صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 50

موضوع: عشق و رستگارى (شرح دعاى ابوحمزه ثمالى )

Hybrid View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #1
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    دنيا خوبست ولى .....!!
    اين كه بزرگان عالم آن همه مذمت از دنيا كرده اند نه آن كه نظر ايشان اينست كه دنيا خود فى نفسه بد باشد چون خداى تعالى چيزى را كه اساس خلقت بر آن استوار است بدخلق نمى كند و اصلا هيچ چيزى را در عالم بيهوده ايجاد نكرده است قوله تعالى : ربنا ما خلقت هذا باطلا پس آن چه را كه درباره مذمت دنيا گفته شده است از حقيقت دنيا نبوده بلكه از علاقه و دلبستگى مردم است نسبت به متاع و التذاذ مجاز و ظاهر فريبنده آن و الا در حقيقت ، دنيا و تشكيلات آن خوب و بسيار نيكو مى باشد كه مى توان از آن تمتع كامل گرفت بلكه به اعتبارى دنيا بهترين وسيله و جايگاهيست كه هر كس مى تواند در ايام معدود زندگانى خود استفاده كامل از آن كرده و تاءمين آتيه نمايد، يعنى در مقابل آن دوران زندگى كوتاه در دنيا مى تواند مقام شامخى در يك حيات جاودانى براى خود كسب كرده و خود را براى هميشه به سعادت سرمدى برساند؛ منتهى بايد توجه كرد كه آيا چگونه بايد در اين دنياى خوب ! زيست كرد و تا چه حد مى توان علاقه به آن و متاع آن پيدا كرد تا نتيجه مطلوب حاصل شود البته در اين باب كتاب هاى بسيارى نوشته شده و دستورات جامع براى زندگانى دنيا را به طور شايسته داده اند و در اين جا مجالى براى گسترش اين بحث نيست ، ولى همينقدر متذكر مى شويم كه هر علاقه و محبتى كه از راه التذاذ يا غير آن در دنيا حاصل شود اگر به كار آخرت بيايد ممدوح و مستحسن است و در غير اين صورت هر تمتعى كه از پى اصلاح امر آخرت نباشد و در تهيه سفر عالم قدس به آن احتياجى نبوده باشد و با هر دلبستگى به دنيا كه از روى هوى و هوس نفس باشد مذموم و ناپسنديده بوده و اين همان محبتى است كه بايد از خداى تعالى تقاضاى خروج آن را از دل كرد.
    دنيا و زندگانى در آن از نظر قرآن
    آن چه در قرآن مجيد در باب دنيا آمده است بيشتر در مورد زندگانى و متاع آنست و اشارات آن بر اينست كه هر كس براى آراستگى خود بايد فريب دنيا را نخورده و به اسباب و تجملات و متاع آن دلبستگى پيدا نكند و آيات بسيارى با بيانات مختلف در اين زمينه تكرار شده كه شايد جامع ترين آنها اين آيه شريفه باشد سوره الحديد آيه 20 اعلموا انما الحيوة الدنيا لعب و لهو و زينة و تفاخر بينكم و تكاثر فى الاموال و الاولاد كمثل غيب اعجب الكفار نباته ... الى آخر آيه
    بدانيد اى طالبان دنيا جز اين نيست كه زندگانى اين سراى بازيچه است ؛ و تعب و رنج در طلب متاع آن بى فايده ؛ ماننده ملاعت و متاعب اطفال كه فايده بر آن مترتب نمى شود، و مشغولياتى است كه به سبب اشتغال شما به آن باز مى مانيد از مراتب عظيمه اخرويه ، و آرايشى است در مطاعتم خوشگوار و ملابس نيكو و منازل دلكش و مراكب زيبا و غير آن ؛ و مفاخرت كردنست در ميان يكديگر به سبب نسب عالى و جاه و منازل ؛ و مباهات نمودن در كثرت مالها و شمارش آن و بسيارى فرزندان .
    سپس حق تعالى در دنبال آيه شريفه بى اعتبارى دنيا و سرعت زوال آن را تمثيل فرموده ؛ به اين مثل : كه دنيا مانند بارانست كه بر زمين كشته ببارد و تخم ها كه در او است زود برويد و راست بايستد و به جهت طراوت بشگفت آورد، كافران را از روئيده شدن آن يعنى متعجب سازد آن گياهان ناگرويدگان را كه اعجاب ايشان به زينت دنيا بيشتر است بر خلاف اهل ايمان زيرا كه مؤ من چون امرى معجب مشاهده مى نمايد فكر او منتقل مى شود به قدرت صانع آن پس سبب تعجب او در آن نبات قدرت الهى مى شود نه طراوت و قضاوت آن و كافر فكر او در نمى گذرد از آن چه احساس آن نموده ، بلكه مستغرق امر محسوس شده فكر خود را مقصور مى دارد بر تعجب نمودن در آن و اصلا در خالق آن تفكر نمى نمايد؛ حاصل آن كه دنيا چون نباتيست كه از باران روئيده شده باشد با كمال ترى و تازگى پس خشك گردد به يكى از آفات آسمانى يا ارضى پس بينى آن را زرد بعد از سبزى و خرمى سپس بعد از زردى درهم شكسته و كوفته و ريزه ريزه شده ، يعنى مآل دنيا نيز چنين است كه چند روزى سبز و خرم بوده و بعد از آن ، آن سبزى و خرمى خشك شده و به باد حوادث متلاشى گردد ((يا آن كه دوران حيات زندگى تشبيه بر آن است كه چند صباحى به جوانى و شادابى گذرد و بعد ضعف پيرى در رسد و آخر با وزش باد مرگ تمام تازگى ها و طراوت را از بين ببرد، و خلاصه نتيجه چنين است كه و ما الحيوة الدنيا الا متاع الغرور)) و نيست زندگانى دنيا مگر متاع و مايه فريب و يا به عبارت ديگر در آيه 32 از سوره الانعام : و ما الحيوة الدنيا الا لعب و لهو و نيست زندگانى دنيا مگر بازى كودكان و مشغولى بى خردان يا به معناى ديگر: نيست زندگانى دنيا مگر مشغولى به امر باطل لاطائل و بازى به چيز و شى ء بى حاصل ، خلاصه آن كه حقيقت دنيا و آن چه كه مردم را از طريق حق بازدارد خداى تعالى در آيه اى آورده و از دلبستگى به آنها مردم را برحذر داشته است و چنين مى فرمايد: س 3ى 14 زين للناس حب الشهوات من النساء و البنين و القناطير المقنطرة .... الخ يعنى زينت داده شده است براى مردم دوستى آروزهاى نفس از زنان و پسران و زر و سيم و جواهرات و مراكب زيبا و دلبستگى به انعام ((چهارپايان )) و كشت و زراعت كه اينها همه متاع زندگانى دنيا است ولى متاع آخرت كه نزد خداوند است به مراتب از اينها نيكوتر است يعنى اى مردم روى از حطام فانى دنيا برگردانيد و متوجه ثواب جاودانى باشيد؛ و در آيات ديگر خداى تعالى حقيقت دنيا و مثل زندگانى در آن را بر وجه ديگر آورده از جمله در آيه 24 از سوره يونس و همچنين آيات ديگرى در باب غرور و فريب دنيا آورده كه ذكر هر يك به طول مى انجامد؛ ولى همينقدر متذكر مى شويم كه خداى تعالى در آيه اى چنين اشاره مى فرمايد: آنها كه دوست مى دارند زندگانى دنيا را و دنيا را بر آخرت ترجيح مى دهند و باز مى دارند مردم را از راه حق ، يعنى مردم را متوجه دوستى دنيا كرده و به راه كج وامى دارند آنها در گمراهى آشكار و ضلالت بعيدند، قوله تعالى : س 14ى 3 الذين يستحبون الحيوة الدنيا على الاخرة و يصدون عن سبيل الله و يبغونها عوجا اولئك فى ضلال بعيد، و از اين جهت است كه امام عليه السلام خواستار خروج حب دنيا از قلب خود شده ، و عرض مى كند: و اخرج حب الدنيا من قلبى .
    دنيا از نظر رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم
    در خبر است كه روزى رسول صلى الله عليه و آله و سلم با جمعى از صحابه بر بزغاله مرده اى مى گذشت ديد كه متورم و متعفن شده و در كنار راه افتاده ، فرمود: كه كيست اين را به درمى خريد كند، گفتند: يا رسول الله او در زندگى به يك درم نمى ارزيد اكنون كه مرده است و گنديده و آماسيده شده چه كس او را به درمى مى خرد؟
    فرمود: كه بخدا قسم كه دنيا نزد حق تعالى حقيرتر از اين بزغاله است .
    دنيا از نظر اميرالمؤ منين عليه السلام
    اخبار و آثارى كه در مذمت دنيا و محبت و بى وفايى و كمى منزلت آن وارد شده بسيار است و در كلمات ائمه معصومين مخصوصا اميرالمؤ منين عليه السلام به قدرى آمده است كه تاءمل در آنها دل را از دنيا سير و آدمى را از تربيت آن دلگير مى كند و هر كس به خطب و مواعظ آن بزرگوار كه در نهج البلاغه و غير آن مذكور است توجه نمايد پستى مرتبه دنيا و ردائت آن را خواهد دريافت و گمان نمى رود كسى بهتر از آن بزرگوار دنيا را آن طور كه هست معرفى كرده باشد.
    از تفسير منهج الصادقين در لذت دنيا
    اميرالمؤ منين عليه السلام عمار ياسر را گفت : اى عمار؛ براى دنيا غم مخور كه جمله لذت دنيا شش است : مطعوم و مشروب و ملبوس و منكوح و مركوب و مشموم .
    شريف ترين مطعومات عسل است كه آن لعاب مكس است و بهترين مشروبات آب است كه جمله حيوانات در آن مساوى است و نيكوترين مشمومات مشك است و آن خون آهو است و زيباترين مركوبات اسب است كه راكب آن در مظنه هلاكت است و نفيس ترين ملبوسات ديبا است و آن تننده كرم است و معظم فوائد منكوحات مواقعه است و آن ادخال مجراى بول است در مجراى بول ديگر و چون معظم لذات دنيا مبتنى بر اين امور خسيسه دنيه است پس معلوم است كه قدر و خطر او تا كى باشد.
    و نيز در آن تفسير آورده : كه اميرالمؤ منين عليه السلام را گفتند: كه ما را صفت دنيا كن فرمود: الدنيا اوله بكاء و اوسطه عناء و آخره فناء اولش گريه است و ميانش غم و اندوه و آخرش نيستى است .
    از نهج البلاغه ((دنيا از نظر اميرالمؤ منين ))
    ترجمه - ((اى مردم !)) شما را از دنيا برحذر مى دارم ، زيرا دنيا جاى پايدارى نيست و فرودگاهى كه در آن آب و گياه طلبيد نمى باشد، به چيزهاى فريبنده خود را آراسته ، و به آرايش خويش مردم را فريب داده است ، و سرائيست نزد پروردگارش خوار و پست ، پس حلال آن را به حرام و نيكوييش را به بدى و زندگانيش را به مرگ و شيرينيش را به تلخى آميخت ، خداى تعالى براى دوستانش آن را صاف و گوارا نگردانيده ، و به دشمنانش از دادن آن بخل نورزيده ((بلكه گشايش و نعمت هاى بسيار به آنها بخشيده )) خير و نيكوييش اندك است ، و شر و بديش آماده ، و گردآمده هايش فانى و نابود، و دولتش از دست رفته و آباديش خراب مى گردد.
    و در خطبه ديگر مى فرمايد: شما را ((از دل بستن به دنيا)) بر حذر مى دارم زيرا دنيا ((به كام دنياپرستان )) شيرين ((و در نظر آنان )) سبز و خرم است ، به خواهش هاى بيهوده پيچيده شده است و به زيورهاى اندك مردم را به شگفت آورده شاد مى نمايد و براى آرزوها و فريب ، خويش را آرايش نموده ؛ شادى آن پايدار نيست بسيار فريبنده و زيان رساننده است ، بسيار فريبنده ايست كه هر چه در آنست مى فريبد، و فانى شدنى است كه هر كه در آنست نابود مى شود خير و نيكويى در هيچيك از توشه هاى آن نيست مگر در تقوى و پرهيزگارى ؛ چه بسيار است كسى كه به دنيا اعتماد و دلبستگى داشته و دنيا او را دردمند مى سازد؛ و چه بسيار است كسى كه به دنيا اطمينان داشته و دنيا او را بر خاك مى اندازد و چه بسيار است كسى كه داراى مرتبه بزرگ بوده و دنيا او را كوچك و پست مى گرداند؛ و چه بسيار است كسى كه داراى افتخار و خودخواهى است دنيا او را ذليل و خوار مى نمايد.
    و نيز در خطبه ديگر مى فرمايد: و از دنيا دورى نماييد و به آخرت مشتاق و شيفته باشيد، و پست نداريد كسى را كه تقوى بلند كرده ((پرهيزگاران را خوار مشماريد)) و بلند ندانيد كسى را كه دنيا بلند كرده .
    آگاه باشيد دنيا به زن فاجره اى ماند كه خود را به مردان نشان داده روى بگرداند و به اسب سركشى ماند كه هنگام حركت توقف نموده و فرمان نبرد.
    و از كلمات قصار آن حضرت است درباره دنيا
    دنيا بازار زيانكاريست ، دنياطلبى ذليل و خوار مى كند شخص را، دنيا به منزله سايه ايست كه زايل مى شود؛ دنيا محل عبور است براى آخرت ، رغبت در دنيا سبب بغض و دشمنى است ؛ دنيا محل آفات است ، بيرون كنيد دل را از دلهاى خود پيش از خارج شدن جان از بدنهاى شما، پس در دنيا امتحان مى شويد و براى غير دنيا كه عالم آخرت باشد خلق شده ايد؛ بپرهيزيد از حب دنيا به درستى كه اصل هر خطا و گناهى و معدن هر بليه حب دنياست ؛ دنيا خانه ايست به بلا معروف و به بى وفائى ها موصوف ؛ و اگر در كلمات قصار آن حضرت توجه شود در ذيل عبارت ان الدنيا يعنى مترادف به اين عبارت كه مى فرمايد: ان الدنيا دار محن و محل فتن ؛ مطالبى بسيار آورده كه همه حاكى از مذمت دنيا و در واقع تنبهى براى اهل ايمان است .
    با اين حال كه مذمت دنيا را از نظر قرآن و گفتار بزرگان دانستيد، معلوم گرديد كه چه تقاضاى بزرگى حضرت سجاد عليه السلام بعد از ايراد صلوات بر محمد و آل محمد عليهم السلام از خداى تعالى كرده كه عرض مى كند: و اخرج حب الدنيا من قلبى و از آن جا كه اين موضوع نزد آن بزرگوار اهميت شايانى داشته در خلال بعضى ديگر از گفتارهاى خود متذكر شده و از جمله در پايان مناجات پانزدهم خود به لسان ديگرى عرض مى كند: و اخرج حب الدنيا من قلوبنا كما فعلت بالصالحين من صفوتك و الابرار من خاصتك يعنى و بيرون كن محبت دنيا را از دل ما همچنان كه درباره بندگان برگزيده صالح و نيكان خاصت كرده اى .
    در بيان فقرات مورد شرح اى درود و رحمتت بر مصطفى آن پيمبر مظهر لطف و وفا
    از تو خواهم حاجتم سازى روا چون به هر دردى تو را باشد دوا
    اول آن حاجت كه آيد در قبول اين درودم را رسانى بر رسول
    بعد از آن دارم تقاضايى فزون حب دنيا از دلم سازى برون
    ديگرم سازى به مه رويان انيس تا شوم در نزد محبوبان جليس ‍
    آرزو باشد مرا در هر جهان كه بپيوندم به جمع گلرخان
    باشم اندر خدمت ختم رسل آن كه هادى شد خلائق را سبل
    پس به سوى ((توبه )) سازم منتقل تا در ايمان درجه گيرم مستقل
    ياريم در گريه كن بر نفس خويش چون كه دارم سختى دوران به پيش ‍
    بارها گفتم كه دنيا بى وفاست هر دلى خالى ز حبش با صفاست
    كس اگر بندد بر او دل ، مرده است گر رها كردش يقين دان زنده است
    پس اگر خواهى حيات جاودان حب او از دل برون كن هر زمان

    فقد افنيت بالتسويف و الامال عمرى و قد(75) نزلت منزلة الايسين من خيرى فمن يكون اسوء حالا منى ان انا نقلت على مثل حالى الى قبر لم (76) امهده و لرقدتى و لم افرشه بالعمل الصالح لضجعتى .
    پس به تحقيق كه نيست و نابود كردم عمر خود را به آرزوهاى بيهوده ؛ و تباه كردم روزگار خود را به بازيچه هاى كودكانه ، ((يعنى چقدر امروز و فردا كردم و اصلاح امر خود را به تاءخير افكندم غافل از اين كه ناگاه امر خدا در رسد و آواز الرحيل به گوش آيد كه من هنوز بر بستر غفلت آرميده و ديگر كار از كار گذشته است .))
    و همانا كه فرود آمدم در مقام و منزل آنان كه از خير و خوبى خود نوميد شده اند؛ ((يعنى كارم به جايى رسيده كه ديگر از خير خود ماءيوس ‍ شده ام )) پس كيست بدحال تر از من ؟ اگر مرا منتقل كنند به مثل اين حالت سويى كه اكنون بدان اندرم ((به اين حالت و وضع فعليم )) به سوى قبرى كه آماده نكرده ام آن را براى خوابگاه خود، و آراسته نكرده ام آن را به كارهاى نيكو و شايسته براى آرامگاه ابدى خود، يا بر اين معنا، كيست كه حالش خراب تر از حال من باشد اگر با اين حال او را به سوى قبرى برند كه جهت آرامش خويش فرشى از عمل صالح بر آن نگسترانيده است .
    فراش مى كند؛ با اشاره به بيان امام عليه السلام يعنى كسى كه كار شايسته كرد؛ براى خود و مضجع خود در پناهگاه گور بسترى نرم مى سازد و آن را با اعمال صالح مزين و آراسته مى نمايد و لذا عرض مى كند: و لم افرشه بالعمل الصالح الضجعتى .
    عمل صالح چيست ؟
    به طور كلى اعمال صالح به جا آوردن واجبات و خوددارى از محرمات در احكام دين است ، بر وجهى كه عمل خالصا لوجه الله باشد؛ و لكن صالحتر و نيكوتر، آن عملى است كه از حدود وجوب تجاوز كرده و در مقام استحباب در آيد، چون در مرحله اول از نظر دين امرى در اداى وظيفه است و در مرحله دوم امرى از روى شوق و علاقه ؛ و البته قبولى در هر دو منوط به تقوى و پرهيزگارى است كه فرمود: انما يتقبل الله من المتقين ، و اين نكته را بايد توجه داشت كه عمل نيكو بر دو قسم است : يكى آن كه آدمى تنها خود را از آن بهره مند مى نمايد مانند نماز و روزه در واجبات و خواندن نافله در مستحبات ؛ و ديگر آن كه در ظاهر مردم از آن بهره مند باشد چون خمس و زكات دادن در واجبات و مسجد ساختن و آبيارى و پل سازى و ساير كارهاى عام المنفعه در مستحبات ، و بلاشك مى توان گفت هر عبادت يا هر عملى كه ديگران از آن منتفع مى شوند ارجح و اولى بوده و عامل آن ذينفع تر است ، چون به طور كلى بازگشت تمام اعمال چه از حسنات و چه در سيئات به نفس خود آدمى است و اين خود بحثى جداگانه دارد كه خداى تعالى بر وجوه مختلف در قرآن مجيد متذكر شده و صريحترين آنها عبارتى است كه در دو مورد مى فرمايد:
    س 41ى 46 و س 45ى 15؛ من عمل صالحا فلنفسه و من اساء فعليها و بايد دانست كه در پاداش اعملا به مصداق ان الله لا يضيع اجر المحسنين خداى تعالى كوچكترين اجرى را از نيكوكاران ضايع نخواهد كرد و لو اين كه آن پاداش در امور مادى و يا شهرت و كسب مقام در دنيا بوده باشد و از اينجاست كه هر عملى كه مستلزم اجر نيكو از طرف خداى تعالى باشد نمى توان آن را در رديف اعمال صالح آورد و اعمال صالح بايد شايستگى آن مقامى را داشته باشد كه خداى تعالى در قرآن مجيد به عاملين آن وعده كرده است كه فرمود: س ‍ 2ى 25 و بشر الذين آمنوا و عملوا الصالحات ان لهم جنات تجرى من تحتها الانهار.... و بشارت ده آن كسانى را كه ايمان آورده اند و كارهاى شايسته كرده اند به آن كه از براى ايشان است در آخرت بوستان هاى متعدده كه از غايت اشجار روى زمين آن پوشيده باشد و در آن انواع ميوه هاى متلونه و طعام هاى مختلفه بوده باشد.
    پس هر عملى كه عامل آن را در آخرت مستحق بهشت كند آن عمل صالح است ، الا عملى كه در دنيا اجر آن به عامل داده مى شود جزء حسناتى است كه اغلب از مردمان بى ايمان هم در مقابل ، اجر خود را در اين دنيا گرفته و در آخرت بى بهره اند.
    نظر قرآن مجيد در باب صالحين و پاداش نيكوكاران
    تمام گفتگوهاى انبيا و تمام تلاشى كه پيغمبران در امر خداشناسى به كار برده اند فقط بر سر اين موضوع است كه مردم را به اصل وظيفه خود كه انجام كردار نيك و عمل صالح است آشنا نمايند و اگر به ديده تعمق به مطالب قرآنى نظر افكنيم خواهيم ديد در بيشتر موارد كه سخن از ايمان به خدا در ميان آمده است عمل صالح را يادآور شده و ايمان به خدا را تواءم به انجام كردار شايسته كرده است و به طورى كه نگارنده در اين موضوع در بيانات قرآنى دقت كرده است شايد 71 مورد باشد كه خداى تعالى بر وجوه مختلف در بيشتر موارد كه من آمن آورده و عمل صالحا را در عقب آن متذكر شده و يا اكثر جايى كه والذين آمنوا را آورده و عملوا الصالحات را يادآور شده است .
    و اين امر نشان مى دهد كه چگونه امام عليه السلام در اين بيان كوتاه باب بزرگى را از اوراق قرآنى گشوده و تعليم مى دهد كه تمام گفتگوها در كتب آسمانى از خداپرستى و ارسال رسل و تشكيلات امر آخرت از بهشت و دوزخ بر سر همين يك موضوع است كه ايمان به خدا بايد تواءم به انجام عمل صالح باشد تا منظور خلقت تاءمين شده و آنها كه شايسته اند در رحمت واسعه الهى قرار گيرند و الا ايمان به خدا بدون توجه به انجام كردار نيك و عمل صالح هيچگونه نتيجه بر آن مترتب نخواهد بود.
    حال با وجودى كه اين بحث خود شرحى بسيط دارد نگارنده از تفصيل آن خوددارى كرده و براى روشن شدن موضوع و اهميت بيان امام عليه السلام اكتفا به اصل و ترجمه چند عبارت از آيات كريم را مى نماييم .
    ايمان بايد توام با عمل صالح باشد
    ببينيد چگونه خداى تعالى پاداش نيكوكاران را بر وجوه مختلف بيان داشته و مى رساند كه ايمان بدون عمل صالح بى نتيجه است .
    سوره البقره آيه 82: والذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك اصحاب الجنة هم فيها خالدون و آنان كه گرويدند به خدا و اعمال نيكو و پسنديده به جاى آوردند آن گروه اهل بهشت و در آن جاودانند.
    سوره الكهف آيه 88: و اما كسى كه ايمان آورد و عمل شايسته بر مقتضاى ايمان به جا آورد: فله جزاء الحسنى پس از براى اوست پاداشى نيكو.
    سوره طه آيه 82: به درستى كه من هر آينه نيك آمرزنده ام براى آن كه توبه كرد و گرويد و كردار نيكو به جاى آورد و ثم اهتدى پس هدايت يافت يعنى دريافت راه راست را.
    سوره القصص آيه 67: اما آنكه توبه كرد و گرويد به خدا و عمل صالح انجام داد فعسى ان يكون من المفلحين پس اميد است كه از رستگاران باشد ((در اين آيه شريفه مطلبى است كه طالبين بايد مراجعه به تفسير نمايند.))
    سوره التغابن آيه 9: و هر كه بگرود به خدا و كارهاى شايسته كند يكفر عنه سيئاته بپوشد خدا بدى هاى او را و در آورد او را در بوستان هاى بهشت كه آن يك رستگارى بزرگ است .
    سوره مريم آيه 96: آنان كه گرويدند به خدا و رسول و كردار شايسته به جاى آوردند سيجعل لهم الرحمن ودا زود باشد كه خدا محبت آنها را در دل مردمان قرار دهند.
    سوره الحج آيه 49: آنان كه گرويدند و كردار شايسته كردند لهم مغفرة و رزق كريم از براى آنهاست آمرزش و روزى نيكو.
    سوره العنكبوت آيه 8: آنان كه گرويدند و كردار نيكو كردند لندخلنهم فى الصالحين هر آينه در آوريم آنها را در زمره شايستگان .
    سوره العنكبوت آيه 58: آنان كه ايمان آرند و كار شايسته كنند لنبوئنهم من الجنة غرفا.... هر آينه فرود آوريم آنها را در جنت به منزل هاى بلند و غرفه هاى ارجمند.
    سوره الروم آيه 15: پس آنان كه گرويدند و عمل صالح كردند فهم فى روضة يحبرون پس ايشانند در چمنزارى شادمان .
    سوره لقمان آيه 8: همانا آنان كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته كردند لهم جنات النعيم از براى آنها باغستان پرنعمت است .
    سوره السجده آيه 19: اما آنان كه ايمان آوردند و كردار شايسته كردند فلهم جنات الماءوى پس براى ايشان است جناتى پيشكش .
    سوره الكهف آيه 107: آنان كه گرويدند به خدا و عملهاى پسنديده كردند كانت لهم جنات الفردوس نزلا از براى آنهاست بهشت هاى فردوس .
    سوره فاطر آيه 7: و آنان كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته كردند لهم مغفرة و اجر كبير از براى ايشان است آمرزش و مزدى بزرگ .
    سوره فصلت آيه 8: همانا آنان كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته كردند لهم اجر غيرممنون از براى ايشان است مزدى بى منت ((يا بى پايان .))
    سوره الجاثيه آيه 50: و اما آنان كه ايمان آوردند و كار شايسته كردند فيوفيهم اجورهم پس تمام داده شود اجر ايشان .
    سوره الاعراف آيه 42: و آنان كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته كردند لا نكلف نفسا الا وسعها اولئك اصحاب الجنة هم فيها خالدون تكليف نكنيم كس را جز به اندازه تواناييش آنانند ياران بهشت كه در آن جاودانند.
    سوره الرعد آيه 29 آنان كه ايمان آوردند و كردار شايسته كردند طوبى لهم و حسن مآب خوش باد بر آنها و نيكى بازگشت .
    سوره الكهف آيه 30: همانا آنان كه ايمان آوردند و عمل صالح به جاى آوردند انا لا نضيع اجر من احسن عملا ما تباه نسازيم اجر آنها را كه كارشان نيك بوده است و اين بود بيان بعضى از آيات كه حاكى از پاداش صالحين اهل ايمان است و آيات بسيارى ديگر كه در اين باب مى باشد كه از نظر اختصار از ذكر آنها خوددارى شده است .
    اى برادر عزيز!!
    حقا ديدى كه خداى تعالى درباره صالحين اهل ايمان چه گفته است ؟ ديدى جزاى اين گروه را چگونه با لسانهاى مختلف به قالب الفاظ ريخته است .
    اى برادر عزيز!
    دانستى كه امام عليه السلام چگونه ما را به انجام كردار نيك و شايسته در اين دعا ترغيب كرده و ما را به خداپرستى و انجام كارهاى نيكو تشويق كرده است ، به خدا قسم !! جا دارد همانطور كه قبلا امام عليه السلام اشاره فرمود: حب دنيا را از دل خارج كرده و آن چه را كه از عمر خود در پيروى آمال و آرزوى بيهوده فنا كرديم پشت سر گذارده ، در اين چند روز بكوشيم و خدا را فرمان بريم ، اطاعت امر او كرده و از نهيش سر باز زنيم و از اعمال صالح و كردار نيكو فرشى زيبا تهيه كرده و به آرامگاه خود فرستيم و بدين وسيله خود را به مقام هايى رسانيم كه خداى تعالى در انتظار ما گذاشته است .
    در بيان عبارت مورد شرحعمر خود كردم تبه در روزگار چون كه نفسم شد به خواهش سازگار
    برفكند از ريشه عمرم را مآل تا كه آوردم به سر خاك ملال
    زين سبب كارم به اينجا در كشيد كه شدم از خير خود من نااميد
    در مقام آيسين كردم نزول از نكو گشتن شدم چندان ملول
    واى اگر بر اين روش گيرم قرار تا كه عمرم سر رسد در روزگار
    با چنين حالى برندم سوى گور كه ندارم توشه بر اين راه دور
    نه مرا يار و نه اعمال نكوست لاجرم كردار زشتم روبروست
    نكته اى گويم كه گيرد دل خراش از نكوكارى نشد قبرم فراش ‍
    پس نشد زينت مرا آن جايگاه كه مرا باشد هميشه پايگاه
    گر مرا بودى عمل نيكو يقين مى گرفتم حشر خود بر صالحين
    همچنين خائف نبودم از عقاب لا اخاف منك من سوء العذاب
    چون بشارت داده اى بر صالحين فيه من جنات عدن خالدين

    و مالى لا ابكى و لا ادرى الى ما يكون مصيرى و ارى نفسى تخادعنى و ايامى تخاتلنى و قد حفقت عند(77) راءسى اجنحة الموت .
    و چيست مرا كه گريه نمى كنم !! و چگونه است كه نمى دانم پايان كار و بازگشت به كجا خواهد بود!! يعنى چرا گريه نكنم و ننالم از اين كه متوجه عاقبت امر خود نيستم ؛ در حاليكه فريب مى دهد مرا نفس من ((يعنى مخفى و پنهان مى دارد نفسم خواهش هاى خود را و از محبت دنيا باز نمى ايستد؛ و اين مكر و خدعه پنهانى مرا غافل كرده و از به خود آمدن باز داشته است .))
    و نيز چه شده است مرا كه روزگار هم با من خدعه كرده ؛ فريبم مى دهد؛ در حالى كه شاهين مرگ بر بالاى سرم بال و پر گسترده ((و آن مرغ بد هيولا در صدد است كه دانه عمرم را بر چيند.))

  2. #2
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    در بيان شرك
    مى گذارم سر بر آن ساحت به خاك كه گناه شركم از دل كرد پاك
    بس ستايش بر خداوند غفور كه مرا از اين پليدى كرده دور
    گر چه در عصيان بر او گيرم پناه نيست پروا جز مرا بر يك نگاه
    چون خطاكاران همه بخشد وليك غير آن كس كو بر او گيرد شريك
    ترسم از آن شرك خفيه در نهان بر هلاكت در كشد من را عيان
    گر رسد بر خاطرم زينسان خطور عاملى جز او مؤ ثر در امور
    خود بود اين راه و رسم مشركين شرك مخفى در نهان هالكين
    پس كنم او را ستايش آن چنان كه بود در شاءن خلاق جهان
    چون كه او يكتا بود فى كل حال من نگيرم غير او صاحب جلال

