و وحشتناك اين قوم كرده، مىگويد: «ما بارانى بر آنها فرستاديم» اما چه بارانى؟! بارانى از سنگ كه آنها را در هم مىكوبيد و نابود مىكرد (وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ مَطَراً).
«اكنون تماشا كن ببين سر انجام كار مجرمان به كجا كشيد» (فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُجْرِمِينَ).
گرچه روى سخن در اينجا به پيامبر است اما پيداست كه هدف عبرت گرفتن همه افراد با ايمان مىباشد.
(آيه 85)- رسالت شعيب در مدين: شعيب كه نسبش طبق تواريخ با چندين واسطه به «ابراهيم» مىرسيد، به سوى اهل مدين مبعوث گرديد، «مدين» از برگزيده تفسير نمونه، ج2، ص: 67
شهرهاى شام بود و مردمى تجارت پيشه و مرفّه داشت، كه در ميان آنها بت پرستى و همچنين تقلب و كم فروشى در معامله كاملا رايج بود- شرح درگيرى اين پيامبر بزرگ با اهل «مدين» در سورههاى متعددى از قرآن مخصوصا سوره «هود» و «شعرا» آمده است.
در اين آيه خداوند مىفرمايد: «ما به سوى مردم مدين، برادر آنها شعيب را فرستاديم» (وَ إِلى مَدْيَنَ أَخاهُمْ شُعَيْباً).
سپس اضافه مىكند كه شعيب دعوت خود را همانند پيامبران ديگر از مسأله توحيد شروع كرد و «صدا زد اى قوم من! خداوند يگانه را بپرستيد كه هيچ معبودى جز او براى شما نيست» (قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ).
و گفت اين حكم علاوه بر اين كه فرمان عقل است به وسيله «دلايل روشنى كه از طرف خداوند براى شما آمده» نيز اثبات شده است (قَدْ جاءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ).
پس از دعوت به توحيد، به مبارزه با مفاسد اجتماعى و اخلاقى و اقتصادى آنها برخاسته نخست آنان را كه آلوده كم فروشى و تقلب و تزوير در معامله بودند از اين كار باز مىدارد و مىگويد: اكنون كه راه خدا براى شما آشكار شده «حق پيمانه و وزن را ادا كنيد و از حقوق مردم چيزى كم نگذاريد» (فَأَوْفُوا الْكَيْلَ وَ الْمِيزانَ وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْياءَهُمْ).
سپس به يكى ديگر از كارهاى خلاف آنها اشاره كرده، مىگويد: «در روى زمين بعد از آن كه (در پرتو ايمان و كوششهاى انبياء) اصلاح شده است، فساد نكنيد» (وَ لا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها).
مسلم است كه از توليد فساد، اعم از فساد اخلاقى يا بىايمانى يا ناامنى، هيچ كس بهرهاى نمىگيرد، لذا در آخر آيه اضافه مىكند: «اين به سود شماست اگر ايمان داشته باشيد» (ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ).
(آيه 86)- در اين آيه به چهارمين نصيحت شعيب، اشاره شده است، آنجا كه مىگويد: «شما بر سر راه مردم با ايمان ننشينيد و آنها را تهديد نكنيد و مانع راه برگزيده تفسير نمونه، ج2، ص: 68
خدا نشويد و با القاى شبهات راه مستقيم حق را در نظر آنها كج و معوج نشان ندهيد» (وَ لا تَقْعُدُوا بِكُلِّ صِراطٍ تُوعِدُونَ وَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ تَبْغُونَها عِوَجاً).
و در پايان آيه پنجمين نصيحت شعيب كه يادآورى نعمتهاى پروردگار براى تحريك حسّ شكرگزارى آنهاست آمده: «و به خاطر بياوريد هنگامى كه افراد كمى بوديد سپس خداوند جمعيت شما را زياد كرد و نيروى انسانى شما را فزونتر ساخت» (وَ اذْكُرُوا إِذْ كُنْتُمْ قَلِيلًا فَكَثَّرَكُمْ).
