صفحه 5 از 5 نخستنخست 12345
نمایش نتایج: از شماره 41 تا 50 , از مجموع 50

موضوع: عشق و رستگارى (شرح دعاى ابوحمزه ثمالى )

Hybrid View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #1
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    مصيبت و بلا در دنيا براى اهل ايمان سبب ازدياد اجر در آخرت است
    در بعضى از تفاسير در ذيل اين آيه شريفه كه ترجمه آن گذشت آورده كه اين مخصوص به مجرمين است و اگر بى گناهى را مصيبت رسد از انبياء و مؤ منين و اطفال و مجانين پس به سبب اجر ايشان خواهد بود.
    در تفسير منهج آورده : كه از حضرت رسالت صلى الله عليه و آله و سلم مرويست كه هيچ رگى و عضوى نباشد كه بجنبد ((يا بجهد)) و هيچ چوبى نباشد كه عضوى را بخراشد و يا سنگى كه در پاى آيد، الا به گناهى كه صاحب آن كرده باشد، و مغفرت خداى زيادتر است از عذاب وى .
    و نيز در آن تفسير آورده : كه انس ، از پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم روايت كرده كه چون حق سبحانه به بنده اراده خير نمايد تعجيل عقوبت وى كند در دنيا و الا عقوبت او را در عقوبت عقبا اندازد.
    در بعضى از تفاسير قريب به اين مضمون نقل كرده اند، كه حضرت امير عليه السلام فرمود كه اميدوارترين آياتى كه خداى تعالى بر پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرستاده ، در اين آيت است كه مى فرمايد: و يعفو عن كثير زيرا كه خبر داده است ، كه به سبب بعضى گناه مصيبت مى رسانم و از بسيارى جرم در مى گذرم ، و وى از آن كريم تر است كه گناهى كه يكبار عفو كرده باشد در دنيا، بار ديگر بر آن عقوبت فرمايد در عقبا.
    پس در واقع با اين تفاسير امام عليه السلام در ايراد اين جمله از دعا توجه خود را بر بيان قول حق تعالى معطوف داشته و اشاره او بر اين است كه ، اى كسى كه خود فرمودى ؛ و يعفو عن كثير پس ما را مشمول الطاف گفتار خود فرما، و در تاكيد اين بيان اشاره به گفتارى كرده كه خداى تعالى در هفتاد و دو مورد از قرآن مجيد خود را بر اين صفت معرفى فرموده و با اقتباس از آن عرض مى كند: انك انت الغفور الرحيم كه شرح آن در اوراق همين كتاب گذشت .
    در بيان فقرات مورد شرح
    اى كه در سختى مرا باشى پناه نزد اندوهم تويى بر من گواه
    از تو خواهم دادخواهى آشكار كه برى در حكم خود فضلى به كار
    چون مرا جز تو نباشد هيچكس كه به محنت باشدم فريادرس ‍
    پس به سوى تو فزع دارم چنان تا ز رنج و محنتم گيرى امان
    همچنان قلبم كنى روشن ز نور تا گشايش باشدم در هر امور
    در مهماتم فرج گيرى تمام تا نيفتم بر صعوبت نزد دام
    اى كه طاعت مى پذيرى بر قليل من اميدم بر تو باشد زين دليل
    كه شنيدم از تو يعفو عن كثير گو مرا باشد گناهان كبير
    من نكردم خواهش از حاجت به دور چون محقق شد مرا انت الغفور
    پس به اندك طاعتم فرما قبول جرم بسيارم ببخشا بر رسول

    اللهم انى اسئلك ايمانا تباشر به قلبى و يقينا صادقا حتى اعلم انه لن يصيبنى الا ما كتبت لى و رضنى من العيش بما قسمت لى يا ارحم الراحمين
    خدايا، همانا از تو سوال مى كنم ايمانى را كه مباشر گردانى به آن دل مرا ((يعنى ايمان باطنى و قلبى ، نه ايمان سطحى و لسانى )).
    و مرا بر اعتقادى ثابت و محكم بدار تا آن كه يقين حاصل كنم ، كه به من نمى رسد جز آنچه تو براى من نوشته و نيت فرموده اى ، و راضى و خشنود گردان مرا، به آنچه نصيبم فرمودى ((به همان زندگانى كه قسمتم كردى )) اى رحم كننده ترين رحم كنندگان .
    امام عليه السلام خواستار ايمانى در مرتبه يقين است ؟
    آنچه را كه امام عليه السلام از اول تا آخر اين دعاى شريف در تعليمات عاليه خود به كار برده اگر كاملا به اصل معانى آنها توجه حاصل شود، تمام در باب ايمان به خدا و مسائلى كه در تحت شرائط ايمانست مى باشد، چون اساس و پايه بندگى او عليه السلام فقط بر همين يك موضوع استوار است ، همچنانكه اين معنا در شرح فقره : و انا آمنا بك بالسنتنا و قلوبنا...
    در صفحه 362 به تفصيل گذشت ، و لكن در اين جا خواستار ايمانى شده است كه دل او بر آن ايمان كارپرداز باشد، يعنى ايمانى قلبى ، راست و ثابت و پايدار كه به مرتبه يقين رسيده باشد.
    و شايد اين تقاضا آخرين حد مرتبه ايمان باشد كه او عليه السلام در دنبال اين تقاضا اشاره مستقيم بر بيان قول حق تعالى كرده ، و عرض مى كند: و يقينا صادقا حتى اعلم انه لن يصيبنى الا ما كتبت لى .... كه اين در معنا اقتباس از آيه شريفه است كه خداى تعالى خطاب به رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمايد: س 9 ى 51 قل لن يصيبنا الا ما كتب الله لنا.... يعنى بگو اى محمد صلى الله عليه و آله و سلم نرسد ما را مگر آن چه نوشته است خداى بر ما در لوح محفوظ، و ما را به آن اختصاص داده .
    و البته آنچه را كه خداى تعالى براى حبيب خود در مقدرات او ثبت فرموده ، بهترين تقديرات است و در اين جا اشاره امام عليه السلام هم بر بهترين مقدرات است از آن جهت كه گفتار خود را بر اين بيان دنبال كرده و عرض مى كند: ((و رضنى من العيش )) كه اشاره اين كلام به مقام كسانى است كه در مرحله ايمان به مرتبه يقين رسيده و خداى تعالى در شاءن ايشان فرمود: س 69 ى 21 فهو فى عيشة راضية فى جنة عالية ((يعنى آن كس كه ايمانش در مرتبه يقين باشد)). پس او در زندگانى پسنديده در عيشى صاف و خالص باشد و در رتبه عالى جنان مستقر گردد و راضى و خشنود باشد به آنچه خداى تعالى بر او قسمت و مقدر فرموده است .
    و اين مقام ميسر نمى شود مگر آن كه در ايمان ، يقين صادق حاصل شود.
    يقين صادق چيست ؟
    اصل معناى يقين اعتقاد ثابت و جازم داشتن به حقيقت و واقع است ، بطورى كه كوچكترين شك و ترديد و حيرت در آن راه نيابد.
    و مرتبه يقين در ايمان به حق تعالى اشرف فضايل و افضل كمالات و اعظم صفات انسانى است از آن جهت كه صاحب يقين خود را پيوسته در پيشگاه شهود حضرت حق حاضر و او را به همه اعمال و افعال خود ناظر مى بيند، پس هميشه متوجه است كه كردار ناشايست از او سر نزده و كارى بى رضاى حق انجام ندهد.
    و از براى يقين مراتبى چند است كه قرآن مجيد اشاره اى فرموده يكى مرتبه علم اليقين و ديگرى عين اليقين و ديگرى حق اليقين است كه اين خود بحثى جداگانه داشته و از شرح ما خارج است ، ولى گفته مى شود كه بيان امام عليه السلام ((در يقين صادق )) همان مرتبه حق اليقين است كه براى آدمى اين اعتقاد قلبى حاصل شود، كه هيچ قدرتى جز قدرت پروردگار بر عالم حكمفرما نيست ، و همه امور مستند به ذات مقدس او سبحانه است و همه احوال منسوب به وجود اقدس اوست .
    و همچنين بداند، آنچه كه از براى او مقدر است به او خواهد رسيد و هر امريه اى كه از مقام پروردگارى صادر شود بلا شك اجرا خواهد شد، همچنانكه آن بزرگوار در جايى از همين دعاى شريف اين اقرار را در مقام يقين اظهار فرموده و عرض مى كند:
    و ايقن ان الخلق لك و الامر اليك .
    آخرين كلام
    موضوعى كه در اين دعاى شريف بيشتر جلب نظر خواننده را مى كند، همانا تكرار مطالبى است كه در خلال دعا امام عليه السلام در باب راءفت و رحمت پروردگارى آورده و با بيانهاى گوناگون گمان نيك خود را در رحمت واسعه او ابراز داشته است كه شرح آنها همه در اوراق اين كتاب گذشت .
    و لكن شاهد گفتار در پايان اين دعاى شريف آن است كه او عليه السلام از اميدوارى به رحمت پروردگارى باز نه ايستاده و آخرين كلام خود را به ((يا ارحم الراحمين )) ختم مى نمايد.
    در بيان فقرات مورد شرح
    اى خدا خواهم ز تو ايمان چنان تا مباشر قلب من باشد بر آن
    باشدم از جان و دل اين اعتقاد كه تويى يكتا خداوند عباد
    همچنان صادق بود من را يقين كه شوم بر سرنوشت خود قرين
    چونكه خود گفتى رسانم بر شما آنچه در لوح قضا شد در نما
    پس به تقديرم درآور در بهشت تا مرا نيكو در آيد سرنوشت
    آنچه كردى قسمتم از نوش و نيش راضيم كن تا نگردم دل پريش ‍
    زندگى بر من كن آسان از وفا تا نگيرد قهر دهرم بر جفا
    مطلب خود آن چنان گويم تمام كه رسد رحمت ز تو بر خاص و عام
    زانكه خود بهتر به خود باشى عليم نام خود خواندى به رحمن الرحيم

    پايان
    آرزو آمد مرا يكسر بكام تا كه كردم شرح اين مصحف تمام
    روز و شب بى خواب و آرام و قرار تا كه بردم رمز اين معنا به كار
    چونكه دانستم در آن گنجى نهان هر كه واقف شد بگيرد بهره زان
    گوهرى بيرون كشيدم از صدف تا رسانم تير خود را بر هدف
    گوهرى پنهان ز چشم ناشناس ناشناسد كس به جز گوهر شناس ‍
    پربهاتر زين نگين در دهر نيست يك خريدارش چو من در شهر نيست
    زانكه ديدم اين چنين در گران سالها بود عرضه بر خلق جهان
    ليك كس طالب نشد جز مستمند اين فقير بى بضاعت دردمند
    خوش خريدارى كه بى سرمايه است اعتبارش بر اساس و پايه است
    پس نكو گويم به آوازى بلند كه خريدم گوهرى زيباپسند


    ***
    آنچه را ديدى ز قرآن گفته ام بس گهرهايى كه از در سفته ام
    غير از اين بر من نباشد افتخار كه شدم ماءمور امر شهريار
    گرچه لايق بر چنين امرى نيم چون مرا قدرى نباشد من كيم
    خوشدل از آنم كه ديدم از نهان شد برون دستى كه گيرد ناتوان
    پس چنين نيرو مرا آمد پديد كه بسوز آتشين عشقم رسيد
    محرمى خواهم كه سازم آشكار آنچه هست اندر نهانم سر كار
    تا بگويم ماجراى اشتياق كه نبودم مبتلا جز بر فراق
    گاه از خود بيخود و گه بر ملال گاه خندان گاه گريان در خلال
    زين روش بودم بسى دامن كشان رنج هجران بردم و درد نهان
    آن زمان تا چون رسيدم بر مراد رشته را محكم گرفتم در وداد


    ***
    اينكه بستم از ازل پيمان عشق نگسلم هرگز كه تا پايان عشق
    چون روم از اين جهان بر عشق يار اين اثر از من بماند برقرار
    گفتگو باشد ز سر سودائيم بس بيايد يادى از شيدائيم
    كه چسان شايق بدم بر وصل دوست هر چه ياد آمد ز من از ياد اوست
    من بر آن بودم نسازم آشكار نام خود تا از زيان باشم كنار
    ليك گفتا هاتفى از غيب دوش از چه لب بستى به نام خود خوش ‍
    گفتمش كى ممكن آيد در بيان كه كند ناچيز نام خود عيان
    گفت بودى احمد زار از الست كى توان بر عهد خود آرى شكست
    چون ضعيف و ناتوانى دل فگار پس به نام خود تخلص گير ((زار))
    بعد از آن بر آن شدم در شعر خويش گويم از دل نكته اى زار و پريش ‍
    تا پس از من گفتگو باشد چنان كه نبودم جز ضعيفى ناتوان
    اين نشان از من بماند يادگار كه چنين گويند او بود است زار


    ***
    همزمان با طبع و نشر اين كتاب رو به پايان شد مرا عهد شباب
    سيصد و چل از هزار و شش گذشت تا توسل جستمى بر چار و هفت
    كه مرا اين خدمت آيد در قبول بز رضاى خالق و خاتم رسول

    اردى بهشت ماه 1346

  2. #2
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    طول عمر خوبست ولى با اين شرايط!!
    سپس امام عليه السلام اولين شرط طول عمر را موكول به داشتن زندگانى نيكو مى كند، چه همانطور كه گفته شد اگر كسى را عمر دراز دادند و زندگانى او رقت بار و در فلاكت باشد، مرگ بر آن زندگانى ارجح است .
    و همچنين تقاضا دارد كه در آن طول عمر اعمال نيكو و شايسته داشته باشد تا بتواند مستوجب اجر عظيم در آخرت شود، و اين كه گفته اند: الدّنيا مزرعة الاخرة ، از همين جهت است كه هر كس در آن بيشتر ماندگار شود و بيشتر كشت كند برداشت محصول او در آخرت زيادتر است .
    و نيز شرط مهم ديگرى كه امام عليه السلام براى ادامه زندگى بيشتر فرموده : چنين است كه عرض مى كند: طول عمر مرا بر وجهى قرار ده تا از جمله كسانى باشم كه نعمت را بر آنها تمام كرده اى !!
    حال بايد دانست كه آيا اشاره اين گفتار بر چيست ؟ و چه كسانى نعمت بر آنها تمام شده است اينك با وجودى كه اين موضوع بسيار دقيق است در عين حال بسيار واضح و روشن است .
    شكى نيست كه خداى تعالى زمانى نعمت را بر بندگان خود تمام كرد كه على بن ابى طالب عليه السلام را به ولايت منصوب و دين را كامل كرد همچنان كه در آيه شريفه فرمود: س 5ى 5 اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا يعنى امروز كامل گردانيدم براى شما دين شما را ((از نظر تمام احكام )) و تمام گردانيدم بر شما نعمت خود را، يا تمام گردانيدم بر شما هدايت و توفيق را به كمال احكام دين و اختيار كردم براى شما اسلام را دينى پاكيزه تر از همه دينها ((به نصب امام خليفه و ولى امر.))
    و به طورى كه تفاسير مفصلا در ذيل اين آيه شريفه بياناتى آورده اند اين آيه در شاءن ولايت مولا اميرالمؤ منين عليه السلام آورده شده و از اين جهت نعمت بر اهل ايمان تمام شده است .
    و در اين فقره از بيان امام عليه السلام كه مى فرمايد: و اتممت عليه نعمتك اشاره بر اين است كه طول عمر خود را بر وجهى ميخواهد كه در زمره آنهايى قرار گيرد كه دين خدا بر آنها كامل شده و نعمت بر آنها تمام شده باشد. و اين بحثى بسيار مفصل است كه در اين جا گنجايشى بر آن نيست همينقدر مى توان گفت :
    تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل .
    يكى ديگر از شرايط تقاضاى ادامه زندگى
    يكى ديگر از شرايط طول عمر كه امام عليه السلام خواستار شده تقاضاى اعطاى توفيق به اعمال صالح است ، در اين فقره عرض مى كند: و احييته حيوة طيبة و باز معناى اين فقره بر همان وجه است كه بيان اول را فرمود، يعنى چنين اشاره مى فرمايد كه طول عمر را بر من طورى قرار ده كه در آن حيات طيب و زندگانى نيكو داشته باشم ، و خداى تعالى خود در اين باب بيانى آورده كه مى فرمايد: هر كس اعمال صالح داشته باشد زندگانى او نيكو و طيب است ، و در سوره النحل آيه 97 مى فرمايد: من عمل صالحا من ذكر او انثى و هو مؤ من فلنحيينّه حيوة طيبة و لنجزينهم اجرهم باحسن ما كانوا يعملون .
    يعنى هر كس از مرد و زن كردار شايسته كند و ايمان به خدا داشته باشد پس هر آينه زندگانى دهيم او را در دنيا زندگانى خوش و نيكو و جزا دهيم او را به بهترين وجهى از آن چه به جا آورده است .
    حال زندگانى خوش و نيكو از نظر خداى تعالى چه باشد خود بهتر مى داند، چه بسا ممكن است صاحبان اعمال صالح را توفيق به صبر و قناعت و رضا دهد، چه بسا ايشان را از هر جهت توانگر سازد، چه بسا به نعيم فراوان آنها را متنعم سازد و خلاصه بطورى زندگانى نيكو به ايشان دهد كه مستوجب اجر عظيم در آخرت گردند.
    بعضى گفته اند: كه حياة طيبه ، حلاوت طاعت است ، و نزد محققان ، حياة طيبه ، استغناء است بالله عما سوى الله ، حاصل آن كه بايد دانست كه بجاى آوردن اعمال نيكو نه تنها براى آخرت بلكه با توجه به معناى آيه شريفه براى زندگانى دنيا هم مفيد و نيكو بوده و آدمى را سعادتمند مى نمايد.
    پس امام عليه السلام كه در اين فقره تقاضاى اعطاى زندگانى نيكو را كرده است شايد از اين جهت است كه خداى تعالى زندگانى نيكو را در دنيا و در آخرت منوط به اجراى اعمال صالح دانسته و لذا مثل اين كه در اين بيان تقاضاى اعطاى توفيق به اعمال صالح را كرده است .
    رضاى خداى تعالى بر طول عمر مقدم است
    موضوع ديگرى كه امام عليه السلام در شرايط اعطاى طول عمر تقاضا كرده است رضاى حق تعالى از ادامه زندگانى او عليه السلام است .
    اكنون بايد اين توجه را حاصل نمود كه آيا خداى تعالى از چه كسانى رضايت داشته و با زندگانى چه گروهى موافق است تا دانسته شود كه منظور اصلى امام عليه السلام از اين بيان چه بوده است .
    قرآن مجيد اين موضوع را به خوبى روشن كرده و كسانى را كه خداى تعالى از آنها راضى است معرفى مى نمايد.
    هنگامى در شاءن صادقين كه در جنت الماءوى جايگزين مى شوند مى فرمايد: س 5ى 119 رضى الله عنهم و رضوا عنه كه خشنود باشد خداى تعالى از ايشان و خشنود باشند ايشان از خدا به اعطاى جزاى كامل و ثواب شامل .
    زمانى در شاءن آنها كه سبقت گرفتند در ايمان و آنها كه متابعت و پيروى نمودند از ايشان باز همين بيان را آورده و رضايت خود را ابراز فرموده است .
    جاى ديگر در شاءن سپاسداران و شكرگزاران و در حق آنها كه ايمان آورده اند و اعمال صالح به جاى آوردند رضايت خود را به بهترين وجهى مى رساند و مى فرمايد اين گروه بهترين آفريده هاى خدا هستند و در بهشت جاويدان بمانند و خشنود شد خداى تعالى از ايشان و از اعمال نيك ايشان و خشنود باشند از خداى ، و هكذا بيانات ديگرى كه حاكى است خداى تعالى به آنهايى كه ايمان به او داشته و از فرستاده او پيروى مى كنند از آنها رضايت داشته و وعده هاى نيكو به ايشان داده است .
    پس امام عليه السلام تقاضا دارد كه در اعطاى طول عمر از اين مزايا همه برخوردار بوده و آخرين مرحله حد توفيق را كه رضايت حق تعالى است در يابد.
    در بيان فقرات مورد شرحاز تو خواهم اى خدا حاجت تمام تا رسانم عيش خود را بر دوام
    زندگى خواهم سراسر پرنشاط تا بگيرم كام خود را زين بساط
    جمع حالم را بياور در صلاح چون نديديم غير از اين ره در فلاح
    در ظهور آور مرا در زندگى در مروت نيكى و مردانگى
    همچنان خواهم ز تو عمر دراز تا بگويم آن چه دارم با تو راز
    ليك عمرى كه نباشم من حزين با سعادت باشم و شادى قرين
    همچنان باشم در اعمال نكو ره نگيرم غير حق در جستجو
    الغرض خواهم مرا گيرى زمام تا كنى بر من ز خود نعمت تمام
    نعمتى تا طاعتم سازى قبول دست من گيرى به دامان رسول
    بر زنم چنگى به حبل الله متين تا نگردد رويم از دين مبين
    پس مرا تا هر زمان دادى حيات در رضاى خود بگيرم بر نجات
    مجمل از اين حاصل عمر طويل من نباشم خوار و بيمار و ذليل
    بر من آور زندگى چون صالحين چون تو آنى كه توانى بر يقين
    كس نباشد كه كند غير تو كار تو توانايى فقط در روزگار