    و لك الحمد على بسط لسانى افبلسانى هذا الكال اشكرك ام بغاية جهدى فى عملى ارضيك و ما قدر لسانى يا رب فى جنب شكرك و ما قدر عملى فى جنب نعمك و احسانك الى الا ان (82) جودك بسط املى و شكرك قبل عملى .
    و سپاس تو را سزاست ، بر آن چه گشايش دادى زبان مرا ((در شكرگزارى )) آيا با اين زبان لال و لسان الكن و بيان نارساى خود تو را شكر گويم و سپاسگزارى نمايم ؟ يا با نهايت سعى و كوشش در كردار خود تو را راضى و خشنود سازم ؟ كه : و ان تشكروا يرضه لكم
    و چه لياقتى دارد زبان من ((چگونه امكان پذير است )) كه از عهده شكر تو بيرون آيد؛ و چه قابليتى دارد كردار من در مقابل نعيم و احسان هاى تو؛ يعنى چيست قدر و ارزش زبان من در برابر شكر تو اى پروردگار!! و چيست قدر و قيمت عمل من در مقابل احسان و نعمت هاى بى حد و حساب تو، مگر اين كه جود و كرم تو گسترانيده آرزوى مرا؛ يعنى بخشش هاى پى در پى تو مرا به آمال و آرزوهاى وسيعى اميدوار ساخته و شكر تو پذيرفته است عمل ناچيز مرا ((چون تو خود بهترين شكركنندگانى ؛ كه : فان الله شاكر عليم ، و الله شكور حليم .))
    شكر از نظر قرآن مجيد
    بعد از آن كه امام عليه السلام حمد مى كند خداى تعالى را بر اين كه نهاد او را از شرك پاك كرده ؛ سپس حمد مى گويد از اين كه زبان او را هم به بيان توحيد و شكرگزارى گشاده است و در اين سلسله از فقرات مورد شرح در سه مورد با بيان مختلف مقام شكر را متذكر شده و گويا اشاره كرده است به تمام آياتى كه درباره شكر وارد شده است .
    قبلا بايد دانست كه خداى تعالى در چند مورد از قرآن مجيد بندگان را امر به شكر و سپاسدارى و نهى از كفران نعمت كرده است و آياتى قريب به اين مضمون بسيار آورده كه مى فرمايد: و اشكروا لى و لا تكفرون يعنى شكر كنيد مرا بر آن چه انعام كرده ام بر شما از نعم دينيه و دنيويه و ناسپاسى نكنيد مرا به انكار نعم و عصيان ؛ و باز در بسيار موارد است كه خداى تعالى بعد از ذكر انواع و اقسام نعمت هاى خود بر سبيل آگاهى بندگان و تذكر به سپاسدارى مى فرمايد: لعلكم تشكرون شايد شما سپاسگزار باشيد؛ و اين پيرو بيانات مختلفى است كه تمام نعم الهى بر بندگان در آن نمودار شده است .
    جايى مى فرمايد: قرار داديم براى شما گوش و چشم و زبان شايد شما شكرگزار باشيد؛ جاى ديگر مى فرمايد: در گذشتيم از شما شايد سپاسدار باشيد؛ همچنين مى فرمايد: نعمت را بر شما تمام كرديم و آيات خود را بر شما بيان داشتيم ؛ و يارى شما كرديم ، و بر شما ارزاق پاكيزه بخشيديم . و منافع بسيار بر شما رسانيديم و هكذا؛ ذكر انواع نعم خود فرموده و سپس ‍ به اين جمله پايان مى دهد كه ((شايد شكرگزار باشيد)) و از اين جا معلوم مى شود كه در مقابل هر نعمت شكرى واجب است .
    و از طرف ديگر خداى تعالى در بسيارى آيات آورده كه بيشتر مردم حق نعمت را به جاى نياورده سپاسدارى نمى كنند در حالى كه خداى صاحب فضل و رحمت بر ايشان است كه فرمود: ان الله لذو فضل على الناس و لكن اكثرهم لا يشكرون ؛ و از آن جا كه ناسپاسى بندگان عموميت دارد و فقط عده اى محدود و قليل هستند ((از خواص )) كه سپاس حقيقى را به جاى آرند، لذا خداى تعالى در اين مورد بيانات گوناگونى به كار برده و اين موضوع را مكرر تائيد مى كند؛ مى فرمايد: قليلا ما تشكرون ، و نيز؛ اكثرهم لا يشكرون و نيز قليل من عبادى الشكور، پس قليل و اندك هستند بندگانى كه شاكر باشند، و اين دليل است بر آن كه اكثر مردم نتوانند حق شكر را به جاى آورند.
    شكر سبب مزيد نعمت است
    سوره ابراهيم آيه 7 و اذ تاءذن ربكم لئن شكرتم لازيدنكم و لئن كفرتم ان عذابى لشديد و ياد كنيد كه اعلام كرد بر شما پروردگار شما اگر شكر كنيد بر نعمتهاى من هر آينه افزونى دهم بر شما نعمت را؛ و اگر ناسپاسى كنيد بر آن به درستى كه عذاب من سخت است بر ناسپاسان ((و اين بيان شدت عذاب ، سلب نعمت در دنيا و وقوع عقوبت در عقبا باشد.))
    در بعضى از احاديث قدسيه مرويست كه اگر شكر كنيد بر نعمت زياد كنم آن را به ايمان ؛ و اگر سپاسدارى كنيد به ايمان افزون كنم به احسان و اگر بر آن شكر گوئيد زياد سازم آن را به معرفت و اگر بدان شاكر باشيد برسانم به مقام وصلت و اگر آن را شكر كنيد شما را به درجه قربت برسانم و به شكر آن نعمت در آرم به خلوتگاه انس و غايت مرتبت ((و از اين حديث معلوم مى شود كه شكر نردبان ترقى و معراج تصاعد بر درجاتست .))
    و از اين جاست كه زبان حال انبيا و آنان كه به دولت كمال ايمان رسيدند چنين است كه : س 46ى 14 قال رب اوزعنى ان اشكر نعمتك التى انعمت علىّ.... اى پروردگار الهام كن مرا به آن كه شكر گويم تو را بر نعمت هاى عظيم كه به كرم عميم خود انعام كرده اى بر من و پدر و مادرم و ديگر ملهم ساز مرا كه به جا آورم كردار نيك و ستوده اى كه پسندى آن را و خشنود گردى ((و شايد يك قسمت از فقرات مورد شرح در دعا اشاره به همين آيه شريفه باشد)) و اين عبارت مى رساند كه توفيق شكر و سپاسدارى را هم از خود او سبحانه و تعالى بايد تقاضا نمود.
    شكر لازمه ايمان است
    سوره البقره آيه 167 يا ايها الذين آمنوا كلوا من طيبات ما رزقناكم و اشكروا لله ان كنتم اياه تعبدون . اى آن كسانى كه ايمان آورده ايد بخوريد از پاكيزه ها از آن چه روزى داديم شما را ((كه رزق حلال باشد)) و سپاس گوئيد خداى را بر آن چه روزى شما كرده ايم اگر در واقع او را مى پرستيد؛ ((و از اين جا معلوم مى شود كه معلق به فعل عبادت امر است به شكر به جهت اتمام آن و عدم آن نزد عدم اينست .))
    در كنز العرفان آورده : كه ذكر امر به شكر دليل است بر اين كه طيب اينجا منتفع به است و يا صفت حسن ، و اگر نه در مقابله آن شكر واجب نمى شود؛ زيرا كه وجوب شكر نمى باشد مگر در مقابله نعمت و در اين اشارتست به آن كه عبادت گاه هست كه شكر واقع مى شود.
    شكر بر خدا شكر بر نفس خود است
    سوره النمل آيه 40 و من شكر فانما يشكر لنفسه . و هر كس ‍ سپاسدارى كند نعمت خداى را پس جز اين نيست كه سپاسدارى مى نمايد براى نفس خود؛ چه شكر موجب دوام نعمت و سبب مزيد آنست ((و اگر كسى شكر نعمت به جاى نياورد هيچ گردى به دامن كبريايى او ننشيند)) كه در دنبال آيه فرمود: و من كفر فان ربى غنى كريم و هر كس كفران آورد و شكر خداى را به جاى نياورد پس به درستى كه پروردگار من بى نياز است از شكرگزارى و سپاس مردمان و اكرام كننده است به انعام و افضال بر آنان ، يعنى با وجود كفران نعمت به محض فضل و كرم ؛ نعيم خود را حتى از كافر هم باز نمى دارد و در آيه 12 از سوره لقمان است كه اين عبارت بر وجه ديگر تكرار شده و مى فرمايد:
    و لقد آتينا لقمن الحكمة ان اشكر لله و من يشكر فانما يشكر لنفسه و من كفر فان الله غنى حميد.
    يعنى : ما لقمان را حكمت داديم و گفتيم او را شكر گوى خدا را بر نعمتى كه به تو كرامت فرموديم ؛ و هر كه شكر كند خداى را پس جز اين نيست كه شكر مى كند براى خود و هر كس ناسپاسى كند بر نعمت بدرستى كه خداى بى نياز است از شكر كسى ؛ و اوست سزاوار حمد و سپاس .
    شكر يكى از صفات خداوندى و ((شاكر و مشكور)) از اسماى حسنى الهى است
    خداى تعالى جزادهنده سپاسداران است كه هر كس در شكر او مبالغه مى نمايد و جد و جهد مرعى دارد او سبحانه و تعالى در مقابل آن مثوبات بالغه و مكافات كافيه بوى كرامت مى فرمايد و در فضيلت شكر همين كافى است كه در دعاى جوشن كبير مى خوانيد يا خير شاكر و مشكور كه اين خود يكى از صفات خداونديست و قرآن مجيد در اين امر در بسيارى از موارد بر بيان مختلف تصريح كرده است : ان ربنا لغفور شكور، ان الله غفور شكور؛ فان الله شاكر عليم و عبارات بسيار ديگر كه در هر يك خداى تعالى خود را شاكر معرفى كرده است .
    در عدة الداعى آورده : كه خداى شكور است به اين معنى كه يسير را مى پذيرد و ثواب كثير بر آن عطا مى نمايد، و اعطاء نعمت جزيل مى كند و به شكر يسير راضى مى شود.
    و چون شكر در لغت به معنى اعتراف است به احسان و حق تعالى محسن است به عباد خود و منعم بر ايشان پس اطلاق شكور بر خدا به معنى مجازى مطيع و شاكر است بر طاعت ، و شكر او به ثواب جزيل بر سبيل مجاز باشد، مانند تسميه مكافات به شكر؛ يعنى تسميه مجازى به شكور بر سبيل مجاز است كه حق سبحانه معامله مى كند با بندگان در جزاى اعمال همچنان كه معامله شكر شاكر در حق مطيع و محسن خود.
    صاحب منهج گفته : اين كمال تلطف به عباد است كه خداى تعالى خود را شاكر خوانده است و اين كه حق تعالى با بنده معامله شاكر مى كند از حيثيت آن است كه ثنا و ثواب را براى او واجب مى گرداند و از اين جهت خود را شاكر گفته است .
    مراتب شكر
    تنها گفتن الحمدلله و شكرا لله كافى نيست بلكه شكر هر نعمتى را بايد به طريقى به جاى آورد كه شايستگى همان نعمت را داشته باشد كسى را كه مال و ثروت زياد دارند، انفاق زياد شكر آن است كه كسى را كه قدرت و توانايى كافى بخشيدند، دستگيرى ناتوانان شكر آنست ، كسى را كه رياست و مقام واگذار كردند، حمايت بر ضعيفان و تواضع بر مسكينان شكر آنست ؛ و هكذا تمام نعمت هاى ظاهر و باطن كه خداى تعالى ارزانى داشته است شكرش آنست كه براى همان منظور كه رضاى او در آنست به كار برده شود؛ دست را براى دستگيرى بينوايان و چشم را براى بينايى راه راست و گوش را براى شنوايى كلام حق و زبان را براى اقرار به توحيد و بيگانگى او بكار اندازند و اساسا حق شكر آنست كه تمام نعم را در طاعت و عبادت او تا حد امكان مورد استفاده قرار دهند تا معنى شكر از آنها حاصل شود؛ و بايد دانست كه در مقابل اعطاء هر يك از نعم الهى مسئوليتى به عهده بندگان گذاشته شده است مگر نشنيدى كه فرمود: س ‍ 17ى 39 ان السمع و البصر و الفؤ اد كل اولئك كان عنه مسئولا نه تنها از اين نعم سوال كرده مى شود بلكه از كوچكترين نعم اعطايى سوال خواهد شد كه آيا در چه مورد آن را به كار برده و در چه راه آن را مصرف كرده است و اگر حق آن را به جاى آورده شكار، و اگر نه كفران ورزيده و مستوجب است آن چه را كه در انتظار او آماده شده است :
    و بايد دانست كه شكر مراتبى دارد كه در هر مرتبه حقى از آن به جاى آورده مى شود، همان اندازه كه دانسته شود تمام نعمت هاى از طرف آفريدگار و منعم و ولى حقيقى است ، اين اعتقاد به نوبه خود مرتبه اول شكر است ؛ اگر دانسته شود كه نعمت هاى واصله از طرف مردم هم از طرف بارى تعالى است كه در واقع او دل آنها را مسخر كرده كه به نيكى ها و بذل و بخشش ها قيام كردند اين اعتقاد هم باز يكى از اركان شكر قلبى و مرتبه ديگرى از آن است .
    و ديگر از مراتب شكر آن است كه شاكر بايد در تمام نعمت هايى كه به او اعطا شده شاد و خرم باشد در حالى كه قصد او چنين باشد كه به واسطه آنها مى تواند تحصيل رضاى منعم خود را كرده باشد، و هكذا در شكر مراتب بسيارى است كه بعضى از عرفا را گفتگوهايى زياد است و همين اندازه كافى است كه گفته شود كه حد اعلاى مرتبه آن بر دل و زبان حمد و ثناى او را به جاى آوردن است و آنى از شكرش غافل ننشستن .
    رواياتى چند از شكر از اصول كافى
    رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: خورنده شكرگزار اجر روزه دار خداجو دارد؛ و تندرست شكرگزار اجر گرفتار دردمند صابر دارد، و عطابخش شكرگزار اجر محروم قناعت كار دارد.
    امام صادق عليه السلام فرمود: در تورات نوشته است : شكرگزار، از هر كه به تو نعمت داد و نعمت بخش بر هر كه تو را شكر گزارد: زيرا با شكرگزارى نعمت نابود نگردد و با كفران نعمتى نيابد، شكرگزارى افزايش نعمت است و امان از ديگرگونى .
    امام صادق عليه السلام فرمود: شكر نعمت ، كناره گيرى از حرام ها است ؛ و نهايت شكر گفتن الحمدلله رب العالمين است .
    از امام محمدباقر عليه السلام است كه فرمود: چون نگاه تو به گرفتارى افتاد چنانچه به او نشنوانى سه بار بگو حمد خدا را كه مرا عافيت داد از آن چه تو را بدان گرفتار كرد و اگر مى خواست مى كرد؛ هر كه چنين گويد خدا او را هرگز گرفتار بدان بلا نكند.
    در بيان شكر
    شكر گويم بر خداوند شكور كه مرا از ناسپاسى كرده دور
    بر گشود از حمد خود من را زبان تا ثنايش بر لسانم شد روان
    ليك با اين لكنت و طرز بيان حق شكرش كى در آيد بر لسان
    خوب گفت آن زاهد پشمينه پوش كه مباش از شكر او آنى خموش ‍
    چون به هر شكرش بود شكرى وجوب پس نباشد ترك واجب هيچ خوب
    عارفى صاحب مقام و ارجمند گفت اين معنا به نظم و نثر چند
    كه نعيم حق بود از حد فزون كس نيايد عهده شكرش برون
    پس چه باشد ارزش من در زبان حق حمدش از كجا سازم عيان
    همچنين ناقابل اين كردار من كى شود قابل به نزد يار من
    گسترش داد آرزويم را نعيم چون كه بيحد بخششم شد از كريم
    مى رساند لطف خود بر من مدام شكر من بگرفته بر شكرش دوام
    گرچه از كردار خود باشم ملول شكر ناچيزم كند شكرش قبول

    سيدى اليك رغبتى و منك رهبتى و اليك تاميلى و قد ساقنى اليك املى و عليك يا واحدى (83) عكفت همتى و فيما عندك انبسطت رغبتى و لك خالص رجائى و خوفى و بك انست محبتى و اليك القيت بيدى و بحبل طاعتك مددت رهبتى .
    اى آقاى من ؛ ميل و رغبت و شوقم به سوى تو، و خوف و ترسم از تو است ؛ يعنى هم اميدوارم بر تو و هم خائفم از تو.
    و به سوى تو است آرزومندى من ، همانا كه اين اميد مرا به جانب تو كشانيده و اين آرزومندى مرا به تو رهنمون گشته است .
    و بر تو است ، اى خداى يكتا ((و اى دريابنده من )) ايستادگى همت من ((آرزوى من همت مرا مصروف تقرب به حضور تو نموده )) و شوق و رغبت مرا بدانچه نزد تو است متوجه ساخته ؛ يا بر اين معنى كه در آن چه نزد تو از عفو و كرم و رحمت و بخشش سراغ كرده ام ، ميل و آرزوى من بر آنها گسترده شده است .
    و از براى تو است اميد خالص و خوف و بى شائبه من ، يعنى اميد و بيم واقعى من بر تو است . و انس گرفته است محبت من با تو؛ يعنى عشق و علاقه و اشتياق و دلبستگى من به درگاه تو؛ و به تو خو گرفته است دوستى من ، و دست نياز به درگاه تو دراز كرده ام و براى رهايى از بيم به رشته بندگى تو توسل جسته ام ، يعنى دست به دامان تو شده خود را به سوى تو مى كشانم و براى خلاصى از ترس به رشته دوستى و اطاعت تو چنگ مى زنم .
    در بيان خوف و رجاء
    قبلا در صفحات 120 و 123 همين كتاب در باب خوف و رجاء در شرح فقره ادعوك يا رب راهبا راغبا راجيا خائفا مطالبى گذشت ؛ و اينك در اين فقرات امام عليه السلام باز بيانات خود را به اين موضوع كشانيده و عبارات را بر وجه ديگر تكرار كرده است و شايد اين بيان متمم مطالب قبل باشد از آن نظر كه در اين فقرا آن بزرگوار بيشتر متوجه مقام خوف شده و اشاراتى به كار برده تا اين حالت را به نحو كامل و شايسته اى تعليم داده باشد.
    پس با در نظر گرفتن ارتباط اين فقرات به آيات الهى لازم مى آيد كه اين موضوع را از نظر قرآن مورد توجه قرار داده و آن حالت واقعى را كه آدمى براى حفظ ايمان خود بايد داشته باشد متذكر شويم .
    نكته قابل توجه در اين بحث آن است كه قبلا بايد دانسته شود كه : خوف چيست ؟ و سبب آن چه مى باشد و از چه چيزها بايد ترسيد و مرتبه آن تا چه حد است ، لذا در اين جا اين مطالب را در چند قسمت يادآور مى شويم :
    اول - اولين چيزى كه آدمى بايد از آن خائف باشد ((مكر الهى است )) و اين مكر نه بر معناى حيله و تزويريست كه در ميان بندگان است بلكه مهلت و استدراج است كه خداى تعالى براى مجازات نافرمان برداران به كار مى برد كه فرمود: و املى لهم ان كيدى متين اشاره بر اين كه مهلت مى دهيم خطاكاران را به درستى كه مكر و كيد ما محكم و متين است ؛ و از طرف ديگر، اگر در بعضى از آيات قرآنى توجه حاصل شود خواهيم دريافت كه تمام انبيا و اولياء و گروه فرشتگان از مكر الهى خائف و ترسان بوده و در جايى صراحت دارد كه مى فرمايد از مكر خدا ايمن نمى گردند مگر جماعت زيانكاران كه : فلا ياءمن مكر الله الا القوم الخاسرون ، و در باب مكر خداى تعالى در اول همين دعاى شريف در فقره و لا تمكر بى فى حيلتك در صفحه 23 مطالبى به تفصيل گذشت .
    دوم - از امتحان و آزمايش خداى تعالى بندگان بايد خائف باشند، همچنان كه بر طريق مختلف مبتلا مى گرداند، چه آنهايى را كه در مقام قرب و چه آنهايى را كه در فواصل بعد به سر مى برند، و در اين باب رواياتى بسيار است كه از ابتلا و آزمايش خداى تعالى نبايد ايمن بود. چنان كه مرويست حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم و جبرئيل امين عليه السلام از خوف خدا گريستند، پس خدا به ايشان وحى فرستاد كه چرا مى گرييد و حال آن كه من شما را ايمن گردانيدم ، عرض كردند: كيست كه از آزمايش تو ايمن باشد؟ و داستان انبيا و پيمبران همه بر اين امر گواه است .
    سوم - خوف بندگان بايد از عظمت و جلال كبريايى خداوند متعال باشد؛ چه اگر كسى به ديده تعمق بتواند به قدرت كامله او نظر افكند، تار و پود هستى و وجودش از هم گسيخته خواهد شد، و اين نوع خوف را ارباب قلوب ، خشيت يا رهبت ناميده اند و همان خوفى است كه در اول همين فقرات مورد شرح امام عليه السلام عرض مى كند و منك رهبتى .
    و از همين جهت است كه اولياء خدا آنهايى كه مقام قرب و منزلتشان بيشتر و معرفتشان افزون تر است خوف و دهشتشان زيادتر است و مصداق همين است كه پروردگار عالم مى فرمايد: انما يخشى الله من عباده العلماء يعنى جز اين نيست كه خشيت و دهشت از خدا مخصوص بندگانى است كه عالم و دانا هستند، و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: انا اخوفكم من الله يعنى ترس من از خدا از همه بيشتر است و داستان هاى انبيا و اولياء را شنيده ايد كه در مقام عبادت از خوف بارى تعالى مكرر بى هوش مى شدند و سبب اين حالات و توجهات كمال معرفت ايشان به عظمت و جلال خداى تعالى بوده است .
    چهارم - خوف بندگان بايد از گناهان و خطاهايى باشد كه مرتكب مى شوند، چون كسى كه مرتكب گناه شود و از عبادت پروردگار خود سر باز زند جايگاه او دوزخ و به عقاب و عذاب مواجه است ، و كسى كه سعى در ترك معاصى و كسب طاعات نكند دل او از خوف خدا خالى و هيچ مرتبه اى از خوف براى او حاصل نيست ؛ همچنان كه گفته اند: كه بنده هنگامى از خدا مى ترسد كه از گناه پرهيز كند.
    پنجم - خوف بندگان بايد از دورى و مهجورى از بسط قرب و حجاب از لذت لقاى بارى تعالى باشد، و اين بالاترين و بهترين مراتب خوف است كه مخصوص مقربين و صديقين است همچنان كه اميرالمؤ منين به اين مرتبه اشاره فرموده و در دعاى كميل عرض مى كند: صبرت على عذابك فكيف اصبر على فراقك ، كه اگر بر فرض صبر بر عذاب تو كنم پس چگونه بر فراق و دورى تو شكيبا باشم .
    ششم - خوف بندگان بايد از مراحلى باشد كه در پيش دارند؛ و شرح اين مراحل قبلا گذشت يعنى همان مراحلى كه امام عليه السلام تعليم داد كه بر هر يك گريه ها كنند، مرحله خروج نفس ، مرحله سكرات موت ، مرحله سوال نكيرين ، مراحل قبر و برزخ و خلاصه عالم وحشت زاى عرصه قيامت و مواقف مختلف حساب و كتاب و ميزان و آن چه را كه شرح آنها گذشت و كسى كه از اين مراحل در دنيا خائف بود بلاشك در آخرت هيچ بيم و خوفى بر او نخواهد بود، و در زمره محبان قرار خواهد گرفت كه فرمود: الا ان اولياء الله لا خوف عليهم و لا هم يحزنون و بر وجوه مختلف بسيار در قرآن مجيد اشاره شده است بر اين كه آنان كه از جهات شش گانه اى كه گذشت در اين دنيا خائف بودند در آخرت ايمن و از ترس و خوف مصون و محفوظند جايى مى فرمايد: س 5 ى 69 من آمن بالله و اليوم الاخر و عمل صالحا فلا خوف عليهم .... هر كس ‍ ايمان آورد به خدا و روز جزا و كردار شايسته كند نيست بر او هيچ بيم و اندوهى ؛ و جاى ديگر مى فرمايد: س 6ى 48 فمن آمن و اصلح فلا خوف عليهم و همچنين در آيه 38 از سوره البقره مى فرمايد: فمن تبع هداى فلا خوف عليهم و لا هم يحزنون كه خلاصه هر كس ‍ متابعت و پيروى از امر پروردگار خود كرد و بر دستورات او سر تسليم فرود آورد در آخرت هيچ ترس و بيمى بر او مستولى نخواهد شد، و اين كه حضرت سجاد عليه السلام در ذكر نعم الهى در همين دعاى شريف عرض كرد: و انا الخائف الذى امنته شايد از اين نظر باشد كه او عليه السلام در دنيا خود را از شر ناامنى و شرور ديگر زندگى ايمن ديده ، و از نظر آخرت هم چون ايمان خود را در مرتبه عالى يافته ؛ دانسته است كه هيچ خوف و بيمى براى او نيست و خداوند او را ايمن ساخته است .
    در بيان صفت خوف از خداى تعالى
    صاحب معراج السعادة ، گفته است : صفت خوف افضل فضائل نفسانيه و اشرف اوصاف حسنه است زيرا كه فضيلت هر صفتى به قدر اعانت كردن آنست بر سعادت و هيچ سعادتى بالاتر از ملاقات پروردگار ((وصول به درجات عالى پاداش )) و رسيدن به مرتبه قرب او نيست و آن حاصل نمى شود مگر به تحصيل محبت و انس با خدا ((و از همين جهت است كه امام عليه السلام در همين فقرات مورد شرح در خلال بيان اقرار به خوف عرض مى كند: و بك انست محبتى .
    و آيات و اخبار بسيارى در فضيلت اين صفت رسيده كه اصلا خداى تعالى از براى اهل خوف ، علم و هدايت و رضوان و رحمت را كه مجمع مقامات اهل بهشت است جمع نموده و جايى مى فرمايد: س 7ى 154 هدى و رحمة للذين هم لربهم يرهبون يعنى هدايت و رحمت از براى كسانيست كه از پروردگار خود خائف و ترسانند، و جاى ديگر مى فرمايد: س 98ى 8 رضى الله عنهم و رضوا عنه ذلك لمن خشى ربه يعنى خدا از ايشان راضى و خشنود و ايشان از خدا راضى و خوشنودند؛ و اين مرتبه از براى كسى است كه از پروردگار خود ترسيده و متواضع باشد.
    و از بسيارى از آيات مستفاد مى شود كه خوف از خدا از لوازم ايمانست همچنان كه گاهى بر سبيل تنبيه مى فرمايد: س 9ى 13 فالله احق ان تخشوه ان كنتم مؤ منين يعنى پس خدا سزاوارتر است كه بترسيد از او اگر شما مؤ من هستيد، و جاى ديگر س 3 ى 175 مى فرمايد: و خافون ان كنتم مؤ منين يعنى از من بترسيد اگر از اهل ايمان هستيد و همچنين از علائم ايمان است كه هر گاه نزد مؤ من نام خداى تعالى برده شود قلبش خاشع و خوفناك گردد.

  3. #3
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    عمل كردن به همين يك آيه براى رستگارى كافى است !!
    در كشاف آورده : كه يكى از ملوك از علماى زمان خود طلب آتى كرد كه عمل به آن كافى باشد و محتاج به آيات ديگر نشود آن عالم اين آيه را تعليم فرمود: س 24ى 52 و من يطع الله و رسوله و يخش الله و يتقه فاولئك هم الفائزون يعنى و كسى كه فرمان برد خدا و پيمبرش را و بترسد از خدا و پرهيز كند از خشم او و معصيت نكند پس او فائز و رستگار خواهد بود، حقيقتا كه تعليمى بسيار به جا بوده چون حصول فوز و فلاح جز به فرمانبردارى و خشيت و تقوى مقدور نيست و اين آيه شرفه دستور جامعى براى امر عبادت و بندگى به اهل ايمان داده است .
    بهشت براى خائفين است
    سوره النازعات آيه 40 و اما من خاف مقام ربه و نهى النفس عن الهوى 41 فان الجنة هى الماءوى و اما هر كس كه ترسيده باشد از ايستادن نزد پروردگار خود در آن موقف عتاب كه يوم يقوم الناس ‍ لرب العالمين و باز داشته باشد نفس خود را از آرزوها يعنى از تمناى حرام و ناشايست ((نهى كرده باشد نفس خود را از هوى و هوس )) پس بدرستى كه آرامگاه او بهشت است .
    و در سوره الرحمن آيه 46 مى فرمايد و لمن خاف مقام ربه جنتان ، حقيقتا چه مژده بسيار خوبى است كسى كه از خدا بترسد از براى او دو بهشت است ، يعنى از براى كسى كه بترسد در نزد پروردگار خود و مرتكب اعمال ناشايسته اى نشود، يا بترسد از موقف حساب ، دو بهشت آماده شده است ، يكى جنت عدن است و ديگرى جنت نعيم .
    در خبر قدسى وارد شده است : كه به عزت خودم قسم كه هيچ بنده دو ترس را جمع نمى كنم و از براى هيچ بنده دو امن را قرار نمى دهم ، پس هر كه در دنيا ايمن باشد از من در روز قيامت او را خواهم ترسانيد و هر كه در دنيا از من مى ترسد در روز قيامت او را ايمن خواهم ساخت .
    از حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم مرويست كه هر كه از خدا بترسد خدا همه چيز را از او مى ترساند و هر كه از خدا نترسد خدا او را از همه چيز مى ترساند.
    از حضرت امام محمد باقر عليه السلام مرويست كه : مؤ من هميشه ميان دو ترس است يكى ترس از گناهى كه كرده و گذشته است و نمى داند كه خدا با او در آن چه خواهد كرد و يكى ديگر ترس از عمرى كه باقى مانده و نمى داند كه خود در آن چه خواهد كرد، پس هيچ روزى را صبح نخواهد كرد مگر كه خائف و ترسان باشد.
    حالت خوف و رجاء بايد متعادل باشد
    اين نكته را هم بايد توجه داشت كه مقام خوف بندگان نسبت به خداى تعالى بايد به حدى باشد كه مقام رجاء ايشان است و اگر شنيده باشيد كه انبياء و اولياء در عبادات خود از خوف خدا آرام نداشته اند آنها به همان نسبت كه خائف بوده اند اميدوار به عفو و رحمت پروردگارى بوده و هيچگاه از رحمت و كرم خدا ماءيوس نبوده اند و بيانات حضرت سجاد عليه السلام هم در فقرات همين دعاى شريف مصداق اين معنى را كاملا مى رساند بلكه او عليه السلام در باب سعه رحمت بيانات خود را بيشتر گسترده است و بايد دانست كه اگر حالت خوف آدمى زياده از حالت رجاء باشد در زمره گروه گمراهان قرار خواهد گرفت و شايد مشمول اين عبارت شود، كه : و من يقنط من رحمة ربه الا الضالون آيه 56 از سوره 15
    كيست كه نااميد شود از رحمت خدا مگر گمراهان كه طريق معرفت را نشناخته و وسعت رحمت و كمال علم و قدرت او را سبحانه ندانسته اند.
    و شكى نيست كه اگر خوف به حدى رسد كه ايجاد ياءس نمايد آدمى را از عمل باز داشته و سلب طاعت مى نمايد، چون نااميد نباشد خاطر را نشاطى و دل را شوقى نيست و چون نشاط و شوق برطرف شد كسالت روى مى دهد و آدمى را از عمل باز مى دارد، و چنين خوفى سبب فساد و نقصان و در نزد عقل و شرع مذموم است ، و عكس اين حالت يعنى در مقابل شدت خوف حالت اطمينان كامل و خاطرجمعى به رحمت پروردگارى و بى خبرى از عظمت و جلال پروردگارى و فراموشى از مؤ اخذه و حساب و كتاب و عقاب روز جزا مى باشد، كه اين هم سبب هلاكت و دورى از رحمت خداى تعالى است ، پس هر كس به قدر معرفت خود بايد در حفظ تعادل مقام خوف و رجاء كوشش نمايد يعنى كسى كه صفت خوف بر او زياده غالب باشد بايد تحصيل صفت رجاء و اميدوارى كند و بالعكس آن كس را كه اميدوارى به رحمت خدا او را از طاعت و عبادت باز دارد تحصيل صفت خوف براى او اصلح است .
    و اگر كسى بيان مولا اميرالمؤ منين عليه السلام را سرمشق خود قرار دهد مى تواند حالت خوف و رجاء را در خود حفظ نمايد؛ و او عليه السلام به يكى از فرزندان خود فرمود: اى فرزند؛ چنان از خدا بترس كه همچنين دانى كه اگر طاعات همه اهل زمين را داشته باشى از تو قبول نخواهد كرد و چنان به خدا اميدوار باش كه چنان دانى كه اگر گناهان همه اهل زمين را كرده باشى تو را خواهد آمرزيد.
    و حضرت سجاد عليه السلام هم در اين دعاى شريف همين رويه را معمول داشته و گاهى مقام خوف را به مرتبه اى نزديك ياءس رسانيده و گاهى مقام اميدوارى را به نهايتى بالاتر كشانيده كه خوف را منتفى كرده است و اين رويه از حالات واقعى اهل ايمان است كه هم خائف و هم اميدوار باشند.
    در بيان خوف و رجاء
    خائفم من از خداى لا يزال خائفم من خائفم فى كل حال
    گر بود خوف من از آقاى من از چه باشد بعد از اين پرواى من
    سوى او دارم بسى من اشتياق گر مرا خواند به وصل و يا فراق
    هم به عفو و رحمتش دارم اميد چون كه بر لا تقنطوا دادم نويد
    اين كه بينى حال و زارم را پريش بيم و ترسم باشد از اعمال خويش ‍
    ورنه اين معنا بود بر من عيان كه مرا باشد خدايى مهربان
    حق بود ترسد گنهكار و اثيم چون بود امرش به جبارى عظيم
    آن كه از قهرش ندارد كس امان بايدش ترسيدن از او هر زمان
    ليك گفتا عارفى در اين مقام كه مرا در خاطر آمد اين پيام
    خالق عالم رحيم است و غفور ياءس و نوميدى ز خود افكن به دور
    زين سبب آمد مرا همت بلند كه شدم بر رحمت او آزمند
    خوف خود را خالص آوردم به كار در رجا كوشيده ام در وصل يار
    هم گرفتم انس خود را با حبيب ليس لى خوف على يوم الحسيب
    عاشقم من واله و شيداى دوست هر كسى يارش چنين باشد نكوست
    رو كنم بر درگهش با صد نياز دست حاجت را كنم سويش دراز
    مى زنم رنگى كه بالاتر ز رنگ در محبت دامنش آرم به چنگ
    تا شود ترسم مبدل بر اميد اى خوش آن كس دل ز غير او بريد

