آیه 51-100

(آيه 51)- در پايان آيه قبل فرمود كه نابينا و بينا يكسان نيستند، و به دنبال آن در اين آيه به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مى‏دهد «به وسيله قرآن كسانى را انذار و بيدار كن كه از روز رستاخيز بيم دارند» (وَ أَنْذِرْ بِهِ الَّذِينَ يَخافُونَ أَنْ يُحْشَرُوا إِلى‏ رَبِّهِمْ).
يعنى كسانى كه تا اين اندازه چشم قلب آنها گشوده است كه احتمال مى‏دهند حساب و كتابى در كار باشد، در پرتو اين احتمال، و ترس از مسؤوليت، آمادگى براى پذيرش حق يافته‏اند.
سپس مى‏گويد: اين گونه افراد بيدار دل از آن روز مى‏ترسند كه «جز خدا پناهگاه و شفاعت كننده‏اى وجود ندارد» (لَيْسَ لَهُمْ مِنْ دُونِهِ وَلِيٌّ وَ لا شَفِيعٌ).
آرى! اين گونه افراد را انذار كن و دعوت به سوى حق بنما «زيرا اميد تقوا و پرهيزكارى در باره آنها هست» (لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ).
(آيه 52)
شأن نزول:
در مورد نزول اين آيه و آيه بعد نقل شده: جمعى از قريش از كنار مجلس پيامبر صلّى اللّه عليه و آله گذشتند در حالى كه «صهيب» و «عمّار»، «بلال» و «خباب» و امثال آنها از مسلمانان كم‏بضاعت و كارگر، در خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بودند.
آنها از مشاهده اين صحنه تعجب كردند.
گفتند: اى محمد! آيا به همين افراد از جمعيت قناعت كرده‏اى؟ اينها هستند كه خداوند از ميان ما انتخاب كرده! ما پيرو اينها بوده باشيم؟ هر چه زودتر برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 599
آنها را از اطراف خود دور كن، شايد ما به تو نزديك شويم و از تو پيروى كنيم.
آيه نازل شد و اين پيشنهاد را به شدت رد كرد.
بعضى از مفسران اهل تسنن مانند نويسنده «المنار» حديثى شبيه به اين شأن نزول نقل كرده و سپس اضافه مى‏كند: «عمر بن خطاب» در آنجا حاضر بود، و به پيامبر پيشنهاد كرد چه مانعى دارد كه پيشنهاد آنها را بپذيريم؟ و ما ببينيم اينها چه مى‏كنند.
آيات فوق پيشنهاد او را نيز رد كرد.
تفسير:
مبارزه با فكر طبقاتى- در اين آيه به يكى ديگر از بهانه‏جوييهاى مشركان اشاره شده و آن اين كه آنها انتظار داشتند پيامبر صلّى اللّه عليه و آله امتيازاتى براى ثروتمندان نسبت به طبقه فقير قائل شود، بى‏خبر از اين كه اسلام آمده تا به اين گونه امتيازات پوچ و بى‏اساس پايان دهد، لذا آنها روى اين پيشنهاد اصرار داشتند كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اين دسته را از خود براند، اما قرآن صريحا و با ذكر دلايل زنده پيشنهاد آنها را نفى مى‏كند، نخست مى‏گويد: «كسانى را كه صبح و شام پروردگار خود را مى‏خوانند و جز ذات پاك او نظرى ندارند، هرگز از خود دور مكن» (وَ لا تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ).
در حقيقت آنها روى يك سنت ديرين غلط امتياز افراد را به ثروت آنها مى‏دانستند، و معتقد بودند بايد طبقات اجتماع كه بر اساس ثروت به وجود آمده همواره محفوظ بماند، و هر آيين و دعوتى بخواهد زندگى طبقاتى را بر هم زند، و اين امتياز را ناديده بگيرد، در نظر آنها مطرود و غير قابل قبول است.
در جمله بعد مى‏فرمايد: «دليلى ندارد كه اين گونه اشخاص با ايمان را از خود دور سازى، براى اين كه نه حساب آنها بر توست و نه حساب تو بر آنها» (ما عَلَيْكَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَيْ‏ءٍ وَ ما مِنْ حِسابِكَ عَلَيْهِمْ مِنْ شَيْ‏ءٍ).
«با اين حال اگر آنها را از خود برانى از ستمگران خواهى بود» (فَتَطْرُدَهُمْ فَتَكُونَ مِنَ الظَّالِمِينَ).
قرآن پاسخ مى‏دهد به فرض اين كه آنها چنين بوده باشند، ولى حسابشان با خداست، همين اندازه كه ايمان آورده‏اند و در صف مسلمين قرار گرفته‏اند، به برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 600
هيچ قيمتى نبايد رانده شود، و به اين ترتيب جلو بهانه‏جوييهاى اشراف قريش را مى‏گيرد.
يك امتياز بزرگ اسلام-
مى‏دانيم در مسيحيت كنونى دايره اختيارات رؤساى مذهبى به طرز مضحكى توسعه يافته تا آنجا كه آنها براى خود حق بخشيدن گناه قائل هستند، و به همين جهت مى‏توانند كسانى را با كوچكترين چيزى طرد و تكفير كنند، و يا بپذيرند.
قرآن در آيه فوق و آيات ديگر صريحا يادآور مى‏شود كه نه تنها علماى مذهبى، بلكه شخص پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نيز حق طرد كسى را كه اظهار ايمان مى‏كند، و كارى كه موجب خروج از اسلام بشود، انجام نداده، ندارد. آمرزش گناه و حساب و كتاب بندگان تنها به دست خداست، و هيچ كس جز او حق دخالت در چنين كارى ندارد.
(آيه 53)- در اين آيه به ثروتمندان بى‏ايمان هشدار مى‏دهد كه اين جريانات آزمايشهايى است براى آنها، و اگر از كوره اين آزمايشها نادرست بيرون آيند، بايد عواقب دردناك آن را تحمل كنند، مى‏گويد: «اين چنين، بعضى از آنها را با بعض ديگر آزموديم» (وَ كَذلِكَ فَتَنَّا بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ).
«فتنه» در اينجا به معنى آزمايش است.
سپس اضافه مى‏كند: كار اين توانگران به جايى مى‏رسد كه با نگاه تحقيرآميز به مؤمنان راستين نگريسته و مى‏گويند: «آيا اينها هستند كه خداوند از ميان ما برگزيده، و نعمت ايمان و اسلام را به آنها ارزانى داشته است» آيا اينها قابل چنين حرفهايى هستند! (لِيَقُولُوا أَ هؤُلاءِ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنْ بَيْنِنا).
و بعد به آنها پاسخ مى‏گويد كه اين افراد با ايمان مردمى هستند كه شكر نعمت علم و تشخيص را به جا آورده و آن را به كار بسته‏اند، و هم چنين شكر نعمت دعوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را به جا آورده و از او پذيرا شده‏اند. چه نعمتى از آن بزرگتر و چه شكرى از آن بالاتر و به خاطر همين، خداوند ايمان را در قلوب آنها راسخ گردانيده است «آيا خداوند شاكران را بهتر نمى‏شناسد»! (أَ لَيْسَ اللَّهُ بِأَعْلَمَ بِالشَّاكِرِينَ).
(آيه 54)- اين آيه به صورت يك قانون كلى به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مى‏دهد كه برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 601
تمام افراد با ايمان را هر چند گناهكار باشند، نه تنها طرد نكند، بلكه به خوبى بپذيرد، چنين مى‏گويد: «هر گاه كسانى كه به آيات ما ايمان آورده‏اند به سراغ تو بيايند، به آنها بگو: سلام بر شما» (وَ إِذا جاءَكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِآياتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ).
اين سلام ممكن است از ناحيه خدا و به وسيله پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بوده باشد، و يا مستقيما از ناحيه خود پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و در هر حال دليل بر پذيرا شدن و استقبال كردن و تفاهم و دوستى با آنهاست.
در جمله دوم اضافه مى‏كند، كه «پروردگار شما رحمت را بر خود فرض كرده است» (كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلى‏ نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ).
و در جمله سوم كه در حقيقت توضيح و تفسير رحمت الهى است، با تعبيرى محبت آميز چنين مى‏گويد: «هر كس از شما كارى از روى جهالت انجام دهد، سپس توبه كند و اصلاح و جبران نمايد، خداوند آمرزنده و مهربان است» (أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْكُمْ سُوءاً بِجَهالَةٍ ثُمَّ تابَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَصْلَحَ فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ).
منظور از «جهالت» در اين گونه موارد، همان غلبه و طغيان شهوت است و مسلما چنين كسى در برابر گناه خود مسؤول است.
(آيه 55)- در اين آيه براى تأكيد مطلب مى‏فرمايد: «ما آيات و نشانه‏ها و دستورات خود را اين چنين روشن و مشخص مى‏كنيم، تا هم راه حق‏جويان و مطيعان آشكار گردد و هم راه گنهكاران لجوج و دشمنان حق» (وَ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ وَ لِتَسْتَبِينَ سَبِيلُ الْمُجْرِمِينَ).
منظور از «مجرم» همان گناهكاران لجوج و سرسختى است كه با هيچ وسيله تسليم حق نمى‏شوند.
يعنى بعد از اين دعوت عمومى و همگانى به سوى حق، حتى دعوت از گناهكارانى كه از كار خود پشيمانند، راه و رسم مجرمان لجوج و غير قابل انعطاف كاملا شناخته خواهد شد.
(آيه 56)- اصرار بيجا! در اين آيه و دو آيه بعد همچنان روى سخن به برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 602
مشركان و بت‏پرستان لجوج است- همانطور كه بيشتر آيات اين سوره نيز همين بحث را دنبال مى‏كند- لحن اين آيات چنان است كه گويا آنها از پيامبر دعوت كرده بودند به آئينشان گرايش پيدا كند، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مأمور مى‏شود كه به آنها «بگو: من از پرستش كسانى كه غير از خدا مى‏خوانيد نهى شده‏ام» (قُلْ إِنِّي نُهِيتُ أَنْ أَعْبُدَ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ).
سپس مى‏فرمايد: «بگو: اى پيامبر! من پيروى از هوى و هوسهاى شما نمى‏كنم» (قُلْ لا أَتَّبِعُ أَهْواءَكُمْ). و اين پاسخ روشنى به پيشنهاد بى‏اساس آنهاست و آن اين كه بت‏پرستى هيچ دليل منطقى ندارد.
و در آخرين جمله براى تأكيد بيشتر مى‏گويد: «اگر من چنين كارى را كنم مسلما گمراه شده‏ام و از هدايت يافتگان نخواهم بود» (قَدْ ضَلَلْتُ إِذاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُهْتَدِينَ).
(آيه 57)- در اين آيه پاسخ ديگرى به آنها مى‏دهد و آن اين كه «من بيّنه و دليل روشنى از طرف پروردگارم دارم اگر چه شما آن را نپذيرفته و تكذيب كرده‏ايد» (قُلْ إِنِّي عَلى‏ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ كَذَّبْتُمْ بِهِ).
خلاصه در اين آيه نيز پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مأمور است روى اين نكته تكيه كند كه مدرك من در مسأله خداپرستى و مبارزه با بت كاملا روشن و آشكار مى‏باشد و انكار و تكذيب شما چيزى از اهميت آن نمى‏كاهد.