    اللهم (105) خصنى منك بخاصة ذكرك و لا تجعل شيئا مما اتقرب به (106) فى آناء الليل و اطراف النهار ريآء و لا سمعة و لا اشرا(107) و لا بطرا(108) و اجعلنى لك من الخاشعين .
    خدايا مخصوصم دار به ذكر خصوصيت ، يعنى به ياد خصوصى خود مرا تخصيص ده ، يا اختصاص ده مرا به ذكر مخصوص خود.
    و مگردان ((از براى من )) چيزى را كه تقرب جويم بدان در همه اوقات شب و همه نوبت روز از خودنمايى و سپاس جويى و خودفروشى و بزرگ منشى ، يعنى اعمال شبانه روز مرا طورى قرار ده كه خالص باشد و ريا و تكبر و شنوايى و خودپسندى و ناسپاسى در آن راه نيابد، كه مرا از تقرب تو باز دارد، و بگردان مرا براى خود از جمله فروتنان و خشوع كنندگان .
    ذكر مخصوص خداى تعالى چيست ؟
    در اين فقرات دو موضوع مهم قابل بحث است يكى ذكر مخصوص حق تعالى و ديگرى سلب توفيق در تقرب از جهت خودنمايى و ريا.
    و اما در موضوع اول در باب ذكر قبلا مطالبى به تفصيل در صفحه 243 گذشت و لكن در اين جا كه امام عليه السلام عرض مى كند: كه اى خدا مرا به ذكر خاص خود مخصوص گردان در اين موضوع مطلبى بسيار دقيق است كه اگر از نظر قرآن توجه به آن حاصل شود شايد مفهوم واقعى از بيان امام عليه السلام به دست آيد، موضوعى كه قبلا بايد متذكر شد، اينست كه خداى تعالى در سوره البقره آيه 152 مى فرمايد: فاذكرونى اذكركم ، يعنى پس ياد كنيد مرا تا ياد كنم شما را يا بر اين تفسير، كه هر كس ياد كند خدا را در نفس خود، خدا ياد مى كند او را.
    پس از اين آيه شريفه معلوم مى شود كه خداى تعالى خود ذاكر است و چنين گفته اند: كه ذكر خداى تعالى بر بندگان اعطاى ثواب و مغفرت و پاداش نيكو بر اعمال است ، حال بايد دانست كه آيا ذكر مخصوص او سبحانه بر بندگان چه مى باشد، و چگونه امام عليه السلام ذكر خداى تعالى را بر بندگان جنبه عمومى و خصوصى داده است .
    نگارنده آن چه را كه در اين باب دقت كرده و به خاطر سپرده است متذكر مى شود، و در عين حال از ساحت مقدس امام عليه السلام معذرت مى طلبد، چون مطالبى را كه در شرح اين دعا بكار رفته با وجود روشى كه از ارتباط بيانات امام عليه السلام به قرآن مجيد اتخاذ شده ، معذلك شايد حق مطلب ادا نشده باشد و آن چه را كه منظور و مقصود اصلى از آن بزرگوار بوده در ميان نيامده باشد.
    در هر حال اين كه امام عليه السلام تقاضا فرموده كه خداى تعالى او را به ذكر خاص خود اختصاص دهد شايد از آن نظر باشد كه چون حق تعالى بعضى از بندگان را مورد لطف خاص خود قرار مى دهد در موارد بسيارى به اين خصوصيت اشاره مى فرمايد، لذا او عليه السلام خواستار شده كه در زمره اين خواص قرار گيرد، و براى اين كه ارتباط اين معنا با بيان مورد بحث روشن گردد به آياتى چند در اين باره اشاره مى شود: در سوره البقره آيه 104فرمايد: و الله يختص برحمته من يشاء با وجود اين كه رحمت خداى تعالى همه چيز را فراگرفته و رحمتى وسعت كل شى ء معذلك در اين جا مى فرمايد: كه مخصوص مى گرداند خدا رحمت خود را براى هر كس كه خواهد، گرچه اين آيه شريفه در شاءن مقام نبوت ختمى مرتبت است و لكن معناى ظاهر مى رساند كه رحمت خداى تعالى هم خصوصى و هم عموميت دارد و از اين جهت مى توان گفت كه ((اعطاى رحمت خاص )) ذكر مخصوص خداى تعالى بر بندگان است .
    و همچنين در سوره انعام در آيه 83 مى فرمايد: نرفع درجات من نشاء، يعنى مقام و درجات هر كس را كه خواهيم بلند مى كنيم ، پس ‍ اين ((رفعت درجات )) ذكر خاص خداى تعالى بر بندگان است .
    و هكذا به اين عبارت مترادف توجه نماييد كه مى فرمايد: س 2ى 269 يؤ تى الحكمة من يشاء، س 3ى 13 و الله يؤ يد بنصره من يشاء س 3ى 73 قل ان الفضل بيد الله يؤ تيه من يشاء س ‍ 4ى 49 بل الله يزكى من يشاء س 14ى 11 و لكن الله يمنّ على من يشاء س 13ى 26 الله يبسط الرزق لمن يشاء س ‍ 24ى 35 يهدى الله لنوره من يشاء و عبارات ديگر كه همه حاكى از ذكر خصوصى خداى تعالى بر بندگان است ، البته بايد متوجه بود كه اعطاى رزق بر بندگان از طرف خداى تعالى عموميت دارد ولى بسط و توسعه آن خصوصى است ، همچنين افاضه علم و دانش تا حدى عموميت دارد ولى تفويض مقام فضل و حكمت خصوصى است و نيز راهنمايى و هدايت ، به مصداق ان علينا للهدى از طرف خداى تعالى براى عموم است ولى با توجه به اين عبارت كه مى فرمايد: يهدى الله لنوره من يشاء هر كس را بخواهد به نور خود راهنمايى فرمايد، اين هدايت خصوصى است .
    پس اين الطاف مخصوص از جانب حق تعالى ذكر خصوصى او سبحانه است بر بندگان ، و از اين جهت است كه شايد نظر مبارك امام عليه السلام بر همين اذكار مخصوص بوده و آنها را خواستار شده است .
    و اين نكته را هم بايد توجه داشت كه الطاف و عنايات مخصوص از طرف پروردگار متوجه آن كس شود كه شايستگى آن را داشته باشد و يا خواهان آن باشد و يا در صدد وصول آن باشد، يعنى تا كسى خود را آماده براى طريق هدايت نكند، هدايت نخواهد يافت و هر عطاى مخصوص از جانب پروردگار مستلزم آنست كه بندگان ، خود پيشقدم شده و مقدمتا وسائل توفيق آن را فراهم سازند تا به توفيق شامل الهى برسند، مثلا در همان آيه شريفه كه شرح آن گذشت فاذكرونى اذكركم ذكر كردن خداى تعالى بندگان را در اول منوط به ذكر بندگان است خداى تعالى را، و همچنين است بيانات ديگرى در اين مورد كه در مبحث جبر و تفويض ‍ در همين كتاب شريف گذشت .
    موضوع دوم از فقرات مورد شرح :
    سلب توفيق در تقرب از جهت خودنمايى و ريا
    همانطور كه اشاره شد، امام عليه السلام تمام آداب بندگى و روش عبادات را در همين دعاى شريف تعليم داده است خدا مى داند با وجودى كه نگارنده بسيار اين دعاى شريف را خوانده است ، معذلك هرگاه كه آن را باز مى خواند متوجه نكات و رموز ديگرى مى شود كه قبلا آن را ندانسته است .
    اكنون ببينيد چگونه امام عليه السلام در اين فقره از دعا خطر رياكارى در عبادات را اعلام كرده است و حقا چقدر لازم است كه اهل ايمان به اين موضوع توجه پيدا كرده تا بتوانند از اعمال خود پاداشى نيكو گرفته و كردار خود را ضايع نسازند.
    اينك در شرح اين موضوع براى اين كه اختصار از دست نرود اكتفا مى كنيم به توضيحى فشرده و تفسيرى كوتاه از آيات كريمه و رواياتى چند از ائمه اطهار سلام الله عليهم اجمعين ، تا اهميت بيان امام عليه السلام به خوبى آشكار گردد.
    ريا در عبادات از نظر قرآن مجيد
    خداى تعالى در چند مورد از قرآن مجيد رياكاران را مورد نكوهش قرار داده ، هنگامى مى فرمايد: س 107ى 4 فويل للمصلين ، الذين هم عن صلاتهم ساهون ، الذين هم يراؤ ن و يمنعون الماعون .
    بعضى چنين تفسير كرده اند: پس سختى عذاب براى نمازگزارندگان ريائيست آنان كه در نماز خود مسامحه و سهل انگارى مى كنند و ريا مى گردانند طاعت خود را به جهت ثناگويى مردم و باز مى دارند آنها را از خيرات و مبرات و منع مى كنند مال زكوة را از اهل استحقاق .
    و در جاى ديگر ريا را يكى از صفات منافقين دانسته و در شاءن آنها مى فرمايد: س 4ى 141 يراؤ ن الناس و لا يذكرون الله الا قليلا: بر اين اشاره كه منافقين در طاعات و نماز و اذكار خود مى نمايانند خود را به مردم و ريا مى كنند بر وجهى كه ديگران پندارند ايشان مؤ منان ند و اين گروه ياد نمى كنند خدا را مگر يادكردنى اندك ((چه رياكار عبادت نمى كند مگر در حضور كسى كه او را ببيند.))
    و يا قلت ذكر ايشان بر اين وجه است كه ياد مى كنند خدا را به زبان ، نه بر دل ، و اين ياد كردن به زبان نسبت به ذكر دل اندك است .
    و همچنين در مورد عبادات ديگر از جمله مورد انفاق مى فرمايد: باطل نكنيد و ناچيز مگردانيد انفاق و صدقات خود را به منت گذاشتن و آزار، همچنان كه باطل و نابود مى كند رياكار انفاق خود را به سبب ديدار مردم قوله تعالى س 2ى 264 كالذى ينفق ماله رئاء الناس و لا يومن بالله و اليوم الاخر و اين اشاره بر اينست كه رياكار رضاى حق تعالى را در نظر نگرفته و ايمان به روز باز پسين ندارد، چه اگر ايمان داشت پاداش ‍ نيكوى خلود در بهشت را مقدم به رضاى خلق و پاداش موهوم و بى ثبات ايشان نمى گرفت .
    و نيز بيانات ديگرى قرآن مجيد در باب رياكاران دارد كه در اين جا مجالى براى تفسير آنها نيست .
    رواياتى چند در ((ريا و رياكارى ))
    از كتاب عدة الداعى : از حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم مرويست كه فرمود: بدتر چيزى كه از شما مى ترسم ، شرك اصغر است ، عرض كردند: كه شرك اصغر چيست ؟ فرمود: ريا، و نيز از آن حضرت منقول است كه خداى تعالى فرمود، هر كه عملى به جا آورد كه غير مرا در او شريك سازد همه آن عمل از غير است و من نيز از آن عمل بيزارم .
    و نيز مرويست : كه خداى تعالى در روز قيامت كه جزاى بندگان را دهد، به رياكاران مى فرمايد كه شما برويد نزد كسانى كه از براى ايشان ريا كرديد ببينيد كه آيا جزاى شما در نزد ايشان هست يا نه ؟
    از عدة الداعى : از حضرت پيغمبر پرسيدند كه نجات در چيست ؟ فرمود: بنده اطاعت پروردگار را نكند در حالى كه مردم را در نظر داشته باشد.
    از كتاب كافى : از امام صادق عليه السلام كه به عباد بن كثير بصرى در مسجد فرمود: واى بر تو اى عباد!! مبادا خودنمايى كنى زيرا هر كه براى جز خدا كار كند خدايش به كسى واگذارد كه براى او كار كرده است .
    از امام صادق عليه السلام فرمود: هر ريايى شرك است ، راستش اينست كه هر كه براى مردم كار كند ثوابش به عهده مردم است و هر كه براى خدا كار كند ثوابش با خدا است .
    از كتاب كافى : اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود: رياكار و خودنما سه نشانى دارد: هنگامى كه در برابر مردم باشد نشاط به عبادت دارد، و چون تنها است كسل و تنبل است و دوست دارد در هر كارش او را ستايش كنند و آفرين گويند.
    از امام صادق عليه السلام از اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود: از خدا چنان بترسيد كه محض عذرخواهى نباشد، و براى رضاى خدا كار كنيد بى خودنمايى و قصد شهرت ، زيرا هر كه براى خاطر جز خدا كار كند خدا او را به عمل او واگذار كند.
    از كتاب معراج السعادة : از حضرت امام جعفر الصادق عليه السلام مرويست در بيان قول حق تعالى كه مى فرمايد: س 18ى 110 فمن كان يرجوا لقاء ربه فليعمل عملا صالحا و لا يشرك بعبادة ربه احدا: فرمود: كه مردى عمل خيرى مى كند كه خالص از براى خدا نيست بلكه غرض او ستايش مردم است و خواهش دارد كه او را بشنوند پس اينست آن چنان كسى كه شرك آورده است در بندگى پروردگار خود، پس فرمود: كه هيچ بنده اى نيست كه عمل خير خود را پنهان كند و روزگارى از آن بگذرد مگر اين كه خدا آن را ظاهر مى سازد.
    و در اين باب روايات بسيار است كه از نظر اختصار از ذكر آنها خوددارى گرديد.
    خوب است دانسته شود كه ريا چيست و رياكار كيست
    با بيانى ساده و روشن گفته مى شود كه ريا نزديكى جستن به مردم است به اظهار طاعت و طلب منزلت در دلهاى ايشان ، از آن جهت كه رياكار را تعظيم و تكريم نمايند.
    و همچنين ريا فريب دادن مردم است به خودنمايى از براى اين كه او را مردى نيك و صالح بدانند و از اين راه بتواند مقاصد خود را عملى كرده و تحصيل مرتبه و مقدار نمايد، و نيز گفته اند كه ريا طلب اعتبار در نزد مردم است كه خود را در نزد وضيع و شريف مكرم و معزز نمايند، به وسيله نمايش افعال خير يا نشان دادن آثارى كه دلالت بر صفت نيك كند، بعضى گفته اند، اصل ريا محبت به دنيا و فراموشى از آخرت است ، كه حاصل آن طمع در مال و منافع مردم است و يا محبت مدح و ستايش ايشان .
    هر كس در دنيا مبتلا به ريا شد هميشه متزلزل و مشوش و خاطر او ناآرام است از آن جهت كه مقصود او هميشه رضاى مردم و دلجويى ايشان است ، كه آن هم هيچ اعتبارى در روش مردم نيست چون هر دلى را ميل و رضاييست و دل مردم به اندك چيزى متغير مى گردد و رياكار بايد پيوسته متوجه پاس خوشنودى ايشان را داشته باشد و چه بسا جمعى به او پيوندند و جمعى از او بگسلند، و چون دل يكى را بخواهد ديگرى از او دل شكسته شود.
    و هر كس دست از رضاى حق برداشته طالب رضاى مردم گردد آخر نيت او فاش شده و خدا و خلق او را دشمن دارند و هر كس رضاى خدا را به رضاى مردم مقدم دارد نتيجه آن شود كه همه او را دوست دارند.
    علامت ريا!
    اگر كسى بخواهد بداند كه اعمالش خالص است يا نه ، ببيند كه آيا دوست مى دارد مردم او را به اعمالش ستايش كنند يا نه ؟ اگر چنين باشد و او را خوش آيد، ريا در اعمال او بى رخنه نيست .
    البته اگر كسى عبادت را از روى اخلاص كند و مردم را منظور نداشته باشد چنانچه به واسطه مدح مردم مسرتى براى او حاصل شود، ضررى به عبادت او نمى رسد و پاداش او محفوظ خواهد بود.
    و چنين گفته اند: كسى كه دل او از جميع علائم ريا خالى باشد آن است كه تفاوتى بر او نباشد ميان آن كه انسانى بر عمل نيك او مطلع شود، يا چهارپايى ((و مادامى كه فرق ميان اين دو بيابد از توقع تعظيم و احترام خالى نخواهد بود.))
    خلاصه ، بايد آدمى در عبادات خود هيچ التفاتى به خلق نداشته و چشم از مردم دوخته باشد و مطلقا شائبه ريا و خاطرجويى اهل دنيا پيرامون خاطر او نگردد تا نتيجه گرفته شود، و الا چه بسا رياكار اجر خود را در احترامات دنيوى از مردم گرفته و در آخرت ثوابى نداشته باشد و گذشته از اين ممكن است آلوده عجب و تكبر شده و مستوجب عقاب عظيم گردد.
    علاج ريا
    هر كس به صفت ريا مبتلا باشد لازم است كه متذكر ضرر و مفاسد آن بوده و با نفس خود مبارزه كند و خود را مورد ملامت قرار دهد از اين كه چگونه اعمال خود را باطل و بى اجر مى گذارد.
    آخر وقتى كه پاداش عبادت از طرف رب العزة معلوم باشد و مسلم باشد كه در برابر اعمال نيكو حسنات مضاعف بخشيده مى شود و نيكوكار به ثواب جاودانى مى رسد، پس چگونه است ؟ آدمى براى منظور از حصول اجتماعى و موهوم كه در نزد مردم است كردار به اصطلاح نيك خود را به آنها مى فروشد، در حالى كه اغلب هم نتيجه به عكس گرفته شده و رياى اعمال و خودنمايى ظاهر شده مورد تنفر خلق قرار مى گيرد.
    حقا اگر آدمى بخواهد خود را از اين صفت مهلك نجات دهد بايد كاملا در عبادات خود توجه به خدا داشته و حتى الامكان نفس خود را عادت دهد كه كردار خود را خالصا لوجه الله انجام داده و از مردم پنهان دارد و حال خود را چنين قرار دهد كه اگر كسى او را حضورا مدح كند پيش خود خجل و به نفس خود بگويد كه كارى نكرده ام كه سزاوار ثنا باشم بلكه شرمنده ام كه هنوز حق تكاليف و بندگى خود را نتوانسته ام به جا آورم ، و هر گاه در اجتماعى او را تمجيد و تعريف كنند در دل خود استغفار كند و پناه برد بر خدا از شر آن چه كه او را ستايش مى كنند و از خدا بخواهد كه عمل او را از ريا و شرك خالص گرداند همچنان كه مولا سيد الساجدين و زين العابدين در اين دعا تقاضا نموده است .

  3. #3
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    قسمت سوم از فقرات مورد شرح
    تقاضاى امام عليه السلام در فروتنى و خشوع است
    بعد از آن كه امام عليه السلام تقاضاى به اعمال خالص و پاك از ريا را از خداى تعالى مى نمايد، سپس خواستار حالت خشوع شده و عرض ‍ مى كند: و اجعلنى لك من الخاشعين يعنى مرا از جمله خاشعان و فروتنان قرار ده .
    و اين بهترين حالت براى بندگان و نزديكترين وسيله در مقام تقرب است ، و چنين گفته اند كه اصلا خشوع به معنى خوف دائم است و يا خوفى كه ثابت باشد و بعضى بر آنند كه خاشعان اهل نيازند و مقرر است كه نياز براى او بايد و ناز به جهت او شايد.
    در كشف الاسرار آورده : كه هر كه نياز بدو برد توانگرش گرداند و هر كه ناز به جهت او كند عزيزش سازد و جمله و كانوا لنا خاشعين نشانه نياز است .
    يكى از ارباب تفاسير گفته : كه خاشع آنست كه چشم بر هم نهد از ترس ‍ خدا؛ و ديگرى گفته خشوع حضور قلب است نزد معبود و تفويض همه عزائم و ارادات به او در جميع احوال .
    حاصل آن كه امام عليه السلام در اين فقرات چنين تقاضا كرده : كه اى خدا مرا به ياد مخصوص خود ياد كن و اعمالم را خالص و خالى از شائبه ريا بدار و مرا فروتن و خاشع قرار ده .
    در بيان ريا
    بار الها شاملم كن لطف خاص تا شوم از محنت بى حد خلاص ‍
    هم خلوص آور مرا انجام كار هم به ذكر خاص خود مخصوص دار
    رهنمايى كن مرا با نور خويش تا بگيرم راه خود روشن به پيش ‍
    پس موفق كن مرا در بندگى تا نيايد بر من اين شرمندگى
    كه ريا باشد مرا اعمال نيك يا كه در امر تو كس گيرم شريك
    آن چه كوشم در تقرب صبح و شام گر نيابم لطف تو صعب است و دام
    يك طرف وسواس شيطان رجيم يك طرف حس ريا بر من مقيم
    حاصل اين باشد تمنايم ز دوست خالص آرد آنچه از كارم نكوست
    در عبادت باشم از نخوت به دور بر نگيرد طاعتم بر خود غرور
    همچنان خاشع مرا دارد مدام تا شوم مشمول ذكر خاص و عام

    اللهم اعطنى السعة فى الرزق و الامن فى الوطن و قرة العين فى الاهل و المال و الولد و المقام فى نعمك عندى و الصحة فى الجسم و القوة فى البدن و السلامة فى الدين و استعملنى بطاعتك و طاعة رسولك محمد صلى الله عليه و آله ابدا ما استعمرتنى .
    خدايا وسعت معاش و روزى فراوان بر من عطا فرما، و در زادگاه و ميهنم امنيت و آرامش برقرار كن ، و اهل و عيال و مال و فرزندانم را روشنى چشمم قرار ده ، و پايدار و بر دوام دار نعمت هايى را كه بر من عطا فرمودى يعنى نعمت هاى خود را مقيم بر من بدار و آنها را از من باز مگير، و تندرستى در جسم ، و نيرومندى در بدن ؛ و سلامتى در دين نصيب و بهره من گردان ، و بگمار مرا و وادار كن به طاعت خود و طاعت رسول خود محمد صلى الله عليه و آله و سلم كه درود خدا به روان او و خانواده اش باد، تا مادامى كه مرا زنده نگاهدارى ، يعنى تا آن هنگام كه جان در بدن دارم توفيق فرمانبردارى خود و فرمانبردارى فرستاده خود كه رسول اكرم است ، از من سلب مفرما.
    با ثروت دنيا مى توان متاع آخرت را خريدارى كرد
    مطالبى كه امام عليه السلام در اين سلسله از خواسته هاى خود دنبال كرده همچنان بسيار مهم و قابل بحث است و اينك به اهميت هر يك اشاره مختصرى خواهد شد.
    در اين دعاى شريف امام عليه السلام در سه مورد تقاضاى روزى وسيع كرده و اين تقاضا به نوبه خود شايان اهميت بلكه به اعتبارى وسيله تاءمين سعادت دنيا و آخرت است ، از آن جهت كه آدمى مى تواند در توسعه مال تمام وسايل آسايش و رفاه دنيوى خود را آماده كرده و نيز موجبات شادمانى زندگانى ابدى خود را در دنياى ديگر فراهم سازد.
    مگر نشنيديد كه خداى تعالى فرمود: س 9ى 112 ان الله اشترى من المؤ منين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة ... يعنى همانا بخريد خدا از گرويدگان ، نفس هاى ايشان را ((كه در طاعت اندازند و مباشر جهاد شوند)) و مال هاى ايشان را ((كه در راه او انفاق كنند)) به آن كه در مقابل ، بهشت را به آنها اعطا فرمايد.
    و اين توفيق نصيب هر كس نيست مگر آن هايى كه حقا ايمان به خدا و روز جزا داشته باشند، همچنان كه در چند مورد خداى تعالى در قرآن مجيد در شاءن اهل تقوى مى فرمايد: اهل تقوى و يا اهل ايمان كسانى هستند كه از آن چيزى كه به ايشان عطا كرديم و به آنها روزى داديم به آن افاضه مى كنند و به غير مى رسانند و انفاق در راه خدا مى كنند، قوله تعالى و ممّا رزقناهم ينفقون
    و براى اين گروه چه درجات و مقام و مزايايى در آخرت قائل شده كه در اين مختصر امكانى براى بيان پاداش آنها نيست .
    و مسلم بايد دانست كه منظور امام عليه السلام در اين تقاضا كه خواستار روزى و معيشت فراوان شده است از آن نظر است كه از ثواب انفاق آن بهره مند گردد، و الا هيچگاه آن بزرگوار براى اندوختن و يا كسب شهرت و مقام چنين تقاضايى نخواهد كرد، و اين خود سعادت و نعمتى بزرگ است كه خداى تعالى كسى را در دنيا ثروتى فراوان دهد و روزى او را گشاده گرداند تا او را به فيوضات خيرات و مبرات برساند، مگر نه اميرالمؤ منين عليه السلام در نهج البلاغه مى فرمايد: الا و ان من النعم سعة المال يعنى آگاه باش كه يكى از نعمت ها روزى وسيع است ((كه مى توان سعادت دنيا و آخرت را به آن تاءمين نمود)) و همان طور كه بيان آن قبلا گذشت اين هم يكى از الطاف خاص خداوندگاريست كه كسى را مشمول توسعه رزق نمايد، همچنان كه فرمود: س 13ى 26 الله يبسط الرزق لمن يشاء. پس از اين جهت است كه امام عليه السلام خواستار اين خصوصيت شده و عرض مى كند: اللهم اعطنى السعة فى الرزق و در بيان رزق از صفحه 268 تا صفحه 275 همين كتاب مطالبى به تفصيل گذشت .
    مال و اولاد زمانى ثمربخش است كه باعث روشنى چشم باشند و الا....!!
    امام عليه السلام پس از درخواست روزى وسيع چنين اشاره مى فرمايد: كه اى خدا مال و عيال و فرزندانم را روشنى چشم من قرار ده .
    اينك بايد دانست كه ماءخذ اين تقاضا از كجا و معناى آن چگونه است ، اگر نظر خواننده عزيز باشد قبلا مطالبى گذشت كه امام عليه السلام از خداى تعالى خواسته بود كه آن چه را مردان صالح از او سبحانه خواستار شده اند به وى هم اعطا شود و چون اين هم يكى از خواسته هاى ايشان است ، لذا ارتباطى را كه اين بيان به يكى از آيات الهى داشته بيان مى داريم .
    در سوره الفرقان از آيه 64 تا آيه 73 يك سلسله بياناتيست كه خداى تعالى در شان اهل تقوى و بندگان برگزيده خود و يا ((عباد الرحمن )) آورده كه صفات و علائم و خواسته هاى اين گروه را مى رساند و اين آيات بسيار جالب و آموزنده است كه در پايان آنها مى فرمايد: و الذين يقولون ربنا هب لنا من ازواجنا و ذرياتنا قرة اعين و اجعلنا للمتقين اماما و در اين دعاى شريف كه امام عليه السلام عرض مى كند: و قرة عين فى الاهل و المال و الولد، شايد ارتباط مستقيم به اين آيه شريفه داشته باشد، از آن جهت كه معناى آيه شريفه اشاره بر اين است كه مى فرمايد: و ديگر بندگان حق آنانند كه از روى نياز مى گويند: ببخش ما را اى پروردگار از زنان و يا فرزندان ما همچنان كه ايشان روشنى ديده هاى ما باشند، يعنى ما از ايشان خوشدل و شادمان باشيم ((مراد از اهل اولادهاى صالحند زيرا مؤ من چون اهل و ولد خود را صالح و متقى بيند دل او شاد و چشم او روشن مى گردد)) و بگردان ما را براى پرهيزگاران پيشوا، يعنى ما را چندان توفيق و پرهيزگارى ده كه شايسته پيشوايى و امامت متقيان باشيم و اهل تقوى در امر دين اقتدا به ما نمايند به افاضله علم و توفيق عمل .
    پس اين هم بيان قول صالحين است كه امام عليه السلام خواستار شده است .
    چند تقاضاى مهم ديگر
    سپس امام عليه السلام امنيت و آسايش در ميهن و صحت و سلامتى جسمانى خود را از خداى تعالى خواستار شده است ؛ و در اهميت اين دو موضوع كافيست كه به همان بيان مشهور و كلام معروف اشاره شود كه فرمود: نعمتان مجهولتان ، الصحة و الامان كه حقا قدر اين دو نعمت بزرگ مجهول است و تا زمانى كه آدمى در راحت و آسايش و امنيت به سر مى برد متوجه آشوب و بلوا و ناامنى جنگ و جدال و خونريزى نيست و همچنين تا بدن و جسم او سالم است و كسالتى بر او عارض نيست قدر اين سلامت و امنيت را نمى داند، و همين كه به عارضه اى دچار و به ناامنى گرفتار شد آنوقت به اهميت اين دو نعمت بزرگ پى خواهد برد، پس امام عليه السلام با علم و اطلاع بر ماجراى اين دو بلاى عظيم خواستار سلامتى و آسايش شده است .
    و نيز تقاضاى ديگر آن بزرگوار: مقام در نعمت هاى الهى است ، يعنى چنين تقاضا مى كند كه نعيم اعطايى بر او هميشه ثابت و بردوام باشد چون اگر بنا شود كه نعمت هاى خداداد از آدمى زايل شود بهره اى مطلوب از زندگانى نخواهد گرفت و امام عليه السلام از نظر اهميت موضوع اين بيان را در جاى ديگر بر وجه ديگر آورده ، و بر اين مضمون عرض مى كند و لا تسلبنى صالح ما انعمت به علىّ كه شرح آن قبلا گذشت .
    سلامتى در دين
    بعد از آن كه امام عليه السلام خواستار سلامتى جان خود شد، سپس ‍ تقاضاى سلامتى دين را مى نمايد. و از اين بيان دو مفهوم حاصل مى شود، يكى عموميت سلامتى دين كه براى نگاهدارى و مبارزه با بيماريش ، لازمه جهاد است همانطور كه مجاهدين در راه حق براى از بين نرفتن و حفظ سلامتى دين سلامتى جان خود را فدا كردند.
    و ديگر سلامتى دين در نفس و قلب و عمل است كه اگر كسى اعتقادات او به مرحله يقين نباشد و به پاره اى از اصول و فروع معتقد باشد و برخى را قبول نداشته باشد و يا به وسوسه و ترديد گرفتار باشد، او در دين خود بيمار است .
    دين سالم ان است كه هيچگونه مرض انحرافى در آن وجود نداشته باشد، و به كوچكترين ضروريات آن پشت پا زده نشود، بلاى ضعف دين از بلاى هر بيمارى بيشتر و نگاهدارى آن از نگاهدارى سلامتى بدن به مراتب بالاتر است ، واى اگر كسى دين خود را بيمار يابد!! حقا اگر آدمى بخواهد اين سلامتى را مواظبت نمايد؛ يك آن نمى تواند غافل بماند، بايد تمام قواى خود را در اين امر دشوار آمادگى دهد، آنى نمى تواند از زبان خود غافل باشد، لحظه اى نمى تواند از خشم مواظبت نكند، بايد متوجه تمام اعضاء جسمانى خود در راه سلامتى دين بوده باشد و از آن بالاتر بايد توجه كامل خود را به حالات باطنى ، اراده هاى قلبى ، و قواى روحانى و هواى نفسانى معطوف دارد.
    مگر ممكن است كه به اين سادگى زمام هواى نفسانى را در دست گرفت و در مقابل آن ايستادگى كرد؟ و مانع پيشرفت او به سوى بيمارى هاى دين گرديد، مگر ممكن است كه به سهولت جلوگيرى كرد از آن چه كه خداى تعالى از نظر آزمايش و طريق بندگى بر بندگان خود منع كرده است ؟
    خدا مى داند هيچ چيز دشوارتر از نگاهدارى سلامتى دين نيست ، كوچكترين انحرافى آدمى را به يك بيمارى شديد تهديد مى كند، نه اين كه تصور رود كه امام عليه السلام تقاضاى كوچكى در اين فقره كرده بلكه اين موضوع بسيار مهم و سلامتى روحانى از سلامتى جسمانى بالاتر است .
    تقاضاى توفيق طاعت
    امام عليه السلام سپس تقاضاى توفيق طاعت مادام العمر را از خداى تعالى كرده ، و اين تقاضا پايه و اساس تمام خواسته هاى او عليه السلام است چه اگر توفيق طاعت و بندگى حاصل نشود، ديگر نتيجه تمام خواهش ها مستهلك است و اين تقاضا به قدرى شايان اهميت است كه اصولا تمام اين گفتگوها و ارسال رسل و انزال كتب بر سر همين يك موضوع است ، ببينيد هر مطلبى كه از نظر خداى تعالى اهميت بيشترى داشته باشد در قرآن مجيد بيشتر تكرار شده است و خداى تعالى در دوازده مورد اين بيان را بر وجوه گوناگون آورده ، كه اى مردم : اطيعوا الله و اطيعوا الرسول ،فرمان بريد خدا و فرستاده او را و اين بيان در درجه اول اهميت قرار گرفته از آن جهت كه حاصل خلقت جن و انس ‍ بستگى به اين داشته و نتيجه گفتار همه پيمبران بر همين كلام استوار بوده است .
    و از آن طرف نتيجه نهايى زندگانى اين جهان را موكول به پذيرفتن همين امر كرده ، چه اگر كسى در اين امر مطيع قول حق تعالى گرديد و اطاعت كرد خداى و رسول او را در اوامر و نواهى بلاشك فايز و رستگار شده و به سعادت سرمدى رسيده است ، همچنان كه خداى تعالى خود در موارد بسيار اشاره بر اين فرموده :
    و جايى مى فرمايد: س 43ى 71 و من يطع الله و رسوله فقد فاز فوزا عظيما يعنى هر كس فرمان برد خداى و فرستاده او را پس به درستى كه فايز شود به خير و پيروزى بزرگ ((كه آن رضوان حق است .))
    و در جاى ديگر مى فرمايد: س 4ى 13 و من يطع الله و رسوله يدخله جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها... يعنى و هر كس فرمان برد خداى و رسول او را در آورد خداى او را در بوستان هايى كه پيوسته آب جارى از زير درختان آن روان است و او را در آن جا مخلد سازد كه اين رستگارى بزرگ است .
    و خلاصه در جاى ديگرى مى فرمايد: كسانى كه فرمان برند خدا و رسول او را، پس آن گروه در روز قيامت با كسانى محشور مى شوند كه انعام كرده است خدا بر ايشان ، از پيغمبران و راستگويان و كشته شدگان در راه خدا و بندگان شايسته كه اينها جماعتى نيكو و مصاحبى شايسته اند.
    و اين نكته را بايد دانست اين كه خداى تعالى امر به اطاعت خود را تواءم به اطاعت امر رسول فرموده از آن جهت است كه خود مى فرمايد: س 4ى 80 من يطع الرسول فقد اطاع الله يعنى هر كس فرمان برد رسول را پس بدرستى كه فرمان برده است خداى را.
    و در باب اطاعت و فرمان بردارى خداى و رسول و نتيجه حاصله از پاداش اين اطاعت قرآن مجيد مطالبى بسيار آورده كه جاى بسط آن در اين جا نيست و همينقدر از ارتباط بيان امام عليه السلام به آيات الهى متذكر مى شويم كه با اين جمله كوتاه كه عرض مى كند:
    و استعملنى بطاعتك و طاعت رسولك صلى الله عليه و آله و سلم
    در واقع يك عالم از معانى قرآنى را در اصول عقايد در اين مطلب گنجانيده است .
    در بيان فقرات مورد شرحاى خدا حاجات خود كردم عيان باز دارم خواهش از تو در نهان
    روزيم كن ثروتى از حد فزون تا ز انفاق آورم كامى برون
    باز خواهم باشم ايمن در وطن هم سلامت از غم و درد و محن
    قدرت و نيرو مرا در جسم و جان همچنان گيرد مرا اندر امان
    همچنين بر اهل و فرزند و عيال روشنى يابد دو چشمم بر جمال
    اين بود معنى كه اهلم كن نكو تا نبينم جز نكو در روبرو
    پس بگيرم در نعيم خود مدام تا مسرت گيرد عمرم بر دوام
    ديگرم خواهش از اين بالاتر است اين يكى از هرچه گويم من سر است
    كه نگهدارى سلامت دين من دين حق اين دين و اين آئين من
    يك مهم دارم دگر در اين مقام بس كنم خواهش در اين مطلب تمام
    كه مرا توفيق طاعت كن نصيب طاعت خود يا اطاعت از حبيب
    تا رسد عمر به پايان كن قبول هم برم فرمان تو هم از رسول

