صفحه 3 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 50

موضوع: عشق و رستگارى (شرح دعاى ابوحمزه ثمالى )

  1. #21
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    توصيه خداى تعالى به فرزندان آدم در نكويى كردن به والدين
    بعد از آن كه امام عليه السلام قسمتى از خواسته هاى خود را در پيشگاه حضرت احديت عرضه مى دارد مطالبى را دنبال مى كند كه اشاره به دستور و قول او سبحانه و تعالى مى باشد؛ و آن چنين است كه در چند مورد از آيات مجيد فرموده : س ى 8 و س ى 14 و س ى 15 ووصينا الانسان بوالديه احسانا.... كه عموم مكلفان موظفند به پدر و مادر خود احسان و نيكويى كرده و كمال عطوفت را به آنها داشته باشند؛ و نيز در جاى ديگر صريحا دستور مى فرمايد: از نظر حق بزرگى كه والدين دارند بايد درباره آنها دعا كرد و طلب رحمت و بخشايش نمود.
    قوله تعالى : و قل رب ارحمهما كما ربيانى صغيرا.
    با اين حال بدون شك امام عليه السلام اين فقرات را كه در قالب دعا گنجانيده با عطف توجه به آيات و دستور الهى بوده ، و اصلا چند قسمت از آن را از آيات مجيد اقتباس كرده است و اين موضوع اهميتى را مى رساند كه تا چه حد بايستى مراتب حقوق والدين را رعايت كرد و همچنين مى آموزد مطالب ديگر را در دعا كردن با ايشان و اداى وظيفه درباره آنها كه اين خود مترتب به ايصال ثواب و سبب رسيدن به درجات و مقامات آن جهان ديگر است .
    و اما آن چه را كه مى توان در باب مطالب آموزشى در اين بيانات از فقرات دعا استفاده كرد؛ همانا رعايت حقوق كسانيست كه به سلسله مراتب به آدمى نزديكتر و براى اين منظور اولى ترند كه خداى تعالى خود آنها را معرفى كرده و مراتب حقوق آنها را متذكر شده است و در درجه اول حق والدين را مقدم داشته و بعد از آن ارحام و اقرباء و ساير اهل ايمان را نامزد كرده است .
    و از آن جا كه اهميت گفتار امام عليه السلام بايستى معلوم گردد شايسته است كه بيانات حق تعالى را در اين باب دانسته و متذكر شويم كه خاصيت اين اظهارات در دعا چه مى باشد و نتيجه آن از براى داعى چيست ؟
    حق پدر و مادر نسبت به فرزند از نظر قرآن
    سوره الاسراء آيه 23 و قضى ربك الا تعبدوا الا اياه و بالوالدين احسانا اما يبلغن عندك الكبر احدهما او كلاهما فلا تقل لهما اف و لا تنهر هما و قل لهما قولا كريما(24) و اخفض لهما جناح الذل من الرحمة و قل رب ارحمهما كما ربيانى صغيرا.
    و حكم كرد پروردگار تو اى محمد بر جميع مكلفان حكمى مقضى و مقطوع ، بر آن كه پرستش ننمائيد مگر او را كه خداوند به حق است ، چه عبادت غايت تعظيم است و آن سزاوار نيست مگر براى كسى كه در غايت عظمت باشد.
    و همچنين امر كرد خداى به آن كه نيكويى كنند به پدر و مادر؛ و اين عبارت عطف است بر ان لا تعبدوا... و شايد چنين باشد كه ((بعد از پرستش خداى تعالى كسى مقدم تر از پدر و مادر در امر تعظيم و تكريم نيست .))
    و در اين جا از نظر تاكيد احسان و اكرام چنين مى فرمايد: كه اگر برسد يكى از آنها يا هر دو به حد كبر سن ((يعنى به حدى بزيند كه پير شوند و محتاج خدمت تو گردند)) پس مگر به ايشان كلمه ((اف )) را كه اين كلمه ايست كه هر گاه كسى از چيزى به تنگ آيد يا چيزى بر او گران آيد و يا به ناپاكى آلوده شود بى اختيار اين كلمه از لسان او خارج شود؛ و خلاصه سخن آنست كه كلمه اى كه دلالت بر ملالت ايشان كند بر زبان نياور و صحبت ايشان را بر خود گران نشمار و با حالت عصبانيت و انزجار آنها را صدا مكن و سخن ايشان را جواب درشت باز مده و با ملاطفت و كمال ادب و احترام پاسخ گوى آن چه را كه از ايشان مى شنوى و بر ايشان تكبر و بزرگى مكن و بال تواضع در مقابل آنها بگستران و تلطف و ملايمت نماى .
    و بگو اى پروردگار من رحم كن و ببخشاى بر ايشان همچنان كه پروريدند مرا در كودكى يعنى بر ايشان رحمتى كن كه مانند رحمت ايشان باشد بر من به تربيت و شفقت و ارشاد.
    و از اينجاست كه حضرت سجاد عليه السلام با پيروى از اين دستور و وقوف به حق والدين از نظر قرآن و اقتدا به روش حضرت نوح عليه السلام كه بعد از ماجراى داستان خود دست به دعا برداشت و عرض كرد: س ى 27 رب اغفرلى و لوالدى و لمن دخل بيتى مؤ من ا و للمؤ منين و المؤ منات ....
    آن حضرت هم پس از طلب آمرزش خود و پدر و مادر براى مؤ منين و مؤ منات هم طلب آمرزش كرده است و فايده اين دعا در حق برادران اهل ايمان در همين مبحث بيايد.
    دعا كردن به ديگران در حس عواطف انسانى است
    همانطور كه در باب شرايط دعا گذشت ، يكى از وسائل اجابت دعاى داعى ، دعا كردن به ديگران است كه اين گذشته از آن كه اخبار بسيارى در تاييد آن رسيده ، اصلا يك صفاى باطنى ايجاد مى كند كه خواننده را تحريص و ترغيب به امر دعا كرده و به لطف پروردگارى اميدوار مى سازد، و چون از نظر نوع پرورى و محبت به خلق اين خود يكى از صفات پسنديده است كه انسان هر كار نيك و هر چيز خوبى را كه براى خود بخواهد شايسته است براى ديگران بخواهد؛ و علماى اخلاق بر آنند كه زمانى آسايش فردى تاءمين مى شود كه رفاه و آسايش در اجتماع برقرار باشد و دعا كردن براى اصلاح جامعه دعاى به نفس خويش است ؛ و اين از نظر امور دنيوى مى باشد؛ و اما آنهايى كه از نظر اخلاقى دنياى ديگران را خوب بخواهند و به امر آخرت هم در حقيقت ايمان داشته باشند بلاشك علاقمند هستند كه ديگران هم در كار آخرت دچار شكنجه نباشند و به سعادت سرمدى نائل شوند؛ و اصلا حس عواطف انسانى هم اينطور حكم مى كند كه اگر كسى در معرض خطرى قرار گيرد به هر وسيله كه ممكن است او را بايد از مخاطره نجات داد، و مى توان گفت كه چه خطرى بزرگتر از آن كه انسان در پرتگاه ضلالت و در معرض عذاب الهى باشد، پس براى رهايى او دعا كردن بسيار ضرورى است .
    اينست كه چنين دستور رسيده : كه اى اهل ايمان !! به يكديگر دعا كنيد و براى هم بخواهيد كه خدا شما را بيامرزد و به روان شما رحمت فرستد.
    اخبار و رواياتى كه در دعا كردن به پدر و مادر و اهل ايمان رسيده است
    فضل بن يسار؛ روايت كرده است از امام محمد باقر عليه السلام كه هيچ دعايى زودتر از دعاى غائب براى غائبى ديگر اجابت نمى شود؛ و هم از او عليه السلام منقول است : كه سريع الاجابه ترين دعا؛ دعاى برادر مؤ من است كه از براى برادر غائب كند؛ و همين كه او ابتدا به دعا كرد از براى برادر مؤ من خود فرشته اى كه موكلست بر او آمين مى گويد و از براى خودش هم ثوابى مضاعف است .
    و روايت كرده است عبدالله بن سنان از ابى عبدالله عليه السلام كه دعاى مردى از براى برادر غائب او، رزق او را فراوان ساخته و ناملايمات را از او دور مى سازد؛ و هم از او عليه السلام منقولست كه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: كه هيچ مؤ من نيست كه دعا كند براى مؤ منان الا آن كه خداى تعالى به او مى دهد مثل آن چيزى كه دعا كرده است از براى ايشان به عدد هر مؤ من و مؤ من ه كه از اول دنيا بوده يا آن چه بيايد بعد از اين تا روز قيامت بدرستى كه در روز قيامت امر كنند كه بنده اى را به آتش برند و بكشند او را به جانب دوزخ پس اهل ايمان گويند اى پروردگار ما، اين آن بنده ايست كه دعا كرد از براى ما؛ و شفاعت كنند درباره او و خداى تعالى بپذيرد شفاعت ايشان را و او نجات يابد.
    روايتست از جابر از امام محمدباقر عليه السلام در قول خداى عز و جل س ى 25 و يستجيب الذين آمنوا و عملوا الصالحات و يزيدهم من فضله كه مراد از اين ، مؤ من يست كه دعا كند از براى برادر خود غائبانه و مى گويد او را فرشته اى كه براى تو هست مثل آن چه در خواست كردى و عطا مى شود به تو براى محبت تو به او، و در خبر است كه مردى آمد نزد پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم و گفت يا رسول الله مرا عملى آموز كه به آن به رحمت خدا نزديك شوم فرمود: كه پدر و مادر دارى گفت : بلى ؛ فرمود به ايشان نيكويى كن كه نيكويى به ايشان رحمت خدا از همه چيز نزديكتر است و اخبار ديگر در اين باره بسيار است كه در اين مختصر گنجايش ندارد. و اگر هم اخبار و رواياتى در اين باب نرسيده بود به نظر نويسنده بهترين احسان و نيكويى به والدين و اهل ايمان همانا طلب آمرزش براى ايشان مى باشد به خصوص اگر آنها از اين عالم دنيا رحلت كرده باشند، چون در آن عالم چشم به راه تحفه و هدايايى هستند كه به آنها برسد و گذشته از اين كه ايشان از دعاى مردمان اهل دنيا مسرور مى شوند و بهره مى گيرند اين دعا ذاتا براى خود داعى ثمربخش و با نتيجه است از آن جهت كه به مصداق من عمل صالحا فلنفسه نتيجه بازگشت هر عمل متوجه نفس انسانى است و هر كس كه كار نيكو و شايسته اى انجام دهد و لو اين كه نفعش از براى غير باشد اجر او مضاعف نزد خداى تعالى محفوظ است ، از اين جهت است كه حضرت سجاد عليه السلام به پدر و مادر و تمام اهل ايمان چه آنها كه در حيات اند و چه آنها كه بعدا بيايند و يا از اين عالم گذشته اند همه را دعا كرده و تعليمات ثمربخشى به داعى داده است .
    در طلب آمرزش بار الها رحمت آور از كرم بر من و بر والد و بر مادرم
    همچنين بر مؤ منات و مؤ منين رحمت خود را بر آنها كن قرين
    آن كه از ما باشد اينك در حيات وان كه ره پيموده در راه ممات
    هم به آمرزش رسان هم بر ثواب گرچه باشد حاضر و يا در غياب
    از زن و مرد و صغار و هم كبار جمله كن در رحمت خود استوار
    آن كه آزاد است و آن كو در قيود وان دگر پنهان بود يا در شهود
    حاصل از ما هر كه از پير و جوان از عذاب خود بياور در امان
    نكته اى گويم شود حيران عقول در پرستش كس اگر آرد عدول
    يا ببندد افترايى بر خدا رحمت از او تا ابد گردد جدا
    هر كسى را آبرويى نزد دوست جز خدا نشناس كو بى آبروست
    اى عجب از ماجراى اين ضلال كه زبان در وحدتش گيرند لال
    تا ابد در وادى خذلان روان تا ابد مشمول اين خسر و زيان

    اللهم صل على محمد و آل محمد واختم لى بخير و اكفنى ما اهمنى من امر دنياى و آخرتى و لا تسلط على من لا يرحمنى و اجعل على منك جنه (37) واقيه باقيه و لا تسلبنى صالح ما انعمت به على وارزقنى من فضلك رزقا واسعا حلالا طيبا.
    خدايا درود و رحمت فرست بر محمد و آل محمد صلى الله عليه و آله و سلم آن ((پيغمبر خاتم )) و عاقبت مرا نيكو گردان ((يعنى ختم كن اين زندگانى دنياى مرا به خير و خوبى كه در پايان آن بى ايمان از دنيا نروم )) و كفايت كن مهمات مرا در امر دنيا و آخرت يعنى آنچه كه مرا در دنيا به اندوه افكند و آنچه را كه در آخرت مايه غصه و غم من است . خود آن را برطرف ساز و از ميان بردار؛ و مسلط مكن بر من كسى را كه بر من رحم ننمايد و شفقت نداشته باشد و قرار ده بر من از نزد خودت نگاهدارنده اى پايدار؛ يعنى ايمان مرا سپرى قرار ده كه در مقابل لغزش هاى زندگى هميشه مرا حفظ نمايد؛ و باز مگير نعمت هاى شايسته اى را كه بر من عطا فرمودى ؛ و متنعم گردان مرا به ارزاق فراوان و از روزى حلال و پاكيزه خود مرا بهره مند ساز.
    در اين سلسله از فقرات دعا چند جمله مورد اهميت است كه به شرح هر يك جداگانه مى پردازيم .
    پس از تقديم صلوات بر پيغمبر خاتم دعا مقرون به اجابت است
    هيچ شكى نيست كه امام عليه السلام در اين فقرات از دعا مطالب مهمى را خواستار شده است ؛ از اين نظر كه در خلال يك سلسله از خواسته هاى خود گريز زده و بيانى را در لطيفه گفتار آورده است كه معلوم مى شود بعد از آن مى خواهد مطلب مهمى را ايراد فرمايد؛ و آن لطيفه درود و تهنيتى است كه به رسول اكرم فرستاده است ، گرچه آن حضرت در خلال دعاهاى صحيفه سجاديه هم اين روش را به كار برده و قبل از عرض حاجات مهم خود جداگانه بر محمد صلى الله عليه و آله و سلم اهل بيت گراميش درود فرستاده است ؛ و شايد اين رويه پيروى از منويات جد بزرگوارش ‍ اميرالمؤ منين عليه السلام باشد كه در نهج البلاغه فرموده است :
    ترجمه : ((هرگاه تو را به خداوند سبحان حاجت و در خواستى باشد؛ پس درخواست را به درود به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آغاز كن و آنگاه حاجت خود را بخواه ؛ زيرا خداوند بخشنده تر است از اين كه دو حاجت از او خواسته شود يكى از آنها را ((درخواست رحمت و درود بر پيغمبر)) روا سازد و ديگرى ((حاجت داعى )) را روا نسازد.))
    و اين مسلم است كه خداى تعالى تقاضاى ارسال رحمت را بر حبيب خود مى پذيرد و از بركت آن خواسته هاى ديگر را برآورده مى كند.
    و شايد سر ديگرى كه امام عليه السلام قبل از عرض حاجات مهم خود درود بر پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم مى فرستد چنين باشد كه آن حضرت در عين حال ((مناجات )) و عرض حاجات دستورات الهى را هم در نظر داشته و اوامرى كه از طرف پروردگار صادر شده است به موقع اجرا مى گذارد؛ همچنان كه در طلب آمرزش ، و عفو و توبه و استغفار و بيان اذكار اشاره فرمود.
    ((و چون در جائى خداى تعالى امر فرستادن درود به رسول اكرم را داده است كه شرح آن در آيه ؛ ايها الذين آمنوا صلوا عليه .... در همين مبحث بيايد)) لذا در اين جا هم آن بزرگوار صلوات را در قالب دعا آورده ، كه هم دعا و هم اطاعت امر الهى را در يك مقصد به كار برده باشد.
    همين يك فقره از دعا اگر در حق داعى مستجاب شود كافى است
    امام عليه السلام در عبارات مورد شرح ، پس از ايراد تهنيت به رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم موضوعى را از خداى تعالى مسئلت مى كند كه در حقيقت از اهم حاجات مى باشد يعنى اگر همين يك فقره از دعا را كه امام عليه السلام در دنبال اين تهنيت اظهار داشته است خداى تعالى در معرض اجابت قرار دهد و به خواسته هاى ديگر هم توجهى نفرمايد: همين كافى است و داعى را از هر جهت بى نياز مى سازد.
    اى خواننده عزيز! ببين كه چگونه امام عليه السلام در يك جمله تمام خواسته هايى كه متضمن رفاه و آسايش امور دنيا و آخرت است ، گنجانيده و عرض مى كند: و اكفنى ما اهمنى من امر دنياى و آخرتى ، آيا حقا كافى نيست اگر خداى تعالى فقط همين يك حاجت را برآورده كند؟ و تا چه حد اين عبارت جامع است كه اگر امور دنيا و آخرت هر كس را خداى تعالى كفايت كند براى او كافى است !!
    گرچه هر فقره اى از اين دعاى شريف جامع امور دنيا و آخرت است و اظهار هر يك به نوبه خود مراتب بيانات امام عليه السلام را مى رساند؛ همانطور كه در جمله بعد عرض مى كند: و اختم لى بخير آيا چقدر بيان اين جمله كوتاه جامع و مفيد است ؟
    تمام خوف اهل معرفت و اولياء خدا از سوء خاتمه است كه اگر آدمى در پايان عمر خود و در آن نفس آخر نتواند ايمان خود را حفظ كند تمام كردارهاى نيكو را ضايع و زندگانى خود را تباه كرده است ، و يا در عبارت ديگر كه عرض مى كند: و لا تسلط على من لا يرحمنى آيا چقدر اين موضوع شايان اهميت است يعنى اگر توجه شود، در معناى آن اشاره اى به كار رفته كه شايد مى خواهد عرض كند: اى خدا شيطان را بر من مسلط مكن و هواى نفس را بر من غالب منما؛ يا اهل ظلم و ستم را بر من تسلط مده و يا معناى جامع خود عبارت كه عرض مى كند: مسلط مكن بر من آن كس را كه بر من رحم نمى كند؛ و خلاصه مى توان گفت كه تمام بيانات امام عليه السلام به موقع خود در مرتبه اهميت قرار گرفته است .
    درود بر پيغمبر خاتم صلى الله عليه و آله و سلم از نظر قرآن مجيد
    سوره الاحزاب آيه 56 ان الله و ملائكته يصلون على النبى يا ايها الذين آمنوا صلوا عليه و سلموا تسليما. بدرستى كه خداى تعالى و فرشتگان او درود مى فرستند بر پيغمبر عاليمقدار؛ اى كسانى كه گرويده اى به خدا و رسول صلوات دهيد بر او و سلام گوييد بر وى سلام گفتنى ؛ يا تسليم نماييد خود را و انقياد او مرعى داريد.
    بعضى از مفسرين چنين گفته اند: كه صلوات از حق تعالى رحمت او است و از غير او طلب رحمت ، و نزد جمعى از جانب او رحمت و از ملائكه استغفار و از مؤ منان دعا و مراد اينجا اعتنا است به اظهار شرف و ترفع شاءن حضرت رسالت صلى الله عليه و آله و سلم .
    و گفته اند كه معنى اللهم صل على محمد و آل محمد اينست كه : بار خدايا تعظيم كن محمد صلى الله عليه و آله و سلم را در دنيا به اعلاى دين و اظهار دعوت به طريق يقين و اعظام ذكر و ابقاى شريعت او در آخرت به قبول شفاعت او در شاءن امت و تضعيف ثواب و اظهار فضل او بر اولين و آخرين و تقديم او به كافه انبيا و مرسلين صلوات الله و الملائكه و الناس اجمعين .
    چند روايت در باب تقديم صلوات بر پيغمبر خاتم صلى الله عليه و آله و سلم
    در عدة الداعى آورده : از سلمان فارسى روايت است كه شنيدم از پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم كه عز و جل مى گويد اى بندگان من آيا اتفاق نيفتاده كه كسى حاجات بزرگ از شما بخواهد و شما حاجات او را روا نكنيد مگر اين كه شفيع قرار دهد كسى را كه نزد شما عزيز است ، آن وقت حاجت او را برآوريد؛ آگاه باشيد! و بدانيد كه گرامى ترين خلق بر من و افضل ايشان نزد من محمد صلى الله عليه و آله و سلم است و برادر او على عليه السلام و كسانى كه بعد از اويند ((كه ايشان ائمه معصومينند)) و وسيله نجات اند به سوى من ؛ آگاه باشيد كسى كه حاجتى دارد اعم از جلب نفع يا دفع ضرر بايد بخواند مرا به محمد صلى الله عليه و آله و سلم و آل طاهرينش ؛ پس روا مى كنم براى او حاجات او را به بهترين وجه ؛ براى اين كه عزيزترين خلق بر او شفيع شده اند.
    و در آن كتاب شريف اضافه مى كند: كه جمعى از كفار و منافقين از روى استهزاء به او گفتند: اى سلمان پس تو را چيست كه سوال نمى كنى به وسيله ايشان از خدا كه تو را غنى ترين اهل مدينه سازد؟ سلمان گفت : كه خوانده ام خدا را و سوال كرده ام از او آن چيزى را كه آن بزرگتر و انفع و افضل از ملك همه دنياست ؛ سوال كرده ام به وسيله ايشان صلى الله عليهم كه ببخشد خدا به من زبانى كه سپاسگزار او باشد؛ و دلى كه ذكركننده باشد نعمت ها و آلاء او را، و بدنى كه بر سختى ها صبركننده باشد، و او سبحانه اجابت نموده است دعاى مرا كه افضل از دارايى تمام دنيا مى باشد.
    از ابى عبدالله عليه السلام منقولست كه : هر كس او را حاجتى باشد به خداى عز و جل پس بايد اول صلوات فرستد بر پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم و آل او و بعد از آن طلب حاجت كند و ديگر ختم كند به صلوات بر محمد و آل او، بدرستى كه خداى عز و جل كريمتر است از آن كه قبول كند هر دو طرف را و واگذارد ميان را، چه هرگاه صلوات فرستد بر محمد و آل او دعاى او رد نمى شود.
    در تفسير منهج الصادقين آورده : انس بن مالك از ابى طلحه نقل كرده ، كه گفت : روزى نزد پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم رفتم آن حضرت را بسيار شادان و فرحان ديدم ، گفتم يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم در هيچ روزى به اين مرتبه تو را خوشحال چنين نديدم كه امروزى !
    فرمود: كه چگونه شادمان و خوشدل نباشم كه اكنون جبرئيل نزد من بود و گفت : حق تعالى فرمود: كه هر كس يكبار بر تو صلوات دهد من به جهت آن ده بار بر او صلوات فرستم و ده سيئه از او محو كنم و ده حسنه از براى او بنويسم .
    و اخبار و روايات بسيارى در اين باب رسيده كه در اينجا مجالى براى بسط آنها نيست ، و همينقدر متذكر مى شويم كه امام عليه السلام براى رسيدن به هدف و ايصال به مقصد در اين دعاى شريف از خود حق تعالى تعليماتى الهام گرفته و آن چه را كه براى تقرب به سوى او و نتيجه غائى در امر عبادت مى باشد به كار برده است و در اين جا نكته بسيار دقيقى است كه امام عليه السلام در هر عبارت لحن خود را بر نهجى تغيير داده كه بلاشك به وسائل مختلف توجه خداى عز و جل را بر بيان خود جلب مى نمايد.
    بيان جمله اخير از فقرات مورد شرح
    در اين بيان كه امام عليه السلام تقاضاى روزى وسيع و حلال كرده است ، و عرض مى كند: وارزقنى من فضلك رزقا واسعا حلالا طيبا دو جنبه تعليماتى دارد؛ اول : آن كه به وسيله روزى وسيع مى توان خير دنيا و آخرت را تاءمين كرد، دوم : اشاره به تعليماتى است كه توجه مردم را به كسب روزى حلال و طيب جلب مى نمايد.
    در موضوع اول بايد گفت كه قبض و بسط روزى به اراده و مشيت پروردگار عالم بوده و هر كس را كه خواهد توسعه رزق دهد و هر كس را كه مقتضى باشد روزى را بر او تنگ گرداند، همانطور كه قرآن مجيد صراحتا در چند مورد به بيانهاى مختلف اين موضوع را متذكر شده . جايى مى فرمايد: س ى 26 الله يبسط الرزق لمن يشاء و يقدر... و جاى ديگر س ى 54 اولم يعلموا ان الله يبسط الرزق لمن يشاء و يقدر.... و همچنين در سوره الشورى آيه 12 مى فرمايد: له مقاليد السموات و الارض يبسط الرزق لمن يشاء و يقدر.... و نيز به بيان ديگر مى فرمايد: س ى 37 ان الله يرزق من يشاء بغير حساب كه از معناى اين آيات و آيات مشابه ديگر چنين بر مى آيد كه خداى تعالى هر كس را كه خواهد از هر چيز بى نياز مى كند و هر كس را كه خواهد به هر چيز محتاج و نيازمند مى سازد؛ چون تمام خزائن ارزاق سماوى و گنجهاى ارزاق ارضى در قبضه اقتدار او است پس گشاده مى گرداند روزى را از براى هر كس كه بخواهد و بعضى را از بعض ديگر از اين طريق ممتاز نموده و افزونى مى بخشد. همانطور كه فرمود: س ى 71 و الله فضل بعضكم على بعض فى الرزق
    پس اگر كسى در اين مورد مشمول لطف الهى گرديد و در مقام آزمايش ‍ قرار گرفت مى تواند خير دنيا و آخرت خود را تاءمين كرده و در آن چه رضاى خداست روزى خداداد خود را مصرف نمايد.
    و اما در موضوع دوم كه امام عليه السلام اشاره به روزى حلال و پاكيزه كرده اين از اهم تعليماتى است كه آن بزرگوار يادآور شده ، از آن جهت كه در مرحله اول تحصيل امر معاش از راه حلال از جمله واجبات بوده و در ثانى مسئله اى كه در امر آخرت انسان سخت با آن مواجه است مسئله از كجا آوردى و به كجا صرف كردى است !! كه در صحنه محاسبات ، خود يكى از مسائل مهم رستاخيز است ؛ و از همين نظر است كه خداى تعالى در مواردى چند در قرآن مجيد امر به خوردن روزى حلال فرموده و جايى مى فرمايد:
    س ى 88 و كلوا مما رزقكم الله حلالا طيبا.... و در جايى خطاب به اهل ايمان فرموده و با بيان ديگر مى فرمايد: س 2ى 172 كلوا من طيبات ما رزقناكم و اشكروا الله .... و آيات ديگر كه معانى آنها حاكى از اينست كه امر به خوردن چيزهاى حلال و پاكيزه فرموده و اجتناب از حرام او را متذكر شده است .
    پس از اين نظر است كه امام عليه السلام خواهان آن چيزى است كه رضاى حق تعالى در آن بوده و خود امر به تحصيل آن فرموده است .

  2. #22
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    چرا خداى تعالى وسعت رزق را تعميم نداده است ؟
    قبلا بيانى گذشت حاكى از اين كه خداى تعالى روزى هر كس را كه خواهد بسط داده و بر هر كس كه خواهد روزى را تنگ مى گيرد؛ و اين البته از نظر مصالح امور اجتماعى و برقرارى انتظامات در تشكيلات عالم بوده و نيز از نظر آزمايشاتى است كه معلوم شود آن كس را كه خداى روزى فراوان به او اعطا كرد در اين دار تكليف و محل آزمايش چه مى كند، قوله تعالى : س ‍ ى 48 و لكن ليبلوكم فى ما آتيكم فاستبقوا الخيرات .
    آيا در اين دار آزمايش آن كس را كه خدا مشمول روزى فراوان كرد انفاق در راه او مى كند؟ آيا مستمندى را از ثروت خود و يا از آن چه خدا به او عطا فرموده بى نياز مى كند؟ آيا چيزى از آن بهره خداداد را قبل از آن كه خود به ديار ديگر رهسپار شود براى خود به پيش مى فرستد؟ كه فردا آن را در نزد خداى متعال باز ستاند و در آن روز كه مال و ثروت هيچ نفعى نمى دهد از آن بهره مند گردد!!!
    و همچنين در اين امر مصالح ديگرى در كار است كه اگر خداى تعالى بگستراند روزى خود را بر عموم و همه را افزونى بخشد هر آينه رواجى طغيان سرتاسر عالم را فراگرفته و انتظام كار مردم رو به تباهى مى رود و اگر به طور كلى هم به اجتماع خلق عالم كه اكنون در روى كره زمين زندگى مى كنند نظر افكنيم خواهيم ديد كه هر اجتماع بزرگى كه به نام مملكتى خوانده مى شود؛ اگر از راه ثروت و منابع خدادادى غنى باشد زورگويى و طغيان و سركشى او نسبت به ممالك ضعيف و فقير بيشتر است و همچنين از نظر فردى هم اينطور است ؛ اكثر مردم زمانى كه خود را غنى و بى نياز ديدند از جاده خود منحرف شده و سركشى مى نمايند و اين معنى را خداى تعالى در قرآن مجيد متذكر شده و در سوره الشورى آيه 26 مى فرمايد: و لو بسط الله الرزق لعباده لبغوا فى الارض ((يعنى اگر فراخ گرداند خدا روزى را براى بندگان خويش هر آينه طغيان و سركشى كنند در روى زمين )) چون اكثر، تربيت نفس بهيمى و سبعى بر مردم غالب است و بيشتر به جانب هواى نفس مايل هستند و مال و ثروت دنيا هم اقوى اسباب است كه وسائل تمايلات نفسانى را آماده و مهيا مى سازد، همانطور كه خداى تعالى در اين مورد باز در جاى ديگر فرمود: س 96 ى 6 كلا ان الانسان ليطغى ، ان راه استغنى يعنى نه چنين است ((كه در بى نيازى آرام باشند)) همانا زمانى كه آدمى بى نياز شود سركشى كند و از راه ميانه روى خارج شود، پس اگر حق سبحانه و تعالى بر عموم مردم و بر آنها كه لياقت و استعداد ندارند بسط ارزاق فرمايد و طاغى و ياغى شده و فساد از آنها سر مى زند.
    و از اين جهت است كه خداى تعالى طريق بسط را به عموم مسدود ساخته و بر وفق حكمت آن چه را كه لازم است بر هر يك مقدر ساخته ؛ همان طور كه فرمود: س 15 ى 21 و لكن ينزل به قدر ما يشآء چون او سبحانه و تعالى به بندگان خود بصير بوده و به احوال هر يك دانا است .
    در تفسير منهج الصادقين آورده : انس از حضرت رسالت روايت كند كه جبرئيل گفت : كه حق سبحانه مى فرمايد: كه از بندگان من بعضى اند كه صلاح ايشان درويشى است كه اگر ايشان را توانگر گردانم آثار فساد از ايشان صادر شود، و برخى آنانند كه مصلحت مقتضى غناى ايشان است كه اگر به ضيق معيشت مبتلا شوند، مآل كار ايشان به تباهى انجامد، و جماعتى ديگر آنانند كه صلاح در بيمارى ايشان است كه اگر تندرست باشند موجب فساد ايشان باشد و گروهى آنانند كه حكمت تقاضاى تندرستى ايشان مى كند و اگر بيمار باشند منشاء فساد ايشان باشد، و طايفه ديگر آنانند كه از من بابى از ابواب عبادت مى طلبند كه در آن برخى بر ايشان بگشايم و اگر زياده گشايم در آن معجب شوند و سرانجام كار خود را به سر حد تباهى كشند، پس فقر و غناء و وسع و عطا و قبض و بسط و صحت و مرض بر طبق حكمت و مصلحت من است و هر كس را به آن چه خير و صلاح او در آنست مى رسانم .
    غناء و فقر دليل بر عزت ذلت نزد پروردگار نيست
    آنكس نزد پروردگار عالم عزيز و محترم است كه متقى و پرهيزگار باشد، و اعطاى ثروت به مالداران و تنگى معيشت به فقيران از طرف حق تعالى از نظر آزمايشى است كه هر يك به وظيفه خود عمل نمايند، يعنى ثروتمند مال خود را در راه خدا صرف كند و در طريق اطاعت او كوشد، و براى خود نفعى در آخرت تاءمين نمايد و نيز فقير و تهيدست هم در تنگى معيشت شكيبايى كند و راضى باشد به آن چه كه خداى تعالى بر او مقدر كرده و خود را آزاده گيرد و از متاع دنيا بريده خواهان متاع آخرت باشد همچنان كه فرمود: س 42 ى 20 من كان يريد حرث الآخرة نزد له فى حرثه تا خداى تعالى در آخرت بهره او را زياده از متاع دنيا قرار دهد.
    پس از اين دو دسته هر كدام به وظيفه خود عمل نمايند نزد خداى تعالى محبوب و شريف هستند، و اين كه بر حسب ظاهر به بعضى از مردم ، ثروتمندان را از نظر ثروت عزيز مى دارند و يا فقرا را از نظر تهيدستى ذليل مى شمارند اين كمال بى انصافى و خبط محض است چه زمانى ثروتمند عزيز و محترم است كه نزد خدا محترم و ارجمند باشد و هنگامى فقير، ذليل و بى ارج است كه عفت نفس نداشته و براى خدا شكيبايى و تحمل و بردبارى در سختى و مشقت ها ننمايد، و الا چه بسا ثروتمند كه با ثروت سرشار خود به خوارترين و ذليل ترين وضعى دچار شده و مشمول اين آيه شريفه گردد س 9 ى 34 و الذين يكنزون الذهب و الفضة و لا ينفقونها فى سبيل الله فبشرهم بعذاب اليم ، يوم يحمى عليها فى نار جهنم .... الخ
    بر اين اشاره كه آنانكه ثروت بسيارى براى خود اندوخته مى كنند و در راه خدا و به رضاى او مصرف نمى كنند براى آنها باد بشارتى از عذاب دردناك كه روزى بيايد و آنها به خوارترين وضع دچار شده و از عذاب الهى رهايى نيابند.
    پس بايد ثروتمند هيچگاه به خود نبالد و مال خداداد را در راه خدا صرف نمايد و چنين نپندارد كه اعطاى ثروت سبب آبرو و عزت او نزد خداست و ديگر توجهى به اوامر او نداشته باشد و اين معنى را خداى تعالى در سوره الفجر آيه 14 خوب رسانيده و مى فرمايد: فامّا الانسان اذا ما ابتليه ربه فاكرمه و نعمه ، فيقول ربى اكرمن ، و اما اذا ما ابتليه فقدر عليه رزقه ، فيقول ربى اهانن ، كلا.... بر اين تفسير كه چون آدمى در معرض ‍ آزمايش در آمده و خداى تعالى او را به جاه و مقام گرامى دارد و معيشت را بر او گشاده گرداند، پس از روى فرح و تكبر گويد: پروردگار من مرا گرامى كرد، و چون او را در مقام آزمايش به فقر و فاقه و درويشى اندازد و روزى او را بر او تنگ گرداند، پس از روى جزع و ناشكيبايى گويد: آفريدگار من مرا خوار كرد، يعنى دسته اول گمان برند كه سبب اكرام آنها اعطاى نعم بسيار است و كرامت خود را به توانگرى دانند و دسته دوم چنين پندارند كه سبب خوارى آنها فقر است و اهانت خود را به درويشى دانند، در حالى كه چنين نيست و اين از قصور نظر و قلت فهم است ، از آن جهت كه حقيقت كرامت به طاعت است و مذلت به معصيت كقوله تعالى : س 49 ى 13 ان اكرمكم عند الله اتقيكم ...
    رزق به چه چيز اطلاق شده و معناى آن چيست ؟
    چون بناى اين كتاب بر اينست كه تا حد امكان و توانايى پرده از روى حقايق برداشته و رموز و اسرارى را كه امام عليه السلام در اين دعاى شريف به كار برده روشن تر جلوه دهد، لذا اگر در موارد مخصوصى دامنه بحث وسعت پيدا مى كند از اين نظر است كه تا حدى حق مطلب ادا شده باشد.
    و در اين جا كه امام عليه السلام تقاضاى روزى وسيع و حلال را كرده است با وجودى كه آياتى چند از قرآن مجيد شاهد اين بيان قرار گرفت ، معذلك هنوز مطلب ناتمام مانده و بايد دانست كه اصلا رزق از نظر قرآن به چه چيز اطلاق شده و معناى آن چيست ؟
    در اين مورد بهترين شرحى كه به نظر نگارنده رسيده بيانى از تفسير الميزان است كه در اينجا براى روشن شدن موضوع به نقل مختصرى از آن مى پردازيم .
    در ذيل آيه شريفه س 3 ى 27 تولج الليل فى النهار.... كه به عبارت ، و ترزق من تشاء بغير حساب ختم مى شود چنين آورده : ((رزق )) معنايى معروف دارد و آن چه از موارد استعمالش به دست مى آيد، معنى عطاء و بخشش هم در آن موجود است .
    در نظر ابتدايى ((رزق )) تنها به خوردنى ها اطلاق مى شده و غير آن را از پوشيدنى ها و امثال آن شامل نبوده است ، چنان كه ملاحظه مى كنيد در آيه شريفه : س 4 ى 233 و على المولود له رزقهن و كسوتهن بالمعروف ، ((كسوت )) يعنى پوشيدنى را در مقابل ((رزق )) قرار داده است ، سپس در معناى آن توسعه داده شده و شامل تمام چيزهايى كه به آدمى مى رسد و انسان از آنها منتفع مى گردد، و چون مال ، جاه ، فاميل ، علم و امثال آن گشته است ، چنان كه در آيه شريفه س 23 ى 72 ام تسئلهم خرجا فخراج ربك خير و هو خير الرازقين به خرج و مزد اطلاق ((رزق )) فرمود و در آيه 88 از سوره هود: قال يا قوم اءراءيتهم ان كنت على بينة من ربى و رزقنى منه رزقا حسنا آن را در ((نبوت و علم )) اطلاق نموده است .
    بارى آن چه از آيه شريفه : س 51 ى 58 ان الله هو الرزاق ذوالقوة المتين كه در مقام حصر وارد شده دستگير مى شود چند چيز است :
    اولا: فهميده مى شود كه ((رزق )) گرچه در ظاهر ممكن است به غير خداوند عالم نسبتى پيدا كند، چنان كه از امثال و الله خير الرازقين كه وجود رازق هاى ديگر را تصديق كرده خداوند را بهتر آنها معرفى كرده است ، و همچنين از آيه وارزقوهم فيها و اكسوهم سوره نساء آيه 5 استفاده مى شود، ليكن در واقع و نفس ‍ الامر جز به خداوند متعال منسوب نيست ، عينا رزق هم مانند ((عزت و ملك )) است كه در حقيقت مخصوص خدا مى باشد و ديگران به واسطه اعطاء و بخشش خداوندى از آن نصيبى گرفته اند.
    و ثانيا: روشن مى شود كه آنچه مخلوقات به آن منتفع شده از خير آن بهره مند مى شوند همه رزق آنان بوده و خداوند هم رازق آن مى باشد.
    و ثالثا: معلوم مى گردد كه آنچه آدمى مورد استفاده قرار مى دهد، ولى از راه حرام است ، از نظر معصيت به خداوند متعال منسوب نيست ؛ زيرا: خداوند نسبت معصيت را از نظر تشريع از خود نفى كرده است چنان كه آيه : قل ان الله لا ياءمر بالفحشاء اتقولون على الله ما لا تعلمون - اعراف 28 و آيه ان الله يامر بالعدل و الاحسان تا آن جا كه مى فرمايد: و ينهى عن الفحشاء و المنكر - نحل 92 به آن دلالت مى كند چگونه ممكن است كه حضرتش از چيزى نهى فرمايد و سپس ‍ ((رزق )) طرف را منحصر در آن نمايد.
    آرى از نظر ((تكوين )) ممكن است نفع محرمى رزق كسى باشد، ولى از نظر تشريع صحيح نخواهد بود، جهت امكان آن از نظر ((تكوين )) روشن است ، زيرا در جنبه تكوين تكليفى نيست تا قبحى را در دنبال داشته باشد.
    پس اين از نظر تعليمات عاليه ايست كه امام عليه السلام در اين فقرات دعا تقاضاى روزى حلال را كرده چون هر ((رزق و خيرى )) تنها مخصوص خداوند و رزق حق مسلمى است كه خداوند بر عهده خود نهاده و از براى هر فردى روزى حلال و مباحى از نظر تشريع مقدر فرموده ، زيرا ساحت پروردگار منزه تر از آنست كه براى بنده حقى بر عهده نهد سپس از راه حرام او را روزى دهد و در عين حال او را از تصرف كردن در آن نهى و در صورت مخالفت عقاب نمايد و اين از نظر حالت اختيار است كه بعضى از مردم از راه ناشايست و حرام تحصيل معاش مى كنند.
    و از اين جهت است كه امام عليه السلام در مقام تعليم خواستار آن شده كه از مسير حلال روزى او تاءمين شده و مبادا از نظر اختيار متوجه تحصيل روزى حرام گردد.
    در بيان فقرات مورد شرحبار الها اى رحيم و اى ودود خود رسان از ما به پيغمبر درود
    اين تمنا باشد از ما در قبول كه رسانى رحمت خود بر رسول
    بر نبى و آل او رحمت رسان چون شنيدم اين سخن را از كسان
    هر كه گويد تهنيت بر او مدام مى رسد در آرزو يكسر به كام
    پس فرستادم من اول اين درود تا بشويم زنگ عصيان از وجود
    بعد از آن دارم من از تو اين اميد كه كنى ايمن مرا از هر وعيد
    آرزويم از تو باشد نى ز غير كه كنى در عاقبت كارم به خير
    ختم كن بر من به نيكى زين جهان تا كه باشم از عقوبت در امان
    همچنان ايمان من ماند به جاى تا شوم از عالم دنيا فناى
    باز خواهم در طلب رزق وسيع هم به عقبا جاى خود يابم رفيع
    آن چه نعمت كرده اى بر من تمام پس مگير از من بنا كن بر دوام
    آن كه باشد ظالم و نامهربان وانكه باشد فسق او سر و عيان
    پس مساز او را مسلط بر سرم چون نباشد رحمت او را لاجرم
    يك دگر حاجت مرا باشد نهان گر كنى آن را اجابت اين زمان
    ديگرم با كس نباشد هيچ كار چون اهم حاجتم شد آشكار
    امر دنياى مرا خود كن كفاف آن جهان بگذر مرا زا هر خلاف