سپس به يكى از بهانه جوييهاى آنها اشاره مى‏كند و آن اين كه آنها مى‏گفتند اگر تو بر حق هستى كيفرهايى كه ما را به آن تهديد مى‏كنى زودتر بياور پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در پاسخ آنها مى‏فرمايد: «آنچه را شما در باره آن عجله داريد به دست من نيست» (ما عِنْدِي ما تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ).
«تمام كارها و فرمانها همه به دست خداست» (إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ).
يعنى: هر گونه فرمان در عالم آفرينش و تكوين و در عالم احكام دينى و تشريع به دست خداست، همچنين هر منصبى اعم از رهبرى الهى و قضاوت و حكميت به كسى سپرده شده است آن هم از ناحيه پروردگار است. برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 603
و بعد به عنوان تأكيد مى‏گويد: «اوست كه حق را از باطل جدا مى‏كند و او بهترين جداكنندگان حق از باطل است» (يَقُصُّ الْحَقَّ وَ هُوَ خَيْرُ الْفاصِلِينَ).
زيرا كسى كه علمش از همه بيشتر و قدرت كافى براى اعمال علم و دانش خود نيز داشته باشد او بهترين جداكنندگان حق از باطل است.
(آيه 58)- در اين آيه به پيامبر دستور مى‏دهد كه در برابر مطالبه عذاب و كيفر از ناحيه اين جمعيت لجوج و نادان به آنها «بگو: اگر آنچه را كه شما با عجله از من مى‏طلبيد در قبضه قدرت من بود و من به درخواست شما ترتيب اثر مى‏دادم كار من با شما پايان گرفته بود» (قُلْ لَوْ أَنَّ عِنْدِي ما تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ لَقُضِيَ الْأَمْرُ بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ).
اما براى اين كه تصور نكنند مجازات آنها به دست فراموشى سپرده شده در پايان مى‏گويد: «خداوند از همه كس بهتر ستمكاران و ظالمان را مى‏شناسد و به موقع آنها را كيفر خواهد داد» (وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِالظَّالِمِينَ).
(آيه 59)- اسرار غيب! در آيات گذشته سخن از علم و قدرت خدا و وسعت دايره حكم و فرمان او در ميان بود، از اين به بعد آنچه در آيات قبل اجمالا بيان شد، مشروحا توضيح داده مى‏شود، نخست به موضوع علم خدا پرداخته، مى‏گويد: «كليدهاى غيب (يا خزانه‏هاى غيب) همه در نزد خداست، و جز او كسى آنها را نمى‏داند» (وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلَّا هُوَ).
سپس براى توضيح و تأكيد بيشتر مى‏گويد: «آنچه در برّ و بحر است خدا مى‏داند» (وَ يَعْلَمُ ما فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ).
«برّ» به معنى مكان وسيع است، و معمولا به خشكيها گفته مى‏شود، و «بحر» نيز در اصل به معنى محل وسيعى است كه آب زياد در آن مجتمع باشد، و معمولا به درياها و گاهى به نهرهاى عظيم نيز گفته مى‏شود.
در هر حال آگاهى خدا از آنچه در خشكيها و درياهاست، به معنى احاطه علم او بر همه چيز است.
يعنى، او از جنبش ميلياردها موجود زنده، كوچك و بزرگ، در اعماق درياها، برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 604
از شماره واقعى سلولهاى بدن هر انسان و گلبولهاى خونها. از حركات مرموز تمام الكترونها در دل اتمها. و بالاخره از تمام انديشه‏هايى كه از لابلاى پرده‏هاى مغز ما مى‏گذرد، و تا اعماق روح ما نفوذ مى‏كند ....
آرى! از همه اينها بطور يكسان باخبر است.
باز در جمله بعد براى تأكيد احاطه علمى خداوند، اشاره بخصوص در اين مورد كرده و مى‏فرمايد: «هيچ برگى از درختى جدا نمى‏شود، مگر اين كه آن را مى‏داند» (وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلَّا يَعْلَمُها).
يعنى، تعداد اين برگها و لحظه جدا شدنشان از شاخه‏ها و گردش آنها در وسط هوا و لحظه قرار گرفتنشان روى زمين، همه اينها در پيشگاه علم او روشن است. «و هم چنين هيچ دانه‏اى در مخفيگاه زمين قرار نمى‏گيرد» مگر اين كه تمام خصوصيات آن را مى‏داند (وَ لا حَبَّةٍ فِي ظُلُماتِ الْأَرْضِ).
در حقيقت دست روى دو نقطه حساس گذارده شده است، كه براى هيچ انسانى هر چند ميليونها سال از عمر او بگذرد، و دستگاههاى صنعتى تكامل حيرت انگيز پيدا كند، احاطه بر آن ممكن نيست.
چه كسى مى‏داند بادها در هر شبانه روز در سرتاسر كره زمين چه بذرهايى را از گياهان جدا كرده و به چه نقطه‏اى مى‏پاشد، كدام مغز الكترونيكى مى‏تواند، تعداد برگهايى كه در يك روز از شاخه درختان جنگلها جدا مى‏شود حساب كند؟! نگاه به منظره يك جنگل مخصوصا در فصل پاييز، و منظره بديعى كه سقوط پى‏درپى برگها پيدا مى‏كند، به خوبى اين حقيقت را ثابت مى‏كند، كه اين گونه علوم هيچ گاه ممكن نيست در دسترس انسان قرار گيرد.
در واقع سقوط برگها لحظه مرگ آنهاست، و سقوط دانه‏ها در مخفيگاه زمين گامهاى نخستين حيات و زندگى آنهاست، اوست كه از نظام اين مرگ و زندگى باخبر است.
بيان اين موضوع يك اثر «فلسفى» دارد و يك اثر «تربيتى»، اما اثر فلسفى آن اين است كه پندار كسانى را كه علم خدا را منحصر به كليات مى‏دانند، و معتقدند كه زيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 605
خدا از جزئيات اين جهان آگاهى ندارد، نفى مى‏كند، و صريحا مى‏گويد كه خدا از همه كليات و جزئيات آگاهى كامل دارد.
و اما اثر تربيتى آن روشن است، زيرا ايمان به اين علم وسيع پهناور به انسان مى‏گويد تمام اسرار وجود تو، اعمال و گفتار تو، نيات و افكار تو، همگى براى ذات پاك او آشكار است با چنين ايمانى چگونه ممكن است انسان مراقب حال خويش نباشد و اعمال و گفتار و نيّات خود را كنترل نكند.
و در پايان آيه مى‏فرمايد: «هيچ تر و خشكى نيست، مگر اين كه در كتاب مبين (و در مقام علم پروردگار) ثبت است» (وَ لا رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ إِلَّا فِي كِتابٍ مُبِينٍ).
(آيه 60)- در اين آيه بحث را به احاطه علم خداوند به اعمال انسان كه هدف اصلى است، كشانيده و قدرت قاهره خدا را نيز مشخص مى‏سازد، تا مردم از مجموع اين بحث نتايج تربيتى لازم را بگيرند.
نخست مى‏گويد «او كسى است كه روح شما را در شب قبض مى‏كند، و از آنچه در روز انجام مى‏دهيد و به دست مى‏آوريد آگاه است» (وَ هُوَ الَّذِي يَتَوَفَّاكُمْ بِاللَّيْلِ وَ يَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهارِ).
سپس مى‏گويد: اين نظام خواب و بيدارى تكرار مى‏شود، شب مى‏خوابيد «و روز شما را بيدار مى‏كند و اين وضع هم چنان ادامه دارد تا پايان زندگى شما فرا رسد» (ثُمَّ يَبْعَثُكُمْ فِيهِ لِيُقْضى‏ أَجَلٌ مُسَمًّى).
سر انجام نتيجه نهايى بحث را چنين بيان مى‏كند: «سپس بازگشت همه به سوى خداست و شما را از آنچه انجام داده‏ايد آگاه مى‏سازد» (ثُمَّ إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ ثُمَّ يُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ).
(آيه 61)- در اين آيه باز براى توضيح بيشتر روى احاطه علمى خداوند نسبت به اعمال بندگان، و نگاهدارى دقيق حساب آنها براى روز رستاخيز چنين مى‏گويد: «او تسلط كامل بر بندگان خود دارد و حافظان و مراقبانى بر شما مى‏فرستد كه حساب اعمالتان را دقيقا نگاهدارى كنند» (وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 606
وَ يُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً)
.
سپس مى‏فرمايد: «نگاهدارى اين حساب تا لحظه پايان زندگى و فرا رسيدن مرگ ادامه دارد» (حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ). «و در اين هنگام فرستادگان ما كه مأمور قبض ارواحند روح او را مى‏گيرند» (تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا).
و در پايان اضافه مى‏كند كه «اين فرشتگان به هيچ وجه در انجام مأموريت خود كوتاهى و قصور و تفريط ندارند، نه لحظه‏اى گرفتن روح را مقدم مى‏دارند، و نه لحظه‏اى مؤخر» (وَ هُمْ لا يُفَرِّطُونَ).
(آيه 62)- در اين آيه اشاره به آخرين مرحله كار انسان كرده، مى‏گويد: «افراد بشر پس از طى دوران خود با اين پرونده‏هاى تنظيم شده كه همه چيز در آنها ثبت است، در روز رستاخيز به سوى پروردگارى كه مولاى حقيقى آنهاست باز مى‏گردند» (ثُمَّ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِّ). و در آن دادگاه، «دادرسى و حكم و قضاوت مخصوص ذات پاك خداست» (أَلا لَهُ الْحُكْمُ).
و با آن همه اعمال و پرونده‏هايى كه افراد بشر در طول تاريخ پرغوغاى خود داشته‏اند «به سرعت به تمام حسابهاى آنها رسيدگى مى‏كند» (وَ هُوَ أَسْرَعُ الْحاسِبِينَ).
تا آنجا كه در بعضى از روايات وارد شده، انّه سبحانه يحاسب جميع عباده على مقدار حلب شاة!: «خداوند حساب تمام بندگان را در زمان كوتاهى به اندازه دوشيدن يك گوسفند، رسيدگى مى‏كند»!
(آيه 63)- نورى كه در تاريكى مى‏درخشد! بار ديگر قرآن دست مشركان را گرفته و به درون فطرتشان مى‏برد و در آن مخفيگاه اسرار آميز نور توحيد و يكتا پرستى را به آنها نشان مى‏دهد و به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مى‏دهد به آنها «بگو: چه كسى شما را از تاريكيهاى برّ و بحر رهايى مى‏بخشد»! (قُلْ مَنْ يُنَجِّيكُمْ مِنْ ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ).
ظلمت و تاريكى گاهى جنبه حسى دارد و گاهى جنبه معنوى: ظلمت حسى آن است كه نور بكلى قطع شود يا آن چنان ضعيف شود كه انسان جايى را نبيند يا به زحمت ببيند، و ظلمت معنوى همان مشكلات، گرفتاريها و پريشانيها و آلودگيهايى برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 607
است كه عاقبت آنها تاريك و ناپيداست.
