آیه 51-100
(آيه 51)- در پايان آيه قبل فرمود كه نابينا و بينا يكسان نيستند، و به دنبال آن در اين آيه به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مىدهد «به وسيله قرآن كسانى را انذار و بيدار كن كه از روز رستاخيز بيم دارند» (وَ أَنْذِرْ بِهِ الَّذِينَ يَخافُونَ أَنْ يُحْشَرُوا إِلى رَبِّهِمْ).
يعنى كسانى كه تا اين اندازه چشم قلب آنها گشوده است كه احتمال مىدهند حساب و كتابى در كار باشد، در پرتو اين احتمال، و ترس از مسؤوليت، آمادگى براى پذيرش حق يافتهاند.
سپس مىگويد: اين گونه افراد بيدار دل از آن روز مىترسند كه «جز خدا پناهگاه و شفاعت كنندهاى وجود ندارد» (لَيْسَ لَهُمْ مِنْ دُونِهِ وَلِيٌّ وَ لا شَفِيعٌ).
آرى! اين گونه افراد را انذار كن و دعوت به سوى حق بنما «زيرا اميد تقوا و پرهيزكارى در باره آنها هست» (لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ).
(آيه 52)
شأن نزول:
در مورد نزول اين آيه و آيه بعد نقل شده: جمعى از قريش از كنار مجلس پيامبر صلّى اللّه عليه و آله گذشتند در حالى كه «صهيب» و «عمّار»، «بلال» و «خباب» و امثال آنها از مسلمانان كمبضاعت و كارگر، در خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بودند.
آنها از مشاهده اين صحنه تعجب كردند.
گفتند: اى محمد! آيا به همين افراد از جمعيت قناعت كردهاى؟ اينها هستند كه خداوند از ميان ما انتخاب كرده! ما پيرو اينها بوده باشيم؟ هر چه زودتر برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 599
آنها را از اطراف خود دور كن، شايد ما به تو نزديك شويم و از تو پيروى كنيم.
آيه نازل شد و اين پيشنهاد را به شدت رد كرد.
بعضى از مفسران اهل تسنن مانند نويسنده «المنار» حديثى شبيه به اين شأن نزول نقل كرده و سپس اضافه مىكند: «عمر بن خطاب» در آنجا حاضر بود، و به پيامبر پيشنهاد كرد چه مانعى دارد كه پيشنهاد آنها را بپذيريم؟ و ما ببينيم اينها چه مىكنند.
آيات فوق پيشنهاد او را نيز رد كرد.
تفسير:
مبارزه با فكر طبقاتى- در اين آيه به يكى ديگر از بهانهجوييهاى مشركان اشاره شده و آن اين كه آنها انتظار داشتند پيامبر صلّى اللّه عليه و آله امتيازاتى براى ثروتمندان نسبت به طبقه فقير قائل شود، بىخبر از اين كه اسلام آمده تا به اين گونه امتيازات پوچ و بىاساس پايان دهد، لذا آنها روى اين پيشنهاد اصرار داشتند كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اين دسته را از خود براند، اما قرآن صريحا و با ذكر دلايل زنده پيشنهاد آنها را نفى مىكند، نخست مىگويد: «كسانى را كه صبح و شام پروردگار خود را مىخوانند و جز ذات پاك او نظرى ندارند، هرگز از خود دور مكن» (وَ لا تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ).
در حقيقت آنها روى يك سنت ديرين غلط امتياز افراد را به ثروت آنها مىدانستند، و معتقد بودند بايد طبقات اجتماع كه بر اساس ثروت به وجود آمده همواره محفوظ بماند، و هر آيين و دعوتى بخواهد زندگى طبقاتى را بر هم زند، و اين امتياز را ناديده بگيرد، در نظر آنها مطرود و غير قابل قبول است.
در جمله بعد مىفرمايد: «دليلى ندارد كه اين گونه اشخاص با ايمان را از خود دور سازى، براى اين كه نه حساب آنها بر توست و نه حساب تو بر آنها» (ما عَلَيْكَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَيْءٍ وَ ما مِنْ حِسابِكَ عَلَيْهِمْ مِنْ شَيْءٍ).
«با اين حال اگر آنها را از خود برانى از ستمگران خواهى بود» (فَتَطْرُدَهُمْ فَتَكُونَ مِنَ الظَّالِمِينَ).
قرآن پاسخ مىدهد به فرض اين كه آنها چنين بوده باشند، ولى حسابشان با خداست، همين اندازه كه ايمان آوردهاند و در صف مسلمين قرار گرفتهاند، به برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 600
هيچ قيمتى نبايد رانده شود، و به اين ترتيب جلو بهانهجوييهاى اشراف قريش را مىگيرد.
يك امتياز بزرگ اسلام-
مىدانيم در مسيحيت كنونى دايره اختيارات رؤساى مذهبى به طرز مضحكى توسعه يافته تا آنجا كه آنها براى خود حق بخشيدن گناه قائل هستند، و به همين جهت مىتوانند كسانى را با كوچكترين چيزى طرد و تكفير كنند، و يا بپذيرند.
قرآن در آيه فوق و آيات ديگر صريحا يادآور مىشود كه نه تنها علماى مذهبى، بلكه شخص پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نيز حق طرد كسى را كه اظهار ايمان مىكند، و كارى كه موجب خروج از اسلام بشود، انجام نداده، ندارد. آمرزش گناه و حساب و كتاب بندگان تنها به دست خداست، و هيچ كس جز او حق دخالت در چنين كارى ندارد.
(آيه 53)- در اين آيه به ثروتمندان بىايمان هشدار مىدهد كه اين جريانات آزمايشهايى است براى آنها، و اگر از كوره اين آزمايشها نادرست بيرون آيند، بايد عواقب دردناك آن را تحمل كنند، مىگويد: «اين چنين، بعضى از آنها را با بعض ديگر آزموديم» (وَ كَذلِكَ فَتَنَّا بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ).
«فتنه» در اينجا به معنى آزمايش است.
سپس اضافه مىكند: كار اين توانگران به جايى مىرسد كه با نگاه تحقيرآميز به مؤمنان راستين نگريسته و مىگويند: «آيا اينها هستند كه خداوند از ميان ما برگزيده، و نعمت ايمان و اسلام را به آنها ارزانى داشته است» آيا اينها قابل چنين حرفهايى هستند! (لِيَقُولُوا أَ هؤُلاءِ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنْ بَيْنِنا).
و بعد به آنها پاسخ مىگويد كه اين افراد با ايمان مردمى هستند كه شكر نعمت علم و تشخيص را به جا آورده و آن را به كار بستهاند، و هم چنين شكر نعمت دعوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را به جا آورده و از او پذيرا شدهاند. چه نعمتى از آن بزرگتر و چه شكرى از آن بالاتر و به خاطر همين، خداوند ايمان را در قلوب آنها راسخ گردانيده است «آيا خداوند شاكران را بهتر نمىشناسد»! (أَ لَيْسَ اللَّهُ بِأَعْلَمَ بِالشَّاكِرِينَ).
(آيه 54)- اين آيه به صورت يك قانون كلى به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مىدهد كه برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 601
تمام افراد با ايمان را هر چند گناهكار باشند، نه تنها طرد نكند، بلكه به خوبى بپذيرد، چنين مىگويد: «هر گاه كسانى كه به آيات ما ايمان آوردهاند به سراغ تو بيايند، به آنها بگو: سلام بر شما» (وَ إِذا جاءَكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِآياتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ).
اين سلام ممكن است از ناحيه خدا و به وسيله پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بوده باشد، و يا مستقيما از ناحيه خود پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و در هر حال دليل بر پذيرا شدن و استقبال كردن و تفاهم و دوستى با آنهاست.
در جمله دوم اضافه مىكند، كه «پروردگار شما رحمت را بر خود فرض كرده است» (كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ).
و در جمله سوم كه در حقيقت توضيح و تفسير رحمت الهى است، با تعبيرى محبت آميز چنين مىگويد: «هر كس از شما كارى از روى جهالت انجام دهد، سپس توبه كند و اصلاح و جبران نمايد، خداوند آمرزنده و مهربان است» (أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْكُمْ سُوءاً بِجَهالَةٍ ثُمَّ تابَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَصْلَحَ فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ).
منظور از «جهالت» در اين گونه موارد، همان غلبه و طغيان شهوت است و مسلما چنين كسى در برابر گناه خود مسؤول است.
(آيه 55)- در اين آيه براى تأكيد مطلب مىفرمايد: «ما آيات و نشانهها و دستورات خود را اين چنين روشن و مشخص مىكنيم، تا هم راه حقجويان و مطيعان آشكار گردد و هم راه گنهكاران لجوج و دشمنان حق» (وَ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ وَ لِتَسْتَبِينَ سَبِيلُ الْمُجْرِمِينَ).
منظور از «مجرم» همان گناهكاران لجوج و سرسختى است كه با هيچ وسيله تسليم حق نمىشوند.
يعنى بعد از اين دعوت عمومى و همگانى به سوى حق، حتى دعوت از گناهكارانى كه از كار خود پشيمانند، راه و رسم مجرمان لجوج و غير قابل انعطاف كاملا شناخته خواهد شد.
(آيه 56)- اصرار بيجا! در اين آيه و دو آيه بعد همچنان روى سخن به برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 602
مشركان و بتپرستان لجوج است- همانطور كه بيشتر آيات اين سوره نيز همين بحث را دنبال مىكند- لحن اين آيات چنان است كه گويا آنها از پيامبر دعوت كرده بودند به آئينشان گرايش پيدا كند، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مأمور مىشود كه به آنها «بگو: من از پرستش كسانى كه غير از خدا مىخوانيد نهى شدهام» (قُلْ إِنِّي نُهِيتُ أَنْ أَعْبُدَ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ).
سپس مىفرمايد: «بگو: اى پيامبر! من پيروى از هوى و هوسهاى شما نمىكنم» (قُلْ لا أَتَّبِعُ أَهْواءَكُمْ). و اين پاسخ روشنى به پيشنهاد بىاساس آنهاست و آن اين كه بتپرستى هيچ دليل منطقى ندارد.
و در آخرين جمله براى تأكيد بيشتر مىگويد: «اگر من چنين كارى را كنم مسلما گمراه شدهام و از هدايت يافتگان نخواهم بود» (قَدْ ضَلَلْتُ إِذاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُهْتَدِينَ).
(آيه 57)- در اين آيه پاسخ ديگرى به آنها مىدهد و آن اين كه «من بيّنه و دليل روشنى از طرف پروردگارم دارم اگر چه شما آن را نپذيرفته و تكذيب كردهايد» (قُلْ إِنِّي عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ كَذَّبْتُمْ بِهِ).
خلاصه در اين آيه نيز پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مأمور است روى اين نكته تكيه كند كه مدرك من در مسأله خداپرستى و مبارزه با بت كاملا روشن و آشكار مىباشد و انكار و تكذيب شما چيزى از اهميت آن نمىكاهد.