    اللهم احرسنى بحراستك و احفظنى بحفظك و اكلاءنى بكلائتك و ارزقنى حج بيتك الحرام فى عامنا هذا و فى كل عام و زيارة قبر نبيك و الائمه عليهم السلام و لا تخلنى يا رب من تلك المشاهد الشريفه و المواقف الكريمه .
    خدايا نگاهدارى كن مرا به نگاهدارى خودت ؛ و حفاظت فرما مرا به حفاظت خودت ((تو خود بهترين حفظكنندگانى كه فالله خير حافظا و هو ارحم الراحمين و خود فرمودى : ان كل نفس لما عليها حافظ؛ نيست هيچ نفسى الا كه بر او رقيب و نگهبانى هست ؛ و تو خود نگهبانى ؛ ان الله كان عليكم رقيبا))
    و نگاهبانى كن مرا به حراست خودت ((كيست غير از تو نگاهدارنده اى كه ما را از عوارض آفات و حوادث بليات نگاهبانى نمايد؟! و اين خود فرموده تو است كه : قل من يكلؤ كم بالليل و النهار من الرحمن ، جز رحمت عامه تو حافظ و دافعى نيست ))
    و روزى كن مرا حج خانه ات را كه محترم است ؛ در اين سال و در هر سال كه و لله على الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلا؛ و نيز روزى كن مرا زيارت قبر پيغمبرت را صلى الله عليه و آله و سلم و زيارت قبور ائمه اطهار كه درود و رحمت فراوان بر روان آنها باد؛ و جدا مكن مرا از اين مشهدهاى شريفه و اماكن متبركه ؛ اشاره بر اين كه هيچگاه از اين اماكن مقدسه دور نباشم و زندگانى خود را دائم در آن بلاد گذرانم .
    سبب علاقه حضرت سجاد عليه السلام به زيارت خانه خدا
    اين كه امام عليه السلام در سه مورد از اين دعاى شريف درخواست زيارت خانه خدا را كرده است و تاكيد مى نمايد كه هر ساله اين موفقيت ، او را نصيب شود و به خصوص اين كه در اينجا ((در عبارت مورد شرح )) توفيق زيارت تربت رسول اكرم و ائمه هدى را سلام الله عليهم اجمعين خواستار شده است ؛ شايد از اين نظر باشد كه او عليه السلام پيوسته شائق لقاء الله بوده و آنى نبوده است كه از ذكر او سبحانه غافل باشد؛ چون عوالم محبت سرشار يا مرتبه محبت او نسبت به محبوب خود به قدرى بالا بوده كه هميشه خود را از خود بى خود مى ديده است ؛ نمى دانم آن بزرگوار در چه عالم اسرارآميزى از عشق و محبت زندگانى خود را مى گذرانيده كه تمام اوقات را مشغول به انواع و اقسام عبادات بوده و گاهى در نماز و گاهى در مناجات و راز و نياز و زمانى هم به موقع در راه حجاز به سوى مسجدالحرام عازم بوده است .
    در شرح زندگانى آن بزرگوار است كه بسيارى از سالها از سنين عمر مباركش را در موقع حج پياده به سوى مكه معظمه رهسپار بوده و در حالى كه تمام وسائل و مراكب براى او آماده بوده است ، او عليه السلام با توكل به خدا و آن عالم از خود گذشتگى در آن باديه خشك و سوزان قدم مى گذاشته و با توجه تمام هم خود را براى ايصال به مقصد معطوف مى داشته است .
    آرى ؛ مگر نشنيده ايد داستان آن مردى را كه از بزرگان قبيله اى بود و در راه حجاز با تشكيلات و تجهيزات بر مركب سوار بوده و مى بيند جوانى را كه پياده در آن وادى در حركت است و با تعجب با خود مى گويد: سبحان الله اين جوان چگونه به اين باديه بى آب و آبادى قدم گذاشته است ؛ نه زادى با خود آورده و نه راحله اى آيا چگونه به مقصد خواهد رسيد؛ سپس به او نزديك شده و مى گويد: اى جوان از كجا مى آيى ؟
    مى فرمايد: من الله باز مى گويد به كجا مى روى ؟ الى الله و مى گويد چه مى جويى مى فرمايد رضى الله و مى گويد كه زاد و راحله ات چيست ؟ مى فرمايد: زادى تقواى و راحلتى رجلاى و مرادى مولاى كه از جانب خدا مى آيم و به سوى او مى روم و رضايش را مى طلبم ، زاد من تقواى من است و راحله من هر دو پاى من و مراد من مولاى من است ، و اين داستان مفصل است ، كه آن مرد بعدا اين جوان را در خانه كعبه ملاقات كرد و از تعظيم و تكريم مردم نسبت به او دانست كه او على بن الحسين عليه السلام است .
    آرى ، اين است معنى دلباختگى ، اين است معنى عشق و محبت ، اين است معنى فناى فى الله ، و اين است معنى وجود و هستى ؛ و اين است معناى طى مراحل سلوك .
    اى عزيز؛ به خدا قسم امام از اين سفرهاى خود بسيار لذت مى برده است در همان بيابان هاى خشك و سوزان دل را متوجه خالق خود داشته و هر گام كه بر زمين گذاشته به اميد وصال جانان ، خود را فرحناك و شادان مى ديده است : و اين از مقام امكان خارج است كه كسى بتواند آن حالت شيدا و واله اى را كه او عليه السلام داشته در قالب الفاظ در آورد و از طريق بحث و بيان ، آن عالم را آشكار نمايد، چه آن حالت را كسى داند كه خود پيمانه اى از شربت محبت چشيده باشد؛ كجا مى داند كسى حال آن عارفى را كه گفت : جمال كعبه در بيابان مرا به روى خار مغيلان به نشاط مى دواند!! يعنى چه ؟ چگونه ممكن است كسى به روى خار مغيلان در زير آفتاب سوزان حالتى نشاطانگيز و فرح بخش داشته باشد؛ اى خوشا به روان زنده دلانى كه با سوز و گداز در آن وادى سوزان حجاز آتش محبت خود را شعله ور مى سازند؛ و شما اى دوستان خدا بدانيد!! كه لذتى بالاتر از طى طريق به سوى خانه حبيب نيست !! و شربتى گواراتر از ايصال به كوى يار شفيق نخواهد بود، آنها را كه واصل شدند و به مقصد رسيدند آتش اشتياقشان هر لحظه افروخته تر شده و نمى خواهند آنى جدا باشند؛ نمى بينى كه عرض كرد: و لا تخلنى يا رب من تلك المشاهد الشريفة كه اى محبوب من ؛ اين رشته اتصال را پاره مكن و جدايى ميفكن ؛ كه من آنى بى تو و لحظه اى بى حضور دوستان نتوان زيست .
    و در باب اين كه چرا حضرت سجاد عليه السلام آن همه به زيارت خانه خدا علاقه داشته ، شرح آن در فقره ديگر با بيان ديگر در همين دعاى شريف بيايد؛ تا دانسته شود كه چگونه آن بزرگوار تمنا داشته كه آنى از محبوب خود جدا نباشد.
    نتيجه از زيارت قبر رسول صلى الله عليه و آله و سلم و ائمه هداى عليه السلام چيست ؟
    در باب ثواب و نتيجه و كيفيت زيارات قبور رسول و ائمه هدى صلوات الله عليهم اجمعين مطالبى بسيار است كه شرح آنها در كتب مربوطه آورده شده و مختصرى از آن را محدث فقيد مرحوم قمى عليه الرحمة در مفاتيح الجنان متذكر شده است و رواياتى كه در اين باب آمده خود كتاب جداگانه اى را در بر مى گيرد؛ و لكن همينقدر متذكر مى شويم كه اگر كسى عارف به حقوق اين بزرگواران باشد و با توجه و آداب مخصوص آنها را زيارت كند ثواب هايى مضاعف از بعضى عبادات واجبه داشته ، از آن جهت كه خداى تعالى بركاتى عظيم در زيارات آنها قرار داده است .
    و كافى است كه در باب ثواب و نتيجه از زيارت قبر رسول صلى الله عليه و آله و سلم روايتى را كه در كتاب شريف كامل الزيارات نقل شده از كتاب ((الجوهرة العزيزه )) اقتباس و نقل نمائيم : و آن چنين است كه در باب دوم از آن كتاب از زيد شحام نقل نموده : كه گفت به حضرت صادق عليه السلام عرض كردم :
    ما لمن زار قبر رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم ؟ قال : كمن زار الله فى عرشه
    چه ثواب و اجر و نتيجه دارد براى كسى كه قبر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را زيارت كند، فرمود: مانند كسى است كه خدا را در عرش ‍ زيارت كند؛ و از اين روايت معلوم مى شود كه چقدر عظيم است مرتبه و مقام زائرى كه به زيارت آن بزرگوار مشرف شود.
    پيغمبر و امام از نظر تصرفى كه بر اين عالم دارند ناظر اعمال زندگانند
    اين نكته را بايد توجه داشت ؛ در اين ايام كه بعضى از بى خردان منكرند بر اين كه اثرى بر زيارت قبور انبيا و ائمه هدى مترتب نيست ؛ اين از نظر بى اعتقادى بدين و بى اطلاعى ايشان است چون آن كس كه خدا را از روى حقيقت شناخت و اطاعت رسول او را بر خود واجب دانست هيچگاه گفته قرآن را داستان باورنكردنى نمى پندارند مگر قرآن در شاءن مردان خدا كه جان خود را در راه او داده اند نگفته است كه ايشان نمرده اند بلكه زنده هستند و متنعم به نعمت هاى الهى هستند بل احياء عند ربهم يرزقون
    پس چگونه است كه نمى خواهند باور كنند آن زمان كه گفته مى شود السلام عليك يا رسول الله و السلام عليك يا اميرالمؤ منين جواب مى شنوند و طنين اصوات آنها بلانتيجه به امواج هوا سپرده نمى شود.
    نه چنين است برادر من !! پيغمبر و امام حى و ميت ندارد؛ بلكه عموم اهل ايمان كه حجاب اين عالم را دريده و خود را به عالم پس از مرگ مى سپارند ناظر اعمال زندگان بوده و از مجهولات اين عالم باخبرند.
    شايد بعضى از عبارات زيارات شاهد اين معنى باشد كه عرض مى شود: اشهد انك تسمع كلامى و ترد جوابى و انت حى عند ربك مرزوق ، آرى پيغمبر و امام سلام ما را مى شنوند و جواب سلام ما را مى دهند على الخصوص كه جواب سلام بر عموم واجب است يعنى اگر ما شايستگى جواب نداشته باشيم شكى نيست كه جواب ما را خواهند داد؛ بلكه با احتياط در اين بيان مى گويم كه به مصداق قرآن مجيد جواب نيكوترى به ما خواهند داد فحيوا باحسن منها او ردوها.
    براى اثبات اين منظور خبر موثقى را كه بيشتر از تفاسير معتبر در ذيل آيه 83 از سوره النساء آورده اند متذكر مى شويم : و آن چنين است : كه اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود: چون رسول صلى الله عليه و آله و سلم را دفن كرديم و سه روز از آن واقعه گذشت يك نفر اعرابى بر سر قبر آن بزرگوار آمد و در خاك افتاد و خاك بر سر كرده مى گفت : يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم ؛ آن چه گفتى شنيديم و گرويديم و آنچه بر تو نازل شده اينست : و لو انهم اذ ظلموا انفسهم جاؤ ك فاستغفرواالله و استغفر لهم الرسول لوجدوا الله توابا رحيما يعنى و اگر آنها هنگامى كه بر نفس هاى خود ظلم و ستم كردند به تو رجوع كرده و طلب مغفرت كردند و از براى آنها استغفار مى كردى البته خدا را پذيرنده توبه و مهربان مى يافتند.
    و پس از قرائت اين آيه شريفه ؛ اعرابى گفت : اى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ؛ من بر خويشتن ظلم كرده ام و گناهكارم آمده ام به نزد تو تا از براى من استغفار و طلب آمرزش كنى ؛ پس از قبر آن بزرگوار صدا آمد قد غفر لك تو را آمرزيدند، تو را آمرزيدند.
    پس از اين جهت است كه حضرت سجاد عليه السلام در تعليمات عاليه خود مكرر تقاضاى زيارت مشاهد مقدس ايشان را نموده و حتى نمى خواهد كه آنى از حضور ايشان جدا باشد و شايد همين يك فقره از دعا كه عرض مى كند: و لا تخلنى يا رب من تلك المشاهد الشريفه كافى باشد تا دانسته شود كه پيغمبر و امام از نظر تصرفى كه بر اين عالم دارند ناظر اعمال زندگانند و نزد قبور ايشان و ايراد كلام در غياب ايشان مانند مصاحبه حضور است !!
    در بيان فقرات مورد شرحبار الها باشى از حالم گواه در حفاظ خود بگيرم در پناه
    تو نگهبانى مرا فى كل حال حافظى بر عالم لا محال
    اين مثل كه آورم من بر زبان شرم آيد چون كنم آن را بيان
    بر بهائم گر نباشد كس رقيب سر زند از هر يكى فعلى عجيب
    گر نباشد گوسفندان را شبان كى بود بر حفظ آنان پاسبان
    پس حراست را به هر نفسى رواست درد آفت را نگهبانى دواست

  3. #23
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    عرضه كردم درد خود را بر طبيب كه جدا يكدم نباشم از حبيب
    آتشى باشد مرا اندر نهاد كه زند بر شعله اش هر ساله باد
    مى وزد در موسم حج اين نسيم تا مگر سازد مرا بر آن سهيم


    ***
    من ندارم در تفكر اين مجال چون ببينم عقل و عشقم در جدال
    عقل گويد پرده بردار از حجاب عشق گويد وصل او را كن شتاب
    عقل گويد كعبه باشد محترم عشق گويد خانه دل كن حرام
    عقل گويد بسته دل شو بر خدا عشق گويد خود مشو از او جدا
    هر دو در آئين خود بر يك روش هر يك از ذوقى بود در پرورش ‍
    پس نباشد راءى آنها بر خلاف گر مرا افتد گذارى بر طواف
    اى خدا هر ساله بر من كن نصيب تا زنم آبى بر آتش از قريب
    همچنان من را رسان بر كوى دوست آن پيمبر كه بگفتى خاتم اوست
    پس ديگر دارم تمنا در وصال كه رسم بر تربت صاحب جلال
    جمله انوار هداى سبط رسول نزدشان طاعت مرا باشد قبول