اگر اين تاريكى با حوادث وحشتناكى آميخته شود و مثلا انسان در يك سفر دريايى «شب تاريك و بيم موج و گردابى حائل» محاصره شود وحشت آن به درجات بيش از مشكلاتى است كه به هنگام روز پديد مى‏آيد. در چنين لحظاتى است كه انسان همه چيز را به دست فراموشى مى‏سپارد و جز خودش و نور تابناكى كه در اعماق جانش مى‏درخشد و او را بسوى مبدئى مى‏خواند كه تنها اوست كه مى‏تواند چنان مشكلاتى را حل كند، از ياد مى‏برد.
اين گونه حالات دريچه‏هايى هستند به جهان توحيد و خداشناسى.
لذا در جمله بعد مى‏گويد: «در چنين حالى شما از لطف بى‏پايان او استمداد مى‏كنيد گاهى آشكارا و با تضرّع و خضوع و گاهى پنهانى و در درون دل و جان، او را مى‏خوانيد» (تَدْعُونَهُ تَضَرُّعاً وَ خُفْيَةً).
«و در چنين حالى فورا با آن مبدء بزرگ عهد و پيمان مى‏بنديد كه اگر ما را از كام خطر برهاند بطور قطع، شكر نعمتهاى او را انجام خواهيم داد، و جز به او دل نخواهيم بست» (لَئِنْ أَنْجانا مِنْ هذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ).
(آيه 64)- «ولى اى پيامبر به آنها بگو: خداوند شما را از اين تاريكيها و از هر گونه غم و اندوه ديگر نجات مى‏دهد (و بارها نجات داده است) ولى پس از رهايى باز همان راه شرك و كفر را مى‏پوييد» (قُلِ اللَّهُ يُنَجِّيكُمْ مِنْها وَ مِنْ كُلِّ كَرْبٍ ثُمَّ أَنْتُمْ تُشْرِكُونَ).
(آيه 65)- عذابهاى رنگارنگ! در اين آيه براى تكميل طرق مختلف تربيتى، تكيه روى مسأله تهديد به عذاب و مجازات الهى شده، يعنى همانطور كه خداوند ارحم الراحمين و پناه دهنده بى‏پناهان است همچنين در برابر طغيانگران و سركشان، قهار و منتقم نيز مى‏باشد.
در اين آيه به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور داده شده است كه مجرمان را به سه نوع مجازات تهديد كند: عذابهايى از طرف بالا و پايين و مجازات اختلاف كلمه و بروز جنگ و خونريزى، لذا مى‏گويد: «بگو: خداوند قادر است كه مجازاتى از طرف بالا برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 608
يا از طرف پايين بر شما بفرستد» (قُلْ هُوَ الْقادِرُ عَلى‏ أَنْ يَبْعَثَ عَلَيْكُمْ عَذاباً مِنْ فَوْقِكُمْ أَوْ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِكُمْ). «و يا اين كه شما را به صورت دسته‏هاى پراكنده به يكديگر مخلوط كند و طعم جنگ و خونريزى را به بعضى به وسيله بعضى ديگر بچشاند» (أَوْ يَلْبِسَكُمْ شِيَعاً وَ يُذِيقَ بَعْضَكُمْ بَأْسَ بَعْضٍ).
مسأله اختلاف كلمه و پراكندگى در ميان جمعيت به قدرى خطرناك است كه در رديف عذابهاى آسمانى و صاعقه‏ها و زلزله‏ها قرار گرفته است، و راستى چنين است، بلكه گاهى ويرانيهاى ناشى از اختلاف و پراكندگى به درجات بيشتر از ويرانيهاى ناشى از صاعقه‏ها و زلزله‏هاست، كرارا ديده شده است كشورهاى آباد در سايه شوم نفاق و تفرقه به نابودى مطلق كشيده شده است و اين جمله هشدارى است به همه مسلمانان جهان! و در پايان آيه اضافه مى‏كند: «بنگر كه چگونه نشانه‏ها و دلايل مختلف را براى آنها بازگو مى‏كنيم، شايد درك كنند و به سوى حق بازگردند» (انْظُرْ كَيْفَ نُصَرِّفُ الْآياتِ لَعَلَّهُمْ يَفْقَهُونَ).
(آيه 66)- اين آيه و آيه بعد در حقيقت تكميل بحثى است كه پيرامون دعوت به سوى خدا و معاد و حقايق اسلام و ترس از مجازات الهى در آيات پيشين گذشت.
نخست مى‏گويد: «قوم و جمعيت تو يعنى قريش و مردم مكّه تعليمات تو را تكذيب كردند در حالى كه همه حق است» و دلايل گوناگونى از طريق عقل و فطرت و حس آنها را تأييد مى‏كند (وَ كَذَّبَ بِهِ قَوْمُكَ وَ هُوَ الْحَقُّ).
بنابراين، تكذيب و انكار آنان از اهميت اين حقايق نمى‏كاهد، هر چند مخالفان و منكران زياد باشند.
سپس دستور مى‏دهد كه «به آنها بگو: وظيفه من تنها ابلاغ رسالت است، و من ضامن قبول شما نيستم» (قُلْ لَسْتُ عَلَيْكُمْ بِوَكِيلٍ).
منظور از «و كيل» كسى است كه مسؤول هدايت عملى و ضامن ديگران بوده باشد.
(آيه 67)- در اين آيه با يك جمله كوتاه و پرمعنى به آنها هشدار مى‏دهد، برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 609
و به دقت كردن در انتخاب راه صحيح دعوت مى‏كند، و مى‏گويد: «هر خبرى كه خدا و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به شما داده سر انجام در اين جهان يا جهان ديگر قرارگاهى دارد، و بالاخره در موعد مقرر انجام خواهد يافت، و به زودى باخبر خواهيد شد» (لِكُلِّ نَبَإٍ مُسْتَقَرٌّ وَ سَوْفَ تَعْلَمُونَ).
(آيه 68)
شأن نزول:
از امام باقر عليه السّلام نقل شده كه: چون اين آيه نازل گرديد و مسلمانان از مجالست با كفار و استهزاكنندگان آيات الهى نهى شدند جمعى از مسلمانان گفتند: اگر بخواهيم در همه جا به اين دستور عمل كنيم بايد هرگز به مسجد الحرام نرويم، طواف خانه خدا نكنيم (زيرا آنها در گوشه و كنار مسجد پراكنده‏اند و به سخنان باطل پيرامون آيات الهى مشغولند و در هر گوشه‏اى از مسجد الحرام ما مختصر توقفى كنيم ممكن است سخنان آنها به گوش ما برسد) در اين موقع آيه بعد (69) نازل شد و به مسلمانان دستور داد كه در اين گونه مواقع آنها را نصيحت كنند و تا آنجا كه در قدرت دارند به ارشاد و راهنمايى آنها بپردازند.
تفسير:
دورى از مجالس اهل باطل! از آنجا كه بحثهاى اين سوره بيشتر ناظر به وضع مشركان و بت‏پرستان است در اين آيه و آيه بعد به يكى ديگر از مسائل مربوط به آنها اشاره مى‏شود، نخست به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى‏گويد: «هنگامى كه مخالفان لجوج و بى‏منطق را مشاهده كنى كه آيات خدا را استهزاء مى‏كنند، از آنها روى بگردان تا از اين كار صرف نظر كرده به سخنان ديگرى بپردازند» (وَ إِذا رَأَيْتَ الَّذِينَ يَخُوضُونَ فِي آياتِنا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتَّى يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ).
سپس اضافه مى‏كند اين موضوع به اندازه‏اى اهميت دارد كه «اگر شيطان تو را به فراموشى افكند و با اين گونه اشخاص سهوا همنشين شدى به مجرد اين كه متوجه موضوع گشتى فورا از آن مجلس برخيز و با اين ستمكاران منشين» (وَ إِمَّا يُنْسِيَنَّكَ الشَّيْطانُ فَلا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّكْرى‏ مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ).
سؤال: مگر ممكن است شيطان بر پيامبر مسلط گردد و باعث فراموشى او شود؟
در پاسخ اين سؤال مى‏توان گفت كه روى سخن در آيه گر چه به پيامبر است، برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 610
اما در حقيقت منظور پيروان او هستند كه اگر گرفتار فراموشكارى شدند و در جلسات آميخته به گناه كفار شركت كردند به محض اين كه متوجه شوند بايد از آنجا برخيزند و بيرون روند، و نظير اين بحث در گفتگوهاى روزانه ما در ادبيات زبانهاى مختلف ديده مى‏شود كه انسان روى سخن را به كسى مى‏كند اما هدفش اين است كه ديگران بشنوند.
(آيه 69)- در اين آيه يك مورد استثناء كرده و مى‏گويد: «اگر افراد با تقوا براى نهى از منكر در جلسات آنها شركت كنند و به اميد پرهيزكارى و بازگشت آنها از گناه، آنان را متذكر سازند مانعى ندارد و گناهان آنها را بر چنين اشخاصى نخواهند نوشت، زيرا در هر حال قصد آنها خدمت و انجام وظيفه بوده است» (وَ ما عَلَى الَّذِينَ يَتَّقُونَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَيْ‏ءٍ وَ لكِنْ ذِكْرى‏ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ).
بايد توجه داشت تنها كسانى مى‏توانند از اين استثناء استفاده كنند كه طبق تعبير آيه داراى مقام تقوا و پرهيزكارى باشند و نه تنها تحت تأثير آنها واقع نشوند، بلكه بتوانند آنها را تحت تأثير خود قرار دهند.
(آيه 70)- آنها كه دين حق را به بازى گرفته‏اند! اين آيه در حقيقت بحث آيه قبل را تكميل مى‏كند و به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مى‏دهد «از كسانى كه دين و آيين خود را به شوخى گرفته‏اند و يك مشت بازى و سرگرمى را به حساب دين مى‏گذارند و زندگى دنيا و امكانات مادى آنها را مغرور ساخته، اعراض كن و آنها را به حال خود واگذار» (وَ ذَرِ الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَهُمْ لَعِباً وَ لَهْواً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا).
در حقيقت آيه فوق اشاره به اين است كه آيين آنها از نظر محتوا پوچ و واهى است و نام دين را بر يك مشت اعمالى كه به كارهاى كودكان و سرگرميهاى بزرگسالان شبيه‏تر است گذارده‏اند، اين چنين افراد قابل بحث و گفتگو نيستند و لذا دستور مى‏دهد از آنها روى بگردان و به آنها و مذهب توخاليشان اعتنا مكن.
سپس به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مى‏دهد كه «به آنها در برابر اين اعمال هشدار بده كه روزى فرا مى‏رسد كه هر كس تسليم اعمال خويش است و راهى براى فرار از چنگال آن ندارد» (وَ ذَكِّرْ بِهِ أَنْ تُبْسَلَ نَفْسٌ بِما كَسَبَتْ). «و در آن روز جز خدا نه برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 611
حامى و ياورى دارد و نه شفاعت كننده‏اى» (لَيْسَ لَها مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِيٌّ وَ لا شَفِيعٌ).
كار آنها در آن روز به قدرى سخت و دردناك است و چنان در زنجير اعمال خود گرفتارند كه «هر گونه غرامت و جريمه آن را (فرضا داشته باشند و) بپردازند كه خود را از مجازات نجات دهند از آنها پذيرفته نخواهد شد» (وَ إِنْ تَعْدِلْ كُلَّ عَدْلٍ لا يُؤْخَذْ مِنْها). چرا كه «آنها گرفتار اعمال خويش شده‏اند» (أُولئِكَ الَّذِينَ أُبْسِلُوا بِما كَسَبُوا). نه راه جبران در آن روز باز است و نه زمان، زمان توبه است. به همين دليل راه نجاتى براى آنها تصور نمى‏شود.