از جمله فوق استفاده مىشود كه در اكثر موارد كثرت نفرات، مىتواند سر چشمه قدرت و عظمت و پيشرفت جامعه باشد.
«و نيز خوب بنگريد كه سر انجام كار مفسدان به كجا منتهى شد» و به دنبال آنها گام برنداريد (وَ انْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ).
(آيه 87)- در اين آيه كه در واقع پاسخى است به بعضى از گفتههاى مؤمنان و كافران، شعيب مىگويد: «اگر طايفهاى از شما به آنچه من مبعوث شدهام ايمان آورده و جمعيت ديگرى ايمان نياوردهاند (نبايد موجب غرور كافران و يأس مؤمنان گردد) شما صبر كنيد تا خداوند ميان ما حكم كند كه او بهترين حاكمان است» (وَ إِنْ كانَ طائِفَةٌ مِنْكُمْ آمَنُوا بِالَّذِي أُرْسِلْتُ بِهِ وَ طائِفَةٌ لَمْ يُؤْمِنُوا فَاصْبِرُوا حَتَّى يَحْكُمَ اللَّهُ بَيْنَنا وَ هُوَ خَيْرُ الْحاكِمِينَ). يعنى، آينده نشان خواهد داد، چه كسانى بر حق بودهاند و چه كسانى بر باطل.
آغاز جزء نهم قرآن مجيد
ادامه سوره اعراف
(آيه 88)- در اين آيه و آيه بعد عكس العمل قوم مستكبر شعيب در برابر سخنان منطقى اين پيامبر بزرگ بيان شده است.
قرآن مىگويد: «اشراف زورمند و متكبر قوم شعيب به او گفتند سوگند ياد مىكنيم كه قطعا، هم خودت و هم كسانى را كه به تو ايمان آوردهاند، از محيط خود بيرون خواهيم راند، مگر اين كه هر چه زودتر به آيين ما باز گرديد» (قالَ الْمَلَأُ برگزيده تفسير نمونه، ج2، ص: 69
الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَنُخْرِجَنَّكَ يا شُعَيْبُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَكَ مِنْ قَرْيَتِنا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِي مِلَّتِنا)
»
.
پاسخى كه شعيب در برابر اين همه تهديد و خشونت به آنها داد خيلى ساده و ملايم و منطقى بود، «گفت: آيا (مىخواهيد ما را به آيين خودتان بازگردانيد) اگر چه مايل نباشيم» (قالَ أَ وَ لَوْ كُنَّا كارِهِينَ).
(آيه 89)- در اين آيه شعيب چنين ادامه مىدهد: «اگر ما به آيين بت پرستى شما باز گرديم، و بعد از آن كه خدا ما را نجات داده خود را به اين پرتگاه بيفكنيم، بر خدا افترا بستهايم» (قَدِ افْتَرَيْنا عَلَى اللَّهِ كَذِباً إِنْ عُدْنا فِي مِلَّتِكُمْ بَعْدَ إِذْ نَجَّانَا اللَّهُ مِنْها).
سپس اضافه مىكند: «ممكن نيست ما به آيين شما بازگرديم مگر اين كه خدا بخواهد» (وَ ما يَكُونُ لَنا أَنْ نَعُودَ فِيها إِلَّا أَنْ يَشاءَ اللَّهُ رَبُّنا).
و بلافاصله اضافه مىكند كه خداوند نيز چنين دستورى نخواهد داد، «چرا كه او از همه چيز آگاه است و به همه چيز احاطه علمى دارد» (وَسِعَ رَبُّنا كُلَّ شَيْءٍ عِلْماً).
بنابراين هرگز ممكن نيست او از دستورى كه داده باز گردد، زيرا كسى كه از دستورش برمىگردد، كه علمش محدود باشد و اشتباه كند و از دستور خود پشيمان گردد، اما آن كس كه احاطه علمى به همه چيز دارد، تجديد نظر براى او ممكن نيست.
سپس براى اين كه به آنها حالى كند از تهديدشان هراسى ندارد و محكم بر جاى خود ايستاده است، مىگويد: «توكل و تكيه ما تنها به خداست» (عَلَى اللَّهِ تَوَكَّلْنا).