سپس به يكى از بهانه جوييهاى آنها اشاره مىكند و آن اين كه آنها مىگفتند اگر تو بر حق هستى كيفرهايى كه ما را به آن تهديد مىكنى زودتر بياور پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در پاسخ آنها مىفرمايد: «آنچه را شما در باره آن عجله داريد به دست من نيست» (ما عِنْدِي ما تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ).
«تمام كارها و فرمانها همه به دست خداست» (إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ).
يعنى: هر گونه فرمان در عالم آفرينش و تكوين و در عالم احكام دينى و تشريع به دست خداست، همچنين هر منصبى اعم از رهبرى الهى و قضاوت و حكميت به كسى سپرده شده است آن هم از ناحيه پروردگار است. برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 603
و بعد به عنوان تأكيد مىگويد: «اوست كه حق را از باطل جدا مىكند و او بهترين جداكنندگان حق از باطل است» (يَقُصُّ الْحَقَّ وَ هُوَ خَيْرُ الْفاصِلِينَ).
زيرا كسى كه علمش از همه بيشتر و قدرت كافى براى اعمال علم و دانش خود نيز داشته باشد او بهترين جداكنندگان حق از باطل است.
(آيه 58)- در اين آيه به پيامبر دستور مىدهد كه در برابر مطالبه عذاب و كيفر از ناحيه اين جمعيت لجوج و نادان به آنها «بگو: اگر آنچه را كه شما با عجله از من مىطلبيد در قبضه قدرت من بود و من به درخواست شما ترتيب اثر مىدادم كار من با شما پايان گرفته بود» (قُلْ لَوْ أَنَّ عِنْدِي ما تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ لَقُضِيَ الْأَمْرُ بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ).
اما براى اين كه تصور نكنند مجازات آنها به دست فراموشى سپرده شده در پايان مىگويد: «خداوند از همه كس بهتر ستمكاران و ظالمان را مىشناسد و به موقع آنها را كيفر خواهد داد» (وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِالظَّالِمِينَ).
(آيه 59)- اسرار غيب! در آيات گذشته سخن از علم و قدرت خدا و وسعت دايره حكم و فرمان او در ميان بود، از اين به بعد آنچه در آيات قبل اجمالا بيان شد، مشروحا توضيح داده مىشود، نخست به موضوع علم خدا پرداخته، مىگويد: «كليدهاى غيب (يا خزانههاى غيب) همه در نزد خداست، و جز او كسى آنها را نمىداند» (وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلَّا هُوَ).
سپس براى توضيح و تأكيد بيشتر مىگويد: «آنچه در برّ و بحر است خدا مىداند» (وَ يَعْلَمُ ما فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ).
«برّ» به معنى مكان وسيع است، و معمولا به خشكيها گفته مىشود، و «بحر» نيز در اصل به معنى محل وسيعى است كه آب زياد در آن مجتمع باشد، و معمولا به درياها و گاهى به نهرهاى عظيم نيز گفته مىشود.
در هر حال آگاهى خدا از آنچه در خشكيها و درياهاست، به معنى احاطه علم او بر همه چيز است.
يعنى، او از جنبش ميلياردها موجود زنده، كوچك و بزرگ، در اعماق درياها، برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 604
از شماره واقعى سلولهاى بدن هر انسان و گلبولهاى خونها. از حركات مرموز تمام الكترونها در دل اتمها. و بالاخره از تمام انديشههايى كه از لابلاى پردههاى مغز ما مىگذرد، و تا اعماق روح ما نفوذ مىكند ....
آرى! از همه اينها بطور يكسان باخبر است.
باز در جمله بعد براى تأكيد احاطه علمى خداوند، اشاره بخصوص در اين مورد كرده و مىفرمايد: «هيچ برگى از درختى جدا نمىشود، مگر اين كه آن را مىداند» (وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلَّا يَعْلَمُها).
يعنى، تعداد اين برگها و لحظه جدا شدنشان از شاخهها و گردش آنها در وسط هوا و لحظه قرار گرفتنشان روى زمين، همه اينها در پيشگاه علم او روشن است. «و هم چنين هيچ دانهاى در مخفيگاه زمين قرار نمىگيرد» مگر اين كه تمام خصوصيات آن را مىداند (وَ لا حَبَّةٍ فِي ظُلُماتِ الْأَرْضِ).
در حقيقت دست روى دو نقطه حساس گذارده شده است، كه براى هيچ انسانى هر چند ميليونها سال از عمر او بگذرد، و دستگاههاى صنعتى تكامل حيرت انگيز پيدا كند، احاطه بر آن ممكن نيست.
چه كسى مىداند بادها در هر شبانه روز در سرتاسر كره زمين چه بذرهايى را از گياهان جدا كرده و به چه نقطهاى مىپاشد، كدام مغز الكترونيكى مىتواند، تعداد برگهايى كه در يك روز از شاخه درختان جنگلها جدا مىشود حساب كند؟! نگاه به منظره يك جنگل مخصوصا در فصل پاييز، و منظره بديعى كه سقوط پىدرپى برگها پيدا مىكند، به خوبى اين حقيقت را ثابت مىكند، كه اين گونه علوم هيچ گاه ممكن نيست در دسترس انسان قرار گيرد.
در واقع سقوط برگها لحظه مرگ آنهاست، و سقوط دانهها در مخفيگاه زمين گامهاى نخستين حيات و زندگى آنهاست، اوست كه از نظام اين مرگ و زندگى باخبر است.
بيان اين موضوع يك اثر «فلسفى» دارد و يك اثر «تربيتى»، اما اثر فلسفى آن اين است كه پندار كسانى را كه علم خدا را منحصر به كليات مىدانند، و معتقدند كه زيده تفسير نمونه، ج1، ص: 605
خدا از جزئيات اين جهان آگاهى ندارد، نفى مىكند، و صريحا مىگويد كه خدا از همه كليات و جزئيات آگاهى كامل دارد.
و اما اثر تربيتى آن روشن است، زيرا ايمان به اين علم وسيع پهناور به انسان مىگويد تمام اسرار وجود تو، اعمال و گفتار تو، نيات و افكار تو، همگى براى ذات پاك او آشكار است با چنين ايمانى چگونه ممكن است انسان مراقب حال خويش نباشد و اعمال و گفتار و نيّات خود را كنترل نكند.
و در پايان آيه مىفرمايد: «هيچ تر و خشكى نيست، مگر اين كه در كتاب مبين (و در مقام علم پروردگار) ثبت است» (وَ لا رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ إِلَّا فِي كِتابٍ مُبِينٍ).
(آيه 60)- در اين آيه بحث را به احاطه علم خداوند به اعمال انسان كه هدف اصلى است، كشانيده و قدرت قاهره خدا را نيز مشخص مىسازد، تا مردم از مجموع اين بحث نتايج تربيتى لازم را بگيرند.
نخست مىگويد «او كسى است كه روح شما را در شب قبض مىكند، و از آنچه در روز انجام مىدهيد و به دست مىآوريد آگاه است» (وَ هُوَ الَّذِي يَتَوَفَّاكُمْ بِاللَّيْلِ وَ يَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهارِ).
سپس مىگويد: اين نظام خواب و بيدارى تكرار مىشود، شب مىخوابيد «و روز شما را بيدار مىكند و اين وضع هم چنان ادامه دارد تا پايان زندگى شما فرا رسد» (ثُمَّ يَبْعَثُكُمْ فِيهِ لِيُقْضى أَجَلٌ مُسَمًّى).
سر انجام نتيجه نهايى بحث را چنين بيان مىكند: «سپس بازگشت همه به سوى خداست و شما را از آنچه انجام دادهايد آگاه مىسازد» (ثُمَّ إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ ثُمَّ يُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ).
(آيه 61)- در اين آيه باز براى توضيح بيشتر روى احاطه علمى خداوند نسبت به اعمال بندگان، و نگاهدارى دقيق حساب آنها براى روز رستاخيز چنين مىگويد: «او تسلط كامل بر بندگان خود دارد و حافظان و مراقبانى بر شما مىفرستد كه حساب اعمالتان را دقيقا نگاهدارى كنند» (وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 606
وَ يُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً)
.
سپس مىفرمايد: «نگاهدارى اين حساب تا لحظه پايان زندگى و فرا رسيدن مرگ ادامه دارد» (حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ). «و در اين هنگام فرستادگان ما كه مأمور قبض ارواحند روح او را مىگيرند» (تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا).
و در پايان اضافه مىكند كه «اين فرشتگان به هيچ وجه در انجام مأموريت خود كوتاهى و قصور و تفريط ندارند، نه لحظهاى گرفتن روح را مقدم مىدارند، و نه لحظهاى مؤخر» (وَ هُمْ لا يُفَرِّطُونَ).
(آيه 62)- در اين آيه اشاره به آخرين مرحله كار انسان كرده، مىگويد: «افراد بشر پس از طى دوران خود با اين پروندههاى تنظيم شده كه همه چيز در آنها ثبت است، در روز رستاخيز به سوى پروردگارى كه مولاى حقيقى آنهاست باز مىگردند» (ثُمَّ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِّ). و در آن دادگاه، «دادرسى و حكم و قضاوت مخصوص ذات پاك خداست» (أَلا لَهُ الْحُكْمُ).
و با آن همه اعمال و پروندههايى كه افراد بشر در طول تاريخ پرغوغاى خود داشتهاند «به سرعت به تمام حسابهاى آنها رسيدگى مىكند» (وَ هُوَ أَسْرَعُ الْحاسِبِينَ).
تا آنجا كه در بعضى از روايات وارد شده، انّه سبحانه يحاسب جميع عباده على مقدار حلب شاة!: «خداوند حساب تمام بندگان را در زمان كوتاهى به اندازه دوشيدن يك گوسفند، رسيدگى مىكند»!
(آيه 63)- نورى كه در تاريكى مىدرخشد! بار ديگر قرآن دست مشركان را گرفته و به درون فطرتشان مىبرد و در آن مخفيگاه اسرار آميز نور توحيد و يكتا پرستى را به آنها نشان مىدهد و به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مىدهد به آنها «بگو: چه كسى شما را از تاريكيهاى برّ و بحر رهايى مىبخشد»! (قُلْ مَنْ يُنَجِّيكُمْ مِنْ ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ).
ظلمت و تاريكى گاهى جنبه حسى دارد و گاهى جنبه معنوى: ظلمت حسى آن است كه نور بكلى قطع شود يا آن چنان ضعيف شود كه انسان جايى را نبيند يا به زحمت ببيند، و ظلمت معنوى همان مشكلات، گرفتاريها و پريشانيها و آلودگيهايى برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 607
است كه عاقبت آنها تاريك و ناپيداست.