سپس به گوشه‏اى از مجازاتهاى دردناك آنها اشاره كرده، مى‏گويد: «نوشابه‏اى دارند از آب داغ و سوزان به همراه عذاب دردناك در برابر پشت پا زدنشان به حق و حقيقت» (لَهُمْ شَرابٌ مِنْ حَمِيمٍ وَ عَذابٌ أَلِيمٌ بِما كانُوا يَكْفُرُونَ).
آنها از درون به وسيله آب سوزان مى‏سوزند و از برون به وسيله آتش!
(آيه 71)- اين آيه در برابر اصرارى كه مشركان براى دعوت مسلمانان به كفر و بت‏پرستى داشتند به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مى‏دهد كه با يك دليل دندانشكن به آنها پاسخ بده و «بگو: آيا شما مى‏گوييد ما چيزى را شريك خدا قرار دهيم كه نه سودى به حال ما دارد كه به خاطر سودش به سوى او برويم و نه زيانى دارد كه از زيان او بترسيم»؟! (قُلْ أَ نَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَنْفَعُنا وَ لا يَضُرُّنا).
اين جمله در حقيقت اشاره به آن است كه معمولا كارهاى انسان از يكى از دو سر چشمه ناشى مى‏شود، يا به خاطر جلب منفعت است و يا به خاطر دفع ضرر سپس به استدلال ديگرى در برابر مشركان دست مى‏زند و مى‏گويد: «اگر ما به سوى بت‏پرستى بازگرديم و پس از هدايت الهى در راه شرك گام نهيم به عقب بازگردانده شده‏ايم» اين بر خلاف قانون تكامل است كه قانون عمومى عالم حيات مى‏باشد (وَ نُرَدُّ عَلى‏ أَعْقابِنا بَعْدَ إِذْ هَدانَا اللَّهُ).
و بعد با يك مثال، مطلب را روشنتر مى‏سازد و مى‏گويد بازگشت از توحيد به شرك «همانند آن است كه كسى بر اثر وسوسه‏هاى شيطان (يا غولهاى بيابانى، به پندار عرب جاهليت كه تصور مى‏كردند در راهها كمين كرده‏اند و مسافران را به برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 612
بيراهه‏ها مى‏كشانند!) راه مقصد را گم كرده و حيران و سرگردان در بيابان مانده است» (كَالَّذِي اسْتَهْوَتْهُ الشَّياطِينُ فِي الْأَرْضِ حَيْرانَ).
«در حالى كه يارانى دارد كه او را به سوى هدايت و شاهراه دعوت مى‏كنند و فرياد مى‏زنند به سوى ما بيا» (لَهُ أَصْحابٌ يَدْعُونَهُ إِلَى الْهُدَى ائْتِنا) ولى آنچنان حيران و سرگردان است كه گويى سخنان آنان را نمى‏شنود و يا قادر بر تصميم گرفتن نيست.
و در پايان آيه به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مى‏دهد كه بگو: «هدايت، تنها هدايت خداست و ما مأموريت داريم كه فقط در برابر پروردگار عالميان تسليم شويم» (قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدى‏ وَ أُمِرْنا لِنُسْلِمَ لِرَبِّ الْعالَمِينَ).
اين جمله در حقيقت دليل ديگرى بر نفى مذهب مشركان است زيرا تنها در برابر كسى بايد تسليم شد كه مالك و آفريدگار و مربى جهان هستى است نه بتها كه هيچ نقشى در ايجاد و اداره اين جهان ندارند.
(آيه 72)- در اين آيه دنباله دعوت الهى را چنين شرح مى‏دهد كه، گذشته از توحيد به ما دستور داده شده: «نماز را بر پا داريد و از او بپرهيزيد و اوست كه به سوى او محشور خواهيد شد» (وَ أَنْ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ اتَّقُوهُ وَ هُوَ الَّذِي إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ).
(آيه 73)- اين آيه در حقيقت دليلى است بر مطالب آيه قبل و دليلى است بر لزوم تسليم در برابر پروردگار، و پيروى از رهبرى او، لذا نخست مى‏گويد: «او خدايى است كه آسمانها و زمين را به حق آفريده است» (وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ).
تنها چنين كسى كه مبدء عالم هستى است، شايسته رهبرى مى‏باشد و بايد تنها در برابر فرمان او تسليم بود، زيرا همه چيز را براى هدف صحيحى آفريده است.
سپس مى‏فرمايد: نه تنها مبدء عالم هستى اوست، بلكه رستاخيز و قيامت نيز به فرمان او صورت مى‏گيرد «و آن روز كه فرمان مى‏دهد رستاخيز برپا شود فورا بر پا خواهد شد» (وَ يَوْمَ يَقُولُ كُنْ فَيَكُونُ). برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 613
بعد اضافه مى‏كند كه «گفتار خداوند حق است» (قَوْلُهُ الْحَقُّ).
يعنى همانطور كه آغاز آفرينش بر اساس هدف و نتيجه و مصلحت بود، رستاخيز نيز همان گونه خواهد بود.
«و در آن روز كه در صور دميده مى‏شود و قيامت بر پا مى‏گردد، حكومت و مالكيت مخصوص ذات پاك اوست» (وَ لَهُ الْمُلْكُ يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ).
درست است كه مالكيت و حكومت خداوند بر تمام عالم هستى از آغاز جهان بوده و تا پايان جهان و در عالم قيامت ادامه خواهد داشت، ولى از آنجا كه در اين جهان يك سلسله عوامل و اسباب در پيشبرد هدفها و انجام كارها مؤثر است گاهى اين عوامل و اسباب انسان را از خداوند كه مسبب الاسباب است غافل مى‏كند، اما در آن روز كه همه اين اسباب از كار مى‏افتد، مالكيت و حكومت او از هر زمان آشكارتر و روشنتر مى‏گردد.
و در پايان آيه اشاره به سه صفت از صفات خدا كرده، مى‏گويد: «خداوند از پنهان و آشكار باخبر است» (عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ). «و كارهاى او همه از روى حكمت مى‏باشد، و از همه چيز آگاه است» (وَ هُوَ الْحَكِيمُ الْخَبِيرُ). يعنى، به مقتضاى علم و آگاهيش اعمال بندگان را مى‏داند و به مقتضاى قدرت و حكمتش به هر كس جزاى مناسب مى‏دهد.
(آيه 74)- از آنجا كه اين سوره جنبه مبارزه با شرك و بت‏پرستى دارد، در اينجا به گوشه‏اى از سرگذشت ابراهيم، قهرمان بت‏شكن اشاره كرده، مى‏گويد:
ابراهيم پدر (عموى) خود را مورد سرزنش قرار داد و به او چنين «گفت: آيا اين بتهاى بى‏ارزش و موجودات بى‏جان را خدايان خود انتخاب كرده‏اى»؟! (وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ لِأَبِيهِ آزَرَ أَ تَتَّخِذُ أَصْناماً آلِهَةً).
«بدون شك من، تو و جمعيت پيروان و هم مسلكان تو را در گمراهى آشكارى مى‏بينم» (إِنِّي أَراكَ وَ قَوْمَكَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ).
چه گمراهى از اين آشكارتر كه انسان مخلوق خود را معبود خود قرار دهد، و موجود بى‏جان و بى‏شعورى را پناهگاه خود بپندارد و حل مشكلات خود را از برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 614
آنها بخواهد.
جمعى از مفسران سنّى، آزر را پدر واقعى ابراهيم مى‏دانند، در حالى كه تمام مفسران و دانشمندان شيعه معتقدند آزر پدر ابراهيم نبود، بعضى او را پدر مادر و بسيارى او را عموى ابراهيم دانسته‏اند.
(آيه 75)- دلايل توحيد در آسمانها! در تعقيب نكوهشى كه ابراهيم از بتها داشت، قرآن به مبارزات منطقى ابراهيم با گروههاى مختلف بت‏پرستان اشاره مى‏كند نخست مى‏گويد: «همانطور كه ابراهيم را از زيانهاى بت‏پرستى آگاه ساختيم همچنين مالكيت مطلقه و تسلط پروردگار را بر تمام آسمان و زمين به او نشان داديم» (وَ كَذلِكَ نُرِي إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ).
و در پايان آيه مى‏فرمايد: «و هدف ما اين بود كه ابراهيم اهل يقين گردد» (وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ).
شك نيست كه ابراهيم يقين استدلالى و فطرى به يگانگى خدا داشت، اما با مطالعه در اسرار آفرينش اين يقين به سر حد كمال رسيد.
(آيه 76)- از اين به بعد موضوع فوق را بطور مشروح بيان كرده و استدلال ابراهيم را از افول و غروب ستاره و خورشيد بر عدم الوهيت آنها روشن مى‏سازد.
مى‏گويد: «هنگامى كه پرده تاريك شب جهان را در زير پوشش خود قرار داد ستاره‏اى در برابر ديدگان او خودنمايى كرد، ابراهيم صدا زد اين خداى من است! اما به هنگامى كه غروب كرد با قاطعيت تمام گفت: من هيچ گاه غروب كنندگان را دوست نمى‏دارم» و آنها را شايسته عبوديت و ربوبيت نمى‏دانم (فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأى‏ كَوْكَباً قالَ هذا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لا أُحِبُّ الْآفِلِينَ).
(آيه 77)- بار ديگر چشم بر صفحه آسمان دوخت، اين بار قرص سيم‏گون ماه با فروغ و درخشش دلپذير خود بر صفحه آسمان ظاهر شده بود «هنگامى كه ابراهيم ماه را ديد، صدا زد اين است پروردگار من! اما سر انجام ماه به سرنوشت همان ستاره گرفتار شد و چهره خود را در پرده افق فرو كشيد، ابراهيم جستجوگر گفت: اگر پروردگار من، مرا به سوى خود رهنمون نشود در صف گمراهان قرار برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 615
خواهم گرفت» (فَلَمَّا رَأَى الْقَمَرَ بازِغاً قالَ هذا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لَئِنْ لَمْ يَهْدِنِي رَبِّي لَأَكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّينَ).
(آيه 78)- در اين هنگام شب به پايان رسيده بود و پرده‏هاى تاريك خود را جمع كرده و از صحنه آسمان مى‏گريخت، خورشيد از افق مشرق سربرآورده و نور زيبا و لطيف خود را همچون يك پارچه زر بافت بر كوه و دشت و بيابان مى‏گسترد، «همين كه چشم حقيقت‏بين ابراهيم بر نور خيره‏كننده آن افتاد صدا زد خداى من اين است؟! اين كه از همه بزرگتر و پرفروغتر است!، اما با غروب آفتاب و فرو رفتن قرص خورشيد (در دهان هيولاى شب، ابراهيم آخرين سخن خويش را ادا كرد و) گفت: اى جمعيت، من از همه اين معبودهاى ساختگى كه شريك خدا قرار داده‏ايد بيزارم» (فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بازِغَةً قالَ هذا رَبِّي هذا أَكْبَرُ فَلَمَّا أَفَلَتْ قالَ يا قَوْمِ إِنِّي بَرِي‏ءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ).