    واجعلنى من اوفر عبادك عندك نصيبا فى كل خير انزلته و تنزله فى شهر رمضان فى ليلة القدر و ما انت منزله فى كل سنة من رحمة تنشرها و عافية تلبسها و بلية تدفعها و حسنات تتقبلها و سيئات تتجاوز عنها.
    و مرا از جمله بندگانت قرار ده كه از آن چه نزد تو است بهره وافرى به آنها عطا فرمودى ، از هر خيرى كه فرو ريختى آن را ((يعنى از بهتر چيزى كه نازل فرمايى در ماه رمضان ، در شب قدر، و از آن چه فرود آرى در هر سال ، از رحمتى كه پراكنده و منتشر سازى ، و جامه عافيتى كه بر بندگان خود پوشانى ، و از بلايى كه از ايشان دفع فرمايى ، و از ثواب هايى كه مورد پذيرش و قبول قرار دهى ، و از بدى ها و گناهانى كه در گذرى و قلم عفو بر آنها كشانى ((از همه اين مزايا مرا بهره مند و حظى وافر و نصيبى ظاهر عطا فرما.))
    بهترين خيرى كه از طرف خداى تعالى براى بندگان نازل شده قرآن است
    امام عليه السلام پس از درخواست اعطاى توفيق طاعت ، رشته كلام را به موضوع مهمترى كشانيده و چنين تقاضا مى نمايد: كه خدايا مرا از جمله بندگان خوشبخت و پرنصيب قرار ده كه بهره وافرى از هر خير كه نازل كردى به آنها عطا فرمودى .
    حال بايد اين توجه را حاصل كرد كه آيا خيرى كه از طرف خداى تعالى نازل شده و مى شود چه مى باشد، كه امام عليه السلام تمناى حظ وافر را از آن كرده است .
    اگر در اين موضوع دقتى به عمل آيد خواهيم دريافت كه در اين عالم خيرى بالاتر از نزول قرآن مجيد براى بندگان نيست ، از آن جهت كه تمام مسائلى كه مربوط به خير و صلاح بندگان در هر دو جهان است در آن آورده شده و ديگر چيزى در آن فروگذار نشده است ، و اصلا مى توان اين كتاب آسمانى را به اعتبارى تعبير به ((خير)) نمود، از براى اين كه آن نازل شده است به رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به راستى و حق از جهت خير و ثواب كه فرمود: انا انزلنا اليك الكتاب بالحق ، و همچنين نازل شده است از براى آن كه فرو ريزد از آسمان دنيا آن چه را كه فروريختنى است ((از خير و بركت و صلاح بندگان )) كه فرمود: انا نحن نزلنا عليك القرآن تنزيلا.
    و مى توان گفت كه شايد نظر واقعى امام عليه السلام در بهره گرفتن وافر از ((خير نازله )) بهره گرفتن كامل از قرآن مجيد باشد، از آن جهت كه در اين سلسله از فقرات اشاره به خيراتى مى فرمايد كه در ماه رمضان و در شب قدر نازل مى شود، و چون نزول قرآن به مصداق خود قرآن در ماه رمضان و شب قدر بوده است بعيد نيست كه منظور از خير و نصيب وافر از آن همين بوده باشد ((و در باب قرآن مطالبى در صفحه 356 گذشت .))
    اينك آن چه را كه اين فقرات دعا به پاره اى از آيات الهى ارتباط داشته با شرح مختصرى از تفاسير معتبرى كه در دسترس است متذكر شده تا اهميت اين بيانات به خوبى روشن و دانسته شود كه امام عليه السلام چگونه حقايقى از قرآن مجيد را به قالب دعا ريخته است .
    ارتباط بيان امام عليه السلام به فضيلت ماه مبارك رمضان
    از آن جايى كه اين دعاى شريف شاءن ورودى دارد و دستور خواندن آن براى سحرهاى ليالى ماه رمضان وارد شده است و از آن طرف بيان امام عليه السلام هم به اين جا رسيده كه اشاره به خصوصياتى از اين ماه كرده است ، لذا لازم است تا مختصرى از فضيلت و برترى اين ماه از نظر قرآن و روايات گفته شود.
    اولا بايد توجه داشت كه در عظمت و شرافت اين ماه مبارك همين بس ‍ است كه قرآن مجيد در اين ماه نازل شده و نيز خداى تعالى نام اين ماه شريف را در قرآن ذكر فرموده است :
    قوله تعالى س 2ى 185 شهر رمضان الذى انزل فيه القرآن ... يعنى ماه رمضان آن ماهى است كه فروفرستاده شد در آن قرآن ، و همچنان اين ماه را ماه عبادت مخصوص براى بندگان قرار داده است .
    ثانيا از فضيلت و مقام اين ماه است كه به شهادت آيات الهى و بنا به فرموده خود حضرت سجاد ليلة القدر در اين ماه واقع شده كه فرمود و تنزله فى شهر رمضان فى ليلة القدر
    و اما فضيلت اين ماه مبارك به قدريست كه تفصيل آن در اين جا مقدور نيست ، و لكن همين قدر به ترجمه خطبه معروف كه شيخ صدوق عليه الرحمه روايت كرده و در بسيارى از كتب معتبر مذكور است اكتفا مى كنيم تا حقا عظمت و بزرگى و مقام و فضيلت اين ماه روشن شده و خير و بركاتى كه در اين ماه از طرف پروردگار عالم نازل مى شود معلوم گردد و دانسته شود كه چرا امام عليه السلام اشاره مى فرمايد: كه اى خدا از تمام خير و بركاتى كه در ماه رمضان نازل مى كنى مرا بهره وافر عطا فرما.
    ترجمه خطبه معروف ((بيانيه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم ))
    شيخ صدوق به سند معتبر روايت كرده از حضرت امام رضا عليه السلام از پدران بزرگواران خود از حضرت امير على و على اولاده السلام كه فرمود: روزى حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم اين خطبه را براى ما قرائت فرمود:
    اى گروه مردم ، بدرستى كه رو كرده است به سوى شما ماه خدا با بركت و رحمت و آمرزش ، ماهى است كه نزد خدا بهترين ماهها است و روزهايش ‍ بهترين روزها است و شب هايش بهترين شبها است و ساعت هايش بهترين ساعت ها است ، و آن ماهى است كه خوانده اند شما را در آن به سوى ضيافت خدا و گرديده ايد در آن از اهل كرامت خدا، نفس هاى شما در آن ثواب تسبيح دارد، و خواب شما ثواب عبادت دارد و كردار شما در آن مقبولست ، و دعاهاى شما در آن مستجاب است ، پس سوال كنيد از پروردگار خود به نيت هاى درست و خالص و دل هاى پاك از گناهان كه توفيق دهد شما را براى روزه داشتن آن و تلاوت كردن قرآن .
    به درستى كه شقى و بدعاقبت كسى است كه محروم گردد از آمرزش خدا در اين ماه بزرگ ، و ياد كنيد به گرسنگى و تشنگى شما در اين ماه تشنگى و گرسنگى روز قيامت را، و تصدق كنيد بر فقيران و بينوايان خود، و تعظيم نماييد پيران خود را، و رحم كنيد كودكان خود را و نوازش نماييد خويشان خود را و نگاهداريد زبان هاى خود را از آن چه نبايد گفت ، و بپوشيد ديده هاى خود را از آن چه حلال نيست شما را نظر كردن به سوى آن ، و باز داريد گوش هاى خود را از آن چه حلال نيست شما را شنيدن آن ، و مهربانى كنيد با يتيمان مردم تا مهربانى كنند بعد از شما با يتيمان شما و بازگشت كنيد به سوى خدا از گناهان خود، و بلند كنيد دست هاى خود را به دعا در اوقات نمازهاى خود زيرا كه وقت نماز بهترين ساعات است ، نظر مى كند حق تعالى در اين اوقات به رحمت به سوى بندگان خود و جواب مى گويد ايشان را هر گاه او را مناجات كنند و لبيك مى گويند ايشان را هرگاه او را ندا كنند و مستجاب مى گرداند هر گاه او را بخوانند.
    اى گروه مردمان : بدرستى كه جانهاى شما در گرو كرده شما است ، پس از گرو به در آييد به طلب آمرزش از خدا، و پشت هاى شما گرانبار است از گناهان شما، پس سبك گردانيد آنها را به طول دادن سجده ها و بدانيد كه حق تعالى سوگند ياد كرده است به عزت و جلال خود كه عذاب نكند نمازگزارندگان و سجده كنندگان در اين ماه را و نترساند ايشان را به آتش ‍ جهنم در روز قيامت .
    و اين خطبه بقيه دارد كه خلاصه چنين مى رساند كه اين ماه شريف ترين ماه ها بوده و خصوصياتى در آنست كه در ايام و ليالى ديگر نيست و مزايا و بهره هاى فراوان در اين ماه نصيب بندگان است و از اين جهت امام عليه السلام از تمام مزاياى آن تقاضاى حظ وافر را كرده است
    ماه رمضان دورانى كوتاه از يك سفر روحانى است
    استاد دانشگاه الازهر مصر، شيخ محمود شلتوت (109) در كتاب خود به نام ((من توجيهات الاسلام )) كه اخيرا به فارسى ترجمه شده و به نام ((سيرى در تعاليم اسلام )) انتشار يافته است ، مى نويسد: كسانى كه معناى رمضان و حوادث و حقايق آن را خوب دريافته اند يك نوع الهام خاصى از آن فرامى گيرند كه عبارت از آهنگ يك سفر روحانى كه موسمش در سراسر اين ماه تعيين گرديده .
    در اين ماه مؤ من خود را از زندگانى تاريك مادى خلاصى داده و قدم به دائره يك زندگانى روشن و روحانى مى گذارد، از تيرگيها و اندوه دنيا فارغ شده و به لذتى سرگرم مى شود كه در آن هيچ دردى را احساس ‍ نمى كند.
    و همچنين در آن كتاب اضافه مى كند كه : ماه رمضان از اين نظر برگزيده خدا گرديد كه در آن رحمتى بزرگ از جانبش بر بندگان فرو آمده ، در اين ماه قرآن كه آخرين كتاب هدايت آسمانى است نازل شده ، و از خصائص ‍ اين ماه تشريع روزه در آنست كه قرآن مجيد به كهن بودن اين عبادت چنين تصريح كرده ((اى مؤ منان بر شما روزه واجب شد همان طور كه بر پيشينيان شما واجب مى گرديد)) اما فلسفه اش را چنين بيان مى دارد ((شايد همه پرهيزگار شويد)) قوله تعالى س 2ى 182 يا ايها الذين آمنوا كتب عليكم الصيام كما كتب على الذين من قبلكم لعلكم تتقون .

  4. #4
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    سبب گريه امام عليه السلام
    از آن جا كه امام عليه السلام تمام رموز استجابت دعا را در اين دعاى شريف به كار برده و از هر جهت دستورات عاليه خود را به داعى تعليم داده است ؛ در اين قسمت از دعاى شريف كه موضوع حساسى را يادآور شده آخرين سلاح خود را به كار برده و از مفاد عبارت چنين بر مى آيد كه بلاشك امام عليه السلام خود گريان بوده است .
    چون از اين جا شروع مى كند به افشاى بيان حقايقى كه بسيار واجد اهميت بوده ؛ و در واقع نتيجه نهايى جهان آفرينش و پايان اين عالم خلقت را مى رساند، يعنى در اين سلسله از بيانات خود كه شرح آن بيايد پايان مراحل دنياى انسانى و مواقع دردناك خروج جان از بدن و ورود به عالم برزخ و همچنين خروج از آن مرحله و ورود به عالم رستاخيز را آشكار كرده و اين معنا را رسانيده است كه س 45ى 25 قل الله يحييكم ثم يميتكم ثم يجمعكم الى يوم القيامة لا ريب فيه و لكن اكثر الناس لا يعلمون
    و بدين وسيله صحنه هاى بزرگى را در گفتار خود مجسم مى نمايد كه حقيقتا توجه به آن عالم گريه آور و جاى خون باريدن است به خصوص كه اگر عمل ناشايسته باشد و توجه به اين حاصل شود كه روزى مى آيد كه كوچكتريم كردار نيك يا بد در معرض ديدار قرار گرفته و مصداق اين آيه شريفه ظاهر مى شود كه فرمود: سوره آل عمران آيه 28 يوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضرا و ما عملت من سوء تود لو ان بينها و بينه امدا بعيدا....
    نكته قابل توجه اينست كه امام عليه السلام عبارت مناجات را طورى بيان داشته كه مصداق زبان حال ما باشد يعنى چنين اشاره مى فرمايد كه : چگونه است كه گريه نمى كنم و چگونه است كه نمى دانم بازگشتم به كجاست !!
    و ايراد اين بيان بر اين وجه كه عرض كرده است و لا ادرى الى ما يكون مصيرى اين معنى را مى بخشد: كه اى مردم آگاه باشيد؛ و الى الله المصير به سوى جزا يا حكم خداوند است بازگشت همه و جميع بندگان را بر وفق اعمال جزا خواهد داد؛ و يا به عبارت ديگر كه مى فرمايد: الا الى الله تصير الامور آگاه باشيد؛ و بدانيد تمام كارهاى خلائق در آخرت به سوى پروردگار است .
    حقا چقدر قرآن مجيد اين بيان را بر وجوه گوناگون تكرار كرده است بسيار موارد است كه مى فرمايد: و الى الله ترجع الامور يا به عبارت ديگر الى الله مرجعكم جميعا و اكنون اين بحث را در اينجا مجال ادامه نيست و قلم براى گسترش آن شكسته است چون به قدرى دامنه اين گفتار وسيع است كه بايد تفاسيرى از قرآن بيرون كشيد تا داد سخن در اين بيان داده شود و همينقدر اشاره مى شود كه براى روشن شدن اين امر؛ به كتاب شريف ((سرنوشت انسان )) مراجعه شود كه نگارنده به قدر توانايى خود حق اين مطلب را در آن كتاب داده است .
    توصيه امام عليه السلام بر گريه كردن
    از بعضى اخبار چنين بر مى آيد كه نزديكترين حالات بنده به پروردگار موقعى است كه بنده از ترس يا شوق او گريان باشد؛ و از نفيس ترين ساعات عمر است كه انسان با چشم گريان مشغول راز و نياز با پروردگار خود بوده و از آب چشم شعله آتش دل را فرونشاند؛ چون گريه تنها وسيله ايست كه قلب آدمى را صفا بخشيده و محبت را خالص مى نمايد.
    يكى از بزرگان گفت : هر گاه ديدى كه در مناجات با خدا گريه ات جارى شد بدان كه اجازه ورود در دعا را به تو داده اند؛ آنها كه از خوف خدا گريه مى كنند؛ آنها كه از اعمال خود خائفند؛ آنها كه از مراحل حساب و كتاب و از بيم گناهان خود و از روز قيامت و مواقف مختلفى كه به آن مواجه اند گريانند؛ آنها اولياء خدا هستند؛ آنها مى دانند كه روزى بيايد كه زبان را ياراى معذرت نيست و گريه و خشوع در آن روز بى حاصل است .
    چرا على عليه السلام آن همه گريه مى كرده ؟ چرا آنقدر از خوف خدا در سجده و نماز غش مى كرده است ؟ چرا شبها آرام نداشته و زياد بى التهابى مى كرده است ؟
    شايد يك اشاره كوچك از قرآن مجيد جواب اين چراها را داده باشد، كه فرمود: س 31ى 32 يا ايها الناس اتقوا ربكم و اخشوا يوما لا يجزى و الدعن ولده و لا مولود هو جاز عن والده شيئا ان وعد الله حق فلا تغرنكم الحيوة الدنيا و لا يغرنكم بالله الغرور
    ببينيد چگونه اين خطاب جنبه عمومى دارد كه حق اينست تمام مردم خائف و گريان باشند؛ چون مى فرمايد: اى آدميان بترسيد از عقوبت پروردگار خود و بترسيد از روزى كه بى نياز نكند پدرى از فرزند خويش ‍ و نه فرزندى از پدر خويش چيزى را يعنى كفايت نكند يكديگر را و نفعى به هم نرسانند و رفع عذاب نتواند كرد، همانا كه وعده خدا راست است پس بايد كه فريب ندهد زندگانى دنيا شما را به متاع هاى دل فريب و زينت هاى خود همچنين كه بايد كه مغرور نشويد شما به عفو و كرم خدا (( كه از شما بازخواست مى شود چه چيز شما را غره كرد است به پروردگار خود))
    و اگر حقا بخواهيم مراحلى را كه از نظر قرآن جاى گريستن و خضوع و خشوع است بررسى كنيم جا دارد كه ما هم با على عليه السلام هم آواز شده و اگر او گريه مى كند ما خون بباريم !!
    مگر حضرت سجاد عليه السلام در همين عبارت مورد شرح اشاره نكرد كه اكنون موقعى رسيده كه مرگ بر بالاى سرم سايه افكنده است و بر اين حال جاى بسى گريستن است ؟
    شايد در اين بيان توجه او به فرمايش جد بزرگوارش بوده كه فرمود: ((مرگها را سختيها است كه دشوارتر است از آن كه همه آنها بيان شود يا عقل هاى مردم دنيا آن را درك كرده بپذيرند پس جاى خود را براى اين سختى ها آماده كنيد.))
    حال اين يكى از موارديست كه امام متذكر شده و چه بسا سخنى اين مرحله را ما خود بر بالين بسيارى از محتضرها ديده ايم ، كه با چه سخنى و مشقت جان خود را تسليم به جان آفرين مى نمايند يعنى آن زمان كه عقوبت مرگ بر بالاى سر محتضر سايه افكنده و به چنگال خود بستر او را احاطه كرده است ؛ آن زمان كه پرستارها او را فراموش كرده و از بهبوديش ‍ ماءيوس شده اند؛ آن زمان كه فرزندان و اقرباء و كسان بيمار خسته شده و در پاسخ پرسش كنندگان از حالات وى گنگ شده اند و حقيقت چه منظره هولناك و دشواريست كه شايد خود محتضر هم اين حالات را درك كرده و در آن هنگام زبانش ياراى گفتن كلمه اى را ندارد.
    پس جا دارد كه حضرت سجاد عليه السلام عرض مى كند: چگونه است كه از اين حالات غافل بوده و بر سختى اين موارد گريه نمى كنم و شكى نيست آن كس را كه اعمال نيكو است اين مراحل براى او سهل و آسانتر است از آن كه دنياى خود را به ماجراها گذرانيده و بر نافرمانى ها كوشيده است .
    عقيده بعضى از دانشمندان امروز ((در گريستن ))
    گر چه جهان امروز بر اين عقيده است كه برنامه امور اجتماعى را از نظر تربيت روحى و جسمى بايد طورى تنظيم كرد كه روح مسرت و شادمانى در افراد قوت گرفته و كوچكترين تاثر را از آنها دور دارند؛ و نيز كارگردانان امور بهداشت روانى هم معتقدند كه حزن و اندوه براى دنياى آدمى زيان آور و مضرت بخش است و از همين جهت است كه تمام وسائل تفريحات و سرگرمى ها را بر همين اساس پايه گذارى كرده و آن چه را كه مايه حزن و اندوه و گريه است از برنامه خود حذف كرده اند و اين نظريه را براى پيشرفت ترقى اجتماعى ضرورى دانسته اند.
    البته اين موضوع براى نيل به مقاصد دنيادارى و امور مادى بى اثر نيست ، ولى بايد دانست كه آن همه وسائلى كه امروز براى سرگرمى و سرور و شادمانى افراد ترتيب داده اند از قبيل نواختن موسيقى ها و نشان دادن پرده هاى هيجان انگيز و ساير تحريكات غرائز جسمانى آيا حقيقتا اين وسائل ؛ روح مسرت و شادمانى واقعى مى بخشد؟ آيا حقا اين وسائل آرامش روحى ايجاد مى كند؟ آيا ديگر شنونده يا بيننده را از هرگونه فشار زندگى مصون مى دارد؟ يا بگوييم جواب اين پرسشها همه منفى است ؛ بلكه هر قدر صحنه هاى لذت بخش و تحريك آميز مشاهده كنند يا هر اندازه گوش خود را به طنين موسيقى ها و اصوات دلنواز فرا دهند درد آنها تسكين نيافته و لذت واقعى نيافته و هنوز گم كرده اى دارند.
    چه بسا ديده مى شود كه همين مشغوليات و تفريحات ظاهرى سبب ناراحتى هاى روانى شده و عقده هايى ايجاد مى كند كه غير از گريه علاجى براى رهايى از آن نيست ، همچنان كه بعضى از دانشمندان امروز بر اين عقيده اند كه آخرين مرحله مسرت و شادمانى و گشوده شدن عقده هاى درونى گريستن است و ايشان در بحث هاى مفصلى اشاره كرده اند كه در استماع موسيقى هاى هيجان انگيز مضراتى موجود است كه ناراحتى هاى مخفى در اعصاب ايجاد مى كند؛ و مردم جهان را متوجه اثر سوء آن كرده و در پايان به اين نتيجه رسيده اند كه اين قبيل تفريحات سبب افسردگى و كوتاهى عمر بوده و در مقابل ؛ گريه به جا، سبب پايدارى و مسرت مى باشد.
    تعجب نكنيد! لذتى بالاتر از لذت گريستن نيست
    اينكه امام عليه السلام در اين فقره از دعا ترغيب براى گريستن كرده است ، گذشته از اين كه حقا گريه حالتى در معنويت ايجاد مى كند كه باطن آدمى را صفا بخشيده و دردهاى درونى را تسكين مى دهد؛ آتش قهر و غضب الهى را هم فرونشانيده و مسئله انتقام را در پاداش كردار آسانتر مى نمايد.
    نكته قابل توجه آنست كه بعضى گفته اند گريه خود لذتى دارد كه تمام لذائذ را تحت الشعاع قرار داده و مسرت ايجاد مى كند؛ شايد اين موضوع براى بعضى غير قابل قبول باشد، كه چگونه گريه كردن لذت دارد، و حال آن كه گريه در اثر عارضه اندوه بسيار ايجاد مى شود؛ و البته درك اين معنا بسيار مشكل و كسانى مى توانند معنى را در يابند كه خود به عوالم مخصوصى برخورد كرده و گريه آنها را شاداب كرده است و چون اثبات پاره اى از مطالب عينا به مرحله عمل و به برخورد آنست لذا در اين جا به طور اشاره گفته مى شود: آنها كه شيفته و شيداى محبوبى شده اند، آنها كه از درياى محبت قطره اى چشيده اند! آنها كه ارتباط نزديك بين دل و چشم برقرار كرده اند! آنها كه شوق لقاى ناديده اى را در ديده خود پرورانيده اند!! آنها كه آرزوى قرب و مقام همجوارى را در سر داشته اند آنها كه نمى خواستند جز آن چه را كه مى خواستند!! و خلاصه آنهايى كه قرار ندارند و از خود بى خودند تا از اين عالم خود را رهانيده ؛ و به ديار وصل رسانند؛ اينها همه كسانى هستند كه گريه را وسيله موفقيت خود قرار داده و از آن لذت مى برند؛ چگونه است كه درباره بعضى از اولياء گفته اند عمر خود را در گريه گذرانيده و لذتى از آن بهتر درنيافته اند؛ اگر داستان يعقوب عليه السلام و يوسف عليه السلام را هم شنيده باشيد تازه همان گريه هاى يعقوب كه او را نابينا كرد لذتى هايى در بر داشته كه حداقل اندوه و الم را از او دور مى كرده و اگر بگوييم چنان هم نباشد باز گريه او وسيله اى شد كه به شادمانى نهايى رسيده ، به وصل يوسف باز گرديد، پس ‍ اگر اين موضوع را دليل بگيريم مى توان گفت اصل و پايه شادمانى گريه است كه خواه و ناخواه نتيجه خود را به مرحله ثمربخش لذت مى رساند.
    و اين كه قرآن مجيد مى فرمايد: س 9ى 83 ليضحكوا قليلا و ليبكوا كثيرا جزاء بما كانوا يكسبون شايد اشاره بر اين باشد كه خنده كم كنيد چون مايه حزن و اندوه و گريه زياد كنيد چون سبب شادى و شادمانى است و يا بر اين تعبير كه پاداش گريه كردن جز شادى و مسرت نيست !!
    و در باب فضيلت گريه كردن از خوف خدا روايات بسيارى وارد شده كه در كتب مربوطه درج است و خلاصه چنين است كه چشمى كه از خوف خداى تعالى گريه كرده باشد در قيامت گريان نيست و قطره اى از اشك چشم خائفان دريايى از آتش دوزخ را خاموش مى كند. اينست كه امام عليه السلام از خداى تعالى مى خواهد تا او را يارى كند به گريه كردن چون از نام شريف اوست يا من اضحك و ابكى .
    در بيان عبارات مورد شرحاز چه رو بر اين دو چشمم گريه نيست كه مصير(78) خود ندانم سوى كيست
    از چه نشنيدم پيام از آن سفير قوله الحق قد الى الله المصير
    پس چه شد من را كه غافل از خطر ماندم از پيشآمد خود بى خبر
    انتظار از خود ندارم اين عجيب كه خورم از دست نفسم خود فريب
    همچنين بر خدعه هاى روزگار مانده ام پا بر گل و دل بى قرار
    ترسم از خود زين روش باشم چنان تا رسد عمرم به آخر در جهان
    گر بود من را چنين حالت وبال چهره گيرد وقت نزعم بر ملال
    آن زمان كه گستراند بال و پر مرغ مرگم از كف پا تا به سر
    گريه بايد گريه بر اين حال و زار گر بر اين حالت برندم سوى يار