    يا مولاى بذكرك عاش قلبى و بمناجاتك برّدت الم الخوف عنى ؛ فيا مولاى و يا مؤ ملى و يا منتهى سؤ لى (84) فرّق بينى و بين ذنبى المانع لى من لزوم طاعتك ؛ فانما اسئلك (85) لقديم الرجاء فيك (86) و عظيم الطمع منك (87) الذى اوجبته على نفسك من الرافة والرحمة فالامر لك وحدك لا شريك لك و الخَلق كلهم عيالك و فى قبضتك و كل شى ء خاضع لك تباركت يا رب العالمين .
    اى آقاى من ؛ به ياد تو دل من زنده است ؛ يعنى به ذكر نام تو و با توجه به مقام ربوبيت ، روح شادى و فرح در قلبم دميده شده ، زنده دل مى شوم .
    و به راز گفتن با تو ترس و بيم را از خود دور كرده ام ، يعنى با مناجات و راز و نياز گفتن با تو آتش خوف خود را فرونشانيده ام .
    پس اى آقاى من ، و اى اميد و آرزوى من ، و اى نهايت خواهش و منتهاى مسئلت من ، جدايى انداز ميان من و گناهانم ((آن گناهى )) كه مرا زا ملازمت به عبادت و اطاعت تو باز مى دارد.
    همانا از تو مسئلت و خواهش مى كنم ، با اميد و آرزوى ديرينه اى كه بر تو دارم و با آن سوابق خوف و رجاء و طمع بزرگى كه به عنايت تو دارم ، از تو خواهانم آن چه را كه از رحمت و راءفت بر ذات پاك خود واجب فرمودى مرا بهره مند سازى ، قوله تعالى : كتب على نفسه الرحمة از اين رحمت كه بر خود لازم گردانيده اى مرا مستفيض فرما.
    پس امر؛ امر تو است قل ان الامر كله لله تويى يگانه و بى انباز و آفريدگان همه عائله تو و تحت سرپرستى تواند ((خلق عالم جيره خوار احسان تو هستند)) و جمله در قبضه اختيار و اقتدار تو و همه چيز در پيشگاه عظمت تو سر تسليم داشته و فروتن است .
    چه بزرگوار و پاك و منزهى اى پروردگار عالميان !
    و اين جمله آخر اشاره به اين آيه شريفه است س 8ى 54 الا له الخلق و الامر تبارك الله رب العالمين يعنى آگاه باشيد كه خلق و امر و فرمان از براى خداست كه موجد همه چيز و متصرف در جميع امور است .
    بزرگ است خداى به وحدانيت ؛ در الوهيت و فردانيت و ربوبيت ، پروردگار و آفريدگار عالميان است !!
    تسلى در خوف براى حصول رجاء
    بعد از آن كه امام عليه السلام در مقام خوف مطالبى ايراد فرمود ((كه شرح آن قبلا گذشت )) در اين جا تقويت مقام رجا كرده و خوف خود را تسلى مى دهد، يعنى با لسان محبت آميزى عرض مى كند: كه اى خداى من ، آتش خوف خود را به راز و نياز با تو سرد مى كنم و از تو مسئلت دارم كه ميان من و گناهانم جدايى اندازى ((كه اين در واقع سبب اصلى خوف و مانع لزوم طاعت است )) سپس براى رهايى از خوف اشاره به حالت ديرينه خود كرده و طمع و آرزوى خود را كه در بهره گيرى از رحمت خداونديست ابراز مى دارد و با ايراد جملات بعد مقام خوف را تسكين داده و رجاء را تعديل مى نمايد.
    در فقرات مورد شرح در موضوعات قابل اهميت است ، يكى بيان ذكر ((يا مولاى )) است كه آيا از چه نظر امام عليه السلام اين نام شريف را مكرر آورده ، و ديگر روابط ذكر خداى تعالى با قلب است كه نام خدا چه اثرى در قلب باقى مى گذارد و اين هر دو موضوع از نظر قرآن مجيد شايان اهميت بوده و بى ارتباط به آيات الهى نيست .
    در بيان ذكر ((يا مولاى ))
    در موضوع اول ، بايد گفت : كه امام عليه السلام در اين دعاى شريف در بعضى از فقرات با لحن ملاطفت آميزى كه حاكى از محبت خالص است پروردگار خود را به نام ((يا مولاى )) مى خواند؛ هنگامى كه عرض ‍ مى كند معرفتى يا مولاى .... و جاى ديگر اذا راءيت مولاى .... و جاى ديگر: فحقق رجائنا يا مولانا و هكذا در فقرات مورد شرح در دو نوبت با لسان مختلف تكرار مى كند و اگر با دقت در بيان امام عليه السلام توجه شود خواهيم دريافت كه در بعضى از كلمات و عبارات كوتاهى كه ايراد فرموده معانى بزرگى نهفته شده كه خواننده را به اسرارى آشنا مى سازد، ببينيد در همين يك كلام كه پروردگار خود را به نام ((يا مولاى )) خوانده است چه رموزى را آشكار كرده و چه بابى را در مقام توحيد گشاده است . يعنى اگر دانسته شود كه اصل عنى ((مولى )) چه هست اهميت اين نام ظاهر شده و سر تكرار آن در اين دعاى شريف به خوبى معلوم مى گردد.
    اهل لغت بر آنند: كه مولى به معنى اولى مى باشد كه اصل و مرجع ذكر اقسام معانى ديگر است و معناى حاصله از اين اصل عبارت است از سيد ((آقا)) مالك ، سرور، مهتر، دوست ، سرپرست ، دوستدار، آزادكننده ، ناصر، ياور، مطاع ، رئيس ، امام ، و خلاصه آن چه كه در اين سلك معنى رود تمام راجع به ((اولى )) مى شود، و او سبحانه و تعالى از هر چيز بر بندگان اولى و سزاوارتر است .
    و در معانى اين كلمه در قرآن مجيد مشقاتى آورده كه مفهوم واقعى از آن حاصل و معلوم مى دارد كه چرا و چگونه خداى تعالى خود را بر وجوه مختلف به اين نام معرفى كرده است .
    هنگامى مى فرمايد: فالله اولى بهما، يعنى خدا اولى بر آنها و يا به اعتبار ديگر يعنى خدا مولى و كارگزار ايشان است .
    و در سوره الانفال آيه 40 مى فرمايد: فاعلموا ان الله موليكم نعم المولى و نعم النصير يعنى پس بدانيد كه خدا سرپرست ((يار و مددكار و حافظ)) شما است چه نيكوسرپرست و يار و ياورى است . و باز قريب به همين عبارت در آخر سوره الحج است كه فرمود: هو موليكم فنعم المولى و نعم النصير، و نيز جايى خطاب به اهل ايمان فرموده : در آيه 150 از آل عمران مى فرمايد: بل الله موليكم و هو خير الناصرين بلكه خدا يار و مددكار شما است و اولى به تصرف در امور شما و او بهترين يارى كنندگان است ، و همچنين خداى تعالى در بعضى موارد خود را بر اين وجوه معرفى مى كند، جايى مى فرمايد: و الله ولى المؤ منين ، و جايى : و هو الولى الحميد، و جايى : و الله ولى المتقين ، و جايى : و هو يتولى الصالحين و خلاصه جايى مطلب را به اين عبارت تمام مى كند كه : و كفى بالله وليا كفى بالله نصيرا و بس است دوستى خدا ((در توليت امور شما)) و بس است نصرت او بر شما.
    و در آخر سوره البقره كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در كلامى كه با الهام الهى به زبان امت ادا فرمود، عرض كرد: انت مولانا تو كارساز و يارى دهنده مائى .
    و اين نكته را هم بايد توجه داشت كه خداى تعالى ((مولى و ولى و ياور و ناصر)) كسانى است كه ايمان آورده باشند به وحدانيت وى ، و تصديق كرده باشند به جميع اوامر و نواهى او همچنان كه مطالبى كه گذشت حاكى از همين معنى بوده و گاهى هم صراحتا مى فرمايد: الله ولى الذين آمنوا.... و اصلا از جمله نامى هاى الهى كه در دعاى جوشن كبير مذكور است يكى : يا ولى المؤ منين و ديگرى يا ولى من استولاه و همچنين ((يا ولى ، و يا نعم المولى از اسامى خداى تعالى شمرده شده است .
    از اين جهت است ، كه امام عليه السلام مكرر بر مكرر در اين دعاى شريف و ادعيه ديگر عرض مى كند: اى مولاى من ، و با ذكر اين نام شريف هم آتش خوف خود را فرونشانيده و هم حقايقى را در مقام توحيد آشكار كرده است .
    همچنان كه در شرح فقره الى من يذهب العبد الا الى مولاه در صفحه 374 مطالبى بر وجه ديگر گذشت .
    ارتباط قلب با ذكر خداى تعالى
    موضوع ديگرى كه در شرح اين فقرات ، مورد بحث است ارتباط ذكر خداى تعالى با دل است تا دانسته شود كه از چه نظر امام عليه السلام عرض كرده است يا مولاى بذكر عاش قلبى و چه تاءثيرى ذكر در قلب دارد و چگونه دل را زنده مى نمايد.
    قبلا در صفحه 243 در شرح فقره اللهم اشغلنا بذكرك در باب ذكر بيانى به تفصيل گذشت و همچنين در صفحه 116 در شرح فقره و بقلب قد اوبقه جرمه مطالبى در باب قلب گذشت كه اگر به طور كلى در اين سه مورد مطالعه شود خواننده مطالبى جامع دريافته است و لكن در شرح اين فقره چون قرآن مجيد اشاراتى دارد، بى مورد نيست كه اين بحث را از اين نظر مورد بررسى قرار داده تا اهميت بيان امام عليه السلام بخوبى ظاهر گردد.
    در اول بايد متذكر شد كه قلب آدمى مركز بسيار حساسى است كه علماء علم اخلاق و روانشناسان كتابهايى در آن باب نوشته و حتى اكثر از عرفا بر آنند كه حصول مقام اشرفيت از خلق در آدمى بسته و ارتباط به وضع حالى قلب داشته و به طور كلى طريق ساعدت يا شقاوت را پيوسته به آن دانسته اند، و چون اين بحثى عظيم است كه در اينجا مجال گنجايشى بر آن نيست ؛ لذا با توجه به بيان امام عليه السلام متذكر مى شويم ، كه چه عواملى قلب را مى ميراند، يعنى چه چيز باعث مى شود كه حالت معنويت قلب را از بين مى برد و چه عواملى به حالت معنويت قلب حيات بخشيده آن را زنده مى دارد.
    در اين موضوع آن چه را كه به طور قطع و مسلم مى توان بيان داشت ، سبب تيرگى و قطع حيات دل همانا گناه و نافرمانبردارى است كه بنا گفته قرآن مجيد گناه كار را به جايى مى رساند كه دل آدمى را از سنگ سخت تر كرده كه هيچ چيز در آن نفوذپذير نيست و هيچ دوايى در آن تاءثير نخواهد كرد و خداى تعالى درباره چنين دلهايى مى فرمايد: س 39ى 22 فويل للقاسية قلوبهم من ذكر الله پس واى بر جماعتى كه سخت است دلهاى ايشان از جهت ياد كردن و ذكر خداى تعالى ، يعنى واى بر آنها كه در اثر گناهكارى هرگاه نزد ايشان ياد خدا مى كنند قساوت دلهاى آنها زيادتر مى شود كه فزادتهم رجسا الى رجسهم .
    و همچنين عكس اين حالت گاهست كه قلوب به طورى حالت معنويت به خود گرفته و به ماوراء عالم احاطه مى نمايد كه ارتباط مستقيم و غيرمستقيم به مبداء پيدا كرده و مورد الهام قرار مى گيرد ((و حتى گاهى به مقام نزديكتر رسيده در مقابل وحى و تكلم وحى قرار مى گيرد)) و از اينجاست كه در شاءن اين قلوب فرمود: س 13ى 28 الذين آمنوا و تطمئن القلوب بذكر الله الا بذكر الله تطمئن القلوب آنان كه گرويدند به خدا آرام مى يابد دلهاى ايشان به ياد خدا؛ يعنى چون ذكر خداى شنوند انس و آرام گيرند، بدانيد كه به ذكر خدا آرام مى گيرد دلها.
    و از اين بيانات بلاشك معلوم مى شود كه حيات و زندگى دل بستگى به ذكر خداى تعالى دارد ((و در اين مورد هم در بيان ذكر مطالبى گذشت )).
    و اگر خواسته باشيم آياتى را كه در قرآن مجيد در اين باب آورده متذكر شويم به طول انجاميده و از مقصد باز مى مانيم فقط در پايان اين بحث متذكر شده كه اصولا خداى تعالى در حالات قلب تشبيهات و اشاراتى به كار برده كه اگر به دقت توجه به آنها حاصل شود مفهوم ((مرگ و زندگى قلب )) كاملا روشن مى گردد همچنان كه گاهى بر سبيل معرفى در شاءن گروه دل مردگان بر وجوه مختلف مى فرمايد: فى قلوبهم مرض ، فى قلوبهم زيغ ، قلوبهم قاسية و هكذا عبارات ديگر و به طور كلى بايد گفت كه تمام اوصاف حميده و يا صفات رذيله ظهور آن از قلب و منشاء بروز آنها از دل است حتى دخول در شاهراه هدايت و ورود در وادى ضلالت ارتباط مستقيم با قلب دارد؛ و آن چه از عوالم و صفات ممدوح و مذموم كه آدمى متصف به آنها مى شود اثر اوليه آن در قلب به وجود آمده و تحول و تغيير آن هم به وسيله قلب انجام پذير است .
    و پوشيده نماند كه هيچ كس عامل ايجاد تحول در قلب نيست مگر خداى تعالى و اين مصداق يكى از نامهاى شريف او سبحانه است كه عرض ‍ مى شود: يا من لا يقلب القلوب الا هو و اين كه امام عليه السلام زنده بودن دل را به ذكر او سبحانه پيوست مى دهد از اين نظر است كه چون خداى تعالى مقلب القلوب است بلكه به مصداق ديگرى از نام هاى او، انيس القلوب است به مجرد اين كه او را در دل ياد كنند او ياد مى كند يادكننده را و از اين جهت است كه ((مرگ و زندگى قلب )) و يا روشنى و تيرگى قلوب و تحولات ديگرى كه در قلب ايجاد مى شود مقدمه آن به اختيار خود آدمى گذاشته شده ، يعنى تا او را ياد نكنند و يا ساده تر گفته شود تا او را صدا نزنند جوابى نمى شنوند مگر نشنيده ايد كه يكى ديگر از نامهاى الهى يا طبيب القلوب است پس اگر مريض درد را به طبيب نگويد كه او علاج نمى شود خوب گفت شاعر بزرگ شيراز:دردمندى كه كند درد نهان پيش طبيب درد او بى سببى قابل درمان نشود

    پس زمانى مقلب القلوب قلب را منقلب سازد كه اقلا ذكر او را جارى كرده و درد را آشكار سازند، تنها محيط تنگ و تاريك دل به ذكر خداى تعالى نورانى و روشن مى شود و معناى بذكرك عاش قلبى همين است كه پس از ياد كردن خداى تعالى مصداق يا منور القلوب كه يكى ديگر از نامهاى الهيست در قلب ظاهر شده و همان نور است كه قلب را زنده و روشن مى نمايد.
    و خلاصه از اين بيانات چنين نتيجه گرفته مى شود، كه حيات دل بستگى به ذكر و طاعت و عبادت داشته و به نظر نگارنده بهترين ذكرى كه در اين مورد مؤ ثر است (88) همين اذكارى است كه خدا را براى همين منظور ياد مى كنند، يعنى بايد پيوسته با قلب و بر زبان جارى كرد يا منور القلوب ، يا طبيب القلوب ، يا مقلب القلوب ، يا انيس القلوب ، يا من يحول بين المرء و قلبه ، يا من لا يقلب القلوب الا هو، و به ذكر اين اذكار هر قدر كه دل زدودگى داشته باشد آن را صفا بخشيده و شفاف مى كند، چون جلاى هر شى ء به وسيله عامل مؤ ثرى در آن شى ء است و بهترين عامل در اين كار ياد خداوند جهان است .
    در بيان فقرات مورد شرح اى مرا بر ياد تو دل زنده است سايه مهرت به سر افكنده است
    آشناى كويت از جان بى خبر هر زمان ذكر تو مى خواند ز بر
    همچنان گويد كه اى آقاى من اى ولى و والى و مولاى من
    راز خود با تو گذارم در ميان خوف خود سازم ز مهجورى عيان
    با نياز و راز و آواز و خروش آتش هجران كنم بر جان خموش ‍
    ذكر تو دايم مرا آيد به ياد چون كند قلب مرا ياد تو شاد
    پس مرا باشد همين بس يك اميد كه گناهم را كنى از من بعيد
    چون گناهم مانع آيد از صواب مى كشد آخر مرا سوى عقاب
    اين كه من بر رحمتت دل بسته ام آيتى اندر كتابت جسته ام
    گفته اى واجب كنم بر نفس خويش تا بگيرد رحمتم سبقت به پيش ‍
    غير از اين هم چاره اى در كار نيست چون كه بر خلقت كسى را يار نيست
    خلق عالم را تو جمله سرپرست كى بود دستى ز تو بالاى دست
    در جهانت آن چه باشد در مدار جمله ات در قبضه آن اقتدار
    هر چه بينم اندرين عالم به پاست ((كل شى ء خاضع لك )) را رواست
    پس تبارك بر تو اى جان آفرين كه تويى مولا به خلق عالمين

    الهى ارحمنى اذا انقطعت حجتى و كل عن جوابك لسانى و طاش عند سؤ لك اياى لبى فيا عظيم رجايى (89) لا تخيبنى اذا اشتدت فاقتى اليك (90) و لا تردنى لجهلى (91) و لا تمنعنى لقلة صبرى اعطنى لفقرى و ارحمنى لضعفى .
    خدايا رحم كن بر من ، در آن هنگام كه قطع شود حجت من ، يعنى رحم كن بر من زمانى كه ديگر دليل و برهانى بر عذر آوردن به گناه خود ندارم .
    و رحم كن بر من در آن هنگام كه زبانم بر اداى جوابت كند و عاجز ماند، يعنى رحم كن بر من زمانى كه نتوانم پاسخ گويم تو را آن چه كه از من سوال كرده مى شود.
    و رحم كن بر من در آن هنگام ((كه از هيبت بازخواست تو)) مدهوش ‍ مانده عقل از سرم به در رود، يعنى رحم كن بر من زمانى كه سوال فرمايى از كردار من يا سوال كرده شوم از نعمت هايى كه در دنيا به من عطا فرمودى و يا سوال فرمايى آن چه را كه بايد سوال فرمايى ؛ و من از اين كه جواب شايسته اى ندارم از شدت هول و هراس يا در اثر شرمندگى و خجلت عقل و فكر و هوش خود را از دست داده نتوانم تو را پاسخ گويم .
    پس اى اميدگاه بزرگ من ((اى كسى كه اميد بزرگ من اوست )) محروم مگردان مرا در آن زمان كه فقر و فاقه من به نهايت سختى رسيده باشد؛ يعنى در آن روز كه نياز و احتياج شدت پيدا كرده و جز تو كسى به دادم نمى رسد، نااميدم مفرما!!
    و به سبب جهل و نادانيم مرا از درگاه خود مران ؛ و به علت كم صبرى و ناشكيباييم لطف خود را از من باز مدار؛ و رحم كن بر ناتوانيم ، و عطا كن بر من نياز و احتياجم را يعنى ببخش بر فقر و فاقت من و رحم كن بر ناتوانيم .

  4. #4
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    از مراحلى كه در پيش است بايد از خداى تعالى تقاضاى رحمت كرد
    امام عليه السلام در اين فقرات باز رشته كلام را به ماجراى قيامت كشانيده و صحنه هاى ديگر از رستاخيز را مجسم مى نمايد و از خداى تعالى مى خواهد كه در چند مورد بر او رحمت آورده و مورد بخشايش و لطف خود قرار دهد؛ يكى هنگامى كه حجت و برهان بر او قطع مى شود، كه اشاره به موقفى از مواقف قيامت است كه فرمود: س 44ى 41 يوم لا يغنى مولى عن مولى شيئا و لا هم ينصرون 42 الا من رحم الله انه هو العزيز الرحيم و بيان امام عليه السلام با توجه به اين آيه شريفه شايد بر اين معنى باشد: كه خدايا رحم كن بر من در آن روزى كه دفع نكند هيچ دوست و خويشاوندى از دوست و خويش خود هيچ چيزى را مگر كسى كه خداى بر او رحم كرده باشد به عفو و كرم خود.
    و ديگر عرض مى كند: رحم كن بر من هنگام سوال و جواب ؛ و اين موضوع از نظر قرآن مجيد بحث مفصلى دارد و آيات بسيارى در اين خصوص وارد شده كه رموزى از حقايق قيامت را آشكار مى دارد و از آن جا كه ارتباط بيان امام عليه السلام و اهميت آن بايد در اين فقرات روشن شود به چند مورد آن اشاره خواهيم كرد.
    سوال و محاكمه در رستاخيز
    قبلا بايد دانست كه آيا در مراحل رستاخيز كسى مى تواند پيش خود سخن بگويد، يا آن كه براى گفتار كسب اجازه لازم است ؟
    قرآن مجيد مى گويد: س 11ى 105 يوم ياءت لا تكلم نفس الا باذنه .... روزى بيايد كه سخن نمى گويد هيچكس مگر به اذن خدا. يعنى تا از كسى سوال نشود؛ كسى را ياراى تكلم نيست و البته انتظامات آن عالم هم چنين ايجاب مى كند كه بدون كسب اجازه نمى توان سر و صدايى راه انداخت .
    اما در مواردى كه آدمى چگونه و از چه چيزهايى سوال كرده خواهد شد قرآن مجيد بيانات گوناگونى آورده كه به طور كلى معلوم مى دارد كه در محاكمات رستاخيز از كليات و جزئيات كردار آدمى از زندگانى دنيا سوال كرده خواهد شد.
    هنگامى مى فرمايد: س 16ى 93 و لتسئلن عما كنتم تعلمون يعنى هر آينه سوال كرده خواهيد شد ((در محشر)) از اعمالى كه در دنيا به جا آورديد.
    و جاى ديگر مى فرمايد: س 29ى 13 و ليسئلن يوم القيامة عما كانوا يفترون و اين در شاءن گروهى است كه خلق را اضلال مى كنند و به خدا و رسول دروغ مى بندند كه آن گروه پرسيده خواهند شد از آن چه دروغ به هم مى بافند.
    و نيز در جاى ديگر از نعمت هاى اعطايى سوال كرده مى شود بر اين وجه كه مى فرمايد: س 106ى 8 ثم لتسئلن يومئذ عن النعيم ، يعنى هر آينه پرسيده شود در آن روز ((روز رستاخيز در موقف حساب )) از نعمت هايى كه به شما اعطا شده بوده است ((كه آيا شكر نعمت را به جاى آورديد؟ و آيا در چه موارد نعمت هاى الهى را به كار برديد.))
    اين نكته را بايد توجه داشت كه چون موضوع محاكمات و پرسش در رستاخيز اهميت بسزايى دارد خداى تعالى آن را بر سبيل سوگند تاييد كرده ؛ و مى فرمايد: س 16ى 56 تالله لتسئلن عما كنتم تفترون يعنى به خدا قسم پرسيده خواهيد شد ((در روز قيامت )) از آن چيزى كه افترا مى زنيد ((البته اين آيه در شاءن گروهى از بت پرستان است )).
    و در جاى ديگر نيز بر وجه ديگرى سوگند ياد مى كنيد و مى فرمايد: س ‍ 15ى 92 فو ربك النسئلنهم اجمعين 93 عما كانوا يعملون .
    يعنى پس به حق پروردگار تو كه هر آينه همه ايشان را سوال خواهيم كرد از آن چه مى كردند. و از آيات شريفه چنين مستفاد مى شود كه اين سوال ها در موقف حساب و يا در هنگام مرحله به مرحله شدن از موقفى به موقف ديگر به عمل خواهد آمد همچنان كه در سوره الصافات آيه 24 فرمود:
    وقفوهم انهم مسئولون يعنى باز داريد ايشان را ((بر موقف صراط)) به درستى كه بايد پرسيده شوند از عقايد خود.
    و موضوع قابل تذكر در اين بحث آنست كه : اين كه خداى تعالى در جايى مى فرمايد: س 55ى 39 فيومئذ لا يسئل عن ذنبه انس و لا جان يعنى در آن روز پرسش از گناه آدمى و پرى نشود، اين آيه شريفه منافى آيات مذكوره نباشد، از آن جهت كه در بعضى از مواقف است كه لزومى براى سوال و اقرار گرفتن به زبان نيست و اعضاء و جوارح آدمى به خودى خود شهادت كردار و رفتار او را خواهند داد قوله تعالى س 24ى 24 يوم تشهد عليهم السنتهم و ايديهم و ارجلهم ... و يا آن كه آثار جرم و گناه از تيرگى سيما و كبودى چشم و علائم ايمان از نورانيت صورت ها نمايان و هويدا خواهد بود و ديگر براى تشخيص و تميز لزومى براى سوال نباشد.
    يك روايت جامع در باب سوال در رستاخيز
    در بعضى از تفاسير مذكور است ؛ كه از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مرويست : كه روز قيامت ((در موقفى )) نگذارند هيچكس را كه قدم از قدم برندارد تا پنج چيز از او سوال كنند؛ از جوانى او تا چگونه به پيرى رسانيده ؛ از زندگانى او تا در چه به اتمام رسانيده ؛ از مال او تا از كجا كسب كرده و به چه صرف نموده ؛ و از علم او تا بر آن چه دانسته به آن عمل كرده يا نه ؛ و از دوستى مقام ولايت اميرالمؤ منين عليه السلام .
    اين بود مختصرى از جريان وقايع رستاخيز كه حضرت سجاد عليه السلام در فقرات مورد شرح صحنه هاى بازپرسى آن را مجسم ساخته و عرض ‍ مى كند: خدايا رحم كن بر من هنگامى كه سوال كرده مى شوم و زبانم در جواب كند و عاجز است .
    در مواردى كه بايد از خداى تعالى تقاضاى رحمت كرد
    بار الها رحم كن بر من مدام گر چه باشد حجتت بر من تمام
    يك سفر در پيش دارم پر خطر كه مرا ناچار بايد زين سفر
    چند مورد رحمتت بر من رواست چون كه رحمت مرهمى بر دردهاست
    رحم كن بر من هنگام سوال كه بود آندم زبانم گنگ و لال
    رحم كن آن دم كه خوارم يا ذليل هم ندارم حجتى هم بى دليل
    رحم كن رحمى در آن روز خطاب كه فرو ماند لسانم از جواب
    من ندارم عذر ثابت بر گناه غير از اين گويم كه عمر شد تباه
    گر مرا از زندگى كرى سوال گويمت بگذشت عمرم بر ملال
    يا كه پرسى بر عطاى نعمتت گويمت بودم غريق رحمتت
    گر مرا از اين سخن پرسى نكوست كه چه كس بگزيده اى بر خويش ‍ دوست
    گويم آن كس كو مرا باشد نصير آن كه دل در دام عشقش شد اسير
    پس اميدم بر همين يك گفتگوست كه مرا شاهد در اين جا روبروست
    چون مرا شدت رسد در هر نياز چاره مى سازد به كارم چاره ساز
    هم ببخشد جهل من را در خطا هم كند بر فقر من خيرى عطا
    من نباشم جز ضعيفى ناتوان كه شكيبايى ندارم در امان
    پس مرا در سختيم رحمت رسان چون تويى يار و انيس بى كسان

    سيدى عليك معتمدى و عولى و رجايى و توكلى و برحمتك تعلقى و بفنائك احط رحلى و بجودك اقصد(92) طلبتى و بكرمك اى رب استفتح دعايى و لديك ارجوا(93) فاقتى و بفناك اجبر عيلتى و تحت ظل عفوك قيامى و اى جودك و كرمك ارفع بصرى و الى معروفك اديم نظرى .
    اى آقاى من ؛ بر تو است اعتماد و اطمينان و اميد و توكل من ((تو اى تكيه گاه و محل اعتماد و اتكال من )) و علاقه و دلبستگى من به رحمت تو است ؛ يعنى تعلق خاطر و دست آويزم به رحمت واسعه تو است ؛ و بار سفر خود را به درگاه تو فرود مى آورم ! و به جود و بخشش تو آهنگ به مطلوب خود مى كنم ، يعنى انجام حوائجم را از آستان عنايت تو خواسته به سوى سخاوت تو اراده مقصد مى كنم .
    و اى پروردگار؛ باب دعاى خود را به كرم تو مى گشايم ، يعنى سرآغاز گفتار و راز و نياز با تو از كرم تو دم مى زنم و بدين وسيله در حاجت و دعا را مى كوبم .
    و از نزد تو اميد مى دارم كه تنگدستى و نياز خود را به توانگرى تو جبران كنم ((و رفع بيچارگى و نادارى خود نمايم )) و بر بى نيازى تو نياز و پريشانى خاطر خود را برطرف نمايم .
    و به ظل عنايت و عفو تو پناه مى برم ؛ يعنى ايستادگى و قيام من در سايه عفو و بخشش تو است و به سوى بخشش و كرم تو ديدگان خود را باز كرده به جود و سخاوت تو مى نگرم .
    و بر نيكى و احسان تو نظر خود را ادامه مى دهم ؛ يعنى بر اين معروفيت تو ((به فضل ، و احسان و كرمت )) نظر خود را باز نمى گيرم ((چون شناختم تو را به وسعت رحمت معرفتى بسعة رحمتك و از اين اعتقاد هيچگاه برنخواهم گشت .))
    وجه تكرار در جمله اول
    اين كه جمله اول در فقرات مورد ترجمه در اين دعاى شريف تكرار شده ؛ سر تكرار از نظر اهميت مقام اعتماد و توكل بر او سبحانه و تعالى عرضه كرده باشد، يعنى بعد از آن كه عرض كرد: كه اى خدا اميد و اعتماد و توكل من بر تو است ، چنين اشاره مى كند كه با همين حالت اعتماد و توكل هم علاقه و دلبستگى به رحمت تو دارم ، با همين حالت ؛ فرودگاه آمال خود را به درگاه تو قرار دادم ؛ با همين حالت به سوى تو قصد حاجت مى كنم و با همين حالت اعتماد و توكل ، در زير سايه عفو و بخشش تو ايستادگى مى كنم و همچنين با اعتماد به كرم تو باب دعا را به سوى تو مى گشايم و روى خود را به سوى آسمان بلند كرده و چشم را به جانب جود و بخششت باز مينمايم و خلاصه با اين حالت نظر خود را از لطف و احسان تو باز نمى گيرم .
    و اسرارى كه در اين بيانات نهفته شده همانا اشاراتى است كه در مقام توحيد به كار رفته ، يعنى امام عليه السلام در اين بيانات و در اين تعليمات عاليه رسانيده است كه تنها مرجع اميد و محل اتكاء پيشگاه پروردگار عالمست .
    يكى از آداب دعا روى را به جانب آسمان بلند كردن است
    اغلب از عرفا برآنند كه در دعا كردن و راز و نياز با خداى تعالى توجه به دل كافيست از آن جهت كه خداى تعالى در مسافتى نيست كه بخواند به او اشاره كرده تا او را متوجه نمايند، و او سبحانه و تعالى از هر چيز به آدمى نزديكتر بوده و كريمه و نحن اقرب اليه من حبل الوريد را شاهد گرفته اند؛ و اين قول به جاى خود صحيح است ، اما موضوعى كه در فقرات مورد شرح قابل بحث است آن است كه امام عليه السلام تعليماتى داده است كه در موقع مناجات با حضرت احديت بايد روى و نظر خود را به طرف بالا بلند كرده و به سوى جود و بخشش خداى تعالى چشم را گشاده گردانند و بلكه در اغلب تعليمات ديگر است كه هنگام دعا دستها را هم به سوى آسمان بايد بلند گردانند و اين تعليمات نه از نظر آنست كه براى خداى تعالى مكانى قائل شده و به طرف آن مكان توجه پيدا كنند بلكه امام عليه السلام صراحتا عرض مى كند و الى جودك و كرمك ارفع بصرى يعنى به سوى جود و كرم تو چشم خود را به بالا رفعت مى دهم و از آن طرف اگر به فقره قبل از اين جمله توجه شود از بيان امام نمودار است كه خداى تعالى را ناظر و حاضر و نزديك دانسته و با بيانى اشاره به نزديك عرض مى كند و بكرمك اى رب استفتح دعايى و كلمه ((اى )) در عربيت اشاره به نزديك است ، و از اين جهت است كه در موقع دعا كردن دست و روى را به جانب آسمان بلند كردن از تعليمات عاليه ائمه اطهار عليهم السلام است كه داعى را متوجه به عفو و لطف و كرم خداوندگارى مى نمايد.
    در بيان عبارات مورد شرحآن كه او بنيان اين عالم نهاد باشدم بر لطف و عفوش اعتماد
    با توكل سوى او دارم اميد چون كه بر من وعده ها داد و نويد
    هر كجا باشم بر او گيرم پناه چون ندارم غير او من تكيه گاه
    عهد خود هرگز نيارم در شكست چون به رحمت شد مرا آويز دست
    آورم بر درگهش بارم فرود چون نباشد غير او صاحب وجود
    قصد حاجت مى كنم سويش مدام چون رساند رحمتش بر خاص و عام
    خوانم اول در دعا نامش كريم چون كند شامل مرا لطف عميم
    بى نيازم گر چه باشم من فقير چون غنايش باشد از فقرم كبير
    پرده بردارم ز فقر خود به راز چون كه بخشد بر نيازم بى نياز
    خوش دلم گر باشدم چندين گناه چون كه گيرم سايه عفوش پناه
    اين كه رو بر آسمان بالا كنم رو به جود حضرت والا كنم
    اين كه دوزم چشم خود بر ساق عرش صحنه دل را كنم از عرش ‍ فرش
    يعنى اندر دل كنم غوغا چنان تا كه وصل آيد زمين بر آسمان
    پس كنم خود را به يار خود قرين تا كه دايم مرتبط باشم چنين

    فلا تحرقنى بالنار و انت موضعى املى و لا تسكنى الهاوية فانك قرة عينى ، يا سيدى لا تكذب ظنى باحسانك و معروفك فانك ثقتى (94) و لا تحرمنى ثوابك فانك العارف بفقرى .
    پس مسوزان مرا به آتش ، و حال آن كه تو محل اميد و آرزوى من هستى .
    و ساكن مگردان مرا در دوزخ ، پس بدرستى كه تويى روشنى چشم و سرور ديده من .
    اى آقاى من ؛ دروغ مگردان گمان مرا به آن حسن ظن كه بر نيكويى و احسان تو دارم ، چون به تحقيق تويى تكيه گاه و محل اعتماد و اميد من .
    و محروم مگردان مرا از پاداش نيكويت ، چون تويى واقف و آگاه بر نياز و احتياج من يعنى ((تو دانايى بر فقر و بى نوايى من چون خود فرمودى : س 35ى 15 يا ايها الناس انتم الفقراء الى الله .... كه اى مردم شما به خدا نيازمنديد)) پس محروم مكن مرا از ثوابت و از لطف و عنايت خود بى نصيبم مگذار.
    بيانى لطيف و دقيق
    بعد از آن كه امام عليه السلام عرض كرد كه : پروردگارا! من با اعتماد و توكل به عفو و رحمت و كرم تو دلبستگى دارم و تو را محسن و منعم و مكرم و مفضل شناختم ، چنين اشاره مى فرمايد كه : پس با اين اعتقادات كه دارم مرا به آتش مسوزان ، چون تو موضع امل و آرزوى من هستى ؛ يعنى سراسر وجود من محو در آمال و آرزوى لقاء تو است .
    و اين معنى چنين مى رساند: كه آيا چگونه ممكن است اين اعضاء و جوارح من كه تواءم و آميخته با اين حالات و با اين اميد و آرزوهاست در آتش گداخته شود؟!!
    سپس موضوع را دقيق تر و لطيف تر دنبال كرده و با لسان ديگر عرض ‍ مى كند: و لا تسكنى الهاوية فانك قرة عينى ، مرا در آتش جاى مده ، براى اين كه تو نور ديده من هستى .
    در اين عبارت بحثى بسيار جالب است كه نگارنده با ساده ترين وجهى اهميت آن را در دو موضوع آشكار مى دارد، يكى از نظر ارتباط كلام به آيات الهى و ديگر از نظر اسرار و رموزى كه در خود بيان نهفته شده و شايستگى گفتار مقام ولايت را در حالت مناجات با حضرت احديت مى رساند.
    و اما در موضوع اول بايد گفت : كه قرآن مجيد مى فرمايد: س 101ى 9 و اما من خفت موازينه فاما هاويه يعنى آن كس كه ميزان اعمال او سبك باشد پس جايگاه و ماءوى او هاويه است ((كه آن دركه ايست از دركات دوزخ و شايد ارتباط بيان امام عليه السلام به اين آيه شريفه بر اين وجه باشد: كه اى خدا مرا با آن كس كه ميزان عمل او خفيف باشد محشور مگردان از آن جهت كه تو نور و سرور ديده من هستى ، و كسى را كه نور تو قلب و ديدگانش را فراگرفته باشد، چگونه شايسته است كه به دوزخ رهسپار گردد!!
    و موضوع دوم رمزيست كه امام عليه السلام در اين فقره به كار برده كه علت تقاضاى خود را با بيان بسيار شيوايى عرضه داشته و براى داخل نشدن در دوزخ به عذرى جالب متشبث مى شود، يعنى بعد از آن كه گفت : اى خدا مرا در دوزخ ساكن مفرما با تاييد و تاكيد عرض مى كند: چون تو البته و يا به تحقيق نور چشم من هستى ؛ و اگر در اين بيان دقتى به عمل آيد شاهكارى كه در آن به كار رفته است خوب آشكار مى شود.
    از آن جهت كه امام عليه السلام بهترين عضو خود را كه چشم است و عالى ترين حالت آن را كه افشاندن نور است تعلق به خدا داده و يا به اعتبار ديگر در مقام تشبيه مظاهرى از وجود عالم هستى را كه لطيف ترين حالت خلقت است در نورد ديده خود نمايان داشته است .
    و اين معنى به قدرى دقيق است كه براى نويسنده از جهاتى مقدور نيست كه آن را به قالب الفاظ در آورد همينقدر آن چه را كه مى توان بدان اشاره نمود آن است كه چون خداى تعالى نور آسمان ها و زمين است و به مصداق آيه شريفه س 24ى 34 الله نور السماوات و الارض .... الخ (95 ) و همچنين به مقتضاى نامهاى شريف او سبحانه كه يكى از آنها ((يا نور النور است )) هر نورى تعلق به او داشته و هر پرتوى از نور او ساطع است ، امام عليه السلام عرض مى كند كه اى خدا تو نور چشم من هستى و تعلق اين نور به تو است و اين معنى چنين مى رساند: كه اى خدا چگونه ممكن است من در آتش داخل شوم و حال آن كه چشم و نور چشم خود را همراه داشته باشم ؛ و به اين طريق امام عليه السلام براى رهايى از دخول در آتش عذر موجه خود را به كار برده است .
    و نكته قابل توجه در اين بحث آن است كه هر كس شايستگى ندارد كه ادعا كند ((اى خدا تو نور چشم منى .))
    از آن جهت كه خود امام عليه السلام در فقره اى از همين دعاى شريف كه شرح آن قبلا گذشت عرض مى كند: و يا قرة عين من لا ذبك اى نور چشم كسى كه پناه به تو آورده و شايد منظور از جمله ((من لا ذبك )) اهل ايمان باشند چون خداى تعالى پناهگاه اهل ايمان است و يا آنهايى باشند كه به نور الهى هدايت يافته اند كه فرمود: س 24ى 35 يهدى الله لنوره من يشاء رهبرى كند خداى تعالى به نور خود هر كه را خواهد؛ پس آن كس را كه خداى تعالى به نور ايمان هدايت فرمود و آن كس كه به نور او معرفت به نور او حاصل كرد مى تواند بگويد فانك قرة عينى و الا چگونه ممكن است كه خداى تعالى نور ديدگان كسانى باشد كه خود فرموده است س 24ى 40 و من لم يجعل الله له نورا فما له من نور و آن كس كه ننهاده است خدا براى او نورى پس ‍ نباشد براى او نور.
    اينست كه اهل ايمان مى توانند بگويند كه خدايا تويى نور چشم ما و از اين جهت ما را در آتش داخل مفرما.
    در بيان فقرات مورد شرحچون شد اول عشق تو بر من نصيب پس بگويم ((ليس لى الا حبيب ))
    چون به حبت شد مرا دل استوار پس مرا داخل مكن در سوز نار
    چون مرا پرورده كردى بر نعيم پس مران از نزد خود سوى جحيم
    چون همه اميد و آمالم به توست پس مكن تكذيبم از قول درست
    چون تويى نور دو چشم و ديده ام پس تو را آقاى خود بگزيده ام
    چون به نور تو به هر جا ره برم پس چسان با چشم خود دوزخ روم
    چون سپردم حب تو با قلب خويش پس نباشد دوزخم راهى به پيش ‍
    چون به تو دارم اميد و اعتقاد پس مگردان مقصدم را از مراد
    چون كه دارم بر تو حسن ظن چنان پس ز دوزخ بايدم باشد امام
    چون مرا باشد به سويت احتياج پس تويى بر درد فقر من علاج
    چون تويى دانا مرا بر هر نياز پس مرا شايسته گفتن ، بر تو راز
    چون نبايد دم زنم از ماجرا پس ببندم لب بر اين چون و چرا