    اللهم تب على حتى لا اعصيك و الهمنى الخير و العمل به و خشيتك بالليل و النهار ابدا(38) ما ابقيتنى يا رب العالمين
    خداى بپذير توبه مرا همچنان كه ديگر به گناه آلوده نشوم ((يا هميشه مرا در مقام توبه نگهدار تا نتوانم تو را نافرمانى كنم ، و يا چنان توبه مرا قبول فرما كه گويا اصلا معصيت نكرده ام ؛)) و الهام كن بر من كه كارهاى نيك و شايسته انجام دهم يعنى و الهمنا طاعتك بر دلم انداز كه به جا آورم هر عملى را كه موجب رضاى تو است و خود مرا وادار به انجام آن فرماى ؛ و همچنان مرا شبانه روز تا مادام كه در اين جهان باقى هستم در حالت خوف و بيم قرار ده ((تا از ذكر توبه غافل نباشم .))
    در اين جملات دو موضوع مهم مورد بحث است يكى موضوع ((توبه )) و ديگر خوف و خشيت از خداى تعالى كه به ترتيب توضيحى در اين دو مورد داده خواهد شد.
    در بيان توبه
    تا اين قسمت از دعاى شريف در دو مورد ديگر شرحى از بيان توبه نسبت به معناى عبارات و با توجه به آيات مربوطه قرآنى گذشت و اينك در شرح اين فقره متمم مطالبى را كه پيوستگى كامل به بيان امام عليه السلام دارد از نظر قرآن تشريح مى نماييم .
    بايد دانست كه حقيقت توبه به سه چيز متحقق مى گردد، اول به قوت ايمان و نور يقين ؛ دوم به پشيمانى و ندامت ، سوم به ترك آن چه مرتكب شده ؛ و اما نظر اول از اين جهت است كه خداى تعالى به اهل ايمان خطاب مى كند، كه اى گروه گروندگان شما همگى توبه كنيد و بازگشت نماييد به سوى خدا، شايد رستگار شويد و به سعادت دارين برسيد قوله تعالى س ‍ 24ى 31 و توبوا الى الله جميعا ايها المؤ من ون لعلكم تفلحون ؛ و مراد امر او سبحانه بر جميع بندگان است ، چه هيچكس از جريمه و تقصير طاعت خالى نيست ؛ در كشف الاسرار آورده : كه حق تعالى همه را از مطيع و عاصى امر به توبه نموده تا عاصى و خجل زده نشود؛ چه اگر فرمودى اى گناهكاران توبه كنيد موجب رسوايى ايشان شدى و چون در دنيا ايشان را رسوا نمى خواهد اميد هست كه در عقبا ايشان را رسوا نكند.
    و همچنين نظر دوم و سوم از آن جهت است كه خداى تعالى چنين اشاره مى فرمايد: كه اى اهل ايمان اگر مى خواهيد توبه كنيد آن چنان توبه كنيد كه خالصا لوجه الله باشد و اين معنا را قرآن مجيد كاملا تصريح فرموده است .
    توبه نصوح
    سوره التحريم آيه 8 يا ايها الذين آمنوا توبوا الى الله توبة نصوحا...
    بر اين تفسير: اى كسانى كه ايمان آورده ايد باز گرديد از معاصى به طاعت خداى ؛ بازگشتى خالص و بر گذشته نادم شويد و عزم را جزم نماييد بر اين كه باز بر سر گناه نرويد.
    در بعضى از تفاسير مذكور است كه معاذ جبل از پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم پرسيد كه حقيقت توبه نصوح چيست ؟
    فرمود: توبه نصوح آن است كه تائب عود نكند به معصيت چنان كه شير به پستان عود نمى كند.
    در تفسير گازر آورده : اميرالمؤ منين على عليه السلام گفت : توبه نصوح كنيد؛ بر گناه گذشته پشيمانى خوريد و فرائض گذشته را قضا كنيد و رد مظالم كنيد و از خصمان خود حلالى خواهيد و تنهاى ((بدن هاى )) خود را در طاعت خداى تعالى لاغر گردانيد چنان كه در مخالفت و عصيت وى بپروريده ايد و تلخى طاعتش بچشانيد چنان كه شيرينى معصيتش چشانيده ايد.
    هر يك از مفسرين و گويندگان در باب توبه نصوح بيانى دارند
    فتح موصلى گفت : علامت توبه نصوح سه چيز است : مخالفت هواى نفس ، و بسيارى گريه ؛ و صبر در گرسنگى و تشنگى .
    ذوالنون گفت : توبه نصوح را سه علامت است : كم گفتن ، و كم خوردن و كم خفتن .
    كلبى گفت : توبه نصوح آن باشد؛ كه به دل پشيمان باشد و بر زبان استغفار كند و به تن باز استد.
    سفيان ثورى گفت : علامت توبه نصوح چهار است : درويشى ، بيمارى ، ذليلى ، غريبى .
    شفيق گفت : توبه نصوح آن باشد كه صاحب گناه خويشتن را ملامت بسيار كند و از پشيمانى خالى نشود تا از آفات گناه به سلامت برهد.
    قتاده گفت : توبه صادق باشد.
    فضل ((يا فضيل )) عياض گفت : آن باشد كه گناه نصب چشم تائب باشد چنان كه پندارد در او مى نگرد و اين عبارت نزديك به قول سعيد بن جبير است كه فرموده : توبه نصوح آن است كه ذنب هميشه نصب العين تائب باشد و پيوسته بر آن ناظر.
    سرى سقطى گفت : توبه نصوح آن بود كه توبه كند و مردمان را با توبه خواند تا چنان كه وى از عذاب برهد و ديگران را نيز از عذاب برهاند چه شرط مسلمانى آن است كه به مسلمانان آن خواهى كه به خود خواهى .
    ابوالفتوح رازى نوشته است : مراد به نصوح توبه ايست نصيحت كننده و بعضى از مفسرين ديگر هم به همين مضمون گفته اند كه توبه نصوح آنست كه : انسان ناصح نفس خود شود به اخلاص ندم با عزم بر عدم عود، و نيز بعضى ديگر چنين آورده اند كه توبه ايست مقبوله و آن منوط به سه چيز است : خوف عدم قبول ، و رجاء قبول ، و ادامه طاعت از روى ذلول . و نگارنده گويد: تمام اين بيانات از نظر دلائل عقلى هم كه باشد در توبه واقعى صدق خواهد كرد.
    گفتار حضرت سجاد عليه السلام اشاره به توبه نصوح
    حضرت سجاد عليه السلام در يكى از مناجات پانزده گانه خود به نام ((مناجات التائبين )) عرض مى كند:
    الهى انت الذى فتحت لعبادك بابا الى عفوك سميته التوبة ، فقلت توبوا الى الله توبة نصوحا فما عذر من اغفل دخول الباب بعد فتحه ، يعنى الهى تو آن صاحب رحمتى كه بر روى بندگانت درى گشادى به سوى احسان خود كه نام آن را توبه گذاشتى ((و فرمودى كه اى بندگان بازگشت كنيد به سوى پروردگار خود بازگشتن نصوح )) چه كس باشد كه ديگر عذر آورده و غفلت ورزد و از اين در كه بر او باز شده در نيايد، يعنى كمال بدبختى است كه با وجود فتح اين باب غافلان كاهلى كرده و بى اعتنايى نمايند.
    استقبال خداى تعالى از توبه كنندگان
    در آياتى چند است كه خداى تعالى در مورد قبول توبه از بندگان بياناتى آورده كه گاهى بر سبيل ترغيب و تشويق و زمانى بر وجه تنبه و آگاهى موضوع را اعلام مى دارد، و چنين متذكر مى شود: كه اى بندگان بياييد به سوى من و باز گرديد از كردارهاى زشت خود و نادم شويد كه پروردگار شما از شما مى پذيرد و رحمتش را بر شما شامل مى گرداند.
    و در اين موضوع قبلا در فقره ((يا قابل التوب )) در ذيل آيه شريفه : الم يعلموا ان الله هو يقبل التوبة عن عباده مطالبى گذشت و در اينجا بى مورد نيست كه گفته شود اصلا پذيرش توبه را خداى تعالى تضمين كرده است و صريحا مى فرمايد: س 42ى 24 و هو الذى يقبل التوبة عن عباده و يعفوا عن السيئات .... و او آن خدائيست كه توبه پذيرد از بندگانش و در مى گذرد از بدى هاى ايشان .... و در حقيقت توبه مطالبى در باب توبه نصوح گذشت و لكن در ذيل اين آيه شريفه در تفسير ابوالفتوح رازى مطالبى آورده كه مورد توجه است يعنى اقوال بعضى از مفسرين و گويندگان را در چگونگى توبه بيان مى دارد؛ و گفته است كه سهل بن عبدالله را پرسيدند كه توبه چه باشد؟ گفت : انتقال باشد از احوال مذمومه به احوال محموده .
    ابوالحسن پوشبخى را گفتند: تائب كه باشد؟ گفت : آن كه چون معصيت ياد آرد حلاوت او در دل نيايد ((رويم )) گفت : توبه آن باشد كه مرد ترك معاصى كند به فعل و نيت و اقبال كند بر طاعت به فعل و نيت ؛ ((جنيد)) را گفتند: تائب كه باشد؟ گفت : هر كه توبه كند از هر چه جز اوست ؛ و نيز شاه كرمانى گفته است : دنيا رها كن تا تائب باشى و مخالفت هوى كن تا به رضاى او برسى .
    استقبال از توبه كنندگكان بر سبيل استفهام
    سوره المائده آيه 74 افلا يتوبون الى الله و يستغفرونه و الله غفور رحيم .
    آيا رجوع نمى كنند به طاعت خدا و توبه نمى كنند به سوى او و آمرزش ‍ نمى خواهند از او، كه او خداى آمرزگار است بر تائبان و مهربان است بر مستغفران ((و اين استفهام در واقع حالت امر را دارد يعنى كه بايد توبه و استغفار كنند آنها كه مرتكب معاصى شده اند.))
    و اين را هم بايد دانست كه فرق ميان استغفار و توبه آنست كه ؛ استغفار طلب آمرزش است به دعا يا توبه يا غير آن از طاعت ((كه شرح آن قبلا در باب استغفار گذشت )) و توبه ندمست بر معصيت با عزم بر آن كه به مثل آن عود نكند. و لكن در هر حال لازمه استغفار تائب شدن است كما اين كه قبلا در شرح آيه و انى لغفار لمن تاب .... مطالبى گذشت ؛ و نيز چيزى كه در اين بيان قابل توجه است آن است كه خداى تعالى در بسيارى از آيات پذيرش توبه را به حالت صيغه مبالغه در آورده و خود را به صفت ((تواب الرحيم )) معرفى كرده است ؛ و شايد اين از جهت كثرت قبول يا حتم بودن اجابت توبه تائب باشد به خصوص اين كه صفت رحمت را هم تواءم و اضافه به آن نموده ؛ يعنى گذشته از اين كه مى فرمايد: من توبه جميع گناهكاران را مى پذيرم ؛ علاوه مى كند كه بر ايشان هم مهربان بوده و رحمت خود را بر آنها شامل مى نمايم .
    يكى از شرائط توبه
    زمانى توبه به نتيجه مى رسد و مورد پذيرش حق تعالى قرار مى گيرد كه تائب بعد از توبه كردن از گناه و اعمال ناروا؛ كردار شايسته و عمل صالح انجام دهد، همچنان كه فرمود: س 6ى 39 فمن تاب من بعد ظلمه و اصلح فان الله يتوب عليه يعنى هر كس پس از ستم خود توبه كند و اصلاح نمايد ((عمل صالح كند)) خداوند توبه او را بپذيرد، پس ‍ پذيرش توبه منوط به انجام كردار شايسته است .
    از عجائب پاداش و جزا! ((خداى تعالى بديها را تبديل به خوبى مى كند
    موضوع مهمى كه خداى تعالى در باب توبه اشاره به آن فرموده و مقام راءفت و رحمت خود را نسبت به بندگان به حد آن چنانى كه هست مى رساند در سوره الفرقان آيه 70 است كه پس از بيان تعذيب مجرمين مى فرمايد: الا من تاب و امن و عمل عملا صالحا فاولئك يبدل الله سيئاتهم حسنات و كان الله غفورا رحيما.
    عجب خداى مهربانى است !! قبل از اين آيه شريفه بيانى دارد كه در كيفيت عذاب مضاعف از چند دسته را ((مشرك ، قاتل عمد، زانى )) مى نمايد كه در واقع اين سه نوع گناه از امهات معاصى به شمار مى رود و از گناهان كبيره درجه اول محسوب مى شود.
    سپس مى فرمايد: مگر آن كس كه توبه كند و بگرود به خدا و رسول و كارهاى شايسته انجام دهد، پس براى اين گروه كه قبلا صاحب گناه كبيره بوده و توبه كرده اند؛ بدل كند خداى تعالى بديهايشان را به نيكويى ها يعنى سوابق معاصى را به توبه محو كند و لو احق طاعات به جاى آن ثبت نمايد يا بدل كند عادت معاصى را در نفس به ملكه طاعت ؛ يا توفيق دهد او را به اضداد عمل ما سلف ؛ يا ثبت نمايد براى او بدل هر عقاب را ثواب .
    نگارنده گويد: از اين آيه شريفه چنان معلوم است كه خداى تعالى هر گناهى را اعم از كبيره يا صغيره كه در شرايط مذكوره از آن توبه كنند مى آمرزد و چون عمل توبه يك عمل نيكو و حسنه ايست و خداى تعالى فرموده كه : ان الحسنات يذهبن السيئات لذا در مرحله اول خود عمل توبه كه حسنه است سيئات را از بين مى برد؛ و تبديل سيئات به حسنات منوط به كردارهاى شايسته و نيكوييست كه پس از توبه از تائب به عمل آيد.
    خداى تعالى توبه كنندگان را دوست مى دارد
    خداى تعالى سه چيز از براى توبه كنندگان قرار داده كه اگر يكى از آنها را به جميع اهل آسمان و زمين عطا مى فرمود به سبب آن نجات مى يافتند؛ يكى آن كه فرمود خدا توبه كنندگان را دوست دارد. ديگر اين كه خبر داده است كه فرشتگان حامل عرش و فرشتگانى كه در حول عرشند طلب آمرزش مى كنند از براى كسانى كه توبه كرده اند، و سوم آمرزش و رحمت خود را از براى كسى كه توبه كند قرار داده است ؛ و حضرت امام موسى كاظم عليه السلام فرمود: كه دوست ترين بندگان به سوى خدا توبه كنندگانند.
    بازگشت بنده به سوى خدا مساوى با دو برگشت خداوند به سوى بنده است
    در تفسير الميزان در ذيل آيه شريفه س 4ى 17 انما التوبة على الله للذين يعملون السوء بجهالة .... ((كه تفسير آن در صفحه 181 گذشت چنين آورده :)) توبه در لغت به معنى برگشت است ، و توبه از بنده برگشت اوست به سوى پروردگارش با پشيمانى و بازگشت از سرپيچى ، و از جانب خداوند توفيق وى به توبه يا آمرزش گناه او، مكرر گفته شده كه هر توبه ((يعنى بازگشت )) از بنده به سوى خدا؛ مساوى با دو برگشت خداوند به سوى بنده مى باشد - به حسب بيان قرآن - زيرا توبه يك عمل پسنديده ايست كه محتاج به نيرو است و نيرودهنده هم خداست پس توفيق كار خير را اول خداوند عنايت مى كند، تا بنده قادر به توبه مى شود و از گناه خود بر مى گردد و سپس وقتى موفق به توبه شد محتاج تطهير از آلودگى گناهان و آمرزش است ، آن جا نيز بار ديگر مشمول عنايت و رحمت و آمرزش خدا قرار مى گيرد.
    اين دو عنايت و برگشت خدا همان دو توبه اى هستند كه توبه بنده را در ميان گرفته اند، قرآن مى فرمايد: س 9ى 118 ثم تاب عليهم ليتوبوا يعنى سپس ((خداوند)) به سوى آنها بازگشت تا آنها نيز باز گردند. اين همان توبه اولى است و مى فرمايد: س 2ى 160 فاولئك اتوب عليهم يعنى پس به سوى آنان باز مى گردم .
    و اين نيز توبه دومى است و در ميان اين دو، توبه بنده قرار مى گيرد.
    و همچنين در آن تفسير شريف اضافه مى كند: اين مطلب را با تاءمل ميتوان دريافت كه توبه متعدد خداوند تعالى نسبت به موقعيت بنده ، تعدد پيدا مى كند، و گرنه توبه خداوند يكى است و آن همان برگشت لطف پروردگارى است به سوى بنده گنه كار، غايت ، توبه بنده در لابلاى اين توبه واقع شده ، گاهى نيز بدون شروع توبه بندگان شروع مى گردد، همانطور كه از آيه و لا الذين يموتون و هم كفار استفاده مى شود كه قبول شفاعت در حق بنده گناهكار هم در روز قيامت از مصاديق توبه است ؛ آيه مباركه : و الله يريد ان يتوب عليكم و يريد الذين يتبعون الشهوات ان تميلوا ميلا عظيما نيز از اين باب مى باشد.
    توبه در حال اضطرار بى نتيجه است
    خداى تعالى در آن جا كه فرمود: توبه را قبول كند و بپذيرد از كسانى كه از روى جهالت و نادانى مرتكب اعمالى زشت و ناروا شدند ((كه تفسير آن قبلا گذشت )) سپس مى فرمايد: س 4ى 18 و ليست التوبة للذين يعملون السيئات حتى اذا حضر احدهم الموت قال انى تبت الان ....
    يعنى توبه براى آن كسانى نيست كه بد كنند تا هنگام مرگشان و سپس ‍ گويند الآن توبه كرديم !! و پذيرش توبه منوط به آن است كه قبل از بسته شدن در توبه ، توبه كنند ((يعنى توبه و پذيرش آن به قبل از فرارسيدن اجل محدود است )) و الا آن زمان كه اجل ناى گلوى مجرم را بگيرد و با او دست به گريبان شود و بداند كه ديگر چاره اى جز تسليم جان نيست و با اين حالت ((حال اضطرار)) توبه كنند هيچ نتيجه نخواهد گرفت ، چون ياءس از زندگانى دنيا و خطرات هنگام مرگ و شدت اهوال پس از آن او را وادار بر آن كرده كه از كار خود پشيمان شود؛ در حالى كه ديگر وقت بازگشت به خداوند را از دست داده است ، پس توبه كردن بايد در حال اختيار باشد و توبه در حال اضطرار توبه نيست بلكه اضطرار است ؛ و از آن طرف پذيرش توبه از طرف خداى تعالى اشاره به نزديك شده ؛ قوله تعالى : ثم يتوبون من قريب فاولئك يتوب الله عليهم .... بر اين اشاره كه اگر كسى مرتكب گناهى شد و از روى جهالت خطائى از او سر زد، بلافاصله بايد توبه كند و تاءخير نكند و به اميد اين كه اجل او را مهلت مى دهد امروز و فردا ننمايد؛ چون دوران پذيرش توبه محدود است و پشيمانى دم مرگ پشيمانى كاذب است و اگر بنا شود كه توبه در هر موقع مورد قبول قرار گيرد و هر پشيمانى ، توبه كند توبه او مقبول باشد، گفته حق تعالى را كه درباره مجرمين در روز رستاخيز فرموده دفع مى شود؛ قوله : و اسروا الندامة لما راو العذاب .... و نظير اين آياتى داريم كه توبه و پشيمانى و ايمان به خدا آوردن در هنگامى كه موقعيت از دست رفته بى فايده و بى حاصل است . نشنيديد كه قرآن مجيد نقل قول مى كند از لسان گروهى كه از اين دار تكليف رهسپار به عالم برزخ و سراى سزا و جزا مى شوند و در آن جا تقاضاى برگشت به دنيا مى كنند تا شايد بيابند و توبه كنند و كردار نيكو به جاى آوردند، ولى ديگر جواب رد به آنها داده شده و هرگز از ايشان پذيرفته نخواهد شد!! و اين نشانه ايست تا مكلفان موقع شناس باشند و تا وقت ؛ از دست نرفته است و هرگونه اختيار و فرصت دارند توبه كنند و به سوى پروردگار خود باز گردند تا مورد لطف و عنايت و محبت خدا قرار گيرند.
    رواياتى از تفسير الميزان در ذيل آيه مورد تفسير
    از آن جا كه روش نگارنده تحصيل مقام اميدوارى براى خواننده عزيز است ؛ و در تفسير آيه اى كه گذشت شايد براى بعضى حالت ياءس ايجاد شود، لذا رواياتى را كه صاحب تفسير الميزان در ذيل اين آيه شريفه آورده متذكر مى شويم تا مراتب لطف خداوندى ظاهر شده و معناى آيه شريفه بهتر فهميده شود.
    در كتاب ((الفقيه )) از آخرين خطبه حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم نقل مى كند كه فرمود: هر كس يكسال قبل از مرگش هم توبه كند خدا توبه او را مى پذيرد، و سپس فرمود: يكسال بسيار باشد هر كس يكماه قبل از مرگش هم توبه كند خدا او را مى آمرزد، سپس فرمود: يكماه نيز بسيار است ، هر كس يك روز قبل از مرگ هم توبه كند، خدا او را مى آمرزد، و سپس فرمود: يك روز بسيار باشد، هر كس يك ساعت قبل از مرگ را توبه كند، خدا او را مى آمرزد، و سپس فرمود: يك ساعت نيز بسيار باشد هر كس توبه كند و و و روحش به اينجا رسيده باشد ((و به گلوى خود اشاره فرمود)) خدا او را مى آمرزد.
    از حضرت صادق عليه السلام پرسيدند از اين آيه و ليست التوبة للذين يعملون السيئات حتى اذا حضر الموت احدهم الموت قال انى تبت الآن حضرت فرمود: يعنى در موقعى كه آن عالم را ببيند.
    روايت دوم ، اين آيه و رواياتى را كه درباره پذيرفته نشدن توبه در موقع مرگ وارد شده تفسير مى كند، و مى گويد: مراد از ((حضور مرگ )) وقتى است كه يقين به مرگ پيدا شود و آثار آخرت هويدا گردد و در آن موقع توبه اى نيست ، اما كسى كه جاهل است مانعى براى پذيرش توبه اش ‍ نيست .
    تفسير العياشى : زراره ؛ از حضرت باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: وقتى روح به اينجا رسيد ((و به گلوگاه خود اشاره نمود)) توبه عالم [كسى كه مى داند كه مى ميرد] پذيرفته نمى باشد و توبه جاهل ((كسى كه احتمال مرگ نمى دهد)) قبول است .
    توبه كردن از گناه واجب است
    عالم ربانى ملا احمد نراقى ؛ در معراج السعادة آورده است : هيچ شكى نيست كه هر چيزى كه رسيدن به سعادت ابديه و نجات سرمديه موقوف بر آن است تحصيل آن لازم و واجب است .
    و شبهه اى نباشد، كه سعادتى نيست به جز لقاى پروردگار و انس به او؛ پس هر كه محروم از قرب وصال و ممنوع از مشاهده جمال و جلال ايزد متعال باشد از جمله اشقياء و به آتش دورى و آتش دوزخ معذب مى باشد و هيچ چيز باعث دورى و سبب مهجورى نمى گردد مگر معاصى و گناهان ؛ و چاره آنها نيست مگر توبه و انابه ، پس به حكم عقلى توبه واجب عينى است بر هر كسى كه مرتكب معصيت شده باشد و چگونه توبه واجب نباشد و حال آن كه اعتقاد به وجود اجتناب از معاصى و مضرات آنها از جمله ايمان است .
    و بايد توجه داشت كه وجوب توبه تخصيص به شخصى دون شخصى و وقتى دون وقتى ندارد بلكه بر همه كس و در همه وقت لازم است ، چه هر بنده خالى از معصيت و گناه نيست و اگر در بعضى اوقات از معصيت جوارح و اعضاء خالى باشد ظاهر اينست كه خالى از صفت بدى از صفات نفسانيه يا رغبت به گناهى در دل فارغ نباشد و اگر فرض شود كه از آن نيز خالى باشد از وساوس شيطانيه و افكار متفرقه كه دل را از ياد خدا غافل كند خالى نيست و همه اينها نقصى است كه بازگشت آنها به توبه است ؛ در هر حال لازم است بر هر بنده سالكى در هر موقع توبه كند و همچنين توبه از بعضى گناهان واجب شرعى است كه اگر كسى مرتكب آن شده باشد و بى توبه از دنيا برود مستحق عذاب الهى خواهد بود؛ و آن گناهى است كه در شريعت مقدسه بر همه كس حرام شده و نهى از آنها وارد شده و همه خلق در وجب توبه از آنها يكسانند؛ و اما بعضى ديگر از گناهان چون وساوس نفسانيه و رغبت قلبى به معاصى و قصور در معرفت و عظمت و جلال حضرت بارى و امثال اينها؛ پس توبه از آنها واجب شرعى نيست كه ترك آن موجب عذاب اخروى گردد بلكه وجوب آن به معنى ديگر است كه عبارت از وجوب شرطى باشد؛ يعنى كسى كه خواهد پا بر بساط قرب حضرت معبود نهد و به مقام محمود برسد بايد از آنها نيز توبه نمايد؛ پس كسى كه به نجات از عذاب ؛ قناعت كند و طالب زيادتر از آن نباشد، توبه از اين قسم گناه بر او و اجب نيست ؛ و آن چه وارد شده است از استغفار و توبه انبيا و اوصيا از اين اقسام توبه و استغفار بوده چه به واسطه نزول ايشان در اين سراى جسمانى و ابتلاى ايشان به بدن عنصرى لابد بود از براى ايشان از تربيت بدن و اكل و شرب و خواب و التفات به اصحاب ؛ و به آن سبب گاهى از مقام شهود و استغراق باز مى ماندند و اين نسبت به مراتب ايشان نوعى گناه بوده ((همچنان كه قبلا در بيان حسنات الابرار سيئات المقربين مطالبى گذشت .))
    و اين بود به طور كلى موضوع كيفيت و چگونگى توبه از نظر قرآن و اقوال مفسرين و گويندگان ؛ و در پايان اين بحث نگارنده را به خاطر رسيد كه فرمايش اميرالمؤ منين على عليه السلام را زينت بخش اين صفحه قرار داده و با وجود مطالبى كه در سهولت توبه و ثواب آن گذشت حقيقت ديگرى را آشكار سازد، و آن اينست كه در نهج البلاغه مى فرمايد: ترك الذنب اهون من طلب التوبة ؛ يعنى گناه نكردن آسان تر است از خواستن توبه و بازگشت ؛ و از فرمايش امام چنين نتيجه گرفته مى شود: كه آدمى را سعى بايد كه هيچگاه به اميد توبه مرتكب گناه نشده و دامن خود را به معصيت آلوده نسازد.
    موضوع دوم از فقرات مورد شرح در باب و خشيتك بالليل و النهار....
    همانطور كه قبلا گذشت امام عليه السلام در خلال اين دعاى شريف در چند مورد اشاره به مقام خوف و رجاء نموده و با لسان مختلف حقيقت آن را آشكار كرده است ، و لكن در اين جمله كه او عليه السلام كلمه ((خشيت )) را استعمال نموده مقام خوف را بر وجهى ظاهر كرده است كه شايسته خوف بندگان صالح از مقام پروردگارى باشد.
    گرچه ارباب معانى بر آنند كه خوف و خشيت در لغت يك معنى دارد؛ ولى چون اين كلمه در بيان قول حق تعالى بر وجهى آمده كه شايسته خوف بندگان عالم و عارف است ، لذا مى توان گفت كه خشيت مرتبه اى بالاتر از خوف است ؛ همچنان كه فرمود: انما يخشى الله من عباده العلموا يعنى همانا كه بندگان عالم و دانا از خداترسند، و از اينجا معلوم مى شود كه استعمال ((خشيت )) مخصوص بندگان عالم و عارف بوده و مرتبه آن بالاتر از مرتبه خوف است و بهترين شاهد براى توضيح اين بيان روايتى است كه در جلد سوم از اصول كافى ، از امام صادق عليه السلام نقل شده است .

  4. #24
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    فرق بين خوف و خشيت از محقق طوسى ((ره ))
    از امام صادق عليه السلام است كه فرمود: به راستى كه عبادت است سخت ترسيدن از خداى عز و جل ، خدا مى فرمايد: فاطر 28 انما يخشى الله من عباده العلموا ((و نيز)) خدا جل شاءنه فرمايد: المائده 48 فلا تخشون الناس و اخشون و فرمود تبارك و تعالى : و من يتق الله يجعل له مخرجا....
    و قال ابوعبدالله عليه السلام ... ((و امام صادق عليه السلام فرمود:)) به راستى حب بزرگى منشى و شهرت در دل شخص ترسان و هراسان نيست .
    شرح - از محقق طوسى است كه در اوصاف الاشراف به طور خلاصه گويد، خوف و خشيت گر چه در لغت يك معنى دارند، ولى نزد صاحبدلان ميان آنها جدايى است ، زيرا خوف نگرانى دل است از انتظار بدى و كيفر كه به سبب احتمال ارتكاب خلاف و ترك طاعت باشد و براى بيشتر مردم حاصل است و اگر چه مراتب بسيارى دارد و مرتبه عالى آن براى اندكى باشد؛ و خشيت حالتى است در نفس كه از شعور به بزرگوارى حق خيزد و از هيبت و خوف محجوبيت و حرمان ، و اين حال دست ندهد مگر براى كسى كه مطلع شود بر جلال كبرياء و بچشد لذت تقرب را و از اين راه است كه فرمايد: ((همانا دانشمندانند كه از خدا ترسانند.))
    اينست كه حضرت سجاد عليه السلام عرض مى كند: و خشيتك بالليل و النهار ابدا ما ابقيتنى ... اشاره بر اين كه ، خوف مرا در شبانه روز مانند خوف بندگان دانا و عارفى قرار داده كه بر عظمت و جلال و كبريايى تو كاملا واقفند.
    در بيان فقرات مورد شرحبار الها توبه از ما كن قبول كه شديم از كرده هاى خود ملول
    نادم از افعال خود افسرده حال هم پريشان خاطر و هم پرملال
    پشت ما از معصيت شد چون كمان از عذابت چاره بايد در امان
    بى تاءمل سوى تو كرديم عزم راسخ آمد عزم ما بر توبه جزم
    توبه اى تا بر گنه آرد فتوح توبه اى كه نامش آوردى نصوح
    آرزو در بخششت باشد چنان كه بگيرى تائبان را خود عنان
    آن زمان رحمت رسد بر ما فرود كه گنه باشد ز ما پاك از وجود
    سهل باشد توبه كردن از گناه ليك آسان تر كه گيرم زو پناه
    بعد از اين نيكو كنم كار اكتساب چون شدم نادم ز قبح ارتكاب
    زين سبب بر توبه كردم من يقين قال انى قد احب التائبين
    خوشدل از آنم كه بر افعال زشت توبه كارم را رساند بر بهشت
    بس تعجب باشد از اين گفتگو كار زشتم را به دل سازد نكو
    اين صفت از رحمت او دور نيست كار نيكان در جهان مستور نيست
    خواهم از آن مقتدر شاه مليك كه كند الهام بر من كار نيك
    هم كند بر من ره خير آشكار هم دهد توفيق بر انجام كار
    حالتى بر من نگهدارد ز بيم تا كه سازم توبه را بر خود نديم

    اللهم انى كلما قلت قد تهياءت و تعباءت و قمت للصلوة بين يديك و ناجيتك القيت على نعاسا اذا انا صليت و سلبتنى مناجاتك اذا انا ناجيت ، مالى كلما قلت قد صلحت سريرتى و قرب من مجالس التوابين مجلسى عرضت لى بلية ازالت قدمى و حالت بينى و بين خدمتك .
    خدايا هر وقت با خود گفتم ، كه تا مهيا و آماده باشم براى اقامه نماز و در پيشگاه حضرتت به راز و نياز بپردازم ؛ ((يعنى هر زمان كه عزم خود را جزم كرده و تصميم گرفتم كه براى امر طاعت و عرض حاجت به سوى تو روى آورم )) در آن هنگام بر من كسالت انداختى ؛ يعنى مسلط شد بر من كسالتى از خواب ((پينكى )) كه بازداشت مرا از توجه به نماز و سلب شد از من آن حالتى كه شايسته مناجات با تو باشد و از لذت راز و نياز با تو محروم شدم .
    چيست مرا! ((اين چه بدبختى عظيم است كه مرا گريبان گير شده !)) كه هرگاه با خود گفتم كه خاطر خود را از آلودگى ها پاك سازم و نهاد خود را آراسته و باطن را اصلاح نمايم ((و براى اين منظور)) خود را به مجالس توبه كاران نزديك نمايم و با ايشان همنشين شوم ؛ بلايى بر من عارض شد كه قدوم مرا لغزانيد، يعنى چنان دچار شدم و حالتى مرا در بر گرفت كه نگذاشت يك گام هم به سوى تو بردارم ((مثل اين كه )) چيزى ميان من و تو حايل شد كه ممانعت كرد در راه تو كمر خدمت و طاعت بربندم .
    اين بيانات در مقام تعليم است
    از مفهوم اين عبارات كاملا معلوم است كه امام عليه السلام اين بيانات را در مقام تعليم آورده است ؛ از آن جهت كه هيچ گاه براى معصوم در امر طاعت لغزش و بى توجهى حاصل نمى شود، بخصوص اين كه در شرح عبادات آن بزرگوار است كه هنگام وضو گرفتن و اقامه نماز چنان رنگ از چهره مباركش متغير مى شد و چنان حالت توجهى بر او دست مى داد كه ديگر سر را از پا نمى شناخت ؛ با اين حال چگونه ممكن است كه عرض ‍ كند: هرگاه خواستم خود را براى اقامه نماز مهيا سازم خواب را بر من مسلط كردى و يا دچار بليتى شدم كه من را از توجه به قرب تو بازداشت ؛ و اين بيان حقا از زبان ما مى باشد ((يعنى اى ابوحمزه ثمالى و اى خواننده دعا بخوان اين عبارات را كه درباره عموم مصداق دارد)) ودر وضع ظاهر هم اين موضوع براى ما بسيار حساس است ، يعنى هر زمان كه مى خواهيم كمر طاعت بر بنديم مانعى پيش مى آيد كه ما را از آن باز داشته و سلب توفيق مى نمايد؛ و يا در واقع هر چه با خود عهد مى كنيم و براى خوب شدن خود امروز و فردا مى كنيم موفقيت حاصل نكرده و گويا حال ما شايسته خوب شدن نيست ؛ و علت اين كه چرا، و چگونه است كه اين توفيق سلب است خود امام عليه السلام در دنبال همين عبارات تصريح فرموده ؛ و الا آن چه را كه قرآن مجيد متذكر است مى فرمايد: كسانى را كه اراده طاعت نمايند خداى تعالى ايشان را حمايت كرده و توفيق عنايت فرمايد؛ و صراحت قول او سبحانه باشد كه فرموده : و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا هر كس قدمى به جانب او بردارد خداى تعالى او را هادى و راهنما باشد و ارائه طريق نمايد و البته بايد كه قصد خالصا لوجه الله باشد؛ و لكن اين بيانى كه امام عليه السلام اشاره به آن فرموده از آن نظر است كه معلوم نيست قصد ما در عبادات چه باشد و يا با چه حالت مى خواهيم خود را آماده طاعت كنيم اگر براى رضاى خدا و خشنودى او باشد كه بلاشك توفيق و قبولى آن از طرف او سبحانه نصيب خواهد شد و اگر جهات ديگرى داشته باشد بلانتيجه و مصداق بيان امام را مى رساند و اصلا چه بسا عبادات است كه در اثر رعايت نكردن پرهيزگارى گذشته از آن كه نتيجه از آن حاصل نشده بلكه مسووليت هايى در بر دارد كه صاحب آن مشمول توبيخ و عقاب مى شود؛ مگر نشنيده ايد داستان منافقينى را كه خداى تعالى در شاءن آنها گفت : و اذا قاموا الى الصلوة قاموا كسالى يراؤ ن الناس .... كه نماز مى خواندند و با كراهت و كسالت و يا از روى رياء، نه عمل آنها نتيجه بخش بوده و نه عبادات آنها قبول و خداى تعالى هم كسالت و كراهت آنها را ظاهر مى كرد.
    و بسيار است علل هايى كه ما را از تقرب باز داشته و سلب توفيق مى كند؛ هرگاه بخواهيم آهنگ به سوى او نماييم ؛ اينست كه امام عليه السلام حقايقى را در اين مورد در دنبال همين بحث آورده و به شرح آنها خواهم رسيد.
    در بيان سلب توفيققصد طاعت چون كنم در هر زمان حايلى حاجب شود اندر زمان
    چون كه خواهم روى آورم بر نياز يا مهيا بوده باشم بر نماز
    بر بلائى مى شوم ناگه دچار كه شود مانع مرا از ذكر يار
    هم اگر خواهم كنم از توبه ياد يا كنم آلودگى پاك از نهاد
    حالتى بر من شود يك دم پديد كه كند از مقصدم چندان بعيد
    گر بخواهم من رهانم خود ز دام لغزشى آيد مرا بر هر دو گام
    اين ستم بر من ندانم از كجاست بى گمان از فعل من بر من رواست
    بعد از اين سازم سبب هايش عيان كه ز من باشد علل اندر نهان

    سيدى لعلك عن بابك طردتنى و عن خدمتك نحّيتنى او لعلك رايتنى مستخفا بحقك فاقصيتنى او لعلك رايتنى معرضا عنك فقليتنى او لعلك وجدتنى فى مقام الكاذبين فرفضتنى او لعلك رايتنى غير شاكر لنعمآئك فحرمتنى او لعلك فقدتنى من مجالس العلمآء فخذلتنى او لعلك رايتنى فى الغافلين فمن رحمتك آيستنى (39) او لعلك رايتنى آلف (40) مجالس ‍ البطالين فبينى و بينهم خليتنى او لعلك لم تحب ان تسمع دعآئى فباعدتنى او لعلك بجرمى و جريرتى (41) كافيتنى او لعلك بقلة حيآئى منك جازيتنى .
    اى آقاى من ؛ شايد مرا از دربار خود رانده اى ، و از در عنايت و باب راءفت خود بازداشته اى و از خدمتگزارى دورم كرده اى ؟! يا شايد مرا چنان ديدى كه خوار و سبك شمردم حق تو را پس دور داشتى مرا؛ يا شايد ديده باشى مرا كه از بارگاه جلالت روى گردان بوده ام پس دشمن داشتى مرا؛ يا شايد يافتى مرا در مقام دروغگويان پس ترك كردى مرا؛ يا شايد ناسپاس ‍ ديده باشى مرا به نعمت هايت پس از اين روى بى بهره فرمودى مرا؛ يا شايد مرا در مجالس علماء و ((محافل دانشمندان )) مفقود و گمشده ديدى پس مرا به خذلان واگذاشته و خوارم كرده باشى ؛ يا شايد مرا در زمره بى خبران ديدى ((و از غفلت زدگان شناختى )) پس مرا از رحمتت ماءيوس كرده باشى ؛ يا شايد مرا مشتاق مجالس تبهكاران و الفت گيرنده به بزم گمراهان يافته اى پس ميان من و ايشان را مرتبط كرده و از ياد خود خالى گذاشته اى ، يا شايد دوست نداشته باشى كه بشنوى دعاى مرا ((صداى مرا)) از اين رو از درگاه عنايت و پيشگاه رحمت خود مرا دور داشته اى ، يا شايد به علت معصيت و تبه كاريم مجازاتم مى فرمايى ((يا به سبب جرائم و گناه مرا مكافات كرده باشى ؛)) يا شايد به علت قلت آزرم و به سبب كم حيايى من مرا مجازات كرده و پاداش داده باشى .
    علل هايى كه مانع تقرب به سوى پروردگار است
    بعد از آن كه امام عليه السلام در مقام تعليم اشاره بر اين فرمود: كه اى خدا هرگاه خواستم خود را آراسته نمايم و از در مناجات و راز و نياز با تو در آيم حالتى بر من عارض كردى كه مرا از تقرب به سويت باز داشت ؛ سپس ‍ علل آن حالت و سبب سلب توفيق را چنين مى رساند: و در مرحله اول عرض مى كند: سيدى لعلك عن بابك طردتنى يعنى شايد خدا مرا از در خانه خود رانده اى ؛ و اين كلمه ((شايد)) ((لعل )) كه امام عليه السلام در اين سلسله از بيانات خود آورده چقدر به معناى عبارات لطف داده و نرمى كلام را رسانيده است از آن جهت كه در مقابل هر ((شايد)) مى توان هم مطلب را تصديق كرد و هم مى توان گفت : نه چنين است ؛ يعنى در اينجا، هم مى توان گفت كه راست است من لايق آن نيستم كه باب رحمت خود را بر من گشايى و هم مى توان گفت چگونه ممكن است اى خدا مرا از درگاه خود برانى و حال آن كه خود به رسول اكرمت دستور فرمودى : س 6ى 52 و لا تطرد الذين يدعون ربهم بالغدوة و العشى ((يعنى مران و دور مگردان از نزديك خود آنان را كه خداى خود را به بامداد و شبانگاه مى خوانند)) پس چطور ممكن است كه خود برانى و طرد كنى مرا در حالى كه خواننده توام به بامداد و شبانگاه .
    او لعلك وجدتنى فى مقام الكاذبين فرفضتنى
    و همچنين رموز ديگرى در اين كه ((لعل )) نهفته شده كه گذشته از بيان يك حقيقت مفهوم ديگرى را از تركيب معناى عبارت مى رساند؛ يعنى ، شايد در اين فقره اشاره چنين باشد: كه اى خداى من ؛ نكند كار به جايى رسيده باشد كه هدايت را از من سلب كرده باشى و بدين سبب از درگاهت رانده شده باشم كه فرمودى : ان الله لا يهدى من هو مسرف كذاب يا من هو كاذب كفار كه ارائه طريق نفرمايى و توفيق صواب ندهى كسى را كه دروغگويى او از حد گذشته باشد و كيست دروغ گوتر از آن كه بر تو افترا بندد؛ پس چگونه ممكن است خدا!! مرا از درگاه خود برانى و توفيق عبادت را از من سلب نمايى و حال آن كه من به وحدانيت تو مقر و معترفم و بر تو و فرستاده تو ايمان دارم و بر هيچكدام از نعمت هاى تو تكذيب نكرده يقين دارم كه لعنت خود را بر دروغگويان قرار داده اى .
    او لعلك رايتنى غير شاكر لنعمآئك فحرمتنى
    و اين بيان ديگريست از سلب توفيق در عبادات ، و حقيقت هم همين است كه چه كس مى تواند نعمت هاى او را شاكر باشد؛ و چه زبانى تواند حق شكرش را ادا نمايد؛ با آن همه نعيم كه به ما اعطا فرموده و انواع آن را خود متذكر شده و سپس از نظر كاهلى و بى اعتنايى ما در امر شكرگزارى پس از ذكر هر يك مكرر فرموده : لعلكم تشكرون آيا حقا ما سپاسدارى مى كنيم ؟ آيا حقا مى توانيم لا اقل شكر يكى از نعم او را به حد خود گزاريم ؟ پس هيچ بعدى ندارد اگر مشمول اين معنا باشيم كه امام عليه السلام بيان فرموده است ؛ ولى همينقدر در مقام معذرت عرض ‍ مى كنيم كه خدا! ما در فريضه شبانه روز مكرر مى گوييم الحمدلله رب العالمين .
    او لعلك رايتنى فى الغافلين فمن رحمتك آيستنى
    در اين بيان مطلب مهمى است كه يك عالم معنى در آن گنجانيده شده چون تنها همين غفلت است كه ما را از ياد خدا غافل مى سازد؛ و در اين جا شايد اشاره بر اين باشد كه چگونه ما غفلت زده نباشيم و حال آن كه اين ظاهر فريبنده دنيا ما را از ياد آخرت غافل ساخته و در زمره آنهايى قرار داده كه : س 30ى 7 يعلمون ظاهرا من الحيوة الدنيا و هم عن الاخرة هم غافلون . نكند خدايا كه ما جزء اين دسته از مردم قرار گرفته و از رحمت خود ما را ماءيوس كرده باشى .
    او لعلك لم تحب ان تسمع دعآئى فباعدتنى
    هيچ شكى نيست اگر كسى از ديگرى متنفر يا منزجر باشد به هيچ وجه رؤ يت او را طالب نيست و نمى خواهد او را در مقابل خود ببيند بلكه دوست ندارد كه صداى او را هم بشنود؛ و اين از جمله صفاتيست كه آثار آن در زندگانى اجتماعى و عمومى خلق محسوس بوده و از حس عداوت بروز مى نمايد؛ و لكن صفاتى كه اثر آن در مخلوقات مشهود است قابل مقايسه با صفات خلق نيست ؛ و از عكس العمل هاى او نسبت به اعمال بندگان اينست كه چون بنده اى را ديد كه تبه كارى او از حد گذشته نظر لطف خود را از او برداشته و او را به خود وامى گذارد؛ ولى در عين حال به مجرد اين كه نادم و پشيمان شده و اراده بازگشت كرد، او را به اصطلاح در آغوش باز پذيرفته و در سايه رحمت خود پناه مى دهد. خوب به خاطر دارم از استاد بزرگوار خود آن عالم ربانى كه ضمن خبرى كه نقل مى كرد فرمود: خداى تعالى ناله گناهكاران را دوست مى دارد و از صدايى كه در طلب عفو و معذرت و يا مغفرت بلند مى شود استقبال مى نمايد، بلكه به وسيله منادى خود بندگان را به طلب توبه و استغفار دعوت مى فرمايد.
    با اين حال چگونه ممكن است ؟ و آيا رسوايى ما به كجا كشيده باشد كه خداى تعالى دوست نداشته باشد صداى ما را بشنود و ما را از درگاه خود دور كند؛ حاشا و كلا كه چنين باشد؛ او هرگز خوانندگان را از پيشگاه خود نراند.
    او لعلك فقدتنى من مجالس العلماء فخذلتنى
    آن چه را كه در زندگانى اجتماعى در روحيه افراد تاءثير بسزايى دارد و عقايد آنها را ثابت و يا منحرف مى نمايد، همانا محالست و مصاحبت با طبقات مختلف مردم است كه خواه و ناخواه هر كس با هر دسته از مردم محشور باشد به خوى و طبيعت آنها آشنا شده و در زمره ايشان قرار مى گيرد؛ كسانى كه در صدد پيدايش معلومات هستند، كسانى كه تحصيل ايمان را ضرورى مى دانند و براى ايصال به مرحله يقين هرگونه تلاشى را در تثبيت اصول عقايد به كار مى برند؛ آنها جماعتى هستند كه هميشه ملازم و مصاحب اهل علم و معرفت بوده و از مجالس و محافل آنها دورى نمى گزينند و بالاخره هدف خود را درخواهند يافت ، و همچنين است آنان كه راه هوس و هوس را مى پيمايند و لاابالى گرى را ترجيح مى دهند، اين گروه با دسته و جمعى در تماسند كه به آن چه در ميان ايشان است فرحناك و شادان بوده و از عواقب كار خود بى خبرند و همانطور كه خداى تعالى فرموده : كل حزب بما لديهم فرحون اين دسته از لذائذ عوالم روحانى محروم و خود را به لذائذ آنى و فانى قانع ساخته اند.
    و اين موضوع جداگانه ايست كه از بحث اين كتاب خارج است و لكن چون عين اين فقرات از دعا اشاره به بعضى از آيات و منطبق با اخباريست كه از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم رسيده و اين بيان را در كتاب ((سلام در قلب اجتماع )) در باب ((مجالست و همنشينى )) مطالبى شايسته آورده است و اخبارى را كه متناسب از جلد 15 بحارالانوار نقل نموده لذا با اقتباس از آن كتاب شريف ترجمه پاره اى از اخبار را متذكر شده و قبل از ذكر اخبار آيه اى را كه خداى تعالى در اين باره به پيغمبرش دستور داده است يادآور مى شويم .
    خداى تعالى به رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم دستور مى دهد
    سوره الكهف آيه 28 و اصبر نفسك مع الذين يدعون ربهم بالغدوة و العشى يريدون وجهه و لا تعد عيناك عنهم ....الخ ، اى محمد صلى الله عليه و آله و سلم ؛ با كسانى همراه باش كه صبح و شام به ذكر پروردگار خويش مترنمند؛ و جز قرب او چيزى نمى جويند، و براى خاطر زرق و برق دنيا از آنها روى مگردان ، با كسانى مباش كه ياد مرا فراموش كرده و دنبال هوى و هوس خويش را گرفته و كار آنها از دست رفته است .
    ذكر پاره اى از اخبار و روايات در خصوص مجالست و همنشينى
    رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود هرگاه باغى از باغهاى بهشت را در برابر خود باز ديديد از آن استفاده كنيد؛ عرض كردند يا رسول الله ! باغ بهشت كدامست ؟ فرمود: منظورم مجالس و محافل مردم با ايمان و كسانى است كه به خداى خويش عقيده دارند.
    رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: رفيق نيكو بهتر از تنهايى است ، ولى تنهايى از همنشينى با بدان بهتر است ، و همچنين فرموده : سعادتمندترين مردم كسى است كه با مردم شريف همنشين باشد و نيز فرمود: انسان همواره با رفيق و همنشين خود همفكر و هم عقيده است ، و همچنين پيغمبر اسلام همنشين بد را ((مرده )) ناميده و مى فرمايد: همنشينى با ((مردگان )) دل انسان را مى ميراند و مردگان كسانى هستند كه ايمان را گم كرده و از احكام به دور افتاده باشند، و نيز فرمود: داناترين مردم كسى است كه از مردم نادان بگريزد.
    اميرمؤ منان عليه السلام مى فرمايد: همنشينى با بدان باعث بدبينى به نيكان مى شود و رفيق بد كسى است كه معصيت خدا را در نظر انسان جلوه دهد.
    امام صادق عليه السلام مى فرمايد: محبوب ترين دوست من كسى است كه عيوب مرا به من تذكر دهد، و كسى كه رفيق خود را در اشتباه و خطا ببيند و بتواند او را از آن باز دارد و نكند به او خيانت نموده است .
    امام باقر عليه السلام مى فرمايد: رفاقت خويش را با احمق و بخيل و ترسو و دروغگو قرار مده ؛ زيرا رفيق ((احمق )) به خيال اين كه كارى به نفع تو انجام مى دهد به تو ضرر مى رساند، و دوست بخيل از تو مى گيرد و به تو نمى دهد و همنشين ((ترسو)) از تو و پدر و مادرش فرار مى كند و دروغگو ((از بس خلاف گفته )) چه بسا راست مى گويد و از وى نمى توان قبول كرد.
    او لعلك رايتنى مستخفا بحقك فاقصيتنى
    و اما موضوع مهمى كه در سلسله اين بيانات قرار گرفته و يكى از علل سلب توفيق در عبادات است ، همانا استخفاف ورزيدن به ((حق )) خداى تعالى است (42) و اين معنا بسيار شايان اهميت است كه شايد تنها سبب و مانعى باشد كه ما را از تقرب به سوى حق تعالى باز مى دارد، از آن جهت كه اگر به ديده تحقيق بنگريم خواهيم ديد: كه هر چيزى را در عالم حقى هست و هيچ حقى بالاتر از حق ((حق )) نيست و اگر حق او را خوار شمرده و بر آن استخفاف ورزيم ، مسلم از مزايايى كه براى ايصال به رحمت در انتظار ما است بى بهره خواهيم ماند، يعنى اگر بدانيم كه آيا حق حياتى را كه خداى تعالى به ما داده چه مى باشد؛ حق نعمت هايى كه به ما ارزانى داشته ؛ حق هر يك از جوارح و اعضايى را كه به ما اعطا فرموده ؛ حق هر قواى باطنى و حق هر يك از صفات نفسانى و خلاصه كليه حقوقى كه رعايت آنها ضرورى بلكه واجب است اگر همه و همه آنها را دانسته ، و حق آنها را به جاى آوريم ، در اين صورت حق خداى را به جاى آورده و آن را خفيف نشمرده ايم .
    و دامنه اين بحث بسيار وسيع است كه دانشمندان بزرگ را به اطاله كلام واداشته و در اين جا مجالى براى بسط آن نيست و لكن چون بناى ما اينست كه بيان امام عليه السلام را از نظر قرآن مجيد مورد بحث قرار دهيم و در اين مورد خداى تعالى حقايق بسيارى را آورده كه اهميت اين جمله از بيان امام عليه السلام را خوب مى رساند، لذا به طور اختصار به ذكر پاره اى از آن مطالب پرداخته و در مرحله اول متذكر مى شويم كه خداى تعالى هر ((حقى )) را نسبت به خود داده و اصلا خود را منشاء ((حق )) قرار داده است و با اين حال استخفاف به هر يك از حقوق استخفاف بحق حق تعالى مى باشد.
    خداى تعالى آن چه را كه ((حق )) است نسبت به خود مى دهد
    از اسامى حق تعالى يكى نام ((حق )) است كه در دعاى جوشن كبير آن را بر دو وجه آورده ؛ كه جايى مى گويد: يا من قوله حق و جاى ديگر يا من بحق الحق بكلماته و اين دو نام را از قرآن مجيد اقتباس كرده كه در آيه 4 از سوره احزاب فرموده : و الله يقول الحق يعنى خدا مى گويد سخن راست را ((حق را)) و ديگر در سوره يونس و سوره الشورى كه مى فرمايد: و بحق الحق بكلماته يعنى و خدا ثابت گرداند حق را به آيتهاى خود؛ و از اين بيان معلوم مى شود كه خداى تعالى حق هر چيزى را در كتاب خود ثابت فرموده است حال بايد دانست كه چه چيزهايى را خداى تعالى خود در بيان ((حق )) آورده و چگونه مى توان اين حقايق را دريافت ((و حق )) آنها را ادا نمود تا مشمول اين عبارت كه امام در بيان استخفاف ((حق )) حق فرموده نشويم .
    ظهور ((حق )) در بيان آفرينش
    سوره الحجر آيه 85 و ما خلقنا السماوات و الارض و ما بينهما الا بالحق ....
    نيافريديم آسمان و زمين و آن چه در ميان آنهاست ((جميع متعلقات آنها)) مگر آفريدنى متلبس به حق يعنى ؛ هر چه در عالمست و هرچه شما بينيد و آن چه به فكر شما برسد آفريديم به راستى و درستى و سزاوار آن چه شايسته و حق آنهاست ((مثل اين كه ديگر در همين يك عبارت مطلب تمام است )) و لكن از آن جا كه موضوع بسيار مهم است ؛ خداى تعالى با عبارات ديگرى اين بيان را متذكر شده و در سوره ابراهيم آيه 19 بر وجه خطاب مى فرمايد: الم تر ان الله خلق السموات و الارض ‍ بالحق .... آيا نديدى اى بيننده ؛ يعنى اى بندگان در نگريد آن را كه خدا بيافريد آسمان ها و زمين را بر وجهى كه حق است يا بر نهجى كه حكمت و مصلحت مقتضى است .
    شايد حق آفرينش آسمان ها چنين باشد كه چگونه ميليونا خورشيد به فاصله مليونها سال نورى در كهكشان عالم افلاك منظومه هاى شمسى تشكيل داده و با ارتباط محكم در آن فضاى لا يتناهى كه مملو از كرات بى شمار است در مدارى منظم دور هم چرخيده و با هم اصابت نمى نمايند كه حقا معنى ((حق )) در خلقت آسمان ها همين است ، و از حق آفرينش زمين است كه مدور بوده و از كوه ها و درياها و پستى ، و بلندى ها و مناطق مختلف گرم و سرد ايجاد شده باشد و انواع مخلوقات در آن ساكن باشند.
    و در سوره النحل آيه 3 بيان را ساده تر فرمايد كه : خلق السموات و الارض بالحق يعنى بيافريد آسمان ها و زمين را به حكمت درست و غرض صحيح و ايجاد آنها كرد بر مقدار و شكل و اوضاع و صفات مختلفه كه تقدير آن فرمود و تخصيص آن كرد به حكمت بالغه خود؛ و آيات بسيار ديگرى در اين باب داريم كه هر يك بر نهجى اين حقيقت را آشكار كرده و مى رساند كه آفرينش آسمان ها و زمين و آن چه را كه در آنها است به جهت ظهور حق و ثبوت حق است كه : ما خلق الله ذلك الا بالحق