    فما لى لا ابكى ابكى لخروج نفسى (79) ابكى لظلمة قبرى ابكى لضيق لحدى ابكى لسوال منكر و نكير اياى ابكى لخروج من قبرى عريانا ذليلا حاملا ثقلى على ظهرى انظر مرة عن يمينى و اخرى (80) عن شمالى ، اذ الخلائق فى شاءن غير شاءنى لكل امرى ء منهم يومئذ شاءن يغنيه وجوه يومئذ مسفرة ضاحكة مستبشرة و وجوه يومئذ عليها غيرة ترهقها فترة و ذلة .
    پس چيست مرا كه گريه نمى كنم !! يعنى چرا گريه نكند كسى كه شاهين مرگ بر بالاى سر او بال و پر گسترده است ؛ يا آن كه چه كنم كه گريه نكنم ! ((و بايد كه گريه كنم و بى تاب باشم )) از سكرات جانگداز مرگ و بيرون شدن جانم از بدن :
    گريه كنم براى تاريكى وحشت زاى گور!! گريه كنم ؛ براى تنگى طاقت فرساى لحد ((جايى كه بايد در آن آرام گيرم )).
    گريه كنم ، از پرسش هاى پى در پى و باز خواستهايى كه نكير و منكر از من مى كنند.
    گريه كنم ، براى آن موقعى كه از قبر بيرون مى آيم ، برهنه و خوار؛ در حالى كه بار سنگين گناهان خود را به دوش گرفته ؛ گاهى نگاه به طرف راست خود كرده و گاهى به جانب چپ مى نگرم ؛ در آن هنگام كه جمله آفريدگان هر كس در كارى بيرون از كار من و در شاءنى بيرون از شاءن من هستند؛ يعنى نه من را با كسى كارى و نه كسى را با من كاريست ؛ هر كس و همه كس در آن روز مشغول به خود بوده و التهاب و اضطراب آنها مانع است كه به يكديگر بپردازند ((پس در آن روز چنين مشاهده مى شود)) كه چهره هاى گروهى گشاده و شادان و خندان است و در رخسارشان آثار نورانيت پيدا و هويدا؛ و گروه ديگر غمزده و پريشان كه غبار مذلت رخسارشان را فروپشانيده ؛ و گره ماتم بر روى آنها سايه افكنده و سراپاى آنها را نكبت فرا گرفته است .
    ابكى لخروج نفسى
    بعد از آن كه امام عليه السلام تقاضا كرد: كه اى پروردگار؛ يارى كن مرا به گريستن بر خودم ! و اشاره فرمود: كه مراحلى در پيش است كه براى رفع مشكلات و تسهيلات گذشت از آنها جاى گريه كردن است ((كه شرح چند فقره از آن گذشت )) اينك در پيرو آن فقرات در يك سلسله ديگر از بيانات خود حقايقى را از اصول عقايد مطرح مى فرمايد و چگونگى مراحلى را كه بعد از گذشت از اين عالم آدمى با آنها مواجه مى شود يكايك مجسم مى نمايد، يعنى پس از ذكر حالات غمگسار احتضار چنين اشاره مى فرمايد: كه چرا گريه نمى كنم به حالت آن موقع كه زمان مفارقت روح از بدن است ؛ كه اين حالت سخت ترين حالات و هنگام تحويل و تحول حيات به ممات يا به اعتبار ديگر ارتحال از اين حيات به حيات ديگر ((يا از اين عالم به عالم )) ديگر است .
    و اين خود امرى واضح و روشن است كه گذشته از اين كه آدمى در ظاهر؛ سختى سكرات موت را در بعضى عينا مشاهده مى كند؛ اخبار و روايات بسيارى رسيده كه تسليم كردن جان ؛ تلخى و مرارت بسيار دارد؛ و در اينجا از نظر اختصار اكتفا مى كنيم به خبرى كه در تحفة الاعزة مذكور است ، و چنين نقل مى كند:
    در شرح فقيه فارسى ؛ حديثى از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام آورده ، كه حضرت عيسى بن مريم به نزد قبر يحيى بن زكريا آمد و دعا كرد تا حق سبحانه و تعالى او را زنده گرداند، پس زنده شد و از قبر بيرون آمد، حضرت يحيى گفت : از من چه مى خواهى ؟ عيسى گفت : مى خواهم كه مونس من باشى همچنان كه سابقا بودى ! يحيى گفت : اى عيسى هنوز سختى مرگ از من ساكن نشده است ؛ مى خواهى كه بار مرا به دنيا آورى و مرتبه ديگر سختى مرگ را به چشم ؛ پس او باز به قبر خود رفته و آرميد.
    اينك با وجود اين كه اين بيان از قول پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم مى باشد و او از سكرات موت وحشت داشته ، جا دارد كه حضرت سجاد بگويد ابكى لخروج نفسى و تفسير اين بيان در فقره وارحم عند الموت كربتى از نظر قرآن بيابد.
    ابكى لضيق لحدى !
    هر قدر كه گور را گشاده گيرند! هر قدر كه آن آرامگاه را به سنگهاى مرمر مزين و آراسته گردانند! و هر اندازه كه اين خانه نو را مرصع و زيبا سازند، اگر تازه وارد به اين خانه قبلا فرش نيكو از اعمال صالح براى آرامش خود نفرستاده باشد، اگر خوابگاه خود را به زيور اعتقاد نياراسته باشد، و اگر آن جايگاه را براى گنجايش وسعت رحمت پى ريزى نكرده باشد، كجا مى تواند از فشار و ضغطه آن در امان باشد، هيهات كه بتواند در آن تنگناى ظلمانى روشنايى يابد.
    بايد دانست كه هيچگاه امام عليه السلام در گفتار خود بيان غير واقع نمى آورد و گفتار او براى اهل ايمان حجت است ، چون تعليمات امام عليه السلام تعليمات رسول است و تعليمات رسول وحى از جانب خدا، پس اخبار صادره از رسول و از معصومين عين وحى از جانب خداى تعالى است كه و ما ينطق عن الهوى .
    بنابراين آن چه را كه امام اشاره فرموده از صعوبت خروج نفس و ظلمت و فشار قبر و سوال نكيرين و تمام حالات اتفاقى مراحل برزخ همه صحيح و بجا بوده و منكرش كافر است .
    و در اين باب اخبار بسيارى وارد شده است ، و از احاديث معتبره ظاهر مى شود كه فشار قبر در بدن اصلى است و عموميت ندارد، بلكه آنهايى را شامل است كه خطاكار بوده ، و چه بسا اين فشار در عالم برزخ مكافات بعضى از اعمال باشد كه مقدمات امكان ورود به بهشت را در رستاخيز براى بعضى از گناهكاران فراهم ساخته و سهولتى در امر حساب پديد آورد كه بار خطاكار را سبك كرده و او را مستحق شفاعت نمايد، همچنان كه حضرت صادق عليه السلام فرمود: به خدا قسم كه نمى ترسم بر شما مرگ برزخ را، اما در وقتى كه قيامت با ما باشيد ما اولائيم به شفاعت شما.
    نگارنده ((در كتاب سرنوشت انسان )) مطالبى در باب عالم برزخ از نظر قرآن آورده ، طالبين به آن كتاب مراجعه نمايند.
    ابكى لسوال منكر و نكير اياى
    امام عليه السلام در اين عبارت اهل ايمان را متوجه يكى از عقايد حقه كرده است ، و اين اجماعى مسلمانان است كه در قبر سوال مى باشد و روح را براى سوال به بدن بر مى گردانند، بلكه اين عقيده از ضروريات دين اسلام و منكرش كافر است ، و آن چه را كه از اخبار بر ميآيد آن است كه اين سوال توسط دو ملك صورت گرفته و پس از مرگ در اولين مرحله قبر روح را فقط براى سوال به بدن بازگردانيده و از عقايد او سوال خواهند كرد بر اين وجه كه ، پروردگار تو، پيغمبر تو، امام تو، كتاب تو، و آئين تو كيست و چيست ؟ چنانكه از عهده جواب برآمد و پاسخ موافق داد جسدش در قبر آرام گرفته و روح او از جسد مفارقت كرده به صحنه اى پهناور كه به دارالسلام موسوم است رهسپار شده و به گروه ارواح سعدا مى پيوندد و در آن عالم متنعم و مرزوق است تا الى يوم القيامة ؛ و اما اگر در پاسخ سوال هاى حقه فروماند و جواب به صواب ندهد و نتواند عقايدى را كه در دنيا داشته اظهار نمايد يا زبانش ياراى آن نداشته باشد كه آن چه را كه منكر بوده يا پشت پا زده افشا نمايد پس جسد او در فشار و روحش از جسد مفارقت كرده به عالم برهوت كه مقام اشقياء است رهسپار و تا قيامت معذب خواهد بود.
    و البته اين نكته را بايد توجه داشت كه اعتقاد به جزئيات و كيفيت و نحوه سوال و جواب قبر ضرورى نيست فقط بايد معتقد بود كه به طور اجمال در قبر از عقايد آدمى به وسيله ماءموران الهى سوال كرده خواهد شد و پس ‍ از سوال ، يا روح مسئول ، متنعم است و يا معذب تا زمانى كه قيامت قائم شده و مرحله حساب و كتاب پيش آيد و هر كس به جايگاه ابدى خود كه بهشت يا دوزخ است رهسپار شود.
    و اين موضوع خود بحثى مفصل دارد و شمه اى از آن به طور اختصار در دنبال مطالب بعد بيايد.
    اشاره قرآن مجيد در باب سوال قبر
    سوره البقره آيه 27: كيف تكفرون بالله و كنتم امواتا فاحياكم ثم يميتكم ثم يحييكم ثم اليه ترجعون چگونه كافر مى شويد به خدا و حال آن كه مردگانى بوديد كه زنده كرد شما را پس مى ميراند و سپس زنده كند شما را پس به سوى او باز گردانيده شويد.
    در اين آيه شريفه مفسرين را اقوالى چند است :
    از تفسير گازر: ابوصالح مى گويد: شما در گور مرده بوديد پس زنده كرد شما را در گور براى سوال پس بميرانيد شما را در گور پس از آن زنده كرد شما را در قيامت .
    از تفسير منهج : بايد دانست كه اخبار در قبر براى سوال نكير و منكر مجمع عليه است و هيچ كس از اهل ملت اسلام در آن نزاع ندارند و سوال در وقتى است كه ميت را در قبر نهند و او را بپوشانند؛ و چنين گفته اند آنهايى را كه هنگام دفن تلقين مى گويند سوال ندارند.
    از تفسير گازر: در سوال قبر خلاف كرده اند بعضى گفته اند در آخر كار خواهد بود و ديگران گفتند آن ساعت بود كه مرده را در گور نهند و گور بر وى راست كنند.
    ابن عباس گفته : كه مراد به اموات معدومات اند، يعنى بوديد شما معدوم صرف پس زنده گردانيد شما را به آوردن روح در بدن هاى شما؛ بعد از آن مى رانيد شما را نزد اجل ، پس از آن در قبر به جهت سوال زنده گردانيده است يا در وقت حشر و نشر، پس بعد از آن به سوى او باز گردانيده شويد.
    و ديگر از آياتى كه بعضى از مفسرين دليل بر سوال قبر گرفته اند آيه 11 از سوره غافر است كه بيان قول معاندين و منكران در روز قيامت است كه پس از آن كه به آنها ندا مى رسد كه به دوزخ در آئيد آنها چنين گفتند:
    قالوا ربنا امتنا اثنتين و احييتنا اثنتين فاعترفنا بذنوبنا فهل الى خروج من سبيل .
    گفتند: اى پروردگار بميراندى ما را دو بار و زنده ساختى ما را دو بار پس ‍ اعتراف كرديم به گناهان خويش آيا راهى به سوى بازگشت هست ؟
    بعضى از مفسرين بر آنند: كه نوبت اول نزد انقضاى آجال و نوبت دوم در قبر بعد از زنده گردانيدن براى سوال ، و زنده گردانيدن نوبت اول در قبور و دوم در وقت بعث و نشور.
    ابن عباس و قتاده و ضحاك برآنند كه اماتت اولى در اصلاب آباء است وقتى كه نطفه بودند و اماتت دوم در دنيا و احياى اول در دنيا براى تكليف و احياى دوم در قيامت براى ثواب .
    جبائى گفته است : كه مراد احياى بعث است بلكه احياء و اماته اولين در دنياست و دوى ديگر در قبر.
    در تبيان آورده : كه اماته اولى در وقتى بود كه ذريت آدم را از ظهر او بيرون آورده و ميثاق را از ايشان فراگرفت و بميراند؛ و اماته ثانى در دنيا و احياى اول وقتى كه در رحم نطفه بودند و احياى دوم در بعث ؛ در تفسير منهج الصادقين چنين نظريه داده است كه اصح اقوال قول سدى و جمعى از مفسران ديگر از جمله مختار بلخى است و آن منقول از اهل بيت است كه اين آيه دالست بر سوال قبر و اخبارى كه در اين باب از موافق و مخالف ماءثور است مؤ يد اين قولست .
    صاحب تفسير الميزان در تفسير خود آورده كه : اين دو آيه ((آيه 27 از البقره و آيه 11 از غافر)) قريب الافق است و از جمله آياتى است كه براى اثبات و جود ((عالم برزخ )) در ميان دنيا و آخرت به آن استدلال نموده اند زيرا در اين آيه دو مرگ براى انسان ذكر شده است و چنانچه در ميان عالم دنيا و آخرت حياتى براى انسان حاصل نشود مرگ دوم معنى نخواهد داشت ، اين استدلال صحيحى است كه در بعضى از اخبار هم به آن اشاره شده است .
    مجلسى رحمة الله عليه ، در حق اليقين خود آورده ، كه آمدن دو ملك از براى سوال در قبر متواتر و ضرورى است و در اكثر اخبار وارد است كه يكى منكر و ديگرى نكير و در بعضى روايات وارد شده كه نسبت به مؤ منان مبشر و بشيرند و نسبت به مخالفان منكر و نكير؛ و نزد مؤ منان با سيمايى نيكو آمده و بشارت مى دهند آنها را به ثواب هاى نعيم و بى انتها و نزد كافران و مخالفان به صورت مهيب وارد شده و ايشان را وعيد به عذاب مى كنند و اخبارى بسيار در اين باب آورده است كه اينك فقط اكتفا به خبرى موثق از آن كتاب مى نماييم .
    ابن بابويه از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود: كسى كه سه چيز را انكار كند شيعه ما نيست معراج ، سوال قبر، شفاعت .

  5. #5
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    نتيجه از بياناتى كه گذشت
    در هر حال چنين نتيجه گرفته مى شود كه عالم برزخ بعد از موت مرحله ايست كه حيات انسانى در آن مرحله نحوه خاصى دارد و اين مسيريست كه از نظر سير تكامل خواه و ناخواه آدمى در آن عالم قرار خواهد گرفت و بنابر آيات مربوطه كه در كتاب سرنوشت انسان سمت تحرير پذيرفت ، بقاء روح در آن عالم امرى حتمى و ضرورى است كه بنابر اقوالى چند؛ روح تعلق مى گيرد به بدن مثالى لطيفى مانند ملائكه و جن شبيه به اجساد اصليه در صورت ، و تنعم و عذاب در آن بدن مى باشد و ممكن است كه ارواح را المى حاصل شود به سبب بعضى از امور كه نسبت به بدن اصلى واقع مى شود يا به اعتبار تعلقى كه سابق بر آن داشته و مى داند كه به آن عود خواهد كرد و چنين گفته اند كه گروه سعيدان در آن عالم متنعم و مرزوق هستند كه : و لهم رزقهم فيها بكرة و عشيا و گروهى ديگر هم از مشاهده آن اهوال و فشار و عذاب قبر ماءيوس مى شوند كه فرمود: كما يئس الكفار من اصحاب القبور و گروهى هم كه جزء مستضعفين هستند در آن عالم ثواب و عقابى نمى يابند و امر آنها موقوفست تا قيامت كه حق تعالى به عدل يا به فضل خود به ايشان سلوك كند، و خلاصه مى توان گفت كه به هيچ وجه انكار عالم برزخ را نمى توان كرد و به طور اجمال آن چه را در اين مرحله كه فاصله موت و قيامت است از ثواب يا عقاب به آدمى مى رسد بايستى به آن اعتقاد حاصل كرد و يقين دانست كه بعد از عالم مرگ عالمى است كه اثراتى در آن مشهود و نمايان است تا قيامت قائم شود كه : و من ورائهم برزخ الى يوم يبعثون .
    اين است كه حضرت سجاد عليه السلام از ماجراى آن عالم خبر مى دهد و تعليم مى فرمايد آنهايى را كه از پرستش اعتقادات خود بى خبرند تا بلكه به هوش آيند و در پاسخ بتوانند بگويند الله ، پروردگار من است و محمد صلى الله عليه و آله و سلم ، نبى من است و على و يازده فرزندش عليهم السلام امام من است ؛ قرآن كتاب من ؛ و اسلام دين من است ، پس جاى گريستن است اگر كسى نتواند به اين سوال ها پاسخ دهد ابكى لسوال منكر و نكير اياى .
    ابكى لخروجى من قبرى عريانا ذليلا حاملا ثقلى على ظهرى
    در آن هنگام كه دميده شود در صور ((يعنى نفخه بعث دميده شود)) سپس مردگان از قبرها سراسيمه بيرون آمده و به سوى پروردگار خود شتابانند كه فرمود: س 36ى 50 و نفخ فى الصور فاذاهم من الاجداث الى ربهم ينسلون پس همه از قبرهاى خود خارج شده و در حيات تازه اى قرار گيرند و به موضعى كه حكم الهى صادر شده باشد يعنى صحراى وسيع قيامت به سرعت مجتمع شده و چون اهوال آن روز را مشاهده نمايند گروهى از روى حسرت گويند: قالوا يا ويلنا من بعثنا من مرقدنا هذا ما وعد الرحمن و صدق المرسلون كه اى واى بر ما چه كسى برانگيخت ما را و بيدار كرد از خوابگاهى كه جاى گرفته بوديم ؟ اينست آن چه خداى وعده كرده بود از بعث و نشور و آن چه پيغمبران از اين واقعه خبر دادند صدق و راست بود.
    چگونه ممكن است كه انكار كرد عالم بعث و نشور را؛ و حال آن كه خداى تعالى اغلب آيات خود را در قرآن مجيد اختصاص به اين امر داده است جايى مى فرمايد: س 100ى 9 افلا يعلم اذا بعثر ما فى القبور آيا نمى دانند كه برانگيخته و زنده گردانيده مى شوند از گورها و ظاهر مى سازند آنچه در سينه هاى آن هاست و آشكار خواهد شد آن چه را پنهان داشته اند از خير و نيكويى در حالى كه پروردگار آنها آگاه است از كردار آنها در روز رستاخيز يعنى آگاه است به آن چه مستوجب پاداش يا سزاى اعمالند.
    و در جاى ديگر مى فرمايد: س 22ى 7 و ان الساعة آتية لا ريب فيها و ان الله يبعث من فى القبور نتيجه امر آفرينش در آن است كه ، شكى نيست كه قيامت آينده است ، و بدانيد كه خداى برانگيزاند كسانى را كه اندر گورها آرميده اند براى جزاى كردار به مقتضاى وعده اى كه داده است ، كه س 58ى 6 يوم يبعثهم الله جميعا فينبئهم بما عملوا احصيه الله و نسوه .... يعنى روزى كه برانگيزاند همه ايشان را خدا پس خبر دهد آنها را به آن چه مى كردند كه ضبط نموده آن را خدا و فراموش كردند آن را.
    و نيز در تحول عظيم حادثه رستاخيز مى فرمايد: س 82ى 4 و اذا القبور بعثرت و اين آيه شريفه در يك سلسله از آياتى قرار گرفته كه مرحله اول رستاخيز را مجسم مى نمايد و اين قسمت از آن مربوط به خروج مردم است از قبور، يعنى مى فرمايد: آنگاه كه گورها زير و زبر كرده شود خاكه اى آن را منقلب سازند و باطن آن را ظاهر گردانند تا آن چه در او مدفون است ظاهر گردد؛ پس همه مردگان زنده شوند و هر نفسى بداند آن چه را كه از پيش فرستاده است از طاعت و معصيت و آن چه را كه تاءخير انداخته و به جاى نياورده است .
    پس بنابراين اقول ؛ اين امر، امرى حتمى الوقوع است و خواه و ناخواه اين تحول عظيم وحشت و هراسى دارد به خصوص اگر كسى از اعمال خود خائف باشد؛ پس جا دارد كه امام عليه السلام تعليم دهد ابكى لخروجى من قبرى ....
    حاملا ثقلى على ظهرى
    چگونه امام عليه السلام بيان حال ما را در مقام دعا در آورده و صحنه خروج ما را از عالم قبر مجسم مى سازد؛ در حالى كه توصيه مى فرمايد: براى آن هنگام بايد گريست كه سراسيمه از قبر بيرون آمده به حالت ضعف و ذلت و ناتوانى ، و از همه بالاتر بار سنگينى به دوش كشيده به سوى سرنوشت نامعلومى رهسپاريم .
    و خود آن بزرگوار در صحيفه سجاديه تشريح كرده است كه اين بار سنگين چه مى باشد و مى فرمايد: و هذا ظهرى قد اثقلته الخطايا، و اين پشت من است كه بار خطايا آن را سنگين ساخته است و در ادعيه ديگر از ائمه اطهار است كه عرض مى كند:
    هربت اليك بنفسى باثقال ذنوبى احملها الى ظهرى گريزانم به سوى تو از خود از سنگينى بار گناهى كه بر پشت خود حمل كرده ام .
    و در روايتى هم آمده است كه حق تعالى گناهان را مصور سازد به صورت جسمى ثقيل و آن را تحميل كند بر پشت گناهكاران و شايد بيان امام عليه السلام اشاره به قول حق تعالى باشد كه در شاءن گروهى از خطاكاران فرمود: س 6ى 31 و هم يحملون اوزارهم على ظهورهم الا ساء ما يزرون كه پس از اعلام رستاخيز كه مردمان از قبور خود خارج شده گروهى بار گناهان خود را به دوش كشيده و به سوى اجتماع خود شتابانند؛ هم اكنون آگاه باشيد كه بد بار سنگين كمرشكنى است كه آنها حمل مى كنند، كه اگر هر نفس گرانبارى بخواهد بار خود را به دوش ‍ ديگرى گذارد نتواند، چون در جاى ديگر فرمود: س 35ى 18 و لا تزروا وازرة وزر اخرى و ان تدع مثقلة الى حملها لا يحمل منه شى ء و لو كان ذا قربى .... بر ندارد نفس گناه كننده بار گناه نفس ديگر را، بلكه هر كس حامل گناه خود باشد، و اگر حامل گناه ، كسى را بخواند كه بار او را سبك كند و از روى دوش او بردارد، پس مقدور نباشد و نتواند هر چند هم كه با هم آشنا و صاحب قرابت باشند؛ بلكه شايد در آن روز براى بعضى عكس العملى بوجود آيد كه با وجود خويشاوندى ، از يكديگر گريزان باشند، كه فرمود: س 80ى 36 يوم يفر المرء من اخيه و امه و ابيه و صاحبته و بنيه ؛ در روزى كه فرار كند مرد از برادر خود با اين كه يكديگر را بسيار دوست مى داشتند و از مادر خود با كثرت حقوقى كه مادر را بر او بوده و مرحمت و شفقتى كه از او صادر شده است ، و از پدر خود با وجود عاطفه پدرى كه از او ديده ، و از زن خود با آن كه مونس ‍ روزگار او بوده ، و از فرزندان خود با وجود دلبستگى ايشان به او.
    پس شايد؛ بلكه به طور مسلم مطالبى را كه امام عليه السلام در نبال عبارت حاملا ثقلى على ظهرى آورده با اين آيه شريفه يوم يفر المرء.... مرتبط بوده از آن جهت كه عين مطالبى را كه امام عليه السلام دنبال كرده است صريحا اقتباس از آياتى است كه در دنبال اين آيه شريفه آمده و در مقام دعا درآورده شده است و آن چنين است :
    در اولين مرحله رستاخيز مردم به دو دسته تقسيم مى شوند
    سوره عبس آيه 37 لكل امرى ء منهم يومئذ شاءن يغنيه 38 وجوه يومئذ مصفرة 39 ضاحكة مستبشرة 40 و وجوه يومئذ عليها غبرة ؛ ترهقها قترة
    امام عليه السلام اين آيات شريفه را عينا اقتباس كرده و پس از ذكر بيان خروج از قبر اين منظره را مجسم مى فرمايد كه هر كس در حالت و وضعى ديده مى شود كه به خود مشغول و نمى تواند كه با ديگرى پردازد ((و لو اين كه آشنا و اقرباء او باشد)) و در آن حال مشاهده مى شود كه خلائق بر دو دسته اند. بعضى با روى سفيد و درخشان شادان و خندان هستند؛ و بعضى با روى سياه غمگين و گريان هستند، صاحبان وجوه نورانى آنهايند كه اعمال شايسته دارا بوده و ايمان به خدا و روز باز پسين داشته اند، و دسته ديگر كه غبار تيرگى بر صورتشان نشسته گروه ناگرويدگان و گنه كاران هستند كه در اثر عناد و لجاج روى هاى آنها تيره شده است .
    و گويا مشاهده اين اهوال اولين صحنه ايست كه پس از ظهور قيامت ايجاد شده و يا اولين موقف است چون در جاى ديگر و شايد اشاره به موقف ديگر مى فرمايد و كنتم ازواجا ثلثة كه اشاره به گروه سه گانه فرموده ، يكى گروه سابقين و ديگر اصحاب يمين و ديگر اصحاب شمال كه آن بحثى مفصل و جداگانه دارد.
    و در اينجا به نظر نگارنده رسيد كه اين آيات شريفى را كه امام عليه السلام به قالب دعا ريخته است از نظر اهميتى است كه مطالب آنها شايد پايه و شالوده بياناتى باشد كه مناظر مختلف قيامت را از هر جهت مجسم سازد؛ يعنى آيات بسيارى متمم اين آيات شريفه است كه به طور كلى حالات مختلف رستاخيز را روشن مى نمايد.
    به طور مثال در آيه 106 از آل عمران مى فرمايد: يوم تبيض وجوه و تسود وجوه .... و در دنبال آيه شريفه چنين اضافه مى كند كه سرانجام اين دو دسته يكى به دخول در جنت و ديگرى به دوزخ منتهى خواهد شد، و نيز در آن جا كه خداى تعالى رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم را از بليه قيامت خبر مى دهد س 88ى 1 هل اتيك حديث الغاشية ، وجوه يومئذ خاشعة ....8 وجوه يومئذ ناعمة .... و از اين بيانات هم باز معلوم مى شود كه وجود دو دسته ، يك دسته خوشحال و يك دسته بد حال در آن عالم مسلم بوده و شكى نيست كه اهل كفر و عصيان سياه روى و ذليل و خوار و غمناك بوده كه فرمود: س 39ى 60 و يوم القيامة ترى الذين كذبوا على الله وجوههم مسودة و پايان كارشان به دوزخ كشانيده خواهد شد و اهل ايمان سفيدروى و خندان و شادان خواهند بود و آثار نعمت در چهره آنها نمايان باشد كه فرمود: و لا يرحق وجوههم قتر و لا ذلة و اين گروه به انواع كرامت رسيده و به بهشت عالى مقدار و بلندمرتبه برسند و چنان آثار نشاط و شادى در سيماى آنها هويدا باشد كه معلوم است به نعيم جاودانى خواهند رسيد كه تعرف فى وجوههم نضرة النعيم و خلاصه دامنه گفتار در اين باب به قدرى وسيع است كه در اين جا مجالى براى آن باقى نيست ، فقط بايد اين توجه را حاصل كرد كه اين تذكر از طرف امام عليه السلام شايد از اين نظر باشد؛ كه هم اكنون در اين دنيا هر كس پيش بينى كار خود را كرده ؛ و بداند كه آيا به كداميك از اين دو گروه در قيامت بايد بپيوندد.
    روى سخن به جوانان است
    اين بحث براى نسل جوان ضرورى و محتاج به تمهيد مقدمه است . گرچه نويسنده نمى خواست در بيان عبارات اخير ((فقرات مورد شرح )) اين مطلب هراس انگيز را كه مربوط به عالم قبر و برزخ و قيامت است تا اين حد متذكر شود؛ ولى چه بايد كرد؛ كه امام عليه السلام در همين چند فقره مطالب صدها از آيات قرآنى را فشرده و به طور كلى عوالم عظيمى را از جهان ديگر تشريح كرده است كه ما نتوانستيم به واسطه كثرت مطالب يكى از هزار را شرح داده باشيم ؛ ليكن بايد گفت كه تا همين اندازه كافى است !! از آن جهت كه بعضى از خوانندگان عزيز كراهت دارند مطالبى را كه با روح شادمانى سازگار نيست بشنوند، گو اين كه در مقابل در همين كتاب شريف آياتى بسيار آمده است كه موجبات مسرت خاطر خواننده را فراهم سازد و اميدوارى حاصل كند و بداند كه اصلا اساس خلقت در اين جهان آفرينش براى افاضه رحمت است ولى اگر تمام جهات در نظر گرفته شود، مطالعه اين مطالب و خواندن آيات الهى در هر مورد اعم از رحمت يا غضب براى اهل ايمان يك روح شادى و فرح ايجاد مى كند كه معرفت را به مرحله يقين رسانيده و بر ((ايمان )) مى افزايد كه فرمود: و اذا تليت عليهم آياته زادتهم ايمانا.
    از اين جهت ما در اينجا آيات مربوطه به اين بيان را به طور اختصار متذكر شده تا شايد از نتيجه اصلى باز نماييم ولى همينقدر براى تائيد موضوع اشاره مى شود؛ كه اى خواننده عزيز! به خدا قسم ، آن چه را كه امام عليه السلام از نظر تعليمات عاليه خود ما را متذكر ساخته و به ما آموخته است همه درست و صحيح و پابر جا مى باشد و براى آن كس كه امام عليه السلام را شناخته است هيچگونه شك و ترديدى باقى نمى ماند.
    اما نمى دانم كه چگونه است ! در اين عصر دانش ؛ جمعى از جوانان ما غافل و بى خبر تحت تاءثير نوشته هاى پوچ و بى مغز بعضى از ماديون قرار گرفته و اغلب در اثر مطالعه كتب آنها؛ از راه راست منحرف شده و خداشناسى و اعتقاد به روز باز پسين را از دست داده اند.
    آيا بهتر نيست اين برادران عزيز در اول علم رجال را بخوانند تا شخصيت هاى بزرگ جهانى را بهتر بشناسند و از گفته هاى آنها استفاده نمايند؛ اگر نمى خواهند باور داشته باشند كه كتاب هاى آسمانى تمام مسائل و اشكالات بشرى را از نظر عقايد و غيره حل كرده است ، اگر نمى خواهند از فرستاده هاى الهى پيروى كنند؛ اگر نمى خواهند بدانند كه تا اين جهان برقرار است تشكيلات اين عالم خالى از حجة نيست ، اگر نمى خواهند گفته هاى حجت را حجت قرار دهند لا اقل توجهى به گفتار بزرگانى كنند كه دنيا به وجود آنها افتخار دارد، آنهايى كه مورد احترام عموم مردم جهان هستند، آخر مگر قحط الرجال است ؟ مگر ما خود دانشمندانى از علما و حكما و فلاسفه و عرفا و ادبا نداشته ايم ؛ صرف نظر از انبيا و اوصيا ببينيد چه مردانى وجود داشته اند و چه كتاب هايى نوشته اند كه مورد نظر دانشمندان بزرگ جهانى بوده و تمام علوم عقلى و معارف الهى را سرلوحه نوشته هاى خود قرار داده اند.
    چگونه است كه بيچاره جوان تازه كار و غافل از هر چيز هنوز رجال بزرگ جهانى را نشناخته و از گفته هاى شيخ الرئيسها، فارابى ها، شيخ طوسى ها، ميردامادها، مجلسى ها بى خبر است كه اگر بخواهيم نام اين بزرگان را ذكر كنيم زياده از يك كتاب مى شود و جوان مبتدى به تحقيق ؛ لا اقل يك جلد كتاب يكى از اين بزرگان را هم نديده و بدون اطلاع در اثر سوء تبليغات به داروين ها و مترلينگ ها و رساله آنها آشنا شده و در اثر مطالعه يك جانبه پايه و اساس عقايد خود را روى گفته هاى پوچ آنها قرار داده و به همه چيز پشت پا مى زند و به پيروى از اين رويه خود را به مرحله هلاكت نزديك مى نمايد.
    و چون بحث ما در اين جا در امر معاد است و بسيارند گروهى كه در اثر نوشته هاى گمراه كننده اين دسته از نويسندگان قرن اخير منحرف شده اند لذا لازم دانستيم كه مختصرى از بيانات آنها كه در انكار معاد و در رد اصول عقايد آورده اند متذكر شده و بطلان آن را از كتاب خودشان ثابت نماييم تا خواننده عزيز كه نوشته اين گروه غير از قلم فرسايى بيهوده و لاطائلات چيز ديگرى نيست .
    انتقاد از نوشته هاى مترلينگ در نفى معاد
    موريس مترلينگ ، نويسنده مشهور بلژيكى كه آثار زيادى دارد و اخيرا از نظر تضعيف عقايد و جهات ديگر كتاب هاى او را ترجمه كرده و منتشر ساخته اند؛ در بيشتر از كتاب هاى خود مكرر انكار توحيد و امر معاد را كرده است و با استدلال پوچ و بى مغز خواسته است عقيده خود را به پيروان خود تحميل كرده و به ذهن آنها قالب نمايد مهمتر آن كه ناشرين اين كتب و كارگردانان تبليغات انحرافى نوشته هاى
    او را به نام ((انديشه هاى يك مغز بزرگ )) معرفى كرده و جنجالى براى هيچ راه انداخته اند، اينك لازم آمد كه در اينجا قسمتى از نوشته هاى او را كه عينا از كتاب وى اقتباس شده متذكر شويم و نقض گفتار او را با مختصر بيانى از كتاب خود او اثبات نموده و اصلا خواننده عزيز را متوجه كنيم كه بداند ((تراوش انديشه هاى يك مغز بزرگ چيست !!!))
    اين مرد در كتاب خود به نام ((دروازه بزرگ )) پس از شرحى اشاره بر انكار معاد مى نويسد ((از روزى كه بشر بوجود آمده و از اين دنيا رفته است كسى هنوز برنگشته است كه بگويد اوضاع چگونه است (81) و چون از آن سراى كسى بر نگشته ما براى فهم آن كه بدانيم بعد از عبور از اين مرحله دنيا چه خواهد شد غير از انديشه و تصورات خود وسيله اى نداريم ، و اضافه مى كند كه بزرگترين متفكر نوع بشر هم در اين راه غير از ما اطلاعاتى ندارد؛ ((و مهمتر اين كه مى نويسد)) در كتاب هاى آسمانى هم در خصوص عبور از اين مرحله صراحت نكرده اند!!!! و آيا سكوت كتاب هاى آسمانى در اين مور دليل بر اين نيست كه اصل مسئله غيرقابل توضيح مى باشد، چون پيامبران بزرگ صداى خداوند را مى شنيدند نتوانستند از اين راز برخوردار شوند و چون در كتب خود سكوت كرده اند معلوم مى شود با اصل موضوع غير قابل توضيح بوده يا آن كه ما را مستعد توضيحات خداوند ندانسته اند ((اين بود نوشته مترلينگ .))
    شما را به خدا اى خواننده عزيز ببينيد اين مرد كه امروز عده اى غافل و بى خبر را مجذوب و فريفته گفتارهاى بى مغز خود كرده و آنها را به روش ‍ ماديت سوق ميدهد با چه بيانات افتضاح آميزى استدلال كرده است ؛ مى گويد ما غير از انديشه و تصورات خود وسيله اى براى درك موضوع نداريم و اضافه مى كند كه بزرگترين متفكر نوع بشر هم در اين راه اطلاعاتى غير از ما ندارد! ((حقيقتا گلى به جمالت آقاى مترلينگ )) الحال ما كارى به اين ادعا نداريم و قضاوت آن را به خواننده عزيز واگذار مى كنيم ؛ ولى آن چه كه قابل اهميت است آن است كه يكى به اين آقا بگويد شما كه در بيشتر از كتب خود نوشته ايد صاحب اديان و كتاب هاى آسمانى هم درباره عالم پس از مرگ نتوانسته اند مطالب قانع كننده اى ايراد نمايند و بلكه اصلا در اين باره سكوت كرده اند.
    آيا صاحب اديان پيمبران نيستند؟ آيا صاحب اديان از نظر خود شما همان ارباب كليساهاى فعلى نيستند؟ اينها كه همه قائل به اين امر بوده و هيچگونه انكارى ندارند، و آيا كتاب هاى آسمانى شما كه خود را تا حدى پيرو مسيحيت مى دانيد؛ اناجيل نيست ؟ حتى ما كارى به كتاب هاى آسمانى ديگر نداريم ؛ معلوم مى شود شما همان انجيل خودتان را هم نخوانده ايد و تمام ادعاهاى شما اگر چنين باشد پوچ و بى مغز است !!
    نگارنده اناجيل را مطالعه كرده و ادعاى اين مرد را محكوم كرده است .
    باب دوازدهم عبارت شماره 44 انجيل يوحنا چنين مى گويد:
    آنگاه عيسى ندا كرده گفت : آن كه به من ايمان آورد نه به من بلكه به آن كه مرا فرستاده است ايمان آورده است ، سپس در عبارت 48 اضافه مى كند: هر كه مرا حقير شمارد و كلام مرا قبول نكند؛ كسى هست كه در حق و؛ داورى كند؛ همان كلامى كه گفتم در روز باز پسين ((قيامت )) بر او داورى خواهد كرد.
    و نيز در عبارت 27 از باب پنجم همان انجيل مى گويد ساعتى مى آيد كه در آن جميع كسانى كه در قبور مى باشند آواز او را خواهند شنيد و بيرون خواهند آمد هر كه اعمال نيكو كرد براى قيامت حيات ، و هر كه اعمال بد كرد به جهت قيامت داورى .
    حال معلوم گرديد كه اين مرد حتى از كتاب ظاهرا آسمانى خود هم هيچگونه اطلاعى ندارد، و ديگر چه خواسته اين كه به او گفته شود شما كه به طور جمع اشاره به كتب آسمانى كرده ايد آيا جلد يا ورق پشت قرآن مجيد كتاب آسمانى مسلمين را هم ديده ايد؟ آيا دانسته ايد كه يك كتاب آسمانى واقعى بدون تحريف تمام اوضاع و احوال عالم پس از مرگ را مو به مو شرح داده و تمام جزئيات و حالات رستاخيز را مجسم ساخته و نكته اى را فروگذار نكرده است .
    پس معلوم شد كه آن چه اين مرد نوشته همه پوچ و بر هم تافته است و اگر كسى طالب حقيقت باشد به بهترين كتاب آسمانى مراجعه كرده تا حقايق را كاملا دريابد و نگارنده از نظر اين كه به منكرين اين امر پاسخ دندان شكنى داده باشد قسمت اعظم از آيات قرآنى را كه مربوط به آن عالم است گرد هم قرار داده و در كتابى به نام ((سرنوشت انسان )) منتشر كرده است طالبين به آن شريف مراجعه نمايند.
    در بيان عبارات مورد شرح فما لى لا ابكى
    چيست من را كه نمى گريم به خويش از بلاهايى كه دارم رو به پيش ‍
    چون كه هستم بربارى رهسپار كه ندارم يار و ياور آن ديار
    گريه دارد گريه اى پر ساز و سوز چون رسيد آخر مرا پايان روز
    گريه دارد چون كنم جان را فدا آن زمان كز تن شود روحم جدا
    گريه دارد چون برندم سوى گور اين من و اين پاى لنگ و راه دور
    گريه دارد گر گذارم سر به سنگ گريه دارد در لحد بر جاى تنگ
    گريه دارد ظلمت قبر و فشار گريه دارد چون كه رفت از دست كار
    گريه دارد چون ز قبر آيم برون گريه اى دارد گريه اى از حد فزون
    گريه دارد گريه بر اين ره دليل چون ز قبر آيم برون خوار و ذليل
    همچنان عريان و از وحشت خموش هم گرفته بار عصيان را به دوش
    افكنم هر سو نظر بر حاضرين گه كنم رو بر يسار و گه يمين
    خلق عالم را ببينم در دو حال دسته اى شادان و جمعى در ملال
    رو سفيدان مجمتع در يك سپاه يك سپاه ديگر از روى سياه
    خود ندانم در كدامين دسته ام بر سيه رو يا نكو پيوسته ام