    الهى ان كان قد دنا اجلى و لم يقربنى منك عملى فقد جعلت الاعتراف اليك بذنبى و سآئل عللى .
    اى خداى من ، اگر نزديك شده باشد اجل من و نزديك نگردانيده باشد مرا كردار من به تو، پس اقرار به گناه خود را وسيله تقرب به سوى تو قرار مى دهم .
    يا بر اين معنى : كه اى خدا؛ اگر هنگام مرگ من رسيده باشد و عيوب و نواقصى كه ناشى از گناه و عمل من است مرتفع نشده باشد، كه بتوان به تو نزديك باشم ، پس اعتراف به گناه خود را وسيله تقرب و عذرخواهى به سوى تو قرار داده و آمرزش مى طلبم .
    يكى از شرايط استجابت دعا اقرار به گناه است
    در اين گفتار امام عليه السلام يكى ديگر از آداب دعا و شرايط استجابت آن را بيان داشته و در مقام تعليم چنين اشاره مى فرمايد: كه اى خدا؛ اگر زندگانى من به آخر رسيده و خروج من از اين عالم به سوى تو نزديك شده است و هنوز آن آراستگى براى ورود به مرحله ديگر در من به وجود نيامده و آمادگى تقرب را به سوى تو ندارم ، و اگر تا به حال اعمال صالح من جاى سيئات را نگرفته و آنها را محو ننموده است ؛ اگر تا بحال موفقيتى در امر توبه نصيبم نگرديده و خلاصه اگر هنوز مراتب قرب برايم حاصل نشده است پس به تحقيق اقرار به گناهان خود كرده و اين اعتراف را وسيله تقرب و سبب عذرخواهى و واسطه آمرزش به سوى تو قرار مى دهم .
    و از بيان امام عليه السلام معلوم مى شود كه اقرار به گناه و تواضع و فروتنى در مقابل عظمت پروردگارى خود وسيله عفو و آمرزش است و اين سنتى است كه تمام انبيا و اوليا با وجود مقام عصمتى كه داشتند در عين حال از نظر ياد دادن و يا از نظر ترك مندوب در پيشگاه با عظمت الهى اظهار عجز و انكسار و فروتنى و اقرار به گناه مى نمودند.
    مگر نشنيدى كه على عليه السلام به كميل تعليم داد كه بگويد: و قد اتيتك ياالهى بعد تقصيرى و اسرافى على نفسى معتذرا نادما منكسرا مستقيلا مستغفرا منيبا مقرا مذعنا معترفا لا اجد مفرا مما كان منى ، يعنى به تحقيق اى پروردگار آمدم به سوى تو بعد از اين همه تقصير و اسراف كه بر نفس خود كردم در حالى كه معذرت مى خواهم و پشيمانم با دل شكسته در حالت عجز خواهان عفو و آمرزش بوده و بازگشت به سوى تو مى نمايم و به گناهان خود اذعان و اقرار و اعتراف دارم و جز به سوى تو پناهگاهى ندارم .
    اقرار به گناه فقط در اين عالم مؤ ثر است
    از بيانات امام عليه السلام و شواهدى كه از قرآن مجيد به دست مى آيد چنين آشكار است ؛ كه اقرار به گناه فقط در اين دنيا ممكن است مؤ ثر و سبب آمرزش شود و در جهان ديگر كوچكترين اثرى بر آن مترتب نيست و هيچگونه اقرار و اعتراف و عذر بر گناه پذيرفته نخواهد شد.
    قرآن مجيد در چند مورد اشاره به اين امر كرده است و بيان قول گروهى را كه در جهان آخرت اقرار به گناه مى كنند و براى فرار از عذاب تلاش ‍ مى كنند فاش مى نمايد، در يكجا مى فرمايد: س 40ى 11 فاعترفنا بذنوبنا فهل الى خروج من سبيل يعنى پس اعتراف كرديم به گناهان خود، پس آيا براى بيرون آمدن از دوزخ راهى است ؟
    و در جاى ديگر در آيه 11 از سوره الملك بر وجه ديگر مى فرمايد: فاعترفوا بذنوبهم فسحقا لاصحاب السعير پس در آن گير و دار آخرت و مهلكه عذاب گروهى از كفار اقرار كنند به گناهان خود، پس دور گرداند خدا رحمت خود را از ايشان كه اهل دوزخند، و آن اعتراف در آن وقت هيچگونه فايده به آنها نرساند.
    پس اقرار و اعتراف به گناه زمانى ثمربخش است كه تكليف ساقط نشده باشد يعنى در اين دنيا تا نفس آخر باقى است مى توان از روى خلوص و عجز و ندامت اقرار به گناه نمود و از خداى تعالى طلب آمرزش كرد تا همانطور كه خود دستور فرموده به اجابت مقرون گردد، و الا در دار آخرت كه تكليف ساقط است هيچگونه عذر و اعترافى مفيد واقع نخواهد شد همچنان كه فرمود س 40ى 52 يوم لا ينفع الظالمين معذرتهم .
    اقرار به گناه از نظر روايات
    از كتاب كافى - از على احمسى : امام باقر عليه السلام فرمود: به خدا از گناه رها نشود جز كسى كه بدان اعتراف كند.
    و فرمود: كه خداوند تعالى از مردم نخواسته است جز دو خصلت : اعتراف به نعمتها براى او تا نعمت را بر ايشان بيفزايد و اعتراف به گناهان خود تا آنها را برايشان بيامرزد.
    معاوية بن عمار گويد: شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: راستش ‍ اينست كه هيچ بنده اى به اصرار؛ از گناه بيرون نيايد و هيچ بنده از گناه به در نيايد جز به اقرار و اعتراف .
    از كتاب عدة الداعى : حضرت صادق عليه السلام مى فرمايد: كه در دعا اول ستايش كردن حق سبحانه است و بعد از آن ثناء بر او و بعد از آن اقرار به گناه و بعد از آن طلب حاجت ؛ به خدا قسم كه بيرون نمى آيد بنده از گناه الا به اقرار به آن .
    و در آن كتاب شريف مى نويسد: كه در اقرار به گناه پنج فايده است اول بريدن از خلق و پيوستن به حق تعالى دوم شكست دل ، سيم رقت قلب كه آن دليل بر اخلاص است ((و با اخلاص دعا مستجاب مى شود)) چهارم ((چه بسا)) كه سبب گريه مى شود، پنجم موافقت با امر ائمه اطهار عليهم السلام و پيروى منويات ايشان .
    اينست كه حضرت سجاد عليه السلام تعليم مى دهد كه داعى اقرار به گناه خود نمايد؛ و عرض مى كند: فقد جعلت الاعتراف اليك بذنبى .

  5. #5
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    در بيان اقرار به گناه
    بار الها عمر من پايان رسيد شد اثر از رحلتم هر دم پديد
    ليك باشد خاطرم آزرده حال كه ندارم يك نشانى بر وصال
    نه مرا شايسته كردارى نكوست نه شدم لايق رسم بر وصل دوست
    پس مرا بر جهل خود آمد خلاف كه كنم بر هر خطايم اعتراف
    بر شمارم آن چه كردم اشتباه در معاصى از خطا و از گناه
    تا توانم فايق آيم در شكست آورم قرب تو را يكسر به دست
    باشم از كردار خود بس عذرخواه زين سبب شويم ز دل زنگ گناه
    در وسيله آورم رمزى به كار تا كنم خود عيب خود را آشكار
    پس از اين اقرار خود دارم اميد كه مرا بخشى رهايى از وعيد

    الهى ان عفوت فمن اولى منك بالعفو و ان عذبت فمن اعدل منك فى الحكم .
    خدايا اگر عفو فرمايى پس كيست سزاوارتر از تو در بخشايش ؟ يعنى اگر بنا بر عفو و گذشت است ، كيست اولى از تو در عفو و گذشت كردن ؟
    و اگر كيفر دهى و عذاب كنى ، كيست عادل تر از تو در حكم كردن ؛ يا بر اين معنى كه اگر بنا بر عذاب كردن باشد كيست كه عدالتش در دادگرى مثل تو باشد؟
    كسى سزاوارتر از خداى تعالى در عفو و عدالت نيست
    بعد از آن كه امام عليه السلام در مقابل تعليم ، اقرار به گناه را وسيله عفو و آمرزش قرار داد، چنين اشاره مى فرمايد: كه حال اگر بر جرم و خطاهايى كه بر آنها اعتراف كردم در گذرى و عفو فرمايى به شيوه بزرگوارى خود بر من رفتار نموده اى ، يعنى كسى اولى و سزاوارتر از تو در عفو و بخشش ‍ نيست و در اين بيان شايد دليل آن بزرگوار چنين باشد:
    كه اى خدا از آن جهت تو اولى بر عفو و بخشايش هستى كه خود بندگان را امر به عفو و گذشت فرمودى ، جايى بر اين وجه كه : فمن عفا و اصلح فاجره على الله .... س 42ى 40 و جاى ديگر: و ان تعفوا اقرب للتقوى و لا تنسوا الفضل بينكم ....
    و عبارات بسيار ديگر ((كه شرح آن در بيان عفو صفحه 238 گذشت )) و خلاصه از معانى آنها چنين مستفاد مى شود كه هر كس در گذرد از ستمكار خود يا از كسى كه بر او مخالفت كرده باشد و ترك انتقام نمايد و به اصلاح آورد ميان خود و عدوى خود فرداى قيامت پاداش او بر خداوند است ؛و گذشت نزديكتر است به تقوى و پرهيزگارى .
    و همچنين شايد دليل ديگر آن بزرگوار كه عرض مى كند خدايا كسى عادل تر از تو در حكم كردن نيست چنين باشد، كه اى خدا چون تو خود بندگان را امر به عدل و احسان فرمودى ان الله ياءمر بالعدل و الاحسان و بر وجه ديگر، س 4ى 58 و اذا حكمتم بين الناس ان تحكموا بالعدل كه خلاصه معنى آن است كه : اى مردم اگر خواهيد حكم كنيد در ميان خود به عدل و راستى و انصاف با يكديگر رفتار كنيد.
    و تفسير اين بيان را خود امام عليه السلام در صحيفه سجاديه به وجه رساترى آورده و در دعاى دهم عرض مى كند: ترجمه : ((از شرح صحيفه فيض الاسلام )) بار خدايا اگر بخواهى از ما بگذرى از فضل و احسان تو است ((نه شايستگى ما)) و اگر بخواهى ما را به كيفر رسانى از عدل و دادگرى تو است ((نه ستم بر ما)) پس به نعمت ((بى پايان )) خود بخششت را بر ما آسان فرما ((بى رسيدگى به حساب ما انعام كن )) و به گذشتت ((از گناهان )) ما را از كيفرت رهايى ده زيرا((در بازپرسى از كردار و گفتار)) ما را توانايى دادگرى تو نيست و بى عفو و بخششت هيچيك از ما را رهانى از عذاب نه .
    و حقيقت امر آن است كه ؛ اگر خداى تعالى به عدل خود بر بندگان رفتار كند، پس كسى استحقاق ثواب پيدا نكند چون يك گناه كافى است كه آدمى را مستوجب عذاب كند و اولياء خدا را هميشه دعا بر اين است كه ((خداوندا به فضل خود بر ما رفتار فرما چه اگر به عدل رفتار فرمايى استحقاق رحمت پيدا نخواهيم كرد.))
    اينست كه امام عليه السلام اشاره فرمود: كه اى خدا اگر عفو فرمايى شايسته تر از تو كسى در عفو كردن نيست و اگر عذاب كنى كسى عادل تر از تو در حكم نباشد.
    در بيان عبارت مورد شرحگر مرا بخشد خداوند غفور يا كند از آتش خشمش به دور
    كس نباشد غير او بر اين گواه كه تواند بگذرد از هر گناه
    همچنان باشد سزاوار اين چنين چون كه او تنهاست رب العالمين
    گر شوم محكوم حكمش بر عذاب كى ستم باشد چنين حكم صواب
    گر به عدلش گيردم گردم هلاك در مثل گويم حسابم گشته پاك
    جز كه او يارى كند بر فضل خويش ور نه راه دوزخم باشد به پيش ‍

    ارحم فى هذه الدنيا غربتى و عند الموت كربتى و فى القبر وحدتى و فى اللحد وحشتى و اذا نشرت للحسات بين يديك ذُل موقفى و اغفر لى ما خفى على الادميين من عملى و اَدم لى ما به سترتنى (96) وارحمنى صريعا على الفراش تُقَلّبنى ايدى احبتى و تفضل علىّ ممدودا على المغتسل يغسّلنى (97) صالح جيرتى و تحنَّن علىّ محمولا قد تناول الاقربآء اطراف جنازتى و جُد علىّ منقولا قد نزلت بك وحيدا فى حفرتى و ارحم فى ذلك البيت الجديد غربتى حتى لا استانس بغيرك يا سيدى فانك (98) ان وكلتنى الى نفسى هلكت .
    ((خدايا)) رحم كن در اين دنيا بر غربت و بى كسى من ، و رحم فرما؛ در هنگام مرگ بر حزن و اندوه و حسرت من و رحم كن در قبر ((در خانه تنگ گور)) بر وحدت و تنهايى من و رحم كن در لحد بر ترس و وحشت من ؛ و در آن هنگام كه ((سر از خاك برداشته )) زنده شوم و در پيشگاه عظمت و جلال تو براى حساب ايستاده باشم بر ذلت و خوارى در آن موقفم رحم فرما.
    و بيامرز براى من گناهانى را كه از ديگران و از آدميان پنهان داشته ام ((و كسى را بر آن اطلاعى نيست )) و اين پرده پوشى را كه در دنيا بر من روا مى داشتى هميشگى و بردوام دار ((يعنى ادامه ده ستر خود را بر كردار من و هميشه پنهان دار تا مبادا كسى در دار آخرت هم از كردارهاى ناشايسته من مطلع گردد.))
    و رحم بر من ، هنگامى كه در بستر بيمارى ((رنجور و بيجان افتاده و توانايى ندارم كه در فراش خود از اين دست به آن دست شوم )) و دوستانم مرا پهلو به پهلو كرده با دست خود كالبدم را از اين سوى به آن سوى حركت د مى دهند.
    و تفضل نما بر من در آن هنگام كه در جايگاه غسل دراز كشيده شده باشم و نيكوترين همسايگان من ((مقدمات غسل مرا فراهم كرده )) و مرا در مغتسل از آن دست به دست ديگر كرده شستشو مى دهند.
    و مهربانى فرماى بر من در آن زمان كه حمل كرده مى شوم در حالى كه خويشان و دوستانم اطراف جنازه مرا گرفته و به مدفن مى برند، يعنى رحم فرما بر من در آن دم كه مرا بر تابوتى نهاده و كسان نزديكم دور هم جمع شده و مرا به دوش خود گرفته به گورستان مى برند.
    و ببخشاى بر من در آن هنگام كه ((منتقل مى شوم از اين عالم به سوى تو)) در حالى كه تنها در دخمه قبر فرود آمده و بر تو وارد مى شوم .
    و رحم كن بر بى كسى من در اين خانه تازه ساز تا آن كه انس نگيرم به غير از تو يعنى در آن خانه نو كه بر تو وارد شده ام رحمتت را از من دريغ مدار كه اگر اى آقاى من آنى لطفت را از من باز دارى و مرا در اين موارد صعب و دشوار به خود واگذارى هلاك مى شوم .
    خداى تعالى بهترين ميزبانست
    در اين فقرات دو موضوع بسيار مهم قابل بحث است ؛ يكى آن كه امام عليه السلام از خداى تعالى در موارد مختلف طلب رحم مى كند ((كه قبلا مطالبى در اين باب گذشت و متم آن در شرح همين فقرات بيايد)) و ديگر اين كه حقايقى از عالم پس از مرگ را مجسم ساخته و بر وجه جالبى رجوع و بازگشت خلايق را به سوى حق تعالى اعلام مى دارد، و اينك قبل از شرح موارد استرحام در اين باره مطالبى يادآور مى شويم .
    از اساتيد محترم خبرى به خاطر دارم و اكنون ماءخذ آن را نمى دانم از كجاست ؛ كه بعد از وفات وقتى كه اهل ايمان را به محل دفن برده و به خاك مى سپارند زمانى كه مشايعين از تشييع برگشته و متوفى را به آرامگاه مى سپارند، ندايى به ميهمان تازه وارد در قبر مى رسد كه عبدى اوحدوك اى بنده من تو را تنها گذاشتند!! چقدر اين بيان ملاطفت آميز است كه بر شخص تازه وارد آن هم در جاى وحشتناكى گفته شود و خاطر او را تسلى دهد.
    آخر چنين است كسى كه از اين عالم رحلت مى كند فقط و فقط بازگشت او به سوى حق تعالى بوده و اين مرحله برزخ و عالم قبر اولين مرحله رجوع است ؛ و اين كه امام عليه السلام عرض مى كند: وجد علىّ منقولا قد نزلت بك وحيدا فى حفرتى اشاره بر همين است ، يعنى ببخشاى بر آن بازگشت كننده اى كه وارد شده است بر تو در حالى كه يكه و تنهاست ، و اين امر عموميت دارد كه هر كس در هر حالت كه باشد چه اهل كفر و عصيان و چه اهل تقوى و ايمان از اين عالم كه گذشت در اولين مرحله بازگشت قرار گرفته و بر پروردگار خود وارد مى شود؛ مگر نشنيديد كه در تكبير پنجم از نماز ميت گفته مى شود نزل بك و انت خير منزول به ، يعنى بنده تو به تو نازل و وارد شد و اكنون تو براى او بهترين ميزبانى ؛ ميزبانى كه قادر است بهترين وسيله آسايش را براى او فراهم آورد، ميزبانى كه كريم ، رحيم ، عطوف و مهربان است .
    در اين بيان نگارنده را به خاطر افتاد كه چگونه اميرالمؤ منين عليه السلام توجه به بزرگوارى خداى تعالى داشته و اميدوارى كامل خود را ابراز نموده است ؛ بر روى كفن سلمان نوشت :و فدت على الكريم بغير زاد من الحسنات و القلب السليم
    و حمل الزاد اقبح كل شى ء اذا كان الوفود على الكريم

    ببينيد چقدر مضامين اين دو بيت عالى و اميدبخش است ، عرض مى كند: وارد شدم بر كريم در حالى كه زاد و توشه از اعمال صالح با خود نياوردم ، سپس در بيت دوم ، مثل اين كه با نفس خود خطاب كرده و ميگويد: اين قبيح ترين چيز است كسى كه مى خواهد بر كريمى وارد شود زاد و راحله همراه خود بياورد، حقا چه بيانى نيكو آورده !! مثل اين كه ما را به دربار بزرگى دعوت كنند آن وقت ما سفره نان و پنير خود را به همراه برداريم و بر او وارد شويم چقدر ناشايسته و نازيباست .
    پس حقا خداى تعالى بهترين ميزبان است و هر كس به اين اعتقاد به سوى او وارد شود از پذيرايى شايان او برخوردار خواهد شد.
    ((موضوع ديگر))
    استرحام از خداى تعالى در موارد صعب و دشوار زندگانى دنيا و آخرت
    خوب توجه فرماييد كه چگونه امام عليه السلام در اين دعاى شريف مطالب را به تعبيرات مختلف بيان فرموده و با پروردگار خود راز و نياز مى كند، گاهى بر سبيل تواضع و فروتنى ، گاهى در مقام رشادت و دادخواهى ، گاهى در اظهار محبت و دوستى ، گاهى در خوف و ترس و شكنجه ، گاهى در شوق و شعف و مستغرق در بحر رحمت ، گاهى التماس ‍ گاهى التجا، گاهى زارى ، گاهى در عجز و ناتوانى ، گاهى در وادى ياءس ، گاهى در مقام اميد و خلاصه تمام رموز و نكات استادى را براى تقرب به درگاه ربوبيت به كار برده و در اين جا با لسان ملاطفت آميز ديگرى استرحام مى كند و در يك سلسله از بيانات خود در موارد سخت زندگانى دنيا و آخرت از خداى تعالى طلب رحم و عطوفت مى نمايد، و در فقره اول عرض مى كند ارحم فى هذه الدنيا غربتى و در اين بيان كه امام عليه السلام اظهار غربت در دنيا فرموده ، شايد اشاره بر اين باشد: كه چون هر كس در هر ديارى كه موقت به سر برد و يا در هر مكان كه عاريت زيست كند و يا در غير وطن اصلى خود زندگى كند و به آن محل دلبستگى نداشته باشد آن را غريب گويند و امام عليه السلام حالت خود را در اين دار دنيا چنين دانسته و يا خواسته است اهل دنيا را آگاه سازد كه همگى در اين دنيا غريب بوده و موطن اصلى و جاى اقامت آنها در ديار ديگر است !!
    سپس باز در مقام استرحام اشاره به پايان زندگى غربت وار اين جهان كرده و عرض مى كند: رحم كن بر من در آن موقع كه حزن و اندوه سراسر وجودم را فراگرفته و آماده فراق از اين ديار غربت هستم و عند الموت كربتى و از اين بيان معلوم مى شود، كه در هنگام مرگ حالتى بسيار سخت عارض مى شود كه امام عليه السلام اشاره بدان فرموده و از خداى تعالى طلب رحم مى نمايد؛ و البته اين حالت براى اهل ايمان و غير اهل ايمان ضعف و شدتى بسزا دارد كه صعوبت آن براى اهل سعادت چندان ناگوار نيست ، بلكه ترس آنها به منزله وحشت غريقى است كه در درياى متلاطم پرخوف و خطر دنيا غرق شده و براى تلاش خود دست و پا مى زند و به مجرد رهايى از آن مرحله پرآشوب راحت شده و در آسايش ‍ دائمى قرار خواهد گرفت .
    و لذا بيان امام عليه السلام در اين مقام از نظر تعليمات بوده و متوجه آنهايى است كه علاقه شديد به دنيا داشته و خود را آماده كوچ كردن نكرده اند، يعنى آنهايى كه فاقد ايمان هستند و علاقه خود را به زندگانى دنيا محكم گرفته اند و قرآن مجيد در شاءن گروهى كه مشمول شدت اين اندوه در هنگام موت بوده و بيانات مختلفى آورده به خصوص درباره ستمكارانى كه فاقد ايمان و آلوده به شرك بوده و اعتقاد به روز باز پسين نداشته اند؛ جايى مى فرمايد: س 6ى 93 و لوترى اذا الظالمون فى غمرات الموت و الملائكة باسطوا ايديهم اخرجوا انفسكم اليوم تجزون عذاب الهون بما كنتم تقولون على الله غير الحق و كنتم عن آياته تستكبرون كه خلاصه تفسير بر اينست كه : اگر بينى ستمكاران را در سكرات و شدائد مرگ در حالى كه فرشتگان عذاب دست هاى خود را براى قبض روح ايشان گسترانيده ((آماده براى قبض روح ايشان هستند)) و گويند بيرون آريد روح هاى خود را از جسدها ((يا خارج كنيد نفس هاى خود را از عذاب و خود را از دست ما برهانيد اگر مى توانيد)) امروز كه هنگام مرگ شما است جزا داده خواهيد شد به عذاب خوارى كه متضمن شدت و اهانت است به جهت آن كه به حق نمى گفتيد و از فرمان الهى سركشى مى كرديد.
    و همچنين خداى تعالى در سختى و مشقت و اندوه زمان مرگ در شاءن گروهى ديگر مى فرمايد: س 50ى 19 و جاءت سكرة الموت بالحق ذلك ما كنت منه تحيد، اشاره بر اين كه : آمد بيهوشى مرگ به راستى و حق يا مى رسد شدت اندوه از آن مرگى كه از او مى گريختيد و مى ترسيديد.
    و همچنين در آيه 26 از سوره القيامة مى فرمايد: كلا اذا بلغت التراقى .... كه حاصل معنى آنست كه چنين نيست كه منكران رستاخيز مى پندارند؛ باشد تا جان آنها به گلو رسد و كسان آنها گويند كه كيست رهاننده آنها از مرگ و علاج كننده آنها در حالى كه محتضر خود يقين به مفارقت از اين دنيا كند و ساق هاى پاى او از شدت سكرات به هم پيچد.
    پس جا دارد كه از خداى تعالى در اين مورد طلب رحم نماييم .
    و بسيار شواهد ديگر است كه موقع ارتحال از اين عالم به عالم ديگر حزن و اندوه عظيم بر آدمى مستولى شده و چون در آن هنگام پرده مجهولات تا حدى برداشته مى شود گذشته از اندوه عظيمى كه ستمكاران را در مى يابد، هر كس در هر مقام و مرتبه اى هم كه از ايمان باشد باز از زندگى چند روزه خود ندامت داشته و حزن و حسرت سر تا پاى وجود او را فرامى گيرد و تاءسف دارد از اين كه چگونه عمر عزيز خود را به پايان رسانيده و آن طور كه شايد و بايد تهيه زاد و راحله نكرده است .
    استرحام امام عليه السلام از خداى تعالى از مراحل بعد از موت
    سپس امام عليه السلام استرحام از مراحل بعد از موت و از تنهايى و وحشت در قبر كرده و بيان خود را به موضوع بسيار حساس كه اصل و نتيجه تمام گفتارهاى او عليه السلام است مى كشاند و در آن حقايقى را از امر حشر و نشر آشكار مى دارد، يعنى در اين گفتار مرحله اى از امر معاد را مجسم ساخته و براى ورود به موقفى از مواقف قيامت از خداى تعالى طلب رحمت مى نمايد، بر اين وجه كه عطف به عبارات قبل عرض ‍ مى كند: و اذا نشرت للحساب بين يديك ذل موقفى ((ترجمه آن گذشت )) و در اين جا بايد گفت كه اگر حقا هيچ دليل نقلى براى اثبات مرحله حشر و نشر و حساب و كتاب در دست نبود همين يك فقره از بيان امام عليه السلام براى اثبات اين مرحله كافى بود، از آن جهت كه اگر در فرموده او عليه السلام دقتى به عمل آيد اين نتيجه حاصل مى شود كه آن چه را از خداى تعالى در اين مورد بيان داشته امام عليه السلام در اين عبارت كوتاه فشرده است ، آنها كه آشنايى كامل به قرآن مجيد دارند خواهند دريافت كه اين بيان به بسيارى از آيات مربوطه بستگى داشته و معانى آنها را در بر گرفته است يعنى اين كه عرض مى كند: رحم كن بر من زمانى كه زنده مى شوم براى حساب ؛ اشاره بر اينست كه اى خدا رحم كن بر من در آن هنگام كه مصداق فرموده تو ظاهر شود ((س 81ى 10 و اذا الصحف نشرت )) يعنى ((رحم كن بر من )) آن گاه كه نامه هاى اعمال گشاده گرديده و براى حساب و سزا و جزا آماده شده است .
    و نيز اشاره اين بيان بر اينست : كه اى خدا رحم كن بر من در آن روز كه ظاهر مى شود صدق گفتار تو: س 17ى 13 و نخرج له يوم القيامة كتابا يلقيه منشورا؛ اقراء كتابك ((باز مدار لطف و رحمت خود را از من در آن روز كه فرمودى )) بيرون آورديم براى هر آدمى در روز رستاخيز نوشته اى كه صحيفه عمل او است ببيند آن كتاب را باز و گشاده و به او گفته شود بخوان نامه اعمال خود را كه بس است اين نامه براى تو امروز حساب كننده .
    و اصلا هر كلمه اى كه امام عليه السلام در اين جمله به كار برده اشاره به يكى از آيات الهى بوده همچنان كه در پايان اين عبارت مذلت و خوارى موقف حساب را يادآور شده و از خداى تعالى طلب رحمت مى نمايد.
    بر اين اشاره كه اى خدا رحم كن بر من در آن هنگام كه اهل عالم به سوى تو حشر كرده مى شوند بعضى در كمال شادابى و مسرت و بعضى در حالت خوارى و مذلت كه ((س 70ى 44 خاشعة ابصارهم ترحقهم ذلة .))
    تقاضايى جامع ((استرحام امام عليه السلام بر وجه ديگر))
    بعد از ايراد اين بيان سپس امام عليه السلام اشاره به اوضاع كلى موقف حساب كرده و تقاضايى مى كند كه اگر حقا همين يك مورد پذيرفته شود كافى است كه آدمى به رحمت نزديك شده و از بليات و هلاكت اخروى رهايى يابد، و آن چنين است كه عرض مى كند:
    واغفرلى ما خفى على الآدميين من عملى و ادم لى ما به سترتنى ، و ارتباط نزديك اين بيان به يك سلسله از آيات مربوطه به قيامت در سوره الحاقه است كه خداى تعالى پس از شرحى به تفصيل از وقوع مرحله اولين حادثه رستاخيز و بوجود آمدن صحنه هاى مختلف مى فرمايد: يومئذ تعرضون لا تخفى منكم خافيه و سپس در آيات بعد حالات مردمان را در امور حساب و كتاب توضيح مى دهد كه شاهد در اينجا اين عبارات است كه فرمود: در آن روز كه عرض كرده شويد بر خداى تعالى پنهان نماند از كردار و رفتار شما هيچ پوشيده اى ؛ همچنان كه در جاى ديگر هم فرمود: يوم تبلى السرائر و شايد بيان امام عليه السلام بر اين اشاره باشد كه اى خدا، در آن روز كه تمام پنهانى ها آشكار مى شود آن چه از كردارم از مردم پنهان است بيامرز و ستر فرما و اين مستورى را هميشه بر دوام دار.
    و اين تقاضاى بسيار نيكوييست كه امام عليه السلام تعليم فرموده از آن جهت كه هيچ بلايى بدتر از شرمسارى از افشاى حال زار آدمى نيست كه مردمان او را خوب دانسته و اسرار و كردار بد او نزد ايشان فاش گردد و بعضى گفته اند كه بلاى خجلت و شرمسارى كم از حرارت آتش دوزخ نيست خوب گفت آن شاعر عزيز كه ((آتش به گرمى عرق انفعال نيست .))
    و از همين جهت است كه على عليه السلام هم عرض مى كند: و لا تفضحنى بخفى مااطلعت عليه من سرى ، يعنى خدايا مرا به كرده هاى پنهانم كه تو مى دانى رسوا مگردان و سر مرا فاش ‍ مكن .
    خلاصه اين كه امام عليه السلام در اين فقرات مورد شرح كه هر كدام بحثى عظيم دارد از خداى تعالى طلب رحم فرموده و در پايان چنين اشاره مى فرمايد كه اى مولاى من ؛ اى آقاى من ؛ اگر در اين مراحل و مواقف سخت ، مشمول لطف و عنايت و احسان و مرحمت تو نشوم و مرا به خود واگذارى به هلاكت ابد گرفتار خواهم شد.
    قوله : يا سيدى فانك ان وكلتنى الى نفسى هلكت .
    استرحام از خداى تعالى در موارد مختلف
    اى در آغاز سخن نامت رحيم رحم كن در چند مورد بر اثيم
    رحم كن در اين جهان بر غربتم رحم كن در هر زمان بر كربتم
    رحم كن بر من به هنگام ممات تا برم ره سوى جاويدان حيات
    رحم كن بى هوشيم را در فراش چون مرا آن دم بود دل در خراش ‍
    رحم كن در بسترم زار و عليل كه ندا آرد منادى الرحيل
    رحم كن آن دم كه فرياد و خروش آيد از ياران برون من خود خوش ‍
    جاى ديگر رحم خود آور به كار چون به نزد مغتسل گيرم قرار
    باز بر من رحمت آور سوى قبر چون شوم وارد در اين منزل به جبر
    اى مبارك خانه نو ساخته فرش نازيبا به كف انداخته
    يكه و تنها در آن منزل غريب سوى تو وارد شوم انت الحبيب
    رحم كن بر من در آن جا بى كسم جز تويى يار و انيس و مونسم
    رحم كن در خانه تاريك گور رحم كن بر وحشت من اى غفور
    رحم كن چون آيم از قبرم برون قولك كل الينا راجعون
    رحم كن آن دم كه آيد اين خطاب ايها الناس اجمعوا عند الحساب
    رحم كن بر خواريم در آن مقام بر گناهم پرده پوشان بر دوام
    گر كنى رحمم به هر مورد رواست چون كه رحمت را به هر دردى رواست
    ور مرا بر خود گزارى كار خويش بر هلاكت رو كنم زار و پريش ‍
    پس به رحمت آورم چندان قرين تا به خود كارم نيافتد بعد از اين

    سيدى فمن استغيث ان لم تقلنى عثرتى و الى من افزع ان فقدت عنايتك فى ضجعتى و الى من التجى ء ان لم تنفس كربتى ، سيدى من لى و من يرحمنى ان لم ترحمنى و فضل من اؤ مل ان عدمت فضلك يوم فاقتى و الى من الفرار من الذنوب اذا انقضى اجلى ، سيدى لا تعذبنى و اءنا ارجوك .
    اى آقاى من ، پس به سوى كى استغاثه كنم ؟ و به كدام درگاه پناهنده شوم ؟ اگر تو لغزش و گناهانم را نيامرزى و از پيشگاه خود برانى .
    و به سوى چه كسى فزع و جزع و فريادرسى نمايم ؟ اگر لطف و عنايت تو را در خوابگاه خود نيابم ؛ يعنى به نزد چه كس زارى كنم اگر رحمت تو را در قبر از خود سلب بينم .
    و به سوى چه كس پناهنده شوم ((و به كجا روى آورم ؟)) اگر تو غم و اندوه مرا برطرف نسازى .
    اى آقاى من ؛ كيست از براى من ؟! ((يعنى من كسى را غير از تو ندارم )) و چه كسى بر من رحم مى كند اگر تو بر من رحم نكنى ؟
    ((و اى آقاى من )) اميدم به فضل چه كسى باشد اگر در روز سختى و بى نوايى فضل و كرم تو مرا درنيابد و از رحمت تو بى بهره باشم ؟
    ((و اى آقاى من )) از ((شر)) گناهان خود به جانب چه كس فرار كنم در آن هنگام كه اجلم فرا رسد، يعنى به كجا رو آورم و بر چه گريزگاهى از معاصى خود پناه برم در آن موقع كه مدت عمرم به پايان رسيده و مرگ بر من دست به گريبان شده باشد.
    اى آقاى من ، عذاب و شكنجه مكن مرا، كه با تو اميدوارى دارم ((يعنى چگونه مرا عذاب خواهى كرد و حال آن كه چشم داشت و اميد و انتظار من همه به رحمت و عنايت تو است .))