اگر اين تاريكى با حوادث وحشتناكى آميخته شود و مثلا انسان در يك سفر دريايى «شب تاريك و بيم موج و گردابى حائل» محاصره شود وحشت آن به درجات بيش از مشكلاتى است كه به هنگام روز پديد مىآيد. در چنين لحظاتى است كه انسان همه چيز را به دست فراموشى مىسپارد و جز خودش و نور تابناكى كه در اعماق جانش مىدرخشد و او را بسوى مبدئى مىخواند كه تنها اوست كه مىتواند چنان مشكلاتى را حل كند، از ياد مىبرد.
اين گونه حالات دريچههايى هستند به جهان توحيد و خداشناسى.
لذا در جمله بعد مىگويد: «در چنين حالى شما از لطف بىپايان او استمداد مىكنيد گاهى آشكارا و با تضرّع و خضوع و گاهى پنهانى و در درون دل و جان، او را مىخوانيد» (تَدْعُونَهُ تَضَرُّعاً وَ خُفْيَةً).
«و در چنين حالى فورا با آن مبدء بزرگ عهد و پيمان مىبنديد كه اگر ما را از كام خطر برهاند بطور قطع، شكر نعمتهاى او را انجام خواهيم داد، و جز به او دل نخواهيم بست» (لَئِنْ أَنْجانا مِنْ هذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ).
(آيه 64)- «ولى اى پيامبر به آنها بگو: خداوند شما را از اين تاريكيها و از هر گونه غم و اندوه ديگر نجات مىدهد (و بارها نجات داده است) ولى پس از رهايى باز همان راه شرك و كفر را مىپوييد» (قُلِ اللَّهُ يُنَجِّيكُمْ مِنْها وَ مِنْ كُلِّ كَرْبٍ ثُمَّ أَنْتُمْ تُشْرِكُونَ).
(آيه 65)- عذابهاى رنگارنگ! در اين آيه براى تكميل طرق مختلف تربيتى، تكيه روى مسأله تهديد به عذاب و مجازات الهى شده، يعنى همانطور كه خداوند ارحم الراحمين و پناه دهنده بىپناهان است همچنين در برابر طغيانگران و سركشان، قهار و منتقم نيز مىباشد.
در اين آيه به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور داده شده است كه مجرمان را به سه نوع مجازات تهديد كند: عذابهايى از طرف بالا و پايين و مجازات اختلاف كلمه و بروز جنگ و خونريزى، لذا مىگويد: «بگو: خداوند قادر است كه مجازاتى از طرف بالا برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 608
يا از طرف پايين بر شما بفرستد» (قُلْ هُوَ الْقادِرُ عَلى أَنْ يَبْعَثَ عَلَيْكُمْ عَذاباً مِنْ فَوْقِكُمْ أَوْ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِكُمْ). «و يا اين كه شما را به صورت دستههاى پراكنده به يكديگر مخلوط كند و طعم جنگ و خونريزى را به بعضى به وسيله بعضى ديگر بچشاند» (أَوْ يَلْبِسَكُمْ شِيَعاً وَ يُذِيقَ بَعْضَكُمْ بَأْسَ بَعْضٍ).
مسأله اختلاف كلمه و پراكندگى در ميان جمعيت به قدرى خطرناك است كه در رديف عذابهاى آسمانى و صاعقهها و زلزلهها قرار گرفته است، و راستى چنين است، بلكه گاهى ويرانيهاى ناشى از اختلاف و پراكندگى به درجات بيشتر از ويرانيهاى ناشى از صاعقهها و زلزلههاست، كرارا ديده شده است كشورهاى آباد در سايه شوم نفاق و تفرقه به نابودى مطلق كشيده شده است و اين جمله هشدارى است به همه مسلمانان جهان! و در پايان آيه اضافه مىكند: «بنگر كه چگونه نشانهها و دلايل مختلف را براى آنها بازگو مىكنيم، شايد درك كنند و به سوى حق بازگردند» (انْظُرْ كَيْفَ نُصَرِّفُ الْآياتِ لَعَلَّهُمْ يَفْقَهُونَ).
(آيه 66)- اين آيه و آيه بعد در حقيقت تكميل بحثى است كه پيرامون دعوت به سوى خدا و معاد و حقايق اسلام و ترس از مجازات الهى در آيات پيشين گذشت.
نخست مىگويد: «قوم و جمعيت تو يعنى قريش و مردم مكّه تعليمات تو را تكذيب كردند در حالى كه همه حق است» و دلايل گوناگونى از طريق عقل و فطرت و حس آنها را تأييد مىكند (وَ كَذَّبَ بِهِ قَوْمُكَ وَ هُوَ الْحَقُّ).
بنابراين، تكذيب و انكار آنان از اهميت اين حقايق نمىكاهد، هر چند مخالفان و منكران زياد باشند.
سپس دستور مىدهد كه «به آنها بگو: وظيفه من تنها ابلاغ رسالت است، و من ضامن قبول شما نيستم» (قُلْ لَسْتُ عَلَيْكُمْ بِوَكِيلٍ).
منظور از «و كيل» كسى است كه مسؤول هدايت عملى و ضامن ديگران بوده باشد.
(آيه 67)- در اين آيه با يك جمله كوتاه و پرمعنى به آنها هشدار مىدهد، برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 609
و به دقت كردن در انتخاب راه صحيح دعوت مىكند، و مىگويد: «هر خبرى كه خدا و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به شما داده سر انجام در اين جهان يا جهان ديگر قرارگاهى دارد، و بالاخره در موعد مقرر انجام خواهد يافت، و به زودى باخبر خواهيد شد» (لِكُلِّ نَبَإٍ مُسْتَقَرٌّ وَ سَوْفَ تَعْلَمُونَ).
(آيه 68)
شأن نزول:
از امام باقر عليه السّلام نقل شده كه: چون اين آيه نازل گرديد و مسلمانان از مجالست با كفار و استهزاكنندگان آيات الهى نهى شدند جمعى از مسلمانان گفتند: اگر بخواهيم در همه جا به اين دستور عمل كنيم بايد هرگز به مسجد الحرام نرويم، طواف خانه خدا نكنيم (زيرا آنها در گوشه و كنار مسجد پراكندهاند و به سخنان باطل پيرامون آيات الهى مشغولند و در هر گوشهاى از مسجد الحرام ما مختصر توقفى كنيم ممكن است سخنان آنها به گوش ما برسد) در اين موقع آيه بعد (69) نازل شد و به مسلمانان دستور داد كه در اين گونه مواقع آنها را نصيحت كنند و تا آنجا كه در قدرت دارند به ارشاد و راهنمايى آنها بپردازند.
تفسير:
دورى از مجالس اهل باطل! از آنجا كه بحثهاى اين سوره بيشتر ناظر به وضع مشركان و بتپرستان است در اين آيه و آيه بعد به يكى ديگر از مسائل مربوط به آنها اشاره مىشود، نخست به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مىگويد: «هنگامى كه مخالفان لجوج و بىمنطق را مشاهده كنى كه آيات خدا را استهزاء مىكنند، از آنها روى بگردان تا از اين كار صرف نظر كرده به سخنان ديگرى بپردازند» (وَ إِذا رَأَيْتَ الَّذِينَ يَخُوضُونَ فِي آياتِنا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتَّى يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ).
سپس اضافه مىكند اين موضوع به اندازهاى اهميت دارد كه «اگر شيطان تو را به فراموشى افكند و با اين گونه اشخاص سهوا همنشين شدى به مجرد اين كه متوجه موضوع گشتى فورا از آن مجلس برخيز و با اين ستمكاران منشين» (وَ إِمَّا يُنْسِيَنَّكَ الشَّيْطانُ فَلا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّكْرى مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ).
سؤال: مگر ممكن است شيطان بر پيامبر مسلط گردد و باعث فراموشى او شود؟
در پاسخ اين سؤال مىتوان گفت كه روى سخن در آيه گر چه به پيامبر است، برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 610
اما در حقيقت منظور پيروان او هستند كه اگر گرفتار فراموشكارى شدند و در جلسات آميخته به گناه كفار شركت كردند به محض اين كه متوجه شوند بايد از آنجا برخيزند و بيرون روند، و نظير اين بحث در گفتگوهاى روزانه ما در ادبيات زبانهاى مختلف ديده مىشود كه انسان روى سخن را به كسى مىكند اما هدفش اين است كه ديگران بشنوند.
(آيه 69)- در اين آيه يك مورد استثناء كرده و مىگويد: «اگر افراد با تقوا براى نهى از منكر در جلسات آنها شركت كنند و به اميد پرهيزكارى و بازگشت آنها از گناه، آنان را متذكر سازند مانعى ندارد و گناهان آنها را بر چنين اشخاصى نخواهند نوشت، زيرا در هر حال قصد آنها خدمت و انجام وظيفه بوده است» (وَ ما عَلَى الَّذِينَ يَتَّقُونَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَيْءٍ وَ لكِنْ ذِكْرى لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ).
بايد توجه داشت تنها كسانى مىتوانند از اين استثناء استفاده كنند كه طبق تعبير آيه داراى مقام تقوا و پرهيزكارى باشند و نه تنها تحت تأثير آنها واقع نشوند، بلكه بتوانند آنها را تحت تأثير خود قرار دهند.
(آيه 70)- آنها كه دين حق را به بازى گرفتهاند! اين آيه در حقيقت بحث آيه قبل را تكميل مىكند و به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مىدهد «از كسانى كه دين و آيين خود را به شوخى گرفتهاند و يك مشت بازى و سرگرمى را به حساب دين مىگذارند و زندگى دنيا و امكانات مادى آنها را مغرور ساخته، اعراض كن و آنها را به حال خود واگذار» (وَ ذَرِ الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَهُمْ لَعِباً وَ لَهْواً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا).
در حقيقت آيه فوق اشاره به اين است كه آيين آنها از نظر محتوا پوچ و واهى است و نام دين را بر يك مشت اعمالى كه به كارهاى كودكان و سرگرميهاى بزرگسالان شبيهتر است گذاردهاند، اين چنين افراد قابل بحث و گفتگو نيستند و لذا دستور مىدهد از آنها روى بگردان و به آنها و مذهب توخاليشان اعتنا مكن.
سپس به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مىدهد كه «به آنها در برابر اين اعمال هشدار بده كه روزى فرا مىرسد كه هر كس تسليم اعمال خويش است و راهى براى فرار از چنگال آن ندارد» (وَ ذَكِّرْ بِهِ أَنْ تُبْسَلَ نَفْسٌ بِما كَسَبَتْ). «و در آن روز جز خدا نه برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 611
حامى و ياورى دارد و نه شفاعت كنندهاى» (لَيْسَ لَها مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِيٌّ وَ لا شَفِيعٌ).