    سيدى عليك معولى و معتمدى و رجايى و توكلى و برحمتك تعلقى
    اى مولاى من ؛ بازگشت و تكيه گاه و اعتماد و اميد و توكل من بر تو و علاقه خاطرم به سوى رحمت تو است ((يعنى با اطمينان كامل علاقه مند به رحمت واسعه تو هستم .))

  6. #6
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    خداى تعالى بهترين كارگزار است
    امام عليه السلام پس از بيانى از حقايق رستاخيز و پس از تجسم صحنه هاى هول و هراس انگيز، مقام وثوق و اعتماد و توكل خود را آشكار كرده و در اين بيان بابى از تعليمات عاليه خود را براى داعى گشاده است ، يعنى بهترين صفتى را كه شخص موحد بايد داشته باشد يادآور شده و راه وصول به مقصد را به سالكين كوى سعادت نشان داده است .
    خوب توجه فرمائيد: كه در اين جمله كوتاه چگونه حقايق دقيق را امام عليه السلام از آيات الهى مطرح كرده و چگونه خواسته است اهل ايمان را به واقعيت ايمان آشنا سازد؛ آخر چه كسى بهتر و داناتر از پروردگار عالم است كه آدمى كار خود را تفويض و برگزار به او نمايد؛ چه بسا كارهايى كه انسان به گمان خود و براى خير و سعادت خود انجام مى دهد و همان باعث شر و شقاوت او خواهد شد؛ چه بسيار سعى و كوشش ها كه بر گمان نيك در انجام كارها مبذول شده و به اخسرين اعمال تبديل مى گردد، پس ‍ اوست كه داناى كل حال و بيناى هر خير و نيكويى و هر شر و بدخوئيست !! اينست كه حقا بايد گفت سيدى عليك توكلى ؛ و پيروى كرد اين دستور را كه : و توكل على الله و كفى بالله وكيلا چه كسى شايسته تر از عالم السر و الخفيات است كه او را وكيل خود قرار داده بگوئيم : و افوّض امرى الى الله ان الله بصير بالعباد تا آن كه نگاه دارد ما را از بدى هاى دنيا و آخرت و او بهترين وكيل و كارگزار است و هيچگاه اشتباه نمى كند!! و موكل خود را محكوم نمى گرداند بلكه از تمام مراحل هلاكت او را نجات خواهد بخشيد!
    توكل چيست ؟
    هرگاه اين اطمينان براى انسان حاصل شود كه بداند هيچكس جز خداى تعالى قادر بر هيچ امرى نيست و هر كارى كه در كارخانه هستى روى مى دهد و يا كوچكترين تحويل و تحولى كه در عالم خلقت اتفاق مى افتد؛ به اراده و مشيت او صورت گرفته و همه در يد قدرت اوست ، و اين اعتقاد حاصل شود كه قدرتى بالاتر از قدرت او سبحانه نمى باشد؛ پس با اين حال تكيه بر حول و قوه او نمودن و تمام كار خود را به او سپردن و ديگرى را در امور مؤ ثر ندانستن ، همان مقام توكل است البته اين اعتقاد بايد در دل حاصل شود و چنان اعتماد بر خدا كند كه ديگر به غيرى التفات نداشته باشد و كسى كه اين حالت را در خود يابد به مقام توكل رسيده و اگر به سبب غلبه اوهام در امورات خود مضطرب و لرزان باشد و ضعف نفس بر او مستولى باشد و در يقين او قصورى حاصل شود كه ديگرى را در امور مؤ ثر بداند به حقيقت مقام توكل نرسيده است .
    و آن كس كه امور خود را به خداى تعالى واگذارد و بر او توكل كند و در حقيقت تسليم اراده او باشد، پس خداى تعالى كفايت امر او را خواهد كرد و آن چه صلاح او باشد در كارش خواهد آورد.
    و بايد دانست كه توكل يكى از مقامات اهل توحيد و افضل درجات اهل ايمان است و از جمله منازلى است كه راهروان سعادت را به سرمنزل مقصود مى رساند چون خداى تعالى دوست مى دارد صاحبان توكل را كه فرمود: ان الله يحبّ المتوكّلين و اين نكته را بايد توجه داشت كه سعى در تحصيل اسباب و وسائطى كه از آنها مظنه وصول به مطلوب است توكل را باطل نمى كند و از آن جهت كه خداى تعالى مسبّبات را به اسباب بسته و امور را به وسائل ربط داده و امر به تحصيل آنها فرموده ؛ با وجود قدرت او بر اين كه آدمى را بدون اسباب به مطلوب مى رساند.
    مگر داستان شخص اعرابى را نشنيديد كه در بيابان مى خواست در پى كارى روان شود و شتر خود را رها كرده و گفت : توكلت على الله ؛ آن گاه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به او رسيد و فرمود آن را ببند سپس توكل به خدا كن ، پس بايد اول در امورات سعى كرد و در هر كارى وسيله را به كار برد، در كسب معاش بايد عقب روزى رفت و در عبادت بايد اعمال به جا آورد بعد تكيه بر فضل و رحمت الهى نمود و شايد معنى : فاذا عزمت فتوكل على الله همين باشد كه پس از اراده و قصد در عمل يعنى فراهم آوردن مقدمات مقصود آن وقت بايد توكل بر خدا كرده و با دل گرمى به سوى مقصد پيشروى كرد.
    حقيقت توكل
    محققان گفته اند: كه حقيقت توكل اسقاط خوف و رجاء است از ماسوى الله ، يعنى از غير حق نترسد و جز بدو اميدوار نباشد؛ و گفته اند كه توكل دانست به محبت خالص بقا در مطلق و نسيان از غير او، و خود و غير خود را قوت تاءثيرى در امور نماند بلكه منقاد باشد در تحت حكم ازلى بمثابه ميت در نزد غاسل :
    حاتم اصم را گفتند حد توكل چيست ؟ گفت بناى آن بر چهار چيز است يكى آن كه بشناسى و اعتقاد كنى كه كسى روزى غير مقدور نخورد، دوم آن كه پيوسته به عمل خير مشغول باشى ، سيم آن كه انتظار مرگ كسى كه هر آن تو را در مى يابد و در صدد استعداد آن باشى ، چهارم آن كه خدا را ناظر خود بينى و كارى نكنى كه نزد او شرمسارى باشى .
    انبياء و پيغمبران در كليه امور توكل بر خدا مى كردند
    در داستان يوسف عليه السلام است كه حضرت يعقوب به فرزندان خود دستور داد از يك دروازه شهر مصر داخل نشويد و از دروازه هاى متفرقه داخل شويد؛ تا مبادا چشم بدى به شما رسد؛ با وجودى كه در اول اين دستور را از نظر مهر پدرى بجاى آورد؛ ولى در آخر عجز بندگى را آشكار كرده و گفت : و ما اغنى عنكم من الله من شى ء اين نصيحت كه من به شما كردم دفع نمى كنم از شما چيزى را از حكم و مشيت خداى تعالى ؛ چه هر كار اراده او به وقوع آن تعلق گيرد لا محاله به فعل آيد، ان الحكم الا لله امر او اجرا خواهد شد، سپس مى گويد: عليه توكلت و عليه فليتوكل المتوكلون بر او توكل كردم نه بر غير او چه او قادر است كه حفظ كند شما را از بلايا و شما را ايمن و به سلامت برساند؛ و بايد بر او توكل كنند توكل كنندگان و اعتماد بر غير او نكنند چه كفايت مهام و حصول مقاصد و مرام نتيجه توكل است كه فرمود: و من يتوكل على الله فهو حسبه هر كس توكل كند بر خداى تعالى و كار خود را به او باز گذارد كفايت مهم توكل كننده را خواهد كرد.
    و نيز در داستان حضرت نوح عليه السلام است ، كه پس از آن همه آزار و اذيت كه از قوم خود ديد و جفاى آنها به حد غايت رسيد كه در صدد قتل وى برآمدند، به ايشان گفت : اگر بر شما گران آمده اقامت من در دنيا و قيام من بر دعوت شما در اين مدت متمادى در امر خداشناسى ؛ من از كيد و فتنه و آزار شما هيچ انديشه ندارم و توكل بر خداوند خود كرده و اعتماد بر او نموده ام فعلى الله توكلت و اگر همه مجتمع شويد و اتفاق بر قصد هلاكت من نمائيد، من كار خود را به خدا باز گذاشته ام و او كفايت كننده است متوكلين را.
    و همچنين در سوره مباركه هود است كه او عليه السلام وثوق و اعتماد خود را نسبت به پروردگار بر قوم خود ثابت كرد و گفت : انى توكلت على الله ربى و ربكم بدرستى كه من توكل كردم بر خدا كه پروردگار من و پروردگار شما است و مهم خود را به او باز گذاشتم .
    و در همين سوره است داستان شعيب ؛ كه در نصيحت قوم خود و صلاح آوردن كار ايشان چنين اشاره مى كند: كه اين توفيق از جانب پروردگار من است و بر او توكل مى كنم كه قادر است بر همه چيز و به سوى او باز مى گردم كه : و ما توفيقى الا بالله عليه توكلت و اليه انيب .
    و همچنين در آيه 84 از سوره يونس است كه حضرت موسى عليه السلام بر قوم خود گفت : ان كنتم آمنتم بالله فعليه توكلوا اگر ايمان به خدا آورديد پس بر او توكل كنيد و كار خود را به او واگذاريد و ايشان قبول كرده و در جواب گفتند: فقالوا على الله توكلنا بر خدا توكل كرديم ؛ و از اين آيه شريفه چنين بر مى آيد كه لازمه ايمان توكل بر خدا است .
    و اما در چند مورد است كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم توكل خود را بر خداى تعالى ابراز داشته و اهل ايمان را از حقيقت ايمان آگاه ساخته است ، و شكى نيست ارتباط بيان امام عليه السلام هم اشاره به بيانات آن جناب بوده و خواسته است درجات و مقام توكل را از نظر قرآن آشكار سازد.
    در آيه 30 از سوره الرعد است كه خداى تعالى به سبب خود امر مى كند: كه اى محمد قل هو ربى لا اله الا هو عليه توكلت و اليه متاب : به كفار مكه بگوى ؛ يعنى به آنها كه عناد و لجاج كرده مى گويند ما خداى تو را كه رحمن معرفى مى كنى ندانيم كيست به آنها بگو: كه رحمن آفريدگار منست كه هيچ معبودى سزاوار پرستش نيست جز او، بر او نه بر غير او توكل كردم در يارى كردن و مرا بر شما غالب ساختن و به سوى اوست بازگشت من و شما.
    و در مورد ديگر باز به رسول خود دستور مى دهد س 67ى 29 قل هو الرحمن آمنا به و عليه توكلنا يعنى بگوى اى محمد، كفار را از روى توبيخ و تعرض ، آن كه من شما را به سوى او دعوت مى كنم كه بزرگ بخشش است و نعيم جزيل او به همه رسيده گرويده ايم به او به جهت آن كه علم به وحدانيت او داريم ؛ و بر او نه غير او اعتماد و توكل كرده و همه كار خود را به او گذاشته ايم .
    و در جاى ديگر خداى تعالى بر وجهى اين دستور را به حبيب خود مى دهد كه گويا مى خواهد يكى از صفات موحدان را متذكر شده و قوت يقين اهل ايمان را برساند؛ و آن چنين است كه فرمود: س 25ى 61 و توكل على الحى الذى لا يموت توكل كن بر زنده اى كه هرگز نميرد؛ چه متوكل بر زندگان ديگر؛ به موت ايشان ؛ توكل ضايع و بى بهره مى ماند؛ و اين بيان معانى بسيارى از آيات را در خود نهفته و جهت توكل به حضرت حق را خوب واضح نموده است ، يعنى اين معانى را مى رساند س 26ى 217 و توكل على العزيز الرحيم و توكل كن در كفايت مهم خود بر خداوند غالب بالذات كه عزتمند و مهربان است ، چون و كفى بالله وكيلا كافى است كه خداى تعالى كارگزار امور باشد، و همچنين حسبى الله عليه يتوكل المتوكلون كفايت مى كند كارگردانى او سبحانه و تعالى و بر اوست توكل ، توكل كنندگان .
    و اصلا آن چه كه از آيات شريفه مستفاد مى شود اينست كه راه ديگرى هم براى توكل به غير يافت نخواهد شد، چون خود صراحتا مى فرمايد س ‍ 39ى 62 الله خالق كل شى ء و هو على كل شى ء وكيل خداست آفريدگار هر چيزى و اوست بر همه چيز كارگزار؛ پس موضوع نه به بن بست رسيده و هيچ چاره اى نيست جز آن كه عليه يتوكل المتوكلون .
    مرويست كه چون ابراهيم خليل را در آتش انداختند آخر سخنش اين بود كه حسبنا الله و نعم الوكيل يعنى بس است خدا ما را به يارى دادن و كفايت كردن و نيكو كارگزاريست .
    متوكل از شر شيطان هم محفوظ است
    نكته اى كه در اين بحث به خاطر نگارنده رسيد آن است كه آنها كه حقيقتا در امور خود توكل بر خدا كرده و امر خود را به او تفويض مى كنند به مصداق آيه شريفه از شر ابليس در امان هستند در سوره النحل آيه 101 مى فرمايد: انه ليس له سلطان على الذين آمنوا و على ربهم يتوكلون ؛ يعنى نيست ابليس را تسلط و غلبه اى بر آنان كه گرويده اند چه ايشان پناه به حق مى گيرند از شر او و بر پروردگار خود توكل مى نمايند ((و چون خداى را وكيل خود كردند كسى جراءت بر جسارت به آنها ندارد.))
    قلب خود را با سيم هاى نامرئى توكل به مخزن نيرو و قدرت الهى متصل كنيد
    در تفسير الميزان تحت عنوان ((گفتارى در توكل )) آورده : بشر براى موفقيت زندگى مادى احتياج به دو گونه اسباب دارد، يكى اسباب طبيعى و ديگر اسباب روحى ، انسان براى رسيدن به هدف و مقصود خود پس از آن كه علل و اسباب طبيعى آن را مهيا كرد؛ ديگر مانعى در راه وصول او به هدف جز مهيا نمودن عوامل روحى از قبيل ؛ سستى اراده ، ترس ، اندوه ، بى خردى ، غضب ، سفاهت ، بدبينى ؛ و غير اينها، نيست و آن گاه كه قلب خود را با سيمهاى نامرئى اتكاء و توكل به درياى قدرت و عظمت الهى متصل كرد، اراده و همچنين سائر صفات روحى او آن چنان قوى و نيرومند مى شود كه مغلوب هيچ عامل ديگرى نشده در نتيجه به موفقيت قطعى و سعادت واقعى نائل مى گردد.
    در پايان اين بحث متذكر مى شويم ؛ كه خلاصه آن چه را كه خداى تعالى از ثواب آخرت و نعيم جنت آماده كرده است از براى آنهايى است كه گرويده اند به پروردگار خود و امور خود را به او تفويض نموده اند كه فرمود س 42ى 36: و ما عند الله خير و ابقى للذين آمنوا و على ربهم يتوكلون .
    على عليه السلام هم در باب توكل گذشته از بياناتى به تفصيل ؛ در كلماتى قصار آورد كه : التوكل من قوة اليقين توكل كردن بر خدا از نيروى يقين است ؛ و التوكل خير عماد توكل بهترين تكيه گاه است و التوكل افضل عمل توكل بهترين اعمال است ؛ و عبارات ديگر كه هر يك معانى آيات الهى را مى رساند.
    اين بود مختصرى از آن چه نگارنده به قدر توانايى خود، از نظر قرآن مجيد اين بحث را ((توكل )) مورد بررسى قرار داده است و اينست كه امام عليه السلام اين موضوع بزرگ را در يك جمله كوتاه يادآور شده و به داعى تعليم مى دهد، كه عرض كند سيدى عليك معولى و معتمدى و رجائى و توكلى كه در واقع هر چهار كلمه معانى تفويض را داده و حقيقت توكل را مى رساند.
    در بيان توكل
    كرده ام بر آن خدايى اعتماد كه مرا يار است و ياور در وداد
    كار خود بر او گذارم بعد از اين با توكل رو كنم بر او يقين
    آن چنان بندم دل خود بر اميد تا فراغت يابم از گفت و شنيد
    اندرين ره گر نيابم من دليل حسبى الله گويم و نعم الوكيل
    خود دهد توفيق بر من از كرم تا نهم تاج توكل بر سرم
    حالتى خواهم شوم شيداى دوست چون كه هر حالت مرا بس ياور اوست
    همچنان تسليم امرش در وجود تا شوم فارغ ز هر بود و نبود
    حالتى باشد چنان مستانه وار كه مرا سازد به جان تسليم يار
    گر كسى از خود به خود آيد چنين سر سپارد نزد رب العالمين
    بى گمان اين بهترين آميزش است آن كه بر اين رشته در آويزش است

    تصيب برحمتك من تشآء و تهدى بكرامتك من تحب .
    به هر كس كه خواهى رحمت خود را مى رسانى ؛ و هر كس را كه دوست دارى به كرامت خود راهنمايى فرمايى ؛ يعنى آن كس را كه خواهى مشمول لطف و عنايت قرار دهى و در رحمت واسعه خود داخل نمايى و بر هدايت خود او را به طريق بهشت راهنمايى فرمايى .
    افاضه رحمت و ارائه طريق بر خداى تعالى است
    در اين بيان امام عليه السلام دو موضوع مهم و مشابه را متذكر شده ، كه يكى اراده حق تعالى در افاضه رحمت و ديگرى ارائه طريق هدايت است ، و بهره مندى از اين دو فيض عظمى را به خواست و مشيت بارى تعالى اختصاص داده كه آن خود اشاره به آياتى چند از قرآن مجيد است .
    در جمله اول كه عرض مى كند تصيب برحمتك من تشاء اين جمله در معنى اقتباس از قسمتى از اين آيه شريفه است كه مى فرمايد: س ‍ 12ى 56 نصيب برحمتنا من نشاء هر كه را خواهيم به رحمت خود رسانيم ، و در اينجا بايد توجه داشت كه ظاهر اين آيه شريفه و آيات ديگر قريب به اين مضمون مانند يختص برحمته من يشاء چنين معنى مى دهد، كه خداى تعالى به هر كس كه خواهد افاضه رحمت مى كند و كسى را كه در اكتساب آن اختيارى نيست و اغلب اهل جبر هم متمسك به اين آيات مى شوند ولى بايد دانست كه اين آيات شريفه مكمل و متممى دارند كه معناى كامل از آنها حاصل شده و معلوم مى دارد كه اختيار وصول به رحمت به عهده بندگان و مقدمه ايصال در دست خود ايشان است يعنى نه اينطور است كه اگر كسى تلاش براى دخول در رحمت كند موفق نخواهد شد، بلكه اگر موجبات آن را فراهم سازد لامحاله مشمول لطف و رحمت خداوندى خواهد شد؛ و شايد آيه 175 از سوره النساء مويد اين بيان باشد كه مى فرمايد:
    فامّا الذين آمنوا بالله و اعتصموا به فسيدخلهم فى رحمة منه و فضل و يهديهم اليه صراطا مستقيما بر اين تفسير كه آنان كه ايمان به خدا آورده و چنگ به كتاب او زده و متمسك به طريق هدايت شدند، زود باشد كه در رحمت خداى تعالى داخل شده و مشمول الطاف و فضل الهى گردند، و راهنمايى كند خدا ايشان را به راهى راست ؛ پس از همين يك عبارت معلوم مى شود كه تحصيل دخول در رحمت و قبول هدايت موقوف بر ايمان آوردن به خدا و امرى اختيارى است چون در آيات ديگر است كه مى فرمايد:
    هدى و رحمة للمؤ منين و يا هدى و رحمة للمحسنين و همچنين هدى و رحمة لقوم يوقنون و اين كه مى فرمايد س ‍ 17ى 54 ربكم اعلم بكم ان يشاء يرحمكم ....
    از اين نظر است كه او سبحانه و تعالى عالم است به اين كه كدام يك از بندگان شايستگى و استحقاق رحمت را دارند، يعنى او داناست كه چه كس ايمان آورده و عمل صالح و نيكو انجام مى دهد؛ و از اينجاست كه اشاره به ان يشاء يرحمكم فرموده و در آيه 56 از سوره اعراف مى فرمايد: ان رحمة الله قريب من المحسنين و نفرمود، قريب من المحسنين ! پس آن كسى كه ايمان آورد و نيكوكار شد بلاشك در رحمت واسعه او داخل خواهد شد.
    و اما جمله دوم هم از بيان مورد شرح مترادف با همين معنا مى باشد كه امام عليه السلام عرض مى كند و تهدى بكرامتك من تحب و اگر در اين فقره دقتى به عمل آيد اين نتيجه حاصل مى شود كه امام عليه السلام اين بيان را متمم آياتى قرار داده كه خداى تعالى مكرر بر وجوه مختلف فرموده يهدى من يشاء هر كس را كه بخواهد هدايت مى فرمايد ولى امام عليه السلام در اينجا تمسك اهل جبر را شكسته و عرض مى كند راهنمايى مى كنى به بزرگى خود آن كس را كه دوست بدارى ، پس حالا بايد دانست كه خداى تعالى چه گروهى را دوست مى دارد و اين دانايى حاصل نمى شود مگر از قرآن كه فرمود: ان الله يحب المحسنين ، يحب المتقين ، يحب الصابرين ، يحب المتوكّلين ، يحب التوابين ، و هكذا.
    بسيارى از گروه ديگر را كه واجد شرايط ايمان هستند، پس هيچگاه خداى تعالى هدايت نمى كند گروه فاسقين و مفسدين و كاذبين را كه خود هم فرموده : لا يهدى القوم الفاسقين ، لا يهدى القوم الظالمين ، لا يهدى كيد الخائنين . و گروههاى ديگر كه استحقاق ندارند.
    بنابراين از بيانات امام و آيات الهى معلوم شد كه چه اشخاصى در مسير هدايت و رحمت الهى قرار گرفته و خداى تعالى چه گروهى را از اين دو فيض بزرگ محروم مى دارد.
    در بيان هدايت آن قدر با نفس خود كوشم به جنگ تا كه آرم رشته رحمت به چنگ
    چون كه خود گفتى به نيكانم حبيب هر كه را خواهم كنم رحمت نصيب
    پس بود سعيم كه سازم خود نكو تا شوم بر رحمت تو روبرو
    همچنان گفتار تو ديگر نكوست كه هدايت كرده اى مختص دوست
    باز گفتى هر كه از ايمان فرار گو ندارد رحمت از حق انتظار
    خوش بگفتا نكته اى بر آن رسول كه مشو از رهنمايى ها ملول
    تو نباشى بر محبان رهنما ره نمايد خالق ارض و سما
    چون كسى دانا نباشد جز اله ((ربكم اعلم )) بود بر اين گواه
    هر كه را خواهد برد سوى بهشت وان ديگر سازد رها ره بر كنشت