و سر انجام براى اين كه حسن نيت خود را ثابت كند و چهره حقيقت طلبى و مسالمت جويى خويش را آشكار سازد، تا دشمنانش او را متهم به ماجراجويى و غوغا طلبى نكنند، مىگويد: «پروردگارا! ميان ما و جمعيت ما به حق حكم
__________________________________________________
(1) البته مخالفان تهديدهاى ديگرى نيز داشتهاند كه در ساير آيات مربوط به شعيب بحث خواهد شد.
برگزيده تفسير نمونه، ج2، ص: 70
و داورى كن، و مشكلات و گرفتاريهاى ما را برطرف ساز، و درهاى رحمتت را به سوى ما بگشا كه بهترين گشايندگانى» (رَبَّنَا افْتَحْ بَيْنَنا وَ بَيْنَ قَوْمِنا بِالْحَقِّ وَ أَنْتَ خَيْرُ الْفاتِحِينَ).
(آيه 90)- در اين آيه از تبليغاتى كه مخالفان شعيب در برابر تابعان او مىكردند سخن به ميان آورده، مىگويد: «اشراف و متكبران خودخواهى كه از قوم شعيب راه كفر را پيش گرفته بودند (به كسانى كه احتمال مىدادند تحت تأثير دعوت شعيب واقع شوند) مىگفتند: اگر از شعيب پيروى كنيد بطور مسلّم از زيانكاران خواهيد بود» (وَ قالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَئِنِ اتَّبَعْتُمْ شُعَيْباً إِنَّكُمْ إِذاً لَخاسِرُونَ).
و منظورشان همان خسارتهاى مادى بود كه دامنگير مؤمنان به دعوت شعيب مىشد، زيرا آنها مسلما بازگشت به آيين بت پرستى نمىكردند، و بنابراين مىبايست به زور از آن شهر و ديار اخراج شوند و املاك و خانههاى خود را بگذارند و بروند.
(آيه 91)- هنگامى كه كارشان به اينجا رسيد و علاوه بر گمراهى خويش در گمراه ساختن ديگران نيز اصرار ورزيدند، و هيچ گونه اميدى به ايمان آوردن آنها نبود، مجازات الهى به حكم قانون قطع ريشه فساد به سراغ آنها آمد، «پس زلزله سخت و وحشتناكى آنها را فراگرفت، آنچنان كه صبحگاهان همگى به صورت اجساد بىجانى در درون خانههايشان افتاده بودند» (فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دارِهِمْ جاثِمِينَ).
(آيه 92)- سپس ابعاد وحشتناك اين زلزله عجيب را با اين جمله تشريح كرده، مىگويد: «آنها كه شعيب را تكذيب كردند، آنچنان نابود شدند كه گويا هرگز در اين خانهها سكنى نداشتند»! (الَّذِينَ كَذَّبُوا شُعَيْباً كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فِيهَا).
و در پايان آيه مىفرمايد: «آنها كه شعيب را تكذيب كردند، زيانكار بودند» نه مؤمنان (الَّذِينَ كَذَّبُوا شُعَيْباً كانُوا هُمُ الْخاسِرِينَ).
(آيه 93)- در اين آيه آخرين گفتار شعيب را مىخوانيم كه: «او از قوم گنهكار برگزيده تفسير نمونه، ج2، ص: 71
روى برگردانيد و گفت: من رسالات پروردگارم را ابلاغ كردم، و به مقدار كافى نصيحت نمودم و از هيچ گونه خيرخواهى فروگذار نكردم» (فَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَ قالَ يا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسالاتِ رَبِّي وَ نَصَحْتُ لَكُمْ).
«با اين حال چگونه به حال اين جمعيت كافر تأسف بخورم» (فَكَيْفَ آسى عَلى قَوْمٍ كافِرِينَ).
زيرا آخرين تلاش و كوشش براى هدايت آنها به عمل آمد ولى در برابر حق سر تسليم فرود نياوردند، و مىبايست چنين سرنوشت شومى را داشته باشند.
