دل به دریا زدن
دل به دریا زدن (داستان واقعی)

«مایک کلی» ساکن پارادایز و صاحب چندین شرکت است که تحت پوشش شرکت «فعالیت‌های ساحلی مائویی» قرار دارند. او تنها یک سال به دانشکده رفت (هرگز مدرکش را نگرفت)، در نوزده سالگی، لاس وگاس را به قصد سفر به جزایر هاوایی ترک کرد و به کار فروش لوسیون ضد آفتاب در کنار استخر هتلی در مائویی خاتمه داد. مایک از این شروع جزئی و محقر موفق به خلق شرکتی با 175 کارمند و بیش از پنج میلیون دلار درآمد سالیانه شد که تجارب تفریحی را برای گردشگران و خدمات نگهبانی و حفاظتی را برای مراکز تجاری بسیاری از هتل‌های این جزیره فراهم می‌کند.مایک بیشتر موفقیت خود را به این موضوع نسبت می‌دهد که همیشه هر وقت لازم بوده دل را به دریا زده است. وقتی شرکت فعالیت‌های ساحلی مائویی سعی کرد تجارب خود را گسترش دهد، هتل مهمی در آنجا بود که طالب این تجارت بود، اما یکی از رقبا قرارداد پانزده‌ساله‌ای را برای آنها منعقد کرده بود. مایک برای اینکه بتواند رقابت کند، همیشه مجلات و روزنامه‌های تجاری را می‌خواند و گوشش را برای شنیدن اتفاقاتی که در تجارت می‌افتاد، تیز می‌کرد. روزی متوجه شد که این هتل قصد دارد مدیران ارشد خود را تعویض کند و مدیر ارشدی که قرار بود برای آن هتل انتخاب شود، در کوپرمانتین کلرادو زندگی می‌کرد. این خبر، مایک را به فکر فرو برد: از آنجا که برقراری ارتباط و گرفتن وقت ملاقات با مدیر ارشد بسیار مشکل بود، شاید می‌بایست سعی می‌کرد قبل از نقل مکان به هاوایی او را ملاقات کند. مایک در مورد بهترین روش برقراری تماس با او، با خودش درگیر بود. آیا می‌بایست نامه می‌نوشت؟ آیا می‌بایست تماس تلفنی با او برقرار می‌کرد؟ همان‌طور که این راه‌حل‌ها را بررسی می‌کرد، دوستش دوگ پیشنهادی به او کرد: «چرا فوراً سوار هواپیما نمی‌شوی تا بروی و او را حضوری ملاقات کنی؟»مایک که همیشه آدمی بود که فوراً اقدام می‌کرد و همان موقع کار را انجام می‌داد، به سرعت این پیشنهاد را عملی کرد. شب بعد سوار هواپیما شد. بعد از یک شب کامل که در هواپیما بود، وارد کلرادو شد، اتومبیلی کرایه کرد و به مدت دو ساعت به سمت کوپرمانتین رانندگی کرد و بی‌خبر در اداره‌ی مدیر ارشد جدید ظاهر شد. خود را معرفی کرد، سِمَت جدید مدیر ارشد را به او تبریک گفت و اظهار داشت که پیشاپیش منتظر ورود او به مائوئی است و از او چند لحظه فرصت خواست تا در مورد شرکتش و آنچه می‌تواند برای هتل او انجام دهد، توضیح دهد.مایک در جلسه‌ی اول، قراردادی منعقد نکرد، اما این جوان آن‌قدر به خودش و خدماتش مطمئن بود که با ایمان سوار هواپیما شود و به دنور پرواز کند و با اتومبیل به وسط کلرادو برود، با این فکر که می‌تواند مدیر ارشد را تحت تأثیر قرار دهد، وقتی به هاوایی برمی‌گشت قراردادی پانزده ساله بسته بود و این قرارداد، صدها هزار دلار سود عاید او کرد.

برگرفته از كتاب:

جک کنفیلد؛ مباني موفقيت؛ برگردان گيتي شهيدي؛ چاپ چهارم؛ تهران: انتشارات نسل نوانديش 1388.