    فلك الحمد على ما نقيت من الشرك قلبى .
    پس حمد و سپاس از براى تو است كه دل مرا از آلايش شرك پاك ساختى .
    ((يعنى در مقابل اين احسان بزرگ كه رهايى من از پليدى شرك و نجات از اين مهلكه پرخطر است ؛ تو را شاكر و سپاسگزارم .))
    غرض اصلى از خلقت مخلوقات
    امام عليه السلام در اين عبارت اشاره به توحيد فرموده ، و در يك جمله منظور از خلقت و هدف اساسى ايجاد عالم را آشكار كرده است ، چون مبناى آفرينش و تمام اين تشكيلات بر اساس خداشناسى و نفى شرك از او سبحانه است ، و حتى تشكيلات مراحل بعد از اين عالم هم كه ظهور قيامت و حيات جاودانى مخلوق و خلود آنها در بهشت يا دوزخ است پيوستگى به اعتقادات افراد در اين جهان داشته و مقدرات و سرنوشت هر كس بستگى كامل به اين موضوع دارد؛ و چون در اين باب مطالب به قدرى زياد است كه در اينجا مجالى براى بسط آن نيست لذا همينقدر متذكر مى شويم كه براى تحصيل سعادت و تاءمين رستگارى قلبا بايد اين اعتقاد را حاصل كرد كه : س 9ى 31 و ما امروا الا ليعبدوا الها واحدا لا اله الا هو سبحانه عما يشركون .
    هيچكس قابل پرستش نيست مگر خداى يكتا كه مثل و همانندى ندارد و منزه است از اين كه براى او شريكى قائل باشند.
    ولى نكته قابل توجه اينست كه ؛ چون غرض اصلى از خلقت مخلوقات شناسايى پروردگار عالم است يعنى حصول اعتقاد بر اين كه اين انتظامات دقيق عالم و تشكيلات منظم افلاك را يك قدرت عظيم واحده اى مى چرخاند كه احتياج به هيچ كمك و شريكى ندارد و هيچ چيز و هيچ كس غير از او در تدبير امور مؤ ثر نيست ؛ پس اگر كسى را غير از اين عقيده باشد و نقض غرض اصلى را از خلقت نمايد و امور آفرينش را به عهده و اختيار طبيعت بى شعور بداند يا بر خداى شريكى قائل شود كه : و لم يكن له شريك فى الملك پس او در واقع مخالفت شخصى و خصوصى به پروردگار عالم نموده و خود را مستوجب عكس العمل شديدى كرده است .
    اينست كه خداى تعالى براى اين گروه كه در واقع مخالفت و عناد را به حد اعلاى ستيزه رسانيده و خالق خود را انكار كرده اند مجازاتى شديد آورده و آنها را به عقوبتى سخت محكوم كرده است .
    نديدى در قرآن تمام معاصى را كه مادون شرك است در تحت مشيت غفران قرار داده و اين گناه بزرگ را كه تنها مخالفت خصوصى به ساحت اقدس خود او سبحانه است غير قابل آمرزش قرار داده است .
    در دو آيه از سوره النساء مى فرمايد: آيه 48ى 116 ان الله لا يغفران يشكر به و يغفر مادون ذلك لمن يشاء و من يشرك بالله فقد افترى اثما عظيما.
    ببينيد كه چگونه اشاره فرموده كه جرم و گناهان بندگان را نسبت به مراتب عقوبت و عذاب تخفيف مى دهد و حتى انواع گناهان را بارى هر كس كه بخواهد در معرض عفو قرار مى دهد غير از گناه شرك را كه از آن در نخواهد گذشت و صراحتا در اين آيه شريفه مى فرمايد خدا نمى آمرزد آنان را كه به او شرك آوردند و بيامرزد آن گناهى را كه غير از شرك باشد از براى هر كس كه بخواهد و هر كس شرك آورد به خدا بدرستى كه بربافته است بر او دروغى بزرگ كه مستحق عذاب گردد، و اين گناه را گناه عظيم ذكر فرموده كه عقوبت و شدت سزاى آن را بر وجهى غير قابل عفو قرار داده و به اشد مجازات اهل شرك را معاقب ساخته و آياتى كه در شاءن مشركين نازل شده بسيار و ذكر آنها به طول مى انجامد ولى همينقدر اشاره مى شود كه خداى تعالى حرام كرده است دخول در جنت را براى اين گروه و جايگاه آنها را دوزخ قرار داده است كه فرمود: س 5ى 76 انه من يشرك بالله فقد حرم الله عليه الجنة و ماءويه النار و اگر بخواهيد بدانيد پليدى اين گروه نزد خداى تعالى تا چه حد است ، به اين آيه توجد نمائيد كه در شاءن آنها خطاب به اهل ايمان فرمود: س 9ى 28 يا ايها الذين آمنوا انما المشركون نجس .... اى گروه گرويدگان جز اين نيست كه مشركان پليد و نجس اند، به سبب خبث باطن و ناپاكى عقيده اى كه دارند.
    و خلاصه داستان مشركين يكى از پرماجراترين صحنه هايى است كه در روز رستاخيز در هر موقف به نحوى آشكار خواهد شد؛ و نگارنده در كتاب ((سرنوشت انسان )) شرح حالات مشركين را در قيامت به تفصيل از نظر قرآن آورده و اصلا فصلى جداگانه در آن كتاب به آن اختصاص داده است ؛ كه آن چه اتمام حجت به اين گروه در دنيا شده و آن چه را كه آنها متعذر شده اند و همچنين گفتگوهايى كه در باب گستاخى آنها در همان عالم به عمل مى آيد و حتى مشاجره هايى كه تابعين و پيشوايان آنها در همان صحنه راه مى اندازى همه و همه را در صحنه هاى مختلف مجسم ساخته ؛ كه حاصل معلوم مى دارد اين گروه از تمام دسته هاى ديگر در قيامت حال آنها بدتر و اوضاع آنها وخيمتر و اميدى بر خلاصى آنها نيست .
    اينست كه امام عليه السلام در اين فقره از دعاى شريف اميدوارى خود را آشكار كرده و سپاس مى كند خداى را بر آن كه دل او را از شرك پاك كرده است ؛ و اين بيان در واقع اقرار به وحدانيت او بوده و اطمينانى است كه در آخرت در دسته موحدين قرار خواهد گرفت .

  7. #7
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    چرا خداى تعالى وسعت رزق را تعميم نداده است ؟
    قبلا بيانى گذشت حاكى از اين كه خداى تعالى روزى هر كس را كه خواهد بسط داده و بر هر كس كه خواهد روزى را تنگ مى گيرد؛ و اين البته از نظر مصالح امور اجتماعى و برقرارى انتظامات در تشكيلات عالم بوده و نيز از نظر آزمايشاتى است كه معلوم شود آن كس را كه خداى روزى فراوان به او اعطا كرد در اين دار تكليف و محل آزمايش چه مى كند، قوله تعالى : س ‍ ى 48 و لكن ليبلوكم فى ما آتيكم فاستبقوا الخيرات .
    آيا در اين دار آزمايش آن كس را كه خدا مشمول روزى فراوان كرد انفاق در راه او مى كند؟ آيا مستمندى را از ثروت خود و يا از آن چه خدا به او عطا فرموده بى نياز مى كند؟ آيا چيزى از آن بهره خداداد را قبل از آن كه خود به ديار ديگر رهسپار شود براى خود به پيش مى فرستد؟ كه فردا آن را در نزد خداى متعال باز ستاند و در آن روز كه مال و ثروت هيچ نفعى نمى دهد از آن بهره مند گردد!!!
    و همچنين در اين امر مصالح ديگرى در كار است كه اگر خداى تعالى بگستراند روزى خود را بر عموم و همه را افزونى بخشد هر آينه رواجى طغيان سرتاسر عالم را فراگرفته و انتظام كار مردم رو به تباهى مى رود و اگر به طور كلى هم به اجتماع خلق عالم كه اكنون در روى كره زمين زندگى مى كنند نظر افكنيم خواهيم ديد كه هر اجتماع بزرگى كه به نام مملكتى خوانده مى شود؛ اگر از راه ثروت و منابع خدادادى غنى باشد زورگويى و طغيان و سركشى او نسبت به ممالك ضعيف و فقير بيشتر است و همچنين از نظر فردى هم اينطور است ؛ اكثر مردم زمانى كه خود را غنى و بى نياز ديدند از جاده خود منحرف شده و سركشى مى نمايند و اين معنى را خداى تعالى در قرآن مجيد متذكر شده و در سوره الشورى آيه 26 مى فرمايد: و لو بسط الله الرزق لعباده لبغوا فى الارض ((يعنى اگر فراخ گرداند خدا روزى را براى بندگان خويش هر آينه طغيان و سركشى كنند در روى زمين )) چون اكثر، تربيت نفس بهيمى و سبعى بر مردم غالب است و بيشتر به جانب هواى نفس مايل هستند و مال و ثروت دنيا هم اقوى اسباب است كه وسائل تمايلات نفسانى را آماده و مهيا مى سازد، همانطور كه خداى تعالى در اين مورد باز در جاى ديگر فرمود: س 96 ى 6 كلا ان الانسان ليطغى ، ان راه استغنى يعنى نه چنين است ((كه در بى نيازى آرام باشند)) همانا زمانى كه آدمى بى نياز شود سركشى كند و از راه ميانه روى خارج شود، پس اگر حق سبحانه و تعالى بر عموم مردم و بر آنها كه لياقت و استعداد ندارند بسط ارزاق فرمايد و طاغى و ياغى شده و فساد از آنها سر مى زند.
    و از اين جهت است كه خداى تعالى طريق بسط را به عموم مسدود ساخته و بر وفق حكمت آن چه را كه لازم است بر هر يك مقدر ساخته ؛ همان طور كه فرمود: س 15 ى 21 و لكن ينزل به قدر ما يشآء چون او سبحانه و تعالى به بندگان خود بصير بوده و به احوال هر يك دانا است .
    در تفسير منهج الصادقين آورده : انس از حضرت رسالت روايت كند كه جبرئيل گفت : كه حق سبحانه مى فرمايد: كه از بندگان من بعضى اند كه صلاح ايشان درويشى است كه اگر ايشان را توانگر گردانم آثار فساد از ايشان صادر شود، و برخى آنانند كه مصلحت مقتضى غناى ايشان است كه اگر به ضيق معيشت مبتلا شوند، مآل كار ايشان به تباهى انجامد، و جماعتى ديگر آنانند كه صلاح در بيمارى ايشان است كه اگر تندرست باشند موجب فساد ايشان باشد و گروهى آنانند كه حكمت تقاضاى تندرستى ايشان مى كند و اگر بيمار باشند منشاء فساد ايشان باشد، و طايفه ديگر آنانند كه از من بابى از ابواب عبادت مى طلبند كه در آن برخى بر ايشان بگشايم و اگر زياده گشايم در آن معجب شوند و سرانجام كار خود را به سر حد تباهى كشند، پس فقر و غناء و وسع و عطا و قبض و بسط و صحت و مرض بر طبق حكمت و مصلحت من است و هر كس را به آن چه خير و صلاح او در آنست مى رسانم .
    غناء و فقر دليل بر عزت ذلت نزد پروردگار نيست
    آنكس نزد پروردگار عالم عزيز و محترم است كه متقى و پرهيزگار باشد، و اعطاى ثروت به مالداران و تنگى معيشت به فقيران از طرف حق تعالى از نظر آزمايشى است كه هر يك به وظيفه خود عمل نمايند، يعنى ثروتمند مال خود را در راه خدا صرف كند و در طريق اطاعت او كوشد، و براى خود نفعى در آخرت تاءمين نمايد و نيز فقير و تهيدست هم در تنگى معيشت شكيبايى كند و راضى باشد به آن چه كه خداى تعالى بر او مقدر كرده و خود را آزاده گيرد و از متاع دنيا بريده خواهان متاع آخرت باشد همچنان كه فرمود: س 42 ى 20 من كان يريد حرث الآخرة نزد له فى حرثه تا خداى تعالى در آخرت بهره او را زياده از متاع دنيا قرار دهد.
    پس از اين دو دسته هر كدام به وظيفه خود عمل نمايند نزد خداى تعالى محبوب و شريف هستند، و اين كه بر حسب ظاهر به بعضى از مردم ، ثروتمندان را از نظر ثروت عزيز مى دارند و يا فقرا را از نظر تهيدستى ذليل مى شمارند اين كمال بى انصافى و خبط محض است چه زمانى ثروتمند عزيز و محترم است كه نزد خدا محترم و ارجمند باشد و هنگامى فقير، ذليل و بى ارج است كه عفت نفس نداشته و براى خدا شكيبايى و تحمل و بردبارى در سختى و مشقت ها ننمايد، و الا چه بسا ثروتمند كه با ثروت سرشار خود به خوارترين و ذليل ترين وضعى دچار شده و مشمول اين آيه شريفه گردد س 9 ى 34 و الذين يكنزون الذهب و الفضة و لا ينفقونها فى سبيل الله فبشرهم بعذاب اليم ، يوم يحمى عليها فى نار جهنم .... الخ
    بر اين اشاره كه آنانكه ثروت بسيارى براى خود اندوخته مى كنند و در راه خدا و به رضاى او مصرف نمى كنند براى آنها باد بشارتى از عذاب دردناك كه روزى بيايد و آنها به خوارترين وضع دچار شده و از عذاب الهى رهايى نيابند.
    پس بايد ثروتمند هيچگاه به خود نبالد و مال خداداد را در راه خدا صرف نمايد و چنين نپندارد كه اعطاى ثروت سبب آبرو و عزت او نزد خداست و ديگر توجهى به اوامر او نداشته باشد و اين معنى را خداى تعالى در سوره الفجر آيه 14 خوب رسانيده و مى فرمايد: فامّا الانسان اذا ما ابتليه ربه فاكرمه و نعمه ، فيقول ربى اكرمن ، و اما اذا ما ابتليه فقدر عليه رزقه ، فيقول ربى اهانن ، كلا.... بر اين تفسير كه چون آدمى در معرض ‍ آزمايش در آمده و خداى تعالى او را به جاه و مقام گرامى دارد و معيشت را بر او گشاده گرداند، پس از روى فرح و تكبر گويد: پروردگار من مرا گرامى كرد، و چون او را در مقام آزمايش به فقر و فاقه و درويشى اندازد و روزى او را بر او تنگ گرداند، پس از روى جزع و ناشكيبايى گويد: آفريدگار من مرا خوار كرد، يعنى دسته اول گمان برند كه سبب اكرام آنها اعطاى نعم بسيار است و كرامت خود را به توانگرى دانند و دسته دوم چنين پندارند كه سبب خوارى آنها فقر است و اهانت خود را به درويشى دانند، در حالى كه چنين نيست و اين از قصور نظر و قلت فهم است ، از آن جهت كه حقيقت كرامت به طاعت است و مذلت به معصيت كقوله تعالى : س 49 ى 13 ان اكرمكم عند الله اتقيكم ...
    رزق به چه چيز اطلاق شده و معناى آن چيست ؟
    چون بناى اين كتاب بر اينست كه تا حد امكان و توانايى پرده از روى حقايق برداشته و رموز و اسرارى را كه امام عليه السلام در اين دعاى شريف به كار برده روشن تر جلوه دهد، لذا اگر در موارد مخصوصى دامنه بحث وسعت پيدا مى كند از اين نظر است كه تا حدى حق مطلب ادا شده باشد.
    و در اين جا كه امام عليه السلام تقاضاى روزى وسيع و حلال را كرده است با وجودى كه آياتى چند از قرآن مجيد شاهد اين بيان قرار گرفت ، معذلك هنوز مطلب ناتمام مانده و بايد دانست كه اصلا رزق از نظر قرآن به چه چيز اطلاق شده و معناى آن چيست ؟
    در اين مورد بهترين شرحى كه به نظر نگارنده رسيده بيانى از تفسير الميزان است كه در اينجا براى روشن شدن موضوع به نقل مختصرى از آن مى پردازيم .
    در ذيل آيه شريفه س 3 ى 27 تولج الليل فى النهار.... كه به عبارت ، و ترزق من تشاء بغير حساب ختم مى شود چنين آورده : ((رزق )) معنايى معروف دارد و آن چه از موارد استعمالش به دست مى آيد، معنى عطاء و بخشش هم در آن موجود است .
    در نظر ابتدايى ((رزق )) تنها به خوردنى ها اطلاق مى شده و غير آن را از پوشيدنى ها و امثال آن شامل نبوده است ، چنان كه ملاحظه مى كنيد در آيه شريفه : س 4 ى 233 و على المولود له رزقهن و كسوتهن بالمعروف ، ((كسوت )) يعنى پوشيدنى را در مقابل ((رزق )) قرار داده است ، سپس در معناى آن توسعه داده شده و شامل تمام چيزهايى كه به آدمى مى رسد و انسان از آنها منتفع مى گردد، و چون مال ، جاه ، فاميل ، علم و امثال آن گشته است ، چنان كه در آيه شريفه س 23 ى 72 ام تسئلهم خرجا فخراج ربك خير و هو خير الرازقين به خرج و مزد اطلاق ((رزق )) فرمود و در آيه 88 از سوره هود: قال يا قوم اءراءيتهم ان كنت على بينة من ربى و رزقنى منه رزقا حسنا آن را در ((نبوت و علم )) اطلاق نموده است .
    بارى آن چه از آيه شريفه : س 51 ى 58 ان الله هو الرزاق ذوالقوة المتين كه در مقام حصر وارد شده دستگير مى شود چند چيز است :
    اولا: فهميده مى شود كه ((رزق )) گرچه در ظاهر ممكن است به غير خداوند عالم نسبتى پيدا كند، چنان كه از امثال و الله خير الرازقين كه وجود رازق هاى ديگر را تصديق كرده خداوند را بهتر آنها معرفى كرده است ، و همچنين از آيه وارزقوهم فيها و اكسوهم سوره نساء آيه 5 استفاده مى شود، ليكن در واقع و نفس ‍ الامر جز به خداوند متعال منسوب نيست ، عينا رزق هم مانند ((عزت و ملك )) است كه در حقيقت مخصوص خدا مى باشد و ديگران به واسطه اعطاء و بخشش خداوندى از آن نصيبى گرفته اند.
    و ثانيا: روشن مى شود كه آنچه مخلوقات به آن منتفع شده از خير آن بهره مند مى شوند همه رزق آنان بوده و خداوند هم رازق آن مى باشد.
    و ثالثا: معلوم مى گردد كه آنچه آدمى مورد استفاده قرار مى دهد، ولى از راه حرام است ، از نظر معصيت به خداوند متعال منسوب نيست ؛ زيرا: خداوند نسبت معصيت را از نظر تشريع از خود نفى كرده است چنان كه آيه : قل ان الله لا ياءمر بالفحشاء اتقولون على الله ما لا تعلمون - اعراف 28 و آيه ان الله يامر بالعدل و الاحسان تا آن جا كه مى فرمايد: و ينهى عن الفحشاء و المنكر - نحل 92 به آن دلالت مى كند چگونه ممكن است كه حضرتش از چيزى نهى فرمايد و سپس ‍ ((رزق )) طرف را منحصر در آن نمايد.
    آرى از نظر ((تكوين )) ممكن است نفع محرمى رزق كسى باشد، ولى از نظر تشريع صحيح نخواهد بود، جهت امكان آن از نظر ((تكوين )) روشن است ، زيرا در جنبه تكوين تكليفى نيست تا قبحى را در دنبال داشته باشد.
    پس اين از نظر تعليمات عاليه ايست كه امام عليه السلام در اين فقرات دعا تقاضاى روزى حلال را كرده چون هر ((رزق و خيرى )) تنها مخصوص خداوند و رزق حق مسلمى است كه خداوند بر عهده خود نهاده و از براى هر فردى روزى حلال و مباحى از نظر تشريع مقدر فرموده ، زيرا ساحت پروردگار منزه تر از آنست كه براى بنده حقى بر عهده نهد سپس از راه حرام او را روزى دهد و در عين حال او را از تصرف كردن در آن نهى و در صورت مخالفت عقاب نمايد و اين از نظر حالت اختيار است كه بعضى از مردم از راه ناشايست و حرام تحصيل معاش مى كنند.
    و از اين جهت است كه امام عليه السلام در مقام تعليم خواستار آن شده كه از مسير حلال روزى او تاءمين شده و مبادا از نظر اختيار متوجه تحصيل روزى حرام گردد.
    در بيان فقرات مورد شرحبار الها اى رحيم و اى ودود خود رسان از ما به پيغمبر درود
    اين تمنا باشد از ما در قبول كه رسانى رحمت خود بر رسول
    بر نبى و آل او رحمت رسان چون شنيدم اين سخن را از كسان
    هر كه گويد تهنيت بر او مدام مى رسد در آرزو يكسر به كام
    پس فرستادم من اول اين درود تا بشويم زنگ عصيان از وجود
    بعد از آن دارم من از تو اين اميد كه كنى ايمن مرا از هر وعيد
    آرزويم از تو باشد نى ز غير كه كنى در عاقبت كارم به خير
    ختم كن بر من به نيكى زين جهان تا كه باشم از عقوبت در امان
    همچنان ايمان من ماند به جاى تا شوم از عالم دنيا فناى
    باز خواهم در طلب رزق وسيع هم به عقبا جاى خود يابم رفيع
    آن چه نعمت كرده اى بر من تمام پس مگير از من بنا كن بر دوام
    آن كه باشد ظالم و نامهربان وانكه باشد فسق او سر و عيان
    پس مساز او را مسلط بر سرم چون نباشد رحمت او را لاجرم
    يك دگر حاجت مرا باشد نهان گر كنى آن را اجابت اين زمان
    ديگرم با كس نباشد هيچ كار چون اهم حاجتم شد آشكار
    امر دنياى مرا خود كن كفاف آن جهان بگذر مرا زا هر خلاف