(آيه 79)- اكنون كه فهميدم در ماوراى اين مخلوقات متغير و محدود و اسير چنگال قوانين طبيعت، خدايى است قادر و حاكم بر نظام كائنات «من روى خود را به سوى كسى مى‏كنم كه آسمانها و زمين را آفريد و در اين عقيده خود كمترين شرك راه نمى‏دهم، من موحد خالصم و از مشركان نيستم» (إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِيفاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ).
در اين كه چگونه ابراهيم موحد و يكتاپرست، به ستاره آسمان اشاره كرده و مى‏گويد: «هذا ربّى» (اين خداى من است) بايد بگوييم ابراهيم (ع) اين را به عنوان يك خبر قطعى نگفت، بلكه به عنوان يك فرض و احتمال براى تفكر و انديشيدن، اين سخن را بر زبان جارى كرد.
و يا مفهوم آن اين است كه «به اعتقاد شما اين خداى من است».
(آيه 80)- قرآن در باره ادامه گفتگوى ابراهيم با قوم و جمعيت بت‏پرست مى‏گويد: «قوم ابراهيم با او به گفتگو و محاجّه پرداختند» (وَ حاجَّهُ قَوْمُهُ).
ابراهيم در پاسخ آنها گفت: «چرا در باره خداوند يگانه با من گفتگو و مخالفت مى‏كنيد، در حالى كه خداوند مرا در پرتو دلايل منطقى و روشن به راه برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 616
توحيد هدايت كرده است»؟ (قالَ أَ تُحاجُّونِّي فِي اللَّهِ وَ قَدْ هَدانِ) از اين آيه به خوبى استفاده مى‏شود كه جمعيت بت‏پرست قوم ابراهيم تلاش و كوشش داشتند كه به هر قيمتى كه ممكن است او را از عقيده خود بازدارند.
لذا او را تهديد به كيفر و خشم خدايان و بتها كردند، و او را از مخالفت آنان بيم دادند، زيرا در دنباله آيه از زبان ابراهيم چنين مى‏خوانيم: «من هرگز از بتهاى شما نمى‏ترسم زيرا آنها قدرتى ندارند كه به كسى زيان برسانند مگر اين كه خدا چيزى را بخواهد» (وَ لا أَخافُ ما تُشْرِكُونَ بِهِ إِلَّا أَنْ يَشاءَ رَبِّي شَيْئاً).
گويا ابراهيم با اين جمله مى‏خواهد يك پيشگيرى احتمالى كند و بگويد اگر در گيرودار اين مبارزه‏ها فرضا حادثه‏اى هم براى من پيش بيايد هيچ گونه ارتباطى به بتها ندارد، بلكه مربوط به خواست پروردگار است.
سپس مى‏گويد: «علم و دانش پروردگار من آن چنان گسترده و وسيع است كه همه چيز را دربرمى‏گيرد» (وَسِعَ رَبِّي كُلَّ شَيْ‏ءٍ عِلْماً).
و سر انجام براى تحريك فكر و انديشه، آنان را مخاطب ساخته مى‏گويد: «آيا با اين همه باز متذكر و بيدار نمى‏شويد»؟ (أَ فَلا تَتَذَكَّرُونَ).
(آيه 81)- در اين آيه منطق و استدلال ديگرى را از ابراهيم بيان مى‏كند كه به جمعيت بت‏پرست مى‏گويد: «چگونه ممكن است من از بتها بترسم و در برابر تهديدهاى شما وحشتى به خود راه دهم با اين كه هيچ گونه نشانه‏اى از عقل و شعور و قدرت در اين بتها نمى‏بينم، اما شما با اين كه به وجود خدا ايمان داريد و قدرت و علم او را مى‏دانيد، و هيچ گونه دستورى به شما در باره پرستش بتها نازل نكرده است، با اين همه از خشم او نمى‏ترسيد من چگونه از خشم بتها بترسم»؟ (وَ كَيْفَ أَخافُ ما أَشْرَكْتُمْ وَ لا تَخافُونَ أَنَّكُمْ أَشْرَكْتُمْ بِاللَّهِ ما لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ عَلَيْكُمْ سُلْطاناً).
اكنون انصاف بدهيد كدام يك از اين دو دسته (بت‏پرستان و خداپرستان) شايسته‏تر به ايمنى (از مجازات) هستند اگر مى‏دانيد»! (فَأَيُّ الْفَرِيقَيْنِ أَحَقُّ بِالْأَمْنِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ).
در واقع منطق ابراهيم در اينجا يك منطق عقلى بر اساس اين واقعيت است برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 617
كه شما مرا تهديد به خشم بتها مى‏كنيد در حالى كه تأثير وجودى آنها موهوم است، ولى از خشم خداوند بزرگ كه من و شما هر دو او را پذيرفته‏ايم- و هيچ گونه دستورى از طرف او در باره پرستش بتها نرسيده- ترس و وحشتى نداريد.
(آيه 82)- در اين آيه، پاسخى از زبان ابراهيم به سؤالى كه خودش در آيه قبل مطرح نمود نقل شده است و اين يك شيوه جالب در استدلالات علمى است كه گاهى شخص استدلال كننده سؤالى از طرف مقابل مى‏كند و خودش بلافاصله به پاسخ آن مى‏پردازد اشاره به اين كه مطلب به قدرى روشن است كه هر كس پاسخ آن را بايد بداند.
مى‏گويد: «آنها كه ايمان آوردند و ايمان خود را با ظلم و ستم نياميختند امنيت براى آنهاست، و هدايت مخصوص آنان» (الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إِيمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ).
(آيه 83)- اين آيه به تمام بحثهاى گذشته كه در زمينه توحيد و مبارزه با شرك از ابراهيم نقل شد اشاره كرده، مى‏گويد: «اينها دلايلى بود كه ما به ابراهيم در برابر قوم و جمعيتش داديم» (وَ تِلْكَ حُجَّتُنا آتَيْناها إِبْراهِيمَ عَلى‏ قَوْمِهِ).
سپس براى تكميل اين بحث مى‏فرمايد: «درجات هر كس را بخواهيم بلند مى‏كنيم» (نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ).
اما براى اين كه اشتباهى پيش نيايد كه گمان كنند خداوند در اين ترفيع درجه تبعيضى قائل مى‏شود مى‏فرمايد: «پروردگار تو، حكيم و عالم است» (إِنَّ رَبَّكَ حَكِيمٌ عَلِيمٌ).
و درجاتى را كه مى‏دهد روى آگاهى به شايستگى آنها و موافق موازين حكمت است و تا كسى شايسته نباشد از آن برخوردار نخواهد شد.
(آيه 84)- از اين به بعد به قسمتى از مواهبى كه خداوند به ابراهيم داده است اشاره شده، و آن مواهب فرزندان صالح و نسل لايق و برومند است كه يكى از بزرگترين مواهب الهى محسوب مى‏شود.
نخست مى‏گويد: «ما به ابراهيم، اسحاق و يعقوب (فرزندان اسحاق) را برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 618
بخشيديم» (وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ).
سپس براى اين كه افتخار اين دو تنها در جنبه پيغمبرزادگى نبود، بلكه شخصا در پرتو فكر صحيح و عمل صالح نور هدايت را در قلب خود جاى داده بودند، مى‏گويد: «هر يك از آنها را هدايت كرديم» (كُلًّا هَدَيْنا).
و به دنبال آن براى اين كه تصور نشود، در دورانهاى قبل از ابراهيم، پرچمدارانى براى توحيد نبودند، و اين موضوع از زمان او شروع شده اضافه مى‏كند، «نوح را نيز پيش از آن هدايت و رهبرى كرديم» (وَ نُوحاً هَدَيْنا مِنْ قَبْلُ).
در حقيقت با اشاره به موقعيت نوح كه از اجداد ابراهيم است و موقعيت جمعى از پيامبران كه از دودمان و فرزندان او هستند، موقعيت ممتاز ابراهيم را از نظر «وراثت و ريشه» و «ثمره» وجودى مشخص مى‏سازد.
و در تعقيب آن نام جمع كثيرى از پيامبران را كه از دودمان ابراهيم بودند مى‏برد، نخست مى‏گويد: «از دودمان ابراهيم، داود و سليمان و ايوب و يوسف و موسى و هارون را هدايت كرديم» (وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ وَ أَيُّوبَ وَ يُوسُفَ وَ مُوسى‏ وَ هارُونَ).
و در پايان آيه مى‏فرمايد: «اين چنين نيكوكاران را پاداش مى‏دهيم» (وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ). به اين ترتيب روشن مى‏كند كه مقام و موقعيت آنان در پرتو اعمال و كردار آنها بود.
(آيه 85)- و در اين آيه اضافه مى‏كند: «و (همچنين) زكريا و يحيى و عيسى و الياس هر كدام از صالحان بودند» (وَ زَكَرِيَّا وَ يَحْيى‏ وَ عِيسى‏ وَ إِلْياسَ كُلٌّ مِنَ الصَّالِحِينَ). يعنى، مقامات آنها جنبه تشريفاتى و اجبارى نداشت بلكه در پرتو عمل صالح در پيشگاه خدا شخصيت و عظمت يافتند.
(آيه 86)- در اين آيه نيز نام چهار نفر ديگر از پيامبران و رهبران الهى را ذكر كرده، مى‏فرمايد: «و اسماعيل و اليسع و يونس و لوط و هر كدام را بر مردم عصر خود برترى بخشيديم» (وَ إِسْماعِيلَ وَ الْيَسَعَ وَ يُونُسَ وَ لُوطاً وَ كلًّا فَضَّلْنا عَلَى الْعالَمِينَ).
(آيه 87)- و در اين آيه يك اشاره كلى به پدران و فرزندان و برادران صالح برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 619
پيامبران نامبرده كه بطور تفصيل اسم آنها در اينجا نيامده است كرده، مى‏گويد: «از ميان پدران آنها و فرزندانشان و برادرانشان، افرادى را فضيلت داديم و برگزيديم و به راه راست هدايت كرديم» (وَ مِنْ آبائِهِمْ وَ ذُرِّيَّاتِهِمْ وَ إِخْوانِهِمْ وَ اجْتَبَيْناهُمْ وَ هَدَيْناهُمْ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ).
(آيه 88)- سه امتياز مهم! به دنبال ذكر نام گروههاى مختلفى از پيامبران الهى در آيات گذشته، در اينجا اشاره به خطوط كلى و اصلى زندگانى آنها شده، نخست مى‏فرمايد: «اين هدايت خداست كه به وسيله آن هر كس از بندگانش را بخواهد هدايت و رهبرى مى‏كند» (ذلِكَ هُدَى اللَّهِ يَهْدِي بِهِ مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ).
سپس براى اين كه كسى تصور نكند آنها به اجبار در اين راه گام گذاشتند و همچنين كسى تصور نكند كه خداوند نظر خاص و استثنايى و بى‏دليل در مورد آنها داشته است، مى‏فرمايد: «اگر فرضا اين پيامبران با آن همه مقام و موقعيتى كه داشتند مشرك مى‏شدند، تمام اعمالشان بر باد مى‏رفت» (وَ لَوْ أَشْرَكُوا لَحَبِطَ عَنْهُمْ ما كانُوا يَعْمَلُونَ).