  5. #25
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    اى مردم حق هر چيزى را محترم بداريد و به ((حق )) خداى تعالى استخفاف نورزيد
    ارسال رسول از جانب خداى تعالى حق است ، دينى كه خداى تعالى به وسيله پيغمبرش فرستاده حق است س 9ى 33 هو الذى ارسل رسوله بالهدى و دين الحق ..... او آن خدائيست كه به فضل شامل خود فرستاد، فرستاده خود را كه محمد صلى الله عليه و آله و سلم است به هدايت و دين حق .
    اى مردم چيزهايى را كه خداى تعالى به حق فرستاده بدانيد و حق آن را ادا نماييد مگر ندانستيد كه فرمود: قرآن را هم به حق فرستادم ؟ س 22ى 16 الله الذى انزل الكتاب بالحق و الميزان خداى به حق آن كسى است كه فروفرستاد قرآن را از آسمان به حق به راستى و درستى و بيان حقايق در آن آورد كه بالحق انزلناه و بالحق نزل
    اگر با توجه به آيات شريفه در عبارات مورد شرح و بيان امام عليه السلام دقت شود؛ كه مى فرمايد: او لعلك رايتنى مستخفا بحقك فاقضيتنى خواهيم دريافت كه معنايى بسيار وسيع در اين جمله كوتاه فشرده شده كه در واقع ما را به حقايق ايمان آشنا مى سازد.
    خوب توجه فرماييد ببينيد آيا ممكن است منظور امام عليه السلام در اين گفتار و در مقام تعليم چنين باشد؟ يعنى چنان بگويد: كه اى خدا شايد ديدى مرا كه حق بندگى را به جاى نياوردم ، شايد ديدى مرا كه به دستور پيغمبر تو كه فرستاد حق است عمل نكرده و حق او را خوار شمردم ، شايد ديدى مرا به احكام كتاب كه به حق نازل شده رفتار نكرده و در حق آن استخفاف ورزيدم . شايد مرا از جمله شك كنندگان در حق خودت يافتى كه مرا از درگاه خود دور داشتى ؛ ولى خدايا!! نه چنين است ! من تصديق دارم و گواهى مى دهم به آن چه كه خود فرمودى : الحق من ربك فلا تكونن من الممترين من به هيچ يك از حقوق تو شك نياورده و آنها را سبك نشمرده ام و گواهى مى دهم كه تو خداى به حق هستى ، و قرآن تو حق است ؛ و گفتار تو حق ، پيغمبر تو حق ، اولياء تو حق ، آن چه را كه در عالم ايجاد فرمودى حق و آن چه را كه در خلقت ما به كار بردى و براى ما مقرر فرمودى از دوران مختلف حيات و تقديرات آن و ورود به مرحله ممات و تاءثيرات آن و عالم قبر و برزخ و اعلام رستاخيز و نشور و عبور از صراط و سنجش اعمال و خلاصه مواقف حساب و كتاب و سزا و جزا و بهشت و دوزخ تمام مراحل دنيا و آخرت همه و همه حق است و بر حق استوار، به اينها همه ايمان دارم و بر هيچ يك از اين حقوق ترديد نياورده خوار و سبك نمى شمارم !!
    علل سلب توفيق در بيان او لعلك
    اى كه كردى خاطر عشاق جلب از چه رو بر من شد اين توفيق سلب
    شايد از درگاه خود راندى مرا يا كه از اهل ستم خواندى مرا
    يا كه شايد من مقصر بنده ام روى خود از رحمتت گردانده ام
    باز شايد علت آيد بر هزار گر شمارم حق انعام تو خوار
    حق نعمت هر يك از هريك جداست حق هر نعمت يقين حق خداست
    حق آنها را نياوردم به جاى تا نشست اين خار خذلانم به پاى
    آن چه دادى نعمتم در روزگار من نبردم شكر نعمت را به كار
    شايد اين باشد علل بر خواريم كه بعيد از رحمت خود داريم
    شايدم ديدى مرا از غافلين كه جدا كردى مرا از نائلين
    يا كه ديدى كذب من را بر عيان كه رها كردى مرا از خود عنان
    علت ديگر شنيدم در نداء لا تحب ان تسمع منى دعاء
    ديديم شايد به بدكاران قرين يا نديدى نزد نيكان همنشين
    پس مرا بگذاشتى بر يار خويش تا كه خو گيرم چنان كافر به كيش ‍
    هر چه بينم از جهان فانى است روز من شد چون شب هجران سياه
    اين علل از من ، تو را باشد گذشت گر نبخشى رو نهم بر كوه و دشت

    فان عفوت يا رب فطال ما عفوت عن المذنبين قبلى لان كرمك اى رب يجل عن مجازات المذنبين و حلمك يكبر عن مكافات المقصرين (43)
    اى پروردگار من ، پس اگر از گناهانم در گذرى ؛ پس چه بسيار در گذشتى از گناهكارانى كه پيش از من بوده اند ((يعنى عفو و گذشت تو تازگى ندارد)) چه بسيار دوران هاى دور و دراز قبل از آفرينش من گناهكاران را مورد عفو و بخشايش قرار دادى و اگر از من هم در گذرى در رديف و هم شمار آنها قرار خواهم گرفت ، زيرا كه كرم تو اى پروردگار؛ بزرگتر است از مجازات و پاداش دادن به گناهكاران ؛ و بردبارى تو بزرگتر است از سزا و پاداش دادن به خطاكاران .
    بعد از آن كه امام عليه السلام علت محروميت در امر طاعت و سلب توفيق را در عبادت آشكار فرمود؛ سپس با بيان ملاطفت آميزى چنين نمودار مى كند كه اى پروردگار اگر مشمول تمام آن خطايا ((كه بيانش ‍ گذشت )) بوده باشم يعنى ، حق تو را خوار شمرده باشم ، شكر تو را به جاى نياورده باشم ، در مجالس علماء حاضر نشده باشم ، با تبهكاران الفت داشته باشم ، از ياد تو غافل بوده باشم ، در نافرمانى تو حيا نكرده باشم ، با اين حال كه مرتكب همه يا هر يك از اينها شده باشم ؛ اميد عفو به درگاه تو دارم چون بسيار بوده اند گناهكارانى قبل از من كه تو آنها را بخشيده و آمرزيده اى ؛ چه مى شود كه مرا هم در عداد آنها قرار دهى .
    و سپس در حالت منادى قريب اشاره به نزديك كرده عرض مى كند: ((اى رب )) اين تمناى من در عفو از جهت آنست كه : شاءن تو اجل است از اين كه به نافرمانيم مجازات فرمايى و از حلم تو دور است كه به سزا و مكافات تقصيرم رسانى .
    تكلم خداى تعالى به زبان فارسى
    در تحفة الاعزه در ذيل ترجمه اين فقره داستانى آورده كه نگارنده در نقل آن تاءمل داشته ؛ ولى از آن جا كه در مسئله عفو و آمرزش معناى اين داستان مصداق به جايى دارد و موضوع هم چندان بعيد به نظر نمى رسد؛ و نيز خواننده را به لطف پروردگارى اميدوار مى سازد؛ لذا عين مطالب آن كتاب را در اين مورد نقل مى نماييم :
    در عنوان الكلام بعد از دعاء روز هيجدهم در ذكر موعظه شب نوزدهم مرحوم فشاركى ((ره )) آورده كه در بعضى از كتب ديده ام كه جناب رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از ميكائيل سوال نمودند: كه آيا خداوند به زبان فارسى تكلم فرمود يا نه ؟ عرض كرد: بلى ؛ اولاد آدم طغيان در عصيان نمودند، ما عرض كرديم چه خواهى كرد؟ فرمود: ((چه كنم با اين مشت خاك جز اين كه بيامرزم .))
    در باب عفو خداى تعالى قبلا مطالبى به تفصيل از صفحه 237 به بعد گذشت و اينك روايتى از تفسير الميزان كه از تفسير عياشى اقتباس كرده متذكر مى شويم تا دانسته شود كه مراتب عفو خداوندى تا چه حد است .
    هشام بن سالم از ابى عبدالله عليه السلام نقل كرده ، كه فرمود: خداى تعالى در روز قيامت اينقدر عفو مى كند كه احدى تصور آن را نمى كند؛ حتى مشركين هم به طمع افتاده مى گويند: والله ربنا ما كنا مشركين
    عفو خداى تعالى تازگى نداردهر كه از عصيان به سويت بازگشت بى گمان از جرم او خواهى گذشت
    تا شدم از سر عفوت با خبر خلعت آمرزشم كردى به بر
    من نه آن اول كسم صاحب خطا تو نه بر من كرده اى تنها عطا
    چه بسا از اهل عصيان پيش از اين عفو تو شامل شد آنها را يقين
    من ندارم بيمى از كردار خويش چون ز عصيانم بود عفو تو بيش ‍
    عفو تو از جرم من بالاتر است حلمت از تقصير من والاتر است
    از گناه خود ندارم هيچ باك چون كه گفتى ((بگذرم از مشت خاك ))

    و انا عائذ بفضلك هارب منك اليك متنجز (44) ما وعدت من الصفح عمن احسن بك ظنا
    و من پناه آورنده ام به فضل تو، و گريزانم از تو به سوى تو ((يعنى گريزنده از غضب و سخط تو، به سوى فضل و كرمت )) در حالى كه خواهانم آنچه را كه از گذشت خود وعده فرمودى به كسى كه نيكو كرده است به تو گمان را؛ يا بر اين معنى كه انتظار من از حضرت تو چنين است كه آن چه را از عفو و گذشت به دل سپردگان احسانت وعده فرمودى درباره من نيز معمول دارى .
    در اين دعاى شريف چند فقره را امام عليه السلام از نظر اهميت معنا مكرر ايراد فرموده كه از جمله عبارت مورد شرح و عبارات ديگرى كه در دنبال همين جمله قرار گرفته است مى باشد و لكن سر تكرار در اين عبارت شايد از اين نظر باشد كه اهل ايمان تشويق و ترغيب شوند بر آن كه به پروردگار خود حسن ظن و يا گمان نيكو داشته باشند؛ و در اين مورد مطالبى از نظر قرآن در صفحه 207 همين كتاب شريف گذشت و اينك در اين جا از نظر اين كه نتيجه كاملى از اين موضوع مهم گرفته شود مطالبى را كه در اصول كافى در باب ((حسن ظن و خوشبينى به خدا)) آورده و همچنين شرحى را كه علامه مجلسى در ذيل همين عبارت نگاشته است متذكر مى شويم :
    حسن ظن به خداى تعالى از اصول كافى
    رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمود كه خدا تبارك و تعالى فرمايد: كسانى كه براى درك ثواب از من كار مى كنند به كردار خود اعتماد كنند، زيرا كه آنها اگر همه عمر بكوشند و خود را در عبادت من رنج دهند باز هم تقصيركارند و در عبادت خود به كنه بندگى من نرسند بدانچه نزد من مى جويند از كرامت من و نعمتم در بهشت و درجات بلندى كه در جوار من است ولى بايد به رحمت من اعتماد كنند و به فضل من اميدوار باشند و به خوش بينى نسبت به من اعتماد كنند، زيرا در اين صورت رحمت من آنها را دريابد و بخشش من به آنها برسد با رضوانم ، و آمرزش من آنها را در پوشد به عفو من ، زيرا منم خداى بخشاينده و مهربان و بدان ناميده شدم .
    و همچنين در آن كتاب شريف آورده : از امام باقر عليه السلام كه فرمود: در كتاب على عليه السلام يافتم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بر منبر خود فرموده است ، سوگند بدانكه نيست شايسته پرستشى جز او، به هيچ مؤ من ى هرگز خير دنيا و آخرت داده نشده جز به وسيله حسن ظن او به خدا و اميدوارى او و خوش خلقى او و خوددارى او از بدگويى و عيب مؤ منان ، و سوگند بدانكه جز او شايسته پرستشى نيست ، خدا هيچ مؤ من ى را پس از توبه و استغفار عذاب نكند جز به خاطر بدگمانى او به خدا و تقصير در اميدوارى و بدخلقى و غيبت از مؤ منين ، و سوگند بدانكه نيست شايسته پرستشى جز او، هيچ بنده مؤ من ى خوشگمانى به خدا نكند جز آنكه خدا به اندازه آن با او رفتار كند زيرا خدا كريم است و هر چيزى به دست اوست ، و شرم دارم كه بنده مؤ من ش گمان خوبى به او ببرد و او گمان و اميد او را بر نياورد، به خدا خوشگمانى كنيد و به او رغبت نماييد.
    شرحى كه علامه مجلسى در ذيل همين موضوع در شرح اصول كافى آورده است
    گفته اند معنى حسن ظن به خدا، اينست كه : هنگام طلب آمرزش خوشبين باشد كه او را مى آمرزد؛ و چون توبه و بازگشت به خدا كند بداند كه خدا از او پذيرا است ، و نيز چون از روى حقيقت به درگاه خدا دعا كند بداند كه خدا اجابت مى كند و همچنين چون از خدا نسبت به كارى كفايت و اعانت خواهد بداند كه خدا او را كفايت مى كند زيرا اين صفات پديدار نشود جز به وسيله حسن ظن به خدا.
    و نيز در عين الحيوة آورده : كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: كه آخر بنده اى را كه حق تعالى امر فرمايد كه به آتش برند بنده اى باشد كه چون او را به جهنم برند نگاهى به عقب كند پس حق تعالى فرمايد بازش گردانيد پس از او سوال كنند كه چرا به قفا نظر مى كرد گويد كه خداوندا من به تو اين گمان نداشتم كه مرا به جهنم فرستى ، فرمايد كه چه گمان به من داشتى گويد: پروردگارا گمان من اين بود كه گناهان مرا بيامرزى و مرا در بهشت ساكن گردانى ؛ پس خداى جبار جل و على فرمايد كه اى ملائكه من به عزت و جلال و نعمت ها و بزرگوارى و رفعت و شاءن خودم سوگند مى خورم كه اين بنده يكساعت از غير خود را به من گمان نيك داشته است كه اگر آن يك ساعت به من اين گمان نمى داشت او را به آتش مى رسانيدم با اين دروغى كه مى گويد او را به بهشت بريد پس ‍ حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: كه هر كس ظن نيكو به پروردگار خود داشته باشد خدا به او به گمان او عمل مى كند، چنانكه حق تعالى مى فرمايد: و ذلكم ظنكم الذى ظننتم بربكم ارديكم فاصبحتم من الخاسرين يعنى اين گمان بديست كه به پروردگار خود داريد پس صبح كرديد در حال زيانكارى و خسران :
    در بيان فقرات مورد شرح آمدم من سوى فضلت در پناه آمدم با جرم و عصيان و گناه
    غير تو كس از دلم آگاه نيست جز رهى بر درگه تو راه نيست
    نه بود من را ز تو پاى فرار نه بود جاى دگر جاى قرار
    پس كجا بر من بود راه گريز يا چسان بر تو كنم جنگ و ستيز
    اين كه از تو سوى تو رو آورم خود بگفتى تائبان را ياورم
    آن چه كردى وعده بر خوبان تمام آروز دارم مرا بخشى مدام
    از ره لطفت مرا شامل كنى نعمت خود را به من كامل كنى
    چونكه بر تو باشدم نيكو گمان پس پناه خود بگيرم در امان

    الهى (45) انت اوسع فضلا و اعظم حلما من ان تقايسنى بعملى او ان (46) تستزلنى بخطيئتى و ما انا يا سيدى و ما خطرى هبنى بفضلك (47 ) و تصدق على بعفوك (48) اى رب جللنى بسترك و اعف عن توبيخى بكرم وجهك
    اى خداى من ؛ همانا فضلت بالاتر و حلمت والاتر از آنست كه به كردار و گناهان من مقايست فرمايى ؛ ((و بر خطاهايم خرده گيرى كنى )) يعنى تو واسع ترى از روى فضل و بزرگترى از راه بردبارى از اين كه مرا به كردار و گناهانم مجازات فرمايى ؛ يا در مقام سنجش در آورى عمل مرا؛ يا به سبب گناهانم خواهنده لغزش و ذلت من باشى ((در حالى كه فضل تو اعظم است و خود بشارت دادى كه اهل ايمان را در سعه آن قرار دهى )) كه فرمودى : س 33ى 47 و بشر المؤ منين بان لهم من الله فضلا كبيرا.
    اى آقاى من ؛ من چيستم و كيستم و قدر و قيمتم چيست !! يعنى در مقابل اين دستگاه عظيم آفرينش و در برابر خلقت اين جهان بزرگ و اين عالم وسيع من چه هستم و چه منزلتى دارم ؟ هيچ هستم ! ((ببخش اين هيچ را)) و در گذر و ببخش مرا به فضل و كرمت و تصدق فرما بر من به گذشت و بپوشان مرا به پرده پوشى خود ((پرده اغماض بر گناهانم كش ‍ و از توبيخ و نكوهش و سرزنشم به كرم ذاتت در گذر.))
    همانطور كه گفته شد اين فقرات از نظر اهميت موضوع ، مكرر در اين دعاى شريف ايراد شده و شرح آنها در صفحات 143 و 166 گذشت .
    قدر و منزلت ما در مقابل عظمت آفرينش چيست ؟
    در اين فقرات از دعا امام عليه السلام چه مضامين عالى به كار برده و تا چه حد مقام بزرگى حق تعالى و مرتبه كوچكى ما را رسانيده است .
    حقا ما در مقابل عظمت اين جهان آفرينش چه هستيم ؟ و چه قدر و منزلتى داريم !! اگر گفته خداى تعالى درباره آفرينش ما نبود، كه فرمود: فتبارك الله احسن الخالقين جا داشت كه ما هيچ و هيچ به حساب نيائيم ولى نمى دانم سر قول او سبحانه و تعالى چيست كه ما را آنقدر بزرگ داشته و در آفرينش ما، بر خود تبارك گفته است و به اعتبارى ما را اشرف مخلوقات قرار داده و از نظر بزرگداشت همه چيز را در زمين براى ما ايجاد كرده كه فرمود: و خلق لكم ما فى الارض ‍ جميعا.
    شايد بزرگداشت ما از اين جهت است كه در اطاعت امر او شايستگى دخول در جنت را پيدا كنيم يا از آن نظر ما را اشرف مخلوقات قرار داده تا براى ايصال به لقاى او خود را آماده سازيم ، يا بزرگداشت ما از آن نظر است كه تا اسباب بزرگى را براى مقام خلود در جهان ديگر مهيا سازيم و الا اگر كسى قدر و مرتبه خود را نشناسد و براى آن منظور كه خلق شده آمادگى حاصل ننمايد و از اوامر حق تعالى سر باز زده وظيفه خود را در مقام انسانيت انجام ندهد بلاشك منزلتى نزد پروردگار نداشته و كمتر از هيچ است بلكه كريمه : اولئك كالانعام بل هم اضل ، درباره او مصداق پيدا خواهد كرد.
    در بيان الهى انت اوسع فضلا
    اى كه از شوق تو دلها خاشع است رحمت و غفران و فضلت واسع است
    فضل تو افضل بود از حد برون در فضيلت حلمت از حد شد فزون
    هر چه آيد در گمان و در خيال فضلت اوسع باشد از آن لا محال
    كى توان شكر تو گويم در سپاس كه سپاسم لايق آيد در قياس ‍
    گر به عدلت گيريم گردم هلاك ور بفضلت بخشيم من را چه باك
    رحمتت واسع بود فضلت وسيع عفو خود را در رضا گيرى سريع
    وسعت فضلت مرا باشد دليل كه نخواهى هر گزم خوار و ذليل
    من كه هستم من چه هستم ، هيچ هيچ پس ز فضلت بر گناه من مپيچ
    عفو را كن صدقه چون بر سائلان مى كند صدقه توانگر قرص نان
    پس مرا بر جامه سترت بپوش قبل از آن تا بر دو لب باشم خموش ‍

    سيدى انا الصغير الذى ربيته و انا الجاهل الذى علمته و انا الضآل الذى هديته و انا الوضيع الذى رفعته و انا الخآئف الذى آمنته و انا الجائع الذى اشبعته (49) و العطشان الذى ارويته (50) و العارى الذى كسوته (51) و الفقير الذى اغنيته (52) و الضعيف الذى قويته (53) و الذليل الذى اعززته (54) و السقيم الذى شفيته (55) و السائل الذى اعطيته (56) و المذنب الذى سترته (57) و الخاطى ء الذى اقلته و انا القليل الذى كثرته (58) و المستضعف الذى نصرته و انا الطريد الذى اويته .
    اى آقاى من ؛ منم آن كوچك ناتوانى كه پرورشم دادى . ((يا آن صغيرى كه بزرگ كردى او را.))
    و منم آن جاهل نادانى كه از خوان دانشت مرا تمتع بخشيدى ((و مشمول الطاف اين كريمه فرمودى : كه علم الانسان ما لم يعلم )) و منم آن گمراه سرگشته اى كه هدايتم فرمودى ؛ يا آن راه نيافته اى كه راهنمايى كردى او را ((و به فيض اين كرامت رسانيدى كه ان علينا للهدى و اين از سن ديرينه تو است كه هدايت فرمايى آنها را كه طالب هدايتند؛ همه انبيا و اولياى خود را رهنما بودى و در مقام نبوت و احكام شريعت هدايت فرمودى همچنان كه در شماره نعيم خود بر پيغمبرت فرمودى كه و وجدك ضآلا فهدى پس به پيروى اين سنت مرا هم از بلاى ضلالت دور و به شرف هدايت رسانيدى .))
    و منم آن حقير بى قدرى كه سرافرازم گردانيدى و از پستى بر بلنديم رفعت بخشيدى .
    و منم آن ترسان مضطرى كه تاءمين م دادى يا آن خائفى كه ايمن كردى او را ((البته اين بيان امام عليه السلام براى خود مصداق كامل دارد از آن جهت كه : الا ان اولياء الله لا خوف عليهم .... و شرح اين بيان در فقره بعد و لك خالص رجايى و خوفى بيايد.))
    و منم آن گرسنه اى كه از خوان انعامت سيرم گردانيدى و از سفره فضلت فزونى بخشيدى .
    و منم آن تشنه اى كه سيرابم كردى ((يا آن عطشانى كه از درياى محبت خود قطره اى بر من چشانيده سيرابم كردى .))
    و منم آن برهنه كه پوشانيدى او را ((يا آن بى پروا و بى حفاظ كه لباس ‍ مغفرتش پوشانيدى ))
    و منم آن محتاجى كه بى نيازم كردى ((يا آن فقير كه غنى كردى او را؛ و خود بر فقرم و غناى خود گواهى دادى كه : يا ايها الناس انتم الفقراء الى الله و الله هو الغنى الحميد پس به غناى خود مرا توانگر كردى .))
    و منم آن ناتوانى كه توانائيم دادى ؛ يا آن درمانده اى كه نيرومندش ‍ گردانيدى .
    ((اشاره بر اين كه خود فرمودى : س 30ى 54 الله الذى خلقكم من ضعف ثم جعل من بعد ضعف قوة .... پس ضعف مرا مبدل به نيرو كردى و از مرحله ناتوانى كودكى به دوران توانايى شبابم رسانيدى .))
    و منم آن خوار و بى مقدارى كه گراميم داشتى ؛ يا آن ذليل كه عزيز و ارجمندش ساختى ((چون عزت هاى دنيا و آخرت همه از تو است كه فلله العزت جميعا پس مرا به عزت و سربلندى رسانيدى .))
    و منم آن بيمارى كه بهبوديم دادى ، يا آن مريض كه شفايش ‍ بخشيدى .
    و منم آن درخواست كننده اى كه عطا كردى مسئلتم را؛ يا آن خواهنده اى كه بخشش فرمودى او را.
    و منم آن گناهكارى كه پوشانيدى گناهانم را؛ يا آن مذنبى كه ستر كردى بديهاى او را ((و اين بيان در مقام تعليم است چون همانطور كه گذشت از معصوم گناه صادر نمى شود.))
    و منم آن خطاكارى كه گذشت كردى او را.
    و منم آن اندك بى مقدارى كه قدر و فزونيش دادى .
    و منم آن زبون و ناتوانى كه ياريم كردى ؛ ((يا آن بى چاره اى كه نصرتش ‍ بخشيدى .))
    و منم آن رانده شده كه در پناه خود جايم دادى ((يا آن سرگردانى كه به سامانش رسانيدى .))
    بحثى جالب در باب افاضه علوم
    با وجودى كه تمام عبارات در اين دعاى شريف هر يك مطالبى را در اصول عقايد حلاجى مى كند و خواننده را به يك سلسله از آيات قرآنى آشنا مى سازد، ولى در عين حال در خلال آنها بعضى از فقرات را مى توان شاهكار دعا ناميد، چون اگر بخواهند حق معنا را در آن ادا كنند ديگر مجالى براى تشريح مطالب ديگر باقى نمى ماند؛ مثلا در اين سرى مترادف كه امام عليه السلام ذكر نعمت هاى اعطايى پروردگار را مى نمايد هر فقره از آن به نوبه خود شايان اهميت بوده و معنايى را از آيات قرآنى مى رساند. لكن در اين عبارت كه مى فرمايد:
    و انا الجاهل الذى علمته مثل اين كه حقايقى را كه واجد اهميت بسزايى است در باب علم مطرح مى نمايد تا از همين بيان كوتاه دانسته شود كه علم مخصوص ذات پروردگارى است و هيچكس بدون افاضه آن از طرف او سبحانه نمى تواند صاحب دانشى شود؛ اگر چه مقام نبوت و رسالت يا ولايت راهم داشته باشد.
    اينك اگر توجه كامل حاصل شود ارتباط اين فقره از دعا به آيه شريفه س ‍ 96ى 5 علم الانسان ما لم يعلم به خوبى ظاهر شده و چنين معلوم مى دارد كه علم و دانش مخصوص ذات بارى تعالى است و آموزش ‍ هر دانشى بر آدميان فقط از جانب او سبحانه انجام پذير است ؛ چون علم صادر نمى شود مگر از عالم و او هم عز وجل عالم بما كان و يكون است و در اين جا دو موضوع قابل اهميت است يكى آن كه خداى تعالى با بياناتى گوناگون در كتاب خود علم و دانش را مخصوص ذات خود دانسته و در جايى خود را ((عالم )) و جايى ((اعلم )) و جايى به صيغه ((علام )) و جايى ((عليم )) معرفى مى نمايد، يعنى همان طور كه دانشمندان بزرگ جهان معتقدند هيچكس بهتر از خود، خود را نمى تواند معرفى كند و خداى تعالى از نظر اين كه ما را به قدر معرفت خودمان بر شناسايى خودش آشنا سازد مراتب علم و قدرت خود را به بيانات مختلف در قالب الفاظ آورده تا بفهماند كه هيچكس را دانشى نيست و مخزن تمام علوم در نزد خود او سبحانه است و اگر قرآن مجيد را ورق زده در سرتاسر آن خواهيم يافت كه خداى تعالى بر وجوه مختلف از دانش خود ياد كرده است و در خلال آيات اين عبارات مكرر به چشم مى خورد:
    عالم الغيب و الشعادة ، علام الغيوب ، اعلم ما تبدون و ما تكتمون ، اعلم غيب السموات و الارض ، اعلم بما يكسبون ، اعلم بالشاكرين ، اعلم بالظالمين ، اعلم بمن ضل عمن سبيله ، اعلم بالمهتدين ، اعلم بالمعتدين ، اعلم بالمفسدين ، اعلم حيث يجعل رسالته ، اعلم بما فى انفسهم ، اعلم بما يصفون ، اعلم بما فى نفوسكم ، اعلم بكم ، اعلم بمن فى السموات و الارض ، اعلم بما يفعلون ، اعلم بما يعلمون ، اعلم بما يقولون ، اعلم بما فى صدور العالمين ، اعلم بمن اتقى ، اعلم بما اخفيتم و بما اعلنتم ، و نيز در متمم بسيارى از آيات است :
    و هو بكل شى ء عليم ، عليم حليم ، عليم حكيم ، واسع عليم ، سميع عليم ، شاكر عليم ، عليم بالظالمين ، عليم بالمتقين ، عليم بذات الصدور.
    حال حقا معلوم است كه در اين مختصر مجالى براى شرح يك يك از اين جمله و عبارات نيست و لكن نكته اى كه به نظر نويسنده قابل تذكر مى باشد، همانا معناى كلمه ((اعلم )) است كه خداى تعالى مرتبه علم خود را بر وجه صفت تفضيلى در بيان آورده و چنان مى رساند كه حد و انتهايى براى دانش او نمى توان قائل شد و اين كه مكرر ميفرمايد:
    انى اعلم شايد معنا چنين باشد كه من داناترم و دانشم بالاتر است از هر چه كه در وصف آيد؛ يا به اعتبار ديگر معنى چنين باشد؛ كه مرتبه علم و دانش من در مقام وصف در نيايد همچنان كه هيچ اوصافى نمى تواند مقام بزرگى او را سبحانه به حد آن چه شايسته عظمت او است برساند و معناى تكبير بر وجه ((الله اكبر)) از باب همين صفت است كه گفته شود ((الله اعلم )).
    پس از اين معنا مصداق وسع ربى كل شى ء علما خوب ظاهر خواهد شد.

