هدیه
هدیه (داستان واقعی)
میگویند «تورگنیف» نویسندهی نامدار روس، یک روز هنگامی که از خیابانی میگذشت، گدایی دستش را دراز کرد و از او صدقهای خواست. تورگنیف در این باره گفته است:هرچه جیبهایم را گشتم، هیچ پولی در آنها نیافتم. مرد بینوا همچنان انتظار میکشید و دستهای لرزانش را در برابرم نگاه داشته بود. شرمنده و ناراحت دستهای کثیف او را در دستهایم گرفتم و فشردم و گفتم: «برادرم از من دلخور نشو... هیچ پولی با خودم ندارم.»گدا با چشمان قرمزش نگاهی به من انداخت و لبخندی زد و گفت: «شما مرا برادر خود صدا کردید، مسلماً این خودش یک هدیه بود.»
برگرفته از كتاب:
جک کنفیلد؛ كودك درون و چراغ جادو؛ برگردان هوشيار رزم آرا؛ چاپ دوم؛ تهران: ليوسا 1388.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)