كار آنها در آن روز به قدرى سخت و دردناك است و چنان در زنجير اعمال خود گرفتارند كه «هر گونه غرامت و جريمه آن را (فرضا داشته باشند و) بپردازند كه خود را از مجازات نجات دهند از آنها پذيرفته نخواهد شد» (وَ إِنْ تَعْدِلْ كُلَّ عَدْلٍ لا يُؤْخَذْ مِنْها). چرا كه «آنها گرفتار اعمال خويش شدهاند» (أُولئِكَ الَّذِينَ أُبْسِلُوا بِما كَسَبُوا). نه راه جبران در آن روز باز است و نه زمان، زمان توبه است. به همين دليل راه نجاتى براى آنها تصور نمىشود.
سپس به گوشهاى از مجازاتهاى دردناك آنها اشاره كرده، مىگويد: «نوشابهاى دارند از آب داغ و سوزان به همراه عذاب دردناك در برابر پشت پا زدنشان به حق و حقيقت» (لَهُمْ شَرابٌ مِنْ حَمِيمٍ وَ عَذابٌ أَلِيمٌ بِما كانُوا يَكْفُرُونَ).
آنها از درون به وسيله آب سوزان مىسوزند و از برون به وسيله آتش!
(آيه 71)- اين آيه در برابر اصرارى كه مشركان براى دعوت مسلمانان به كفر و بتپرستى داشتند به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مىدهد كه با يك دليل دندانشكن به آنها پاسخ بده و «بگو: آيا شما مىگوييد ما چيزى را شريك خدا قرار دهيم كه نه سودى به حال ما دارد كه به خاطر سودش به سوى او برويم و نه زيانى دارد كه از زيان او بترسيم»؟! (قُلْ أَ نَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَنْفَعُنا وَ لا يَضُرُّنا).
اين جمله در حقيقت اشاره به آن است كه معمولا كارهاى انسان از يكى از دو سر چشمه ناشى مىشود، يا به خاطر جلب منفعت است و يا به خاطر دفع ضرر سپس به استدلال ديگرى در برابر مشركان دست مىزند و مىگويد: «اگر ما به سوى بتپرستى بازگرديم و پس از هدايت الهى در راه شرك گام نهيم به عقب بازگردانده شدهايم» اين بر خلاف قانون تكامل است كه قانون عمومى عالم حيات مىباشد (وَ نُرَدُّ عَلى أَعْقابِنا بَعْدَ إِذْ هَدانَا اللَّهُ).
و بعد با يك مثال، مطلب را روشنتر مىسازد و مىگويد بازگشت از توحيد به شرك «همانند آن است كه كسى بر اثر وسوسههاى شيطان (يا غولهاى بيابانى، به پندار عرب جاهليت كه تصور مىكردند در راهها كمين كردهاند و مسافران را به برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 612
بيراههها مىكشانند!) راه مقصد را گم كرده و حيران و سرگردان در بيابان مانده است» (كَالَّذِي اسْتَهْوَتْهُ الشَّياطِينُ فِي الْأَرْضِ حَيْرانَ).
«در حالى كه يارانى دارد كه او را به سوى هدايت و شاهراه دعوت مىكنند و فرياد مىزنند به سوى ما بيا» (لَهُ أَصْحابٌ يَدْعُونَهُ إِلَى الْهُدَى ائْتِنا) ولى آنچنان حيران و سرگردان است كه گويى سخنان آنان را نمىشنود و يا قادر بر تصميم گرفتن نيست.
و در پايان آيه به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مىدهد كه بگو: «هدايت، تنها هدايت خداست و ما مأموريت داريم كه فقط در برابر پروردگار عالميان تسليم شويم» (قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدى وَ أُمِرْنا لِنُسْلِمَ لِرَبِّ الْعالَمِينَ).
اين جمله در حقيقت دليل ديگرى بر نفى مذهب مشركان است زيرا تنها در برابر كسى بايد تسليم شد كه مالك و آفريدگار و مربى جهان هستى است نه بتها كه هيچ نقشى در ايجاد و اداره اين جهان ندارند.
(آيه 72)- در اين آيه دنباله دعوت الهى را چنين شرح مىدهد كه، گذشته از توحيد به ما دستور داده شده: «نماز را بر پا داريد و از او بپرهيزيد و اوست كه به سوى او محشور خواهيد شد» (وَ أَنْ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ اتَّقُوهُ وَ هُوَ الَّذِي إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ).
(آيه 73)- اين آيه در حقيقت دليلى است بر مطالب آيه قبل و دليلى است بر لزوم تسليم در برابر پروردگار، و پيروى از رهبرى او، لذا نخست مىگويد: «او خدايى است كه آسمانها و زمين را به حق آفريده است» (وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ).
تنها چنين كسى كه مبدء عالم هستى است، شايسته رهبرى مىباشد و بايد تنها در برابر فرمان او تسليم بود، زيرا همه چيز را براى هدف صحيحى آفريده است.
سپس مىفرمايد: نه تنها مبدء عالم هستى اوست، بلكه رستاخيز و قيامت نيز به فرمان او صورت مىگيرد «و آن روز كه فرمان مىدهد رستاخيز برپا شود فورا بر پا خواهد شد» (وَ يَوْمَ يَقُولُ كُنْ فَيَكُونُ). برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 613
بعد اضافه مىكند كه «گفتار خداوند حق است» (قَوْلُهُ الْحَقُّ).
يعنى همانطور كه آغاز آفرينش بر اساس هدف و نتيجه و مصلحت بود، رستاخيز نيز همان گونه خواهد بود.
«و در آن روز كه در صور دميده مىشود و قيامت بر پا مىگردد، حكومت و مالكيت مخصوص ذات پاك اوست» (وَ لَهُ الْمُلْكُ يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ).
درست است كه مالكيت و حكومت خداوند بر تمام عالم هستى از آغاز جهان بوده و تا پايان جهان و در عالم قيامت ادامه خواهد داشت، ولى از آنجا كه در اين جهان يك سلسله عوامل و اسباب در پيشبرد هدفها و انجام كارها مؤثر است گاهى اين عوامل و اسباب انسان را از خداوند كه مسبب الاسباب است غافل مىكند، اما در آن روز كه همه اين اسباب از كار مىافتد، مالكيت و حكومت او از هر زمان آشكارتر و روشنتر مىگردد.
و در پايان آيه اشاره به سه صفت از صفات خدا كرده، مىگويد: «خداوند از پنهان و آشكار باخبر است» (عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ). «و كارهاى او همه از روى حكمت مىباشد، و از همه چيز آگاه است» (وَ هُوَ الْحَكِيمُ الْخَبِيرُ). يعنى، به مقتضاى علم و آگاهيش اعمال بندگان را مىداند و به مقتضاى قدرت و حكمتش به هر كس جزاى مناسب مىدهد.
(آيه 74)- از آنجا كه اين سوره جنبه مبارزه با شرك و بتپرستى دارد، در اينجا به گوشهاى از سرگذشت ابراهيم، قهرمان بتشكن اشاره كرده، مىگويد:
ابراهيم پدر (عموى) خود را مورد سرزنش قرار داد و به او چنين «گفت: آيا اين بتهاى بىارزش و موجودات بىجان را خدايان خود انتخاب كردهاى»؟! (وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ لِأَبِيهِ آزَرَ أَ تَتَّخِذُ أَصْناماً آلِهَةً).
«بدون شك من، تو و جمعيت پيروان و هم مسلكان تو را در گمراهى آشكارى مىبينم» (إِنِّي أَراكَ وَ قَوْمَكَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ).
چه گمراهى از اين آشكارتر كه انسان مخلوق خود را معبود خود قرار دهد، و موجود بىجان و بىشعورى را پناهگاه خود بپندارد و حل مشكلات خود را از برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 614
آنها بخواهد.
جمعى از مفسران سنّى، آزر را پدر واقعى ابراهيم مىدانند، در حالى كه تمام مفسران و دانشمندان شيعه معتقدند آزر پدر ابراهيم نبود، بعضى او را پدر مادر و بسيارى او را عموى ابراهيم دانستهاند.
(آيه 75)- دلايل توحيد در آسمانها! در تعقيب نكوهشى كه ابراهيم از بتها داشت، قرآن به مبارزات منطقى ابراهيم با گروههاى مختلف بتپرستان اشاره مىكند نخست مىگويد: «همانطور كه ابراهيم را از زيانهاى بتپرستى آگاه ساختيم همچنين مالكيت مطلقه و تسلط پروردگار را بر تمام آسمان و زمين به او نشان داديم» (وَ كَذلِكَ نُرِي إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ).
و در پايان آيه مىفرمايد: «و هدف ما اين بود كه ابراهيم اهل يقين گردد» (وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ).
شك نيست كه ابراهيم يقين استدلالى و فطرى به يگانگى خدا داشت، اما با مطالعه در اسرار آفرينش اين يقين به سر حد كمال رسيد.
(آيه 76)- از اين به بعد موضوع فوق را بطور مشروح بيان كرده و استدلال ابراهيم را از افول و غروب ستاره و خورشيد بر عدم الوهيت آنها روشن مىسازد.
مىگويد: «هنگامى كه پرده تاريك شب جهان را در زير پوشش خود قرار داد ستارهاى در برابر ديدگان او خودنمايى كرد، ابراهيم صدا زد اين خداى من است! اما به هنگامى كه غروب كرد با قاطعيت تمام گفت: من هيچ گاه غروب كنندگان را دوست نمىدارم» و آنها را شايسته عبوديت و ربوبيت نمىدانم (فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأى كَوْكَباً قالَ هذا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لا أُحِبُّ الْآفِلِينَ).
(آيه 77)- بار ديگر چشم بر صفحه آسمان دوخت، اين بار قرص سيمگون ماه با فروغ و درخشش دلپذير خود بر صفحه آسمان ظاهر شده بود «هنگامى كه ابراهيم ماه را ديد، صدا زد اين است پروردگار من! اما سر انجام ماه به سرنوشت همان ستاره گرفتار شد و چهره خود را در پرده افق فرو كشيد، ابراهيم جستجوگر گفت: اگر پروردگار من، مرا به سوى خود رهنمون نشود در صف گمراهان قرار برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 615
خواهم گرفت» (فَلَمَّا رَأَى الْقَمَرَ بازِغاً قالَ هذا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لَئِنْ لَمْ يَهْدِنِي رَبِّي لَأَكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّينَ).
(آيه 78)- در اين هنگام شب به پايان رسيده بود و پردههاى تاريك خود را جمع كرده و از صحنه آسمان مىگريخت، خورشيد از افق مشرق سربرآورده و نور زيبا و لطيف خود را همچون يك پارچه زر بافت بر كوه و دشت و بيابان مىگسترد، «همين كه چشم حقيقتبين ابراهيم بر نور خيرهكننده آن افتاد صدا زد خداى من اين است؟! اين كه از همه بزرگتر و پرفروغتر است!، اما با غروب آفتاب و فرو رفتن قرص خورشيد (در دهان هيولاى شب، ابراهيم آخرين سخن خويش را ادا كرد و) گفت: اى جمعيت، من از همه اين معبودهاى ساختگى كه شريك خدا قرار دادهايد بيزارم» (فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بازِغَةً قالَ هذا رَبِّي هذا أَكْبَرُ فَلَمَّا أَفَلَتْ قالَ يا قَوْمِ إِنِّي بَرِيءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ).