  6. #6
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    امام عليه السلام براى ايصال به رحمت به نام ((سيدى )) متوسل و ملتمس شده است
    پس از آن كه امام عليه السلام در موارد مختلف از خداى تعالى طلب رحمت نمود، در اين بيانات هم باز لحن استرحام آميزى را دنبال كرده و با تكرار نام ((سيدى )) براى ايصال به رحمت حالت التماس را به خود گرفته است ؛ و اين بهترين شاهكاريست كه براى موفقيت در امر تقرب به كار برده و مكرر عرض مى كند: سيدى !! اى آقاى من ، اى آقاى من ، اى مولاى من ، و با ذكر اين نام شريف مراتب فروتنى خود را نمودار كرده و عظمت و قدرت پروردگارى را در احاطه به كليه امور رسانيده و غير او را مؤ ثر ندانسته ؛ بلكه رفع تمام مشكلات را به قبضه اقتدار او سبحانه اختصاص و انحصار داده است ؛ همچنان كه در اين سلسله عبارات عرض ‍ مى كند: اى آقاى من ؛ اگر تو به دادم نرسى پس كجا پناهنده شوم ، اگر تو رحم نكنى پس چه كس بر من رحم كند، اگر تو پناه ندهى پس چه كس مرا پناه دهد، و هكذا عبارات ديگر كه خلاصه معنى آن است كه ، اى خدا تنها تو دافع كل بليات و رافع همه مشكلات هستى و اجراى كليه امور منحصر به تو است .
    بعضى از گفتارهاى امام عليه السلام مفسر و متمم بعضى ديگر است
    اگر در بيانات ائمه اطهار سلام الله عليهم اجمعين دقتى به عمل آيد معلوم مى دارد كه آنها چه احاطه كاملى به سخنرانى هاى خود داشته و گاهى از جايى به جاى ديگر گفتارهاى خود را تفسير مى نمايند و قبلا هم مثال هايى در اين مورد گذشت و اما در اينجا در فقره اول عبارات مورد شرح كه كه حضرت سجاد عليه السلام عرض مى كند: سيدى فبمن استغيث ... يعنى اى آقاى من به چه كس استغاثه كنم خود آن بزرگوار در دعاى شانزدهم از صحيفه سجاديه اشاره به جواب اين سوال عرض ‍ مى كند: اللهم يا من برحمته يستغيث المذنبون يعنى اى خدا اى كسى كه گناهكاران به رحمت تو استغاثه مى كنند؛ كه شايد معنى چنين باشد ((كه اى مردم به سوى رحمت پروردگار استغاثه كنيد.))
    و همچنين در معناى فقره دوم عبارت مورد شرح كه عرض مى كند: و الى من افزع .... باز در فقره دوم همين دعاى صحيفه اشاره بر آن فرموده و عرض مى كند: و يا من الى ذكر احسانه يفزع المضطرون يعنى و اى كسى كه بيچارگان به ذكر احسان تو پناه برده و متوسل مى شوند؛ اشاره بر اين كه اى مردم ؛ به جانب لطف و احسان پروردگار فزع و زارى نماييد.
    و بسيار ديده مى شود كه در كلام ائمه اطهار عليهم السلام گفتار بعضى با گفتارهاى بعض ديگر مرتبط بوده ؛ بلكه گاهى بر سبيل تاييد و گاهى بر وجه تفسير اشاره به بيانات يكديگر نموده اند و اغلب با وجودى كه بحث آنها در يك موضوع است ولى مطالب را با لحن ديگرى ايراد مى فرمايند كه در واقع اصل معنى يكى بوده و به اصطلاح يكى متمم ديگرى است مثلا در اينجا كه حضرت سجاد عليه السلام عرض مى كند: و الى من التجى ء... و يا عبارت ديگر كه عرض مى كند: و الى من الفرار من الذنوب ..... اميرالمؤ منين عليه السلام اشاره به اين دو عبارت در دعاى صباح عرض كرده : الهى كيف تطرد مسكينا التجاء اليك من الذنوب هاربا، يعنى خدايا چگونه رد فرمايى و دور گردانى مسكين و گدايى را كه پناه آورده باشد به جانب تو در حالى كه گريزان از گناهان خود بوده باشد.
    پس از بيانات اين دو بزرگوار معلوم مى شود كسى كه از گناهان خود گريزان باشد ملجاء و پناهگاه او به سوى پروردگار است و كسى كه در امر عصيان بى پروا باشد براى او هيچ گريزگاه و پناهى نيست .
    چگونه مى توان نزد خداى تعالى پناهگاهى ايجاد نمود
    خداى تعالى در باب پناهندگى به خود فرمانى صادر فرموده كه معلوم مى دارد اگر كسى در اين دنيا در پناه و حمايت او نباشد يعنى اطاعت امر و فرمان او را نكند، در جهان ديگر هيچ ملجاء و پناهى نخواهد يافت ، قوله تعالى : س 42ى 47 استجيبوا لربكم من قبل ان ياءتى يوم لا مرد له من الله ما لكم من ملجاء يومئذ و ما لكم من نكير
    يعنى استجابت كنيد امر پروردگار خود را پيش از آن كه روزى بيايد كه آن روز را نمى توان باز گردانيد از نزد خداى ((يعنى البته آن روز بيايد)) روزى كه نيست شما را هيچ پناه و گريزگاهى كه در آن روز ملتجى به آن شويد و از عذاب برهيد و نيست شما را هيچ انكارى در آن روز در آن چه كرده باشيد و منكر احوال خود نتوانيد شد.
    پس از بيان الهى معلوم است كه در اين جهان مى توان از طريق اطاعت امر او و گريز از معاصى ؛ پناهگاهى براى صحنه هاى وحشت انگيز پرماجراى آخرت ايجاد نمود و الا ديگر در پايان عمر و هنگام مرگ كسى كه از گناهان خود توبه نكرده و آماده آن نشده باشد كه در پناه الهى جاى گيرد هيچ پناهگاهى در قيامت نخواهد يافت ، اينست كه حضرت سجاد عليه السلام در مقام تعليم عرض مى كند: و الى من الفرار من الذنوب اذا انقضى اجلى .
    در بيان فقرات مورد شرحاى تويى بر عالم هستى مدار جمله فرمان باشدت در اقتدار
    گر به داد من نباشى دادرس پس برم فرياد خود را بر چه كس ‍
    گر نبخشى لغزشم را در گناه پس به نزد كى بود من را پناه
    گر نباشد لطف تو شامل مرا پس چه باشد از خطر حايل مرا
    گر نباشد رحم تو بر من قرين پس كجا يابد فرح قلب حزين
    گر نيابم بر گنه راه فرار پس به عصيان بر كجا گيرم قرار
    گر مرا از دل نسازى غم برون پس شود اندوه من از حد برون
    گر نيامرزى گناهم نزد مرگ از كجا آماده سازم ساز و برگ
    گر ميابم مهر تو در خوابگاه خانه قبرم شود يكسر سياه
    گر مرا فضلت نگيرد هر دو دست شيشه آمال من خواهد شكست
    پس مرا تنها به تو باشد اميد چون تويى فاعل ، لما شى ء تريد

    الهى (99) حقق رجائى و آمن خوفى فان كثرة ذنوبى لا ارجو فيها الا عفوك ، سيدى انا اسئلك ما لا استحق و انت اهل التقوى و اهل المغفرة فاغفرلى و البسنى من نظرك ثوبا يغطّى علىّ الذنوب (100) و التبعات و تغفرها لى و لا اطالب بها انك ذومنّ قديم و صفح عظيم و تجاوز كريم .
    خدايا اميدم را برآور، و ايمن گردان مرا از خوف ، يعنى به اميد و آرزوهايى كه در عفو و مغفرت تو دارم صورت تحقق بخش و ثابت بدار، تا خوف و بيم و ترس من زايل گردد، چون گناه بسيار مرا جز عفو تو از بين نبرد و انبوه و تراكم معاصيم را غير از گذشت و آمرزش تو از هم نپاشد، بر اين معنى كه از پيشگاه عنايت تو انتظار و اميدم جز به عفو و بخشش تو نيست .
    اى آقاى من ، از تو در خواست مى كنم آن چه را كه سزاوار آن نيستم ، ((يعنى خود، مى دانم كه از كثرت گناه شايستگى و استحقاق آن را ندارم كه مورد عفو و بخشايش تو قرار گيرم )) اما چون تو اهل عفو و گذشت و مغفرت و آمرزش هستى پس بيامرز مرا و به رحمت خود بپوشان مرا جامه اى كه فرا گيرد تمام گناهانم را و مستور دار خطاهايى را كه از من سر زده است و بيامرز همه را كه با آنها بازخواست نشوم ، و مورد مؤ اخذه قرار نگيرم چون تويى صاحب عطاى ديرينه و عنايت قديم و گذشت بزرگ و كرم فراوان ((و كرامت از حد گذشته )).
    ما مستحق عفو و مستوجب آمرزش الهى نيستيم ولى ....
    امام عليه السلام بعد از آن كه در موارد مختلف طلب رحمت از خداى تعالى نمود، سپس باز رشته كلام را به مقام خوف و رجاء كشانيده و يا اقرار به كثرت گناه مرحله بيم و خوف خود را به مرتبه اميد به عفو و بخشش او سبحانه مى رساند.
    و در باب خوف و رجاء قبلا مطالبى به تفصيل در صفحات 120 و 445 گذشت ولى در اين گفتار موضوع قابل بحث آنست كه : امام عليه السلام در مقام تعليم چنين اشاره مى فرمايد: كه من شايستگى و استحقاق آن را ندارم كه مورد عفو و رحمت تو قرار گيرم ولى از آن جا كه تو خود اهل تقوى و مغفرت هستى اميدم را تقويت كرده و از تو طلب عفو و آمرزش را دارم .
    و اين معنى را در دعاى بيستم از صحيفه سجاديه با لسان ديگرى بيان داشته و عرض مى كند: و ليس عندى ما يوجب لى مغفرتك و لا فى عملى ما استحق به عفوك ، يعنى نيست در نزد من چيزى كه موجب آمرزشم گردد و نه در كردارم ارزشى است كه به سبب آن عفو تو را سزاوار شوم .
    و لكن در عبارات مورد شرح امام عليه السلام در اميدوارى خود متكى به قول حق تعالى شده و با ايراد قسمتى از آيه شريفه كه عينا اقتباس فرموده مقام رجاء خود را تقويت مى نمايد و عرض مى كند: انت اهل التقوى و اهل المغفرة ، همچنان كه خداى تعالى در صفت خود در آيه 54 از سوره المدثر فرموده : هو اهل التقوى و اهل المغفرة يعنى اوست سزاوار آن كه از او بترسند و خوف او را نصب العين خود سازند و اوست سزاوار آمرزيدن ، گناهكاران را.
    و از آن گذشته خداى تعالى خود را آمرزنده و عفوكننده خوانده است و در بسيارى از موارد است كه فرموده : ان الله لعفو غفور و نيز جايى با بيان ديگر مى فرمايد: و ان ربك لذو مغفرة للناس على ظلمهم يعنى بدرستى كه پروردگار تو هر آينه خداوند آمرزش است بر مردمان بر ستم هايى كه بر نفس خود روا داشته ((و از آن ندامت يافته اند)) و همچنين گاهى بشارت مى دهد اهل تقوى را بر مغفرت قوله : فبشره بمغفرة و اجر كريم و از اينها بالاتر فرموده است : ان ربك واسع المغفرة ، يعنى همانا پروردگار تو بسيار آمرزنده است . پس خداى تعالى خود اهل عفو و مغفرت بوده و لذا ما اهليت پيدا خواهيم كرد كه مشمول عنايات و رحمت واسعه او شويم ، اگر چه مستحق نباشيم .
    داستانى از تفاسير
    بى مورد نيست اين كه داستانى را كه در منهج الصادقين در ذيل آيه شريفه و ان ربك واسع المغفرة ذكر شده يادآور شديم تا دانسته شود چگونه خداى تعالى بندگان خود را مستحق رحمت و آمرزش قرار داده و با چه وسائل كوچك راضى شده آنها را مشمول عنايت خود مى گرداند.
    در آن تفسير آورده : حسن هانى ابونواس شاعر را در واقعه ديد از او پرسيد: كه ما فعل ربك بك ، خداى با تو چه كرد؟ گفت : غفرلى ببيتين قلتها، مرا بيامرزيد به دو بيتى كه گفته بودم ، و آن دو بيت اينست :من انا عند الله حتى اذا اتيته لا تغفرلى ذنبى
    العفو يرجى من بنى آدم فكيف لا ارجوه من ربى

    يعنى چه كسى باشم من نزد خدا كه اگر گناه كرده باشم مرا نيامرزد و مرا بر آن مؤ اخذه فرمايد و خطاب و عتاب نمايد يعنى حقارت من به درگاه او سبحانه بيش از آن است كه مرا به گناه مؤ اخذه كند؛ و معنى بيت دوم اينست كه : عفو مرجو است از آدميان پس چگونه من اميدوار نباشم به رحمت و مغفرت پروردگار خود.
    پس بنابراين هر قدر كه ما استحقاق عفو و آمرزش نداشته باشيم خداى تعالى خود اهل مغفرت بوده و به كوچكترين بهانه اى بندگان را مورد عفو و گذشت قرار مى دهد؛ و از اين جهت است كه امام عليه السلام اشاره مى كند: در عين حال كه سزاوار عفو نيستم پس بيامرز همه گناهان مرا و بپوشان آنها را به لباسى كه مستور دارد همه را، و در اين جا چه بيان لطيفى به كار برده كه اشاره به گفتاريست كه خود آن بزرگوار در مناجات پانزده گانه خود در مناجات اول عرض مى كند: الهى البستنى الخطايا ثوب مذلتى ، يعنى خدايا گناهانم لباس مذلت بر تنم پوشانيده و در اين جا در مقابل اين گفتار عرض مى كند: و البسنى من نظرك ثوبا يعظى على الذنوب و التبعات ، يعنى از عطف توجه خود لباسى بر من بپوشان كه گناهان و خطاهايم را فرو پوشد تا بدان ها مؤ اخذه نشوم .
    خداى تعالى خود اهل تقوى و مغفرت است
    بار الها بر تو دارم اين اميد كه مرا ايمن نمايى از وعيد
    بسكه باشم غرق عصيان و گناه چاره جز نبود به تو گيرم پناه
    بر اميد خود كنم دايم سوال از تو خواهم مسئلت امرى محال
    كه گناهم را بپوشانى تمام ستر خودگيرى به كردارم مدام
    نكته اى گويم ز اسرار يقين كه نباشم مستحق بر اين چنين
    من سزاوار عطايت نيستم چون كه عمرى بر خطا من زيستم
    گر كنى عفوم تو خود اهلى از آن ورنه من اهلش نباشم بى گمان
    گر بپوشانى خطايم وه چه خوب كس نباشد جز تو ستار العيوب
    پس لباس مغفرت پوشان مرا از شراف عفو خود نوشان مرا
    يك اميد ديگرى دارم بجاست از گناهانم مكن تو باز خواست
    چون تو صاحب منت ديرينه اى نزد پاداش عمل بى كينه اى
    پس كرامت باشدت از حد فزون چون كنى اندوه و غم از دل برون

    الهى انت الذى تفيض سيبك على من لا يسئلك و على الجاحدين بربوبيتك فكيف سيدى بمن سئلك و ايقن ان الخلق لك و الامر اليك تباركت و تعاليت يا رب العالمين .
    خداى من ؛ تو آن خدايى هستى كه مى رسانى انعام و احسان خود را به آن هايى كه از تو سوال و درخواست نمى كنند؛ و افاضه مى فرمايى عطاى خود را بر كسانى كه منكر پروردگار تو هستند و به خداوندى تو اقرار ندارند.
    پس چگونه ممكن است ؟!! اى آقاى من ؛ سلب احسان فرمايى و عطاى خود را باز دارى از كسى كه از تو سوال مى كند؛ و ايمان به ربوبيت و پروردگارى تو داشته و يقين دارد كه خلق ، و امر، و فرمان همه از آن تو است ، و جهان و جهانيان همه در يد قدرت تو!! تويى برتر و بلندمرتبه و بزرگوار؛ اى پروردگار عالميان .
    عطاى خداى تعالى در اين دنيا بستگى به شناسايى او ندارد
    بسيارى از مطالب در اين دعاى شريف است كه پرده ها را عقب زده و حقايقى بزرگ را آشكار مى نمايد، از جمله نكاتى كه در اين فقرات مورد شرح به كار رفته آنست كه با وجودى كه لطف و عنايات پروردگارى بر بندگان به طور كلى عام است لكن اين بيانات تائيد مى كند كه خداى تعالى هر كه را خواهد در اين جهان مورد رحمت قرار داده ، و لو اين كه وى را نشناسد و او را به پروردگارى قبول نداشته باشد و يا منكر ربوبيت او باشد و اعطاى كرامات و افاضه مقام درجات در اين دنيا بر بندگان يا از نظر اتمام حجت است و يا از نظر امتحان و آزمايش و يا از نظر سزا و پاداش .
    و مسئله اعتقاد داشتن به خدا يا نداشتن در اعطاى خواسته ها بخصوص ‍ خواسته هاى دنيوى هيچ موردى نداشته و بسته به مشيت خود او سبحانه و تعالى مى باشد، بلى چه بسا ممكن است خداى تعالى دلخواه كسانى را كه به او ايمان و اعتقاد ندارند فراهم سازد، ولى معلوم نيست كه اين امر خير و صلاح آنها باشد و البته سر آن را خداى تعالى خود بهتر مى داند و شايد آيه شريفه س 43ى 20 و من كان يريد حرث الدنيا نؤ ته منها و ماله فى الاخرة من نصيب جواب اين مسئله را خوب داده باشد كه اشاره مى فرمايد آنهايى كه گرايش به لذات و به متاع دنيا پيدا مى كنند به آنها داده مى شود ولى در آخرت ايشان بى بهره هستند.
    و اين كه ديده مى شود بسيارى از مردم كه فاقد ايمان و خداشناسى هستند در اين دنيا اموال زيادى به اختيار آنها گذاشته شده و حتى تمام خواسته هاى آنها برآورده شده است ؛ نبايد سبب تعجب اهل ايمان باشد، و چه بسا از اشخاص بى باك و ستمكار جبار كه تمام وسائل امور دنيوى آنها مهيا و آراسته شده و با وجود اين كه در اثر نخوت گاهى هم دست و رويى به آسمان بلند نكرده كه از خداى تعالى چيزى طلب نمايند، ولى كوچكترين نقصى در زندگانى آنها در دنيا وجود نداشته و خداى تعالى از هر جهت نعمت و حجت را به آنها تمام كرده است و اين مشيت از طرف پروردگار عالم جارى شده ، و شكى نيست كه معنى اين آيه شريفه را مى رساند كه خداى تعالى از نظر اهميت موضوع در دو مورد از قرآن مجيد مى فرمايد: س 9ى 55 و 87 فلا تعجبك اموالهم و لا اولادهم انما يريد الله ليعذبهم بها فى الحيوة الدنيا و تزهق انفسهم و هم كافرون ؛ كه اين خطاب به حضرت ختمى مرتبت فرموده و روى سخن به شنونده است ، يعنى به شگفت نياورد شما را بسيارى ثروت و اولاد آنها ((اهل كفر و نفاق را)) جز اين نيست كه خدا مى خواهد عذاب كند ايشان را بدان ها در همين دنيا كه بيرون رود جانهاى ايشان از بدن به سختى و صعوبت ((در حالى كه از مفارقت مال و اولاد سخت در عذاب بوده و به صدهزار حسرت و ندامت آنها را گذاشته و وبال را بر خود گرفته از اين عالم خارج مى شوند))
    پس در اين جمله از بيان امام عليه السلام حقيقتى بزرگ آشكار گرديد تا دانسته شود اگر خداناشناسى ظاهرا در اين دنيا از رفاه و آسايش ‍ برخوردار است ، معلوم نيست هنگام از دست دادن آن و خروج از اين عالم چه حالت مشقت بارى داشته باشد كه ارزش صدها برابر آن آسايش ‍ را نداشته باشد و ديگر حال او را هم در سراى جاودان خدا مى داند!!
    نتيجه از اين بحث و شاهد گفتار
    از مقصد خود دور نشويم ، كه امام عليه السلام عرض كرد: انت الذى تفيض سيبك على من لا يسئلك و على الجاهدين بربوبيتك و اين مطلب با تعبير ديگر در دعاى ماه رجب تعلم شده است بر اين وجه كه خوانده مى شود: يا من يعطى من لم يسئله و من لم يعرفه تحننا منه و رحمة ، يعنى اى آن كه عطا مى كند بر كسى كه سئوال نمى كند از او و او را نمى شناسد؛ و شاهد گفتار ما در اين مطلب آنست كه امام عليه السلام بعد از ايراد اين فقره عرض مى كند: فكيف سيدى بمن سئلك و ايقن ان الخلق لك ، اگر در اين عبارت دقتى به عمل آيد خواهيم دريافت كه امام عليه السلام چه رشادتى به كار برده و يك حالت بى پروايى و در عين حال ملاطفت آميز به خود گرفته ، و حاصل معنا را چنين مى نماياند: كه اى خدا، آنهايى كه از تو درخواست نمى كنند، آنهايى كه منكر پروردگار تو هستند، آنهايى كه تو را نمى شناسند، آنهايى كه دشمن تو هستند، آنها را مشمول عنايت و عطاى خود مى گردانى ، چگونه ممكن است ؟!! آنهايى كه از تو سوال مى كنند و اقرار و ايمان و يقين به پروردگارى تو دارند آنها را محروم گردانى ؟! ((و حال آن كه خود هم فرمودى ادعونى استجب لكم !! و حال آن كه خود هم فرمودى : اجيب دعوة الداع اذا دعان )) پس چطور ممكن است كه خواسته هاى داعى خود را بى اثر گذاشته و حوائج آنها برآورده نشود!!
    ببينيد چگونه امام عليه السلام از طريق منطق و فلسفه در پيشگاه ربوبيت عرض حاجت كرده است .
    خدا مى داند كسى نمى تواند در مقام حقيقت و سخن پروى حق مطلب را بهتر ادا نمايد، سپس در پايان تقاضاى خود باز اشاره به قول حق تعالى فرموده و با اقتباس از آيه شريفه كه فرموده است : س 7ى 53 الا له الخلق و له الامر تبارك الله رب العالمين بيان خود را در اين موضوع خاتمه مى دهد، و چنين مى رساند: كه اى خدا؛ آفرينش جهان و فرمان آن در يد قدرت تو است و تو برتر و بالاتر از آنى كه خواننده خود را محروم گردانى .
    خداى تعالى با دشمنان خود هم در افاضه رحمت و نعمت نظر دارد
    اى كه دارى خلق عالم را زمام مى رسانى لطف خود را بر خاص و عام
    گر شناسد كس تو را يا ناشناس خوش گزارى كار او را بر اساس ‍
    گر تو را خواند و گر ناخوانده است از در درگاه تو كى رانده است
    شاعرى گفتا كه اى رب كريم دشمنان خود رسانى بر نعيم
    تو كه بر اعدا نظر دارى چنين كى كنى محروم ياران حزين
    من كه ايمان با شدم بر تو يقين كه تويى پروردگار عالمين
    من كه از تو مى كنم هر دم سوال من كه مى خوانم تو را در هر مآل
    پس چسان از درگهت رانى به دور يا شوى مانع مرا از فيض نور
    گفته اى خود در دعا باشم مجيب كس نباشد بر شما جز من قريب
    تو به من نزديك و من اندر سوال از تو خواهم آن چه باشد وصف حال
    دور باشد از مقام رحمتت كه ز سائل باز دارى نعمتت
    باز گويم اين مكرر را تمام كه تو لطفت مى رسد بر خاص و عام
    دشمنت مشمول الطاف عميم دوستت فايض به انواع نعيم

    (101) سيدى عبدك ببابك اقامته الخصاصة بين يديك يقرع باب احسانك بدعآئه و يستعطف جميل نظرك بمكنون رجائه فلا تعرض ‍ بوجهك الكريم عنى و اقبل منى ما اقول فقد دعوتك (102) بهذا الدعاء و انا ارجو ان لا تردّنى معرفة منى براءفتك و رحمتك .
    اى آقاى من ، بنده ات به درگاه تو آمده در حالى كه به پا داشته او را سختى فقر در برابر تو، يعنى ، اى مولاى من ، بنده تو است كه اضطرار و احتياج و بيچارگى در حضرت كريم تو مقيمش ساخته و به آستان تو روى آور شده است در حالى كه مى گويد باب لطف و احسان تو را به وسيله دعاى خود و نظر عنايت تو را به اميد نهانى خود جلب مى نمايد، يعنى اميدوارى او به عطف توجه تو به افاضه رحمت بر اوست .
    پس مگردان روى كرم خود را از من ((شايد اين عبارت حالت سوگند داشته باشد)) يعنى خدايا به بزرگواريت قسم از من روى برمگردان و بپذير از من آن چه را كه مى گويم ((برآور حاجت مرا))
    همانا خواندم تو را به اين دعا و اميدوارم كه برنگردانى مرا و نااميدم نفرمايى چون من به رحمت و راءفت تو شناسايى دارم و به مهربانى تو معرفت حاصل نمودم .
    باب خانه خدا دعا مى باشد
    بعد از آن كه امام عليه السلام مرتبه يقين خود را در امر آفرينش و فرمان اظهار داشت سپس با بيان ديگر مطلب خود را دنبال كرده و چنين اشاره مى فرمايد: كه اى خدا بنده تو با تمام خصوصياتى كه دارد، از فقر و احتياج و درماندگى و اضطرار به در خانه تو آمده ، در حالى كه يقرع باب احسانك بدعائه مى كوبد باب رحمت و احسان تو را بدعاء؛ و اين معنى بسيار عالى و دقيق است از آن نظر كه هر مطلبى كه در درجه اول اهميت قرار دارد ائمه هداى سلام الله عليهم اجمعين هر يك با لسانى در مقام مناجات عرضه مى دارند، اميرالمؤ منين عليه السلام در دعاى صباح قريب به اين مضمون عبارتى آورده كه عرض مى كند: الهى قرعت باب رحمتك بيد رجايى ، يعنى اى خدا كوبيده ام
    در رحمت سراى تو را به دست اميد خود ((يا آن كه به در خانه تو دست اميد خود را به دعا بلند كرده ام )) و اهل لغت كلمه قرع را ((قرعة )) سخت كوبيدن معنى كرده اند؛ و اين استعاره ايست كه شايد معنى چنين باشد كه بهترين وسيله اخطار و ارتباط بندگان به سوى حق تعالى همانا دعا كردن و خواندن او سبحانه است كه به اصطلاح اين وسيله ، در كوبى است كه صاحب خانه را از وجود خواننده اى در عقب باب خانه مطلع مى سازد، و حقا هم بايد گفت تا كسى خانه اى را دق الباب نكند ((در)) آن سراى بر او گشوده نخواهد شد.
    پس با اين حالت حضرت سجاد عليه السلام چنين اشاره مى فرمايد، كه اى خدا از روى حقيقت به وسيله اين دعا ((دعاى جامع ابوحمزه ثمالى )) تو را مى خوانم ((و در)) درگاه و آستان تو را بدينوسيله با زبان هاى مختلف ، با اميدهاى فراوان با عجز و زارى و انكسار سخت مى كوبم ، و در اينجا امام عليه السلام رشادتى در كلام بكار برده و عرض ‍ مى كند: و اقبل منى ما اقول يعنى بپذير آن چه را كه مى گويم و از تو مى خواهم و اين بيان مقدمه گفتار يك سلسله از خواسته هايى است كه او عليه السلام از خداى تعالى تقاضا مى كند و در دنبال همين فقرات بيايد.
    سپس عرض مى كند: و اميدوارم كه روى خود را از من برنگردانى ((همچنان كه بندگان تو از سائل روى خود را بر مى گردانند)) و اميدوارم كه مرا از در خانه خود نرانى و باب رحمت خود را بر من گشاده فرمايى .
    در بيان فقرات مورد شرحاى خدا تو خالق و من بنده ام روى خود بر درگهت آورده ام
    آمدم با درد و فقر و احتياج آمدم زينسان كنم دردم علاج
    باب احسان تو را كوبم چنان تا تحقق بخشد اميدم به آن
    مى زنم در بر درت مستانه وار بر دعا و زارى و بر انكسار
    اين اميدم باشد از تو در نهان كه شود شامل مرا لطف عيان
    آن چه را در اين دعا كردم سوال آن چه گفتم نزد تو در هر مقال
    در پذيرش آورى اندر قبول تا برات رحمتم گردد وصول
    پس مگردان روى خود را از كرم چون ندارم روى ديگر لاجرم
    خوش دلم از آنم كه تو بر مردمان جملگى باشى عطوف و مهربان

    الهى انت الذى لا يحفيك سائل و لا ينقصك نائل انت كما تقول و فوق ما تقول .
    اى خداى من ، تويى آن بخشنده مهربان كه از اصرار و الحاح درخواست كننده رنجيده نشوى !! و هرچند بر سائل عطا فرمايى ، نقصان نپذيرد تو را و بر خزائن كرم تو كم و كسرى روى نخواهد داد.
    تو چنان هستى كه خود فرمايى !! و برترى از آن چه كه ما بگوييم .

  7. #7
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    در معنى ((الحفى )) و شرح فقه اول
    دو موضوع در اين فقرات قابل بحث است ، يكى در جمله اول كه عرض ‍ مى كند: انت الذى لا يحفيك سائل و ديگرى در جمله آخر انت كما تقول .
    و در شرح فقره اول بايد گفت كه در آن جمله چند معنا اعتبار دارد كه قبلا بايد دانست ، براى كلمه يحفيك چه معانى ذكر شده است ، آن چه را كه در معانى لغت الحفى آورده اند عبارت از اين معانى است ، كسى كه از چيزى كاملا با خبر باشد، بسيار نوازش كننده ، بستوه آورنده در اصرار، كسى كه در پرسش از حال كسى اصرار كند، الحاح كننده در سوال ، در خواست كردن چيزى به اصرار و پافشارى .
    و اما در صحيفه ثانيه مذكور است كه ((احفى )) در سوال كنايه است از سرعت بخشش از شدت كرم كه احتياج پيدا نمى كند سوال كننده را به اصرار بلكه عطا مى كند مسوول در اولين وهله و لزومى براى الحاح نيست و اين معنى در شرع و شرايط دعا منافات ندارد كه امر به الحال شده است چون روايات بسيارى در اين باب وارد است كه در اين جا گنجايش ذكر آنها نيست و خلاصه آن چه را كه مى توان به اعتبار مختلف در اين فقره معنى كرد احتمالا بر اين چند وجه است و اگر نظر مبارك امام عليه السلام غير از اين باشد از آن بزرگوار معذرت مى طلبيم .
    يكى آن كه در عين ترجمه ذكر شد و ديگر شايد منظور چنين باشد كه سائل در درگاه الهى احتياج به اصرار ندارد و خداى تعالى خود بر او عطا فرمايد؛ همچنانكه در فقره انت الذى تفيض سيبك على من لا يسئلك بيانى گذشت ولى البته اصرار و الحاح در دعا يكى از شرايط استجابت است و خداى تعالى دوست دارد كسى را كه در سوال حقه پافشارى و اصرار كند.
    و معناى سوم ، اشاره بر اين است كه تكرار عطا از جانب الهى از بين نمى برد و كم نگرداند آن چه را كه نزد او سبحانه است .
    و تعبير ديگر اينست كه اين جمله اشاره به يكى از نامهاى الهى است كه در فقره 99 از جوشن كبير مذكور شده : يا من لا يبرمه الحاح الملحين ، يعنى اى آن كه به ستوه نمى آورد او را اصرار الحاح كنندگان يا بر اين معنى كه اى كسى كه به تنگ نمى آورد او را اصرار مبرمان و در صحيفه علويه دعايى در تعقيب هر فريضه آورده كه عين اين جمله را مى فرمايد.
    در هر حال معناى جمله اول از اين چند وجه مذكور بيرون نخواهد بود و در كتاب الجوهرة العزيزه عالم جليل و فاضل نبيل سيد ابوالفضل حسينى در شرح جمله لا ينقصك نائل آورده : كه مقصود از اين جمله ((يعنى بخشش و عطا نقص بر تو وارد نمى سازد)) معلوم است زيرا كه قدرت خداى تعالى محدود نبوده و لطف و كرم او انتها ندارد و در قرآن مجيد در سوره الحجر آيه 21 مى فرمايد: و ان من شى ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم يعنى هيچ چيز در عالم نيست مگر اين كه منبع و خزينه او در نزد ما است و آن را نازل نمى كنيم مگر به اندازه معلوم و معين ، ((هنگامى كه مصلحت ايجاد كند)).
    نكته اى بسيار مهم در شرح جمله دوم
    و اما در شرح موضوع دوم كه امام عليه السلام عرض مى كند: انت كما تقول و فوق ما نقول ، نكته بسيار مهمى به كار رفته كه با دقت خواهيم دريافت كه قرآنى در اين جمله كوتاه گنجانيده شده است يعنى چنين اشاره مى فرمايد كه اى خدا: آن چه كه از اول اين دعا درباره تو گفتيم ، آن چه كه اوصاف تو را ستوديم ، آن چه كه تو را ستايش كرديم ، آن چه كه تو را به بزرگى ياد كرديم ، آن چه را كه گفتيم و آن چه را كه مى گوييم گفته هاى تو خود بالاتر از آنهاست ، يعنى تو خود مافوق گفته هاى مايى ؛ تو را جز تو كسى توصيف نتواند كرد؛ تو آن طور هستى كه خود گفته اى و بالاتر هستى از آن چه كه ما بگوييم ، بالاتر و برترى از وصف گفتار و انديشه ما.
    اى دوستان خدا: بخدا قسم امام عليه السلام خوب گفته است !! آخر ما درباره خدا چه بگوييم ؟ اگر خود براى ما چيزى نگفته بود چگونه او را توصيف مى كرديم !! اكنون هم كه از گفتارهاى خود او اوصافى ذكر مى كنيم تازه خود نمى دانيم و نمى فهميم كه چه مى گوييم ، آن چه را كه براى فهم ما لازم بوده است درباره خود ذكر فرموده ما چگونه مى توانيم معرف كسى باشيم كه او را به طور شايسته نمى شناسيم مگر نه مى گويند معرف بايد اعرف از معرف باشد؛ آخر وقتى كه او در معرفى خود مى فرمايد: س ‍ 57ى 3 هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن و هو بكل شى ء عليم ؛ ما ديگر چه بگوييم !! مگر در همين يك عبارت مطلب تمام نيست ؟! حق اينست كه هر چه ما بگوييم ، اين كلام بالاتر از آنست ، اگر توجهى به آيات قرآنى حاصل شود كه چگونه خداى تعالى بر وجوه گوناگون خود را معرفى و اوصاف خود را ذكر فرموده آن وقت اهميت بيان امام عليه السلام كاملا روشن مى گردد، كه عرض مى كند: انت كمال تقول و فوق ما نقول .
    گفتار خداى تعالى مافوق همه گفتارهاست
    نگارنده را حيف آمد كه اين بحث را ناقص گذارد از آن چه كه در اين باره به خاطر سپرده است .
    و با وجود اين كه كثرت مطالب در اين موضوع صفحات بسيارى از كتاب را زير مى گيرد معذلك اختار را از دست نداده و همينقدر خوانندگان عزيز را به رؤ س مطالب در اين باره آشنا كرده و از تفسير خوددارى مى كند.
    ببينيد آيا حقا كسى مى تواند درباره خداى تعالى در صفات و يا در معرفى او غير از آن چه خود او سبحانه بيان داشته بياورد؟ تمام انبيا و رؤ ساى اديان هم آنچه گفته اند از قول خود او بوده است ، ديدى كه امام عليه السلام هم هر چه در اين دعاى شريف بيان كرده باز ارتباط به كلام الهى داشته است ؟
    مطلب اينجاست : همين كه اعتقاد حاصل شود كه خدايى هست و كتابى دارد ديگر تمام مسائل حل شده است ، چرا: چون آن خدا مى گويد: والله يقول الحق يعنى هر چه خدا بگويد حق و پابرجا و راست و ثابت است ، آن وقت آيا حقا ديگر خداى تعالى درباره خود مطلبى را فرو گذار كرده است كه مجهولى باقى بماند؛ اين كه امام عليه السلام عرض ‍ مى كند: اى خدا گفته تو مافوق همه گفته هاست توجه كنيد ببينيد چگونه موافقت اين بيان از گفتار حق تعالى ظاهر است در آياتى خود را چنين معرفى مى كند:
    الله خالق كل شى ء و هو على كل شى ء وكيل ، الله يبدؤ ا الخلق ثم يعيده ، الله لا اله الا هو رب العرش العظيم ، الله لا اله الا هو الحى القيوم ، الله نور السموات و الارض ....
    و در آياتى ديگر با تعبيراتى ديگر مى فرمايد:
    و كان الله على كل شى ء مقتدرا، و كان الله عزيزا حكيما و كان الله سميعا عليما.
    و نيز با بيان ديگر مى فرمايد:
    هو الله الخالق البارى ء المصور، هو الله الذى لا اله الا هو عالم الغيب و الشهادة هو الله الواحد القهار، و همچنين بر وجه ديگر:
    ان الله لا يخفى عليه شى ء فى الارض و لا فى السماء ان الله لا يظلم مثقال ذرة ، ان الله غفور رحيم ، ان الله عليم حليم ، ان الله قد احاط بكل شى ء علما، ان الله بالغ امره و خلاصه با اين جملات كوتاه مى فرمايد:
    و الله ذوالفضل العظيم ، و الله يحيى و يميت ، و الله عليم حليم ، و الله غفور رحيم و اينها نمونه اى از صدها عبارات قرآنيست كه خداى تعالى از جهت شناسايى خود براى مردم جهان بيان داشته ، و انصاف اينست كه هر كس هر چه ديگر بگويد نتواند حق معنا را ادا كند و گفته هاى او سبحانه و تعالى مافوق و برتر از تمام گفته ها باشد.
    پس ؛ از گفتار امام عليه السلام چنين نمودار است كه آن چه را از اول اين دعاى شريف در مدح و ثناى الهى بيان داشته و او را ستايش كرده است و آن چه را كه در مقام تعريف و توصيف در آورده ؛ هنوز حق مطلب را ادا نكرده و اقرار به عجز نموده است از آن جهت كه معانى گفته هاى حق تعالى خود بالاتر و مافوق گفته هاى او عليه السلام است كما انت تقول و فوق ما نقول .
    در بيان فقرات مورد شرحاى تو صاحب نعمت و بخشنده اى سائلين را از درت كى رانده اى
    نه ز سائل رنجش آرى نه ملال گر كند بر تو سماجت در سوال
    نه تو را مخزن شود كم از نعيم گر كنى خلق جهان در آن سهيم
    گر ببخشى خلق خود يك يك بهشت كم نسازد قصر رحمت نيمه خشت
    گر به رحمت جمله را سازى قرين نقصى از وسعت نيايد در زمين
    گر دهى هر يك يكى ملك جهان كم نيايد كوكبى در آسمان
    من دهان بندم ز اوصاف و كمال چون تو خود بهتر بگويى در مقال
    من نگويم كه تو چونى در صفات خود بگفتى آن چه را لايق به ذات
    من نگويم در كرم باشى چنان خود بگفتى اكرمم از اكرمان
    آن چه من گويم تو بهتر گفته اى گوهر خود را نكوتر سفته اى
    گفته ات بالاتر از گفتار ماست چونكه هر جا كلمه اى گويى بجاست
    گر كنم من وصف اوصافت چنان گو مرا اى خاك عالم بر دهان
    من ندانم كه شناساى تو كيست چون معرف اعرف از معروف نيست

