آری سه بار به لاله زار قدیم سفر کردم و گریستم، با بغضی که انگار همه این سالها در گلویم مانده بود. بار اول زمانی که با انتظامی در باغ فردوس نشستیم به گفتگو در مورد لالهزار (که بخشی از آن در «بانی فیلم» منتشر شد)، از همان اول لالهزار شروع کردیم و آمدیم بالا و به یکایک سالنهای تئاتر و سینما سر زدیم، پیرمرد رفته بود به سالهای جوانی، با همان لهجه تهرانی اصیل و دوست داشتنیاش چنان پر احساس از دوران شکوه لالهزار روایت میکرد که گویی دست مرا گرفته و صاف برده در لاله زار قدیم، چشمهایش پر بود از یادآوری آن روزگار، چنان که من نیز خود را رها کردم و همپای او اشک ریختم.
بار دوم، وقتی بود که رضا (شخصیت رمانم «از پائولو کوئیلو متنفرم») دست غزل عشقش را گرفت و برد به لالهزار قدیم، در تاریکی سینما به تماشای زخم خوردن رضا موتوری، به تماشای انتقامگیری قیصر، به تماشای شکوه اجراهای نوشین بر روی سن تئاتر تهران، به شنیدن پیشپرده خوانی مرتضی احمدی و عزتالله انتظامی و به زیارت شمایل هدایت آن هنگام که آراسته و آرام چوب سیگارش را لای انگشتان کشیدهاش گرفته و قدم زنان از خانه پدریاش در خیابان کوشک وارد لاله زار نو میشد و اول لالهزار نو میپیچید سمت کافه نادری… و لحظه لحظه در سفر شخصیتهای رمانم به لالهزار قدیم همراهی شان کردم و گریستم.
میدان توپخانه اول لاله زار
و اما آخرینبار همین چند روز پیش بود، در غروب دلگیر شنبه، روز بد بیحوصلگی (که با خبر بد دیگری بیحوصلهتر بودم)، پشت رل ماشین، برای اولین بار ترانه «کوچه ملی» را شنیدم، موسیقی زیبا و نوستالژیک ترانه مقدمه را چید تا با اولین خط شعر ترانه: «هنوز عکس فردین به دیوارشه» (۱) بغض کنم، خطهای بعدی شعر که خوانده میشد، دوباره در لالهزار قدیم بودم و گریه میکردم، در همان روزگار شکوه لالهزار. این سفر را مدیون یغما گلرویی بودم که شاخک هایش برای درک گذشته، زمانه ای که شاید او نیز چون در روایت دیگران جسته باشد، اما چنین هنرمندانه آنها را در دل ترانهاش گنجانده که واسطهای باشد برای زنده شدن گذشته در پیش روی ما.
روز جشن در لاله زار قدیم!
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)