  6. #26
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    تا خدا نخواهد كسى هيچگونه علم و اطلاع حاصل نخواهد كرد
    و اما موضوع مهم ديگر آن است كه ؛ با وجودى كه در ظاهر ((علم )) اكتسابى و تحصيلى مى باشد و از شنيدن و خواندن و نوشتن و حفظ كردن به دست مى آيد ((كه در واقع اين علم تقليدى است )) و لكن در حقيقت علم حقيقى و علم مفيد كه بنابر اصل كلى قانون تكامل پديدار مى شود؛ فقط و فقط از جانب حق تعالى به هر كس كه شايستگى داشته باشد افاضه خواهد شد و بدون خواست و اراده و مشيت او ميسر نخواهد شد، تمام انبيا و اوليا همه از جانب پروردگار به فيض علوم نائل شدند منتهى علم نبوت و رسالت را در هر دوره بنا به مقتضيات همان دوران و استعداد مردم آن زمان بر پيمبران آموخته اند؛ بر ((آدم )) عليه السلام آموخته شد تمام دانشى را كه براى اولين مرحله خلقت لازم بود و علم آدم الاسماء كلها بر پيمبران ديگر نوح عليه السلام ابراهيم عليه السلام عيسى عليه السلام موسى عليه السلام داود سليمان و ساير انبيا على نبينا و آله عليهم السلام آموخت آن چه را كه بايد به موقعيت دوران رسالت آنها بياموزد قوله تعالى : و لوطا اتيناه حكما و علما - و اتينا داود و سليمان علما و بر پيغمبر خاتم صلى الله عليه و آله و سلم آموخت تمام علومى را كه به اولين آموخته و آن چه را كه دانستن آن براى مقام خاتميت ضرورى است ، و از آن گذشته با وجود قرب و منزلتى كه انبيا داشته و مقام و الراسخون فى العلم را دريافتند، معذلك خود مى دانستند كه مقدور نيست علم و دانشى را از خود دريابند مگر به اراده خداى تعالى ، كما اين كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم طلب دانش را زياده از خداى تعالى فرموده و عرض كرد رب زدنى علما
    پس از اين رو معلوم مى شود كه درخواست كسب علوم را بايد از خداى تعالى كرد بخصوص اين كه خود هم در اين مورد فرموده كه : و لا يحيطون بشى ء من علمه الا بما شاء يعنى فرانگيرد كسى چيزى از دانش او را مگر به خواست او سبحانه و تعالى ؛ و البته هر كس به قدر همان شايستگى كه خود خداى تعالى به او داده است به فيض مراتب مختلف علوم نائل مى شود، و اگر مراتب علم نبوت و رسالت و ولايت را كنار بگذاريم خواهيم دريافت كه هر يك از علماء در هر رشته نسبت به مراتب خود درك فيض كرده اند.
    و همچنين است دانشهايى كه براى حد مرحله كمال از نظر سير تكامل در تشكيلات عالم به وسيله دانشمندان و علماء بزرگ يا كاشفين و مخترعين در هر زمان پديدار مى شود تنها به خواست و اراده حق تعالى كشف شده و صاحبان آن علوم به همان اندازه قابل احترامند كه مورد لياقت و شايستگى الطاف الهى قرار گرفته و چنين ماءموريتى نصيب آنها شده است ؛ يعنى آن علوم از حق تعالى است و هر كس را كه خواهد ماءمور كشف آن خواهد كرد و براى كاشف مقام ستايشى بالاتر از استحقاق او نيست ؛ و اين كه بعضى از مردم اين زمان كاشفين و مخترعين را در مقام ستايش از حد خود بالاتر برده و به پرستش آنها مى گرايند و در واقع به صانع و عالم حقيقى استخفاف مى ورزند؛ اين از بى خردى و نادانى است و مخصوصا كه بعضى از طبيعى مسلكان و پيروان مذهب ماديت در اين ايام اغلب از جوان هاى بى اطلاع را منحرف كرده و چنين مى گويند: كه امروز عصر اكتشاف فضا است و تكامل سير بشريت به سر حد كمال رسيده و اضافه مى كنند كه پيدايش تمام علوم نتيجه سير تكاملى طبيعت است و با اين قبيل بيانات عده اى را سرگردان و از طريق ايمان به خدا و ايمان به هسته مركزى علم و قدرت باز مى دارند و چنين نمودار مى كنند كه اين ترقى و پيشرفت در علوم فقط از سلول هاى مغز متفكر فلان دانشمند تراوش كرده است و معتقدين اين مسلك از همان گروهى هستند كه زمانى كه ((اديسون )) برق را اختراع كرد گفتند: دست طبيعت به قدرى قوى شد كه شب را براى ما مثل روز روشن كرد؛ يا هنگامى كه ((گراهام پل )) مخترع تلفن علم و اطلاع به انتقال صوت پيدا كرد، گفتند: طبيعت ما را از رنج شنوايى مسافت هاى دور بى نياز كرد و همچنين كشفيات و اختراعات ديگر از علوم طبى يا رياضى همه و همه را موهبتى از طرف طبيعت دانسته و غافلند از اين كه چه بسا از علوم كه هنوز از اجازه افشاى آن از طرف پروردگار عالم صادر نشده و در دوران بعد افتخار كشف هر يك به يكى از انسان هاى آن دوران برگزار مى شود.
    پس تا اراده خداى تعالى متوجه كشفى از علوم نباشد هيچ مغز متفكرى قادر به پيدايش علمى از علوم نخواهد شد، بديهى است كه مى توان گفت آن هايى كه مشمول الطاف الهى با افاضه در علوم شده اند با كسانى كه اين شايستگى را نداشته كه درك علوم كنند يكسان نيستند قوله تعالى س ‍ 39ى 12 قل هل يستوى الذين يعلمون و الذين لا يعلمون ....
    و منظور ما از اين بحث تخفيف مقام دانشمندان و علماء نبوده ، بلكه آنها به همان اندازه كه شايستگى مقام را داشته اند در نزد خلق و خدا محترم مى باشند و به خصوص در افاضه علوم دينى و احكام و بويژه علم حكمت كه اين خود سبب عزت و رفعتى است كه پروردگار عالم بدين وسيله هر كس را كه خواهد متعزز و متوقر مى نمايد.
    بيانى از تفسير الميزان
    صاحب تفسير الميزان در ذيل عبارت و لا يحيطون بشى ء من علمه الا بما شاء پس از شرحى به تفصيل آورده : اين جمله بيان مى كند كه تدبير مال خداست . و او با ارتباطى كه ميان اشياء برقرار كرده عالمست ، و ساير اسباب و علل و بخصوص آنهائى كه داراى علم هستند هر چند تصرفاتى مى كنند و علمهايى دارند ليكن علمى را كه از آن استفاده مى كنند از علم خدا و منوط به مشيت و اراده اوست و از اين رو از شؤ ون علم الهى به شمار مى رود و همچنين تصرفات آنها از شؤ ون تصرف پروردگار و انحاء تدبير او است ، و كسى نمى تواند بر خلاف تدبيرى كه به اراده الهى و در مملكت او جارى است اقدامى كند جز اين كه همان اقدام از جمله تدبيرات الهى باشد.
    و نيز اضافه مى كند: در صورتى كه منظور از ((علم )) در جمله و لا يحيطون بشى ء من علمه .... معناى مصدرى يا اسم مصدرى باشد، جمله مزبور دلالت دارد بر اين كه تمام علوم مخصوص به خدا است و هيچ علمى نزد هيچ عالمى يافت نمى شود جز اين كه عينا علم خدا است ....
    اينست كه ، حضرت سجاد عليه السلام چون تمام دانش هاى خود را از جانب پروردگار مى داند در مقام شمارش نعمت و سپاسگزارى چنين اشاره مى فرمايد: كه اى پروردگار، من آن نادانى هستم كه تمام آن چه را كه مى دانم تو بر من آموختى و علومى كه بر من افاضت شده است همه از علم تو است .
    در پايان اين بحث متذكر مى شويم : كه در باب ((علم خداى تعالى )) مطالبى بسيار است و در اين جا مختصرى از آن چه ارتباط به فقره مورد شرح داشت متذكر شده ايم ، و از اين بيانات چنين نتيجه گرفته مى شود كه طالبان علم و دانش در خلال تحصيل و يا ضمن كسب علوم بايد موفقيت خود را از خداى تعالى بخواهند؛ و بلاشك آنهائيكه در علوم بخصوص ‍ علم دين و قرآن و احكام اين توجه را داشته باشند از راهنمايى سريع حق تعالى برخوردار خواهند شد.
    ترجمه اى ساده در بيان فقرات مورد شرحمن همان طفلم كه پروردى مرا ناتوان بودم قوى كردى مرا
    من همان بودم ضعيفى ناتوان كه مرا از كودكى كردى جوان
    من همان بودم فرومانده به جهل كه فزودى دانشم بسيار سهل
    من همان سرگشته ام گم كرده راه كه پناه خود مرا دادى مرا
    من همان بودم مريض نيمه جان كه شفا بخشيديم در هر زمان
    من همان ناچيز باشم در جهان كه تو دادى رفعتم بر مردمان
    من همانم جائع سير از طعام كه مرا ره داده اى در بار عام
    من همان تشنه افسرده حال كه شدم سيراب از آب زلال
    من همانم كه ز درياى وداد قطره اى خوردم كه تا گيرم مراد
    من همانم آن فقير بى نوا كه تو كردى درد فقرم را دوا
    من همانم خائف از كردار زشت كه تو كردى ايمنم از سرنوشت
    من همانم جامه بر تن بى اساس كه مرا پوشيده اى تقوى لباس ‍
    من همانم در جهان بودم ذليل كه براه عزتم بودى دليل
    من همانم دايم از تو در سوال تو همانى بردى از من هر ملال
    من همانم صاحب روى سياه تو همانى ساتر جرم و گناه
    من همانم رانده خلق و عباد تو همانى آن كه بر من جاى داد
    من همانم آن خطاكار اثيم تو همانى آن خداوند كريم
    من همان مستضعف بى ناصرم كه تويى در وقت نصرت ياورم


    ***
    اين همه احسان بود از لطف يار در مقابل هر چه آوردم به كار
    پيرو وعظش بگفتا آن امام كه به نافرمانيت كردم قيام

    (59) انا يا رب الذى لم استحيك فى الخلآء و لم اراقبك فى الملآء انا صاحب الدواهى العظمى انا الذى على سيده اجترى (60) انا الذى عصيت جبار السماء انا الذى اعطيت على معاصى الجليل الرشا(61) انا الذى حين بُشّرت بها خرجت اليها اسعى انا الذى امهلتنى فما ارعويت و سترت علىّ فما استحييت و عملت بالمعاصى فتعديت و اسقطتنى من عينك فما باليت فبحلمك امهلتنى و بسترك سترتنى حتى كانك اغفلتنى و من عقوبات المعاصى جنبتنى حتى كانك استحييتنى .
    اى پروردگار؛ من آن كسى هستم كه شرم نكردم از تو در پنهانى و نترسيدم در آشكار، يعنى در ارتكاب خطا و گناهان نه در خلوت از تو حيا كردم و نه در حضور خلق رعايت شرم را.
    منم صاحب ماجراى بزرگ ؛ يعنى منم صاحب مصائب بسيارى ناشى از كردارهاى زشت و ناپسند خود! منم آن كسى كه نسبت به آقاى خود جسارت كرده است و در اجراى امرش تمرده نموده از راه گستاخى و دليرى طريق جراءت را پيموده است .
    منم آن كس كه از فرمان پادشاه مقتدر آسمان سر باز زده ((يعنى آن كسم كه نافرمانى كردم در امر آن بزرگوار و عظيم الشاءن در ملك و سلطنت ، آن قاهرى كه بكنه او نتوان رسيد و آن بزرگى كه جبروت و عظمت لايق جلال اوست .))
    منم آن كس كه بر نافرمانى هاى خداى بزرگ رشوه ها دادم ، يا به طمع اعطاى رشوه بر معاصى بزرگ جراءت ورزيدم ((يا شايد در مقام تعليم منظور چنين باشد. منم آن كس كه متحمل مصارف و هزينه هايى بناحق شده تا به پيروى هواى نفس باب معصيت را به روى خود گشاده باشم .))
    منم آن كس كه هنگامى كه مژده داده شدم به سوى هوى خواهى نفس ، شتابان شدم ؛ و همين كه علائم توفيق و بشارت كاميابى خود را دريافته ام به دنبال آن برخاسته ام .
    منم آن كسى كه مهلتم دادى و باز از راه خطا برنگشته ام ((در عقوبتم درنگ كردى و من دست از اسائت برنداشته ام )) و پوشيدى بر من ؛ يا پوشانيدى و ستر كردى گناهان مرا، پس شرم نكردم يعنى هر قدر پرده اغماض بر گناهانم كشيدى از بى شرمى و از بى حيايى دست برنداشتم ((چه خوب فرمود آن آقاى بزرگوار حسين بن على عليهماالسلام در دعاى روز عرفه خود كه : و لو لا سترك اياى لكنت من المفضوحين اگر پرده پوشى تو نباشد هر آينه مى باشم از رسواها.))
    و منم آن كس كه به گناهان پرداخته بر معصيت ادامه دادم و در مقام اصرار از حد در گذشته ام .
    منم آن كس كه از چشم خود مرا انداخته اى يعنى نظر مرحمت و عنايت خود را از من برگرفته اى و با اين حال من هيچ پروا نكرده ، پس باك نداشته ام و اعتنايى بر اين بليه بزرگ نكرده به خود نيامده ام .
    ((چه لطيفه اى در اين عبارت به كار رفته است كه عرض مى كند: و اسقطتنى من عينك فما باليت و اين آخرين مرحله تنفر و انزجار است كه كسى از چشم كسى افتاده شود و رؤ يت ديدار او را نخواهد.))
    پس با تمام اين حالات به حلم و بردبارى خود مهلت دادى مرا(62) و بستر خود پوشانيدى مرا و با غمض عينى كه شايسته رحمانيت تو است چنان بر گناهانم پرده كشيده اى كه گويا به حالت اغفال در آمده ام . و از عقوبات گناهان چنان بركنارم داشته اى كه گويا تو شرم مى دارى از من ؛ يعنى چندان از كيفر كردار مرا بر كنار داشتى و درنگ نمودى كه گويى تو از من به شرم و در آزرم هستى .
    مراتب ايمان بستگى به حالت روانى حيا و آزرم دارد
    بعد از آن كه امام عليه السلام يك سلسله از نعمت هاى الهى و خلاصه آن چه از كودكى به او عطا شده متذكر مى شود سپس ، در مقابل آن همه نعيم و همچنين در مقام معذرت و اين كه چنين برساند كه شكر آنها را به جاى نياورده بلكه ناسپاسى كرده است ، اولين عباراتى را كه ايراد مى فرمايد اشاره بر اين است : كه اى پروردگار، من هم در ازاى آن همه احسان تو، به جاى شكر و سپاس ، در ارتكاب به گناه و نافرمانى ، شرم و حيا نكرده و عصيان ورزيدم .
    و اين بيان را در سه مورد در همين چند عبارت كوتاه مورد شرح به لسان مختلف تكرار مى فرمايد كه از اين جا معلوم مى شود كه موضوع شرم و حيا در مسئله ايمان و در ارتكاب معاصى كمال اهميت را داشته و در سعادت و يا شقاوت افراد بسيار مؤ ثر است ، و همچنين موضوع ديگرى را مى رساند كه بى شرمى سبب جراءت در گناه ، و شرم داشتن نشانه قوت نفس در ايمان است .
    و همانطور كه قبلا گفته شد حضرت سجاد عليه السلام در بعضى از مسائل و مطالبى كه از نظر استحكام ايمان در اصول عقايد قابل اهميت است پافشارى زيادى داشته و اغلب با بيانات مختلف منظور خود را در خلال دعا تكرار مى فرمايد، كما اين كه از ابتداى اين دعاى شريف تا اين قسمت در پنج مورد در باب ((حيا و آزرم )) بياناتى گوناگون آورده تا اهميت اين موضوع را خوب برساند و يا در واقع هر بيانى را مفسر بيان ديگر قرار داده تا خواننده را به اصل حقيقت معنا آشنا سازد.
    در مورد اول عرض مى كند: پروردگارا، اعتماد من در شدائد و سختى ها با اين قلت شرم و حيا همانا شفقت و مهربانى تو است .
    در مورد دوم عرض مى كند: پروردگارا پرده پوشيت به كردارهاى نارواى من به اندازه ايست كه مرا به بى حيايى واداشته است .
    و در سه مورد ديگر كه ترجمه اش در همين عبارت مورد شرح گذشت چنين است كه عرض مى كند: پروردگارا من در پنهان و آشكار در نافرمانى و ارتكاب معاصى از تو حيا نكرده و بر معصيت اصرار ورزيدم .
    و در پايان اين عبارات در مقام تعليم و تنبه مطلبى را بيان مى كند كه جا دارد حقا خداپرستان از شنيدن آن و توجه به اصل مطلب از شرم و خجالت سر به زير انداخته و ديگر به آسمان نگاه نكنند!!
    يعنى اشاره امام عليه السلام بر اينست : كه اى خدا، آن قدر حلم و بردبارى تو! آنقدر پرده پوشى تو! آن قدر مداراى تو! و آنقدر درنگ كردنت بر من گذشت كه بى پروايى و گستاخى مرا در نافرمانى افزونى داد و كارم را به جايى رسانيد كه گويا ديگر تو از من حيا مى كنى ! سبحان الله ، كه نمى توان ترجمه بينات و احساسات امام عليه السلام را به قالب الفاظ در آورد!
    از خدا بايد شرم داشت يا از مخلوق ؟
    شرم و آزرم ؛ يكى از حالات روانيست كه ايمان افراد نسبت به مراتب ضعف يا نيروى آن سنجيده مى شود آن هايى كه در ارتكاب معاصى در حضور خلق شرم دارند و آن هايى كه در نافرمانى ها چه پنهانى و چه در آشكار از خالق و خلق شرم مى كنند؛ آنها در مرتبه ايمان يكسان نيستند بلكه مراتب نيكوى ايمان چنين نيست كه از ترس ملامت و سرزنش و تنفر مردم از قصد به كارهاى ناپسند باز ايستند ولى در پنهانى بدون پروا دست به هر عمل ناشايسته اى زده و از خالق خود كه ناظر اعمال و واقف به نيات تمام اهل عالمست ، حيا و شرم نداشته باشند، و اين مصداق همان است كه خداى تعالى خود حالات گروهى از مردم بى حيا را متذكر مى شود كه فرمود: س 4ى 108 يستخفون من الناس و لا يستخفون من الله و هو معهم .... يعنى پنهان مى كنند معاصى را از مردم به جهت حيا و خوف ؛ و حال آن كه خدا با ايشان است و اسرار ضمائر بر او پنهان نيست .
    پس بنابراين از ضعف ايمان است كسى كه از حضور مردم در نافرمانى ها شرم داشته و از خداى خود حيا نكند.
    مفهوم واقعى حيا
    آن چه را كه در باب معنى حيا گفته اند چنين است كه ((حيا عبارت است از احساس انفعال و انكسار روانى به علت ترس از ملامت و سرزنش ‍ ديگران )) و نيز چنين گفته اند كه استحياء در امر قبيح است كه فاعل آن را در آن عيب كنند: و لكن از مفهوم واقعى حيا و آيات قرآنى و بيانات رسول صلى الله عليه و آله و سلم و ائمه هدى سلام الله عليهم اجمعين چنين بر مى آيد كه ((شرم و حياء)) بر دو نوع است حياء ممدوح يا پسنديده و حياء مذموم يا ناپسند، و در اين باب رواياتى بسيار است كه از آن جمله در جلد سوم كافى صفحه 168 به قلم حضرت آيت الله كمره اى ترجمه شده : كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود كه حياء دو حياء است يكى حياء خردمندانه ، و يكى حياء احمقانه ، حياء خردمندانه دانش ‍ است ، و حياء احمقانه همان نادانى است .
    و از اين بيان معلوم است كه از ارتكاب اعمال قبيح و ناشايسته شرم داشتن از فرمان عقل و خرد است كه آن را حياء پسنديده گويند و بالعكس از ايراد بيان حقيقت ؛ شرم كردن و يا از احقاق حق خود حيا كردن و همچنين از امورات ناروا كه به حكم تكوين صورت گرفته است از قبيل نقص خلقتى داشتن ، زشتى قيافه ، بلندى ، كوتاهى ، لاغرى ، فربهى ، سفيدى ، سياهى ، فقر، تهيدستى و يا از پستى نسب و تحقير خانوادگى در رنج بودن و از اين قبيل امور شرم و خجالت داشتن و احساس حقارت در خود كردن اينها همه از حياء احمقانه و ناپسنديده است .
    و حقا بايد گفت كه انسان در هر حال و در هر مقام يا شخصيت كه باشد زمانى بايد از نفس خود خجل و شرمنده باشد كه از فرمان خداى سر باز زده و از كردار ناپسند خود خجالت نكشيده باشد و بلكه به نافرمانيش ‍ امام عليه السلام كارش به جايى رسيده باشد كه گويا خدا از او حيا كرده است .
    و الا همانطور كه گفته اند، چه سيد قرشى ، و چه سياه حبشى ، چه آن كس ‍ كه در نزد مردم عزيز است ، و چه آن كس كه به حكم تقديرات به ظاهر خفيف است هيچ تفوق و رجحانى بر ديگران نداشته ، و آن كس در نزد خداى تعالى معزز و محترم است كه در مقام مجاهده در تحصيل ايمان شرم و حيا را كنار زده و از هيچگونه مبارزه براى آراستگى و تزكيه نفس ‍ خجالت نكشيده و در حضور مردم شرم ننمايد و بالعكس براى مقابله به نافرمانى و عصيان و پيروى هواى نفس كمال شرم و آزرم را داشته باشد، پس اگر كسى خود را چنين يافت يعنى اين صفت با اين حالت روانى ((حيا)) را به موقع خود به كار برد در نزد خدا محترم و معزز و نظر خلق در شئونات او هيچ اعتبارى ندارد كه فرمود: ان اكرمكم عند الله اتقيكم .
    بيانى از كتاب ((گفتار فلسفى )) در باب حياء
    فيلسوف ، خطيب نامى معاصر و دانشمند معظم جناب محمد تقى فلسفى ، در جلد دوم كتاب خود به نام ((كودك از نظر وراثت و تربيت )) كه مجموعه اى از چند سخنرانى معظم له مى باشد در باب حياء مطالبى به تفصيل آورده كه خواننده را به حقايق كاملى در اين باب آشنا مى سازد.
    از جمله چنين گفته است : بعضى از صفات نفسانى بين انسان و حيوان مشترك است ، ولى شرم و حيا يكى از حالات روانى است كه تنها به بشر اختصاص دارد و هيچ يك از انواع حيوانات در خود احساس شرمسارى و حيا نمى كنند؛ سپس روايتى از امام صادق ع نقل مى كند؛ كه در توحيد مفضل فرموده :
    ترجمه : مفضل ؛ اينك دقت كن در صفتى كه خداوند آن را به آدميان اختصاص داده و حيوانات از آن بى بهره اند؛ آن خوى پرارج و بزرگ ، آن خلق ارزنده و عظيم ، شرم و حياء است .
    در اين عبارت امام صادق عليه السلام تصريح فرموده است كه احساس ‍ آزرم و حياء مخصوص بشر است و در حيوانات نيست . دانشمندان امروز هم حياء را از صفات مخصوص بشر مى دانند.
    ((مارك تواين ، عقيده دارد انسان تنها حيوانى است كه خجالت مى كشد يا حس مى كند كه احتياج به آن دارد.))
    ((دكتر فلاسن ، استاد دانشگاه روچستر در تاييد اين نظريه مى گويد خجالت كشيدن علامت سلامتى است و در ميان كليه افراد بشر، حتى آنهايى كه برهنه زندگى مى كنند، نيز رايج است . دكتر فلاسن ، معتقد است آن چه كه موجب مى شود خون به صورت شخص بيايد نتيجه احساسى است كه بر اثر پنهان داشتن حقيقت به وجود مى آيد.))
    اثر اجتماعى حياء
    و نيز در آن كتاب شريف چنين آورده : فايده اجتماعى خوى پسنديده شرم و حياء جلوگيرى از گناهان و باز داشتن مردم از آلوده شدن به معاصى و خلاف اخلاق است ؛ هر انسانى به طور طبيعى مايل است در راه اعمال تمايلات نفسانى خود از هر جهت آزاد باشد و به تمام خواسته هاى خويش جامه عمل بپوشد ولى اين آزادى بى قيد و شرط موافق صلاح و سعادت او نيست به همين جهت در تعاليم آسمانى پيغمبران خدا و همچنين در قوانين كشورهاى جهان چيزهايى كه مخالف مصالح فردى و اجتماعى است ممنوع شناخته شده ، و مردم مكلفند از آنها اجتناب نمايند.
    سپس اضافه مى كند كه شرم و حياء يكى از عوامل مهم روانى است كه به نوبه خود مى تواند ضامن اجراى قوانين باشد ((و تنها مانعى كه طبع سركش و هواى نفس را از ارتكاب گناه باز مى دارد)) همان حالت شرم و حياء از مردم است ، و در مورد ترس از ملامت ، روايتى از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه به مفضل فرموده است : ترجمه ، اگر تاءثير شرم و حيا نمى بود احترام مهمان و وفاء به عهد مراعات نمى شد، اگر حياء نمى بود در قضاى حوائج و جلب نيكى ها و اجتناب از بدى ها به طور شايسته اقدام نمى شد، حياء نه تنها در اجراء وظائف اخلاقى مؤ ثر است ، بلكه بسيارى از فرائض قانونى نيز در پرتو حياء جامه عمل مى پوشند، زيرا بعضى از مردمند كه اگر حياء نمى بود و از ملامت مردم نمى ترسيدند مراعات حق پدر و مادر و همچنين حق ارحام خود را نمى كردند، اگر حياء نمى بود امانت هاى مردم را رد نمى نمودند و از هيچ عمل منافى با عفت چشم پوشى نمى كردند.
    و نيز اضافه مى كند: آن قسم حياء كه ضامن اجراى قوانين است و مردم را از تجاوز و تعدى باز مى دارد از صفات پسنديده و سجاياى اخلاقى است و اين قسم حياء در اسلام ممدوح شناخته شده سپس رواياتى را از كتب مختلفه در اين باب نقل نموده كه چندى از آنها را در اينجا متذكر مى شويم :

  7. #27
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    بعضى از روايات در باب حياء پسنديده
    از جلد دوم كتاب مستدرك صفحه 86 - ترجمه : رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمود: وقتى كه شرم و حياء را از دست دادى هر چه مى خواهى بكن ((يعنى افراد بى حياء از گناه و قانون شكنى باك ندارد.))
    از نهج البلاغه فيض صفحه 1239؛ ترجمه : على عليه السلام مى فرمود: آن كس كه شرم و حيائش كم باشد اجتنابش از گناه كم خواهد بود.
    از غررالحكم صفحه 51؛ ترجمه : على عليه السلام فرموده است : شرم و حياء آدمى را از كارهاى ناپسند باز مى دارد.
    از كافى جلد دوم صفحه 106؛ ترجمه : امام صادق عليه السلام مى فرمود: ايمان ندارد آن كس كه شرم و حياء ندارد.
    از بحار جلد 17 صفحه 218؛ ترجمه : امام عسكرى عليه السلام فرموده است : آن كس كه از روى مردم خجالت نمى كشد از خداوند شرم نخواهد داشت .
    از وسائل جلد 3 صفحه 221؛ ترجمه : على عليه السلام فرموده است : آن كس كه روپوش جامه اش حياء باشد عيب او از چشم مردم پنهان است .
    از غررالحكم صفحه 191؛ ترجمه : على عليه السلام فرموده است : بهترين شرم و حياء آن است كه تو خود از نفس خويش حيا كنى و قدمى به ناروا بر ندارى .
    حياء نابجا
    اينك مطالبى را كه جناب فلسفى در پايان بحث حياء ايراد فرموده و همچنين بيانى را از تفسير منهج الصادقين متذكر مى شويم :
    خداوند در قرآن شريف فرموده است : و الله يستحيى من الحق س 33ى 53
    خداوند از بيان حق حيا نمى كند ((مردان با ايمان نيز به پيروى از خداوند بزرگ بدون احساس شرم و حيا حق را مى گويند و در راه اعلاء آن ثابت قدمند.))
    در تفسير منهج الصادقين آورده كه حيا انقباض نفس است از قبيح به جهت مخافت ذم ، و اشتقاق كلمه حيا از حيات است چه آن انكساريست كه عارض قوه حيوانيه مى شود و آن را از افعال باز مى دارد، و چون حق تعالى از فعل قبيح منزه است پس معنى آن است كه ، خداى ممتنع نمى شود و باز نمى ايستد و يا ترك نمى كند بيان حقيقت و گفتن راست را.
    نگارنده گويد:
    اين عبارت قرآنى در واقع تعليمى است كه خداى تعالى به بندگان خود داده است ، كه هيچگاه از بيان حقيقت و حفظ ايمان خود ((و يا امر به معروف و موقعيت مقتضى )) خوددارى ننمايند و شرم نداشته باشند، كه اين از حياى مذمومست .
    و نيز چنين گفته اند كه مردان با ايمان در راه حق و حقيقت از ملامت و سرزنش مردم نادان باك ندارند كه در سوره المائده آيه 54 فرمود: يجاهدون فى سبيل الله و لا يخافون لومة لائم .
    پس با اين حال كه شرحى از حياء ممدوح و از حياء مذموم گذشت ، معلوم گرديد كه بيانات حضرت سجاد عليه السلام در مورد بى حيائيهائيست كه در نافرمانى خداى تعالى از مردم بروز مى كند و اشاراتى كه در اين دعا به كار برده شده از آن نظر است كه خواننده را به سوء عاقبت بى حيايى و بى شرمى در مقابل آن قهار! و آن خداوند جبار متكبر برحذر مى دارد.
    در بيان حياءآن چه بردم نعمت از حق در شمار شمه اى باشد يكى از صدهزار
    گويم الحاصل كلامى از كريم كه مرا پرورده بر خوان نعيم
    مى رسد بر من دمادم رحمتش من چه كردم در ازاى نعمتش ‍
    بس كه نافرمانيم شد آشكار نه حيا بردم نه شرم از خود به كار
    نه مرا شرم از خداى آسمان نه خجل از كرده خود در نهان
    نه به خلوت برده ام شرم از اله نه رعايت كرده ام در امر شاه
    پس مرا اين ماجرا باشد عظيم نه ز جابر خائف و نه از رحيم
    اين عجب از من كه كردم اشتباه عمر خود را در گنه كردم تباه
    رشوه دادم رشوه هاى نابجاى كه رسم بر خواهش نفس و هواى
    آن كه بر آقاى خود جراءت كند در هلاك خود بسى سرعت كند
    داد مهلت هر چه من را در عقاب من به نافرمانيش كردم شتاب
    گوئيا غافل شدم از كار خويش كه ندانم بعد از اين آيد چه پيش ‍
    همچنين افتادم از چشمش چنان كه مرا بر خود رها داده عنان
    بس كه پوشيد او به عصيان پرده ام پرده آزرم خود بدريده ام
    كار بى پروائيم آن جا كشيد كه زمن او را حيا آمد پديد
    واى اگر باشد مرا حالت چنين كه حيا از من كند حق بر يقين