(آيه 79)- اكنون كه فهميدم در ماوراى اين مخلوقات متغير و محدود و اسير چنگال قوانين طبيعت، خدايى است قادر و حاكم بر نظام كائنات «من روى خود را به سوى كسى مىكنم كه آسمانها و زمين را آفريد و در اين عقيده خود كمترين شرك راه نمىدهم، من موحد خالصم و از مشركان نيستم» (إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِيفاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ).
در اين كه چگونه ابراهيم موحد و يكتاپرست، به ستاره آسمان اشاره كرده و مىگويد: «هذا ربّى» (اين خداى من است) بايد بگوييم ابراهيم (ع) اين را به عنوان يك خبر قطعى نگفت، بلكه به عنوان يك فرض و احتمال براى تفكر و انديشيدن، اين سخن را بر زبان جارى كرد.
و يا مفهوم آن اين است كه «به اعتقاد شما اين خداى من است».
(آيه 80)- قرآن در باره ادامه گفتگوى ابراهيم با قوم و جمعيت بتپرست مىگويد: «قوم ابراهيم با او به گفتگو و محاجّه پرداختند» (وَ حاجَّهُ قَوْمُهُ).
ابراهيم در پاسخ آنها گفت: «چرا در باره خداوند يگانه با من گفتگو و مخالفت مىكنيد، در حالى كه خداوند مرا در پرتو دلايل منطقى و روشن به راه برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 616
توحيد هدايت كرده است»؟ (قالَ أَ تُحاجُّونِّي فِي اللَّهِ وَ قَدْ هَدانِ) از اين آيه به خوبى استفاده مىشود كه جمعيت بتپرست قوم ابراهيم تلاش و كوشش داشتند كه به هر قيمتى كه ممكن است او را از عقيده خود بازدارند.
لذا او را تهديد به كيفر و خشم خدايان و بتها كردند، و او را از مخالفت آنان بيم دادند، زيرا در دنباله آيه از زبان ابراهيم چنين مىخوانيم: «من هرگز از بتهاى شما نمىترسم زيرا آنها قدرتى ندارند كه به كسى زيان برسانند مگر اين كه خدا چيزى را بخواهد» (وَ لا أَخافُ ما تُشْرِكُونَ بِهِ إِلَّا أَنْ يَشاءَ رَبِّي شَيْئاً).
گويا ابراهيم با اين جمله مىخواهد يك پيشگيرى احتمالى كند و بگويد اگر در گيرودار اين مبارزهها فرضا حادثهاى هم براى من پيش بيايد هيچ گونه ارتباطى به بتها ندارد، بلكه مربوط به خواست پروردگار است.
سپس مىگويد: «علم و دانش پروردگار من آن چنان گسترده و وسيع است كه همه چيز را دربرمىگيرد» (وَسِعَ رَبِّي كُلَّ شَيْءٍ عِلْماً).
و سر انجام براى تحريك فكر و انديشه، آنان را مخاطب ساخته مىگويد: «آيا با اين همه باز متذكر و بيدار نمىشويد»؟ (أَ فَلا تَتَذَكَّرُونَ).
(آيه 81)- در اين آيه منطق و استدلال ديگرى را از ابراهيم بيان مىكند كه به جمعيت بتپرست مىگويد: «چگونه ممكن است من از بتها بترسم و در برابر تهديدهاى شما وحشتى به خود راه دهم با اين كه هيچ گونه نشانهاى از عقل و شعور و قدرت در اين بتها نمىبينم، اما شما با اين كه به وجود خدا ايمان داريد و قدرت و علم او را مىدانيد، و هيچ گونه دستورى به شما در باره پرستش بتها نازل نكرده است، با اين همه از خشم او نمىترسيد من چگونه از خشم بتها بترسم»؟ (وَ كَيْفَ أَخافُ ما أَشْرَكْتُمْ وَ لا تَخافُونَ أَنَّكُمْ أَشْرَكْتُمْ بِاللَّهِ ما لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ عَلَيْكُمْ سُلْطاناً).
اكنون انصاف بدهيد كدام يك از اين دو دسته (بتپرستان و خداپرستان) شايستهتر به ايمنى (از مجازات) هستند اگر مىدانيد»! (فَأَيُّ الْفَرِيقَيْنِ أَحَقُّ بِالْأَمْنِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ).
در واقع منطق ابراهيم در اينجا يك منطق عقلى بر اساس اين واقعيت است برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 617
كه شما مرا تهديد به خشم بتها مىكنيد در حالى كه تأثير وجودى آنها موهوم است، ولى از خشم خداوند بزرگ كه من و شما هر دو او را پذيرفتهايم- و هيچ گونه دستورى از طرف او در باره پرستش بتها نرسيده- ترس و وحشتى نداريد.
(آيه 82)- در اين آيه، پاسخى از زبان ابراهيم به سؤالى كه خودش در آيه قبل مطرح نمود نقل شده است و اين يك شيوه جالب در استدلالات علمى است كه گاهى شخص استدلال كننده سؤالى از طرف مقابل مىكند و خودش بلافاصله به پاسخ آن مىپردازد اشاره به اين كه مطلب به قدرى روشن است كه هر كس پاسخ آن را بايد بداند.
مىگويد: «آنها كه ايمان آوردند و ايمان خود را با ظلم و ستم نياميختند امنيت براى آنهاست، و هدايت مخصوص آنان» (الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إِيمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ).
(آيه 83)- اين آيه به تمام بحثهاى گذشته كه در زمينه توحيد و مبارزه با شرك از ابراهيم نقل شد اشاره كرده، مىگويد: «اينها دلايلى بود كه ما به ابراهيم در برابر قوم و جمعيتش داديم» (وَ تِلْكَ حُجَّتُنا آتَيْناها إِبْراهِيمَ عَلى قَوْمِهِ).
سپس براى تكميل اين بحث مىفرمايد: «درجات هر كس را بخواهيم بلند مىكنيم» (نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ).
اما براى اين كه اشتباهى پيش نيايد كه گمان كنند خداوند در اين ترفيع درجه تبعيضى قائل مىشود مىفرمايد: «پروردگار تو، حكيم و عالم است» (إِنَّ رَبَّكَ حَكِيمٌ عَلِيمٌ).
و درجاتى را كه مىدهد روى آگاهى به شايستگى آنها و موافق موازين حكمت است و تا كسى شايسته نباشد از آن برخوردار نخواهد شد.
(آيه 84)- از اين به بعد به قسمتى از مواهبى كه خداوند به ابراهيم داده است اشاره شده، و آن مواهب فرزندان صالح و نسل لايق و برومند است كه يكى از بزرگترين مواهب الهى محسوب مىشود.
نخست مىگويد: «ما به ابراهيم، اسحاق و يعقوب (فرزندان اسحاق) را برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 618
بخشيديم» (وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ).
سپس براى اين كه افتخار اين دو تنها در جنبه پيغمبرزادگى نبود، بلكه شخصا در پرتو فكر صحيح و عمل صالح نور هدايت را در قلب خود جاى داده بودند، مىگويد: «هر يك از آنها را هدايت كرديم» (كُلًّا هَدَيْنا).
و به دنبال آن براى اين كه تصور نشود، در دورانهاى قبل از ابراهيم، پرچمدارانى براى توحيد نبودند، و اين موضوع از زمان او شروع شده اضافه مىكند، «نوح را نيز پيش از آن هدايت و رهبرى كرديم» (وَ نُوحاً هَدَيْنا مِنْ قَبْلُ).
در حقيقت با اشاره به موقعيت نوح كه از اجداد ابراهيم است و موقعيت جمعى از پيامبران كه از دودمان و فرزندان او هستند، موقعيت ممتاز ابراهيم را از نظر «وراثت و ريشه» و «ثمره» وجودى مشخص مىسازد.
و در تعقيب آن نام جمع كثيرى از پيامبران را كه از دودمان ابراهيم بودند مىبرد، نخست مىگويد: «از دودمان ابراهيم، داود و سليمان و ايوب و يوسف و موسى و هارون را هدايت كرديم» (وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ وَ أَيُّوبَ وَ يُوسُفَ وَ مُوسى وَ هارُونَ).
و در پايان آيه مىفرمايد: «اين چنين نيكوكاران را پاداش مىدهيم» (وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ). به اين ترتيب روشن مىكند كه مقام و موقعيت آنان در پرتو اعمال و كردار آنها بود.
(آيه 85)- و در اين آيه اضافه مىكند: «و (همچنين) زكريا و يحيى و عيسى و الياس هر كدام از صالحان بودند» (وَ زَكَرِيَّا وَ يَحْيى وَ عِيسى وَ إِلْياسَ كُلٌّ مِنَ الصَّالِحِينَ). يعنى، مقامات آنها جنبه تشريفاتى و اجبارى نداشت بلكه در پرتو عمل صالح در پيشگاه خدا شخصيت و عظمت يافتند.
(آيه 86)- در اين آيه نيز نام چهار نفر ديگر از پيامبران و رهبران الهى را ذكر كرده، مىفرمايد: «و اسماعيل و اليسع و يونس و لوط و هر كدام را بر مردم عصر خود برترى بخشيديم» (وَ إِسْماعِيلَ وَ الْيَسَعَ وَ يُونُسَ وَ لُوطاً وَ كلًّا فَضَّلْنا عَلَى الْعالَمِينَ).
(آيه 87)- و در اين آيه يك اشاره كلى به پدران و فرزندان و برادران صالح برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 619
پيامبران نامبرده كه بطور تفصيل اسم آنها در اينجا نيامده است كرده، مىگويد: «از ميان پدران آنها و فرزندانشان و برادرانشان، افرادى را فضيلت داديم و برگزيديم و به راه راست هدايت كرديم» (وَ مِنْ آبائِهِمْ وَ ذُرِّيَّاتِهِمْ وَ إِخْوانِهِمْ وَ اجْتَبَيْناهُمْ وَ هَدَيْناهُمْ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ).
(آيه 88)- سه امتياز مهم! به دنبال ذكر نام گروههاى مختلفى از پيامبران الهى در آيات گذشته، در اينجا اشاره به خطوط كلى و اصلى زندگانى آنها شده، نخست مىفرمايد: «اين هدايت خداست كه به وسيله آن هر كس از بندگانش را بخواهد هدايت و رهبرى مىكند» (ذلِكَ هُدَى اللَّهِ يَهْدِي بِهِ مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ).