(آيه 94)- اگر هشدارها مؤثر نيفتد: اين آيه كه بعد از ذكر سرگذشت جمعى از پيامبران بزرگ و پيش از پرداختن به سرگذشت موسى بن عمران آمده، اشاره به چند اصل كلى است كه در همه ماجراها حكومت مىكند، نخست مىگويد: «و ما در هيچ شهر و آبادى، پيامبرى نفرستاديم مگر اين كه اهل آن را به ناراحتيها و خسارتها گرفتار ساختيم شايد (به خود آيند، و به سوى خدا) بازگردند و تضرّع كنند»! (وَ ما أَرْسَلْنا فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَبِيٍّ إِلَّا أَخَذْنا أَهْلَها بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُونَ).
و اين به خاطر آن است كه مردم تا در ناز و نعمتند كمتر گوش شنوا و آمادگى براى پذيرش حق دارند اما هنگامى كه در تنگناى مشكلات قرار مىگيرند و نور فطرت و توحيد آشكارتر مىگردد، بىاختيار به ياد خدا مىافتند و دلهايشان آماده پذيرش مىگردد، ولى اين بيدارى كه در همه يكسان است در بسيارى از افراد زود گذر و ناپايدار است و به مجرد، برطرف شدن مشكلات بار ديگر در خواب غفلت فرو مىروند ولى براى جمعى نقطه عطفى در زندگى محسوب مىشود و براى هميشه، به سوى حق باز مىگردند.
(آيه 95)- لذا در اين آيه مىگويد: هنگامى كه آنها در زير ضربات حوادث و فشار مشكلات تغيير مسير ندادند و همچنان در گمراهى خود باقى ماندند «سپس ما مشكلات را از آنها برداشتيم و به جاى آن گشايش و نعمت قرار داديم، تا آنجا كه (بار ديگر زندگانى آنها رونق گرفت و كمبودها به فزونى تبديل شد و) مال و نفرات برگزيده تفسير نمونه، ج2، ص: 72
آنها فراوان گرديد» (ثُمَّ بَدَّلْنا مَكانَ السَّيِّئَةِ الْحَسَنَةَ حَتَّى عَفَوْا).
به هنگام برطرف شدن مشكلات، به جاى اين كه به اين حقيقت توجه كنند كه «نعمت» و «نقمت» به دست خداست و رو به سوى او آورند، براى اغفال خود به اين منطق متشبث شدند، كه اگر براى ما مصائب و گرفتاريهايى پيش آمد، چيز تازهاى نيست «و گفتند: پدران ما نيز گرفتار چنين مصائب و مشكلاتى شدند» (وَ قالُوا قَدْ مَسَّ آباءَنَا الضَّرَّاءُ وَ السَّرَّاءُ). دنيا فراز و نشيب دارد و براى هر كس دوران راحتى و سختى بوده است، سختيها امواجى ناپايدار و زود گذرند.
در پايان، قرآن مىگويد: هنگامى كه كار به اينجا رسيد و از عوامل تربيت كمترين بهرهاى نگرفتند، بلكه بر غرور خود افزودند، «ناگاه آنها را به مجازات خود گرفتيم، در حالى كه آنها هيچ خبر نداشتند و غافلگير شدند» و به همين جهت مجازات براى آنها، سخت دردناك بود (فَأَخَذْناهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ).
(آيه 96)- عمران و آبادى در سايه ايمان و تقوا: در اين آيه و آيات بعد براى نتيجهگيرى از آيات قبل مىگويد: «اگر مردمى كه در اين آباديها و نقاط ديگر روى زمين زندگى داشته و دارند (به جاى طغيان و سركشى و تكذيب آيات پروردگار و ظلم و فساد) ايمان مىآوردند، و در پرتو آن تقوا و پرهيزكارى پيشه مىكردند (نه تنها مورد خشم پروردگار و مجازات الهى واقع نمىشدند، بلكه) درهاى بركات آسمان و زمين را به روى آنها مىگشوديم» (وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ).
