انريكه كونگرائينس مارتين[1]
استبان[2] نگاهی به پایین انداخت و اسکناس نارنجی رنگ را دید. از تپه تا جاده پایین آمد و پس از آنکه چند قدم پيش رفت، در نزدیکی باریکراهي که به موازات جادهي اصلی کشیده شده بود اسکناس را مشاهده کرد.
با تردید، ناباور، خم شد و آن را به دست گرفت. ده، ده، ده، یک اسکناس ده سولهای[3] بود، اسکناسی که پسهتا[4]های بسیار و رآل[5]های بیشماري میارزید. دقیقاً چند رآل؟ نشانگر چه ثروتی بود؟ استبان آن قدر نمیدانست که بتواند وارد حسابهایی این قدر پیچیده شود، اما همین برایش کافی بود که بداند این اسکناس از کاغذ سرخ رنگی است و سمت چپ و راست آن یک عدد ده نوشته شده است.
از جاده گذشت و وارد محوطهي پر آشغال شد. به کوچه قدم گذاشت و از آنجا توانست بازار مردم پولدار را ببیند. این شهر لیما بود، لیما، لیما؟ کلمه برایش معنایی نداشت. به یاد آورد که عمویش از لیما به عنوان شهری بزرگ، آنقدر بزرگ که یک میلیون و نیم آدم در آن به سر میبردند برایش حرف زده بود.
ايستاد و فكر كرد: شهر، بازار ثروتمندها، ساختمانهاي سه و چهار طبقه، اتومبيلها، انبوه آدمها و اسكناس نارنجي كه در جيب شلوارش بود. بعد كمي گردش كرد. به سنتيس[6] كه جزو شهر بود رسيد. مردم، جنبوجوش داشتند، در هر سو در تكاپو بودند، و او هميشه در ميان اينهمه حركت بيجنبش مانده بود...
ادامه دارد ...
-----------------------------------------------------------------------------------
1. Enrique Congraines Martin : نويسندهي اهل پرو (1932)
2. Esteban
3. Sol
4. Peseta
5. Real
6. Sentis
برگرفته از كتاب:
آندراده و ...؛ داستانهاي كوتاه از آمريكاي لاتين؛
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)