    اللهم انى اسئلك صبرا جميلا و فرجا قريبا و قولا صادقا و اجرا عظيما.
    خدايا، همانا از تو درخواست مى كنم صبر و شكيبايى نيكو، و گشايشى نزديك ، و گفتارى راست و پاداشى بزرگ ؛ يعنى خدايا صبر و تحمل و بردبارى بر من عطا فرما و در روزيم گشايشى نزديك قرار ده و راستى گفتار را پيشه ام ساز و اجرى عظيم بر آنها مترتب فرما.
    اصل تقاضا و در خواست پس از طلب عفو و رحمت
    تا اين قسمت از دعاى شريف امام عليه السلام حمد و سپاس و ثناى خداى تعالى را به جاى آورده و با تعبيرات مختلف عذرخواهى كرده و طلب عفو و رحمت و آمرزش نموده است ، و آن چه را كه لازمه داعى و شرايط استجابت دعا بوده به كار برده و مقدمه دعا كردن و طلب حاجات را فراهم كرده است .
    و از اين جا در مقام تعليم ، شروع مى كند به ايراد يك سلسله از خواسته هايى كه متضمن خير دنيا و آخرت است ، و گمان نمى رود در اين خواسته ها چيزى فروگذار شده باشد؛ و مهم اينست كه اولين خواسته خود را در اين سلسله از فقرات دعا، صبر جميل ((و يا شكيبايى نيكو)) قرار داده و از اين تقاضا معلوم مى شود كه مقام صبر اهميت بسزايى داشته همچنان كه خداى تعالى در اين مورد در قرآن مجيد آيات بسيارى آورده و فضيلت صبر و صابرين را بر وجوه مختلف بيان داشته است و اكنون بايد دانست كه معنى صبر چيست ؟
    صبر چيست ؟ و صابر كيست ؟
    چنين گفته اند: كه صبر حبس نفس است بر مكروه ؛ كه اين خود يكى از فضائل حسنه و از اخلاق پسنديده است و اگر از نظر لغت بخواهيم صبر را معنى كنيم ؛ صبر عبارت است : از حلم و بردبارى و شكيبايى و صابر كسى است كه شكيبا باشد در راه خدا و از براى خدا و در برابر حوادث و بليات و مشقات اظهار عجز و شكوه ننمايد و اين معنى در خلال آيات مربوطه به تفصيل بيايد.
    صبر در هر مورد به طريق خاصى نتيجه بخش است و در تمام موارد مجاهده و مبارزه آن با نفس ضروريست مگر مواردى كه شرع استثنا كرده است و مى توان گفت كه چون اصل و ريشه هر عبادت و طاعتى پيوند و تواءم با صبر است پس زمانى پاداش نيكو بر عبادت مترتب است كه مراتب شكيبايى در هر يك به طور شايسته اى رعايت گردد.
    اگر به تمام عبادت ها نظر توجهى افكنده شود شك و ترديدى باقى نمى ماند از اين كه صبر و شكيبابب به جا لازمه هر يك بوده و به قول عوام ((خمير بى مايه فطير است .))
    از همان دستور اوليه در احكام توجه كنيد: اگر طهارت است كه چقدر رعايت و حوصله لازم است تا كسى بتواند خود را هميشه طاهر نگاه داشته و اصول تقوى را حفظ كرده و پايه طاعات ديگر را محكم نمايد.
    اگر فرائض يوميه است كه اداء آن مستلزم صبر و شكيباييست و شكى نيست كه هر چه در آن دقت و تاءمل بيشتر به كار رود نتيجه مطلوب بهتر حاصل مى گردد.
    اگر روزه است كه حلم و بردبارى و شكيبايى و تحمل از هر جهت لازمه آن است ، و اصلا خداى تعالى در چند مورد در قرآن مجيد آن را تعبير به صبر فرموده ؛ همچنان كه مى فرمايد: س 2ى 153 يا ايها الذين آمنوا استعينوا بالصبر و الصلوة ان الله مع الصابرين كه گفته اند مراد از صبر در اين جا صوم است و صائم بايد شكيبا باشد از تحمل و رنج گرسنگى و تشنگى و غيره .
    و هكذا؛ اگر اجمالا به تمام طاعات نظر افكنده شود از حج و جهاد و امر و نهى چه از فرائض و چه از مستحبات رعايت صبر و شكيبايى در آنها كاملا نمودار است .
    و از همين نظر است كه خداى تعالى مى فرمايد: ان الله مع الصابرين و بالاتر از اين : ان الله يحب الصابرين خدا با صابرين است و دوست مى دارد آنهايى را كه بردبار و شكيبا هستند و حقا؛ سر اين محبت از طرف خداى تعالى بسيار روشن است ، چون اساس و پايه آزمايش حق تعالى بر بندگان بر اين امر دشوار استوار شده و آن را هم براى بندگان حربه ملايمى قرار داده كه به وسيله آن ((صبر)) مبارزه و مجاهده با نفس خويش نمايند.
    آيا مى دانيد كه چقدر آدمى در محاصره نيروى شهوانى قرار دارد؟ و چاره اى جز حلم و صبر و شكيبايى در برابر آن نيست ، آيا مى دانيد دوران كوتاه زندگى جز مشقت و سختى و درد و رنج و ناراحتى چيز ديگرى ندارد؟ و علاجى جز بردبارى و صبر بر آنها نيست ، پس صبر را فضيلتى بسيار و جا دارد كه خداى تعالى صابرين را دوست دارد.
    و از اين جهت است كه صبر در نزد علماى اسلام و عرفا مقام و منزلت خاصى داشته و در مراتب و فضائل آن بيانات بسيارى آورده اند و چون در اين جا اين موضوع از نظر قرآن مجيد بحد توانايى مورد بحث قرار مى گيرد لذا مجالى ديگر براى بسط اين كلام از نظر عرفا نيست ؛ همينقدر متذكر مى شويم كه مراتب قرب هر كس نسبت به مقام صبر و شكيبايى او مى باشد؛ شايد داستان اولياء خدا را شنيده باشيد كه چگونه ايشان در تمام مصائب و بليات شكيبا و صبور بودند، و بياييد مطالبى از نظر قرآن كه چگونه خداى تعالى پاداشى عظيم و اجرى بى حساب براى آنها مقرر فرموده و جايگاه ايشان در روز بازپسين به اعلى عليين قرار داده است .
    عموم اهل ايمان بايد از فضيلت صبر برخوردار باشند
    خداى تعالى در آيه اى خطاب به اهل ايمان كرده و آنها را امر به شكيبايى مى دهد؛ س 3ى 200 يا ايها الذين آمنوا اصبروا و صابروا و رابطوا... اى گروه مؤ منان بردبار باشيد و شكيبايى ورزيد بر مشاق طاعات و بر آن چه به شما رسد از شدائد و بليات به جهت ثبات و دوام شما بر ايمان و عبادات ((يا صبر كنيد بر اداء فرائض و يا بر امتثال جميع احكام شرعيه )) و آماده باشيد براى مبارزه با دشمنان خدا در جهاد.
    در ذيل اين آيه شريفه در تفسير منهج آورده : كه محققان گفته اند، كه صبر كنيد بر مجاهده نفوس به نهى از هوى و امر به طاعت مولى و مصابره فرماييد و مراقبت قلوب مع الله به تسليم بر بلا و رضا به جريان قضا، و اقدام نماييد بر مرابطه ارواح به وصول حق و انقطاع از ما سوى .
    اين نكته را بايد دوجه داشت كه حقيقت ((امر صبر بر مكلفان )) امر به طاعتى بزرگ است و خداى تعالى در بعضى اوامر لطايفى به كار برده كه معلوم مى دارد حقايقى بزرگ را پى ريزى كرده است .
    در اين جا مطلبى به خاطر نگارنده رسيد كه نمى داند اهل فضل تا چه حد ارتباط آن را بر بيان مورد بحث تاييد مى كنند اگر خوب توجه حاصل شود تا بدانيم ريشه بى تابى و پايه بى صبرى آدمى از كجا شروع مى شود؛ و اگر مواردى را كه شكيبايى و بردبارى در آن ضرورت دارد تشخيص دهيم خواهيم دريافت كه مشكلترين عبادت و اطاعت همانا تحمل و بردبارى و صبر و شكيبايى است .
    خوب توجه كنيد در اولين مرحله كه آدمى به حد رشد و بلوغ مى رسد و مكلف و مختار مى شود اگر بخواهد خود را براى خداشناسى و دين دارى آماده كند و يا در واقع پا به مرحله ايمان بگذارد تازه در اين موقعيت مواجه به قواى سرسخت و عظيم تمايلات و غرائز فطرى مى گردد كه اين قوا عينا عامل بزرگى براى بازداشت و ورود او به اين مرحله است و از همان اول بايد با حربه صبر و شكيبايى با اين قوا مبارزه كرده و بدنى وسيله خود را فاتح سازد؛ نه اين كه خواننده عزيز فكر كند كه : پس چرا اين قوا به آدمى داده شده كه جلوگيرى از آن اينقدر مشكل است ؛ اين خود بحثى جداگانه دارد: كه اشرفيت آدمى از مخلوقات در مبارزه با همين قواى متضاده است .
    حال ببينيد جوانى كه تازه از دوران كودكى به صحنه رشد و بلوغ پا گذاشته و عوالم كودكانه را از خود دور كرده و عالى ترين افكار خود را به كار انداخته و مى خواهد بداند براى چه به اين جهان آمده است در اولين مرحله از نظر آزمايش به چه بلايى مواجه است و چگونه بايد از همان سرزمين اول از طريق صبر و شكيبايى مشغول مبارزه با هواى نفسانى باشد؛ تا بتواند منظور خود را دريابد؛ چون اين غريزه مانع است و نمى گذارد كه آدمى آنى به خود آيد و خداى خود را بشناسد و خود را پاى بنده به اصول و عقايدى نمايد، و اگر كسى از همان اولين مرحله از عهده اين آزمايش برآمد به مقام و مرتبه اى خواهد رسيد كه خداى تعالى در انتظار او گذاشته است ((و شرح آن در پاداش و جزاى صابرين بيايد.))
    اى جوانان و اى دانشجويان و اى كسانى كه تازه مكلف شده ايد توجه نماييد
    نه اين كه تصور رود كه خداى تعالى واقف به حال بندگان نيست بلكه او دانا به كوچكترين تحريكاتيست كه از طرف هواى نفسانى بر آدمى مسلط است و همانطور كه اشاره شد در مبارزه با اين قواى نفسانى امر به شكيبايى فرموده است و براى علاج و رهايى از آن ، و يا براى سكون و آرامش و خاموشى اين شعله سوزان و يا براى نتيجه نهايى از آن ، امر به نكاح فرموده و آن را مستلزم شكيبايى كرده است و لكن متاسفانه و يا بنا بر مقدرات صد در صد از جوانهاى امروز به جهات مختلف تا دورانى موفق به اين امر نشده و مرتب تحريكات نفسانى آنها را از راه و روش دين و خداشناسى باز مى دارد، و تا دورانى كه اين موفقيت براى آنها حاصل نشود هميشه در جدال با قواى نفسانى بوده اگر صابر شدند و تحمل كردند كه گوى سبقت را ربوده اند و اگر نه ، سررشته امور ديندارى از دست آنها خارج شده و از راه مستقيم بيرون مى روند.
    شايد آنها كه دوران جوانى خود را طى كرده باشند اين بحث بر آنها روشن باشد، ولى منظور نويسنده در اين جا باز همان شرح مقام صبر است و مى خواهد بگويد تمام جوان هايى كه مى خواهند به آئين اسلام تربيت شوند و آنهايى كه دچار بلاى شهوانى و هواى نفسانى هستند و هنوز به چاره آن نرسيده اند: كه اى جوانان عزيز خداى تعالى شما را در اين مبارزه بزرگ تسلى مى دهد و امر به شكيبايى مى فرمايد و شما بردبار باشيد تا خدا وسيله رفع ناراحتى شما را فراهم سازد.
    و اين معنا را خداى تعالى در قرآن مجيد بر وجه بسيار لطيفى آورده : كه حاكى از آن است كه اى مردم در مجاهده با نفس و مبارزه با قواى شهوانى و صبر و شكيبايى را رعايت كنيد و تحمل ورزيد، قوله تعالى س 24 ى 33 و ليستعفف الذين لا يجدون نكاحا حتى يغنيهم الله من فضله ، يعنى كه بايد جد و جهد نمايند و عفت گزينند و مبارزه با هواى نفس خود نمايند، آن كسانى كه وسيله ازدواج آنها فراهم نشده تا آن كه خداى تعالى وسائل و اسباب آن را مهيا ساخته و ايشان را از فضل و كرم خود توانگر سازد.
    حال معلوم شد كه در اين آيه شريفه خداى تعالى چگونه و با چه لطفى اهل ايمان را در مقابل اين قواى عظيم آزمايشى بر تحمل و بردبارى دعوت كرده است در حالى كه اين امر در رديف اولين دستورى قرار گرفته كه براى مكلفان صادر شده است .
    خداى تعالى در چند مورد به رسول اكرم امر به صبر و شكيبايى فرموده است
    در سوره المعارج آيه 5 مى فرمايد: فاصبر صبرا جميلا، پس ‍ شكيبا باش شكيبايى نيكو. و اين جمله ايست كه حضرت سجاد عليه السلام در همين فقرات مورد شرح اقتباس از آن فرموده و عرض ‍ مى كند: اللهم انى اسئلك صبرا جميلا، اشاره بر اين كه : خدايا مرا مشمول همان صبر جميل فرما كه بر حبيب خود توصيه فرمودى .
    و در روايت اهل بيت عليهم السلام آمده كه صبر جميل آن است كه در حين نزول بليت به خلق شكوه نكنند.
    و جاى ديگر بر سبيل لطف ، حبيب خود را بر اين وجه امر به صبر مى فرمايد: س 74ى 7 و لربك فاصبر يعنى از براى رضاى پروردگار خود يا به جهت موافقت امر او؛ پس شكيبايى كن ((يا بر اين معنى كه شكيبايى كن بر مشاق تكاليف ماءموره از تبليغ رسالت و تعليم شريعت و اداى فريضه و سنت .))
    جاى ديگر در سوره يونس آيه 101 مى فرمايد: واتبع ما يوحى اليك واصبر حتى يحكم الله و هو خير الحاكمين پيروى كن اى محمد صلى الله عليه و آله و سلم آن چيزى را كه وحى كرده مى شود به سوى تو به امتثال و تبليغ ؛ و صبر كن بر دعوت ؛ و ايذايى كه به تو رسد و شكيبايى ورز تا حكم كند خدا و او بهترين حكم كنندگان است .
    و در جاى ديگر امر به صبر و اشاره به پاداش آن فرموده : س 11ى 115 واصبر فان الله لا يضيع اجر المحسنين صبر كن بر تبليغ دعوت كه متضمن اذيت است از كفار و يا بر امتثال اوامر و اجتناب از نواهى بدرستى كه خداى تعالى ضايع نمى گرداند پاداش نيكوكاران را ((و اين عبارت اشاره بر اينست كه شكيبايى از جمله حسنات است .))
    و نيز در آيه ديگرى با اهميت خاصى مى فرمايد: س 46ى 34 فاصبر كما صبر اولواالعزم من الرسل ... يعنى پس صبر كن اى محمد صلى الله عليه و آله و سلم بر جفاى كفار همچنان كه صبر كردند دارندگان عزم از پيمبران ... .
    بعضى از ارباب تفاسير بر آنند كه الولواالعزم پنج پيغمبرند كه ناسخ شريعت غير خوداند و اين قول از امام محمدباقر و امام جعفر صادق صلوات الله عليهما منقولست كه ايشان عبارتند از نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و محمد صلوات الله عليهم اجمعين كه ايشان را سادة النبيين نيز مى گويند و موارد صبر هر يك را خداى تعالى بيان داشته و در تفسير منهج در ذيل اين آيت پس از شرحى آورده كه چون ((من )) در ((من الرسل )) از براى تبيين است پس مراد جميع پيغمبران باشند چه جميع ايشان عازم بودند بر اداى رسالت و تحمل اعباى ابلاغ و دعوت .
    نگارنده گويد: با وجودى كه صبر و شكيبايى لازمه مقام نبوت است معذلك بعضى از پيغمبران را در اين فضيلت خصوصياتى است همچنان كه خداى تعالى در سوره انبيا آيه 85 مى فرمايد: و اسماعيل و ادريس ‍ و ذاالكفل كل من الصابرين شايد اشاره بر اين باشد كه اسماعيل بر اقامت به مكه كه وادى غير ذى ذرع بوده و همچنين هنگام ذبح صبر و شكيبايى بسيار نموده ، و ادريس در مدت متمادى بر اذيت و بلاى قوم تحمل نموده ، و ذاالكفل شكيبايى نموده نزد آن چه متكفل آن شده بوده و البته صراحت آيه شريفه ، و اصبر كما صبر اولوا العزم ، بيشتر است و اگر منظور از اولواالعزم همان اسامى مذكور باشد بسيار روشن است كه اين بزرگواران متحمل چه مشقاتى در امر رسالت خود شدند و اگر حقا به حالات پيمبران يك يك توجه حاصل شود خواهيم دريافت كه هر يك از فضيلت صبر به حد منصب نبوت خود بهره مند بودند؛ شايد داستان يعقوب را شنيده باشيد كه بر فقدان ولد تا چه حد صابر بود و همچنين فرزندش يوسف چگونه در بليه چاه و زندان و تعدى برادران در شكيبايى سلوك كرد؛ و نيز ايوب كه صبر او معروف ؛ و چگونه بيمارى خود را متحمل شد و هكذا پيمبران ديگر كه شرح صبر و تحمل هر يك به طول مى انجامد.

  8. #8
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    جزا و پاداش صابران
    خداى تعالى اجر و پاداشى كه براى صابرين قرار داده بى نهايت و بى حساب است ، يعنى اگر بنا شود در برابر هر يك از عبادات حسناتى چندين برابر نوشته شود، در مقابل اين فضيلت حسنه ((صبر)) كه ام الفضائلش خوانده اند چنين مى فرمايد: س 39ى 13 انما يوفى الصابرون اجرهم بغير حساب يعنى همانا تمام داده مى شود پاداش ‍ و اجر آنهائى كه شكيبايى مى ورزند ((بر مشقت طاعات و تحمل بليات )) در حالتى كه اين اجر بى حساب و بى شمار باشد.
    جاى ديگرى در پاداش صابرين مى فرمايد: س 16ى 96 و لنجزين الذين صبروا اجرهم باحسن ما كانوا يعملون يعنى هر آينه جزا مى دهيم آنهايى را كه صبر بر طاعت نمودند جزايى كه براى ايشان مقرر شده به نيكوترين وجه از آن چه بودند كه مى كردند، يا بر اين معنى كه جزاى صبر و شكيبايى ايشان همان جزاى احسن اعمال ايشان است كه آن طاعت واجبه است و از اين معنى چنين نتيجه گرفته مى شود كه خداى تعالى ((صبر)) را يكى از طاعات و عبادات بزرگ قرار داده .
    و نيز درباره پاداش صابرين در جاى ديگر به تعبير ديگر مى فرمايد: س ‍ 76ى 12 و جزاهم بما صبروا جنة و حريرا يعنى جزا دهد ايشان را به سبب صبر كردن بهشتى را كه ساكن شوند در آن و جامه اى كه از حرير و ابريشم كه بپوشند آن را و فرش خود سازند.
    و در جاى ديگر در پاداش شكيبايان ؛ گروهى از مردان و زنان را به اوصاف مختلف ذكر فرموده و صابرين و صابران را در آن دسته قرار داده و در شاءن آنها مى فرمايد: اعد الله لهم منغفرة و اجرا عظيما يعنى آماده كرده است خداى تعالى براى ايشان آمرزش و پاداشى بزرگ ((كه آن نعيم جنت است .))
    و نيز خداى تعالى پاداش صابرين را در آخرت بر وجه دلچسب ترى مى رساند بر اين معنى كه پس از آن كه اشاره به دخول آنها در جنات عدن مى كند سپس مى فرمايد: در آن هنگام فرشتگان بر ايشان وارد شده و به آنها چنين تهنيت گويند، س 13ى 24 سلام عليكم بما صبرتم فنعم عقبى الدار يعنى سلامتى باد بر شما به سبب آن كه صبر كرديد از مشاق دنيوى در طاعت و عبادت پس نيكوست بر صابرين سرانجام نيك اين سرا يا سراى ديگر.
    حال اى رفيق عزيز!! ديدى كه چگونه است اجر و مزد و پاداش صابرين و دانستنى ؟ كه چرا امام عليه السلام در اولين خواسته خود پس از طلب عفو عرض مى كند: اللهم انى اسئلك صبرا جميلا
    خداى تعالى در آزمايش خود به صابرين بشارت داده است
    در آيه 150 از سوره البقره خطاب به اهل تكليف مى فرمايد: و لنبلونكم بشى ء من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و الانفس و الثمرات و بشر الصابرين
    بر اين تفسير:
    هر آينه مى آزماييم شما را ((اگر چه حال شما بر ما پوشيده نيست )) اما مى خواهيم كه عيار كار و بار هر كس بر محك امتحان ظاهر گردد، يا بر عالميان ظاهر شود كه كدام از شما صابر بر بلا و مستلسم قضا شده ايد و سر تسليم به رضاى او نهاده ايد و چه كسانى به جهت بى صبرى و عدم رضا به قضاى بارى از يكديگر ممتاز شده ((يا شناخته شده اند،))
    و اين آزمايش به چند نوع است ؛ به چيزى اندك از بيم و ترس و گرسنگى و تنگى و نقصان بعضى از اموال و نقصان در نفس ، چون بيمارى و ضعف و يا از دست دادن فرزندان كه ميوه هاى باغ دلند و يا نقص انواع نعمت ها و ميوه ها.
    و خلاصه خداى تعالى پس از ذكر اين امتحان به رسول اكرم مى فرمايد: و بشارت ده صبركنندگان را در اين مشاق و مكاره به جزيل مثوبت و جميل عاقبت .
    خداى تعالى در مقام انتقام و معارضه به مثل هم توصيه به صبر فرموده است
    در سوره النحل آيه 126 مى فرمايد:
    و ان عاقبتم فعاقبوا بمثل ما عوقبتم به و لئن صبرتم لهو خير للصابرين يعنى و اگر شكنجه شما بر وجه جزا و مكافات پس ‍ شكنجه كنيد مانند آن چه شكنجه شده ايد، بدون زيادتى و نقصان و اگر شكيبايى كنيد و راه صبر پيش گيريد و از مكافات درگذريد، هر آينه آن صبر بهتر است از انتقام از براى شكيبايان .
    و سپس خطاب به رسول خود كرده و مى فرمايد: و اصبر و ما صبرك الا بالله ....
    يعنى و صبر كن اى محمد صلى الله عليه و آله و سلم كه نيست صبر تو مگر به توفيق و تثبيت و تيسير از خداى تعالى .
    كسانى كه مردم را به صبر وادار مى كنند از زيانكارى مصون هستند
    بسم الله الرحمن الرحيم
    والعصر(1) ان الانسان لفى خسر(2) الا الذين آمنوا و عملواالصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر.
    به روزگار سوگند كه بدون شك انسان در زيان است ، مگر كسانى كه ايمان آورده اند و روش خود را نيكويى ها ساخته اند و يكديگر را به حق اندرز داده اند و به بردبارى و صبر راهنمايى كرده اند.
    در اين جا مجالى براى تفسير اين سوره كوچك نيست از آن جهت كه تفسير مفسرين زياده از آنست كه در اين مختصر گنجانيده شود ولى چون استاد محترم و دانشمند معظم جناب صدرالدين محلاتى شيرازى از فضلاى نامى معاصر در تفسير اين سوره كتابى جامع نوشته كه چند صدر صفحه را زير گرفته است ، ما در اين جا اكتفا مى كنيم به بيانى كوتاه از آن تفسير شريف كه در ذيل آيه ، و تواصوا بالصبر، متذكر شده است .
    اين دانشمند بزرگ مى نويسد: بطورى كه بيان كرديم وادار كردن مردم يكديگر را به صبر و شكيبايى چهارمين و آخرين ركن سعادت انسان است و بشر براى فرار از زيان كه در كمينگاه زندگانى مادى و معنوى او است بايد اين ركن سعادت را محكم و استوار نموده و ديگران را هم وادار به آن نمايد؛ از آن جهت كه سعادت هيچ فردى بدون سعادت اجتماع تاءمين نمى گردد، چون هر فرد با حفظ جهات سعادت شخصى خويش باز مستهلك در اجتماع است و بايد سعادت آن قدر بسط پيدا كند كه اجتماع را فراگيرد.
    اقسام صبر
    و همچنين در جاى ديگر از تفسير خود پس از شرحى به تفصيل در اقسام صبر مى نويسد: بنابراين اقسام صبر عبارت است از ضبط نفس ، صبر در مصائب ، شجاعت ، شهامت ، حلم ، سعه صدر، كتمان اسرار، زهد، قناعت ، يا به عبارت ديگر، پاكدامنى ، خويشتن دارى ، شكيبايى ، دليرى و دلاورى ، بزرگوارى ، آرامش ، گشادگى و گشاده رويى ، رازپوشى ، پرهيزگارى ، سازگارى و سازمندى ، همه از اقسام صبر است و از همين جهت است كه صبر را اصل و ريشه همه فضيلت ها و برترى هاى بشر و مبدء همه اخلاق نيك و پسنديده و ام الفضائلش گفته اند زيرا شامل تمامى اين صفات است .
    رواياتى چند در باب صبر
    از كتاب كافى : امام صادق عليه السلام فرمود: صبر سر ايمانست ، صبر از ايمان به منزله سر است نسبت به تن و چون سر برود تن هم مى رود و همچنين صبر كه رفت ايمان هم رفته است .
    در ذيل اين روايت علامه مجلسى شرحى از محقق طوسى قدس سره نقل كرده كه مى گويد: صبر خوددارى از بى تابى است در ناگوارى ، و اندرون را از پريشانى نگهداشتن و زبان را از شكايت و زارى و اعضا را از حركت بر خلاف عادت .
    از امام باقر عليه السلام است كه فرمود: بهشت در ميان ناگواريها و صبر است هر كس در دنيا به ناگوارى ها صبر كرد به بهشت رود، و دوزخ در ميان لذت ها و شهوت هاست ، هر كه به دنبال لذت و شهوت هاست ، هر كه به دنبال لذت و شهوت خود رود به دوزخ در آيد.
    از امام باقر عليه السلام است كه فرمود: مردانگى صبر در حال نيازمندى و ندارى و آبرودارى بيشتر است از مردانگى بخشش .
    جابر گويد: به امام باقر عليه السلام گفتم : يرحكم الله ، صبر جميل است ؟ فرمود: صبرى كه در آن گله نزد مردم نباشد.
    از امام صادق عليه السلام يا امام باقر عليه السلام كه فرمود: كسى كه براى ناگوارى هاى دوران صبر آماده نكند، درماند.
    در تفسير لاهيجى آورده ، كه على بن ابراهيم از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده است : كه ما صبركنندگانيم و شيعيان ما صبركننده ترند از ما؛ زيرا كه ما صبر مى كنيم با دانش بر حقيقت اشياء و شيعيان ما صبر مى كنند بدون دانش .
    قسمت دوم از فقرات مورد شرح :
    ((و اسئلك )) قولا صادقا و اجرا عظيما
    خداى تعالى صابرين و صادقين را در صف اهل تقوى قرار داده است .
    اين كه امام عليه السلام صبر جميل و قول صادق را در اولين قسمت از خواسته هاى خود تقاضا كرده ، شايد از آن جهت باشد كه فضيلت هر عبادت بستگى به فضيلت اين دو صفت داشته و نيز بعضى از آيات قرآنى هم اين دو را مترادف و در صف واحد قرار داده است ، همچنان كه گاهى مى فرمايد: الصابرين و الصادقين ....
    و جاى ديگر: و الصادقين و الصادقات و الصابرين و الصابرات ، كه در اجر و پاداش اين گروه هم مى فرمايد: اعد الله لهم مغفرة و اجرا عظيما و در جاى ديگر از نظر نزديكى اين دو فضيلت با هم صابرين را صادق القول خوانده و آنها را در صف رستگاران قرار مى دهد، قوله تعالى : و الصابرين فى الباءساء والضرآء و حين الباءس اولئك الذين صدقوا و اولئك هم المتقون ، يعنى شكيبايان در سختى هاى زندگانى ((فقر و فاقه )) و در بيمارى و در ميدان نبرد و در كارزار، اينانند كسانى كه راست گفته اند و ايشانند پرهيزگاران .
    صدق گفتار چيست ؟
    شايد جواب اين سوال توضيحى از واضحات باشد، از آن جهت كه معلوم است راستى چيست ؟ و راستگويى كدام است ؟ و لكن نگارنده را در اين بيان تعبيرى است كه مى خواهد از خواننده عزيز سوال كند:
    آيا قولى از اين راست تر و گفتارى بالاتر هست كه كسى بگويد: اشهد ان لا اله الا الله و اقرار كند به حقيقت نبوت جميع انبيا، چه گفتارى از اين صادق تر و چه بيانى از آن شيواتر است !! چون اين قول پايه و اساس ‍ تمام اقوال صادق است : هر كس كه ايمان كامل به چنين گفته اى داشته باشد مسلم ديگر دروغ نگويد! اين كه فرمود: ليسئل الصادقين عن صدقهم شايد اشاره بر همين باشد كه از گويندگان اين شهادت راست ؛ از انبيا و اولياء و اهل ايمان بپرسند از راستى قول ايشان تا به آنها پاداش داده شود، و حقا كسى كه به وحدانيت خدا قائل شود بلاشك مشمول اين آيه شريفه است كه مى فرمايد: س 5ى 119 قال الله هذا يوم ينفع الصادقين صدقهم لهم جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها ابدا رضى الله عنهم و رضوا عنه ذلك الفوز العظيم .
    كه اشاره به روز باز پسين است و مى فرمايد: اين روز، روزيست كه سود مى رساند راستگويان را راستى كه از ايشان واقع شده باشد و در دنيا و براى آنها بهشتهايى است كه از زير درختانش نهرها جاريست و در آن جاويدان بمانند، خدا از آنها راضى و خشنود و آنها نيز از خدا راضى و خشنودند و اين رستگارى بزرگى است كه من صدق نجى كسى كه راست گفت نجات خواهد يافت .
    و اين كه خداى تعالى خطاب به اهل ايمان مى فرمايد كه بترسيد از خدا و كونوا مع الصادقين و با پيمبران هم قول باشيد اشاره بر همين است كه پيروى كنيد از انبيا و اوليا تا حشر شما با آن جماعت بوده باشد همانطور كه گفته شده در شاءن آنها كه اطاعت اين امر را كردند و از فرستاده خدا پيروى نمودند: فاولئك مع الذين انعم الله عليهم من النبيين و الصديقين ... اشاره بر اين كه راستگويان و اهل صدق در افاضه نعمت در آن جهان همدوش و مصاحب با انبيا و اوليا بوده و با آنها محشور خواهند شد.
    قسمت سوم از فقرات مورد شرح ((در بيان اجر عظيم است ))
    امام عليه السلام پس از تقاضاى صبر جميل و قول صادق خواهان اجر عظيم شده است ، يعنى عمان پاداشى كه خداى تعالى به اهل ايمان وعده داده و فرموده است : س 5ى 9 وعد الله الذين آمنوا و عملوا الصالحات لهم مغفرة و اجر عظيم بر اين معنى كه وعده داده است خداى تعالى به آن كسانى كه ايمان آورده اند و كردار شايسته كرده اند، نعيم ابدى و سعادت سرمدى را كه از براى ايشان است آمرزش و پاداشى بزرگ ، و در باب اجر عظيم در قرآن مجيد مطالب بسيار است و در اين جا فقط به اين بيان اشاره مى شود كه فرمود: اجر عظيم آن است كه در مقابل هر حسنه مضاعف بخشيده مى شود، قوله تعالى : س 4ى 40 و ان تك حسنة يضاعفها و يؤ ت من لدنه اجرا عظيما اشاره بر اين كه اعمال حسنه را خداى تعالى پاداش مضاعف بلكه به هفتصد برابر مى دهد ((و البته اين اضعاف مضاعف خود پاداشى عظيم است )) يعنى ثوابى تمام و كمال است ، كه آن درجات عاليه در دارالسلام است .
    پس با اين حال تفاصيل از بيان امام عليه السلام در اين فقرات معلوم شد كه صبر جميل و قول صادق از حسنات عالى بوده و صابرين و صادقين عامل كردار نيك و اعمال صالحند و لذا آنها مشمول اجر عظيم و پاداش ‍ نيكو هستند.
    در بيان صبر و صدق گفتار
    از تو خواهم اى خداوند جليل كه مرا اعطا كنى صبر جميل
    آنچنان صبرى كه دادى بر رسول هر زمان افسرده شد او يا ملول
    خود بگفتى كه منم با صابرين پس صبورى پيشه گيرم بعد از اين
    اين كه گفتى در صبورى با توام بهتر از اين كى شود حل مشكلم
    چون شكيبايى كند من را قرين نزد تو اى خالق جان آفرين
    ليك باشد مطلبى در خاطرم كه به هر چه تو بگويى صابرم
    غير مهجورى ز ياران نكو چون كه شد عمرم به سر زين گفتگو
    درد هجران كى شود درمان به صبر مهر نيكان چون رود از دل به جبر
    حاجتى ديگر ز تو خواهم بجاست كه مرا ثابت كنى بر قول راست
    در عقايد قول من باشد چنين كه تويى يكتا خداى عالمين
    آن چه از گفتار من باشد درست عهد خود هرگز نگيرم با تو سست
    خواهش ديگر بگويم در حضور كه مرا بخشى گشايش در امور
    همچنان بخشى مرا اجرى عظيم در بهشت جاودان يا بر نعيم