سپس براى اين كه كسى تصور نكند آنها به اجبار در اين راه گام گذاشتند و همچنين كسى تصور نكند كه خداوند نظر خاص و استثنايى و بىدليل در مورد آنها داشته است، مىفرمايد: «اگر فرضا اين پيامبران با آن همه مقام و موقعيتى كه داشتند مشرك مىشدند، تمام اعمالشان بر باد مىرفت» (وَ لَوْ أَشْرَكُوا لَحَبِطَ عَنْهُمْ ما كانُوا يَعْمَلُونَ).
يعنى آنها نيز مشمول همان قوانين الهى هستند كه در باره ديگران اجرا مىگردد و تبعيضى در كار نيست.
(آيه 89)- در اين آيه به سه امتياز مهم كه پايه همه امتيازات انبياء بوده اشاره كرده، مىفرمايد: «اينها كسانى بودند كه هم كتاب آسمانى به آنان دادهايم و هم مقام حكم و هم نبوت» (أُولئِكَ الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ).
«حكم» در اصل به معنى منع و جلوگيرى است، و از آنجا كه عقل جلو اشتباهات و خلافكاريها را مىگيرد، همچنين قضاوت صحيح مانع از ظلم و ستم است، و حكومت عادل جلو حكومتهاى نارواى ديگران را مىگيرد، در هر يك از اين سه معنى استعمال مىشود.
سپس مىفرمايد: «اگر اين جمعيت- يعنى مشركان و اهل مكّه و مانند آنها- اين حقايق را نپذيرند، دعوت تو بدون پاسخ نمىماند، زيرا ما جمعيتى را مأموريت دادهايم كه نه تنها آن را بپذيرند بلكه آن را محافظت و نگهبانى كنند جمعيتى كه در برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 620
راه كفر گام برنمىدارند و در برابر حق تسليمند» (فَإِنْ يَكْفُرْ بِها هؤُلاءِ فَقَدْ وَكَّلْنا بِها قَوْماً لَيْسُوا بِها بِكافِرِينَ).
(آيه 90)- در اين آيه، برنامه اين پيامبران بزرگ را به عنوان يك سرمشق عالى هدايت به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله معرفى كرده، و مىگويد: «اينها كسانى هستند كه مشمول هدايت الهى شدهاند، پس به هدايت آنها اقتدا كن» (أُولئِكَ الَّذِينَ هَدَى اللَّهُ فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ).
اين آيه بار ديگر تأكيد مىكند كه اصول دعوت همه پيامبران الهى يكى است، گر چه آيينهاى بعدى كاملتر از آيينهاى قبلى بوده است.
«هدايت» مفهوم وسيعى دارد كه هم توحيد و ساير اصول اعتقادى را شامل مىشود و هم صبر و استقامت، و هم ساير اصول اخلاق و تعليم و تربيت.
سپس به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور داده مىشود كه «به مردم بگو: من هيچ گونه اجر و پاداشى در برابر رسالت خود از شما تقاضا نمىكنم» همانطور كه پيامبران پيشين چنين درخواستى نكردند، من هم از اين سنت هميشگى پيامبران پيروى كرده و به آنها اقتدا مىكنم (قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً).
«به علاوه اين قرآن و رسالت و هدايت يك بيدار باش و يادآورى به همه جهانيان است» (إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرى لِلْعالَمِينَ).
و چنين نعمت عمومى و همگانى، همانند نور آفتاب و امواج هوا و بارش باران است كه جنبه عمومى و جهانى دارد، و هيچ گاه خريد و فروش نمىشود و كسى در برابر آن اجر و پاداشى نمىگيرد.
(آيه 91)
شأن نزول:
نقل شده كه جمعى از يهوديان گفتند: اى محمد! آيا راستى خداوند كتابى بر تو فرستاده است؟! پيامبر فرمود: آرى! آنها گفتند: به خدا سوگند كه خداوند هيچ كتابى از آسمان فرو نفرستاده است!
تفسير:
خدانشناسان! از شأن نزول فوق و لحن آيه در مىيابيم اين آيه در باره يهود است نه مشركان، از طرفى بعضى معتقدند كه اين آيه استثنائا در مدينه نازل شده است و به دستور پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به تناسب خاصى در وسط اين سوره مكّى برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 621
قرار گرفته و اين موضوع در قرآن نمونههاى فراوانى دارد.
اكنون مىپردازيم به تفسير آيه، نخست مىگويد: «آنها خدا را آن چنانكه شايسته است نشناختند زيرا گفتند: خدا هيچ كتابى بر هيچ انسانى نازل نكرده است»! (وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قالُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ عَلى بَشَرٍ مِنْ شَيْءٍ).
خداوند به پيامبرش دستور مىدهد كه در جواب آنها «بگو: چه كسى كتابى را كه موسى آورد و نور و هدايت براى مردم بود نازل گردانيد»؟ (قُلْ مَنْ أَنْزَلَ الْكِتابَ الَّذِي جاءَ بِهِ مُوسى نُوراً وَ هُدىً لِلنَّاسِ).
«همان كتابى كه آن را به صفحات پراكندهاى تبديل كردهايد، بعضى را كه به سود شماست آشكار مىكنيد و بسيارى را كه به زبان خود مىدانيد پنهان مىداريد» (تَجْعَلُونَهُ قَراطِيسَ تُبْدُونَها وَ تُخْفُونَ كَثِيراً). «و در اين كتاب آسمانى مطالبى به شما تعليم داده شده كه نه شما و نه پدرانتان از آن باخبر نبوديد و بدون تعليم الهى نمىتوانستيد باخبر شويد» (وَ عُلِّمْتُمْ ما لَمْ تَعْلَمُوا أَنْتُمْ وَ لا آباؤُكُمْ).
در پايان آيه به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مىدهد كه «تنها خدا را ياد كن و آنها را در اباطيل و لجاجت و بازيگرى خود رها ساز» زيرا آنها جمعيتى هستند كه كتاب الهى و آيات او را به بازى گرفتهاند (قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِي خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ).
(آيه 92)- در تعقيب بحثى كه در باره كتاب آسمانى يهود در آيه گذشته عنوان شد در اينجا به قرآن كه يك كتاب ديگر آسمانى است اشاره مىشود، و در حقيقت ذكر تورات مقدمهاى است براى ذكر قرآن تا تعجب و وحشتى از نزول يك كتاب آسمانى، بر يك بشر، نكنند.
نخست مىگويد: «اين كتابى است كه ما آن را نازل كرديم» (وَ هذا كِتابٌ أَنْزَلْناهُ). «كتابى است بسيار پربركت، زيرا سر چشمه انواع خيرات و نيكيها و پيروزيها است» (مُبارَكٌ). «به علاوه كتبى را كه پيش از آن نازل شدهاند همگى تصديق مىكند» (مُصَدِّقُ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ).
منظور از اين كه قرآن كتب مقدسه پيشين را تصديق مىكند آن است كه تمام نشانههايى كه در آنها آمده است بر آن تطبيق مىنمايد. برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 622
بنابراين، هم از نظر محتوا و هم از نظر اسناد و مدارك تاريخى نشانههاى حقانيت در آن آشكار است.
سپس هدف نزول قرآن را چنين توضيح مىدهد كه «آن را فرستاديم تا امّ القرى (مكّه) و تمام آنها كه در گرد آن هستند، انذار كنى» و به مسؤوليتها و وظايفشان آگاه سازى (وَ لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرى وَ مَنْ حَوْلَها).
اگر به مكّه «امّ القرى» مىگويند به خاطر اين است كه اصل و آغاز پيدايش تمام خشكيهاى روى زمين است در روايات متعددى مىخوانيم، خشكيهاى زمين از زير خانه كعبه گسترده شدند و از آن به نام «دحو الارض» (گسترش زمين) ياد شده است. بنابراين «و من حولها» (كسانى كه پيرامون آن هستند) تمام مردم روى زمين را شامل مىشود.
و در پايان آيه مىگويد: «كسانى كه به روز رستاخيز و حساب پاداش اعمال ايمان دارند به اين كتاب ايمان خواهند آورد و مراقب نمازهاى خود خواهند بود» (وَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ يُحافِظُونَ).
اهميت نماز-
در آيه فوق از ميان تمام دستورات دينى، تنها اشاره به نماز شده است و همانطور كه مىدانيم نماز مظهر پيوند با خدا و ارتباط با اوست و به همين دليل از همه عبادات برتر و بالاتر است و به عقيده بعضى هنگام نزول اين آيات تنها فريضه اسلامى همين نماز بود.
(آيه 93)
شأن نزول:
اين آيه در مورد شخصى به نام «عبد اللّه بن سعد» كه از كاتبان وحى بود و سپس خيانت كرد و پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله او را طرد نمود و پس از آن ادعا كرد كه من مىتوانم همانند آيات قرآن بياورم نازل گرديده.
جمعى از مفسران نيز گفتهاند كه آيه يا قسمتى از آن در باره «مسيلمه كذاب» كه از مدعيان دروغين نبوت بود نازل گرديده است.
و در هر حال آيه همانند ساير آيات قرآن كه در شرايط خاصى نازل شده مضمون و محتواى آن كلى و عمومى است و همه مدعيان نبوت و مانند آنها را شامل مىشود.
تفسير:
به دنبال آيات گذشته كه اشاره به گفتار يهود در باره نفى نزول كتاب برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 623
آسمانى بر هيچ كس نبوده بود، در اين آيه سخن از گناهكاران ديگرى است كه در نقطه مقابل آنها قرار دارند و ادعاى نزول وحى آسمانى بر خود مىكنند، در حالى كه دروغ مىگويند. و در حقيقت به سه دسته از اين گونه افراد در آيه مورد بحث اشاره شده است. نخست مىگويد: «چه كسى ستمكارتر است از كسانى كه بر خدا دروغ مىبندند و آيهاى را تحريف و سخنى از سخنان خدا را تغيير مىدهند» (وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً).
دسته دوم «آنها كه ادعاى نبوت و وحى مىكنند، در حالى كه نه پيامبرند و نه وحى بر آنها نازل شده است» (أَوْ قالَ أُوحِيَ إِلَيَّ وَ لَمْ يُوحَ إِلَيْهِ شَيْءٌ).
دسته سوم آنها كه به عنوان انكار نبوت پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله يا از روى استهزاء «مىگويند ما هم مىتوانيم همانند اين آيات نازل كنيم» در حالى كه دروغ مىگويند و كمترين قدرتى بر اين كار ندارند (وَ مَنْ قالَ سَأُنْزِلُ مِثْلَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ).
آرى! همه اينها ستمگرند و كسى ستمكارتر از آنها نيست هم خود گمراهند و هم ديگران را به گمراهى مىكشانند، چه ظلمى از اين بالاتر كه افرادى كه صلاحيت رهبرى ندارند، ادعاى رهبرى كنند آن هم رهبرى الهى و آسمانى.