    الهى لم اعصك حين عصيتك و انا بربوبيتك (63) جاحد و لا بامرك مستخف و لا لعقوبتك متعرض و لا لوعيدك متهاون و لكن خطيئة عرضت و سولت لى نفسى و غلبنى هواى و اعاننى عليها شقوتى و غرنى سترك المرخى علىّ.
    اى خداى من ، نافرمانى نكردم تو را از زمانى كه عصيان ورزيدم ، يعنى نمى خواستم مرتكب گناه شوم در همان حينى كه گناه از من سر زد.
    و نه در حال ارتكاب معصيت منكر پروردگارى تو بودم ، يعنى در همان موقع هم به وحدانيت و ربوبيت تو اقرار داشتم .
    و نه آن كه فرمان تو را خوار شمردم و يا به امر تو استخفاف ورزيدم ((اشاره بر اين كه اوامر تو را در باب احكام و امر تو را در باب پرستش ‍ تو سبك نشمردم كه فرمودى س 12ى 40 ان الحكم الا لله امر الا تعبدوا الا اياه و در همان حال تو را مى پرستيدم و به احكام تو واقف بودم .))
    و نه آن كه بر شكنجه كردنت معترض بودم . يعنى نه آن كه انكار به كيفر و عقوبت كردار خويش را داشتم ، ((يا به اعتبار ديگر)) نه چنان جرى شده بودم كه خود را در معرض عقوبت نخواهم .
    و نه آن كه وعيد تو يا وعده هاى عذاب را سست گرفتم ، ((يعنى در همان حين ارتكاب به معصيت وعده هاى عذاب و عقاب تو را كه با بيانات مختلف به اهل انكار گوشزد فرموده بودى از نظر دور نداشتم و پايان آن را مى دانستم كه هذه جهنم التى كنتم توعدون .
    ((با تمام اين حالات كه در موقع بروز نافرمانى ، من به هيچ يك از اين عقايد انكار نداشتم ، پس چه شد مرا كه معصيت جبار سما را كردم ؟ هيچكدام از اينها سبب نافرمانى من نبود!! نمى دانم چه شد!)) بلكه خطايى بود كه پيش آمد؛ ((يعنى نفهميدم مثل اين كه دفعتا غافل گير شده مرتكب گناه شدم و همان آن حالتى بر من دست داد)) كه زينت داد براى من نفس من و غالب شد بر من هوى و خواهش من ، يعنى آراسته و مزين داشت و جلوه گر ساخت هواى من كردارم را بر من .
    ((و همچنين در همان آن )) يارى كرد مرا شقاوت و بدبختى من ، يعنى شقاوت كمك كرد به اجراى آن نافرمانى ((و از همه بالاتر)) مغرور شدم و فريب خوردم بستر بى رخنه و پرده آويخته تو، بر من ((يعنى چون هر چه گناه كردم ، به فضل و رحمت خود مستور داشتى و نگذاشتى كسى از حالم مطلع شود، پس از اين رو مغرور و فريب يافته شدم و ديگر در امر نافرمانى تو باك نداشتم .))
    علل اصلى بروز گناه
    حقيقتا اگر تمام فصحاى عرب جمع شده و بخواهند چنين عباراتى را در مقام عذرخواهى در مقابل خلاق عالم ايراد نمايند، نمى توانند؛ و شايد اين مصداق را پيدا كند كه : لا ياءتون بمثله و لو كان بعضهم لبعض ‍ ظهيرا.
    ببينيد، چگونه امام عليه السلام با لسانى شايسته و ملاطفت آميز حالات انسانى را كه در حين ارتكاب معاصى و گناه بر او عارض مى شود و عللى كه تحريكات آن حالات مى شود بيان مى دارد يعنى در اين عبارات تعليماتى بسيار عالى مى دهد كه خواننده را به علل اصلى و سبب بروز گناه واقف مى سازد تا بلكه بتواند خود را آراسته و از عوارض تحريك آميز به نافرمانى مصون دارد.
    و همانطور كه در ترجمه گذشت امام عليه السلام در مقام تعليم چنين اشاره مى كند: كه من در حين انجام معصيت نمى خواستم معصيت كنم چون ايمان به تو، و به فرمان تو، و به عقاب تو و به مواعيد تو داشتم ولى ناگاه عوارضى بر من مستولى شد كه عامل اجراى نافرمانيم گشت ، سپس ‍ عارضه و علل را يكايك متذكر مى شود كه دو موضوع آن در درجه اول اهميت قرار دارد يكى ((غليه هواى نفس )) و ديگرى ((غرور از پرده پوشى خداى تعالى )) كه ما در اين دو مورد به بحث مختصرى اكتفا كرده تا خواننده به اهميت بيان امام عليه السلام واقف گردد.
    غلبه هواى نفس از نظر قرآن
    اگر كسى حقا بتواند از غلبه هواى نفس جلوگيرى نمايد مى تواند خود را به خوبى از ارتكاب معاصى باز دارد، قرآن مجيد مطالبى را در باب هواى نفس متذكر شده و صريحا در چند مورد با بيانات گوناگون مى فرمايد: اى مردم ؛ پيروى هواى نفس نكنيد و نفس خود را از هوس هاى ناشايسته باز داريد؛ قوله تعالى : فلا تتبعوا الهوى و در مقابل اين نهى و همچنين پاداش مجاهدين عليه غلبه هواى نفس مى فرمايد: س 79ى 40 و اما من خاف مقام ربه و نهى النفس عن الهوى 41 فان الجنة هى الماءوى و آن كسى كه متابعت كرد از امر پروردگار خود و باز داشت نفس خود را از آرزوهاى نابجا و تمناهاى حرام يعنى آن كسى كه مجاهده كرد در مقابل غلبه هوى نفس ، پس جايگاه و آرامگاه او بهشت است ((يا پاداش او سكونت در بوستان جنان است .))
    و از طرف ديگر خداى تعالى در شاءن پيروى هواى نفس و متابعين هوسهاى ناپسند بيانى بر سبيل تنبيه و توبيخ آورده كه با كوچكترين توجه هر خواننده و يا شنونده اى را بى درنگ به خود آورده و او را منقلب مى سازد؛ در سوره القصص آيه 50 مى فرمايد:
    و من اضل ممن اتبع هويه بغير هدى من الله .
    يعنى و كيست گمراه تر از آن كه پيروى كند هوس خود را بى رهبرى از خدا، و از اين بيان معلوم مى شود كه تابعين هواى نفس در يك گمراهى بسيار آشكارند، و آنها كه آرزو و خواهش خود را در غير منويات و خواسته هاى پروردگارى به كار مى برند؛ زيانكار و از رستگارى دورند.
    كسى كه در پرستش هواى نفس كوشيد، پيغمبر هم جلوگير او نيست !
    موضوعى كه در بيانات قرآن در باب هواى نفس جلب نظر مى كند در دو مورد است كه خداى تعالى در شاءن كفار آورده و بر دو وجه به رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم خطاب مى فرمايد: س 25ى 43 و س 45ى 23 ارايت من اتخذ الهه هويه افانت تكون عليه وكيلا بر اين تفسير كه آيا ديدى تو اى محمد صلى الله عليه و آله و سلم ؟ ((استفهام براى تقرير است ، يعنى البته ديدى )) كسى كه هواى نفس خود را خداى خود قرار داده يا آن كه ديدى آن را كه ترك عبادت خالق خود كرده و تابع شهوت و آرزوى باطل خود شده است ؛ آيا تو بر او وكيل هستى ((تو نتوانى او را از پرستش هواى باز دارى .))
    صاحب تاءويلات گفته : كه هر كس به غير خدا چيزى را دوست دارد و به جهت آن از او باز ماند اگر چه وى را پرستد، در حقيقت هواى خود را پرستيده زيرا كه هواى او، او را بر محبت غير خداى مى دارد.
    نگارنده گويد: در اين آيه شريفه اشارتى است كه اگر كسى تابع و پيرو هواى نفس شده و هم خود را براى ايصال به آرزوهاى نابجاى قرار دهد، هيچكس و هيچ چيز جلوگير او نخواهد بود، حتى پيغمبر خدا!!
    پس بايد توجه داشت كه قبلا با كمك قواى عقليه قدرت ايمان را حفظ كرده و پيش گيرى نمايند و نگذارند هواى نفس تسلطى پيدا كند.
    على عليه السلام در باب هواى نفس چه گفته است ؟
    اگر توجهى به كلمات درربار اميرالمؤ منين عليه السلام بنماييم خواهيم ديد كه در چند عبارت كوتاه چه معانى بزرگى را در اين باب ظاهر كرده است .
    از كلمات قصار؛ در يك عبارت مى فرمايد: اشقى الناس من غلبه هواه فملكه دنياه فافسد آخرته بدبخت ترين مردم كسى است كه هواى او بر او غالب شود، پس دنياى او مالك او شود و فاسد كند آخرت او را؛ و در عبارت ديگر مى فرمايد: اقوى الناس من غلب هواه ؛ قويترين مردم كسى است كه غالب شود بر هواى خود و در عبارت سوم مى فرمايد: افضل الناس من جاهد هواه ؛ بهترين مردم كسى است كه مجاهده با هواى خود كند و امام عليه السلام در اين سه عبارت حق معنى را تمام كرده است ؛ و لكن در خطبه 175 از نهج البلاغه بيانى ايراد فرموده كه از نظر تنبه براى عموم بسيار نافع است ؛ و ترجمه آن چنين است : اى مردم بدانيد هيچ چيز از اطاعت خدا نيست مگر آن كه انجام آن گران آيد و هيچ چيز از معصيت خدا نيست مگر آن كه موافق ميل و خواهش مى باشد پس ‍ خدا بيامرزد مردى را كه شهوت را از خويش دور كرده از پيروى خواهش ‍ و آرزوى نفس باز ايستد، زيرا اين نفس مشكل ترين چيز است براى باز داشتن و هميشه بر اثر خواهش و آرزو بر معصيت شوق دارد.
    بحثى جالب از ((سخنرانى هاى راشد)) در باب هواى نفس
    علامه ، استاد معظم و دانشمند محترم جناب حسينعلى راشد از مشاهير سخنگويان معاصر؛ در جلد پنجم از كتاب خود كه مجموعه اى از سخنرانى هاى معظم له مى باشد؛ در باب هواى نفس مطالبى به تفصيل ايراد فرموده كه خواننده را به حقايقى آشنا مى سازد؛ از جمله مى گويد: نقطه انحراف آدمى هوى پرستى است ؛ كه چون هواى نفس قوت گيرد عقل و ايمان هر دو ضعيف مى شود و ((فقط)) تربيت دينى صحيح مى تواند اين نقطه انحراف را در آدميان اصلاح كند.
    و براى شناسايى هواى نفس از قول علماء دين مى گويد: هر چيزى كه انسان آن را فقط به منظور لذت جسمانى يا شهوت نفسانى يا مقصدى از مقاصد دنيوى بخواهد يا انجام دهد و خدا و حق را در آن منظور نداشته باشد آن هواى نفس است خواه موجب لذت و راحتيش باشد، يا باعث رنج و زحمت ، و اضافه مى كند: با آن كه هواى نفس منشاء ندارد يا منشاءاش ‍ را نمى دانيم اين قطعى است كه جهل و ضعف عقل و سستى ايمان باعث قوت آن مى شود و بر عكس هر اندازه علم و عقل و ايمان با هم قوى گردد و هواى نفس ضعيف مى شود و آدمى براى پيروى حق آماده تر مى گردد، البته اين سه با هم اگر جمع شود هواى نفس را ضعيف مى سازد و گرنه هر يك به تنهايى اثر ندارد. سپس در بيان علاج هواى نفس مى گويد كه بايد ايمان و عقل و علم را تقويت كرد تا بتوان بر هواى غالب شد و اشاره مى كند: كه ايمان يك نوع قوه الزامى است در روح كه آن را به اصولى پايبند مى كند و از لغزش و نوسان باز مى دارد و عقل قوه ايست كه نيك و بد و سود و زيان را تشخيص مى دهد، و علم نوريست كه راه عقل را روشن مى سازد، هرگاه اين سه در وجود انسان قوى شود روح از قيد هوى خلاص گشته تابع عقل و منطق مى شود و قوايش در راه آن چه حق است و مصلحت به كار مى افتد، و همچنين اضافه مى كند اگر از اين سه قوه يكى ضعيف شود ضعف آن در ضعف دو تاى ديگر اثر كرده و آدمى را يكباره اسير هواى نفس مى گرداند.
    پس با اين حال كه از مطالب قرآن و بيان ائمه اطهار عليهم السلام و كلام بزرگان قدرت هواى نفس و علاج آن از هر جهت شناخته شد و مبارزه با آن در درجه اول اهميت تشخيص داده شد، معلوم مى شود كه چگونه حضرت سجاد عليه السلام تمام آن معانى را در اين دو كلمه و غلبنى هواى جمع كرده و اعلام خطر مى نمايد تا آدمى متوجه تسلط اين قدرت بوده و در صدد علاج و مجاهده با آن برآيد.
    شرح جمله اخير از فقرات مورد شرح
    سبب ديگر بروز گناه ((غرور از پرده پوشى خداى تعالى است ))
    قبلا چنين اشاره شد كه امام عليه السلام عللى را در امر عصيان سبب تحريك و موجب نافرمانى دانسته و بعضى حالات را معاون جرم شناخته ؛ يكى همان غلبه هواى نفس است كه شرح آن گذشت و ديگرى مغرور شدن از پرده پوشى خداى تعالى مى باشد كه در اين باب هم در همين دعاى شريف در چند مورد بيانى مناسب به معناى عبارات آورده شد؛ و لكن در اين جا كه عرض مى كند و غرنى سترك المرخى على گذشته از اين كه مقام ستر و پرده پوشى خداى تعالى را مى رساند، از نظر ديگر اين بيان واجد اهميت است كه ارتباطى مستقيم به يكى از آيات قرآنى داشته و جواب آن خطابه اى را مى دهد كه خداى تعالى در آن گير و دار محشر و در آن هنگامه جوش و خروش قيامت بر عموم تبه كاران خطاب مى فرمايد: س 82ى 6 يا ايها الانسان ما غرك بربك الكريم .
    اى آدمى چه چيز تو را فريب داد به پروردگار خود كه جراءت بر عصيان نمودى ، و اين جواب از طرف امام عليه السلام شايستگى دارد كه عرض ‍ مى كند و غرنى سترك المرخى على
    نگارنده در كتاب ((سرنوشت انسان )) در ذيل اين آيه شريفه از نظر ارتباط با بيان حضرت سجاد عليه السلام مطالبى آورده ، و لكن در اين باب مفسرين هر يك مطالبى ذكر كرده و در جواب اين خطاب بياناتى آورده اند كه بى مورد نيست بعضى را متذكر شويم تا اهميت گفتار امام عليه السلام بيشتر روشن گردد.
    اقوال مفسرين در جواب : يا ايها الانسان ما غرك بربك الكريم
    ابوالفتوح رازى گفته است : كه رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: آدمى را جهل به خدا مغرور كند.
    ابوبكر وراق گفته : جواب در خود آيه است قوله ((بربك الكريم )) يعنى غرنى كرمك
    مقاتل گفت : غره عفو الله
    منصور گفت : فضل تو بر بندگان و فو تو از ايشان مرا مغرور نموده است .
    يحيى بن معاذ رازى چون به اين آيه رسيد گفت : الهى غرنى بك سترك على ؛ اگر بار اول مرا رسوا كردى زهره آن نداشتم كه من بعد معصيتى كنم .
    فضيل بن عياض را گفتند: كه اگر در روز قيامت تو را سوال كنند كه ما غرك بربك الكريم تو چه جواب خواهى داد؟ گفت : خواهم گفت : غرنى ستورك المرخاة پرده هاى فروگذاشته تو مرا مغرور ساخت .
    بعضى ديگر گفتند حلم خداى سبب مغرور شدن عاصيان است و حسن گفت : كه غره و الله شيطانه الخبيث
    عبدالله بن عباس گفته است : هيچ بنده اى نباشد الا كه خداى تعالى از او در قيامت سوال كند يا بن آدم ما غرك بى اى آدميزاد چه تو را به من مغرور گردانيد.
    و از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام ماءثور است كه الانسان مغرور بالستر عليه و مستدرج بالاحسان اليه
    اينست كه حضرت سجاد عليه السلام هم عرض مى كند و غرنى سترك المرخى على و شايد اين بهترين جوابى باشد كه از لسان مبارك امام عليه السلام صادر شده است .
    هواى نفس و غرور سبب جراءت بر گناه است بار الها عمر خود كردم تباه در فساد و در لجوج و در گناه
    دارم از كردار خود صدها ندم مانده در ره ، كى رسم بر مقصدم
    آمدم در ره ولى گم كرده راه هم نبود از اولم قصد گناه
    نه شمردم امر و فرمان تو خوار نه كه شك كردم تويى پروردگار
    نه كه بودم از عقوبت بى خبر نه كه كردم جامه تقوى به بر
    نه كه منكر بودم از وعد و وعيد نه مرا باك از عذاب الله شديد
    برد از من آن هواى نفس ياد حين عصيان آن چه بودم اعتقاد
    شد چنان مغلوب عقلم بر هواى كه شد از من سلب آن نيكو قواى
    هم شقاوت يار من شد در فساد هم هواى نفس غالب بر نهاد
    زين سبب من را به خود آمد غرور كه بپوشيدى گناهم بر مرور
    نزد دونان اين سخن باشد عجيب كه كسى از ستر حق يابد فريب

    فقد عصيتك و خالفتك بجهدى فالان من عذابك من يستنقذنى و من ايدى الخصمآء غدا من يخصلنى و بحبل من اتصل ان انت قطعت حبلك عنى .
    همانا؛ با تمام جهد و كوشش خود عصيان تو را ورزيده و نافرمانى كردم ؛ پس اكنون از عذاب تو كه ، مرا مى رهاند و كيست كه فردا از دست دشمنان خلاصيم بخشد؛ و به چه ريسمان ؛ و رشته چه كس بپيوندم اگر تو دست آويز مرا قطع فرمايى .
    كيست از عذاب خدا ما را برهاند؟
    بعد از آن كه امام عليه السلام در مقام مناجات عرض مى كند كه من نمى خواستم نافرمانى كنم تو را آن زمانى كه نافرمانى كردم ؛ و علت را از تحريكات هواى نفسانى و اعانت شقاوت ، و پرده پوشى خداى تعالى مى رساند؛ سپس چنين مى فرمايد: كه اين علل ، موجبات گناه من شد كه راه عصيان را گرفته و طريق مخالفت پيمودم .
    و در اين بيان ايمائيست كه شايد اشاره بر اين باشد؛ كه در هر حال من گناهكار شدم ؛ و ديگر كار از كار گذشته است ((يعنى نمى خواستم بشود، اما شد)) در حالى كه مى دانستم كه خود فرمودى ((هر كس ‍ نافرمانى كند خداى را، جايگاه او دوزخ است و در آن جا جاويدان باشد)) قوله تعالى : ((س 72ى 23)) و من يعص الله و رسوله فان له نار جهنم خالدين فيها ابدا پس ؛ اكنون كه هست ، كه مرا از عذاب تو برهاند؟ فمن ينصرنى من الله ان عصيته ؟ و كيست كه فرداى قيامت از دست دشمنانم خلاصى بخشد؛ در آن هنگامه رستاخيز كه فرمودى س 39ى 32 ثم انكم يوم القيامة عند ربكم تختصمون چه كنم با صاحبان حقوق ؛ چه كنم با مظالم هايى كه به گردن دارم ، چه كنم بر تعرض آنها كه در نزد ديگران عيب جويى از ايشان كرده يا تهمت و افترا زده ام ، چه كنم بر آنها كه در مقابل من در اين دنيا مظلوم واقع شده اند؛ همه و همه با من خصومت دارند؛ و كيست كه مرا از آنها رهايى بخشد؟ و به چه ريسمانى متصل شوم ؟ و به رشته چه كس ‍ پيوندم ، اگر رشته اميد مرا قطع فرمايى ؛ و حال آن كه من اعتصام به حبل متين تو دارم و رشته ايمانم را به وحدانيت تو محكم كرده ام ؛ و اگر از اين عروة الوثقى منقطع شوم پس به چه دست آويزى چنگ زنم كه لانفصام لها انقطاع و انفصال در آن نباشد؟
    اينك در ميان چاهى مخوف قرار گرفته ام و تنها اميدم به رشته ايست كه بر كمر بسته و مانع سقوط من است اگر اين رشته قطع شود چه كسى مرا از سقوط مى رهاند و كيست كه نگهدارد مرا از هلاكت كه ما لكم من الله من عاصم . شايد بيان امام عليه السلام اشاره بر همين باشد كه نيست هيچ نگاهدارنده اى و هيچ رهاننده اى از عذاب و عقاب رستاخيز غير از پروردگار عالم .
    در بيان فقرات مورد شرحهر زمان كردم خلافى آشكار سعى خود را در گنه بردم به كار
    همچنان ماندم به كار خويش هشت چه كنم كه كارم از كارم گذشت
    پس هم اكنون كى دهد من را نجات از عذاب آن رؤ ف خوش صفات
    يا چه كس از دشمنم سازد خلاص ز آن كه دارد سوى من قصد قصاص
    موقف محشر گريبان گيردم در خصومت زار و نالان بيندم
    بر كه سازم رشته خود متصل گر شود بند اميدم منفصل
    رشته اى محكم نيابم غير از اين عنده لا ينقطع حبل المتين
    خوش بگفتا عارف نيكوسرشت كه نديدى تو ز من جز كار زشت
    بعد از آن گفتا گذر از من چنان كه شتر ديدى نديدى بر عيان
    پس ببخشايم به حق هشت و چهار چون نباشد طاقتم بر سوز ناز

    فوا سواءتاه (64) على ما احصى كتابك من عملى الذى لولا ما ارجو من كرمك و سعة رحمتك و نهيك اياى عن القنوط لقنطت عند ما اتذكرها.
    پس واحسرتا؛ بر آن چه شمرده است كتاب تو از كردار من ؛ يعنى ، اى واى به رسوايى من بر آن چه از كردار ناپسند در نامه اعمالم حفظه تو و موكلين ثبت كرده اند.
    كه اگر اميدوارى به كرم عميم و رحمت وسيع تو نداشتم ؛ و اگر نهى صريح تو از نااميدى نبود هر آينه ماءيوس و نااميد مى شدم هر زمان كه به ياد نامه اعمال خود مى افتادم ؛ ((يعنى اگر نفرموده بودى س 39ى 53 قل يا عبادى الذين اسرفوا على انفسهم لا تقنطوا من رحمة الله ان الله يغفر الذنوب جميعا.... بگو اى بندگانى كه اسراف و افراط كرده ايد بر نفس هاى خود در خطا و گناهكارى و از حد گذرانيده ايد معاصى را، ماءيوس و نوميد نشويد از بخشش خداى تعالى كه او بيامرزد گناهان را همه ((غير از شرك )) اگر اين عبارت را نفرموده بودى ، جا داشت كه از رحمت تو به ديدن نامه عمل خود ((از بس كه تباه است )) نااميد شوم .
    و اين جمله از بيان امام عليه السلام و نهيك اياى عن القنوط ارتباط مستيم به آيه شريفه : لا تقنطوا من رحمة الله ، دارد.

  8. #28
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    نكته اى بسيار مهم و قابل توجه در باب ثبت اعمال
    در اين عبارت كه امام عليه السلام ايراد فرموده ؛ اسرارى را آشكار مى نمايد كه قرآن مجيد ناطق آن است ، يعنى حقايقى را از ايمان به عالم غيب مطرح مى فرمايد تا دانسته شود كه آن چه از افعال و رفتار و گفتارى كه از مردمان در اين دنيا بروز مى كند همه ثبت و ضبط شده مانند اين كه به روى پرده هايى منعكس و ثابت مى شود تا به موقع خود به معرض ديدار قرار گيرد.
    و از آن جا كه اين موضوع در نظر امام عليه السلام اهميت بسزايى داشته در موارد ديگر ((غير از اين دعاى شريف )) اشاراتى به آن فرموده و به خصوص در صحيفه سجاديه در خلال دعاى ((الرهبه )) با لسانى قريب به مضمون فقره مورد شرح مى فرمايد: فيا سواتا مما احصاه على كتابك يعنى پس اى واى به رسوايى من از آن چه نامه تو درباره من شمرده است ؛ و در دنبال آن اضافه مى كند: كه اگر از چند جا اميد عفو از تو نداشتم كه همه را شامل است ، دست از نجات مى شستم ((اشاره اميدوارى بر همان آيه شريفه : لا تقنطوا من رحمة الله است )) پس با اين حالت بايد اين توجه را حاصل كرد كه آيا اعمال آدمى چگونه احصا مى شود و بيان امام عليه السلام با چه آياتى از قرآن مجيد ارتباط داشته و در ضمن نتيجه از اين ثبت اعمال چيست و كجا و چه موقع كتاب اعمال گشوده شده و مندرجات آن فاش و آشكار خواهد شد؛ جواب اين ها همه را در مختصرى متذكر خواهيم شد، تا اهميت بيان امام عليه السلام در اين باب كاملا روشن گردد.
    ثبت اعمال از نظر قرآن مجيد
    قرآن مجيد در چند مورد به بيان مختلف فرموده و معلوم داشته كه نگهبان هايى بر آدمى گمارده شده كه اعمال او را از كوچك تا بزرگ ثبت و ضبط مى نمايند؛ جايى مى فرمايد: س 82ى 10 و ان عليكم لحافظين 11 كراما كاتبين 12 يعلمون ما تفعلون يعنى بدرستى كه به شما ((به گفتار و كردار شما)) نگاهبانند از ملائكه آن بزرگانى كه نويسندگانند روزنامه اعمال و اقوال شما را و مى دانند آن چه را از نيك و بد كه به جا مى آوريد و از روى دانش مى نويسند.
    در جاى ديگر مى فرمايد: س 43ى 80 بلى و رسلنا لديهم يكتبون يعنى ؛ آرى و رسولان ما ((كه حفظه اند)) و در نزد ايشانند و موكل بر اعمالند، ثبت مى نمايند اعمال ايشان را ((و آن چه كه از آنها صادر شود.))
    و نيز در مورد ديگر مى فرمايد: س 78ى 29 و كل شى ء احصيناه كتابا بر اين تفسير كه ، و هر چيز از اعمال بندگان از اطاعت و معصيت و غير آن شمرده ايم و نوشته ايم آن را؛ يعنى احصاى آن كرده ايم در حالى كه نوشته شده است در لوح محفوظ يا در صحف حفظه .
    و همچنين در سوره قرآن مجيد آيه 18 مى فرمايد: ما يلفظ من قول الا لديه رقيب عتيد بيرون نيايد هيچ گفتارى از دهان مگر آن كه نزديك آن قول نگهبانى است مهيا و آماده كه در همان حال گفته او را در نامه نويسند، و مرويست كه حفظه چهار فرشته اند دو در روز و دو در شب ماءمورند و چنين گفته اند: كه خداى تعالى از استحفاظ ملكين مستغنى است و اصل عبارت هم مشعر بر همين است ، چون او سبحانه مطلع است بر آن چه بر ملكين پوشيده است از اخفاى امور، ليكن تسلط ايشان بر حفظ اعمال به جهت حكمتى است كه مقتضى آن است ، و آن زيادى لطف و احسان پروردگار است بر بندگان در اجتناب نمودن ايشان از سيئات و رغبت نمودن به حسنات .
    تمام افراد عالم پرونده اى جداگانه دارند
    پس ، از گفتار بالا بلاشك معلوم شد كه هر فردى از افراد عالم پرونده اى موجود و مشخص دارد كه بدون كوچكترين اشتباه و بدون نقص تنظيم شده و به موقع خود در معرض محاكمه الهى قرار خواهد گرفت و اين كه خداى تعالى در سوره الزلزال آيه 7 مى فرمايد:
    فمن يعمل مثقال ذرة خير يره ((و شرا يره )) بر اين اشاره است كه كوچكترين كردار از خير و شر را به نظر عامل آن مى رسانند شايد اين رؤ يت از روى همان سوابقى باشد كه در دنيا تهيه شده است و بعيد نيست كه تمام رفتار و كردار خلائق را در يكى از صحنه هاى مواقف قيامت حالت تجسمى داده و مناظرى غير از آن چه در دنيا محسوس ‍ است به وجود آورند، از آن جهت كه جايى مى فرمايد: س 3ى 28 يوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضرا و اين بيان مى رساند كه گذشته از ديدن و خواندن نامه ؛ هر كس عمل خود را به نحوه اى كه فعلا بيان آن از قدرت خارج است رؤ يت خواهد كرد.
    در اينجا موضوعى به خاطر نگارنده رسيد كه بگويد: قدر قدر مرور زمان در تشكيلات اين عالم به مرحله آخر نزديك شود يعنى هر اندازه كه روزگار؛ ايام گذشته را پشت سر گذارد كه تا به نتيجه نهايى ((انهدام اين عالم )) برسد، مثل اين كه مجهولات آن عالم ((رستاخيز)) بيشتر كشف شده و مردم از سرنوشت خود بهتر باخبر مى شوند؛ مثلا اگر در همين يك يا دو قرن اخير قريب به صد سال قبل به مردمان آن زمان مى گفتند كه زمانى بيايد كه بعد از مرگ شما كردار و رفتار شما را در صحنه اى عينا به نظر نسل هاى آينده در همين دنيا برسانند به هيچ وجه باور نمى كرده بلكه انكار مى ورزيدند؛ ولى امروز عينا مى بينيم كه صحنه هاى زندگى اشخاص روى پرده هاى سينماها و تلويزيون ها پس از گذشت سالها منعكس شده و حتى طنين اصوات آنها را هم مى شنويم .
    پس بنابراين اگر خداى تعالى مى فرمايد كه در روز واپسين كوچكترين اعمال مردمان در معرض ديدار قرار مى گيرد، امروز ديگر براى عقيده به آن هيچگونه شك و ترديدى باقى نخواهد گذاشت و مسلم است كه فيلمى عظيم از دوران زندگانى عموم برداشته شده و زمانى به معرض نمايش ‍ گذارده خواهد شد.
    پرونده محاكمه مردمان چه موقع به جريان قانونى خواهد افتاد؟
    سوره المجادله آيه 6 يوم يبعثهم الله جميعا فينبئهم بما عملوا احصيه الله و نسوه آن زمان نام هاى اعمال گشاده مى شود كه تمام مردم برانگيخته شده و در يكى از صحنه هاى قيامت كه موقف حساب است در دو دسته صف آرائى كرده اند و اين آيه شريفه اشاره بر همان است كه مى فرمايد: روزى كه برانگيزد خداى تعالى ايشان را همگى پس خبر دهند آنها را به آن چه مى كردند كه ضبط نمود آن را خدا و فراموش كردند آن را؛ سپس درباره گروهى از تبه كاران مى فرمايد: س 18ى 48
    و وضع الكتاب فترى المجرمين مشفقين مما فيه و يقولون يا ويلنا ما لهذا الكتاب لا يغادر صغيرة و لا كبيرة الا احصيها و وجدوا ما عملوا حاضرا.
    اشاره بر اين كه در آن هنگام كه اهل محشر در پيشگاه پروردگارى براى محاسبه خود صف كشيده باشند؛ نهاده شود نامه هاى اعمال همگى در دستهاى ايشان ؛ پس بينى گناهكاران را ترسناك و اعراض كننده از آن چه در كتاب ايشان باشد ((از گناهان فراموش شده )) و از روى تعجب گويند!! كه اى واى بر ما! چه بوده است اين نامه كه اصلا فرونگذاشته است گناهان خرد و بزرگ را مگر آن كه شمرده است همه را و ضبط كرده است .
    ماحصل بيابند آن چه را كه به جا آورده اند نزد خود از نيك و بد؛ و هيچ بعيد نيست كه بيان امام عليه السلام در كلمه اول عبارت مورد شرح كه مى فرمايد: فوا سواتاه اشاره بر همين كلمه يا ويلنا در اين آيه شريفه باشد.
    عموم مردم بلااستثناء با پرونده يا نامه خود محشور مى شوند
    سوره الاسرى آيه 13 و 14 و كل انسان الزمناه طائره فى عنقه و نخرج له يوم القيمة كتابا يلقيه منشورا 14 اقرا كتابك كفى بنفسك اليوم عليك حسيبا.
    بر اين تفسير: و هر آدمى را ((خواه مؤ من و خواه كافر)) الزام كرده ايم عمل او را در گردن او، يعنى عمل هر بنده لازم اوست و از او جدا نمى شود، چنانچه طوق لازم گردن است ، تا ان وقت كه حساب آن كرده شود؛ و بيرون آوريم در روز رستخيز براى هر آدمى نوشته اى كه صحيفه عمل اوست ؛ و ببيند آن كتاب را باز و گشاده ؛ سپس گويند بخوان نامه كردار خود را ((چون در آن روز مجهولات برداشته شده و همه آدميان خواننده باشند و خطاب به هر يك رسد بخوان نامه خود را)) كه بس ‍ است نفس تو امروز بر تو حساب و شماره كننده ، يعنى خود ببين كه چه كرده اى !! و مستحق چه نوع پاداش هستى !
    در تبيان آورده : كه چون آدمى در حيات باشد نامه او گشاده باشد و بر آن ، اعمال او را ثبت كنند و چون در سكرات افتد آن را در هم پيچند و چون مبعوث شود باز و گشاده به دست او دهند.
    در موقف حساب مردم به دو دسته تقسيم مى شود
    در آن موقف كه كوچكترين اسرار نهانى و گفتار و كردار انسانى آشكار مى شود مردم به دو دسته تقسيم مى شوند جمعى را نامه اعمال به دست راست دهند كه آنها از فرط خوشحالى و شادمانى ، و شايد از نظر افتخار و مباهات به اهل قيامت گويند بگيريد و بخوانيد نامه ها را كه پاك است و عملى در آن نيست كه شرم آور باشد.
    قوله تعالى : س 69ى 19 فاما من اوتى كتابه بيمينه فيقول هاؤ م اقراء كتابيه و همچنين در آيه 7 از سوره انشقاق هم بيانى قريب به همين مضمون آورده كه مى فرمايد:
    پس اما آن كسى كه نوشته او را به دست راست او دهند زود باشد كه حساب كرده شود حسابى آسان كه اصلا مناقشه و مضايقه در آن نباشد.
    و اما دسته ديگر كه نامه آنها را به دست چپ مى دهند، هر يك چنين گويند كه اى كاش داده نشده بود به من اين نامه ، چون بدى هاى خود را بيند و به قبح اعمال خود واقف شود و از فضيحت و رسوايى بسيار اندوهگين شود؛ و قوله تعالى س 69ى 24 و اما من اوتى كتابه بشماله فيقول يا ليتنى لم اوت كتابيه و همچنين در سوره انشقاق اين بيان را به لسان ديگر آورده و مى فرمايد: و اما آن كسى كه داده شود نامه كردار او از پشت او به دست چپش كه او را بخواند پس زود باشد كه تمنا كند هلاكت را و به آتش در آيد، نگارنده اين بيان را در كتاب ((سرنوشت انسان )) از نظر قرآن به تفصيل آورده و صحنه آن موقف را به طور وضوح مجسم ساخته است به صفحه 309 چاپ اول آن كتاب مراجعه شود.
    اگر خوانندگان عزيز به اين بحث كاملا توجه كنند و آياتى را كه در باب ثبت اعمال در دنيا و چگونگى بررسى و موقع بازپرسى آن را به دقت مورد نظر قرار دهند خواهند دريافت كه امام عليه السلام در همين يك جمله كوتاه كه مى فرمايد فوا سواتاه على ما احصى كتابك من عملى تمام اين مطالب را گنجانيده است .
    در ثبت اعمال ، و نهى نااميدى از رحمت خداى تعالى
    هر كه زد در هر عمل دستى به كار ثبت در نامه كند نامه نگار
    گر كند كردار زشت و ناپسند يا رساند بر كسى از خود گزند
    همچنان گر باشدش اعمال نيك يا برون آيد ز او فعل ركيك
    جمله را بنوشته يابد در كتاب گر بود مشمول رحمت يا عقاب
    روزى آيد نامه ها در انتشار عده اى آزاد و جمعى در فشار
    هر كسى جويد چنين روزى پناه واى اگر باشد مرا نامه تباه
    گر نبود اميدم از فضل عظيم يا نبود از بخشش و عفو كريم
    بايدم كردن ز خود قطع اميد چون كه يابم نامه ام را در وعيد
    همچنين دل بسته ام بر اين خطاب قوله لا تقنطوا منى ثواب
    نامه خود هر زمان ياد آورم جاى آن باشد كه فرياد آورم
    پس همه اميد من بر عفو اوست چون كه بر حكمش گمانم بس ‍ نكوست