    اسئلك يا رب من الخير كله ما علمت منه و ما لم اعلم و اسئلك اللهم من خير ما ساءلك منه عبادك الصالحون ، يا خير من سئل ، و اجود من اعطى ، اعطنى سؤ لى فى نفسى و اهلى و والدى و ولدى (103) و اهل حزانتى (104) و اخوانى فيك .
    پروردگارا، سوال مى كنم از تو همه خوبى ها را ((كه آن چه خير و خوبيست نصيب من گردانى )) چه آنهائى را كه دانستم ((مى دانم )) و چه آن چيزهايى را كه نمى دانم و از آن بى خبرم .
    و سوال مى كنم اى خدا از تو از بهترين چيزى كه در خواست كرده اند از تو بندگان شايسته و نيكوكار و صالح تو.
    اى بهترين خوانده شدگان ، ((اى آن كه بهترين مرجع سوال هستى )) و اى بزرگترين بخشندگان و سخاوتمندترين عطاكنندگان .
    عطا كن بر من درخواست هاى مرا درباره خودم و خانواده ام و والدينم و فرزندانم و اهل و عيال و نزديكان و برادرانم ((يعنى بپذير در حق ايشان هم آن چه را كه از حضرت تو مسئلت نمودم .))
    خير و صلاح هر كس را خدا بهتر مى داند
    امام عليه السلام خواسته هاى خود را چنين دنبال مى كند، كه حقيقت امر يك جمله از آن كافى است كه خير دنيا و آخرت آدمى را تاءمين نمايد، به اين معنى كه عرض مى كند: خدايا آن چه خير و خوبى هست به من عطا فرما چه آنهايى كه مى دانم و چه آنها كه نمى دانم و اين بيان ، همان مطالب آيه شريفه را مى رساند كه خداى تعالى مى فرمايد: س 4ى 19 فعسى ان تكرهوا شيئا و يجعل الله فيه خيرا كثيرا و يا آيه ديگر كه مى فرمايد: س 2ى 216 و عسى ان تكرهوا شيئا و هو خير لكم ، يعنى شايد شما كراهت داشته باشيد از چيزى و خداى تعالى قرار دهد آن چيز مكروه را براى شما نيكويى فراوان و خير بسيار، يا معناى ديگر بر اينست كه مى فرمايد: چه بسا كراهت داريد از چيزى و حال آن كه خير شما در آن است .
    و اين معنى كاملا روشن و به تجربه رسيده كه چه بسا آدمى از خداى تعالى درخواستى مى كند كه همان درخواست براى او ايجاد شر و ناراحتى كرده و خير دنيا و آخرت را از او سلب مى نمايد، و اى بسا هم حاجت او برآورده نشده و اين عين خير و صلاح او بوده است ، پس از اين جهت است كه امام عليه السلام عرض مى كند: اسئلك يا رب من الخير كله ما علمه منه و ما لم اعلم ، چون خداى تعالى داناى كل حال و واقف به هر خير و خوبى است .
    و در باب خير و اين كه ((خير)) از نظر قرآن چه هست مطالبى در فقره من اين لى الخير در صفحه 30 گذشت .
    بايد خواستار آن چيزى شد كه بندگان شايسته خدا خواستار شده اند
    سپس در جمله دوم امام عليه السلام تقاضاى جامع ديگرى كرده و عرض ‍ مى كند خدايا عطا فرما بر من آن چه را كه بندگان صالح تو از تو خواسته اند، يعنى عطا كن بر من آن چه را كه انبيا خواسته اند، عطا كن بر من آن چه را كه اوصيا و اوليا خواسته اند، عطا كن بر من آن چه را كه رسول اكرم از تو خواستار شده است .
    خوبست به اين فقره از دعا توجهى حاصل شود، كه آيا بندگان صالح خدا چه چيزهايى از خدا مسئلت داشتند آيا همين مطالب مورد نظر ما مورد تقاضاى ايشان بوده ؟ يا آن كه اصلا توجهى به خواست هاى ما نداشتند، حال صرف نظر از حالات انبيا اگر به خواست هاى بندگان صالح و اهل ايمان هم نظر افكنيم خواهيم ديد كه ايشان چگونه چشم باطنى آنها باز بوده و چه حاجات و تمناهايى داشته اند.
    در اين جا نمونه اى از خواست هاى ايشان كه حق تعالى بر سبيل نقل قول بيان فرموده متذكر مى شويم تا دانسته شود كه تقاضاهاى مردان خدا از چه نوع بوده است .
    در سوره آل عمران آيه 193 مى فرمايد:
    ربنا فاغفرلنا ذنوبنا و كفر عنا سيئاتنا و توفنا مع الابرار 194 ربنا و آتنا ما وعدتنا على رسلك و لا تخزنا يوم القيمة انك لا تخلف الميعاد.
    يعنى اهل ايمان و بندگان صالح خدا چنين تقاضا كردند كه : اى پروردگار ما پس بيامرز گناهان ما را و محو كن از ما بدى هاى ما را و بميران ما را با نيكوكاران و محشور گردان به ايشان ، و اى پروردگار ما عطا فرما بر ما آن چه را كه وعده كردى بر ما بر تصديق فرستادگان خود ((كه آن نعيم جاودان است )). و رسوا نگردان ما را در روز رستاخيز به درستى كه تو خلاف نكنى وعده خود را.
    ديدى بندگان صالح خدا چه چيز از خدا خواستند!! حال نه اين كه حق است ؟ امام عرض مى كند: و اسئلك اللهم من خير ما سئلك من عبادك الصالحون ، و اين فقره از دعا اهميت بسزايى داشته كه در قنوت نماز عيد فطر هم عينا اين فقره خوانده مى شود.
    يكى ديگر از شرايط استجابت دعا
    سپس امام عليه السلام يكى ديگر از شرايط استجابت دعا را به كار برده و دعا به ديگران مى نمايد و چنين اشاره مى فرمايد كه اى خدا آن چه را كه از تو سوال كردم با اهل و خويش و عشيره من عطا فرما.
    چقدر نكته دقيقى به كار رفته است !! مثل اين كه ديگر خاطر جمعى حاصل شده كه آن چه را خواستار گرديده به اجابت رسيده و اينك براى ديگران هم تلاش مى كند و در اول ذوالقربى را در نظر گرفته و در واقع به خواسته هاى خود عموميت داده است و همانطور كه قبلا گفته شد دعا كردن در حق ديگران يكى از شرائط استجابت است .
    در بيان فقرات مورد شرحبار الها باز گويم با تو راز آن چه باشد حاجتم در هر نياز
    مسئلت باشد مرا از تو بسى چون نباشد غير تو من را كسى
    خواهم از تو خير خود را در امور زانكه برخيزم نباشد اين شعور
    اى بسا شر باشدم پندار نيك اى بسا كرهم بود كارى وليك
    در كراهت خير من باشد فزون من ندانم خير خود را در درون
    پس عطا فرما ز لطف خود چنان خير من را هر چه مى دانى در آن


    ***
    باز گويم كه مرا باشد مآل زآنچه نيكان از تو كردندى سوال
    اى كه بر داعى تو بهتر خوانده اى در سخاوت بهترين بخشنده اى
    آن چه كردم مسئلت در اين دعا بر من و بر اقربايم كن عطا
    بر پدر با مادر و فرزند من زين دعا محكم نما پيوند من
    بر برار و خواهر و خويشان من بر حبيب و يار و همكيشان من
    همچنان بر خويش و اهل همسرم جمله خواهشها بر آنها كن كرم

    و ارغد عيشى و اظهر مروّتى و اءصلح جميع اءحوالى و اجعلنى ممن اطَلتَ عمرَه و حسَّنت عمله و اتممت عليه نعمتك و رضيت عنه و احييته حيوة طيبة فى ادوم السرور و اسبغ الكرامة و اتمّ العيش انك تفعل ما تشآء و لا يفعل ما يشآء غيرك .
    و نيكو گردان زندگانيم را، و آشكار كن مروتم را، ((يعنى ظاهر كن صفات نيك و مردانگيم را)) و اصلاح فرما تمام حالاتم را، و مرا از جمله كسانى قرار ده كه عمر آنها را طولانى فرمودى و عمل آنها را شايسته گردانيدى و نعمت خود را بر آنها تمام نمودى و از آنها راضى و خشنود شدى و زندگانى داده اى بر آنها زندگانى خوش و گوارا ((طيب و پاكيزه )) كه پيوسته و مدام در شادى و مسرت مشمول كرامت سرشار تو بوده و زندگانى تمام و كاملى را دارا بوده اند ((پس مرا از جمله ايشان قرار ده )) بدرستى كه تو آن چه را كه بخواهى مى كنى و غير از تو هركس ‍ هر چه را خواهد نتواند كرد.
    تقاضاى طول عمر شرايطى دارد تا سعادت دنيا و آخرت تاءمين گردد
    بعد از آن كه امام عليه السلام از خداى تعالى تقاضا كرد كه از بهترين چيزى كه بندگان صالح از او درخواست كرده اند به او هم عطا شود، سپس ‍ مثل اين كه در دنبال ؛ اشاره به همان خواسته ها كرده و بيان قول صالحين را مى نمايد، و اعتبار اين معنا از آن نظر است كه خود امام عليه السلام صرف نظر از مقام ولايت بلاشك از بندگان صالح و شايسته خداى تعالى بوده و خواسته هاى او خواسته هاى بندگان صالح است .
    پس چنين عرض مى كند: كه اى خدا، زندگيم را وسيع و نيكو گردان و ظاهر كن فتوت و جوانمرديم را، و بعد جمله اى ايراد مى فرمايد كه جامع جميع حاجات مى باشد، يعنى عرض مى كند: و اصلح جميع احوالى ، و اين جمله مشابه است به فقره ، و اكفنى ما اهمنى من امر دنياى و آخرتى ، يعنى اصلاح فرما تمام حالات مرا، وقتى كه بنا شود تمام حالات آدمى اصلاح شود و يا در واقع هم دنيا و آخرت او برطرف شود، مگر ديگر چيزى فروگذار شده است ، ولى در عين حال باز امام عليه السلام خواسته هاى خود را توضيح داده و چنين دنبال مى كند:
    كه خدايا مرا از جمله كسانى قرار ده كه طول عمر به آنها داده اى ، و شرائطى را براى طول عمر قائل شده كه در يك سلسله از فقرات متذكر مى شود.
    در اين جا ايماء و اشاره اى به كار رفته كه امام عليه السلام صراحتا عرض ‍ نمى كند كه خدايا طول عمر به من عطا فرما، بلكه عرض مى كند و اجعلنى ممّن اطلت عمره و توضيح اين بيان و سرى كه در معناى آن نهفته شده است خواهيم داد، الحال متذكر مى شويم كه شايد حاصل مجموع شرائطى را كه امام عليه السلام در اين سلسله ايراد فرموده چنين باشد كه تقاضاى طول عمر بايد تواءم با سعادت دنيا و آخرت باشد و الا اگر بنا شود كه در اعطاى طول عمر، كسى در زندگى نكبت بار و يا در سختى و مشقت و يا بدون توفيق در عبادت و يا در نادانى و خرافت بسر برد كه هيچ نتيجه اى بر آن مترتب نبوده بلكه عاقبت امر او به زيانكارى خاتمه پيدا مى كند، همچنان كه خداى تعالى در شاءن گروهى در دو مورد از قرآن مجيد مى فرمايد: س 16ى 70 و س 22ى 5 و منكم من يردّ الى ارذل العمر لكى لا يعلم بعد علم شيئا يعنى از شما كسى هست كه رد كرده مى شود به سوى خوارترين زندگانى ((يعنى سن پيرى و نقصان قوت و عقل )) كه مشابه سن طفوليت باشد، كه سرانجام آن پيرى به اينجا مى كشد كه بعد از علم و دانايى نداد از آن دانستن چيزى را يعنى حالت نسيان و فراموشى براى او حاصل شده و قوه فهم و حافظه او برود.
    الحال اگر خوب در اين آيه شريفه و بيان امام عليه السلام دقت شود خواهيم دريافت كه در كلمه ((منكم )) در اين آيه شريفه و در كلمه ((ممّن )) در بيان امام عليه السلام ، ارتباطى قرار دارد كه مصداق نحوه گفتار امام عليه السلام را مى رساند، يعنى امام عليه السلام اگر تقاضاى طول عمر مى كند عمرى نمى خواهد كه با خرافت و خفت عقل و ناتوانى تواءم و مشمول اين آيه شريفه باشد، بلكه طول عمرى مى خواهد كه واجد شرايطى بوده و عقل و فراست خود را در آن مرحله از دست ندهد تا بتواند به وظيفه بندگى عمل نمايد.

  9. #9
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    شناسايى شب قدر
    قسمت دوم از خواست هاى امام عليه السلام در فقرات مورد شرح درك ليلة القدر است كه از فيوضات و بركات آن شب كه از هر ماه عبادت برترى دارد بهره مند گردد و از مزاياى آن چه كه از خير و خوبى در آن شب نازل مى شود برخوردار باشد.
    و براى شناسايى و فضيلت اين ليله مبارك بهترين معرف ، همان بيان قول حق تعالى در سوره القدر است كه با شرح مختصرى از تفاسير معتبر آن را متذكر مى شويم .
    بسم الله الرحمن الرحيم
    انا انزلناه فى ليلة القدر، و ما ادريك ما ليلة القدر - ليلة القدر خير من الف شهر - تنزل الملائكة و الروح فيها باذن ربهم من كل امر، سلام هى حتى مطلع الفجر.
    به درستى كه ما فرستاديم قرآن را در شب قدر، يعنى ابتداء نزول آن در اين شب بود، با تمام قرآن در آن شب از لوح محفوظ به آسمان دنيا آمده و در بيت العزه سفره (110) سپرده شده و روح الامين اين سوره يا قرآن را در مدت بيست و سه سال آيه و آيه و سوره سوره بحسب مصالح به دنيا آورده .
    اين قول معظم مفسرين است و كنايه غير مشهور اشعار است بر قدر و شهرت قرآن ، يعنى از بزرگى قدر و شرف مرتبه و شهرت مستغنى است از تصريح ، همچنان كه جهت تعظيم آن اسناد انزال آن را به خود اختصاص ‍ داد، و در وقت متبرك آن را فروفرستاد.
    بعد از آن تكريم و تفخيم آن مى فرمايد: و ما ادريك ما ليلة القدر، و چه چيز تو را دانا گردانيد تا بدانى كه چيست شب قدر، يعنى درايت تو به غايت فضل و منتهاى علو و قدر آن نمى رسد، و جهت قدر و عزت و شرف اين شب است كه هر كس در او طاعت كند عزيز و مشرف گردد و عملى كه در او واقع شود به نزد خداى با قدر بود.
    بعضى از مفسرين گفته اند: كه وجه تسميه آن به قدر به جهت آن است كه هر بى قدرى كه در اين شب احياء كند با قدر بود، و ليلة القدر به جهت آن است كه در اين شب از نزد ملك ذى قدر، كتاب ذى قدر نازل شده ، به رسول ذى قدر، براى امت ذى قدر، بر دست ملك ذى قدر.
    و گفته اند كه قدر به معنى قضا و حكمت است ، يعنى در او تقدير و تفضيل كنند هر كار كه مشحول به حكمت است كه نقص را بر او راه نبود، و هرچه در آن سال خواهد بود از آجال و اقسام در اين شب تقدير كنند: لقوله تعالى فيها يفرق كل امر حكميم و اين شب را ليله مباركه گويند، لقوله : س 44 ى 2 انا انزلناه فى ليلة مباركة زيرا كه حق تعالى در اين شب خير و بركت و مغفرت خود را بر بندگان نازل مى سازد.
    پس بيان قدر و منزلت اين شب را مى فرمايد: ليلة القدر خير من الف شهر شب قدر بهتر است از هزار ماه ، يعنى عبادت در شب قدر بهتر است از عبادت هزار ماه در ساير شب هاى ديگر كه قدر در آن نباشد.
    ((و شاهد گفتار ما در همين است كه حضرت سجاد عليه السلام در اين فقرات دعا تقاضاى درك اين شب و توفيق عبادت را در آن خواستار شده است تا به فيوضات عبادت هزار ماهه برسد.))
    سپس مى فرمايد: تنزل الملائكة و الروح فيها باذن ربهم من كل امر، كه از فضيلت و شرافت آن شب است كه فرود آيند فرشتگان به زمين و فرود آيد جبرئيل با ايشان در آن شب به فرمان و امر خداى تا استماع ذكر خدا و قرائت قرآن كنند، يا سلام كنند بر اهل ايمان به فرمان آفريدگار خود از جهت هر كارى بزرگ كه حق سبحانه و تعالى قضا فرموده و تقدير نموده از اين سال به سال ديگر، يا به هر كارى از خير و بركت ، يا به هر امرى از روزى و اجل و غيره .
    و در اين شب : سلام هى حتى مطلع الفجر، در هر امرى سلامتى و منفعتى و خير ممتد است تا وقت طلوع فجر.
    استاد محترم جناب حاج ميرزا ابوالحسن شعرانى در پاورقى تفسير منهج در ذيل تفسير سوره والقدر آورده : بايد دانست كه مقدرات مردم كه علم خدا بدان تعلق گرفته است از ازل مبين بود، چون علم خدا ازلى است و آن چه خداوند به سبب دعا و اسباب ديگر محو و اثبات مى كند در همه وقت است ، زيرا كه به تواتر معلوم گرديده است كه در همه ايام سال دعاها مستجاب شده و خداوند وعده اجابت را منحصر به شب قدر نساخته و اين كه تقدير مقدرات در شب قدر خواهد بود از مشكلاتى است كه معنى آن بر ما معلوم نيست مگر آن كه گوييم دعا در اين شب به اجابت نزديكتر است .
    نگارنده گويد: اصل عظمت و شرافت ليلة القدر بر آنست كه قرآن در آن شب نازل شده ولى اهميت آن از براى ما عبادت در آنست كه ثواب آن بالاتر از هزار ماه عبادت است ، و اين كه ترغيب به دعا و ثنا در آن شب شده است از نظر آنست كه ، چون خداى تعالى از مقدارت هر كس را قبل از آفرينش در لوح محفوظ ثبت فرموده : قوله تعالى ، س 57ى 22 ما اصاب من مصيبة فى الارض و لا فى انفسكم الا فى كتاب من قبل ان نبراءها و چه بسا در پيش آمد ايام خطرها يا مصائب يا تنگى معيشت يا امور ناگوار ديگر در انتظار بندگان باشد و بايد براى پيشگيرى و رهايى از آنها تلاش كرد.
    و همچنين از نظر آمرزش گناهان همچنين است ، چه بسا كار به جايى رسيده باشد كه امكان آمرزش از بين رفته باشد، ولى در آن شب ((ليلة القدر)) كه بهترين موقعيت است مى توان به وسيله دعا و استغاثه به مصداق كريمه : س 13ى 39 يمحوا الله ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب سرنوشت خود را در آن سال در بعضى موارد كه مصلحت خدا مقتضى باشد تغيير داد، البته از علم ازلى خداى تعالى گذشته است كه در آن شب چه كسانى توفيق پيدا كرده و موفق به تحويل و تحول مقدرات خود در اثر تلاش و كوشش در دعا خواهند شد.
    پندارى درباره شب قدر
    در كتاب ((من توجيهات الاسلام )) كه به قلم جناب سيد خليل خليليان ترجمه شده ، تحت اين عنوان ((پندارى درباره شب قدر)) چنين آورده : در سالهاى اخير عداتى ميان مسلمانان پيدا شده ، آن اينست كه يكى از شب هاى ماه رمضان را به عنوان شب قدر احيا مى دارند و مى پندارند اين معناى همان شب زنده داريست كه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم درباره اش چنين فرمود: كسى كه شب قدر را از روى ايمان و اخلاص احيا بدارد، خداوند تمام گناهان گذشته او را مى آمرزد.
    درباره خصوصيات شب قدر سخنانى بر زبان مردم رانده مى شود كه هرگز با مقام ارجمند و روحانى اين شب رابطه اى
    ندارد، اين سخنان حتى در نزد علما نيز به قدرى رواج يافته كه در بيشتر نوشته ها يا گفتارهايشان چيزهايى ديده يا شنيده مى شود كه مردم را از جنبه روحى شب قدر بازداشته ، خود را به ظواهر مادى سرگرم نموده اند كه نه بكار روح مى خورد و نه دل را بيدار مى سازد.
    و نيز در آن كتاب چنين آورده : موضوعى كه مفاد احاديث صحيح است و آيه ((ماه رمضان ماهيست كه در آن قرآن نازل شده ، س 2ى 185)) نيز آن را تائيد مى كند، اينست كه بدون ترديد قدر در ماه رمضان مى باشد، شبى كه به بركت و قدر و منزلت و شرافت انتساب يافته ، و شبى است كه نخستين آهنگ وحى در آن طنين افكند.
    با اين وصف حتى پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم نيز بنا نبود آن شب را معينا شناخته باشد، زيرا چنان روح و قلبش در گرو اشتغال به مولاى خويش بود و انديشه اش تا آن حد به نيايش و انتظار دريافت وحى گراييده بود كه ديگر مجالى نداشت تا در اين موضوع هم بينديشد كه شب مزبور چه شبى است ، با اين وصف روايت شده كه خدا بعدا آن شب را برايش باز گفت ولى براى علتى نامعلوم دوباره از خاطرش محو كرد.
    پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم پيوسته ياران خود را براى دريافتن شب قدر و بهره بردارى از فيوضات آن تشويق مى نمود.
    شبى كه پروردگارى بزرگ كتابى بزرگ را به وسيله حاملين بزرگ بر پيامبر ارجمند و بزرگى مى فرستد تا امتى بزرگ بدان تشكيل دهد.
    چنين شب بى شك از شبهاى ميمون و با اهميتى است كه جلوه اعظم را در خود پذيرفته است وقتى كه انسان با ايمان در چنين شبى متوجه پروردگار خود مى گردد و اهميت آن شب را به خاطر مى آورد شديدترين رابطه را با مولايش برقرار ساخته است ، خدا عظمت چنين شبى را با بيانى كه دل را سرشار از ايمان به عظمت قرآن مى كند روشن ساخته است .
    اقوال در تعيين شب قدر
    جمهور علماء بر آنند كه شب قدر در ماه رمضانست ، ولى در ليالى آن اختلاف كرده اند يكى گفته شب اول ماه است و ديگرى شب هفدهم و نزد جماعت ديگر شب نوزدهم و اصح اقوال آنست كه اين شب در دهه آخر ماه مبارك رمضان واقع شده است .
    از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مرويست كه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم اهل خود را در عشر آخر رمضان بيدار مى كرد، و به عبادت ترغيب مى فرمود.
    و همچنين مى فرمود التمسوها فى العشر الا و اخر شب قدر را در اين ده شب طلب كنيد و همچنين روايت ديگر است كه شب قدر در شب هاى طاق در دهه آخر است و بعضى آن را شب بيست و يكم دانسته ، ولى اكثر علماء بيست و سوم ذكر كرده اند.
    حكمت اخفاى شب قدر
    اين كه خداى تعالى ليلة القدر را مخفى داشت ، فايده اخفاى آن آنست كه بندگان در عبادت كوشش نمايند و جميع ليالى ماه رمضان را احياء كنند به جهت طمع داشتن به دريافتن ليلة القدر و بر يك شب اعتماد نكنند، همچنان كه حق سبحانه ، اخفاى صلوة وسطى نمود در صلوات خمس ، و اسم اعظم خود را در اسماء حسنى قرار داده و ساعات اجابت را در ساعات جمعه و رضاى خود را در طاعات و سخط خود را در سيئات و دوست خود را در ميان دوستان ، تا چنين مراقبت داشته باشند كه شبها را بيدارى كشند و همه نمازهاى يوميه را با توجه به جاى آرند و همه ساعات او را در طاعت بگذرانند و همه اسماء الله را مواظبت نمايند و جميع اقسام طاعات را بجا آورند و از همه سيئات اجتناب نمايند و احترام همه بندگان را مرعى دارند!
    اى برادر عزيز!! از اين بيانات فهميدى كه چرا امام تقاضاى درك ليلة القدر را كرده است ؟ دانستى كه چرا تمناى آن را كرده كه از كسانى باشد كه حظ وافرى از تمام خيرات نازله در ماه رمضان و شب قدر مى برند و ثواب عبادت هزار ماهه را مى گيرند؟ پس بخواه از خداى تعالى به اصرار و الحاح آنچه را كه امام عليه السلام تعليم داده است .
    در بيان فقرات مورد شرحاى تويى بر داعى و سائل مجيب بر اجابت اين دعا را كن قريب
    آن چه كردى بهره نيكان ثواب بر من آور وافر از آن در مثاب
    آن چه نازل كرده اى از آسمان آن چه ظاهر آن چه باشد در نهان
    آن چه از خيرات رسد در عرض سال آن چه از انعام و از مال و منال
    آن چه دادى رحمت خود انتشار آن چه خوبان از تو دارند انتظار
    آن چه را ماه صيام آرى فرود آن چه را از حد رسانى بى حدود
    آن چه را در ليلة القدر است خير آن چه را نازل كنى اوقات غير
    مر مرا زان حظ وافر كن نصيب تا برون آرم دمارى از رقيب
    هم لباس عافيت پوشان مرا هم ز جام مرحمت نوشان مرا
    هم كنى دفع بلا از من مدام هم به كف گيرى مرا دايم زمام
    هم نكويى ها كنى از من قبول هم برات دوزخم سازى نكول
    هم كنى پاكيزه ام از سيئات هم نكو سازى حياتم در حيات

    وارزقنى حج بيتك الحرام فى عامنا هذا و فى كل عام و ارزقنى رزقا واسعا من فضلك الواسع ، واصرف عنى يا سيدى الاسوآء، و اقض عنى الدين و اظلامات حتى لا اتاذّى بشى ء منه و خذ عنى باسماع اضدادى و ابصار اعدايى و حسادى و الباغين علىّ و انصرنى عليهم و اقر عينى و فرح قلبى (111) و اجعل لى من همى و كربى فرجا و مخرجا.
    و روزى كن بر من حج خانه محترمت را در اين سال و در هر سال ، و روزى كن مرا روزى فراوان از خزائن كرم بى پايان خود و يا ((از فضل واسع خود))
    و بگردان از من اى آقاى من تمام بدى ها را، و بپرداز وامها و ديونم را، و مظلمه هايم را فرو گذار، يعنى ادا فرما حق ديگران را كه بر گردن من است و مظلمه آنها را از من بردار، تا در معرض و بازخواست چيزى از آنها قرار نگيرم .
    و ببند از براى من گوشها و ديده هاى مخالفين و دشمنان و حسودانم را، يعنى مرا از آنها در امان دار و يارى كن مرا بر آنها تا نصرت و ظفر يابم .
    و روشن كن چشمم را، و به سرور و نشاط آور قلبم را ((دلم را شاد كن )) و مرا از هم و غم و اندوه و پريشانى رهايى بخش و بركنارم دار.
    چرا امام عليه السلام تقاضاى حج را تكرار كرده است ؟
    بعضى از فقرات اين دعاى شريف كه در چند مورد تكرار شده از نظر اهميت بيانست .
    در صفحه 278 اين كتاب مطالبى گذشت كه چرا امام عليه السلام آن همه به زيارت خانه خدا علاقه داشته و توفيق آن را اصرار كرده است ، نگارنده در اين جا نمى توان خوددارى كند و مطلبى را كه در اين باب به خاطر دارد ناگفته گذارد، بلكه جان كلام را بى پروا در يك جمله كوتاه اظهار مى دارد، و مى گويد: اى برادر، راستش اينست كه ((امام عليه السلام عاشق است !!!))
    نمى دانم آيا خواننده عزيز اين معنا را چگونه تعبير خواهد كرد؟ آيا به مصداق قول حق تعالى قانع خواهد شد؟ كه فرمود: س 2 ى 160 والذين آمنوا اشد حبا لله آيا مى توان شكى در مرتبه ايمان امام كرد؟ آيا ايمانى بالاتر از ايمان انبيا و اوصيا است ؟ اگر مى دانستم كه چه چيزى بالاتر از مقام ايمانست ، اگر مى دانستم كه چه حالتى بالاتر از حالت ، واله و شيداييست ، اگر مى دانستم كه عشق چيست و چه حالتى بالاتر از آن است ، همان را به امام عليه السلام نسبت مى دادم ، افسوس كه قوه درك عاجز است از آن كه فهميده شود كه امام چه حالتى داشته و اشتياق او براى لقاء الله چگونه بوده است !! همينقدر گفته مى شود كه هر كس مى توان به قدر دانايى خود از سوز و گدازى كه آن بزرگوار در مقام راز و نياز به كار برده تشخيص دهد كه شدت دوستى و عشق و علاقه او عليه السلام نسبت به پروردگار خود تا چه حد بوده است ، كه مكرر عرض مى كند: و ارزقنى حج بيتك الحرام ، اجازه فرما مى خواهم به خانه تو بيايم ، مرا به خانه خود راه ده كه با تو رازها دارم .مرا به وصل قرين كن چنان كه گر رندى نظاره كرد نداند چگونه محو تو ام

    حج بپا خاستن و گرديدن است
    قبلا مطالبى درباره ماه رمضان و شب قدر از كتاب ((سيرى در تعاليم اسلام )) متذكر شديم و اينك مطالبى را كه در آن كتاب آورده تحت عنوان ((حج بپا خاستن و گرديدن است )) يادآور مى شويم .
    آرى حج بپا خاستن و گرديدن است !! ((بپا خاستن )) موجود بى مقدارى كه در برابر بى نياز مطلقى بپا مى خيزد و ((گردش )) عاشق واله اى كه خانه محبوب را يافته و پيوسته دور آن به گردش ‍ مى پردازد.
    حج بپا خاستن و گرديدنست كه مسلمانان در عرفات چون سربازانى قوى و استوار و فداكار مى ايستند و هم گرد خانه خدا طواف عهد و پيمان به جا مى آورند.
    اين بپا خاستن و گرديدن آخرين مراحل سير بنده مؤ من است به سوى پروردگارش و اين هر دو به منزله پنجمين ركن از اركان دين اسلام به شمار رفته و نامش را ((حج )) گذارده اند، ترجمه آيه : ((هر كه توجه خويش به سوى خدا كند و نيكوكار باشد به دستاويز محكمى چنگ زده است .))
    و نيز در آن كتاب در پاره اى از خصوصيات حج و خاطرات مكه و اشاراتى به ((احرام )) و شعار حج مى نويسد: نخستين بار كه نگاه حاجيان بر مكه مى افتد بخاطر مى آورند كه آن جا شهر امن است ، يعنى خدا به موجب نيايش حضرت ابراهيم آن جا را پناهگاهى مقدس قرار داده و چنان شاءنش را والا گردانيده تا در رديف ساير مواضع وحى به آن جا نيز سوگند ياد نموده است ((و سوگند به طور سينا و اين شهر امن 3))
    و اضافه مى كند: كه حاجيان با پوشيدن لباس احرام ، ظاهرى يكرنگ و يكنواخت به خود گرفته كه حاكى از ايمان و عقيدتى مشترك و يكسان آنهاست و در برابر خود تنها خدايى را مى بينند كه ديدگاهشان را به فضل خود روشنى بخشيده و ديگر جز عظمت و رحمتش چيزى بر دلهاشان حكمفرما نيست .
    شعار حاجيان ((تلبيه )) يك ترانه خوشآهنگ مذهبى است كه پيوسته با صداى بلند آن را مى خوانند. اين سرود دلنواز حاكى از وضع آنان در برابر خداوند بوده و احساساتشان را نسبت به عظمت پادشاهى و بزرگى او بازگو مى كند.
    آنان همواره اين ترانه را با صداى بلند مى خوانند تا ديدگانشان به تماشاى خانه مقدس روشن گردد بلى ، ((خداوندا ندايت را مى پذيرم تو يكتا و بى همتايى )) در آن جا ناگهان به ياد گفتار خدا مى افتند كه فرمود: ترجمه آيه ((نخستين خانه اى كه براى مردم بنا شد همانست كه در مكه مايه بركت و هدايت جهانيانست ، در آن نشان هاى روشنى چون جايگاه ابراهيم وجود دارد، و هر كه درون آن شود، ايمن است 6)) و چون ابراهيم پايه هاى اين خانه را با اسماعيل بالا مى برد مى گفت : پروردگارا، از ما بپذير كه تو شنوا و دانايى ((و ابراهيم را در اين خانه جا داديم و مقرر داشتيم كه چيزى را با من شريك مپندار و خانه ام را براى طواف بران و مقيمان و سجده گزاران پاكيزه دار.))
    و اين بود شمه اى از بيان حج ، نگارنده متاءسف است از اين كه در اينجا مجالى نيست اسرار و رموزى را كه در احكام آن نهفته شده يكايك بيان دارد، تا دانسته شود كه چرا و چگونه امام عليه السلام مكرر تقاضاى بپا خاستن و آهنگ به سوى خانه خدا را كرده است .
    درخواست مكرر براى وسعت رزق
    قسمت دوم از فقرات مورد شرح باز همان بيان مكررى است كه شرح آن در اوراق همين كتاب در دو مورد گذشت و تقاضاى امام عليه السلام براى وسعت روزى و تاءمين امور اعاشه است .
    آن چه را كه از سر تكرار اين فقره به نظر مى رسد چنين است كه اصرار آن بزرگوار براى كسب روزى وسيع غير از مسئله ايست كه به فكر ما آمده ، بلكه اين اصرار و تكرار از نظر آنست كه خود در صحيفه سجاديه با لسان ديگرى در اين معنا چنين تقاضا كرده است : واكفنى مؤ نة الاكتساب ، وارزقنى من غير احتساب ، فلا اشتغل عن عبادتك بالطلب ، و لا احتمل اصر تبعات المكسب ، يعنى و مرا از كسب و روزى به دست آوردن با رنج بى نياز كن ، و روزى كن مرا بى حساب ((بدون تعب و بى رنج )) تا از عبادت و بندگى تو براى به دست آوردن روزى باز نمانم و زير بار سنگين زيان ها و بدى عواقب كسب ناشايست نروم .
    حقا چقدر اين تقاضا مطلوب است ، چه بسا آنهائى كه دچار مضيقه امور معيشت هستند براى تلاش روزى از كار آخرت باز مانده و معاد خود را در راه معاش قربانى مى كنند.
    و از اين جهت است كه امام عليه السلام مكرر در طلب روزى بى تعب پافشارى نموده و وسعت و فراوانى آن را خواستار شده است تا از راه وسعت رزق امور دنيا و آخرت خود را تاءمين نمايد.
    تقاضايى جامع
    قسمت سوم از فقرات مورد شرح تقاضاى امام عليه السلام ، دورى جستن از تمام سيئات است كه اين دعا هم به نوبه خود بسيار جامع است ، چون اگر خداى تعالى تمام بديها را از آدمى بگرداند ديگر دليلى براى عقاب و عذاب باقى نمانده و خواه و ناخواه كسانى كه فاقد سيئات باشند در رحمت بى منتهاى الهى قرار خواهند گرفت ، و از آن طرف كسى غير از خداى تعالى گرداننده بدى ها نيست ، منصرف مى سازد از سيئات آن كسى را كه پناه بر او برد، نگاه مى دارد آن كس را كه جز بر او توكل به ديگرى ندارد، همچنان كه در داستان يوسف عليه السلام اين ماجرا گذشت ، زمانى كه آراسته و مهيا شده بود اسبابى كه آن بنده مخلص را به سوى سوء و فحشاء كشاند خدا بازداشت و منصرف كرد بديها را از او، قوله تعالى : كذلك لنصرف عنه السوء والفحشاء.
    پس اين تقاضا بسيار بجا وارد است كه امام عليه السلام عرض مى كند: و اصرف عنى يا سيدى الاسواء بگردان از من آن چه از سيئات كه در انتظار من است كه غير از تو كسى گرداننده آنها نيست .
    رعايت حقوق مردم در درجه اول اهميت است
    قسمت چهارم از فقرات مورد شرح تقاضاى اداء دين و برائت ذمه و رد مظالم است ، كه اين دعا از خواسته هاييست كه عموم مردم به مشكلات آن در آخرت مواجه خواهند شد، بلكه به عقيده نگارنده قسمت اعظم از عقوبات بر اين پايه استوار شده است . چون ارتكاب گناه ، اكثر يا ناشى از ستمكارى يا تضييع و تجاوز به حقوق و عقايد مردم و يا غيبت و تهمت بر ايشان است كه در هر حال مربوط به حق الناس مى شود.
    و از آن جا كه خداى تعالى در حقوق خود زودگذر و سهل البيع و يا سريع الرضا است ، امكان عفو و گذشت از آن چه كه مربوط به خود او سبحانه است زودتر و بيشتر ميسر است ولى آن چه را كه مربوط به امور بندگان و مظالم آنها در حق يكديگر است كار حساب آخرت را بطى ء كرده و طولانى مى نمايد، و با وجود اين كه هر يك از مردم در امر آخرت حساب جداگانه اى داشته و به مصداق : س 6ى 164 و لا تكسب كل نفس الا عليها و لا تزروا وازرة وزر اخرى ، يعنى كسب نمى كند هيچ نفسى از بديها مگر كه وبال آن بر او است و برندارد هيچ نفس بردارنده اى بار گناه ديگرى را، معذلك سنگينى بار مظالم از روى دوش اهل ظلم برداشته نخواهد شد تا زمانى كه مظلوم از حق خود در گذرد و از اين كه امام عليه السلام قبلا عرض كرد و من ايدى الخصماء غدا من يخلصنى اشاره به همين مقام است و در اين باب رواياتى است كه در موقفى از مواقف قيامت مظلومان طلب مظلمه خود را از ظالم كرده و بعضى در مقابل اعطاى ثواب پروردگارى راضى شده از حق خود درگذرند و برخى كار آنها در معرض حساب به طول انجامد.
    ماحصل آن كه اگر كسى بتواند در اين دنيا خود را زير بار مظلمه نگذارد و حقوق مردم را از گردن خود بردارد در آخرت بسيار سبك بار خواهد بود - و اين كه امام عليه السلام رد ديون و مظالم را در همين دنيا خواستار شده از همين نظر است كه برگزارى آن به آخرت امرى بس دشوار و ناگوار است ، چون در تاييد آن اشاره مى فرمايد كه خدايا چنان مظالم را از گردنم بر دار كه به چيزى از آن آزارى بر من متوجه نشود كه اين بيان معلوم مى دارد كه كوچكترين حقى از مردم سبب مؤ اخذه خواهد شد ((والله اعلم ))
    چگونه بايد از زير بار مظالم بيرون رفت ؟
    اين موضوع بسيار روشن است كه جلوگيرى از ارتكاب گناه به مراتب آسانتر است از تلاش و كوشش براى آمرزش آن ، پس در اولين مرحله آدمى بايد سعى كند كه زير بار مظلمه نرود، و اما اگر كار از كار گذشته باشد و حقوقى از ديگران به گردن افتاده باشد، البته چاره و علاج آن در دنيا بهتر ميسر است ، يعنى اگر كسى را حقوق مالى به گردن باشد مى تواند در همين جا به صاحبش برگرداند و يا اگر حقوق معنوى از قبيل غيبت و عيب جويى بر كسى داشته باشد مى تواند از صاحبش پوزش و معذرت بطلبد و يا اگر تهمتى زده باشد در صدد رفع آن برآيد و اگر به جهاتى مقدور نباشد كه اين اقدامات را در مقابل مظالم انجام دهد مثلا بضاعتى نداشته باشد كه حقوق مالى را بپردازد يا صاحبان آن فانى شده باشند يا براى عذرخواهى از رد غيبت و تهمت بداند دچار فتنه و بليه اى مى شود، پس بعضى از بزرگان را در اين مورد پيشنهاديست كه نگارنده افواها از آنها شنيده و ماءخذى از آن در جايى نديده است ، و آن چنين است كه گفته اند: اگر كسى را مظالمى بر گردن باشد و در همين سراى دنيا نتواند آن را از گردن خود بردارد و حقا پشيمانى و ندامت براى او حاصل شده باشد، پس بايد بسيار استغفار كند و براى صاحبان حقوق هر قدر مى تواند انفاق و خيرات زياد كند و به نيابت از طرف آنها آنچه مى تواند در عبادت كوشد، نماز گزارد، روزه بدارد، طلب آمرزش كند، و كوشش ‍ خود را براى رضاى غائبانه آنها مصروف دارد شايد بتواند در آخرت در مقابل اين احسان ، خود را از زير بار مظلمه ايشان بيرون آورد.
    گر چه اين عمل فى ذاته ممدوح است و اصلا برگشت هر عمل به مصداق :
    من عمل صالحا لنفسه به خود آدمى است ولى در عين حال اگر روزى دستگاه حساب را به پاى دارند، و آدمى را مواجه با حق الناس ‍ نمايند در آن موقع كه هيچگونه وسيله مقابله و عذرخواهى نيست اقلا اين امكان حاصل مى شود كه آدمى بتواند حسنات و اعمال نيكويى را در مقابل مظالم به صاحبان آن ارائه داده و آن را وسيله اى براى درگذشت از حقوق ايشان قرار دهد.