    اللهم احرسنى بحراستك و احفظنى بحفظك و اكلاءنى بكلائتك و ارزقنى حج بيتك الحرام فى عامنا هذا و فى كل عام و زيارة قبر نبيك و الائمه عليهم السلام و لا تخلنى يا رب من تلك المشاهد الشريفه و المواقف الكريمه .
    خدايا نگاهدارى كن مرا به نگاهدارى خودت ؛ و حفاظت فرما مرا به حفاظت خودت ((تو خود بهترين حفظكنندگانى كه فالله خير حافظا و هو ارحم الراحمين و خود فرمودى : ان كل نفس لما عليها حافظ؛ نيست هيچ نفسى الا كه بر او رقيب و نگهبانى هست ؛ و تو خود نگهبانى ؛ ان الله كان عليكم رقيبا))
    و نگاهبانى كن مرا به حراست خودت ((كيست غير از تو نگاهدارنده اى كه ما را از عوارض آفات و حوادث بليات نگاهبانى نمايد؟! و اين خود فرموده تو است كه : قل من يكلؤ كم بالليل و النهار من الرحمن ، جز رحمت عامه تو حافظ و دافعى نيست ))
    و روزى كن مرا حج خانه ات را كه محترم است ؛ در اين سال و در هر سال كه و لله على الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلا؛ و نيز روزى كن مرا زيارت قبر پيغمبرت را صلى الله عليه و آله و سلم و زيارت قبور ائمه اطهار كه درود و رحمت فراوان بر روان آنها باد؛ و جدا مكن مرا از اين مشهدهاى شريفه و اماكن متبركه ؛ اشاره بر اين كه هيچگاه از اين اماكن مقدسه دور نباشم و زندگانى خود را دائم در آن بلاد گذرانم .
    سبب علاقه حضرت سجاد عليه السلام به زيارت خانه خدا
    اين كه امام عليه السلام در سه مورد از اين دعاى شريف درخواست زيارت خانه خدا را كرده است و تاكيد مى نمايد كه هر ساله اين موفقيت ، او را نصيب شود و به خصوص اين كه در اينجا ((در عبارت مورد شرح )) توفيق زيارت تربت رسول اكرم و ائمه هدى را سلام الله عليهم اجمعين خواستار شده است ؛ شايد از اين نظر باشد كه او عليه السلام پيوسته شائق لقاء الله بوده و آنى نبوده است كه از ذكر او سبحانه غافل باشد؛ چون عوالم محبت سرشار يا مرتبه محبت او نسبت به محبوب خود به قدرى بالا بوده كه هميشه خود را از خود بى خود مى ديده است ؛ نمى دانم آن بزرگوار در چه عالم اسرارآميزى از عشق و محبت زندگانى خود را مى گذرانيده كه تمام اوقات را مشغول به انواع و اقسام عبادات بوده و گاهى در نماز و گاهى در مناجات و راز و نياز و زمانى هم به موقع در راه حجاز به سوى مسجدالحرام عازم بوده است .
    در شرح زندگانى آن بزرگوار است كه بسيارى از سالها از سنين عمر مباركش را در موقع حج پياده به سوى مكه معظمه رهسپار بوده و در حالى كه تمام وسائل و مراكب براى او آماده بوده است ، او عليه السلام با توكل به خدا و آن عالم از خود گذشتگى در آن باديه خشك و سوزان قدم مى گذاشته و با توجه تمام هم خود را براى ايصال به مقصد معطوف مى داشته است .
    آرى ؛ مگر نشنيده ايد داستان آن مردى را كه از بزرگان قبيله اى بود و در راه حجاز با تشكيلات و تجهيزات بر مركب سوار بوده و مى بيند جوانى را كه پياده در آن وادى در حركت است و با تعجب با خود مى گويد: سبحان الله اين جوان چگونه به اين باديه بى آب و آبادى قدم گذاشته است ؛ نه زادى با خود آورده و نه راحله اى آيا چگونه به مقصد خواهد رسيد؛ سپس به او نزديك شده و مى گويد: اى جوان از كجا مى آيى ؟
    مى فرمايد: من الله باز مى گويد به كجا مى روى ؟ الى الله و مى گويد چه مى جويى مى فرمايد رضى الله و مى گويد كه زاد و راحله ات چيست ؟ مى فرمايد: زادى تقواى و راحلتى رجلاى و مرادى مولاى كه از جانب خدا مى آيم و به سوى او مى روم و رضايش را مى طلبم ، زاد من تقواى من است و راحله من هر دو پاى من و مراد من مولاى من است ، و اين داستان مفصل است ، كه آن مرد بعدا اين جوان را در خانه كعبه ملاقات كرد و از تعظيم و تكريم مردم نسبت به او دانست كه او على بن الحسين عليه السلام است .
    آرى ، اين است معنى دلباختگى ، اين است معنى عشق و محبت ، اين است معنى فناى فى الله ، و اين است معنى وجود و هستى ؛ و اين است معناى طى مراحل سلوك .
    اى عزيز؛ به خدا قسم امام از اين سفرهاى خود بسيار لذت مى برده است در همان بيابان هاى خشك و سوزان دل را متوجه خالق خود داشته و هر گام كه بر زمين گذاشته به اميد وصال جانان ، خود را فرحناك و شادان مى ديده است : و اين از مقام امكان خارج است كه كسى بتواند آن حالت شيدا و واله اى را كه او عليه السلام داشته در قالب الفاظ در آورد و از طريق بحث و بيان ، آن عالم را آشكار نمايد، چه آن حالت را كسى داند كه خود پيمانه اى از شربت محبت چشيده باشد؛ كجا مى داند كسى حال آن عارفى را كه گفت : جمال كعبه در بيابان مرا به روى خار مغيلان به نشاط مى دواند!! يعنى چه ؟ چگونه ممكن است كسى به روى خار مغيلان در زير آفتاب سوزان حالتى نشاطانگيز و فرح بخش داشته باشد؛ اى خوشا به روان زنده دلانى كه با سوز و گداز در آن وادى سوزان حجاز آتش محبت خود را شعله ور مى سازند؛ و شما اى دوستان خدا بدانيد!! كه لذتى بالاتر از طى طريق به سوى خانه حبيب نيست !! و شربتى گواراتر از ايصال به كوى يار شفيق نخواهد بود، آنها را كه واصل شدند و به مقصد رسيدند آتش اشتياقشان هر لحظه افروخته تر شده و نمى خواهند آنى جدا باشند؛ نمى بينى كه عرض كرد: و لا تخلنى يا رب من تلك المشاهد الشريفة كه اى محبوب من ؛ اين رشته اتصال را پاره مكن و جدايى ميفكن ؛ كه من آنى بى تو و لحظه اى بى حضور دوستان نتوان زيست .
    و در باب اين كه چرا حضرت سجاد عليه السلام آن همه به زيارت خانه خدا علاقه داشته ، شرح آن در فقره ديگر با بيان ديگر در همين دعاى شريف بيايد؛ تا دانسته شود كه چگونه آن بزرگوار تمنا داشته كه آنى از محبوب خود جدا نباشد.
    نتيجه از زيارت قبر رسول صلى الله عليه و آله و سلم و ائمه هداى عليه السلام چيست ؟
    در باب ثواب و نتيجه و كيفيت زيارات قبور رسول و ائمه هدى صلوات الله عليهم اجمعين مطالبى بسيار است كه شرح آنها در كتب مربوطه آورده شده و مختصرى از آن را محدث فقيد مرحوم قمى عليه الرحمة در مفاتيح الجنان متذكر شده است و رواياتى كه در اين باب آمده خود كتاب جداگانه اى را در بر مى گيرد؛ و لكن همينقدر متذكر مى شويم كه اگر كسى عارف به حقوق اين بزرگواران باشد و با توجه و آداب مخصوص آنها را زيارت كند ثواب هايى مضاعف از بعضى عبادات واجبه داشته ، از آن جهت كه خداى تعالى بركاتى عظيم در زيارات آنها قرار داده است .
    و كافى است كه در باب ثواب و نتيجه از زيارت قبر رسول صلى الله عليه و آله و سلم روايتى را كه در كتاب شريف كامل الزيارات نقل شده از كتاب ((الجوهرة العزيزه )) اقتباس و نقل نمائيم : و آن چنين است كه در باب دوم از آن كتاب از زيد شحام نقل نموده : كه گفت به حضرت صادق عليه السلام عرض كردم :
    ما لمن زار قبر رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم ؟ قال : كمن زار الله فى عرشه
    چه ثواب و اجر و نتيجه دارد براى كسى كه قبر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را زيارت كند، فرمود: مانند كسى است كه خدا را در عرش ‍ زيارت كند؛ و از اين روايت معلوم مى شود كه چقدر عظيم است مرتبه و مقام زائرى كه به زيارت آن بزرگوار مشرف شود.
    پيغمبر و امام از نظر تصرفى كه بر اين عالم دارند ناظر اعمال زندگانند
    اين نكته را بايد توجه داشت ؛ در اين ايام كه بعضى از بى خردان منكرند بر اين كه اثرى بر زيارت قبور انبيا و ائمه هدى مترتب نيست ؛ اين از نظر بى اعتقادى بدين و بى اطلاعى ايشان است چون آن كس كه خدا را از روى حقيقت شناخت و اطاعت رسول او را بر خود واجب دانست هيچگاه گفته قرآن را داستان باورنكردنى نمى پندارند مگر قرآن در شاءن مردان خدا كه جان خود را در راه او داده اند نگفته است كه ايشان نمرده اند بلكه زنده هستند و متنعم به نعمت هاى الهى هستند بل احياء عند ربهم يرزقون
    پس چگونه است كه نمى خواهند باور كنند آن زمان كه گفته مى شود السلام عليك يا رسول الله و السلام عليك يا اميرالمؤ منين جواب مى شنوند و طنين اصوات آنها بلانتيجه به امواج هوا سپرده نمى شود.
    نه چنين است برادر من !! پيغمبر و امام حى و ميت ندارد؛ بلكه عموم اهل ايمان كه حجاب اين عالم را دريده و خود را به عالم پس از مرگ مى سپارند ناظر اعمال زندگان بوده و از مجهولات اين عالم باخبرند.
    شايد بعضى از عبارات زيارات شاهد اين معنى باشد كه عرض مى شود: اشهد انك تسمع كلامى و ترد جوابى و انت حى عند ربك مرزوق ، آرى پيغمبر و امام سلام ما را مى شنوند و جواب سلام ما را مى دهند على الخصوص كه جواب سلام بر عموم واجب است يعنى اگر ما شايستگى جواب نداشته باشيم شكى نيست كه جواب ما را خواهند داد؛ بلكه با احتياط در اين بيان مى گويم كه به مصداق قرآن مجيد جواب نيكوترى به ما خواهند داد فحيوا باحسن منها او ردوها.
    براى اثبات اين منظور خبر موثقى را كه بيشتر از تفاسير معتبر در ذيل آيه 83 از سوره النساء آورده اند متذكر مى شويم : و آن چنين است : كه اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود: چون رسول صلى الله عليه و آله و سلم را دفن كرديم و سه روز از آن واقعه گذشت يك نفر اعرابى بر سر قبر آن بزرگوار آمد و در خاك افتاد و خاك بر سر كرده مى گفت : يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم ؛ آن چه گفتى شنيديم و گرويديم و آنچه بر تو نازل شده اينست : و لو انهم اذ ظلموا انفسهم جاؤ ك فاستغفرواالله و استغفر لهم الرسول لوجدوا الله توابا رحيما يعنى و اگر آنها هنگامى كه بر نفس هاى خود ظلم و ستم كردند به تو رجوع كرده و طلب مغفرت كردند و از براى آنها استغفار مى كردى البته خدا را پذيرنده توبه و مهربان مى يافتند.
    و پس از قرائت اين آيه شريفه ؛ اعرابى گفت : اى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ؛ من بر خويشتن ظلم كرده ام و گناهكارم آمده ام به نزد تو تا از براى من استغفار و طلب آمرزش كنى ؛ پس از قبر آن بزرگوار صدا آمد قد غفر لك تو را آمرزيدند، تو را آمرزيدند.
    پس از اين جهت است كه حضرت سجاد عليه السلام در تعليمات عاليه خود مكرر تقاضاى زيارت مشاهد مقدس ايشان را نموده و حتى نمى خواهد كه آنى از حضور ايشان جدا باشد و شايد همين يك فقره از دعا كه عرض مى كند: و لا تخلنى يا رب من تلك المشاهد الشريفه كافى باشد تا دانسته شود كه پيغمبر و امام از نظر تصرفى كه بر اين عالم دارند ناظر اعمال زندگانند و نزد قبور ايشان و ايراد كلام در غياب ايشان مانند مصاحبه حضور است !!
    در بيان فقرات مورد شرحبار الها باشى از حالم گواه در حفاظ خود بگيرم در پناه
    تو نگهبانى مرا فى كل حال حافظى بر عالم لا محال
    اين مثل كه آورم من بر زبان شرم آيد چون كنم آن را بيان
    بر بهائم گر نباشد كس رقيب سر زند از هر يكى فعلى عجيب
    گر نباشد گوسفندان را شبان كى بود بر حفظ آنان پاسبان
    پس حراست را به هر نفسى رواست درد آفت را نگهبانى دواست

  8. #8
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    عرضه كردم درد خود را بر طبيب كه جدا يكدم نباشم از حبيب
    آتشى باشد مرا اندر نهاد كه زند بر شعله اش هر ساله باد
    مى وزد در موسم حج اين نسيم تا مگر سازد مرا بر آن سهيم


    ***
    من ندارم در تفكر اين مجال چون ببينم عقل و عشقم در جدال
    عقل گويد پرده بردار از حجاب عشق گويد وصل او را كن شتاب
    عقل گويد كعبه باشد محترم عشق گويد خانه دل كن حرام
    عقل گويد بسته دل شو بر خدا عشق گويد خود مشو از او جدا
    هر دو در آئين خود بر يك روش هر يك از ذوقى بود در پرورش ‍
    پس نباشد راءى آنها بر خلاف گر مرا افتد گذارى بر طواف
    اى خدا هر ساله بر من كن نصيب تا زنم آبى بر آتش از قريب
    همچنان من را رسان بر كوى دوست آن پيمبر كه بگفتى خاتم اوست
    پس ديگر دارم تمنا در وصال كه رسم بر تربت صاحب جلال
    جمله انوار هداى سبط رسول نزدشان طاعت مرا باشد قبول

    اللهم تب على حتى لا اعصيك و الهمنى الخير و العمل به و خشيتك بالليل و النهار ابدا(38) ما ابقيتنى يا رب العالمين
    خداى بپذير توبه مرا همچنان كه ديگر به گناه آلوده نشوم ((يا هميشه مرا در مقام توبه نگهدار تا نتوانم تو را نافرمانى كنم ، و يا چنان توبه مرا قبول فرما كه گويا اصلا معصيت نكرده ام ؛)) و الهام كن بر من كه كارهاى نيك و شايسته انجام دهم يعنى و الهمنا طاعتك بر دلم انداز كه به جا آورم هر عملى را كه موجب رضاى تو است و خود مرا وادار به انجام آن فرماى ؛ و همچنان مرا شبانه روز تا مادام كه در اين جهان باقى هستم در حالت خوف و بيم قرار ده ((تا از ذكر توبه غافل نباشم .))
    در اين جملات دو موضوع مهم مورد بحث است يكى موضوع ((توبه )) و ديگر خوف و خشيت از خداى تعالى كه به ترتيب توضيحى در اين دو مورد داده خواهد شد.
    در بيان توبه
    تا اين قسمت از دعاى شريف در دو مورد ديگر شرحى از بيان توبه نسبت به معناى عبارات و با توجه به آيات مربوطه قرآنى گذشت و اينك در شرح اين فقره متمم مطالبى را كه پيوستگى كامل به بيان امام عليه السلام دارد از نظر قرآن تشريح مى نماييم .
    بايد دانست كه حقيقت توبه به سه چيز متحقق مى گردد، اول به قوت ايمان و نور يقين ؛ دوم به پشيمانى و ندامت ، سوم به ترك آن چه مرتكب شده ؛ و اما نظر اول از اين جهت است كه خداى تعالى به اهل ايمان خطاب مى كند، كه اى گروه گروندگان شما همگى توبه كنيد و بازگشت نماييد به سوى خدا، شايد رستگار شويد و به سعادت دارين برسيد قوله تعالى س ‍ 24ى 31 و توبوا الى الله جميعا ايها المؤ من ون لعلكم تفلحون ؛ و مراد امر او سبحانه بر جميع بندگان است ، چه هيچكس از جريمه و تقصير طاعت خالى نيست ؛ در كشف الاسرار آورده : كه حق تعالى همه را از مطيع و عاصى امر به توبه نموده تا عاصى و خجل زده نشود؛ چه اگر فرمودى اى گناهكاران توبه كنيد موجب رسوايى ايشان شدى و چون در دنيا ايشان را رسوا نمى خواهد اميد هست كه در عقبا ايشان را رسوا نكند.
    و همچنين نظر دوم و سوم از آن جهت است كه خداى تعالى چنين اشاره مى فرمايد: كه اى اهل ايمان اگر مى خواهيد توبه كنيد آن چنان توبه كنيد كه خالصا لوجه الله باشد و اين معنا را قرآن مجيد كاملا تصريح فرموده است .
    توبه نصوح
    سوره التحريم آيه 8 يا ايها الذين آمنوا توبوا الى الله توبة نصوحا...
    بر اين تفسير: اى كسانى كه ايمان آورده ايد باز گرديد از معاصى به طاعت خداى ؛ بازگشتى خالص و بر گذشته نادم شويد و عزم را جزم نماييد بر اين كه باز بر سر گناه نرويد.
    در بعضى از تفاسير مذكور است كه معاذ جبل از پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم پرسيد كه حقيقت توبه نصوح چيست ؟
    فرمود: توبه نصوح آن است كه تائب عود نكند به معصيت چنان كه شير به پستان عود نمى كند.
    در تفسير گازر آورده : اميرالمؤ منين على عليه السلام گفت : توبه نصوح كنيد؛ بر گناه گذشته پشيمانى خوريد و فرائض گذشته را قضا كنيد و رد مظالم كنيد و از خصمان خود حلالى خواهيد و تنهاى ((بدن هاى )) خود را در طاعت خداى تعالى لاغر گردانيد چنان كه در مخالفت و عصيت وى بپروريده ايد و تلخى طاعتش بچشانيد چنان كه شيرينى معصيتش چشانيده ايد.
    هر يك از مفسرين و گويندگان در باب توبه نصوح بيانى دارند
    فتح موصلى گفت : علامت توبه نصوح سه چيز است : مخالفت هواى نفس ، و بسيارى گريه ؛ و صبر در گرسنگى و تشنگى .
    ذوالنون گفت : توبه نصوح را سه علامت است : كم گفتن ، و كم خوردن و كم خفتن .
    كلبى گفت : توبه نصوح آن باشد؛ كه به دل پشيمان باشد و بر زبان استغفار كند و به تن باز استد.
    سفيان ثورى گفت : علامت توبه نصوح چهار است : درويشى ، بيمارى ، ذليلى ، غريبى .
    شفيق گفت : توبه نصوح آن باشد كه صاحب گناه خويشتن را ملامت بسيار كند و از پشيمانى خالى نشود تا از آفات گناه به سلامت برهد.
    قتاده گفت : توبه صادق باشد.
    فضل ((يا فضيل )) عياض گفت : آن باشد كه گناه نصب چشم تائب باشد چنان كه پندارد در او مى نگرد و اين عبارت نزديك به قول سعيد بن جبير است كه فرموده : توبه نصوح آن است كه ذنب هميشه نصب العين تائب باشد و پيوسته بر آن ناظر.
    سرى سقطى گفت : توبه نصوح آن بود كه توبه كند و مردمان را با توبه خواند تا چنان كه وى از عذاب برهد و ديگران را نيز از عذاب برهاند چه شرط مسلمانى آن است كه به مسلمانان آن خواهى كه به خود خواهى .
    ابوالفتوح رازى نوشته است : مراد به نصوح توبه ايست نصيحت كننده و بعضى از مفسرين ديگر هم به همين مضمون گفته اند كه توبه نصوح آنست كه : انسان ناصح نفس خود شود به اخلاص ندم با عزم بر عدم عود، و نيز بعضى ديگر چنين آورده اند كه توبه ايست مقبوله و آن منوط به سه چيز است : خوف عدم قبول ، و رجاء قبول ، و ادامه طاعت از روى ذلول . و نگارنده گويد: تمام اين بيانات از نظر دلائل عقلى هم كه باشد در توبه واقعى صدق خواهد كرد.
    گفتار حضرت سجاد عليه السلام اشاره به توبه نصوح
    حضرت سجاد عليه السلام در يكى از مناجات پانزده گانه خود به نام ((مناجات التائبين )) عرض مى كند:
    الهى انت الذى فتحت لعبادك بابا الى عفوك سميته التوبة ، فقلت توبوا الى الله توبة نصوحا فما عذر من اغفل دخول الباب بعد فتحه ، يعنى الهى تو آن صاحب رحمتى كه بر روى بندگانت درى گشادى به سوى احسان خود كه نام آن را توبه گذاشتى ((و فرمودى كه اى بندگان بازگشت كنيد به سوى پروردگار خود بازگشتن نصوح )) چه كس باشد كه ديگر عذر آورده و غفلت ورزد و از اين در كه بر او باز شده در نيايد، يعنى كمال بدبختى است كه با وجود فتح اين باب غافلان كاهلى كرده و بى اعتنايى نمايند.
    استقبال خداى تعالى از توبه كنندگان
    در آياتى چند است كه خداى تعالى در مورد قبول توبه از بندگان بياناتى آورده كه گاهى بر سبيل ترغيب و تشويق و زمانى بر وجه تنبه و آگاهى موضوع را اعلام مى دارد، و چنين متذكر مى شود: كه اى بندگان بياييد به سوى من و باز گرديد از كردارهاى زشت خود و نادم شويد كه پروردگار شما از شما مى پذيرد و رحمتش را بر شما شامل مى گرداند.
    و در اين موضوع قبلا در فقره ((يا قابل التوب )) در ذيل آيه شريفه : الم يعلموا ان الله هو يقبل التوبة عن عباده مطالبى گذشت و در اينجا بى مورد نيست كه گفته شود اصلا پذيرش توبه را خداى تعالى تضمين كرده است و صريحا مى فرمايد: س 42ى 24 و هو الذى يقبل التوبة عن عباده و يعفوا عن السيئات .... و او آن خدائيست كه توبه پذيرد از بندگانش و در مى گذرد از بدى هاى ايشان .... و در حقيقت توبه مطالبى در باب توبه نصوح گذشت و لكن در ذيل اين آيه شريفه در تفسير ابوالفتوح رازى مطالبى آورده كه مورد توجه است يعنى اقوال بعضى از مفسرين و گويندگان را در چگونگى توبه بيان مى دارد؛ و گفته است كه سهل بن عبدالله را پرسيدند كه توبه چه باشد؟ گفت : انتقال باشد از احوال مذمومه به احوال محموده .
    ابوالحسن پوشبخى را گفتند: تائب كه باشد؟ گفت : آن كه چون معصيت ياد آرد حلاوت او در دل نيايد ((رويم )) گفت : توبه آن باشد كه مرد ترك معاصى كند به فعل و نيت و اقبال كند بر طاعت به فعل و نيت ؛ ((جنيد)) را گفتند: تائب كه باشد؟ گفت : هر كه توبه كند از هر چه جز اوست ؛ و نيز شاه كرمانى گفته است : دنيا رها كن تا تائب باشى و مخالفت هوى كن تا به رضاى او برسى .
    استقبال از توبه كنندگكان بر سبيل استفهام
    سوره المائده آيه 74 افلا يتوبون الى الله و يستغفرونه و الله غفور رحيم .
    آيا رجوع نمى كنند به طاعت خدا و توبه نمى كنند به سوى او و آمرزش ‍ نمى خواهند از او، كه او خداى آمرزگار است بر تائبان و مهربان است بر مستغفران ((و اين استفهام در واقع حالت امر را دارد يعنى كه بايد توبه و استغفار كنند آنها كه مرتكب معاصى شده اند.))
    و اين را هم بايد دانست كه فرق ميان استغفار و توبه آنست كه ؛ استغفار طلب آمرزش است به دعا يا توبه يا غير آن از طاعت ((كه شرح آن قبلا در باب استغفار گذشت )) و توبه ندمست بر معصيت با عزم بر آن كه به مثل آن عود نكند. و لكن در هر حال لازمه استغفار تائب شدن است كما اين كه قبلا در شرح آيه و انى لغفار لمن تاب .... مطالبى گذشت ؛ و نيز چيزى كه در اين بيان قابل توجه است آن است كه خداى تعالى در بسيارى از آيات پذيرش توبه را به حالت صيغه مبالغه در آورده و خود را به صفت ((تواب الرحيم )) معرفى كرده است ؛ و شايد اين از جهت كثرت قبول يا حتم بودن اجابت توبه تائب باشد به خصوص اين كه صفت رحمت را هم تواءم و اضافه به آن نموده ؛ يعنى گذشته از اين كه مى فرمايد: من توبه جميع گناهكاران را مى پذيرم ؛ علاوه مى كند كه بر ايشان هم مهربان بوده و رحمت خود را بر آنها شامل مى نمايم .
    يكى از شرائط توبه
    زمانى توبه به نتيجه مى رسد و مورد پذيرش حق تعالى قرار مى گيرد كه تائب بعد از توبه كردن از گناه و اعمال ناروا؛ كردار شايسته و عمل صالح انجام دهد، همچنان كه فرمود: س 6ى 39 فمن تاب من بعد ظلمه و اصلح فان الله يتوب عليه يعنى هر كس پس از ستم خود توبه كند و اصلاح نمايد ((عمل صالح كند)) خداوند توبه او را بپذيرد، پس ‍ پذيرش توبه منوط به انجام كردار شايسته است .
    از عجائب پاداش و جزا! ((خداى تعالى بديها را تبديل به خوبى مى كند
    موضوع مهمى كه خداى تعالى در باب توبه اشاره به آن فرموده و مقام راءفت و رحمت خود را نسبت به بندگان به حد آن چنانى كه هست مى رساند در سوره الفرقان آيه 70 است كه پس از بيان تعذيب مجرمين مى فرمايد: الا من تاب و امن و عمل عملا صالحا فاولئك يبدل الله سيئاتهم حسنات و كان الله غفورا رحيما.
    عجب خداى مهربانى است !! قبل از اين آيه شريفه بيانى دارد كه در كيفيت عذاب مضاعف از چند دسته را ((مشرك ، قاتل عمد، زانى )) مى نمايد كه در واقع اين سه نوع گناه از امهات معاصى به شمار مى رود و از گناهان كبيره درجه اول محسوب مى شود.
    سپس مى فرمايد: مگر آن كس كه توبه كند و بگرود به خدا و رسول و كارهاى شايسته انجام دهد، پس براى اين گروه كه قبلا صاحب گناه كبيره بوده و توبه كرده اند؛ بدل كند خداى تعالى بديهايشان را به نيكويى ها يعنى سوابق معاصى را به توبه محو كند و لو احق طاعات به جاى آن ثبت نمايد يا بدل كند عادت معاصى را در نفس به ملكه طاعت ؛ يا توفيق دهد او را به اضداد عمل ما سلف ؛ يا ثبت نمايد براى او بدل هر عقاب را ثواب .
    نگارنده گويد: از اين آيه شريفه چنان معلوم است كه خداى تعالى هر گناهى را اعم از كبيره يا صغيره كه در شرايط مذكوره از آن توبه كنند مى آمرزد و چون عمل توبه يك عمل نيكو و حسنه ايست و خداى تعالى فرموده كه : ان الحسنات يذهبن السيئات لذا در مرحله اول خود عمل توبه كه حسنه است سيئات را از بين مى برد؛ و تبديل سيئات به حسنات منوط به كردارهاى شايسته و نيكوييست كه پس از توبه از تائب به عمل آيد.
    خداى تعالى توبه كنندگان را دوست مى دارد
    خداى تعالى سه چيز از براى توبه كنندگان قرار داده كه اگر يكى از آنها را به جميع اهل آسمان و زمين عطا مى فرمود به سبب آن نجات مى يافتند؛ يكى آن كه فرمود خدا توبه كنندگان را دوست دارد. ديگر اين كه خبر داده است كه فرشتگان حامل عرش و فرشتگانى كه در حول عرشند طلب آمرزش مى كنند از براى كسانى كه توبه كرده اند، و سوم آمرزش و رحمت خود را از براى كسى كه توبه كند قرار داده است ؛ و حضرت امام موسى كاظم عليه السلام فرمود: كه دوست ترين بندگان به سوى خدا توبه كنندگانند.
    بازگشت بنده به سوى خدا مساوى با دو برگشت خداوند به سوى بنده است
    در تفسير الميزان در ذيل آيه شريفه س 4ى 17 انما التوبة على الله للذين يعملون السوء بجهالة .... ((كه تفسير آن در صفحه 181 گذشت چنين آورده :)) توبه در لغت به معنى برگشت است ، و توبه از بنده برگشت اوست به سوى پروردگارش با پشيمانى و بازگشت از سرپيچى ، و از جانب خداوند توفيق وى به توبه يا آمرزش گناه او، مكرر گفته شده كه هر توبه ((يعنى بازگشت )) از بنده به سوى خدا؛ مساوى با دو برگشت خداوند به سوى بنده مى باشد - به حسب بيان قرآن - زيرا توبه يك عمل پسنديده ايست كه محتاج به نيرو است و نيرودهنده هم خداست پس توفيق كار خير را اول خداوند عنايت مى كند، تا بنده قادر به توبه مى شود و از گناه خود بر مى گردد و سپس وقتى موفق به توبه شد محتاج تطهير از آلودگى گناهان و آمرزش است ، آن جا نيز بار ديگر مشمول عنايت و رحمت و آمرزش خدا قرار مى گيرد.
    اين دو عنايت و برگشت خدا همان دو توبه اى هستند كه توبه بنده را در ميان گرفته اند، قرآن مى فرمايد: س 9ى 118 ثم تاب عليهم ليتوبوا يعنى سپس ((خداوند)) به سوى آنها بازگشت تا آنها نيز باز گردند. اين همان توبه اولى است و مى فرمايد: س 2ى 160 فاولئك اتوب عليهم يعنى پس به سوى آنان باز مى گردم .
    و اين نيز توبه دومى است و در ميان اين دو، توبه بنده قرار مى گيرد.
    و همچنين در آن تفسير شريف اضافه مى كند: اين مطلب را با تاءمل ميتوان دريافت كه توبه متعدد خداوند تعالى نسبت به موقعيت بنده ، تعدد پيدا مى كند، و گرنه توبه خداوند يكى است و آن همان برگشت لطف پروردگارى است به سوى بنده گنه كار، غايت ، توبه بنده در لابلاى اين توبه واقع شده ، گاهى نيز بدون شروع توبه بندگان شروع مى گردد، همانطور كه از آيه و لا الذين يموتون و هم كفار استفاده مى شود كه قبول شفاعت در حق بنده گناهكار هم در روز قيامت از مصاديق توبه است ؛ آيه مباركه : و الله يريد ان يتوب عليكم و يريد الذين يتبعون الشهوات ان تميلوا ميلا عظيما نيز از اين باب مى باشد.
    توبه در حال اضطرار بى نتيجه است
    خداى تعالى در آن جا كه فرمود: توبه را قبول كند و بپذيرد از كسانى كه از روى جهالت و نادانى مرتكب اعمالى زشت و ناروا شدند ((كه تفسير آن قبلا گذشت )) سپس مى فرمايد: س 4ى 18 و ليست التوبة للذين يعملون السيئات حتى اذا حضر احدهم الموت قال انى تبت الان ....
    يعنى توبه براى آن كسانى نيست كه بد كنند تا هنگام مرگشان و سپس ‍ گويند الآن توبه كرديم !! و پذيرش توبه منوط به آن است كه قبل از بسته شدن در توبه ، توبه كنند ((يعنى توبه و پذيرش آن به قبل از فرارسيدن اجل محدود است )) و الا آن زمان كه اجل ناى گلوى مجرم را بگيرد و با او دست به گريبان شود و بداند كه ديگر چاره اى جز تسليم جان نيست و با اين حالت ((حال اضطرار)) توبه كنند هيچ نتيجه نخواهد گرفت ، چون ياءس از زندگانى دنيا و خطرات هنگام مرگ و شدت اهوال پس از آن او را وادار بر آن كرده كه از كار خود پشيمان شود؛ در حالى كه ديگر وقت بازگشت به خداوند را از دست داده است ، پس توبه كردن بايد در حال اختيار باشد و توبه در حال اضطرار توبه نيست بلكه اضطرار است ؛ و از آن طرف پذيرش توبه از طرف خداى تعالى اشاره به نزديك شده ؛ قوله تعالى : ثم يتوبون من قريب فاولئك يتوب الله عليهم .... بر اين اشاره كه اگر كسى مرتكب گناهى شد و از روى جهالت خطائى از او سر زد، بلافاصله بايد توبه كند و تاءخير نكند و به اميد اين كه اجل او را مهلت مى دهد امروز و فردا ننمايد؛ چون دوران پذيرش توبه محدود است و پشيمانى دم مرگ پشيمانى كاذب است و اگر بنا شود كه توبه در هر موقع مورد قبول قرار گيرد و هر پشيمانى ، توبه كند توبه او مقبول باشد، گفته حق تعالى را كه درباره مجرمين در روز رستاخيز فرموده دفع مى شود؛ قوله : و اسروا الندامة لما راو العذاب .... و نظير اين آياتى داريم كه توبه و پشيمانى و ايمان به خدا آوردن در هنگامى كه موقعيت از دست رفته بى فايده و بى حاصل است . نشنيديد كه قرآن مجيد نقل قول مى كند از لسان گروهى كه از اين دار تكليف رهسپار به عالم برزخ و سراى سزا و جزا مى شوند و در آن جا تقاضاى برگشت به دنيا مى كنند تا شايد بيابند و توبه كنند و كردار نيكو به جاى آوردند، ولى ديگر جواب رد به آنها داده شده و هرگز از ايشان پذيرفته نخواهد شد!! و اين نشانه ايست تا مكلفان موقع شناس باشند و تا وقت ؛ از دست نرفته است و هرگونه اختيار و فرصت دارند توبه كنند و به سوى پروردگار خود باز گردند تا مورد لطف و عنايت و محبت خدا قرار گيرند.
    رواياتى از تفسير الميزان در ذيل آيه مورد تفسير
    از آن جا كه روش نگارنده تحصيل مقام اميدوارى براى خواننده عزيز است ؛ و در تفسير آيه اى كه گذشت شايد براى بعضى حالت ياءس ايجاد شود، لذا رواياتى را كه صاحب تفسير الميزان در ذيل اين آيه شريفه آورده متذكر مى شويم تا مراتب لطف خداوندى ظاهر شده و معناى آيه شريفه بهتر فهميده شود.
    در كتاب ((الفقيه )) از آخرين خطبه حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم نقل مى كند كه فرمود: هر كس يكسال قبل از مرگش هم توبه كند خدا توبه او را مى پذيرد، و سپس فرمود: يكسال بسيار باشد هر كس يكماه قبل از مرگش هم توبه كند خدا او را مى آمرزد، سپس فرمود: يكماه نيز بسيار است ، هر كس يك روز قبل از مرگ هم توبه كند، خدا او را مى آمرزد، و سپس فرمود: يك روز بسيار باشد، هر كس يك ساعت قبل از مرگ را توبه كند، خدا او را مى آمرزد، و سپس فرمود: يك ساعت نيز بسيار باشد هر كس توبه كند و و و روحش به اينجا رسيده باشد ((و به گلوى خود اشاره فرمود)) خدا او را مى آمرزد.
    از حضرت صادق عليه السلام پرسيدند از اين آيه و ليست التوبة للذين يعملون السيئات حتى اذا حضر الموت احدهم الموت قال انى تبت الآن حضرت فرمود: يعنى در موقعى كه آن عالم را ببيند.
    روايت دوم ، اين آيه و رواياتى را كه درباره پذيرفته نشدن توبه در موقع مرگ وارد شده تفسير مى كند، و مى گويد: مراد از ((حضور مرگ )) وقتى است كه يقين به مرگ پيدا شود و آثار آخرت هويدا گردد و در آن موقع توبه اى نيست ، اما كسى كه جاهل است مانعى براى پذيرش توبه اش ‍ نيست .
    تفسير العياشى : زراره ؛ از حضرت باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: وقتى روح به اينجا رسيد ((و به گلوگاه خود اشاره نمود)) توبه عالم [كسى كه مى داند كه مى ميرد] پذيرفته نمى باشد و توبه جاهل ((كسى كه احتمال مرگ نمى دهد)) قبول است .
    توبه كردن از گناه واجب است
    عالم ربانى ملا احمد نراقى ؛ در معراج السعادة آورده است : هيچ شكى نيست كه هر چيزى كه رسيدن به سعادت ابديه و نجات سرمديه موقوف بر آن است تحصيل آن لازم و واجب است .
    و شبهه اى نباشد، كه سعادتى نيست به جز لقاى پروردگار و انس به او؛ پس هر كه محروم از قرب وصال و ممنوع از مشاهده جمال و جلال ايزد متعال باشد از جمله اشقياء و به آتش دورى و آتش دوزخ معذب مى باشد و هيچ چيز باعث دورى و سبب مهجورى نمى گردد مگر معاصى و گناهان ؛ و چاره آنها نيست مگر توبه و انابه ، پس به حكم عقلى توبه واجب عينى است بر هر كسى كه مرتكب معصيت شده باشد و چگونه توبه واجب نباشد و حال آن كه اعتقاد به وجود اجتناب از معاصى و مضرات آنها از جمله ايمان است .
    و بايد توجه داشت كه وجوب توبه تخصيص به شخصى دون شخصى و وقتى دون وقتى ندارد بلكه بر همه كس و در همه وقت لازم است ، چه هر بنده خالى از معصيت و گناه نيست و اگر در بعضى اوقات از معصيت جوارح و اعضاء خالى باشد ظاهر اينست كه خالى از صفت بدى از صفات نفسانيه يا رغبت به گناهى در دل فارغ نباشد و اگر فرض شود كه از آن نيز خالى باشد از وساوس شيطانيه و افكار متفرقه كه دل را از ياد خدا غافل كند خالى نيست و همه اينها نقصى است كه بازگشت آنها به توبه است ؛ در هر حال لازم است بر هر بنده سالكى در هر موقع توبه كند و همچنين توبه از بعضى گناهان واجب شرعى است كه اگر كسى مرتكب آن شده باشد و بى توبه از دنيا برود مستحق عذاب الهى خواهد بود؛ و آن گناهى است كه در شريعت مقدسه بر همه كس حرام شده و نهى از آنها وارد شده و همه خلق در وجب توبه از آنها يكسانند؛ و اما بعضى ديگر از گناهان چون وساوس نفسانيه و رغبت قلبى به معاصى و قصور در معرفت و عظمت و جلال حضرت بارى و امثال اينها؛ پس توبه از آنها واجب شرعى نيست كه ترك آن موجب عذاب اخروى گردد بلكه وجوب آن به معنى ديگر است كه عبارت از وجوب شرطى باشد؛ يعنى كسى كه خواهد پا بر بساط قرب حضرت معبود نهد و به مقام محمود برسد بايد از آنها نيز توبه نمايد؛ پس كسى كه به نجات از عذاب ؛ قناعت كند و طالب زيادتر از آن نباشد، توبه از اين قسم گناه بر او و اجب نيست ؛ و آن چه وارد شده است از استغفار و توبه انبيا و اوصيا از اين اقسام توبه و استغفار بوده چه به واسطه نزول ايشان در اين سراى جسمانى و ابتلاى ايشان به بدن عنصرى لابد بود از براى ايشان از تربيت بدن و اكل و شرب و خواب و التفات به اصحاب ؛ و به آن سبب گاهى از مقام شهود و استغراق باز مى ماندند و اين نسبت به مراتب ايشان نوعى گناه بوده ((همچنان كه قبلا در بيان حسنات الابرار سيئات المقربين مطالبى گذشت .))
    و اين بود به طور كلى موضوع كيفيت و چگونگى توبه از نظر قرآن و اقوال مفسرين و گويندگان ؛ و در پايان اين بحث نگارنده را به خاطر رسيد كه فرمايش اميرالمؤ منين على عليه السلام را زينت بخش اين صفحه قرار داده و با وجود مطالبى كه در سهولت توبه و ثواب آن گذشت حقيقت ديگرى را آشكار سازد، و آن اينست كه در نهج البلاغه مى فرمايد: ترك الذنب اهون من طلب التوبة ؛ يعنى گناه نكردن آسان تر است از خواستن توبه و بازگشت ؛ و از فرمايش امام چنين نتيجه گرفته مى شود: كه آدمى را سعى بايد كه هيچگاه به اميد توبه مرتكب گناه نشده و دامن خود را به معصيت آلوده نسازد.
    موضوع دوم از فقرات مورد شرح در باب و خشيتك بالليل و النهار....
    همانطور كه قبلا گذشت امام عليه السلام در خلال اين دعاى شريف در چند مورد اشاره به مقام خوف و رجاء نموده و با لسان مختلف حقيقت آن را آشكار كرده است ، و لكن در اين جمله كه او عليه السلام كلمه ((خشيت )) را استعمال نموده مقام خوف را بر وجهى ظاهر كرده است كه شايسته خوف بندگان صالح از مقام پروردگارى باشد.
    گرچه ارباب معانى بر آنند كه خوف و خشيت در لغت يك معنى دارد؛ ولى چون اين كلمه در بيان قول حق تعالى بر وجهى آمده كه شايسته خوف بندگان عالم و عارف است ، لذا مى توان گفت كه خشيت مرتبه اى بالاتر از خوف است ؛ همچنان كه فرمود: انما يخشى الله من عباده العلموا يعنى همانا كه بندگان عالم و دانا از خداترسند، و از اينجا معلوم مى شود كه استعمال ((خشيت )) مخصوص بندگان عالم و عارف بوده و مرتبه آن بالاتر از مرتبه خوف است و بهترين شاهد براى توضيح اين بيان روايتى است كه در جلد سوم از اصول كافى ، از امام صادق عليه السلام نقل شده است .