يعنى آنها نيز مشمول همان قوانين الهى هستند كه در باره ديگران اجرا مى‏گردد و تبعيضى در كار نيست.
(آيه 89)- در اين آيه به سه امتياز مهم كه پايه همه امتيازات انبياء بوده اشاره كرده، مى‏فرمايد: «اينها كسانى بودند كه هم كتاب آسمانى به آنان داده‏ايم و هم مقام حكم و هم نبوت» (أُولئِكَ الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ).
«حكم» در اصل به معنى منع و جلوگيرى است، و از آنجا كه عقل جلو اشتباهات و خلافكاريها را مى‏گيرد، همچنين قضاوت صحيح مانع از ظلم و ستم است، و حكومت عادل جلو حكومتهاى نارواى ديگران را مى‏گيرد، در هر يك از اين سه معنى استعمال مى‏شود.
سپس مى‏فرمايد: «اگر اين جمعيت- يعنى مشركان و اهل مكّه و مانند آنها- اين حقايق را نپذيرند، دعوت تو بدون پاسخ نمى‏ماند، زيرا ما جمعيتى را مأموريت داده‏ايم كه نه تنها آن را بپذيرند بلكه آن را محافظت و نگهبانى كنند جمعيتى كه در برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 620
راه كفر گام برنمى‏دارند و در برابر حق تسليمند» (فَإِنْ يَكْفُرْ بِها هؤُلاءِ فَقَدْ وَكَّلْنا بِها قَوْماً لَيْسُوا بِها بِكافِرِينَ).
(آيه 90)- در اين آيه، برنامه اين پيامبران بزرگ را به عنوان يك سرمشق عالى هدايت به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله معرفى كرده، و مى‏گويد: «اينها كسانى هستند كه مشمول هدايت الهى شده‏اند، پس به هدايت آنها اقتدا كن» (أُولئِكَ الَّذِينَ هَدَى اللَّهُ فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ).
اين آيه بار ديگر تأكيد مى‏كند كه اصول دعوت همه پيامبران الهى يكى است، گر چه آيينهاى بعدى كاملتر از آيينهاى قبلى بوده است.
«هدايت» مفهوم وسيعى دارد كه هم توحيد و ساير اصول اعتقادى را شامل مى‏شود و هم صبر و استقامت، و هم ساير اصول اخلاق و تعليم و تربيت.
سپس به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور داده مى‏شود كه «به مردم بگو: من هيچ گونه اجر و پاداشى در برابر رسالت خود از شما تقاضا نمى‏كنم» همانطور كه پيامبران پيشين چنين درخواستى نكردند، من هم از اين سنت هميشگى پيامبران پيروى كرده و به آنها اقتدا مى‏كنم (قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً).
«به علاوه اين قرآن و رسالت و هدايت يك بيدار باش و يادآورى به همه جهانيان است» (إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرى‏ لِلْعالَمِينَ).
و چنين نعمت عمومى و همگانى، همانند نور آفتاب و امواج هوا و بارش باران است كه جنبه عمومى و جهانى دارد، و هيچ گاه خريد و فروش نمى‏شود و كسى در برابر آن اجر و پاداشى نمى‏گيرد.
(آيه 91)
شأن نزول:
نقل شده كه جمعى از يهوديان گفتند: اى محمد! آيا راستى خداوند كتابى بر تو فرستاده است؟! پيامبر فرمود: آرى! آنها گفتند: به خدا سوگند كه خداوند هيچ كتابى از آسمان فرو نفرستاده است!
تفسير:
خدانشناسان! از شأن نزول فوق و لحن آيه در مى‏يابيم اين آيه در باره يهود است نه مشركان، از طرفى بعضى معتقدند كه اين آيه استثنائا در مدينه نازل شده است و به دستور پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به تناسب خاصى در وسط اين سوره مكّى برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 621
قرار گرفته و اين موضوع در قرآن نمونه‏هاى فراوانى دارد.
اكنون مى‏پردازيم به تفسير آيه، نخست مى‏گويد: «آنها خدا را آن چنانكه شايسته است نشناختند زيرا گفتند: خدا هيچ كتابى بر هيچ انسانى نازل نكرده است»! (وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قالُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ عَلى‏ بَشَرٍ مِنْ شَيْ‏ءٍ).
خداوند به پيامبرش دستور مى‏دهد كه در جواب آنها «بگو: چه كسى كتابى را كه موسى آورد و نور و هدايت براى مردم بود نازل گردانيد»؟ (قُلْ مَنْ أَنْزَلَ الْكِتابَ الَّذِي جاءَ بِهِ مُوسى‏ نُوراً وَ هُدىً لِلنَّاسِ).
«همان كتابى كه آن را به صفحات پراكنده‏اى تبديل كرده‏ايد، بعضى را كه به سود شماست آشكار مى‏كنيد و بسيارى را كه به زبان خود مى‏دانيد پنهان مى‏داريد» (تَجْعَلُونَهُ قَراطِيسَ تُبْدُونَها وَ تُخْفُونَ كَثِيراً). «و در اين كتاب آسمانى مطالبى به شما تعليم داده شده كه نه شما و نه پدرانتان از آن باخبر نبوديد و بدون تعليم الهى نمى‏توانستيد باخبر شويد» (وَ عُلِّمْتُمْ ما لَمْ تَعْلَمُوا أَنْتُمْ وَ لا آباؤُكُمْ).
در پايان آيه به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مى‏دهد كه «تنها خدا را ياد كن و آنها را در اباطيل و لجاجت و بازيگرى خود رها ساز» زيرا آنها جمعيتى هستند كه كتاب الهى و آيات او را به بازى گرفته‏اند (قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِي خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ).
(آيه 92)- در تعقيب بحثى كه در باره كتاب آسمانى يهود در آيه گذشته عنوان شد در اينجا به قرآن كه يك كتاب ديگر آسمانى است اشاره مى‏شود، و در حقيقت ذكر تورات مقدمه‏اى است براى ذكر قرآن تا تعجب و وحشتى از نزول يك كتاب آسمانى، بر يك بشر، نكنند.
نخست مى‏گويد: «اين كتابى است كه ما آن را نازل كرديم» (وَ هذا كِتابٌ أَنْزَلْناهُ). «كتابى است بسيار پربركت، زيرا سر چشمه انواع خيرات و نيكيها و پيروزيها است» (مُبارَكٌ). «به علاوه كتبى را كه پيش از آن نازل شده‏اند همگى تصديق مى‏كند» (مُصَدِّقُ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ).
منظور از اين كه قرآن كتب مقدسه پيشين را تصديق مى‏كند آن است كه تمام نشانه‏هايى كه در آنها آمده است بر آن تطبيق مى‏نمايد. برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 622
بنابراين، هم از نظر محتوا و هم از نظر اسناد و مدارك تاريخى نشانه‏هاى حقانيت در آن آشكار است.
سپس هدف نزول قرآن را چنين توضيح مى‏دهد كه «آن را فرستاديم تا امّ القرى (مكّه) و تمام آنها كه در گرد آن هستند، انذار كنى» و به مسؤوليتها و وظايفشان آگاه سازى (وَ لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرى‏ وَ مَنْ حَوْلَها).
اگر به مكّه «امّ القرى» مى‏گويند به خاطر اين است كه اصل و آغاز پيدايش تمام خشكيهاى روى زمين است در روايات متعددى مى‏خوانيم، خشكيهاى زمين از زير خانه كعبه گسترده شدند و از آن به نام «دحو الارض» (گسترش زمين) ياد شده است. بنابراين «و من حولها» (كسانى كه پيرامون آن هستند) تمام مردم روى زمين را شامل مى‏شود.
و در پايان آيه مى‏گويد: «كسانى كه به روز رستاخيز و حساب پاداش اعمال ايمان دارند به اين كتاب ايمان خواهند آورد و مراقب نمازهاى خود خواهند بود» (وَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ هُمْ عَلى‏ صَلاتِهِمْ يُحافِظُونَ).
اهميت نماز-
در آيه فوق از ميان تمام دستورات دينى، تنها اشاره به نماز شده است و همانطور كه مى‏دانيم نماز مظهر پيوند با خدا و ارتباط با اوست و به همين دليل از همه عبادات برتر و بالاتر است و به عقيده بعضى هنگام نزول اين آيات تنها فريضه اسلامى همين نماز بود.
(آيه 93)
شأن نزول:
اين آيه در مورد شخصى به نام «عبد اللّه بن سعد» كه از كاتبان وحى بود و سپس خيانت كرد و پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله او را طرد نمود و پس از آن ادعا كرد كه من مى‏توانم همانند آيات قرآن بياورم نازل گرديده.
جمعى از مفسران نيز گفته‏اند كه آيه يا قسمتى از آن در باره «مسيلمه كذاب» كه از مدعيان دروغين نبوت بود نازل گرديده است.
و در هر حال آيه همانند ساير آيات قرآن كه در شرايط خاصى نازل شده مضمون و محتواى آن كلى و عمومى است و همه مدعيان نبوت و مانند آنها را شامل مى‏شود.
تفسير:
به دنبال آيات گذشته كه اشاره به گفتار يهود در باره نفى نزول كتاب برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 623
آسمانى بر هيچ كس نبوده بود، در اين آيه سخن از گناهكاران ديگرى است كه در نقطه مقابل آنها قرار دارند و ادعاى نزول وحى آسمانى بر خود مى‏كنند، در حالى كه دروغ مى‏گويند. و در حقيقت به سه دسته از اين گونه افراد در آيه مورد بحث اشاره شده است. نخست مى‏گويد: «چه كسى ستمكارتر است از كسانى كه بر خدا دروغ مى‏بندند و آيه‏اى را تحريف و سخنى از سخنان خدا را تغيير مى‏دهند» (وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى‏ عَلَى اللَّهِ كَذِباً).
دسته دوم «آنها كه ادعاى نبوت و وحى مى‏كنند، در حالى كه نه پيامبرند و نه وحى بر آنها نازل شده است» (أَوْ قالَ أُوحِيَ إِلَيَّ وَ لَمْ يُوحَ إِلَيْهِ شَيْ‏ءٌ).
دسته سوم آنها كه به عنوان انكار نبوت پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله يا از روى استهزاء «مى‏گويند ما هم مى‏توانيم همانند اين آيات نازل كنيم» در حالى كه دروغ مى‏گويند و كمترين قدرتى بر اين كار ندارند (وَ مَنْ قالَ سَأُنْزِلُ مِثْلَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ).
آرى! همه اينها ستمگرند و كسى ستمكارتر از آنها نيست هم خود گمراهند و هم ديگران را به گمراهى مى‏كشانند، چه ظلمى از اين بالاتر كه افرادى كه صلاحيت رهبرى ندارند، ادعاى رهبرى كنند آن هم رهبرى الهى و آسمانى.
سپس مجازات دردناك اين گونه افراد را چنين بيان مى‏كند: «اگر تو اى پيامبر! اين ستمكاران را به هنگامى كه در شدايد مرگ و جان دادن فرو رفته‏اند مشاهده كنى، در حالى كه فرشتگان قبض ارواح دست گشوده‏اند به آنها مى‏گويند: جان خود را خارج سازيد، خواهى ديد كه وضع آنها بسيار دردناك و اسفبار است» (وَ لَوْ تَرى‏ إِذِ الظَّالِمُونَ فِي غَمَراتِ الْمَوْتِ وَ الْمَلائِكَةُ باسِطُوا أَيْدِيهِمْ أَخْرِجُوا أَنْفُسَكُمُ).