  10. #10
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    تقاضاى رفع شر از بروز بدترين صفات در آدمى
    قسمت پنجم ، درخواست محافظ از شر چشم و گوش دشمنان و ستمكاران و حسودان است و اگر توجهى به اين تقاضا حاصل شود معلوم مى دارد كه امام عليه السلام موضوعى بسيار جالب و دقيق را در اين تعليمات عاليه به كار برده ، و معرفى كرده است بدترين صفاتى را كه خداى تعالى در مورد آن آياتى نازل فرموده ، و از طرف ديگر آن بزرگوار بر حذر داشته و هشيار داده است مردم را تا از شر چنين صفاتى از خداى تعالى درخواست امان نمايند، چنان كه عرض مى كند: و خذ عنى باسماع اضدادى و ابصار اعدايى و حسادى و الباغين علىّ، اشاره بر اين كه : ببند گوش مخالفين مرا از آن كه بر شنيدن احسان هايى كه بر من فرمودى كينه و بخل نورزند، و ببند چشم دشمنانم را تا از ديدن آن همه عنايات و نعم اعطايى حسد نورزند و مرا از شر حسودان و ستمكاران نگاهدار.
    و يا بر اين اشاره كه خدايا مخالفين و دشمنان مرا در حالتى قرار ده ، كه درباره معاندين صدر اسلام فرمودى : س 2ى 171 صم بكم عمى فهم لا يعقلون ، كه كر و كور و گنگ باشند و به عقل در نيابند.
    و چقدر خواندن اين آيه شريفه اثر كلى دارد هنگامى كه آدمى مواجه با ستمكارانى مى شود كه از شر زبان و گوش و چشم آنها خائف است !!!
    شايد اين قول شگفت آور باشد كه بگوييم امام عليه السلام در ايراد اين بيان كه در آخر اين جمله عرض مى كند: و حسادى و الباغين علىّ تفسير بيان قول حق تعالى را كرده باشد، كه به رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم امر فرمود: تا پناه گيرد به خدا از شر حسدورزى حسودان ، قوله تعالى : س 114ى 5 و من شر حاسد اذا حسدكه عطف به آيه قل اعوذ برب الفلق است يعنى بگو يعنى بگو اى محمد صلى الله عليه و آله و سلم : پناه مى گيرم به آفريدگار خود از شر حسود كه ظاهر كند حسد خود را و حسادت ورزد.
    و اين بدترين رذيله است از صفات رذائل از آن جهت كه خداى تعالى خصوصيتى براى آن قائل شده و آن را به نام ذكر كرده است .
    يكى از مفسرين گفته است : اگر در عالم بدتر از شر حسود چيزى بودى حق تعالى ختم اين سوره را به آن كردى ، و اول خطايى كه از طريق اين صفت در آسمان واقع شد حسد ابليس بود بر آدم و نخست گناهى كه در زمين صادر گشت حسد قابيل بود بر هابيل .
    اثر حسادت چگونه ظاهر مى شود
    براى اين كه اهميت كلام امام عليه السلام به خوبى ظاهر گردد بى مورد نيست بيانى را كه يكى از مفسرين در اين باب آورده متذكر شويم ، اين مرد بزرگ در ذيل تفسير همين آيه شريفه و من شر حاسد اذا حسد گفته است : كه مراد از ظهور حسادت از حاسد همان شر نفس حاسد است كه از چشم هاى او بروز كرده و همان سبب ((چشم زخم )) مى شود كه اثر كلى دارد، و با وجود اين كه جمعى اين عقيده را نفى كرده و اعتقادى براى آنها در اين امر نيست ، معذلك گفته مى شود كه در حديث آمده العين حق يعنى اثر چشم بد محقق الوقوع است ، و در تفسير آيه شريفه ((آخر سوره القلم )) و ان يكاد الذين كفروا.... در اين باره مفسرين مطالبى آورده اند كه شرح آن به طول مى انجامد، و نيز در بعضى از تفاسير معتبر آورده كه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم روزى به گورستان بقيع مى گذشت فرمود: به خدايى كه مرا به حق به خلق فرستاد كه بيشتر اهل اين قبور از چشم زخم مردمان هلاك شده اند، و روايات بسيار ديگرى هم آورده اند كه به همين يك اكتفا كرديم .
    پس امام عليه السلام به پيروى از دستورات الهى و درخواست رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم چنين اشاره مى فرمايد: كه اى خدا مرا از شر چشم حسودان و ستمكاران در امان دار و يارى كن مرا بر آنها و چشمم را روشن بدار ((يعنى چشمم همه به جمال اهل ايمان روشن باشد)) چون ديدار اهل ظلم و ستم ديده ها را تيره و تار و دل را به هراس ‍ مى آورد.
    در بيان فقرات مورد شرحاى كه در هستى تويى صاحب جود از تو خواهم حاجت از حد بى حدود
    بار ديگر قصد حج كردم تمام تا به سويت رو كنم فى كل عام
    دعوتم هر ساله بنما از كرم تا به كويت ره به شيدايى برم
    همچنان مجنون زنم بر سينه چاك تا كه افتم در ره ليلى به خاك
    پس بگيرم از بدى ها بر كنار تا شوم آماده بر ديدار يار
    از ره فضلت مرا روزى رسان ياريم ده بر حسودان و خسان
    دين من بر خلق و بر خود كن ادا تا نباشم از تو و رحمت جدا
    آن چه بر دوشم بود بار گران آن چه حق بر گردنم از ديگران
    همچنان بر دار تا چيزى از آن بر من آزارى نيايد در جهان
    پس مرا راحت كن از شر نهان شر چشم و شر گوش دشمنان
    كور و كر گردان حسودانم چنان تا ز زخم چشمشان گيرم امان
    نصرتم ده بر گروه ظالمين تا نبينم در نظر فعل ركيك
    در فرح آور دلم شاد و سرور از غم و درد و بلايم كن به دور

    و اجعل من ارادنى بسوء: جميع خلقك تحت قدمى و اكفنى شر الشيطان و شر السلطان و سيئات عملى .
    و مقرر دار هر كس را كه اراده بدى در حق من دارد از همه خلقت در زير دو گامم ، و كفايت كن مرا از شر شيطان و شر سلطان و شر بديهاى كردارم .
    چند تقاضاى مهم
    امام عليه السلام در جمله اول اين فقرات بر سبيل ايماء چنين اشاره مى فرمايد: كه اى خدا آنهايى كه از عموم طبقات مخلوق تو از جن و انس ‍ اراده بدى با من دارند آنها را در زير پاى من قرار ده تا منكوب و پايمال شوند، يعنى كسى را كه با من سوء قصد دارد زير دست و مغلوب من قرار ده تا قدرت تسلط بر من نداشته باشد.
    اميرالمؤ منين عليه السلام هم با تعبير ديگر در اين معنا عرض كرده است : اللهم و من ارادنى بسوء فارده ، يعنى خدايا هر كه اراده كند مرا به بدى پس اراده كن از براى او ((آن چه را كه سوء قصد كرده است ))
    سپس تقاضاى حضرت سجاد عليه السلام طلب كفايت از چند چيز مهم است كه يكى از آن امان از گزند سلطان است يعنى امان از شر اهل تسلط آنهايى كه به اعمال نفوذ و قدرت از طريق ظلم و ستم بر مردم تسلط پيدا مى كنند، خواه به اصطلاح خليفه زمان باشند و خواه از حكام و فرمانروايان باشند و خواه از متنفذين ياغى و اهل ظلم و تعدى و شورش ‍ و بلوا باشند، و شايد ايراد اين بيان تنها نه منظور از شر سلطان جبار باشد بلكه اشاره بر عموم اهل تسلط است كه پايه سلطه و اقتدار خود را بر اساس ظلم و ستم استوار مى كنند، و الا چه بسيار از خلفا و سلاطين اند كه از مقام عدالت پايى فراتر نمى گذارند، و اين معنا را امام عليه السلام در همين دعاى شريف با لسانى ديگر ايراد فرموده و عرض مى كند: و لا تسلط علىّ من لا يرحمنى ، يعنى چيره و مسلط مكن بر من آن كس را كه بر من رحم نمى كند.
    طلب كفايت از شر سوء اعمال
    يكى ديگر از خواسته هاى امام عليه السلام طلب كفايت از شر سيئات است ، و اين موضوع به خوبى روشن است كه بازگشت و نتيجه كردار زشت و ناشايست عينا به نفس آدمى است ، همچنان كه خداى تعالى مى فرمايد: س 41ى 44 من عمل صالحا فلنفسه و من اساء فعليها يعنى هر كس كردار شايسته كند از براى نفس خود كرده و منفعت و ثواب آن به خود او راجع است ، و هر كس عمل بد كند آن هم وبال و عقاب آن به خود او برگشت دارد، همچنين در جاى ديگر مى فرمايد: س 17ى 7 ان احسنتم احسنتم لانفسكم و ان اساءتم فلها؛ يعنى اگر نيكويى كنيد، بر نفسهاى خود نيكويى كرده ايد چه ثواب آن به خود شما مى رسد و اگر بدى كنيد وبال آن بر نفس هاى خود شما است ، پس بنابراين شر سوء اعمال به خود آدمى مى رسد يعنى جزاى كردار بد عينا مثل همان كردار بد است كه به آدمى برگشت مى كند، قوله تعالى س 42ى 40 و جزاؤ ا سيئة سيئة مثلها كيفر و پاداش ‍ بدى به مثل همان بدى است . پس امام عليه السلام طلب كفايت مى كند از شر بدى ها!!
    و اما موضوع ديگر از بيان امام عليه السلام در اين فقرات طلب كفايت از شر شيطان است كه اين موضوع بسيار مهم و مفهوم واقعى از آن به دست نمى آيد مگر آن كه از نظر قرآن دانسته شود كه شيطان كيست و شر او چيست ؟
    شيطان كيست و شر او چيست ؟
    اگر بنا شود كه خواندن دعا و مناجات با پروردگار صرفا جهت اداى كلمات باشد و داعى خود نداند كه چه مى گويد و چه چيز تقاضا مى كند، گذشته از اين كه توجهى براى او حاصل نمى شود، اثر اجابت هم بر خواسته هاى او چندان مترتب نيست .
    در اين جا كه امام عليه السلام عرض مى كند: واكفنى شر الشيطان اين بيان نزد آن بزرگوار بسيار روشن است ولى آيا ما هم مى دانيم كه شيطان كيست ؟ و شر او چيست ؟
    اينك براى اين كه اهميت اين بيان و ارتباط آن به آيات الهى روشن گردد، پاره اى از مطالب كه براى شناسايى شيطان و شرورى كه از او صادر مى شود در قرآن مجيد آورده متذكر مى شويم ، و چون اين بحث بستگى كلى به تثبيت ايمان دارد و با وجود تراكم مطالب مقدور نيست آن را به تفصيل متذكر شويم ، لذا اختصار را از دست نداده و آن چه را كه براى شرح موضوع ضرورت دارد بيان مى نماييم .
    شناسايى شيطان در مرحله اول
    در داستان خلقت آدم عليه السلام است كه خداى تعالى بعد از آن كه او را خلق كرد، به گروه مختلف از اصناف ملائكه امر فرمود كه آدم را سجده كنند و ايشان همگى اطاعت امر كردند غير از ابليس كه او را شيطان و يا به اعتبار ديگر او را جن مى نامند، قوله تعالى : س 18ى 50 و اذ قلنا للملائكة اسجدوا لآدم فسجدوا الا ابليس كان من الجن ففسق عن امر ربه و او از اين فرمان سر باز زد و تكبر و گردن كشى نمود و از اين جهت خداى تعالى او را مردود ساخت و از مقام قرب دور كرد و لعنت بر او قرار داد تا روز جزا، پس او تقاضاى مهلت كرد تا روزى كه برانگيخته شوند مردم و به درخواست او موافقت شد، پس قسم ياد كرد كه گمراه كند تمام اولاد آدم را غير از آنها كه مخلص باشند و اولين حيله اى كه به كار برد براى اغواى خود آدم و همسر او حوا بود كه با ايراد قسم آنها را فريب داده و نزديك كرد به آن چه ايشان را نهى تنزيهى كرده بودند و در نتيجه ترك اولى از آنها صادر گرديد و مقام خود را از دست دادند.
    پس شيطان كسى است كه از همان مرحله اول دشمنى خود را بر آدمى آشكار كرد و خداى تعالى هم درباره او فرمود: س 17ى 53 ان الشيطان كان للانسان عدوا مبينا يعنى همانا شيطان دشمن بزرگ و آشكارى است از براى آدمى و همچنين در جاى ديگر مى فرمايد: س ‍ 25ى 28 و كان الشيطان للانسان خذولا، يعنى ابليس آدمى را گمراه كننده و فروگذار است و اين بود شناسايى شيطان در مرتبه اول .
    شناسايى ابليس در مرتبه دوم
    شيطان را عزازيل گويند و عزازيل را ابليس و ابليس را از قبيله جن خوانده اند، و گويند اين فرقه از قبيله جن اصولا در ميان ملائكه خوشنام نبوده و توحيد كامل نداشتند همچنان كه خداى تعالى فرمود: و كان من الكافرين او در اصل از منافقان در علم خدا بوده و تظاهر بانقياد نزد فرشتگان مى نموده و باطنا كافر بوده است و چون حق تعالى او را به سجده يا تعظيم آدم امر فرمود، غش كفر او بر محك اين امتحان ظاهر و هويدا گرديد و خود را از آدم افضل و بالاتر دانست همچنان كه گفت انا خير منه .
    بعضى از علماء بر آنند كه ابليس از جنس ملائكه نيست از آن جهت كه ملائكه از نور خلق شده و تناسل و اكل و شرب بر آنها نيست و به خلاف ابليس از نار مخلوق است همچنان كه خود گفت خلقتنى من نار و اولاد و ذريه دارد قوله تعالى س 18ى 50 افتتخذونه و ذريته اولياء من دونى و هم لكم عدو.... كه اين دليل بر داشتن نژاد او مى باشد.
    و در روايت صحيحه واقع شده كه او ابوالجن است همچنان كه آدم عليه السلام ابوالبشر است .
    و آن چه را كه ابن بابويه در كتاب نبوت به اسناد خود نقل كرده كه جميل دراج گفت : از ابى عبدالله عليه السلام پرسيدم كه ابليس از ملائكه بود، فرمود: نه ، بلكه از جن بود و با ملائكه مختلط بود و ايشان تصور مى كردند كه از ايشان باشند و در حينى كه ماءمور سجده آدم عليه السلام شد و او از آن ابا كرد دانستند كه او از ايشان نيست .
    و اكثر اهل تفسير برآنند كه ابليس از ملائكه زمين است و انه كان من الجن را تاءويل مى كنند به آن كه جن از اجتنانست به معنى استتار و ملائكه مستترند از ابصار، پس اطلاق لفظ جن بر آن جايز مى باشد.
    و ديگر خصوصياتى كه در امر شناسايى شيطان بايد دانست ، اينست كه : ما او را نمى بينيم و او ما را مى بيند همچنان كه خداى تعالى فرمود: س ‍ 17ى 27 انه يريكم هو و قبيله من حيث لا ترونهم ، يعنى همانا كه ابليس و لشكريانش شما را مى بينند از جايى كه شما ايشان را نمى بينيد، چون اجسام ايشان از غايت رقت و لطافت در نظر نمى آيد و ايشان اجسام آدمى را به واسطه غلظت و كثافت مى بينند، پس حذر از چنين دشمنى لازمتر است .
    خداى تعالى آدمى را از فتنه شيطان بر حذر مى دارد
    بعد از ذكر داستان آدم عليه السلام خداى تعالى خطاب به فرزندان وى كرده ، مى فرمايد:
    س 7ى 27 يا بنى آدم لا يفتننّكم الشيطان كما اخرج ابويكم من الجنة .....
    اى فرزندان آدم برحذر باشيد كه شيطان شما را در فتنه نياندازد و با شما مكر نكند و از راه حق بيرون نبرد همچنان كه بيرون آورد پدر و مادر شما را از بهشت و ايشان را در فتنه انداخت .
    و در جاى ديگر خطاب به اهل ايمان مى فرمايد: بر اين وجه كه : س 24ى 21
    يا ايها الذين آمنوا لا تتبعوا خطوات الشيطان و من يتبع خطوات الشيطان فانه ياءمر بالفحشاء و المنكر..... يعنى اى كسانى كه گرويده ايد پيروى نكنيد گامهاى ابليس را يعنى تبعيت او و يا وساوس او را در اشاعه فحشاء دنبال نكنيد و هر كس پيروى و متابعت از او نمايد، پس همانا كه آن ديو سركش امر مى كند او را به كارهاى زشت و به عملى كه ناپسنديده است .
    آياتى كه خداى تعالى مردمان را نهى از پيروى شيطان فرموده بسيار است و در واقع از اين راه حجت را كاملا به اولاد آدم تمام كرده است ، و از همين جهت است كه پيروان شيطان اگر در روز باز پسين متوجه عذرى شوند مشمول اين خطاب شده كه : س 36ى 60 الم اعهد اليكم يا بنى آدم الا تعبدوا الشيطان انه لكم عدو مبين ، آيا عهد نكردم با شما اى فرزندان آدم بر اين كه نپرستيد شيطان را و پيروى او نكنيد كه او دشمنى بزرگ و آشكار است ؟
    خداى تعالى به رسول اكرم از وسوسه شيطان هشيار مى دهد
    در دو مورد از قرآن مجيد است كه مى فرمايد: س 7ى 200 و س 41ى 36 و اما ينزغنك من الشيطان نزغ فاستعذ بالله انه سميع عليم ، يعنى اگر شيطان در صدد و سوسه شود ((و خواهد كه تو را بر غضب دارد و منع ملاطفت و ملايمت نمايد نسبت به آنان كه به تو آزار مى رسانند)) پس پناه گيرد به خدا از شر او تا تو را از مكروه و وسوسه نگه دارد همانا كه او شنوا و داناست .
    و همچنين در جاى ديگر هم حبيب خود را امر به استعاذه از شر نحوست آن لعين مى فرمايد: كما قال الله تعالى س 23ى 99 و قل رب اعوذ بك من همزات الشياطين يعنى بگوى اى پيغمبر پناه مى گيرم به تو اى پروردگار از نزعات وساوس ديو سركش (112)
    از آن چه كه منسوب به عمل شيطان است بايد به خدا پناه برد
    همان طور كه قرآن مجيد متذكر است ، شيطان آدمى را امر به هر گونه فشحاء و اعمال زشت مى نمايد ولى بعضى از اين فحشاء را از نظر اهميت عينا يادآور شده كه اجتناب از آنها واجب است در سوره المائده آيه 90 مى فرمايد: يا ايها الذين آمنوا انما الخمر و الميسر و الانصاب و الازلام رجس من عمل الشيطان فاجتنبوه لعلكم تفلحون اى گروه مؤ منان جز اين نيست كه مسكرات و قمار و بت پرستى و تيرهاى قداح پليدى است از وسوسه و تزيين شيطان ، پس اجتناب كنيد از اين پليدى ها، شايد رستگار شويد و در پيرو اين آيه شريفه تقرير حسن اين اجتناب را مى كند بر اين وجه كه :
    انما يريد الشيطان ان يوقع بينكم العداوة و البغضاء فى الخمر و الميسر و يصدكم عن ذكر الله و عن الصلوة فهل انتم منتهون جز اين نيست كه شيطان مى خواهد دشمنى و خصومت افكند در خوردن خمر و باختن قمار و باز دارد شما را از ياد كردن خداى و از نماز گزاردن ، پس آيا شما از باز ايستادگان هستيد؟ ((استفهام در معنى امر است )) يعنى باز ايستيد از اين امور.
    بسيار به جا و با مورد است حال كه كلام به اينجا كشيد و لو اين كه خارج از شرح باشد ((در عين حال كه بى ارتباط هم نيست )) گفته شود، كه اى مردم !! شرب خمر و قمار حرام است !!
    و اين بحث در اين جا از آن نظر است كه در اين ايام اغلب از جوان هايى كه در صدد تثبيت ايمان خود هستند با وجود آشنايى به قرآن ولى از نظر كمى اطلاعات ترديد دارند كه حرمت اين دو تصريح نشده و امر به اجتناب شده است در حالى كه عموم تفاسير معتبر بر وجوه مختلفه حرمت آنها را ثابت كرده اند و در اين جا از نظر تاييد اثبات ، نگارنده بيانى را كه صاحب تيسير آورده متذكر مى شود كه هم مختصر و هم قانع كننده است ، و آن چنين است كه مى گويد در اين آيه شريفه ده دليل بر حرمت خمر است :
    اول - خمر را با قمار قرين ساخته و قمار حرام است پس قرين وى نيز حرام است ،
    دوم - آن كه آن را با بت پرستى در يك مسلك كشيده و آن سر همه حرام هاست ، پس اين نيز حرام باشد،
    سوم - او را رجس گفته يعنى پليد و هرچه پليد است حرامست ،
    چهارم - فرموده كه از عمل شيطان است و هر چه كار شيطان است حرام است ،
    پنجم - امر كرده ، كه از آن اجتناب كنيد و هر چه دور بودن از آن فرض ‍ است حرام باشد،
    ششم - انكار رستگارى به عدم اجتناب از آن ، و هر چه رستگارى با آن نباشد حرامست ،
    هفتم - فرمود كه سبب دشمنى و خصومت است ، و هرچه در ميان مسلمانان سبب عداوت بود حرام است ،
    هشتم - بازدارنده است از ياد خدا و هرچه بنده را از ذكر حق بازدارد حرام است ،
    نهم - سبب منع است از نماز پس بى شك حرام بود،
    دهم - فرمود كه باز ايستيد از آن يعنى ترك آن كنيد و هر چه ترك آن فرض ‍ است حرام است ، و نيز گفته است كه تصدير آيه به ((انماى )) مؤ كده نيز از دلايل حرمت آن است .
    شيطان دوست و قرين كسانى مى شود كه ايمان نداشته و يا سست ايمان باشند
    در سوره اعراف آيه 26 مى فرمايد: انا جعلنا الشياطين اولياء للذين لا يومنون .
    بدرستى كه قرار داديم شياطين را دوست كسانى كه ايمان نمى آورند، و همچنين در جاى ديگر اين منى را بر وجه ديگر مى رساند س 43ى 35 و من يعش عن ذكر الرحمن نقيض له شيطانا فهو له قرين . يعنى هر كس خود را بر كورى دارد از ياد كردن خدايى كه متصف به صفت رحمت است و از آن تجاهل نمايد يا آن كه چشم بپوشد و اعراض نمايد از نظر كردن در حجج بينه و آيات باهره او، تقدير كنيم از براى او ديوى را، يعنى باز گذاريم و نظر الطاف از او باز گيريم ، پس نزد اين حال شيطان بر او استيلا نمايد و قرين و همنشين و مصاحب او شود و پيوسته به اغوا و اضلال و وسوسه او مشغول گردد.
    بنابراين س 4ى 38 و من يكن الشيطان له قرينا فساء قرينا هر كس ابليس قرين او باشد، چه زشت همنشينى دارد!! از آن جهت كه او مفلس است و وعده فقر مى دهد و امر به فحشاء مى نمايد كه فرمود: س ‍ 2ى 271 الشيطان يعدكم الفقر و يامركم بالفحشاء.....
    يك داستان كوتاه از سرسختى شيطان
    در بعضى از تفاسير داستانى نقل كرده اند كه ابوالعاليه روايت كند: كه چون نوح عليه السلام در كشتى نشست ابليس بيامد و در دنبال كشتى جاى گرفت ، نوح گفت : اى ابليس به واسطه استكبار و تجبر، خود و مردم را هلاك كردى ، گفت : اكنون چه كنم ؟ فرمود: توبه كن ، گفت : آيا توبه من قبول باشد؟ نوح عليه السلام گفت : بار خدايا اگر ابليس توبه كند كه از او قبول مى كنى ، خطاب آمد كه اگر قبر آدم عليه السلام را سجده كند توبه او را قبول خواهم كرد، نوح اين معنى را به ابليس اعلام كرد، ابليس جواب داد: كه آدم عليه السلام را وقتى كه زنده بود سجده نكردم ! حال كه مرده است سجده خواهم كرد؟
    قدرت انسانى بالاتر از قدرت شيطان است به شرطى كه ....
    اين نكته را بايد توجه داشت ، كه مبادا اين توهم حاصل شود از اين كه قدرت شيطان مافوق قدرت و نيروى انسان است ، بلكه شيطان در مقابل اهل ايمان قدرتى ناچيز داشته و نقشه هاى او بى ثبات است و آن چه را كه براى گمراه كردن آدمى سعى و تلاش كرده و مكر و حيله به كار مى برد سست و بى اساس و بى پايه است .
    كما قال الله تعالى : س 4ى 76 انّ كيد الشيطان كان ضعيفا، يعنى به درستى كه حيله و وسوسه شيطان سست و بى قوت است و كيد او به مؤ منان هيچ اعتبارى ندارد، بلى ، كيد و حيله او بر كسانى نفوذ مى كند كه او را پيروى كرده و متابعت نمايند، همچنان كه خداى تعالى فرمود:
    س 15ى 42 ان عبادى ليس لك عليهم سلطان الا من اتبعك من الغاوين ، يعنى بدرستى كه نيست تو را بر بندگان من قدرت و تسلطى در اغوا و اضلال ايشان مگر بر آنهايى كه متابعت تو كنند، پس مقدمه تسلط شيطان بر آدمى به دست خود آدمى صورت مى گيرد و هرگاه كسى ايمان خود را تقويت كند هيچگاه در مقابل زورآزمايى شيطان به زانو در نخواهد آمد.
    كما قال الله تعالى : س 16ى 99 انه ليس له سلطان على الذين آمنوا و على ربهم يتوكلون ، انما سلطانه على الذين يتولونه .... يعنى بدرستى كه نيست ابليس را تسلط و غلبه اى بر آنان كه ايمان آورده اند چه ايشان پناه به حق مى گيرند از شر او و توكل مى كنند بر پروردگار خود، جز اين نيست كه او تسلط پيدا مى كند بر آنهايى كه از او پيروى مى كنند، و اين آيه شريفه در عقب آيه ايست كه فرمود: فاذا قراءت القرآن فاستعذ بالله من الشيطان الرجيم ، پس ذكر اين سلطنت بعد از امر به استعاذه از اين جهت است كه اين توهم حاصل نشود كه شيطان را بر اهل ايمان تسلطى باشد و او قادر نيست كه بتواند آنهايى را كه ايمان واقعى حاصل نمودند بر كفر و عصيان وادارد.
    ميدان عمل تاخت و تاز شيطان همانا ادراك انسانى و ابزار كار او عواطف و احساسات بشرى است
    در جلد پانزدهم الميزان در معرفى شيطان ، پس از شرحى به تفصيل چنين آورده :
    پروردگار متعال درباره حقيقت و ذات اين موجود شريرى كه نامش را ابليس نهاده جز مختصرى بيان نفرموده ، تنها در آيه و كان من الجن ففسق عن امر ربه ((كهف : 50)) جن بودن او را بيان كرده و در جمله : و خلقتنى من نار از قول خود او حكايت كرده كه ماده اصلى خلقتش آتش بوده ، و اما اين كه سرانجام كارش چه بوده و جزئيات و تفصيل خلقت او چگونه بوده صريحا بيان نكرده است ، لكن آياتى هست كه بتوان از آنها چيزهايى در اين باره استفاده كرد، از آن جمله : آيه لاقعدن لهم صراطك المستقيم ، ثم لآتينهم من بين ايديهم و من خلفهم و عن ايمانهم و عن شمالهم و لا تجد اكثرهم شاكرين ((اعراف : 17)) است كه حكايت قول خود اوست ، و از آن استفاده مى شود كه وى نخست در عواطف نفسانيه انسان يعنى در بيم و اميد او، در آمال و آرزوهاى او، در شهوت و غضب او تصرف نموده ، آن گاه در اراده و افكارى كه از اين عواطف بر مى خيزد تصرف مى كند.
    قريب به معناى اين آيه ، آيه شريفه قال رب بما اغويتنى لازينن لهم فى الارض ((حشر: 39)) است ، زيرا معنى اين آيه اين است كه : من امور باطله و زشتى ها و پليدى ها را از راه ميل و رغبتى كه عواطف بشرى به آن دارد در نظر آنان زينت داده ، به همين وسيله گمراهشان مى كنم ، و نيز نظير اين آيه بر وجه ديگر در سوره النحل آيه 63 مى فرمايد: فزين لهم الشيطان اعمالهم ، پس شيطان عملهايشان را در نظرشان زينت داد.
    بطورى كه ملاحظه مى كنيد، اين آيات دلالت دارد بر اين كه ميدان عمل تاخت و تاز شيطان همانا ادراك انسانى و ابزار كار او عواطف و احساسات بشرى است و به شهادت من شر الوسواس الخناس ، الذى يوسوس فى صدور الناس اوهام كاذبه و افكار باطله را شيطان در نفس القاء مى كند.
    البته اين القائات طورى نيست كه انسان آن را احساس نموده ميان آنها و افكار خودش فرق بگذارد و آن را مستند به كسى غير از خود بداند بلكه بدون هيچ ترديدى آن را نيز از افكار خود دانسته و عينا مانند، دو دو تا، چهار تا، و ساير احكام قطعى از خود و از رشحات فكر خود مى داند و هيچ منافاتى ندارد كه افكار باطل ما هم مستند به خود ما باشد و هم بگوييم كه شيطان آن را در ما القاء كرده ، و همچنان كه بسيارى از افكار و تصميمات ما هست كه در اثر خبرى كه ديگرى داده و يا حكمى كه كرده در ما پديد آمده ، و ما در عين حال آن را از خود سلب ننموده استقلال و اختيار خود را در آن انكار نمى نماييم ، و اگر آن فكر و آن تصميم را عملى كرديم و توبيخ و سرزنشى بر آن مترتب شد تقصير را به گردن كسى كه آن خبر را آورده و يا آن دستور را داده نمى اندازيم ، ابليس هم در قيامت همه گناهان را به گردن خود بشر مى اندازد و قرآن از او چنين حكايت مى كند: س 14ى 22 و قال الشيطان لما قضى الامر ان الله وعدكم وعد الحق و وعدتكم فاخلفتكم و ما كان لى عليكم من سلطان الا ان دعوتكم فاستجبتم لى فلا تلومونى و لوموا انفسكم ما انا بمصرخكم و ما انتم بمصرخى انّى كفرت بما اشركتمون من قبل ان الظالمين لهم عذاب اليم .
    به طورى كه ملاحظه مى كنيد در اين آيه شيطان گناه و ظلم را به خود بشر نسبت داده و از خود سلب كرده و خود را به تمام معنى بى طرف قلمداد نموده است ، يعنى شيطان پس از آن كه حساب خلايق رسيده شد مى گويد: خداوند در دنيا درباره اين ((بعث و نشور و اين بهشت و دوزخ )) به شما وعده حق داد و من (( به باطل )) وعده تان دادم و خلف وعده كردم و لكن شما را در گمراهى مجبور نكردم تنها ((از من دعوتى بود،)) اين شما بوديد كه به اختيار دعوتم را پذيرفتيد، پس مرا سرزنش مكنيد، خود را ملامت كنيد، و امروز من نمى توانم به داد شما برسم ، همچنان كه شما نمى توانيد به داد من برسيد اينك امروز كفر مى ورزم و انكار مى كنم اعتقادى را كه شما درباره من داشتيد و مرا شريك خداى تعالى مى پنداشتيد، آرى براى ستمكاران است عذابى دردناك .

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/