    يا خير من دعاه داع و افضل من رجاه راج .
    اى بهتر كسى كه مى خواند او را خواننده ، و اى برتر كسى كه اميد مى دارد او را اميدوار، يعنى اى آن كه خواننده اى بهتر از تو را نخوانده و هيچ اميدوارى و اميدگاهى افضل از پيشگاه تو نشناخته است .
    از آن جا كه موضوع ((دعاء)) و دعا كردن اهميت بسزايى دارد امام عليه السلام عبارت مورد شرح را در اين دعاى شريف تكرار فرموده ؛ و شرحى در اين باب از صفحه 129 و 136 در همين كتاب گذشت ، و لكن موضوعى كه در اينجا جلب نظر مى كند آنست كه بدانيم :
    آيا مقامى بالاتر و سزاوارتر از مقام پروردگارى هست كه هر كس ‍ خواسته هاى خود را از آن مسئلت دارد؛ يا نه ؟ و امام عليه السلام جواب اين سوال را در همين عبارت صراحتا داده و چنين اشاره مى فرمايد كه هيچ خوانده شده اى بهتر و بالاتر از مقام ربوبيت نيست كه او سبحانه تقاضاى عموم را بر وفق حكمت و مصلحت مى پذيرد و آرزوها را به ثمر مى رساند، و اين بحث از نظر قرآن و اخبار و روايات بسيار وسيع است كه گذشته از بيان تفاسير كتاب هاى جداگانه اى بر آن نوشته شده است و از آن جمله ((كتاب الدعاء)) در اصول كافى و كتاب عدة الداعى است كه به حد كافى اين موضوع را حلاجى كرده و در اين مختصر مجالى براى گسترش آن نيست .
    خداى تعالى بهترين خوانده شده است اى كه در دل مهر خود افكنده اى بهتر از تو كس نباشد خوانده اى
    هر كه زد بر غير تو دامن به دست آمد از آن اوج اعلى رو به پست
    گر به غير تو كند كس التجاء بر خلاف آيد اميدش در رجاء
    زين سبب بر كس ندارم من اميد كه مرا بر عفو خود دادى نويد
    هر چه خواهم از تو جويم در سوال چون بر آرى حاجتم فى كل حال
    پس تو بهتر ملجائى بر داعيان كه روا سازى حوائج را عيان

    اللهم بذمة الاسلام (65) اتوسل اليك و بحرمة القرآن اعتمد عليك (66) و بحبى النبى الامى القرشى الهاشمى العربى التهامى المكى المدنى (67) ارجو الزلفة لديك .
    خدايا به امان و به عده اسلام توسل مى جويم به تو و به احترام قرآن اعتماد مى كنم بر تو، و به دوستيم بر پيغمبرت ، يعنى با آن محبتى كه بر نبى ، امى ، قرشى ، هاشمى ، عربى ، تهامى ، مكى ، مدنى ، دارم اميد تقربم به پيشگاه تو است ((اميد نزديك شدن به درگاه تو دارم .))
    امام عليه السلام در مقام توسل بر آمده است
    همانطور كه قبلا مطالبى گذشت در اين دعاى شريف تعليماتى به كار برده شده كه خواننده را به رموز و اسرار قرآنى آشنا مى سازد و در اينجا امام عليه السلام يكى از دستورات الهى را به مرحله اجرا گذاشته و در مقام توسل برآمده است كه فرمود: س 5ى 35 يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و ابتغوا اليه الوسيلة . اى گروه مؤ منان بترسيد از خداى و بطلبيد به سوى او وسيله را، يعنى در طلب قرب او كوشيد به آن چه مى توان توسل پيدا كرد پس بنابراين دستور، امام عليه السلام اول وسيله خود را در پناه و امان بودن دين مبين اسلام قرار مى دهد و به اين اشاره ثابت مى كند كه ان الدين عند الله الاسلام و ايمان و اقرار به اسلاميت را واسطه و وسيله خود قرار داده و توسل به آن مى جويد؛ يا شايد بنابر تفسير استاد رشديه كه در شرح اين عبارت آورده ؛ منظور چنين باشد: بار الها؛ به عهد و پيمان اسلام ((پيمانى كه در روز الست در مقابل نداى آسمانى الست بربكم سر تمكين فرود آورده ؛ به پروردگار تو اقرار و تعهد بندگى تو كرده ايم )) به تو توسل مى جويم .
    توسل به قرآن مجيد
    سپس امام عليه السلام در اين بيان به وسيله ديگرى متشبث شده كه آن قرآن كريم است و اين بهترين وسيله تقرب است به سوى حق تعالى كه بزرگان عالم خدا را به عظمت آن قسم مى دهند و آن را واسطه و شفيع خود قرار مى دهند همچنان كه اميرالمؤ منين على عليه السلام در خطبه 175 از نهج البلاغه مى فرمايد: بدانيد كه اين قرآن پنددهنده ايست كه خيانت نمى كند و راهنماييست كه گمراه نمى كند و سخن گوييست كه دروغ نمى گويد؛ و چنين اضافه مى كند: پس بهبودى دردهاى خود را از آن بخواهيد و در سختى و گرفتارى از آن كمك طلبيد؛ و بدانيد قرآن شفاعت كننده ايست كه شفاعتش پذيرفته مى گردد و راستگوييست كه گفتارش تصديق مى شود و كسى را كه قرآن روز قيامت شفاعت كرد شفاعتش درباره او قبول مى شود و كسى را كه قرآن روز قيامت زشت دانست گفتارش به زبان او تصديق مى گردد؛ زيرا روز قيامت نداكننده اى ندا مى كند ((آگاه باشيد هر كشتكارى در عاقبت عمل و كشته خود گرفتار است مگر كشتكاران قرآن )) پس شما از كشت كنندگان و پيروان آن بوده آن را راهنما به سوى پروردگارتان قرار دهيد و از آن اندرز بگيريد و انديشه هايتان را كه بر خلاف آنست متهم سازيد و خواهش هاى خود را در برابر آن خيانتكار بدانيد.
    عظمت قرآن مجيد
    بهترين معرف قرآن مجيد همان مطالبى است كه در خود قرآن است ، از آن جهت كه قرآن بيان كننده كامل همه چيز در عالم است همانطور كه مى فرمايد: س 16ى 92 تبيانا لكل شى ء..... پس وقتى كه خود معرف و بيان كننده هر چيز است بديهى است كه بهتر از هر چيز مى تواند خود را معرفى كند.
    قرآن درباره خود مى گويد: 17/9 ان هذا القرآن يهدى للتى هى اقوم .... اين قرآن راه نماينده طريقه اسلام است ؛ كه آن راست تر و پاينده تر است از همه طريق ها و ملت ها.
    قرآنى كه خود مى گويد: س 2ى 2 ذلك الكتاب لا ريب فيه هدى للمتقين .... قرآنى كه ترديدى در آن نيست كه راهنماى پرهيزگاران است كه به ناديده ايمان آوردند.
    قرآنى كه خداى تعالى در عظمت آن فرمود: س 17ى 91 قل لئن اجتمعت الانس و الجن على ان ياتوا بمثل هذا القرآن لا ياتون بمثله و لو كان بعضهم لبعض ظهيرا
    بگو، اگر جمع شوند همه جن و انس ((آدميان و پريان )) و همه اتفاق كنند بر آن كه بخواهند مانند اين قرآن را در فصاحت و بلاغت و حسن نظم و كمال معنى و اجبار از غيب بياورند، نتوانند آورد!! و لو اين كه در اين مورد هم با يكديگر تشريك مساعى داشته باشند.
    قرآنى كه خداى تعالى مكرر در آن براى مردم جهان مثلهاى نيكو زده است ؛ قوله تعالى : س 17ى 91 و لقد صرفنا للناس فى هذا القرآن من كل مثل ....
    قرآنى كه خداى تعالى آن را كتابى مبين و روشن و آشكار قرار داده و اصل آن كتاب را نزد خود نهاده كه فرمود: س 43ى 4 و انه فى اءم الكتاب لدينا لعلى حكيم ، كه آن كتاب داراى مقامى بلند است كه دست كوتاه خرد به وى نمى رسد، و تفرقه و پراكندگى به آن راه نخواهد يافت .
    قرآنى كه ارجمند است در نامه اى نهفته شده كه جز پاكان به آن دسترسى ندارند، همچنان كه فرمود: س 56ى 76 انه لقرآن كريم ، فى كتاب مكنون .... كه اين قرآن يك مرتبه اى در كتاب مكنون دارد كه كسى جز بندگانى كه از هر آلودگى پاك شده اند به آن تماس پيدا نمى كند، و كتاب مكنون از بيگانگان پوشيده و مستور مى باشد.
    قرآنى كه ارجمند است در لوحى محفوظ: س 85ى 22 بل هو قرآن مجيد، فى لوح محفوظ.
    قرآنى كه ، هدى للمتقين و نور مبين است يعنى وسيله راهنمايى جهانيان و روشنى نمايان است .
    قرآنى كه خداى تعالى فرمود: ما در اين كتاب هيچ چيزى را فروگذار نكرديم و هيچ تر و خشكى نيست مگر كه در آن كتاب آشكار است قوله تعالى : س 6ى 38 ما فرطنا فى الكتاب من شى ء و نيز مى فرمايد: س 6ى 59 و لا رطب و لا يابس الا فى كتاب مبين .
    و خلاصه قرآنى كه در عظمت و بزرگى آن خداى تعالى فرمود: س 59ى 22 لو انزلنا هذا القرآن على جبل لرايته خاشعا متصدعا من خشيه الله .... اگر مى فرستاديم اين قرآن را بر كوهى ((بر طريق مثل )) هر آينه آن كوه را مى ديدى ترسنده و از هم پاشيده شده از ترس خدا، اشاره بر اين كه كوه با وجود بزرگى و سختى و غلظت بترسيدى ولى دلهاى تبه كاران و مجرمين كه از سنگ سخت تر است از آن متاءثر نمى شود و از وعد و مواعيدى كه در آن است پند نمى گيريد.
    و اين بود شمه اى از بيان عظمت قرآن ، همان قرآنى كه امام عليه السلام آن را وسيله تقرب به نزد خداى تعالى قرار داده و به آن متوسل شده و به احترام و حرمت آن اعتماد خود را به سوى او جلب كرده و عرض مى كند: و بحرمه القرآن اعتمد عليك .
    ديگر از وسائل تقرب دوستى پيغمبر اكرم است
    و همچنين در جمله سوم حضرت سجاد عليه السلام وسيله ديگر خود را براى تقرب به پروردگار دوستى پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم قرار داده ؛ كه اگر خواننده عزيز توجهى در عبارت و حبى لك شفيعى اليك كه شرح آن در صفحه 106 همين كتاب گذشت كرده باشد خواهد دريافت كه اين دو عبارت چه پيوستگى به آيه شريفه دارد كه مى فرمايد: س 3ى 30 قل ان كنتم تحبون الله فاتبعونى يحببكم الله .... و شايد توسل امام عليه السلام در اينجا اشاره بر اين باشد كه محبت ورزيدن به پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم همان محبت و دوستى با خداى تعالى است و اين كه امام عليه السلام هر دو مقام را مورد توسل و شفاعت قرار داده و يا وسيله تقرب ساخته است اهميت مقام محبت را نسبت به جد بزرگوار خود رسانيده است .
    و نكته قابل توجه آنست كه امام عليه السلام در بيان مورد شرح صراحتا نفرموده ((به دوستى پيغمبرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم )) توسل مى جويم بلكه بيان را طورى آورده است كه عظمت مقام نبوت را به طور شايسته اى رسانيده و در معرفى آن حضرت اشاراتى به كار برده كه حاكى از اثبات مقام رفيع رسالت است ، يعنى توسل به محبت آن پيغمبرى جسته است كه صاحب اين خصوصيات باشد و بحبى للنبى الامى القرشى الهاشمى العربى التهامى المكى المدنى و بيان ذكر انساب و امى بودن آن جناب بنا بر مطالب مندرجه در كتاب هاى آسمانى ديگر غير از قرآن دليل بر خاتميت پيغمبر اكرم محمد بن عبدالله صلى الله عليه و آله و سلم است .
    چرا قرآن پيغمبر را امى خوانده است ؟
    امى در لغت به معنى نانويسنده و ناخوانده در كودكى از نظر تعليمات ظاهرى مى باشد.
    در مجمع در ذيل آيه 157 از اعراف : الذين يتبعون الرسول النبى الامى .... آورده : كه در وصف حضرت به اميت مفسران را چند قول است يكى آن كه نانويسنده و ناخوانده لا يقرء و لا يكتب دوم آن كه به معنى منسوب به امت (68) سوم آن كه مراد به امت عربست زيرا كه عرب نانويسنده بودند، چهارم منسوب است به ((ام )) يعنى آن حضرت بر آن صفت بود كه از مادر متولد شده ناخوانده و نانويسنده بود. پنجم ، منسوب است به ام القرى كه مكه است و اين وجه مرويست از ابى جعفر.
    در بحر الحقايق آورده : كه عرب اصل و منشاء را ام گويند چنان كه مكه را ام القرى گويند كه مبداء و مركز تمام شهرها و دهات است ؛ و لوح را ام الكتاب خوانند كه اصل همه كتب است ، پس حضرت رسالت را به اصل منسوب ساخته تا دانند كه اصل موجودات و اول مكنونات است و نكته ؛ لو لا لما خلقت الافلاك مؤ يد اينست .
    نگارنده گويد: حاصل آن كه امى در وصف پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به معنى آنست كه او از كسى غير از پروردگار عالم تعليمى نگرفته و استادى غير از جبرئيل نداشته است و اين امتياز مقام آن حضرت نسبت به امت است كه او ناخوانده و نانويسنده مى توانسته هم بخواند و هم بنويسد و بلكه بنا بر خبرى به تمام زبان هاى ملل عالم واقف بوده ؛ و اين خود يكى از معجزات مقام نبوت است .
    پس بنابراين با توجه به كل اين مطالب در عبارات مورد شرح معلوم گرديد؛ كه حضرت سجاد عليه السلام چه نشان هاى مهمى را مورد هدف قرار داده و بر اين سه اصل مهم ((اسلام ، قرآن ، پيغمبر)) كه اساس دين مبين بر آنها استوار است ، توسل جسته است .
    بهترين وسائل تقرب
    بار الها از تو مى جويم ، امان در توسل سوى ((قربت )) هر زمان
    دارم اول در وسيله اين پيام كه به اسلام آمدم در بار عام
    ديگرم باشد مرا قرآن پناه كه بشويد زنگ دل را از گناه
    اين توسل لاجرم گردد قبول كه مرا در دل بود حب رسول
    كسى اگر خواهد مقام خود رفيع بايدش گيرد پيمبر را شفيع
    همچنين در حب او كوشد مدام تا محبت بيند از خود بر دوام
    نام عشق آمد دوباره در بيان خوش بگفت آن عاشق شيرين زبان
    كه مرا باشد وسيله حب دوست اين توسل نزد محبوبان نكوست

    فلا توحش استيناس ايمانى و لا تجعل ثوابى ثواب من عبد سواك فان قوما آمنوا بالسنتهم ليحقنوا به دمائهم فادركوا ما املوا و انا آمنا بك بالسنتنا و قلوبنا لتعفو عنا فادركنا(69) ما املنا و ثبت رجائك فى صدورنا و لا تزغ قلوبنا بعد اذ هديتنا و هب لنا من لدنك رحمة انك انت الوهاب .
    پس انس و علاقه مرا در ايمان ، به وحشت مبدل منما، يعنى با آن آرامش ‍ خاطرى كه در ايمان با تو دارم مرا به حالت اضطراب مسپار، و مگردان پاداش كردار مرا همانند پاداش آن كسى كه غير تو را مى پرستد؛ چون گروهى گرويدند به زبان هاى خود ((در زمان رسول صلى الله عليه و آله و سلم اول اسلام )) تا نگاهدارى كنند به آن خون هاى خود را يعنى ((تا بدينوسيله كه به زبان قائل بودند كه ما ايمان آورديم ، جان خود را در پناه اين قول حفظ مى كردند در حالى كه گفتار آنها از روى حقيقت نبود)) پس به آرزوى خود رسيدند و جان به سلامت در بردند.
    ((و لكن اى خدا)) ما گرويديم به تو به زبان هاى خود و دلهاى خود ((بر اساس حقيقت )) تا آن كه عفو كنى و ببخشايى ما را، پس برسان ما را به آن چه آرزو كرديم و بر آور حاجت ما را و پا برجا بدار اميدت را در سينه هاى ما يعنى ، اميدوارى به حضرت خود را در سينه هاى ما ثابت فرماى ، و از آن پس كه ما را هدايت فرمودى دلهاى ما را به راه ديگر مايل مساز و از جانب خود ما را قرين رحمت كن كه تويى بسيار بخشنده ، و اين فقره اخير كه فرموده : لا تزغ قلوبنا بعد اذ هديتنا.... اقتباس از آيه 8 سوره آل عمران است .

  9. #29
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    حقيقت ايمان
    بعد از آن كه امام عليه السلام در مقام توسل برآمد؛ و اسلام و قرآن و دوستى پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم را وسيله تقرب ساخت ؛ سپس ‍ به حالت استدعا بابى از حقايق ايمان را در بيان آورده و مفاد صدها آيات قرآنى را در اين عبارات كوتاه فشرده است ، يعنى حقيقت و واقعيت و صفت ايمان را در بيان كوتاهى تشريح كرده و مقام و درجات و شرائطى از آن را مطرح مى فرمايد: بر اين وجه كه در اول مقام تثبيت ايمان خود را مى رساند و در ثانى درخواست مى كند كه حقيقت ايمان از او سلب نشود و در ثالث براى اين كه واقعيت ايمان را برساند اشاره به داستانهايى مى كند از قرآن كه شرح حال گروهى را در زمان رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم رسانيده است يعنى در خلال گفتار خود نمودار كرده است كه تنها ايمان به لسان كافى نيست و پابرجايى ايمان بر دل استوار است ، چنان كه عرض مى كند: و انا آمنا بك بالسنتنا و قلوبنا.... و سپس ‍ اقرار به اين قول را اشاره به ايمان گروهى مى فرمايد كه خداى تعالى از ما فى الضمير ايشان به پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم خبر داد: س ‍ 48ى 11 يقولون بالسنتهم ما ليس فى قلوبهم ، و همچنين در مورد ديگر س 3ى 162 يقولون بافواههم ما ليس فى قلوبهم و الله اعلم بما يكتمون ، و لذا معناى عبارت در دعاى شريف چنين است كه : اى خدا نيستيم ما از آن گروه كه براى حفظ جان خود و رسيدن به آمال خود تنها اقرار كردند و از بركت همان ايمان لفظى هم به آرزوى خود رسيدند، بلكه ما ايمان آورديم به زبان ها و دلهاى خود، يعنى ، اى خدا؛ در حاليكه آنها را كه ايمان سطحى و لفظى داشتند به آمالشان رسانيدى ، پس ‍ چگونه ممكن است ما را كه به دل و زبان و از روى حقيقت به تو ايمان آورديم ماءيوس فرمايى ؟!!
    و سپس در دنبال اين بيان اشاره به آيه ديگر مى فرمايد: يعنى روش گروه ديگرى از اهل ايمان را متذكر مى شود كه به واقعيت ايمان پى برده و به حقيقت آن رسيده اند و خداى تعالى در شاءن آنها فرمود: س 3ى 7 و الراسخون فى العلم يقولون آمنا به كل من عند ربنا؛ يعنى گروهى كه در ايمان راسخ و استوار بودند و خود را به مرتبه كمال ايمان رسانيده بودند گفتند: كه ما گرويديم به آن چه در نزد پروردگار ماست و اى پروردگار، مپيچان ، و منحرف مساز دلهاى ما را از طريق حق ، بعد از آن كه راه نمودى ما را به آن ، يعنى ، بعد از آن كه ما را از الطاف خود هدايت فرمودى و به ايمان راه نمودى و به مدد توفيق ما را بر دين حق و صراط مستقيم قويم گردانيدى آن را از ما باز مگير تا نزد آن از نهج حق به باطل ميل كنيم .
    حاصل اين دعاست بر تثبيت قلوب به هدايت به واسطه الطاف و توفيقات ، و سپس اضافه مى كند كه ببخش ما را از نزد خود رحمتى يعنى لطفى به آن مرتبه درجه قربى نزد تو حاصل كرده ، به فوز و سعادت برسيم بدرستى كه تويى بخشنده هر سائلى را.
    و با اين بيان امام عليه السلام اسرارى را كه در حقيقت ايمان نهفته شده ابراز فرموده كه در اين جا با در نظر گرفتن ارتباط به گفتار او عليه السلام به پاره اى از حقايق آن اشاره كرده تا دانسته شود كه ايمان چه شرائطى در بر دارد و واقعيت آن چه مى باشد.
    ايمان واقعى چيست ؟
    چنين گفته اند كه ايمان واقعى عبارت از عقيده به حقايق اسلام است كه در راءس آن عقيده به خداى واحد است و اجرا كردن دستورات او و قبول تعهدات خداپرستى در آشكارا و در نهان و تصديق و باور داشتن حقائق معنوى اسلام و تسليم بودن بر آن ، و يقين و جزم داشتن به واقعيات دين ، و واگذارى خود به خدا در همه امور و توجه يكباره دل به خدا و صرف نظر از ماسواء.
    و يا به اعتبار ديگر: آن حالتى كه آدمى را به راه خير و ثواب وامى دارد و آن عالمى كه انسان را از طريق جهل و ظلمت مى رهاند و آن احساساتى كه آدمى را به پندار نيك و گفتار نيك و كردار نيك ترغيب مى كند و خلاصه آن حالتى كه عقايد و ضمائر انسانى را متوجه قدرت عظيم واحده اى مى نمايد و غير از آن را در عالم وجود مؤ ثر نمى داند، آن را ايمان گويند.
    افاضه ايمان از طرف خداى تعالى است
    با وجودى كه افاضه ايمان از جانب حق سبحانه و تعالى است قوله تعالى : سوره انعام آيه 111 ما كانوا ليؤ منوا الا ان يشاء الله و همچنين س 10ى 100 و ما كان لنفس ان نومن الا باذن الله كه اشاره بر اين است كه هيچ نفسى ايمان نمى آورد مگر به اجازه و خواست خداى تعالى ، معذلك ايمان تحصيلى و اكتسابى است و شايد عبارت و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا جواب اين معنا را خوب برساند كه جاى دستى براى اهل خبر نگذارد، يعنى آنكس مى تواند صاحب ايمان شود كه ايمان بخواهد، و در صدد تحقيق برآيد و بخواهد بداند كه موجد او كيست ، براى چه آمده و به كجا خواهد رفت ، عنان و اختيارش ‍ در دست كيست ، چه وظيفه اى دارد؛ سپس اگر اين اطلاعات را كسب كرد، بلاشك به واقعيت ايمان خواهد رسيد، چون خداى تعالى مردمان را بر فطرتى آفريده كه همه مى توانند صاحب ايمان شوند، همه استعداد خداپرستى دارند و همه مى توانند عقايد حقه را دريابند و اين ديگر بسته به حالت اختيار است كه مردمان يا بى اعتنايى كرده نمى خواهند وارد مرحله ايمان شوند و يا به راه اصلى فطرت ثابت بوده و در جستجوى ايمان بر مى آيند و در اين صورت خداى تعالى توفيق داده به خواسته خود مى رسند.
    تنها ايمان به يكتايى خدا سعادت را تاءمين نمى كند!
    بعد از آن كه آدمى اعتقاد حاصل كرد كه خدايى هست و او يكتا و بى همتاست و تمام قدرت در نظم عالم در يد اوست و در واقع ايمان آورد به اين كه قدرتى غير از او بر عالم حكمفرما نيست ، اين ايمان تنها ، فايده اى ندارد، بلكه زمانى ثمربخش است كه ايمان آورده شود به دستوراتى كه از طرف او سبحانه صادر شده است .
    چه بسا در اين ايام مشهود است كه گروهى به صرف اين كه اقرار به وحدانيت خداى تعالى دارند ديگر شانه خود را از زير بار سنگين مسووليت ((اين ايمان )) خالى كرده و همين را براى سعادت خود كافى مى دانند؛ در حالى كه چنين نيست و خداى تعالى خود در اين باب بياناتى بسيار آورده و شرايط ايمان را با بيانات مختلف متذكر شده است ، جايى مى فرمايد: س 4ى 135 يا ايها الذين آمنوا آمنوا بالله و رسوله و الكتاب الذى نزل على رسوله .... اى كسانى كه ايمان آورده ايد ثابت باشيد بر ايمان خود و به دل ايمان آوريد و ايمان شما طورى باشد كه به خدا و رسول او كه محمد صلى الله عليه و آله و سلم است و به كتابى كه فرستاده او است ((يعنى قرآن )) همه ايمان داشته باشيد و اين ايمان چنين مى رساند كه لازمه ايمان به حق تعالى ايمان به رسول و كتاب فرستاده او و پيروى از آنهاست همچنان كه در دو مورد ديگر مى فرمايد: س 4ى 59 و س 46ى 33 يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم .... اى گروهى كه گرويده ايد فرمان بريد خدا را در اوامر و نواهى و فرمان بريد رسول او را در راه احكام و فرمان بريد امرايى را كه حضرت رسالت صلى الله عليه و آله و سلم از جانب خدا زمام اختيار حكم را به يد ايشان واگذاشته است و مصدق اين عبارت است كه من يطع الرسول فقد اطاع الله و در زيارت جامعه در شاءن ائمه هداى صلوت الله عليهم اجمعين است كه من اطاعكم فقد اطاع الله كه اطاعت آن بزرگواران و پيروى از دستورات كتاب آسمانى مرتبه كمال ايمان را در بر داشته و رستگارى در ايمان بستگى به اين اصول را دارد.
    صفات و درجات ايمان
    خداوند تبارك و تعالى اهل ايمان را در ميدانى به مسابقه گرفته و هر كس ‍ را نسبت به پيشروى او درجات و مقام مى بخشد و ايمان مردمان هر يك مراتبى دارد كه بعضى در نهايت اتمام و برخى در وضوح نقص و پاره اى در تحول كه گاهى رو به نقصان و گاهى رو به ازدياد مى روند و از اين جاست كه معلوم مى شود براى ايصال به مرحله كمال ايمان بايد كوشش كرد و براى ازدياد آن از خداى تعالى مسئلت كرد و توفيق آن را خواستار شد.
    اين نكته را هم بايد توجه داشت كه بر هر يك از اعضاء بدن آدمى يك وظيفه ايمانى محول شده است و زمانى مرتبه ايمان به نهايت كمال مى رسد كه تمام اعضاء وظيفه خود را انجام دهند، زبان در يك وظيفه و دل در وظيفه ديگر چشم و گوش و دست و پا هر كدام در وظائف مخصوص خود هستند و اگر دانا كوچكترين توجهى كند وظائف ايمانى هر يك را در خواهد يافت .
    بيانات ائمه اطهار عليهم السلام در صفات و درجات ايمان
    اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود: ايمان را چهار ركن است ؛ توكل بر خدا، واگذاشتن كارها به خدا، خشنودى به قضاى خدا؛ تسليم به امر خدا عز و جل .
    در اصول كاى ؛ از امام صادق عليه السلام است كه فرمود: به راستى خدا عز و جل ايمان را بر هفت سهم نهاده است بر نيكى و راستگويى و يقين و رضا و وفا و دانش و بردبارى ، سپس آن را ميان مردم پخش كرده هر كه را همه اين هفت سهم داده پس او كامل است و چنين اشاره مى فرمايد كه مردم بعضى داراى يك سهم و بعضى زياده از يك سهم تا هفت سهم ((و از بيان امام عليه السلام معلوم مى شود كه هر كس قدرت تحمل سهمى از ايمان را دارا مى باشد.))
    از امام باقر عليه السلام فرمود: از اميرالمؤ منين عليه السلام پرسيده شد از ايمان ، در پاسخ فرمودند:
    به راستى خدا عز و جل ايمان را بر چهار ستون نهاده ؛ بر صبر و يقين و عدالت و جهاد و مجلسى عليه الرحمه صبر را تعبير از عفت كرده و يقين را تعبير از حكمت و جهاد را تعبير از شجاعت و عدالت را ملكه اى دانسته است كه از اين سه خصلت خوب بر مى خيزد و لازمه آنها است زيرا هر كدام از اين فضائل طرف افراط و تفريط دارند كه بد است و حد عدالت آنها نيكوست .
    ابن ميثم ((ره )) در شرح اين بيان آورده است : مقصود ايمان در اينجا ايمان كامل است كه اصلى دارد و كمالاتى كه متمم آنست ؛ اصلش تصديق به وجود صانع است و صفات كمال و نعوت جلال و هر چه در كتب خود نازل كرده و رسولانش تبليغ كرده اند و كمالات متممه آن ، گفتارهاى درست و اخلاق ستوده و عباداتست ؛ اين اصل و متمماتش كمال نفس ‍ انسانى است ، زيرا كه دو نيروى علم و عمل دارد و كمالش وابسته به كمال اين دو است ، اصل ايمان كمال نيروى علم او است و متمماتش كه مكارم اخلاق و عباداتست كمال نيروى عمل او است ، چون اين را شناختى مى گوييم ؛ چون اصول فضائل خلقت كه كمال ايمان است چهار است و آن حكمت و عفت و شجاعت و عدالت است لفظ ستونها را براى آنها به عاريه آورده براى آن كه ايمان كامل جز بدان ها استوار نشود ((مانند چهار ستون خانه .))
    از ابى الحسن عليه السلام منقول است كه فرمود: ايمان يك درجه بالاتر از اسلام است ، و تقوى يك درجه بالاتر از ايمان است و يقين يكدرجه بالاتر از تقوى است ، ميان مردم چيزى كمتر از يقين پخش نشده است .
    از امام صادق عليه السلام است ، كه فرمود: هر كه براى خدا دوست دارد، و براى خدا دشمن دارد و براى خدا ببخشد او از كسانيست كه ايمانش ‍ كامل است و نيز فرمود: از محكمترين حلقه هاى ايمان اينست كه دوست دارى براى خدا و دشمن دارى براى خدا و عطا كنى در راه خدا و دريغ دارى در راه خدا.
    صاحبان ايمان سه دسته اند
    از امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام منقول است كه : خداى عز و جل خلقى را براى ايمان ثابت آفريده كه زوالى ندارد و خلقى اگر هم براى كفر آفريده كه زوالى ندارد و خلقى را هم ميان اين دو آفريده و به برخى هم ايمان سپرده اگر خواهد براى آنها به پايان مى رساند و اگر خواهد از آنها ميگيرد ((اين دسته سوم صاحب ايمان عاريه هستند)) و در كافى شرحى به تفصيل در اين باب آورده بر اين اشاره كه چون خداى تعالى حال خلق را مى دانست كه كدام دسته در ايمان راسخ و كدام دسته در كفر ثابت و كدام دسته در حال دو دولى و متزلزل هستند ((پس از نظر علم خداى تعالى به اين سه دسته تقسيم شده اند.))
    زمانى ايمان به مرحله تكامل رسد كه دستورات الهى همه اجرا گردد
    نمى دانم !! آيا اين خطاب ها در قرآن مجيد به اهل ايمان براى چه منظور است ؟!! اگر خواننده عزيز توجهى به آيات شريفه كرده باشد خواهد دريافت كه بسيار موارد است خداى تعالى از نظر اجراى اوامر، تمام دستوراتى را كه بايد يك فرد مؤ من به مرحله عمل در آورد در ذيل خطابه يا ايها الذين آمنوا ايراد فرموده و شايد منظور از آن همه دستورات چنين باشد: كه اى مردم اگر مى خواهيد حقيقت ايمان را دريابيد نتيجه ايمان خود را دريابيد در اول به يگانى من ايمان آوريد و اطاعت كنيد امر مرا و امر رسول مرا و پيروى كتاب من كنيد؛ و در ثانى تمام احكامى را كه از شرائط ايمان است به مرحله عمل در آوريد.
    خدا مى داند نويسنده حيف و دريغ دارد كه در بعضى موارد در اثر كثرت مطالب و خوف از اطاله مباحث نمى تواند حق مطلب را ادا كند، ولى چه بايد كرد بايستى به خواننده عزيز التماس كرد كه اگر در جستجوى حقيقت است و اگر طالب علم دين است خسته نشده و از خواندن كوچكترين مطالب اين كتاب صرف نظر نكند.
    اگر حقا كسى بخواهد يك باب كمالى از احكام بر او گشاده شود يا بخواهد بدند اين كه حضرت سجاد عليه السلام فرموده : و انا آمنا بالسنتنا و قلوبنا آيا منظور از اين ايمان چه بوده است به اين شرح مختصر توجه كند تا حقيقت مقام ايمان را درك كرده و به طور كلى به فروع و احكام دين آشنايى كاملى پيدا كند.
    خداى تعالى در آيات بسيارى در ذيل اين خطاب يا ايها الذين آمنوا دستوراتى مؤ كد صادر فرموده است كه ما از نظر اختصار فقط اشاره به ترجمه بعضى از آنها مى نماييم .
    سوره آل عمران آيه 102: اى گروه گرويدگان بترسيد از خدا ((به حد مقام خوف كه شايسته حق باشد)) و نميريد جز آن كه مسلمان باشيد.
    سوره التوبه آيه 119: اى آنان كه ايمان آورديد بترسيد از خدا و راستگو باشيد.
    سوره البقره آيه 148: اى كسانى كه ايمان آورده ايد يارى جوئيد بر قيام حقوق الهى به شكيبايى از معاصى و حظوظ نفسانى از امور قبيحه ، و استعانت جوييد به ((نماز)) كه ((ام )) عبادات است .
    سوره البقره آيه 175: اى كسانى كه گرويده ايد فرض كرده شد بر شما روزه داشتن همچنان كه فرض شده بود بر آنان كه پيش از شما بودند تا شايد بپرهيزيد شما از معاصى .
    سوره البقره آيه 255: اى آن كسانى كه ايمان آورده ايد، انفاق كنيد و به مستحقان رسانيد از آن چه روزى كرده ايم شما را پيش از آن كه روزى بيايد كه نتوانيد عذرى بر تقصير خود آوريد.
    سوره البقره آيه 266: اى گروه گروندگان ؛ باطل مكنيد و تباه مسازيد مزد صدقه هاى خود را به منت نهادن و رنج رسانيدن بر درويشان ((چه اين منافى قربست و ثواب بر آن مترتب نيست .))
    سوره البقره آيه 269: اى كسانى كه ايمان آورده ايد نفقه كنيد در راه خدا از چيزهاى پاكيزه كه كسب كرده ايد ((يعنى از حلال نه از حرام )) و نفقه كنيد از آن چه بيرون آوريم براى شما از زمين .
    سوره آل عمران آيه 130: اى آنان كه ايمان آورديد بترسيد خدا را و رها كنيد آن چه را كه به جاى مانده است از ربا اگر مؤ من هستيد.
    سوره البقره آيه 277: اى كسانى كه ايمان آورديد بترسيد خدا را و رها كنيد آن چه را كه به جاى مانده است از ربا اگر مؤ من هستيد.
    سوره النساء آيه 29: اى آنان كه ايمان آورده ايد نخوريد اموال خود را ميان خودتان به ناحق مگر آن كه در تجارت بياندازيد و بر تراضى يكديگر باشيد و نكشيد يكديگر را همان كه خداوند به شما مهربان است .
    سوره المائده آيه 1: اى آنان كه ايمان آورديد وفا كنيد به پيمان ها؛ حلال شده است براى شما دامهاى چهار پا، مگر آن چه خوانده شود بر شما غير حلال در شكار و حال احرام همانا خدا حكم مى كند بدانچه مى خواهد.
    سوره المائده آيه 87: اى گروه گرويدگان حرام نكنيد چيزهاى پاكيزه را كه خدا براى شما حلال كرده است و تعدى و تجاوز نكنيد كه خدا دوست نمى دارد تجاوزكنندگان را.
    سوره المائده آيه 90: اى آنان كه ايمان آورديد، جز اين نيست كه باده ((سكرات )) و قمار و بتان و تيرهاى قداح پليدى است از كردار شيطان پس دورى گزينيد از آن شايد رستگار شويد.
    سوره الحجرات آيه 12: اى آنان كه ايمان آورديد دورى گزينيد از بسيارى از گمان ها چون پاره اى از گمان ها گناه است و كاوش در كار مردم نكنيد و غيبت نكنيد ((عيب جويى ننماييد)) از يكديگر كه آيا دوست مى دارد يكى از شما كه بخورد گوشت برادر خود را در حالى كه مرده باشد همانا چگونه ناخوش دارد و شما را بد آيد از اين كردار ((و غيبت كردن همانند اين عمل است كه در مثل آمده )) بترسيد خدا را كه خدا توبه پذير مهربان است .
    سوره انفال آيه 27: اى آنان كه ايمان آورديد خيانت نكنيد به خدا و رسول و در امانت هم خيانت نكنيد يعنى خيانت نكنيد در امانت ها كه ميان يكديگر داريد.
    سوره التوبه آيه 23: اى گروهى كه ايمان آورديد نگيريد پدران و مادران خود را دوست و اولياء اگر برگزينند و ترجيح دهند كفر را بر ايمان ((اين دستور، مقام عالى ايمان را مى رساند و به ياد مى آورد داستان نوح را و اين كه فرزندش از ايمان به خدا سر باز زند و در شاءن او آمد ليس ‍ من اهلك .))
    سوره النور آيه 21: اى كسانى كه ايمان آورديد پيروى نكنيد گامهاى شيطان را كه هر كس پيروى كند همانا شيطان امر مى كند او را به فحشاء و ناپسند....
    سوره الصف آيه 2: اى آنان كه ايمان آورديد؛ چرا مى گوييد آن چه را كه نمى كنيد گران است و بزرگ است نزد خدا از روى شدت و خشم آن كه بگوييد آن چه را كه نخواهيد كرد.
    سوره احزاب آيه 70: اى آنان كه ايمان آورديد بترسيد خدا را و بگوييد گفتارى استوار.
    سوره المنافقون آيه 9: اى آنان كه ايمان آورده ايد باز ندارد، ثروت هاى شما و اولاد شما؛ شما را از ياد خدا كه هر كس چنين شد از زيانكاران است .
    سوره التحريم آيه 8: اى آنان كه ايمان آورده ايد توبه كنيد و بازگشت كنيد به سوى خدا بازگشتى كه خالص باشد شايد پروردگار شما از بدى هاى شما درگذرد و داخل كند شما را در بوستان هايى كه در بنگاه آنها آبهاى روان جارى است .
    خلاصه مطلب در باب ايمان
    همانطور كه قبلا اشاره شد نگارنده از نظر اختصار از بيان تمام احكامى كه در ذيل اين خطاب يا ايها الذين آمنوا وارد شده است ، خوددارى كرده ، و از نظر اطاله كلام اين بحث عظيم را در هم پيچيده ، چون اگر خواسته بوديم اين موضوع را كاملا بشكافيم تفسير همان اولين آيه در شاءن اهل تقوى و ايمان الذين يؤ منون بالغيب ما را مجال نمى داد كه به عبارت ديگر بپردازيم .
    و اين بحث از نظر قرآن مجيد شايان اهميت است ، لكن در اينجا خواننده عزيز را مخاطب قرار داده ، مى گوييم : با اين شرح مختصرا آيا ديگر شكى باقى مانده است كه بخواهيم بدانيم قد افلح المؤ من ون در شاءن چه گروهى است ؟ يا بخواهيم بدانيم كه ايمان چيست و بر چه كيفيت است و خصوصيات اهل ايمان از چه قرار است و پاداش آنها چيست ؟!
    از اينجاست كه تمام اين گفتار و اصل معانى در تمام مطالبى كه ناگفته مانده است ؛ امام عليه السلام در جمله كوتاهى در اين دعاى شريف به كار آورد و ابوابى از علوم را در بيان خود گشاده است ؛ كه عرض مى كند: و انا آمنا بك بالسنتنا و قلوبنا.... بر اين تفسير كه اى خدا، ما از صميم قلب به تو و به پيغمبر تو و كتاب تو و آن چه را از احكام كه مقرر فرمودى ، همه و همه ايمان آورديم !!
    در ايمان
    از ازل آن عهد و اين پيمان من ثابت آمد بر سر ايمان من
    روز اول گفته ام خالق يكيست گويم اكنون هم ز شركش دلبريست
    بر دل و جان و به اعضاء و لسان لا شريك له بگفتم در بيان
    دارم ايمان بر خدا و بر رسول دين حق كردم ز جان و دل قبول
    لاجرم باشد مرا قولى سليس كه بود ايمان مرا يار و انيس
    پس مگردان اجر من را در ثواب مثل آن كو مستحق باشد عقاب
    هان شنيدم كه گروهى نابكار دل تهى بگرفته اند از ذكر يار
    بر زبان گفتند ((انا مؤ من ون )) ليك بودندى به دل ((هم مشركون ))
    زين سبب بر حفظ جان و مال خود كوششى كردند بر آمال خود
    پس به صرف قول واهى بر زبان آمدند از خوف وحشت در امان
    گر بود اجر سخن گويان چنين اجر حق جويان چه باشد بر يقين
    پس من آوردم به تو ايمان چنين از صميم قلب و از روى لسان
    تا ببخشى آن چه كردم اشتباه يا گذشت آرى مرا در هر گناه
    هم به آمالم رسانى در جنان هم كنى يار و انيس مؤ منان
    اين اميدم را به خود ثابت بدار تا نبينم جز تو كس در هر ديار
    پس مپيچان من در اين ره بر خلاف تا نگيرم من در ايمان انحراف
    در هدايت پا به جا دارم چنين تا نگردد رويم از آن بعد از اين
    چون چشيدم اين حلاوت در نهان آمد ايمانم ثبات اندر عيان
    گفته بودى خود كه من بخشنده ام زين سبب بخشنده را من بنده ام
    بار ديگر گويم اى رب آتنا من لدنك رحمة هىّء لنا