سپس مجازات دردناك اين گونه افراد را چنين بيان مىكند: «اگر تو اى پيامبر! اين ستمكاران را به هنگامى كه در شدايد مرگ و جان دادن فرو رفتهاند مشاهده كنى، در حالى كه فرشتگان قبض ارواح دست گشودهاند به آنها مىگويند: جان خود را خارج سازيد، خواهى ديد كه وضع آنها بسيار دردناك و اسفبار است» (وَ لَوْ تَرى إِذِ الظَّالِمُونَ فِي غَمَراتِ الْمَوْتِ وَ الْمَلائِكَةُ باسِطُوا أَيْدِيهِمْ أَخْرِجُوا أَنْفُسَكُمُ).
در اين حال فرشتگان عذاب به آنها مىگويند: «امروز گرفتار مجازات خواركنندهاى خواهيد شد به خاطر دو كار: نخست اين كه بر خدا دروغ بستيد و ديگر اين كه در برابر آيات او سر تسليم فرود نياورديد» (الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ بِما كُنْتُمْ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ غَيْرَ الْحَقِّ وَ كُنْتُمْ عَنْ آياتِهِ تَسْتَكْبِرُونَ).
(آيه 94)
شأن نزول:
يكى از مشركان به نام «نضربن حارث» گفت: «لات» و «عزى» (دو بت بزرگ و معروف عرب) در قيامت از من شفاعت خواهند كرد، آيه برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 624
نازل شد و به او و امثال او پاسخ گفت.
تفسير:
گمشدهها- در آيه گذشته به قسمتى از حالات ظالمان در آستانه مرگ اشاره شد در اين آيه گفتارى كه خداوند به هنگام مرگ يا به هنگام ورود در صحنه قيامت به آنها مىگويد، منعكس شده است.
در آغاز مىفرمايد: «امروز همه به صورت تنها، همان گونه كه روز اول شما را آفريديم، به سوى ما بازگشت نموديد» (وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادى كَما خَلَقْناكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ).
«و اموالى كه به شما بخشيده بوديم و تكيه گاه شما در زندگى بود، همه را پشت سر گذارديد» و با دست خالى آمديد (وَ تَرَكْتُمْ ما خَوَّلْناكُمْ وَراءَ ظُهُورِكُمْ).
همچنين «بتهايى كه آنها را شفيع خود مىپنداشتيد، و شريك در تعيين سرنوشت خود تصور مىكرديد هيچ كدام را با شما نمىبينيم» (وَ ما نَرى مَعَكُمْ شُفَعاءَكُمُ الَّذِينَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فِيكُمْ شُرَكاءُ). در حقيقت «جمع شما به پراكندگى گراييد و تمام پيوندها از شما بريده شد» (لَقَدْ تَقَطَّعَ بَيْنَكُمْ).
«تمام پندارها و تكيهگاههايى كه فكر مىكرديد نابود گشتند و گم شدند» (وَ ضَلَّ عَنْكُمْ ما كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ).
مشركان و بتپرستان عرب روى سه چيز تكيه داشتند: «قبيله و عشيره» كه به آن وابسته بودند، و «اموال و ثروتهايى» كه براى خود گرد آورده بودند، و «بتهايى» كه آنها را شريك خدا در تعيين سرنوشت انسان و شفيع در پيشگاه او مىپنداشتند، در هر يك از سه جمله آيه، به يكى از اين سه موضوع اشاره شده كه چگونه به هنگام مرگ، همه آنها با انسان وداع مىگويند، و او را تك و تنها به خود وامىگذارند.
در آن روز بطور كلى تمام پيوندها و علائق مادى و همه تكيه گاهها و معبودهاى خيالى و ساختگى از او جدا مىشود، او مىماند و اعمالش، و به تعبير قرآن گم مىشوند، يعنى آنچنان حقير و پست و ناشناس خواهند بود كه به چشم نمىآيند!
(آيه 95)- شكافنده صبح! بار ديگر روى سخن را به مشركان كرده و دلايل توحيد را در ضمن عبارات جالب و نمونههاى زندهاى از اسرار مشركان و نظام آفرينش و شگفتيهاى خلقت، شرح مىدهد. برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 625
در اين آيه، به سه قسمت از اين شگفتيها كه در زمين است اشاره شده، نخست مىگويد: «خداوند شكافنده دانه و هسته است» (إِنَّ اللَّهَ فالِقُ الْحَبِّ وَ النَّوى).
جالب اين كه دانه و هسته گياهان غالبا بسيار محكمند، يك نگاه به هسته خرما و ميوههايى مانند هلو و شفتالو و دانههاى محكم بعضى از حبوبات نشان مىدهد كه چگونه آن نطفه حياتى كه در حقيقت نهال و درخت كوچكى است در دژى فوق العاده محكم محاصره شده است، ولى دستگاه آفرينش آنچنان خاصيت تسليم و نرمش به اين دژ نفوذ ناپذير، و آنچنان قدرت و نيرو به آن جوانه بسيار لطيف و ظريفى كه در درون هسته و دانه پرورش مىيابد، مىدهد كه بتواند ديواره آن را بشكافد و از ميان آن قد برافرازد.
به راستى اين حادثه در جهان گياهان حادثه شگرفى است كه قرآن به عنوان يك نشانه توحيد انگشت روى آن گذاشته است.
سپس مىگويد: «موجود زنده را از مرده بيرون مىفرستد، و موجودات مرده را از زنده» (يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ مُخْرِجُ الْمَيِّتِ مِنَ الْحَيِّ).
و اين يك نظام دائمى و عمومى در جهان آفرينش است مسأله حيات و زندگى موجودات زنده از پيچيدهترين مسائلى است كه هنوز علم و دانش بشر نتوانسته است پرده از روى اسرار آن بردارد و به مخفيگاه آن گام بگذارد كه چگونه عناصر طبيعى و مواد آلى با يك جهش عظيم، تبديل به يك موجود زنده مىشوند.
لذا مىبينيم قرآن براى اثبات وجود خدا بارها روى اين مسأله تكيه كرده است، و پيامبران بزرگى همچون ابراهيم و موسى در برابر گردنكشانى همچون نمرود و فرعون، به وسيله پديده حيات و حكايت آن از وجود مبدء قادر و حكيم جهان استدلال مىكردند.
و در پايان آيه به عنوان تأكيد و تحكيم مطلب مىفرمايد: «اين است خداى شما و اين است آثار قدرت و علم بىپايان او، با اين حال چگونه از حق منحرف، و به راه باطل كشانده مىشويد» (ذلِكُمُ اللَّهُ فَأَنَّى تُؤْفَكُونَ).
(آيه 96)- در اين آيه به سه نعمت از نعمتهاى جوّى و آسمانى اشاره شده برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 626
است. نخست مىگويد: «خداوند شكافنده صبح است» (فالِقُ الْإِصْباحِ).
قرآن در اينجا روى مسأله صبح تكيه مىكند كه يكى از نعمتهاى بزرگ پروردگار است زيرا مىدانيم اين پديده آسمانى نتيجه وجود جوّ زمين (يعنى قشر ضخيم هوا كه دور تا دور اين كره را پوشانيده) مىباشد، اگر اطراف كره زمين همانند كره ماه جوّى وجود نداشت نه بين الطلوعين و فلق وجود داشت و نه سپيدى آغاز شب و شفق، اما وجود جوّ زمين و فاصلهاى كه در ميان تاريكى شب، و روشنايى روز به هنگام طلوع و غروب آفتاب قرار دارد، انسان را تدريجا براى پذيرا شدن هر يك از اين دو پديده متضاد آماده مىسازد، و انتقال از نور به ظلمت و از ظلمت به نور، به صورت تدريجى و ملايم و كاملا مطبوع و قابل تحمل انجام مىگردد.
ولى براى اين كه تصور نشود شكافتن صبح دليل اين است كه تاريكى و ظلمت شب، چيز نامطلوب و يا مجازات و سلب نعمت است بلافاصله مىفرمايد: خداوند «شب را مايه آرامش قرار داد» (وَ جَعَلَ اللَّيْلَ سَكَناً).
اين موضوع مسلم است كه انسان در برابر نور و روشنايى تمايل به تلاش و كوشش دارد، جريان خون متوجه سطح بدن مىشود، و تمام سلولها آماده فعاليت مىگردند، و به همين دليل خواب در برابر نور چندان آرامبخش نيست.
ولى هر قدر محيط تاريك بوده باشد خواب عميقتر و آرامبخشتر است، زيرا در تاريكى، خون متوجه درون بدن مىگردد و بطور كلى سلولها در يك آرامى و استراحت فرو مىروند، به همين دليل در جهان طبيعت نه تنها حيوانات، بلكه گياهان نيز به هنگام تاريكى شب به خواب فرو مىروند و با نخستين اشعه صبحگاهان جنب و جوش و فعاليت را شروع مىكنند، به عكس دنياى ماشينى كه شب را تا بعد از نيمه بيدار مىمانند، و روز را تا مدت زيادى بعد از طلوع آفتاب در خواب فرو مىروند، و نشاط و سلامت خود را از دست مىدهند.
سپس اشاره به سومين نعمت و نشانه عظمت خود كرده، مىگويد: «و خورشيد و ماه را وسيله حساب در زندگى شما قرار داد» (وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ حُسْباناً).
اين موضوع بسيار جالب توجه است كه ميليونها سال كره زمين به دور برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 627
خورشيد، و ماه به دور زمين گردش مىكند، و اين گردش به قدرى حساب شده است كه حتى لحظهاى پس و پيش نمىشود، و اين ممكن نيست مگر در سايه يك علم و قدرت بىانتها كه هم طرح آن را بريزد و هم آن را دقيقا اجرا كند.
و لذا در پايان آيه مىگويد: «اين اندازهگيرى خداوندى است كه هم توانا است و هم دانا» (ذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ).
(آيه 97)- در تعقيب آيه قبل كه اشاره به نظام گردش آفتاب و ماه شده بود، در اينجا به يكى ديگر از نعمتهاى پروردگار اشاره كرده و مىگويد: «او كسى است كه ستارگان را براى شما قرار داد تا در پرتو آنها راه خود را در تاريكى صحرا و دريا، در شبهاى ظلمانى، بيابيد» (وَ هُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِها فِي ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ).
و در پايان آيه مىفرمايد: «نشانهها و دلايل خود را براى افرادى كه اهل فكر و فهم و انديشهاند روشن ساختيم» (قَدْ فَصَّلْنَا الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ).
انسان هزاران سال است كه با ستارگان آسمان و نظام آنها آشنا است، لذا براى جهت يابى در سفرهاى دريايى و خشكى بهترين وسيله او، همين ستارگان بودند.
مخصوصا در اقيانوسهاى وسيع كه هيچ نشانهاى براى پيدا كردن راه مقصد در دست نيست و در آن زمان دستگاه قطبنما نيز اختراع نشده بود وسيله مطمئنى جز ستارگان آسمان وجود نداشت، همانها بودند كه ميليونها بشر را از گمراهى و غرقاب نجات مىدادند و به سر منزل مقصود مىرسانيدند.
