اشتباه من
اشتباه من (پاره‌ي دوم)(داستان واقعی)

سخنی از این داستان: «پیش‌داوری در مورد دیگران تقریباً در اغلب موارد اشتباه است.»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
... ‌آن‌جا روی یک سکوی تخته‌ای مردی بود که داشت به من نگاه می‌کرد. هیکل لاغر و موی کم‌پشت مشکی داشت و تی‌شرت سفید با شلوار پشمی طوسی پوشیده و کمربند باریک مشکی روی آن بسته بود. پاهای بسیار کوتاهی داشت، تقریباً به اندازه‌ی دست‌های من.
معلول مضاعفی بود که خودش را با آن سکوی چوبی کوچک روی زمین لخت می‌کشید. در هر دو دست سیلندرهای لاستیکی داشت که می‌توانست با آن خودش را پیش ببرد و تقریباً به بزرگی کله‌ی چوگان بود و بالایش حلقه‌های لاستیکی داشت که کار دستگیره را انجام می‌داد.
مرد مؤدبی بود و به خاطر کاری که کردم بسیار از من تشکر کرد. راهنمایی‌ام کرد که آبجو را داخل یخچال کوچکی که از یادگارهای اواخر دهه‌ی 1940 بود بگذارم و سیگارها را هم روی میز آشپزخانه. ماهی قرمز داخل تنگ بود. از من خواست برایش غذا بریزم. بعد خواهش کرد «ریسینگ گزت» را روی میز عسلی قرار بدهم. چشمم به جعبه‌ای مخملی افتاد که درش باز بود و به جعبه‌ی جواهر می‌ماند. وقتی رفت پول بیاورد تا دستمزدم را بدهد داخل جعبه را نگاه کردم. مدال کدر شده‌ای داخل آن بود به شکل قلب ارغوانی. احتمالاً متعلق به جنگ جهانی دوم بود؛ زمانی که مرد حدوداً پنجاه سال داشت.وقتی مرد پول تمام جنس‌ها و کرایه‌ی تاکسی را به من داد، احساس گناه تمام وجودم را فرا گرفت و زمانی که انعام کلانی - بسیار بیش از آنچه می‌توانستم از یک مسافر فرودگاه بگیرم - به من داد، این احساس در من لانه کرد و ماندگار شد.از آن آدم‌های بی‌سر و صدا و ساکت بود که ظاهرا‍ً نیازی به دوست و رفیق نداشت. وقتی کارمان تمام شد من را به سمت در راهنمایی کرد. مدت‌ها بود که خودش را با این شرایط و این از خودگذشتگی عادت داده بود. نیازی به همدردی نداشت و هیچ توضیح دیگری هم برای من نداد. بعد از آن چندین بار دیگر هم برایش جنس بردم تا این‌که از آن‌جا رفتم، اما هیچ‌وقت نفهمیدم اسمش چیست و با این‌که مرتباً همدیگر را می‌دیدیم اما هیچ‌وقت با هم دوست نشدیم.برای خودم متأسفم که سنم دو برابر آن زمان شد تا فهمیدم پیش‌داوری در مورد دیگران تقریباً در اغلب موارد اشتباه است.

لادلو پری
دیتون، اوهایو

برگرفته از كتاب:

داستان‌هاي واقعي از زندگي آمريكايي؛ برگردان مهسا ملك مرزبان؛ چاپ نخست؛ تهران: نشر افق 1387.