منظور از بركات زمين و آسمان نزول باران و روييدن گياهان مىباشد.
ولى متأسفانه آنها صراط مستقيم كه راه سعادت و خوشبختى و رفاه و امنيت بود رها ساختند، «و پيامبران خدا را تكذيب كردند (و برنامههاى اصلاحى آنها را زير پاگذاشتند) ما هم به جرم اعمالشان، آنها را كيفر داديم» (وَ لكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ).
(آيه 97)- در اين آيه به عنوان تأكيد بيشتر روى عموميت اين حكم و اين كه قانون فوق مخصوص اقوام پيشين نبوده بلكه امروز و آينده را نيز در بر مىگيرد، برگزيده تفسير نمونه، ج2، ص: 73
مىگويد: «آيا اهل آباديها، خود را از مجازاتهاى ما در امان مىدانند كه شب هنگام در موقعى كه در خواب خوش آرميدهاند (به صورت صاعقهها و زلزلهها و مانند آن) بر آنها فرو ريزد» (أَ فَأَمِنَ أَهْلُ الْقُرى أَنْ يَأْتِيَهُمْ بَأْسُنا بَياتاً وَ هُمْ نائِمُونَ).
(آيه 98)- «و يا اين كه مجازاتهاى ما به هنگام روز در موقعى كه غرق انواع بازيها و سرگرميها هستند دامان اهل اين آباديها را بگيرد» (أَ وَ أَمِنَ أَهْلُ الْقُرى أَنْ يَأْتِيَهُمْ بَأْسُنا ضُحًى وَ هُمْ يَلْعَبُونَ).
يعنى، آنها در همه حال در روز و شب، در خواب و بيدارى، در ساعات خوشى و ناخوشى همه در دست قدرت خدا قرار دارند، و با يك فرمان مىتواند همه زندگى آنها را در هم بپيچد، آرى تنها در يك لحظه و بدون هيچ مقدمه ممكن است انواع بلاها بر سر اين انسان بىخبر فرود آيد.
(آيه 99)- در اين آيه باز به شكل ديگر و به بيان تازهاى اين حقيقت را تأكيد مىكند و مىگويد: «آيا اين مجرمان از مكر الهى ايمنند؟ در حالى كه هيچ كس جز زيانكاران خود را از مكر خداوند در امان نمىدانند» (أَ فَأَمِنُوا مَكْرَ اللَّهِ فَلا يَأْمَنُ مَكْرَ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ).
منظور از «مكر الهى» آن است كه خداوند، مجرمان را با نقشههاى قاطع و شكست ناپذير بدون اختيار خودشان از زندگانى مرفّه و هدفهاى خوشگذرانى باز مىدارد، و اين اشاره به همان كيفرها و بلاهاى ناگهانى و بيچاره كننده است.
(آيه 100)- در اين آيه بار ديگر براى بيدار ساختن انديشههاى خفته اقوام موجود و توجه دادن آنان به درسهاى عبرتى كه در زندگانى پيشينيان بوده است مىگويد: «آيا كسانى كه وارث روى زمين بعد از صاحبان آن مىشوند، از مطالعه حال پيشينيان متنبه نشدند: كه اگر ما بخواهيم مىتوانيم آنها را نيز به خاطر گناهانشان هلاك كنيم» و به همان سرنوشت مجرمان گذشته گرفتار سازيم (أَ وَ لَمْ يَهْدِ لِلَّذِينَ يَرِثُونَ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِ أَهْلِها أَنْ لَوْ نَشاءُ أَصَبْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ).
و نيز مىتوانيم آنها را زنده بگذاريم، ولى به خاطر غوطهور شدن در گناه و فساد «بر دلهايشان مهر مىنهيم (درك و شعور و حس تشخيص را از آنها مىگيريم) برگزيده تفسير نمونه، ج2، ص: 74
آنچنان كه هيچ حقيقتى را نشنوند» و هيچ اندرزى را نپذيرند و در زندگى حيران و سرگردان شوند (وَ نَطْبَعُ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَسْمَعُونَ).
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)