در اين حال فرشتگان عذاب به آنها مى‏گويند: «امروز گرفتار مجازات خواركننده‏اى خواهيد شد به خاطر دو كار: نخست اين كه بر خدا دروغ بستيد و ديگر اين كه در برابر آيات او سر تسليم فرود نياورديد» (الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ بِما كُنْتُمْ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ غَيْرَ الْحَقِّ وَ كُنْتُمْ عَنْ آياتِهِ تَسْتَكْبِرُونَ).
(آيه 94)
شأن نزول:
يكى از مشركان به نام «نضربن حارث» گفت: «لات» و «عزى» (دو بت بزرگ و معروف عرب) در قيامت از من شفاعت خواهند كرد، آيه برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 624
نازل شد و به او و امثال او پاسخ گفت.
تفسير:
گمشده‏ها- در آيه گذشته به قسمتى از حالات ظالمان در آستانه مرگ اشاره شد در اين آيه گفتارى كه خداوند به هنگام مرگ يا به هنگام ورود در صحنه قيامت به آنها مى‏گويد، منعكس شده است.
در آغاز مى‏فرمايد: «امروز همه به صورت تنها، همان گونه كه روز اول شما را آفريديم، به سوى ما بازگشت نموديد» (وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادى‏ كَما خَلَقْناكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ).
«و اموالى كه به شما بخشيده بوديم و تكيه گاه شما در زندگى بود، همه را پشت سر گذارديد» و با دست خالى آمديد (وَ تَرَكْتُمْ ما خَوَّلْناكُمْ وَراءَ ظُهُورِكُمْ).
همچنين «بتهايى كه آنها را شفيع خود مى‏پنداشتيد، و شريك در تعيين سرنوشت خود تصور مى‏كرديد هيچ كدام را با شما نمى‏بينيم» (وَ ما نَرى‏ مَعَكُمْ شُفَعاءَكُمُ الَّذِينَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فِيكُمْ شُرَكاءُ). در حقيقت «جمع شما به پراكندگى گراييد و تمام پيوندها از شما بريده شد» (لَقَدْ تَقَطَّعَ بَيْنَكُمْ).
«تمام پندارها و تكيه‏گاههايى كه فكر مى‏كرديد نابود گشتند و گم شدند» (وَ ضَلَّ عَنْكُمْ ما كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ).
مشركان و بت‏پرستان عرب روى سه چيز تكيه داشتند: «قبيله و عشيره» كه به آن وابسته بودند، و «اموال و ثروتهايى» كه براى خود گرد آورده بودند، و «بتهايى» كه آنها را شريك خدا در تعيين سرنوشت انسان و شفيع در پيشگاه او مى‏پنداشتند، در هر يك از سه جمله آيه، به يكى از اين سه موضوع اشاره شده كه چگونه به هنگام مرگ، همه آنها با انسان وداع مى‏گويند، و او را تك و تنها به خود وامى‏گذارند.
در آن روز بطور كلى تمام پيوندها و علائق مادى و همه تكيه گاهها و معبودهاى خيالى و ساختگى از او جدا مى‏شود، او مى‏ماند و اعمالش، و به تعبير قرآن گم مى‏شوند، يعنى آنچنان حقير و پست و ناشناس خواهند بود كه به چشم نمى‏آيند!
(آيه 95)- شكافنده صبح! بار ديگر روى سخن را به مشركان كرده و دلايل توحيد را در ضمن عبارات جالب و نمونه‏هاى زنده‏اى از اسرار مشركان و نظام آفرينش و شگفتيهاى خلقت، شرح مى‏دهد. برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 625
در اين آيه، به سه قسمت از اين شگفتيها كه در زمين است اشاره شده، نخست مى‏گويد: «خداوند شكافنده دانه و هسته است» (إِنَّ اللَّهَ فالِقُ الْحَبِّ وَ النَّوى‏).
جالب اين كه دانه و هسته گياهان غالبا بسيار محكمند، يك نگاه به هسته خرما و ميوه‏هايى مانند هلو و شفتالو و دانه‏هاى محكم بعضى از حبوبات نشان مى‏دهد كه چگونه آن نطفه حياتى كه در حقيقت نهال و درخت كوچكى است در دژى فوق العاده محكم محاصره شده است، ولى دستگاه آفرينش آنچنان خاصيت تسليم و نرمش به اين دژ نفوذ ناپذير، و آنچنان قدرت و نيرو به آن جوانه بسيار لطيف و ظريفى كه در درون هسته و دانه پرورش مى‏يابد، مى‏دهد كه بتواند ديواره آن را بشكافد و از ميان آن قد برافرازد.
به راستى اين حادثه در جهان گياهان حادثه شگرفى است كه قرآن به عنوان يك نشانه توحيد انگشت روى آن گذاشته است.
سپس مى‏گويد: «موجود زنده را از مرده بيرون مى‏فرستد، و موجودات مرده را از زنده» (يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ مُخْرِجُ الْمَيِّتِ مِنَ الْحَيِّ).
و اين يك نظام دائمى و عمومى در جهان آفرينش است مسأله حيات و زندگى موجودات زنده از پيچيده‏ترين مسائلى است كه هنوز علم و دانش بشر نتوانسته است پرده از روى اسرار آن بردارد و به مخفيگاه آن گام بگذارد كه چگونه عناصر طبيعى و مواد آلى با يك جهش عظيم، تبديل به يك موجود زنده مى‏شوند.
لذا مى‏بينيم قرآن براى اثبات وجود خدا بارها روى اين مسأله تكيه كرده است، و پيامبران بزرگى همچون ابراهيم و موسى در برابر گردنكشانى همچون نمرود و فرعون، به وسيله پديده حيات و حكايت آن از وجود مبدء قادر و حكيم جهان استدلال مى‏كردند.
و در پايان آيه به عنوان تأكيد و تحكيم مطلب مى‏فرمايد: «اين است خداى شما و اين است آثار قدرت و علم بى‏پايان او، با اين حال چگونه از حق منحرف، و به راه باطل كشانده مى‏شويد» (ذلِكُمُ اللَّهُ فَأَنَّى تُؤْفَكُونَ).
(آيه 96)- در اين آيه به سه نعمت از نعمتهاى جوّى و آسمانى اشاره شده برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 626
است. نخست مى‏گويد: «خداوند شكافنده صبح است» (فالِقُ الْإِصْباحِ).
قرآن در اينجا روى مسأله صبح تكيه مى‏كند كه يكى از نعمتهاى بزرگ پروردگار است زيرا مى‏دانيم اين پديده آسمانى نتيجه وجود جوّ زمين (يعنى قشر ضخيم هوا كه دور تا دور اين كره را پوشانيده) مى‏باشد، اگر اطراف كره زمين همانند كره ماه جوّى وجود نداشت نه بين الطلوعين و فلق وجود داشت و نه سپيدى آغاز شب و شفق، اما وجود جوّ زمين و فاصله‏اى كه در ميان تاريكى شب، و روشنايى روز به هنگام طلوع و غروب آفتاب قرار دارد، انسان را تدريجا براى پذيرا شدن هر يك از اين دو پديده متضاد آماده مى‏سازد، و انتقال از نور به ظلمت و از ظلمت به نور، به صورت تدريجى و ملايم و كاملا مطبوع و قابل تحمل انجام مى‏گردد.
ولى براى اين كه تصور نشود شكافتن صبح دليل اين است كه تاريكى و ظلمت شب، چيز نامطلوب و يا مجازات و سلب نعمت است بلافاصله مى‏فرمايد: خداوند «شب را مايه آرامش قرار داد» (وَ جَعَلَ اللَّيْلَ سَكَناً).
اين موضوع مسلم است كه انسان در برابر نور و روشنايى تمايل به تلاش و كوشش دارد، جريان خون متوجه سطح بدن مى‏شود، و تمام سلولها آماده فعاليت مى‏گردند، و به همين دليل خواب در برابر نور چندان آرام‏بخش نيست.
ولى هر قدر محيط تاريك بوده باشد خواب عميقتر و آرام‏بخش‏تر است، زيرا در تاريكى، خون متوجه درون بدن مى‏گردد و بطور كلى سلولها در يك آرامى و استراحت فرو مى‏روند، به همين دليل در جهان طبيعت نه تنها حيوانات، بلكه گياهان نيز به هنگام تاريكى شب به خواب فرو مى‏روند و با نخستين اشعه صبحگاهان جنب و جوش و فعاليت را شروع مى‏كنند، به عكس دنياى ماشينى كه شب را تا بعد از نيمه بيدار مى‏مانند، و روز را تا مدت زيادى بعد از طلوع آفتاب در خواب فرو مى‏روند، و نشاط و سلامت خود را از دست مى‏دهند.
سپس اشاره به سومين نعمت و نشانه عظمت خود كرده، مى‏گويد: «و خورشيد و ماه را وسيله حساب در زندگى شما قرار داد» (وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ حُسْباناً).
اين موضوع بسيار جالب توجه است كه ميليونها سال كره زمين به دور برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 627
خورشيد، و ماه به دور زمين گردش مى‏كند، و اين گردش به قدرى حساب شده است كه حتى لحظه‏اى پس و پيش نمى‏شود، و اين ممكن نيست مگر در سايه يك علم و قدرت بى‏انتها كه هم طرح آن را بريزد و هم آن را دقيقا اجرا كند.
و لذا در پايان آيه مى‏گويد: «اين اندازه‏گيرى خداوندى است كه هم توانا است و هم دانا» (ذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ).
(آيه 97)- در تعقيب آيه قبل كه اشاره به نظام گردش آفتاب و ماه شده بود، در اينجا به يكى ديگر از نعمتهاى پروردگار اشاره كرده و مى‏گويد: «او كسى است كه ستارگان را براى شما قرار داد تا در پرتو آنها راه خود را در تاريكى صحرا و دريا، در شبهاى ظلمانى، بيابيد» (وَ هُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِها فِي ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ).
و در پايان آيه مى‏فرمايد: «نشانه‏ها و دلايل خود را براى افرادى كه اهل فكر و فهم و انديشه‏اند روشن ساختيم» (قَدْ فَصَّلْنَا الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ).
انسان هزاران سال است كه با ستارگان آسمان و نظام آنها آشنا است، لذا براى جهت يابى در سفرهاى دريايى و خشكى بهترين وسيله او، همين ستارگان بودند.
مخصوصا در اقيانوسهاى وسيع كه هيچ نشانه‏اى براى پيدا كردن راه مقصد در دست نيست و در آن زمان دستگاه قطب‏نما نيز اختراع نشده بود وسيله مطمئنى جز ستارگان آسمان وجود نداشت، همانها بودند كه ميليونها بشر را از گمراهى و غرقاب نجات مى‏دادند و به سر منزل مقصود مى‏رسانيدند.