    فو عزتك لو انتهرتنى ما برحت من بابك و لا كففت عن تملقك لما الهم قلبى من المعرفة بكرمك و سعة رحمتك ، الى من يذهب العبد الا الى مولاه و الى من يلجى ء المخلوق الا الى خالقه .
    پس به عزت تو سوگند كه اگر برانى مرا از باب رحمت خود، جدا نشوم از تو ((يعنى اگر مرا از آستان خود برانى ، دست بردار نيستم و پيشگاه تو را ترك نخواهم كرد و از در خانه تو دورى نخواهم گزيد،)) و به عزت تو قسم باز نمى ايستم از تملق گفتنت ((يعنى فروتنى خود را در مقابل عظمت تو از دست نخواهم داد)) از آن جهت كه ((الهام شده است بر من )) ملهم شده است دل من از معرفت به كرم تو و وسعت رحمتت ((كه خود فرمودى : و رحمتى وسعت كل شى ء)) فراگرفته است رحمت من همه چيز را.
    ((پس با اين حال )) كجا برود بنده غير از به سوى مولايش ؟ و به كدام آستان پناه برد مخلوق ؟ جز به درگاه خالق خود يعنى مخلوق غير از خالقش پناهى ندارد.

  10. #30
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    سوگند به عزت خداى تعالى
    قسمت اول از بيان مورد شرح با تغيير كلامى در اين دعاى شريف تكرار شده و شرح آن در صفحه 191 همين كتاب گذشت ، و لكن شايد سر تكرار از نظر اهميت مقام سوگند باشد كه امام عليه السلام خداى را به عزت او قسم مى دهد و پايدارى خود را در اتخاذ روش ايمانى خود ((كه خارج نشدن از باب رحمت الهى است )) تاييد مى نمايد و تثبيت مى كند كه به هيچ وجه از درگاه او سبحانه روگردان نخواهد شد.(70)
    مقام بندگى و مخلوقيت
    موضوع قابل اهميت در پايان عبارت مورد شرح آنست كه : بعد از آن كه امام عليه السلام عرض مى كند اگر مرا از درگاه خود برانى دور نخواهم شد سپس دنبال اين مطلب بيان دقيقى به كار مى برد كه با كوچكترين توجه نظر آن بزرگوار را در آن تعاليم عاليه روشن مى دارد يعنى اين كه عرض مى كند: الى من يذهب العبد الا الى مولاه و الى من يلتجى ء المخلوق الا الى خالقه ، در اين دو عبارت ايماء و اشاره ايست كه شايد معنا را چنين رساند: كه كجا برود بنده غير از در خانه آقاى خود، يعنى اگر بگويى اى خدا!! كه من شايسته مقام بندگى ندارم و حق بندگى را به جاى نياوردم و بگويى كه بندگان من اولياء صالحى هستند كه شايستگى آن مقام را دارند؛ بنده من محمد صلى الله عليه و آله و سلم است كه در شاءن او سبحان الذى اسرى بعبده ؛ آوردم و شهادت بندگى را براى او مقرر داشتم كه اشهد ان محمدا عبده و رسوله صلى الله عليه و آله و سلم و بگويى كه چرا و چگونه ادعاى بندگى مى كنم در جواب گويم : اى خدا اگر مرا به بندگى قبول ندارى از مخلوقيت تو خارج نيستم ، پس به كجا پناه برد مخلوق مگر به سوى خالق خود و ديگر اين پذيرش تو از من هيچ علاجى ندارد و خواه و ناخواه بايد مرا بپذيرى و پناهم دهى كه هل من خالق الا الله ؟
    خلاصه اى از معناى رقيت و بندگى
    در تفسير الميزان ؛ در پيرامون بندگى و بنده دارى گفتارى آورده و اشاره به اين كرده كه خداى تعالى مى فرمايد: س 5ى 118 ان تعذبهم فانهم عبادك ((اگر آنان را عذاب كنى بارى بندگان تواند)) و اين كلام خلاصه ايست از معناى رقيت و بندگى ، گرچه در قرآن كريم آياتى كه متضمن اين معنا هستند بسيار است لكن جمله كوتاه فوق نفوذ تصرفات خودمختارانه مولا را در عبد تعليل مى كند و مشتمل است بر دليلى كه مى رساند هر جا و در حق هر كسى بندگى تصور شود حق مسلم و عقلى مولا است كه در آن بنده به عذاب تصرف كند، براى اين كه فرض شده كه مولا و مالك اوست ، و عقل همينطور كه شكنجه و ساير تصرفات و تكاليف شاقه را براى مولى و نسبت به عبد خود تجويز مى كند و چنين حقى را به او مى دهد، تصرفات غيرشاقه را نيز براى او مباح مى داند، پس ‍ عقل حكم مى كند به اين كه مولا مى تواند به هر نحوى كه بخواهد در بنده خود تصرف كند، و تنها تصرفاتى را تجويز نمى كند كه زشت و مستهجن باشد، آن هم نه از جهت رعايت حال و احترام بنده بلكه از جهت رعايت احترام خود مولى و اين كه اين گونه تصرفات زيبنده ساحت مولويت نيست و لازمه اين معنا اين است كه بنده نيز بايد در آن چه كه مولايش او را بدان تكليف كرده و از او خواسته اطاعت و پيروى كند و براى او در هيچ عملى كه خوشايند مولايش نيست هيچگونه استقلالى نخواهد بود.
    چنان كه آيه شريفه بل عباد مكرمون لا يسبقونه بالقول و هم بامره يعملون سوره انبياء آيه 26 نيز تا اندازه اى به اين معنا اشاره دارد كه مى فرمايد بلكه بندگان محترميند كه در گفتار از او پيشى نمى گيرند و به دستوراتش عمل مى كنند، و همچنين آيه شريفه 75 از سوره النحل ضرب الله مثلا عبدا مملوكا لا يقدر على شى ء... الخ ((اشاره به معناى رقيت و بندگى است )) كه مى فرمايد: خداوند بنده اى را مثل زده كه ملك ديگريست و خود قادر بر هيچ چيز نيست ، و اينك آن را به آزادى مردى مقايسه مى كنيم كه ما را از خزينه كرم خود روزى نيكوييش داده ايم و او چون غلام كسى نيست آشكارا و پنهانى انفاق مى كند، آيا اينان مثل همند؟
    و جهاتى را كه قرآن شريف در مسئله عبوديت متعرض شده بسيار است ، و لكن در اينجا منظور از بيان امام عليه السلام در فقره الى من يذهب العبد الا الى مولاه است كه چون به مصداق بياناتى كه گذشت خداى تعالى مولا و مالك بنده است هم مى تواند به شكنجه و عذاب در او تصرف كند و هم ميتواند او را مشمول رحمت گرداند و بنده را بر مالك ياراى هيچ اعتراضى نيست اگر او را عزت دهد، اگر به فقر اندازد، اگر بسوزاند، اگر نوازش كند، پس ((حال كه امر چنين است )) عرض ‍ مى كند: كجا برود بنده غير از به سوى مولاى خود!!
    تنها خدا پناهگاه بنده و مخلوق است
    با شهامت مى كنم سوگند ياد كز تملق رو نتابم در وداد
    اين قسم بر عزت است و بر جلال تا رهانم خود ز رنج و از ملال
    من نگردم از درت هرگز به دور گر برانى با رئوفت يا به زور
    چون كه دانستم تو نيكى بر عباد معرفت شد حاصلم انت الجواد
    شد مرا الهام قلبى از كريم كه شوم در خطه رحمت مقيم
    چون كه هر جا رو كنم در ملك اوست لاجرم رحمت فرا گيرد به دوست
    روى خود را بنده گر هر سو كند عاقبت بايد به مولا رو كند
    گر بگويد كه چه كردى بندگى گويمش دارم ز تو شرمندگى
    گر نباشم بنده مخلوق توام جيره خوار از خوان مرزوق توام
    پس دهد مخلوق تو بر اين گواه كه نباشد سوى خالق جز پناه
    الغرض گر خلق تو يا بنده ام چشم خود بر رحمتت افكنده ام

    الهى لو قرنتنى بالاصفاد و منعتنى سيبك من بين الاشهاد و دللت على فضائحى عيون العباد و امرت بى الى النار و حلت بينى و بين الابرار ما قطعت رجايى منك و لا(71) صرفت وجه تاءميلى للعفو عنك و لا خرج حبك عن (72) قلبى انا لا انسى اياديك عندى و سترك علىّ فى دار الدنيا.
    خداى من ، اگر مرا در غلها و زنجيرها ببندى و در ميان ديده مردمان تلطف را از من باز دارى ، يا منع كنى عطايت را در محضر شهودان ، و ديده بندگانت را متوجه رسوايى هاى من گردانى ؛ يعنى دلالت كنى بر فضاحت و رسوايى من ديده بندگان را؛ و امر كنى كه مرا به آتش در كشند، و ميان من و نيكان فاصله اندازى و حايل شوى مرا در مصاحبت با ايشان يعنى مرا به آتش هجران از دورى محبان خود بسوزانى ؛ ((با تمام اين حالات !!)) نخواهم بريد اميدم را از تو؛ يعنى قطع اميدم از تو نخواهد شد، و روى توقع از آستان كرمت بر ندارم ، يعنى سست نخواهم شد در آرزوى خود براى طلب عفو كردن ، از تو ((و از همه بالاتر)) دوستى تو از دلم بيرون نخواهد رفت ، يعنى باز نايستم از عشق ورزى و محبت با تو!! از آن جهت كه نعمت هاى تو در نزد من فراموش نشده و پرده پوشيهايت را در دوران زندگانيم در دار دنيا؛ از ياد نخواهم برد.
    تجسم صحنه اى از حالات رستاخيز
    بعد از آن كه امام عليه السلام عرض مى كند كه اى خدا؛ من هر كه باشم ((يا بنده يا مخلوق )) از آستان تو روى نخواهم تابيد و پيشگاه تو را رها نخواهم كرد؛ سپس از نظر تاييد اين بيان و در مقام اصرار و الحاح گريزى در كلام به كار برده و در عين آن كه مى خواهد مقام رجاء خود را تثبيت كند يك سلسله مطالبى را از حقايق ، در امر معاد ايراد فرموده و صحنه بزرگى را از عالم رستاخيز مجسم مى نمايد؛ و چون هر فقره از اين بيانات ارتباط مستقيم و غير مستقيم به آيات قرآنى داشته لذا به طور اختصار به تشريح هر يك جداگانه مى پردازيم .
    عبارت اول : الهى لو قرنتنى بالاصفاد
    اين فقره از دعا اشاره بر اين است كه خداى تعالى در سوره ابراهيم آيه 49 مى فرمايد: وترى المجرمين يومئذ مقرنين فى الاصفاد، و اين آيه شريفه در رديف سلسله عباراتيست از حالات رستاخيز كه خداى تعالى در شاءن گروهى آورده است كه : ((اينطور مى پندارند كه خدا از ستمكارى ايشان بى خبر است .))
    يعنى قبل از اين آيه بيانى دارد كه مى فرمايد: مهلت مى دهيم اين گروه را و به تاءخير مى اندازيم سزاى آنها را تا روزى كه خيره شود در آن چشم ها از مشاهده اهوال آن در حالى كه صاحبان ديده ها شتابان باشند به سوى خواننده خود كه ايشان را به عرصه محشر خوانند.
    سپس وصف آن روز را تشريح كرده كه آن روزيست كه تبديل كرده ميشود زمين به غير اين زمين و آسمان ؛ يعنى مى فرمايد: يوم تبدل الارض ‍ غير الارض و السموات و برزوا لله الواحد القهار ((كه اين خود تفسيرى جداگانه دارد)) و بروز مى كند در آن روز قهر خداى يكتاى غالب .
    و شاهد گفتار ما اينست كه بعد از آن چنين ادامه مى دهد: مى بينى مجرمين را به زنجير و غلها كشيده شده كه پيراهن آنها از قطران ((روغن زود شعله گير)) و روى هاى ايشان را آتش پوشانيده است ، و اين سزاى كردار آنهاست كه خداى تعالى هر نفسى را به آن چه كرده است پاداش ‍ مى دهد.
    قهر خداى تعالى را هم بايد در نظر داشت
    شايد خاطر خواننده عزيز از افشاى بيان قهر و غضب الهى مضطرب شود؛ و نگارنده هم خود كراهت دارد از اين كه صفات قهاريت خداى تعالى را زياده توصيف كند؛ و لكن از آن جا كه بايد مطالب دعا و نظر مبارك امام عليه السلام و هم چنين مقام خوف و رجاء آن بزرگوار به طور شايسته اى آشكار گردد؛ و نيز از نظر پيروى منويات آن جناب و به طور كلى از نظر دستورات حق تعالى ؛ لازم مى آيد كه به مسئله عقوبت و بروز صفت قهاريت توجهى كامل حاصل شود؛ و الا از بياناتى كه قبلا در باب سعه رحمت خداى تعالى گذشت كاملا معلوم گرديد كه رحمت خداى تعالى بر غضب او سبقت دارد؛ و حقا بايد دانست كه هر عقوبتى كه مردم در آخرت به آن مواجه مى شوند فقط و فقط پاداش و سزاى اعماليست كه در دنيا مرتكب شده اند، يعنى جزاء بما كانوا يعملون و اين كه در آيه مورد بحث خداى تعالى اشاره به عقوبت سخت درباره مجرمين كرده است و مى فرمايد: تبه كاران را به غلها و زنجيرها بسته بنده كرده و پيراهن آتشين بر آنها مى پوشانند، اين از نظر همان ستم هايى است كه اين گروه در دنيا از طريق نافرمانى و لجاجت به نفس خود كرده اند و الا صفات عاليه حق منزه و مبراست كه كوچكترين ستمى بر كسى روا دارد؛ و نگارنده در كتاب ((سرنوشت انسان )) از صفحه 95 چاپ اول اين بيان را به تفصيل متذكر شده است منتهى در اين جا از نظر اختصار و هم از آن نظر كه خواننده نگرانى شديد پيدا نكند از تفسير در اين باب ، خوددارى گرديد.
    اينست كه امام عليه السلام كه به طور كلى از بروز قهر و غضب خداى تعالى واقف است و از عذاب هاى يوم عظيم خائف است در اين فقرات از دعا مقام تسليم و محبت خود را آشكار كرده و حالت خوف و رجاء خود را چنين نمودار مى كند: كه اى خدا اگر امر فرمايى مرا در قيامت به غلها و سلسله هاى آتشين بست و بند كنند كه ثم فى سلسلة ذرعها سبعون ذراعا فاسلكوه من هرگز اميدم از تو قطع نخواهد شد و روى آرزويم را از تو نخواهم گردانيد و از دوستى و محبت تو باز نخواهم ايستاد.
    عبارت دوم و منعتنى سيبك من بين الاشهاد
    و همچنين اى پروردگار؛ اگر باز دارى عطايت را و منع كنى بخشش خود را از من در قيامت ؛ در آن روزى كه آماده شوند گواهان كه اقامه شهادت كنند؛ يعنى آن روزى كه خود فرمودى روز شهادت است يوم يقوم الاشهاد كه ماءموران گواه انبياء يا ملائكه يا حفظه و يا اعضاء و جوارح هر كدام اگر بر كردار ناپسندم گواهى دهند و از اعمال خود خجل و شرمنده شوم با اين حال من اميدم از تو قطع نخواهد شد و روى آرزوى خود را از تو برنگردانم و از دوستى تو دست بردار نباشم .
    عبارت سوم و دللت على فضائحى عيون العباد
    شايد در اين عبارت زبان حال امام عليه السلام چنين باشد؛ كه اى پروردگار من با آن كه مى دانم افتضاح و رسوايى در روز قيامت عقوبتى بسيار سخت است و انبيا بر اين لسان از تو خواستند كه و لا تخزنى يوم يبعثون يوم لا ينفع مال و لا بنون و با اين كه من خود به اهل ايمان همصدا هستم و از تو تقاضا دارم كه و لا تخزنا يوم القيمه و از شدت صعوبت اين ماجرا مطلع هستم كه اگر در روز قيامت يوم تبلى السرائر پرده از كارهاى ناشايسته ام برداشته شود و در ميان ديده مردمان رسوا شوم و فضاحت اعمالم آشكار شود، پس با اين حال من اميدم از تو قطع نخواهد شد و دست بردار از تو نيستم و محبت تو را از دل خود بيرون نخواهم كرد.
    عبارت چهارم و امرت بى الى النار
    و همچنين شايد در اين بيان هم زبان حال چنين باشد. كه اى پروردگار من اگر در آن روز كه س 82ى 18 يوم لا تملك نفس لنفس شيئا و الامر يومئذ لله ، آن روزى كه مالك نشود هيچ نفسى براى هيچ نفسى چيزى را و حكم و فرمان فقط از براى تو است كه و الامر يومئذ لله كه هيچ حكم كننده نباشد جز تو، اگر در آن صحنه امر فرمايى كه برانيد آنها را كه مستوجب آتشند به سوى دوزخ يعنى دستور دهى به ماءموران خود، آن ماءمورانى كه : س 66ى 6 عليها ملائكه غلاظ شداد لا يعصون الله ما امرهم نافرمانى نكنند تو را آنچه فرموده باشى بر ايشان و مى كنند آن چه فرموده شوند، و اگر اين امر تو شامل من شود كه مرا به آتش در كشند و به دوزخم در آورند؛ با اينحال هرگز اميدم از تو قطع نخواهد شد و روى آرزوى را از تو نگردانم و از عشق تو كناره نخواهم گرفت .
    عبارت پنجم و حلت بينى و بين الابرار
    در اين بيان هم شايد اشاره چنين باشد؛ كه اى پروردگار من با وجودى كه مى دانم جايگاه نيكان و مقام ابرار در بهشت جاودانيست كه : ان الابرار لفى نعيم ، و ايشان در كمال تنعم و استراحت بر تخت ها و سريرهايى كه مرصع است تكيه زده و نظر مى كنند در آن چه آنها را شادمانى بيافزايد و مصاحبند با بهترين خلق تو كه س 4ى 69 فاولئك مع الذين انعم الله عليهم من النبيين و الصديقين و الشهداء و الصالحين و حسن اولئك رفيقا با اين حالت اگر ميان من و ميان ايشان را حايل سازى و مرا از مصاحبت نيكان محروم دارى و در آتش هجران از فراق نكورويان مرا بسوزانى ، دست از دامن تو برنخواهم داشت و اميدم را از تو قطع نكنم و در عشق خود ثابت و پايدارم .
    تعبيرى عجيب و نكته اى بسيار جالب
    از آن جا كه فرمايشات امام عليه السلام باطن و ظاهرى دارد كه هم در مقام تفاسير و هم در بيان تاءويل مى توان از آن استفاده كرد، اينك پس از تفسير بيانات مورد شرح نگارنده را تعبيرى به خاطر رسيد كه شايد بزرگان اهل دين را به شگفت آورد؛ ولى چون اين هم خود يك حقيقتى است كه با كوچكترين دقت مى توان واقعيت آن را دريافت ، لذا بيان آن را بى مورد ندانسته و چنين متذكر مى شويم كه : امام عليه السلام در عين حال كه در اين بيانات نكاتى را از اصول عقايد در امر معاد به كار برده و حقايقى را از آيات قرآنى مطرح كرده است ، در اين سلسله از عبارات اشاره به سرگذشت خود فرموده و اسرارى را كه در داستان تاريخى واقعه كربلا فاش كرده است ؛ و مى توان گفت كه صدور اين بيانات از طرف او عليه السلام بدون توجه به آن واقعه نبوده و اگر هم چنين نباشد اين بيانات قابل اشاره با سرگشت آن جناب مى باشد.
    حل توجه خود را به اين نكته معطوف داريد و در خاطر خود صحنه مصائب وارده با آن حضرت را در واقعه عاشورا مجسم سازيد تا مفهوم واقعى بدست آيد.
    اينكه در عبارت اول عرض مى كند: الهى لو قرنتنى بالاصفاد شايد اشاره بر اين باشد كه اى خدا آن زمان كه پس از واقعه عاشورا مرا اسير كردند و به سلسله هاى زنجير بسته غل جامعه به گردن انداختند اميدوارى من به تو بود و روى از تو برنتافتم و دلم را از محبت تو خالى نكردم .
    و در عبارت دوم كه عرض مى كند: و منعتنى سيبك من الاشهاد شايد اشاره بر اين باشد: كه اى خدا آن زمان كه در ظاهر امر سلب شد عطاى تو از من ، يعنى آزادى من گرفته و اسير شدم و در جلو چشم مردمان مرا به اسارت مى بردند و گواه بودند بر اين ماجرا رؤ س ‍ الشهداء سرهاى بريده اى كه به شهادت تاريخ همراه اسيران بودند و يا محصور بودم بين شهودان ديگر كه در واقعه كربلا شركت داشتند، آن هنگام هم اميدوارى من به تو بود و روى از تو بر نتافتم و دلم را از محبت تو خالى نگذاشتم ، و در عبارت سوم كه عرض مى كند: و دللت على فضائحى عيون العباد شايد اشاره چنين باشد، كه اى خدا، آن زمان ، پس از واقعه كربلا كه مرا به اسارت به جانب كوفه و شام مى بردند، و در ظاهر امر ديده مردم به فضاحت اين ماجرا دلالت مى شد يا آن كه در اثر شادمانى ايشان صحنه هاى افتضاح آورى به وجود مى آمد؛ آن زمان هم اميدوارى من به تو بود و روى از تو برنتافتم و دلم را از محبت تو خالى نگذاشتم .
    و در عبارت چهارم كه عرض مى كند: و امرت بى الى النار شايد اين دوزخ اشاره به محل اقامت دوزخيانى باشد كه در آن زمان در بلاد شام حكم روايى داشتند و چنين امر شده بود كه آن جناب را به اسارت به نزد آن ستمكاران بى باك برند؛ و شايد اشاره چنين باشد: آن زمان كه مرا به اسيرى به سوى آتشكده و خرابات آتش زاى شام بردند، اميدوارى من به تو بود و روى از تو برنتافتم و دلم را از محبت تو خالى نگذاشتم ، و در عبارت پنجم كه عرض مى كند: و حلت بينى و بين الابرار اشاره بر اين كه ، اى خدا آن زمان كه مرا از نيكان جدا كردى ، آن زمان كه ميان من و پدر بزرگوارم و شهداء ديگر فاصله انداختى آن زمان كه به درد فراق مرا مبتلا كردى ، با آن همه مصائب كه بر من وارد آمد اميدوارم به تو بود و روى از تو برنتافتم و دلم را از عشق و محبت تو خالى نگذاشتم .
    و در اين تعبير قابل توجه آنست كه امام عليه السلام بعد از ايراد اين سلسله از بيانات خود مثل اين كه اشاره اين مصائب را به دوران زندگى در دار دنيا مى نمايد و عرض مى كند: انا لا انسى اياديك عندى و سترك على فى دار الدنيا، اشاره بر اين كه فراموش نمى كنم كه من را از اين مصائب رهانيدى و رسوايى محركين واقعه را آشكار كردى و از ياد نخواهم برد نعمت هاى تو را در دار دنيا كه سربلند و ارجمندم كردى و فضاحت آن مصائب را پوشانيدى .
    در پايان مى توان چنين اظهار نظر كرد: كه در اين بيان تعليماتى است كه امام عليه السلام به اهل ايمان داده است تا در مقابل مصائب شكيبايى داشته باشند و هيچگاه از رحمت خدا ماءيوس نشده و روى آرزوى خود را از او سبحانه نگردانند و در عشق ثابت و پايدار باشند.
    مقام تسليم ((در شرح فقرات دعا))
    اى خدا گر از درت رانى مرا يا به سوى دوزخت خوانى مرا
    گر به زنجيرم ببندى هر دو دست يا ز بار غم دهى پشتم شكست
    گر كنى از خود ز من سلب عطا يا مكافاتم دهى اندر خطا
    گر كنى در نزد خلقم افتضاح يا به رسوايى كنى حكمى مباح
    گر بود امرت مرا امرى عظيم يا در آتش سازيم دائم مقيم
    گر كنى از من تو نيكان را جدا يا كنى من را به بدنامى ندا
    كى كنم هرگز ز تو قطع اميد چون كه بر لا تقنطوا دادى نويد
    همچنين دارم اميدى بس نكو كه نگردد رويم از اين آرزو
    يك سخن دارم مهمتر در بيان گر رود بر من ستمها در جهان
    هرگز از عشقت نگيرم من كنار خارج از قلبم نباشد حب يار
    آن همه احسان و اكرام و نعيم كه مرا در اين جهان كردى سهيم
    وان ديگر ستاريت در هر زمان كه نكردى قبح كردارم عيان
    جمله از يادم نخواهد شد برون تا كه باشد عشق تو در اندرون

    يا سيدى (73) صل على محمد و آل محمد و اخرج حب الدنيا من قلبى و اجمع بينى و بين المصطفى و آله (74) خيرتك من خلقك و خاتم النبيين محمد صلى الله عليه و آله و سلم وانقلنى الى درجة التوبه اليك و اعنى بالبكاء على نفسى .
    اى آقاى من ؛ درود فرست بر محمد و آل محمد، و بيرون كن دوستى دنيا را از دل من كه حب الدنيا راءس كل خطيئه و جمع كن ميان من و ميان برگزيده ات محمد و آل اطهار او؛ كه خاتم پيغمبران است ، يعنى محشور كن مرا با اين جماعت كه بهترين خلق تو و بهترين مصاحبند فاولئك مع الذين انعم الله عليهم من النبيين و الصديقين و الشهداء و الصالحين و حسن اولئك رفيقا. و مرا به درجه توبت و انابت به سوى خود منتقل فرما؛ يعنى وادار كن مرا كه توبه كنم و به سوى تو بازگردم ((كه خود فرمودى : و يتوب الله على من يشاء )) و يارى كن مرا كه گريه كنم به حال خود، يعنى گريه كنم از صعوبت مراحلى كه در پيش داشته و در انتظار من است .
    امام عليه السلام حاجت مهم را پيوست با صلوات تقاضا مى كند
    همانطور كه قبلا گذشت امام عليه السلام هرگاه حاجت مهمى داشته در اول درود به رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرستاده و سپس اظهار حاجت كرده است ؛ و در اينجا از نظر اهميت موضوع ؛ عبارت دعا را فيمابين دو صلوات قرار داده و بدينوسيله خواسته است امر مهمى را آشكار نمايد؛ و شكى نيست از اين كه صلوات بر پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم قبول مى شود و بايد گفت خدا كريم تر از آنست كه مقدم و مؤ خر يك دعا را اجابت كرده و ميان آن را بى اثر گذارد چون صلوات بر پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم از او سبحانه محجوب نباشد و آن چه هم بدان پيوسته است در مسير اجابت قرار گرفته است و در باب صلوات و فضيلت آن و اجابت دعا از تاءثير بركت مطالبى در صفحه 265 همين كتاب آورده شده و اينك گفته مى شود كه بيانى را كه امام عليه السلام بين اين دو صلوات ايراد فرموده از براى اصلاح امور آخرت امرى بسيار مهم است چون منشاء تمام خطاها و ناروايى ها و بيچارگيها محبت به دنيا داشتن است و او عليه السلام تقاضاى خروج محبت دنيا را از قلب خود كرده است .
    و اما نكته ديگرى كه امام عليه السلام در اين عبارت به كار برده : آنست كه پس از تقاضاى مراوده و مصاحبت و يا مجالست با پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم ، مقام و منصب آن بزرگوار را در خاتميت رسالت معرفى كرده و در واقع ختم نبوت را در اين فقره از نظر قرآن اعلام كرده است ، كه معناى كريمه س 33ى 40 ما كان محمد ابا احد من رجالكم و لكن رسول الله و خاتم النبيين ، را به خوبى آشكار نموده و بيانى را از برگزيدگى و شخصيت آن حضرت به قالب الفاظ ريخته است .
    و اينك بحث ما در عبارت مورد شرح بيشتر درباره مذمت دوستى و محبت با دنياست كه اين موضوع از نظر ائمه اطهار سلام الله عليهم اجمعين قابل اهميت بوده و مردم را برحذر داشته اند و در اول بايد اين توجه را حاصل كرد كه خداى تعالى خود درباره دنيا چه فرموده و سپس ‍ به گفتگوهاى ديگر در اين باره بپردازيم .

صفحه 3 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/