(آيه 98)- در اين آيه نيز دلايل توحيد و خداشناسى تعقيب شده است، زيرا قرآن براى اين هدف گاهى انسان را در آفاق و جهانهاى دور دست سير مىدهد، و گاهى او را به سير در درون وجود خويش دعوت مىنمايد، نخست مىگويد: «او كسى است كه شما را از يك انسان آفريد» (وَ هُوَ الَّذِي أَنْشَأَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ).
يعنى، شما با اين همه چهرههاى گوناگون، ذوقها و افكار متفاوت، و تنوع وسيع در تمام جنبههاى وجودى، همه از يك فرد آفريده شدهايد، و اين نهايت عظمت خالق و آفريدگار را مىرساند كه چگونه از يك مبدء اين همه چهرههاى برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 628
متفاوت آفريده است؟
سپس مىفرمايد: «جمعى از افراد بشر مستقر هستند و جمعى مستودع» (فَمُسْتَقَرٌّ وَ مُسْتَوْدَعٌ).
«مستقرّ» به معنى ناپايدار مىآيد، و «مستودع» به معنى ناپايدار.
احتمال دارد دو تعبير فوق، اشاره به اجزاى اوليه تشكيل دهنده نطفه انسان بوده باشد، زيرا چنانكه مىدانيم نطفه انسان از دو جزء يكى «اوول» (نطفه ماده) و ديگرى «اسپرم» (نطفه نر) تشكيل شده است، نطفه ماده در رحم تقريبا ثابت و مستقر است، ولى نطفههاى نر به صورت جانداران متحرك به سوى او با سرعت حركت مىكنند و نخستين فرد «اسپرم» كه به «اوول» مىرسد با او مىآميزد و بقيه را عقب مىراند و تخمه اولى انسان را تشكيل مىدهد.
در پايان آيه بار ديگر مىگويد: «ما نشانههاى خود را برشمرديم تا آنها كه داراى فهم و دركند بينديشند» (قَدْ فَصَّلْنَا الْآياتِ لِقَوْمٍ يَفْقَهُونَ).
(آيه 99)- اين آيه، آخرين آيهاى است كه در اين سلسله بحثها ما را به شگفتيهاى جهان آفرينش، و شناسايى خداوند از طريق آن دعوت مىكند.
در آغاز به يكى از مهمترين و اساسىترين نعمتهاى پروردگار كه مىتوان آن را ريشه و مادر ساير نعمتها دانست اشاره مىكند و آن پيدايش و رشد و نمو گياهان و درختان در پرتو آن است، و مىگويد: «او كسى است كه از آسمان آبى (براى شما) فرستاد» (وَ هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً).
اين كه مىگويد از طرف آسمان به خاطر آن است كه تمام منابع آب روى زمين اعم از چشمهها و نهرها و قناتها و چاههاى عميق به آب باران منتهى مىگردد لذا كمبود باران در همه آنها اثر مىگذارد و اگر خشكسالى ادامه يابد همگى خشك مىشوند.
سپس به اثر بارز نزول باران اشاره كرده، مىگويد: «به واسطه آن روييدنيها را از همه نوع از زمين خارج ساختيم» (فَأَخْرَجْنا بِهِ نَباتَ كُلِّ شَيْءٍ).
جالب اين كه خداوند از يك زمين و يك آب، غذاى مورد نياز همه جانداران برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 629
را تأمين كرده است و جالبتر اين كه نه تنها گياهان صحرا و خشكيها از بركت آب باران پرورش مىيابند، بلكه گياهان بسيار كوچكى كه در لابلاى امواج آب درياها مىرويند و خوراك عمده ماهيان درياست از پرتو نور آفتاب و دانههاى باران رشد مىكنند، سپس به شرح اين جمله پرداخته و موارد مهمى را از گياهان و درختان كه به وسيله آب باران پرورش مىيابند خاطرنشان مىسازد.
نخست مىگويد: «ما به وسيله آن ساقههاى سبز گياهان و نباتات را از زمين خارج ساختيم» و از دانه كوچك و خشك ساقهاى با طراوت و سرسبز كه لطافت و زيبايى آن چشم را خيره مىكند آفريديم» (فَأَخْرَجْنا مِنْهُ خَضِراً).
«و از آن ساقه سبز، دانههاى روى هم چيده شده، (همانند خوشه گندم و ذرت) بيرون آورديم (نُخْرِجُ مِنْهُ حَبًّا مُتَراكِباً).
«همچنين به وسيله آن از درختان نخل خوشه سر بستهاى بيرون فرستاديم كه پس از شكافته شدن رشتههاى باريك و زيبايى كه دانههاى خرما را بر دوش خود حمل مىكنند و از سنگينى به طرف پايين متمايل مىشوند خارج مىگردد» (وَ مِنَ النَّخْلِ مِنْ طَلْعِها قِنْوانٌ دانِيَةٌ). «همچنين باغهايى از انگور و زيتون و انار پرورش داديم» (وَ جَنَّاتٍ مِنْ أَعْنابٍ وَ الزَّيْتُونَ وَ الرُّمَّانَ).
سپس اشاره به يكى ديگر از شاهكارهاى آفرينش در اين درختان كرده مىفرمايد: «هم با يكديگر شباهت دارند و هم ندارند» (مُشْتَبِهاً وَ غَيْرَ مُتَشابِهٍ).
دو درخت زيتون و انار از نظر شكل ظاهرى و ساختمان شاخهها و برگها شباهت زيادى به هم دارند، در حالى كه از نظر ميوه و طعم و خاصيت آن بسيار با هم متفاوتند.
يكى داراى ماده چربى مؤثر و نيرومند، و ديگرى داراى ماده اسيدى و يا قندى است، كه با يكديگر كاملا متفاوتند، به علاوه اين دو درخت گاهى درست در يك زمين پرورش مىيابند و از يك آب مشروب مىشوند يعنى، هم با يكديگر تفاوت زياد دارند و هم شباهت.
سپس از ميان تمام اعضاى پيكر درخت بحث را روى ميوه برده مىگويد: برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 630
«نگاهى به ساختمان ميوه آن به هنگامى كه به ثمر مىنشيند و همچنين نگاهى به چگونگى رسيدن ميوهها كنيد كه در اينها نشانههاى روشنى است از قدرت و حكمت خدا براى افرادى كه اهل ايمان هستند» (انْظُرُوا إِلى ثَمَرِهِ إِذا أَثْمَرَ وَ يَنْعِهِ إِنَّ فِي ذلِكُمْ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ).
با توجه به آنچه امروز در گياهشناسى از چگونگى پيدايش ميوهها و رسيدن آنها مىخوانيم نكته اين اهميت خاص كه قرآن براى ميوه قائل شده است روشن مىشود، زيرا پيدايش ميوهها درست همانند تولد فرزند در جهان حيوانات است، نطفههاى نر با وسايل مخصوصى (وزش باد يا حشرات و مانند آنها) از كيسههاى مخصوص جدا مىشوند، و روى قسمت مادگى گياه قرار مىگيرند، پس از انجام عمل لقاح و تركيب شدن با يكديگر، نخستين تخم و بذر تشكيل مىگردد، و در اطرافش انواع مواد غذايى همانند گوشتى آن را دربرمىگيرند.
اين مواد غذايى از نظر ساختمان بسيار متنوع و همچنين از نظر طعم و خواص غذايى و طبى فوق العاده متفاوتند، گاهى يك ميوه (مانند انار و انگور) داراى صدها دانه است كه هر دانهاى از آنها خود جنين و بذر درختى محسوب مىشود و ساختمانى بسيار پيچيده و تو در تو دارد.
اين از يك سو، از سوى ديگر مراحل مختلفى را كه يك ميوه از هنگامى كه نارس است تا موقعى كه كاملا رسيده مىشود، مىپيمايد، بسيار قابل ملاحظه است زيرا لابراتوارهاى درونى ميوه دائما مشغول كارند، و مرتبا تركيب شيميايى آن را تغيير مىدهند، تا هنگامى كه به آخرين مرحله برسد و وضع ساختمان شيميايى آن تثبيت گردد.
هر يك از اين مراحل خود نشانهاى از عظمت و قدرت آفريننده است.
ولى بايد توجه داشت كه به تعبير قرآن تنها افراد با ايمان يعنى افراد حقبين و جستجوگران حقيقت، اين مسائل را مىبينند و گر نه با چشم عناد و لجاج و يا با بىاعتنايى و سهلانگارى ممكن نيست هيچ يك از اين حقايق را ببينيم.
(آيه 100)- خالق همه اشياء اوست! در اين آيه و آيات بعد به گوشهاى از برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 631
عقايد نادرست و خرافات مشركان و صاحبان مذاهب باطله و جواب منطقى آنها اشاره شده است.
نخست مىگويد: «آنها شريكهايى براى خداوند از جن قائل شدند» (وَ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكاءَ الْجِنَّ).
سپس به اين پندار خرافى پاسخ گفته و مىگويد: «با اين كه خداوند آنها را (يعنى جن را) آفريده است» (وَ خَلَقَهُمْ).
يعنى، چگونه ممكن است مخلوق كسى شريك او بوده باشد، زيرا شركت نشانه سنخيت و هم افق بودن است در حالى كه مخلوق هرگز در افق خالق نخواهد بود.
خرافه ديگر اين كه «آنها براى خدا پسران و دخترانى از روى نادانى قائل شدند» (وَ خَرَقُوا لَهُ بَنِينَ وَ بَناتٍ بِغَيْرِ عِلْمٍ).
و در حقيقت بهترين دليل باطل بودن اين گونه عقايد خرافى همان است كه از جمله «بغير علم» استفاده مىشود، يعنى هيچ گونه دليل و نشانهاى براى اين موهومات در دست نداشتند.
اما اين كه چه طوائفى براى خدا پسرانى قائل بودند، قرآن نام دو طايفه را در آيات ديگر برده است يكى مسيحيان كه عقيده داشتند عيسى پسر خداست و ديگر يهود كه عزيز را فرزند او مىدانستند. ولى از آيه 30 سوره توبه، استفاده مىشود كه اعتقاد به وجود فرزند پسر براى خدا منحصر به مسيحيان و يهود نبوده، بلكه در ميان مذاهب خرافى پيشين نيز وجود داشته است.
اما در مورد اعتقاد به وجود دختران براى خدا، خود قرآن در سوره زخرف، آيه 19 مىفرمايد: «آنها (مشركان) فرشتگان را كه بندگان خدا هستند، دختران قرار دادند».
ولى در پايان اين آيه قلم سرخ بر تمام اين مطالب خرافى و پندارهاى موهوم و بىاساس كشيده و با جمله رسا و بيدار كنندهاى همه اين اباطيل را نفى مىكند و مىگويد: «منزه است خداوند و برتر و بالاتر است از اين اوصافى كه براى او برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 632
مىگويند» (سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا يَصِفُونَ).
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)