(آيه 98)- در اين آيه نيز دلايل توحيد و خداشناسى تعقيب شده است، زيرا قرآن براى اين هدف گاهى انسان را در آفاق و جهانهاى دور دست سير مى‏دهد، و گاهى او را به سير در درون وجود خويش دعوت مى‏نمايد، نخست مى‏گويد: «او كسى است كه شما را از يك انسان آفريد» (وَ هُوَ الَّذِي أَنْشَأَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ).
يعنى، شما با اين همه چهره‏هاى گوناگون، ذوقها و افكار متفاوت، و تنوع وسيع در تمام جنبه‏هاى وجودى، همه از يك فرد آفريده شده‏ايد، و اين نهايت عظمت خالق و آفريدگار را مى‏رساند كه چگونه از يك مبدء اين همه چهره‏هاى برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 628
متفاوت آفريده است؟
سپس مى‏فرمايد: «جمعى از افراد بشر مستقر هستند و جمعى مستودع» (فَمُسْتَقَرٌّ وَ مُسْتَوْدَعٌ).
«مستقرّ» به معنى ناپايدار مى‏آيد، و «مستودع» به معنى ناپايدار.
احتمال دارد دو تعبير فوق، اشاره به اجزاى اوليه تشكيل دهنده نطفه انسان بوده باشد، زيرا چنانكه مى‏دانيم نطفه انسان از دو جزء يكى «اوول» (نطفه ماده) و ديگرى «اسپرم» (نطفه نر) تشكيل شده است، نطفه ماده در رحم تقريبا ثابت و مستقر است، ولى نطفه‏هاى نر به صورت جانداران متحرك به سوى او با سرعت حركت مى‏كنند و نخستين فرد «اسپرم» كه به «اوول» مى‏رسد با او مى‏آميزد و بقيه را عقب مى‏راند و تخمه اولى انسان را تشكيل مى‏دهد.
در پايان آيه بار ديگر مى‏گويد: «ما نشانه‏هاى خود را برشمرديم تا آنها كه داراى فهم و دركند بينديشند» (قَدْ فَصَّلْنَا الْآياتِ لِقَوْمٍ يَفْقَهُونَ).
(آيه 99)- اين آيه، آخرين آيه‏اى است كه در اين سلسله بحثها ما را به شگفتيهاى جهان آفرينش، و شناسايى خداوند از طريق آن دعوت مى‏كند.
در آغاز به يكى از مهمترين و اساسى‏ترين نعمتهاى پروردگار كه مى‏توان آن را ريشه و مادر ساير نعمتها دانست اشاره مى‏كند و آن پيدايش و رشد و نمو گياهان و درختان در پرتو آن است، و مى‏گويد: «او كسى است كه از آسمان آبى (براى شما) فرستاد» (وَ هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً).
اين كه مى‏گويد از طرف آسمان به خاطر آن است كه تمام منابع آب روى زمين اعم از چشمه‏ها و نهرها و قناتها و چاههاى عميق به آب باران منتهى مى‏گردد لذا كمبود باران در همه آنها اثر مى‏گذارد و اگر خشكسالى ادامه يابد همگى خشك مى‏شوند.
سپس به اثر بارز نزول باران اشاره كرده، مى‏گويد: «به واسطه آن روييدنيها را از همه نوع از زمين خارج ساختيم» (فَأَخْرَجْنا بِهِ نَباتَ كُلِّ شَيْ‏ءٍ).
جالب اين كه خداوند از يك زمين و يك آب، غذاى مورد نياز همه جانداران برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 629
را تأمين كرده است و جالبتر اين كه نه تنها گياهان صحرا و خشكيها از بركت آب باران پرورش مى‏يابند، بلكه گياهان بسيار كوچكى كه در لابلاى امواج آب درياها مى‏رويند و خوراك عمده ماهيان درياست از پرتو نور آفتاب و دانه‏هاى باران رشد مى‏كنند، سپس به شرح اين جمله پرداخته و موارد مهمى را از گياهان و درختان كه به وسيله آب باران پرورش مى‏يابند خاطرنشان مى‏سازد.
نخست مى‏گويد: «ما به وسيله آن ساقه‏هاى سبز گياهان و نباتات را از زمين خارج ساختيم» و از دانه كوچك و خشك ساقه‏اى با طراوت و سرسبز كه لطافت و زيبايى آن چشم را خيره مى‏كند آفريديم» (فَأَخْرَجْنا مِنْهُ خَضِراً).
«و از آن ساقه سبز، دانه‏هاى روى هم چيده شده، (همانند خوشه گندم و ذرت) بيرون آورديم (نُخْرِجُ مِنْهُ حَبًّا مُتَراكِباً).
«همچنين به وسيله آن از درختان نخل خوشه سر بسته‏اى بيرون فرستاديم كه پس از شكافته شدن رشته‏هاى باريك و زيبايى كه دانه‏هاى خرما را بر دوش خود حمل مى‏كنند و از سنگينى به طرف پايين متمايل مى‏شوند خارج مى‏گردد» (وَ مِنَ النَّخْلِ مِنْ طَلْعِها قِنْوانٌ دانِيَةٌ). «همچنين باغهايى از انگور و زيتون و انار پرورش داديم» (وَ جَنَّاتٍ مِنْ أَعْنابٍ وَ الزَّيْتُونَ وَ الرُّمَّانَ).
سپس اشاره به يكى ديگر از شاهكارهاى آفرينش در اين درختان كرده مى‏فرمايد: «هم با يكديگر شباهت دارند و هم ندارند» (مُشْتَبِهاً وَ غَيْرَ مُتَشابِهٍ).
دو درخت زيتون و انار از نظر شكل ظاهرى و ساختمان شاخه‏ها و برگها شباهت زيادى به هم دارند، در حالى كه از نظر ميوه و طعم و خاصيت آن بسيار با هم متفاوتند.
يكى داراى ماده چربى مؤثر و نيرومند، و ديگرى داراى ماده اسيدى و يا قندى است، كه با يكديگر كاملا متفاوتند، به علاوه اين دو درخت گاهى درست در يك زمين پرورش مى‏يابند و از يك آب مشروب مى‏شوند يعنى، هم با يكديگر تفاوت زياد دارند و هم شباهت.
سپس از ميان تمام اعضاى پيكر درخت بحث را روى ميوه برده مى‏گويد: برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 630
«نگاهى به ساختمان ميوه آن به هنگامى كه به ثمر مى‏نشيند و همچنين نگاهى به چگونگى رسيدن ميوه‏ها كنيد كه در اينها نشانه‏هاى روشنى است از قدرت و حكمت خدا براى افرادى كه اهل ايمان هستند» (انْظُرُوا إِلى‏ ثَمَرِهِ إِذا أَثْمَرَ وَ يَنْعِهِ إِنَّ فِي ذلِكُمْ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ).
با توجه به آنچه امروز در گياه‏شناسى از چگونگى پيدايش ميوه‏ها و رسيدن آنها مى‏خوانيم نكته اين اهميت خاص كه قرآن براى ميوه قائل شده است روشن مى‏شود، زيرا پيدايش ميوه‏ها درست همانند تولد فرزند در جهان حيوانات است، نطفه‏هاى نر با وسايل مخصوصى (وزش باد يا حشرات و مانند آنها) از كيسه‏هاى مخصوص جدا مى‏شوند، و روى قسمت مادگى گياه قرار مى‏گيرند، پس از انجام عمل لقاح و تركيب شدن با يكديگر، نخستين تخم و بذر تشكيل مى‏گردد، و در اطرافش انواع مواد غذايى همانند گوشتى آن را دربرمى‏گيرند.
اين مواد غذايى از نظر ساختمان بسيار متنوع و همچنين از نظر طعم و خواص غذايى و طبى فوق العاده متفاوتند، گاهى يك ميوه (مانند انار و انگور) داراى صدها دانه است كه هر دانه‏اى از آنها خود جنين و بذر درختى محسوب مى‏شود و ساختمانى بسيار پيچيده و تو در تو دارد.
اين از يك سو، از سوى ديگر مراحل مختلفى را كه يك ميوه از هنگامى كه نارس است تا موقعى كه كاملا رسيده مى‏شود، مى‏پيمايد، بسيار قابل ملاحظه است زيرا لابراتوارهاى درونى ميوه دائما مشغول كارند، و مرتبا تركيب شيميايى آن را تغيير مى‏دهند، تا هنگامى كه به آخرين مرحله برسد و وضع ساختمان شيميايى آن تثبيت گردد.
هر يك از اين مراحل خود نشانه‏اى از عظمت و قدرت آفريننده است.
ولى بايد توجه داشت كه به تعبير قرآن تنها افراد با ايمان يعنى افراد حق‏بين و جستجوگران حقيقت، اين مسائل را مى‏بينند و گر نه با چشم عناد و لجاج و يا با بى‏اعتنايى و سهل‏انگارى ممكن نيست هيچ يك از اين حقايق را ببينيم.
(آيه 100)- خالق همه اشياء اوست! در اين آيه و آيات بعد به گوشه‏اى از برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 631
عقايد نادرست و خرافات مشركان و صاحبان مذاهب باطله و جواب منطقى آنها اشاره شده است.
نخست مى‏گويد: «آنها شريكهايى براى خداوند از جن قائل شدند» (وَ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكاءَ الْجِنَّ).
سپس به اين پندار خرافى پاسخ گفته و مى‏گويد: «با اين كه خداوند آنها را (يعنى جن را) آفريده است» (وَ خَلَقَهُمْ).
يعنى، چگونه ممكن است مخلوق كسى شريك او بوده باشد، زيرا شركت نشانه سنخيت و هم افق بودن است در حالى كه مخلوق هرگز در افق خالق نخواهد بود.
خرافه ديگر اين كه «آنها براى خدا پسران و دخترانى از روى نادانى قائل شدند» (وَ خَرَقُوا لَهُ بَنِينَ وَ بَناتٍ بِغَيْرِ عِلْمٍ).
و در حقيقت بهترين دليل باطل بودن اين گونه عقايد خرافى همان است كه از جمله «بغير علم» استفاده مى‏شود، يعنى هيچ گونه دليل و نشانه‏اى براى اين موهومات در دست نداشتند.
اما اين كه چه طوائفى براى خدا پسرانى قائل بودند، قرآن نام دو طايفه را در آيات ديگر برده است يكى مسيحيان كه عقيده داشتند عيسى پسر خداست و ديگر يهود كه عزيز را فرزند او مى‏دانستند. ولى از آيه 30 سوره توبه، استفاده مى‏شود كه اعتقاد به وجود فرزند پسر براى خدا منحصر به مسيحيان و يهود نبوده، بلكه در ميان مذاهب خرافى پيشين نيز وجود داشته است.
اما در مورد اعتقاد به وجود دختران براى خدا، خود قرآن در سوره زخرف، آيه 19 مى‏فرمايد: «آنها (مشركان) فرشتگان را كه بندگان خدا هستند، دختران قرار دادند».
ولى در پايان اين آيه قلم سرخ بر تمام اين مطالب خرافى و پندارهاى موهوم و بى‏اساس كشيده و با جمله رسا و بيدار كننده‏اى همه اين اباطيل را نفى مى‏كند و مى‏گويد: «منزه است خداوند و برتر و بالاتر است از اين اوصافى كه براى او برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 632
مى‏گويند» (سُبْحانَهُ وَ تَعالى‏ عَمَّا يَصِفُونَ).