  9. #9
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    گريزگاه و پناهگاهى جز به سوى پروردگار نيست !!
    در اين فقره معنى لطيفى بيان شده و آن اينست كه علاوه بر اين كه فرار از حكومت حق و فراز از حق ميسر نيست ، پناهگاهى جز او نيست و بايد چنين هم باشد، و امر هم چنين است ، كه از عذاب او سبحانه بايد به سوى خود او گريخت ، مگر نه خود فرمود: س 51ى 50 ففروا الى الله انى لكم منه نذير مبين يعنى پس فرار كنيد به سوى خدا كه من شما را ترساننده آشكارم .
    على عليه السلام هم اين معنى را با بيان ديگر عرض مى كند و در دعاى كميل مى فرمايد:
    و لا يمكن الفرار من حكومتك در دائره حكومت تو امكان فرار ميسر نيست ، و همچنين است ، بيان خود حضرت سجاد عليه السلام در صحيفه كه اين عبارت را با معنى ديگر پرورانيده و در مقام دعا عرض ‍ مى كند: و لو ان احدا استطاع الهرب من ربّه لكنت انا احق بالهرب منك ... يعنى و اگر كسى مى توانست از پيشگاه پروردگار خود بگريزد من سزاوارترين مردم بودم به گريختن از تو؛ و به عبارت ديگر عرض مى كند: اللهم انك طالبى ان انا هربت و مدركى ان انا فررت ، يعنى ، خدايا؛ همانا كه تو جوينده منى اگر بگريزم ، و دريابنده منى اگر فرار كنم ، پس به كجا مى توان رفت و به چه كس مى توان پناه برد.
    نه از وحشت اين دنياى دنيه از پيشگاه پروردگار راه فرار است ، و نه از توهم صحنه هاى آخرت پاى گريز!! همچنان كه در آن گير و دار پرجنجال و هياهو چنين خطاب آيد: يا معشر الجن و الانس ان استطعتم ان تنفذوا من اقطار السموات و الارض فانفذوا لا تنفذون الا بسلطان يعنى اى گروه جن و انس اگر توانيد بيرون رويد از كنارهاى آسمان ها و زمين ((يا بگريزيد از عذاب )) پس بيرون رويد و فرار نماييد، و لكن بيرون نمى توانيد شد و قادر نيستيد بر آن مگر به تسلط و غلبه ؛ يا به قدرت من كه به شما اعطا كنم ، و حال آن كه شما را اين تسلط نيست . و اعطاى قوت موافق مصلحت و حكمت من ، نه ، پس به هيچ كجا نمى توانيد گريخت .
    پس از اين جهت است كه حضرت سجاد عرض مى كند: كه من پناه به سوى تو آورده و از تو به سوى تو گريزانم و چشم داشت دارم گذشتى را كه به دل سپردگان احسانت وعده فرمودى درباره من هم معمول دارى !!
    در فقرات مورد شرح در باب حسن ظن خداى تعالى مطالبى است كه بحث آن در جاى خود در همين كتاب بيايد.
    راه گريز به سوى حق تعالى باز است اى خدا بر فضل تو بردم پناه غير درگاهت ندارم هيچ راه
    من گريزانم ز تو بر سوى تو ره نه پيمايم بجز در كوى تو
    از غم عصيان و از بيم عقاب در گريز خود همى دارم شتاب
    از كجا يابم من امكان فرار كه ندارد مدعى يك جا قرار
    هر كجا گامى نهم او حاضر است بر فرار و رجعت من ناظر است
    چونكه از مادر كند كودك فرار باز گردد او به حال اضطرار
    دامن مادر بگيرد در عيان چون نبيند غير او كس مهربان
    پس كه باشد مهربان تر از رحيم كه به فضل خود ببخشد بر اثيم
    هر خطاكارى كه سويش باز گشت مى كند از جرم و عصيانش ‍ گذشت
    بر تو دارم من چنين نيكو گمان كه مرا بخشى به عفوت همچنان

    و ما انا يا رب و ما خطرى هبنى بفضلك و تصدق على بعفوك
    پروردگارا؛ من كيستم و قدرم چيست ؟! ببخش مرا به فضلت ، و تصدق فرماى بر من به عفوت .
    ((جان عالم به قربانت اى حضرت سجاد!!))
    نگارنده معذرت مى خواهد از اين كه در عبارت بالا از رويه شرح خارج شده و اين جمله لفظى را كتابت كرده است ؛ ولى چه كنم كه در ترجمه عبارت احساساتى بر من غلبه كرد كه با صدايى بلند عرض كردم : جان عالم فداى آن آقا؛ كه با چه لسان هاى مختلف پروردگار خود را مى خواند.
    و در اين جا چنين اشاره مى كند: كه پرودگارا من در پيشگاه كبريايى تو؛ من در مقابل آن عظمت و جلال ؛ كه هستم ! و چه هستم ! چه قدر و منزلتى دارم و گناهم چيست ؟؛ يعنى ، هيچ هستم ((و چون هيچ هستم گناهم هيچ است !)) پس ببخش مرا به فضل خود: كه ، ان الله لذو فضل على الناس ، ((و الله ذوالفضل العظيم )) همانا كه تو صاحب فضل و بخششى بر مردمان ؛ و تويى صاحب فضل بزرگ .
    در كتاب الجوهره الغريزه در شرح اين عبارت آورده : هر اندازه كه معرفت شخص نسبت به بارى تعالى بيشتر باشد، همان اندازه حقارت و كوچكى خود را در مقابل عظمت او تعالى بيشتر درك و احساس ‍ مى نمايد.
    انسان وقتى خودبين است كه خدابين نيست ، وقتى كه خدابين شد، خودبينى از او رخت مى بندد وقتى كه خودبينى از او رخت بربست عظمت حقيقى و واقعى پيدا مى كند؛ اگر على بن الحسين عليه السلام اين قدر اظهار كوچكى و حقارت در مقابل پروردگار عالم مى نمايد همان اظهار كوچكى و حقارت به قدرى او را عظمت داده است كه در زمين و آسمان ها مشهور به زين العابدين است و الان در كنار جدش رسول خدا و اميرالمؤ منين و فاطمه زهرا و حسن مجتبى و پدر بزرگوارش سيدالشهداء صلوات الله عليهم در بهشت متنعم و پايدار و نام او در صفحه روزگار باقى و برقرار است .
    او بايد كسانى كه اين دعا را مى خوانند از اين جمله عبرت اخذ كرده و پند بگيرند و در نظر بياورند: مانند زين العابدين عليه السلام با آن شرافت حسب و نسب و با آن عبادت و بندگى اينطور اظهار كوچكى و حقارت كرده كه عرض مى كند: خدايا من چه هستم و چه ارزش و لياقتى دارم !
    پس بايد امثال ما در پيشگاه خداوند چقدر اظهار ذلت و خاكسارى بنماييم .
    از مخازن كرم الهى هر چه بخشيده شود كسر نخواهد شد
    در شرح جمله دوم كه امام عليه السلام عرض مى كند و تصدق علىّ بعفوك ، يعنى تصدق نما بر من به عفو خود؛ شايد اشاره به اسرار اين آيه شريفه باشد.
    س 2ى 219 و يسئلونك ماذا ينفقون ، قل العفو.... بر اين تفسير كه مى پرسند تو را اى محمد صلى الله عليه و آله و سلم از چه چيز مى بخشى ؛ بگو: ببخشيد عفو را يعنى انفاق كنيد آن چه را كه اطيب و افضل از دارايى شما باشد و بذل آن بر شما ميسر باشد.
    و در اين جا مى توان چنين گفت : كه اى پروردگار هر چه بر بندگان بخشى و از خزينه كرمت احسان فرمايى هيچگاه كسر نياورى و روزى و نفقه اولين و آخرين را هميشه فراهم دارى و در خزائن نعمت و احسانت به قدرى مازاد است كه هر چقدر بر مخلوق خود بخشى ميسر است و قطره اى از درياى رحمتت كم نخواهد شد.
    پس پروردگارا: ببخش بر من از به فضل خود از آن چه در خزائن كرمت مى باشد.
    چه بسيار نيكو امام عليه السلام در اصرار به عفو و بخشش كوشيده و آخرين عبارتى كه سائلان در نيل به مقصود قائلند بكار برده است ؛ يعنى سنت سائلين چنين است كه هر گونه مطالب در نزد اعطاكنندگان بخشش ‍ اظهار مى كنند؛ و كلام و عبارات گوناگون براى اخذ نتيجه بيان مى دارند و چون اثرى از گفتار خود نديدند آخرين حربه كلامى خود را به كار برده و به مسئول به حال التماس مى گويند ((از براى خدا بر من تصدق كن )) و از اين نتيجه مى گيريد. و حال امام عليه السلام هم اين رويه را بر بيان لطيفى معمول داشته و چنين عرض مى كند: و تصدق على بعفوك .
    من كيستم و قدرم چيست ؟من كه هستم ، من چه هستم در وجود اين بود معنى ز بود و از نبود
    تا وجود او بود من كيستم ؟ چون كه در هستى شدم من چيستم ؟
    از همان اول كه عالم شد بنا هستى من بد همان عين فنا
    پس در اين عالم به هستى من نيم گر تو گويى هستمى گويم كيم ؟
    چون نباشم پس ببود من مپيچ هر نبودى را گنه بود است هيچ
    نه گناه و نه وجودى در ميان پس به هيچم بخشى از گنج نهان
    نزد تو هيچ است دنياى عظيم پس چه باشد قدر من در آن سهيم
    اى خدا بخشاى اين ناچيز را مرهمى نه اين دل خون ريز را
    هر چه بودم آرزو با هر مآل با لسان مختلف كردم سؤ ال
    گويم آخر اين كلام خويش را اى خدا صدقه بده درويش را
    آن چه خواهى ده تو بر دلخواه خود عفو خود را صدقه كن در راه خود

    اى رب جللنى بسترك و اعف عن توبيخى بكرم وجهك
    اى پروردگار، بپوشان ((عيوب مرا)) به پرده پوشى خود يعنى گناهان مرا با پرده هاى عفو و آمرزش خود بپوشان ((يا به اعتبار ديگر بزرگ گردان مرا به پرده پوشيت از گناهانم )) و در گذر از سرزنش من به كرامت ذات خود.
    بهترين خلعت پروردگارى لباس مغفرت است
    مثل اين كه امام عليه السلام در اين جا با توجه كامل خود را در حضور پروردگار خود يافته و مطلب مهمى را به عرض مى رساند و بيان خود را از اينجا همانند مذاكره حضورى آغاز مى كند؛ به اين معنى كه عرض مى كند ((اى رب )) و در لفظ عرب ((اى )) اشاره به نزديك است ؛ و چنين مى رساند كه با حالت كاملا مجذوبى و در عالم محبتى گرم با محبوب خود خلوت كرده و چنين راز و نياز مى كند؛ كه اى پروردگار: بپوشان مرا از پوشش خود بر عيوب من ((شايد مراد اين باشد كه چه لباسى بهتر از لباس مغفرت است ؟)) مرا به زيور اين خلعت زينت فرماى ؛ چون خود بارها امر به گذشت فرمودى كه : و ان تعفوا و تصفحوا و تغفروا فان الله غفور رحيم ؛ پس در گذر از توبيخ من كه اين خود بسى دردناك و حالتى شرم آور است ؛ و با جراءت مى گويم ؛ از صفات كريم دور است كه سرزنش و ملامت كند آن كس را كه بر او نعمت ارزانى داشته و براى افاضه رحمت او را بوجود آورده است .
    نگارنده گويد: شكى نيست ؛ بر اين كه آنها كه دايم با نفس اماره خود در جدال هستند و هر آن نفس خود را سرزنش و ملامت كرده و براى تزكيه و وصول به مقام عاليه از اعمال ناشايسته باز مى ايستند هيچگاه مورد توبيخ خداى تعالى قرار نخواهند گرفت .
    و در باب ستر و پرده پوشى خداى تعالى از گناه بندگان مطالبى است كه بعدا بيايد.
    در بيان فقرات مورد شرح
    اى خدا پوشان مرا زيبا لباس تا گذارم كار خود را بر اساس ‍
    پوششى كن بر گناه عاصيان رحمت آور بر گروه خاكيان
    از تو باشد انتظار خلعتم كه بپوشانى لباس رفعتم
    بگذر از توبيخ و از اين سرزنش گر چه باشد سنتت بر اين روش ‍
    چون ملامت ديده ام از نفس خويش تو مكن بر سرزنش حالم پريش ‍
    آن حديث صدقه دادن افصح است كه بگفتى ((قول نيكو)) ارجح است
    پس ملامت بدتر از سوز جحيم قول نيكو خوشتر از باغ نعيم
    گفته اى با هر كريمى در عطا كه نه بگشايد زبانش بر خطا
    گر كند بخشش به منت باطل است بر ملامت هر عطا بى حاصل است
    اين كه خود دادى به ما درسى چنين كى روا دارى چنان دارم يقين
    كه نه توبيخى كنى بر كرده ام هم نگيرى بر تن درمانده ام
    شدت سختى مشقت بر عذاب چون كه دادى قول نيكو بر ثواب

    فلو اطلع اليوم على ذنبى غيرك ما فعلته و لو خفت تعجيل العقوبه لا اجتنبته ، لا لانك اهون الناظرين الىّ و اخف المطلعين على ، بل لانك يا رب خير الساترين و احكم الحاكمين و اكرم الاكرمين ، ستار العيوب ، غفار الذنوب ، علام الغيوب ، تستر الذنب بكرمك و تؤ خر العقوبه بحلمك .
    پس اگر امروز يا ((در آن هنگام كه مرتكب گاه مى شوم )) كسى جز تو بر آن واقف مى شد، بجاى نمى آوردم و اگر از سرعت و شتاب عقوبت انديشناك بودم هر آينه اجتناب كرده و دورى مى جستم ، و اين ؛ نه از نظر آنست كه تو خوارترين نگرندگانى به سوى من يا ((نه اين كه نظر تو را به سوى خود خوار بشمارم )) و اهميت ندهم كه تو بر آنها واقفى ؛ و نه از براى اين كه تو سبكترين اطلاع يا بندگان بر من ((يا اطلاع تو را بر جرائم خود سبك انگارم )) نه چنين است !! بلكه از آن جهت است كه تو بهترين پرده پوشانى و داورترين داوران يعنى بهترين حكمرانان و بخشنده ترين بخشندگان و كريمترين كريمانى ؛ پوشاننده عيبهايى ؛ آمرزنده گناهانى ؛ و داناى پنهانى هايى و با خبر از اسرار بندگان .
    ((با اين توصيف پس به جا باشد)) كه مى پوشى و ستر مى نمايى گناه مرا به كرمت و تاءخير مى اندازى عقوبت را به بردباريت : يعنى خطاى خطاكاران را به كرمت پرده پوشى مى كنى و عقوبت آنان را به حلمت تاءخير مى نازى ((تا شايد سعادت توبه نصيبشان گردد.))
    چگونه است كه گناهكار از مردم حيا مى كند و از خدا نمى ترسد
    بعد از آن كه امام عليه السلام با حالت حضور تقاضاى بخشش و پوشش ‍ گناهان كرد و از توبيخ شدن طلب گذشت نمود؛ سپس عرض مى كند: كه اگر كسى غير از تو ((اى پروردگار)) بر گناهانم مطلع مى شد به جاى نمى آوردم و از آن سر باز مى زدم ؛ شايد سر اين عبارت در اين آيه شريفه نهفته باشد.
    سوره النساء آيه 108 يستخفون من الناس و لا يستخفون من الله و هو معهم ... بر اين تفسير: كه گناهكاران و خيانت كنندگان به نفس خود ((چون آن كس كه مرتكب گناه شود و خود را مستوجب عقوبت كند به نفس خود خيانت كرده است )) پنهان مى كنند گناه و خيانت خود را از مردمان به جهت حيا و خوف ؛ و پنهان نمى دارند از خدا كه احق است بر آن كه استخفا كنند از او بر وجه خوف و حال آن كه خدا با ايشان است و اسرار ضمائر ايشان بر او پنهان نيست ؛ پس او سزاوارتر است كه از او شرم دارند و باز پوشيدن گناه از او به ترك آن است ؛ چه در استتار شى ء از او طريق ديگر نيست به او مگر ترك آن چه استحقاق آن مى نمايد و به آن مؤ اخذه مى كند.
    پس مى توان از بيان امام عليه السلام اين نتيجه را گرفت كه اگر خطاكار اين يقين را حاصل كند كه در هنگام ارتكاب گناه پروردگارش حاضر و ناظر است و ايمان داشته باشد بر اين كه شتاب كيفر كردارش به سرعت در انتظار اوست ؛ هيچگاه مرتكب گناه نخواهد شد.
    حسين بن على عليه السلام هم در دعاى عرفه بيانى آورده كه اشاره به همين عبارت است و اين معنى را بر وجه ديگر رسانيده ؛ و عرض مى كند: و لو اطلعوا يا مولاى على ما اطلعت عليه منى اذا ما انظرونى و لرفضونى و قطعونى .... يعنى ، پروردگارا اگر آن چه تو از من مى دانى مردمان هم بدانند، به سويم ننگرند؛ و به دورم اندازند، و پيوند دوستى و نزديكى را از من قطع كنند ((پس چگونه است كه در كردار خود از مردم شرم و ترس دارم و از نظارت پروردگار خود بى باكم .))
    خداى تعالى گاهى در عقوبت تسريع و گاهى تاءخير مى كند
    همانطور كه در اولين فقره اين دعاى شريف الهى لا تؤ دبنى بعقوبتك مطالبى در باب عقوبت گذشت و دانسته شد كه تاءخير و تسريع عقوبت مخصوص كافران بوده و شرح آن در داستان هاى امم سالفه بسيار آمده است كه گاهى خداى تعالى در شاءن آنها فرمود: انما نملى لهم ليزدادوا الماء و گاهى فرمود: ان ربك سريع العقاب ، اينك در اينجا امام عليه السلام از نظر تعليمات عاليه خود متذكر تاءخير و تسريع عقوبت شده و كلام خود را بر هر دو وجه اشاره مى فرمايد؛ يعنى در جمله اول كه عرض مى كند و لو خفت تعجيل العقوبة لاجتنبته . اشاره به سرعت عقوبت كرده چون مى فرمايد اگر متوجه سرعت عقوبت تو بودم دورى مى جستم ((و شايد منظور از اين تعليم آن باشد كه آدمى غفلت را از خود دور كرده و هر آن متوجه سرعت عقوبت بدكردارى ها باشد.))
    و در عبارت دوم عرض مى كند: و تؤ خر العقوبة بحلمك يعنى با آن صفت عالى حلم كه در تو موجود است بردبارى مى كنى و تاءخير مى اندازى عقوبت را، يا فرو مى نشانى غضبت را از بدكردارى هاى ما و اشاره ديگرى كه در اين دو جمله به كار رفته است آنست كه امام عليه السلام حالتى از خوف و رجاء را ظاهر كرده است .
    اعتراف به صفات پروردگارى در مقام دعا
    و شاهكار بيان او عليه السلام اينست كه در پيرو اين مطالب چنين عرض ‍ مى كند: كه من بر آن ساحت مقدس جسارت نكردم ، و علم تو را از كرده خود كمتر از دانايى مردمان ندانستم كه مبادرت بر گناه كردم ، بلكه ارتكاب گناه من از آن جهت بود كه دانستم تو بهترين ستركنندگانى و بهترين حكم كنندگانى و كريمترين كريمانى ؛ سپس خداى را به بعضى از اسماء حسنى او سبحانه مى خواند و در مقام اعتراف به صفاتش منظور خود را از آن اوصاف بيان داشته و عرض مى كند: ((ستار العيوب )) يعنى اى كه تنها تو قادرى كه بپوشانى عيبها را بر مردمان هم در اين دنيا از نظر حسن تفاهم با يكديگر؛ و هم در دار آخرت از نظر شماتت و ملامت ؛ و بعد از آن به نام شريف ديگر ((غفار الذنوب )) بيان خود را دنبال كرده و مثل اين كه علت جراءت بر ارتكاب گناه را همين صفات دانسته و مى خواهد از اين صفات در مقام دفع گناه استفاده نمايد؛ از آن جهت كه كس ديگر عامل مظاهر اين صفات نيست ؛ همچنان كه خود فرمود: و من يغفر الذنوب الا الله كيست كه بيامرزد گناهان را مگر خداى ؟
    يعنى هيچكس نيامرزد جرائم بندگان را كه به آن مستوجب عذاب دوزخ شده باشند جز خدا!!
    و نيز در دنبال ؛صفت ديگر معبود خود را متذكر شده ؛ عرض مى كند ((علام الغيوب )) يعنى تويى داننده همه پنهانى ها، و اشاره اين صفت بر بيان قول حق تعالى است كه در قرآن كريم خود را چنين معرفى كرده است ؛ جائى مى فرمايد: انى اعلم غيب السموات و الارض يعنى همانا آن چه را كه پوشيده است در آسمان ها و زمين مى دانم ، و در جاى ديگر فرموده : عالم الغيب و الشهادة .... يعنى داننده است به هر پيدا و پنهان ، و نيز فرمود: فانه يعلم السر و اخفى و مى داند آن چه را در دل است و آن چه را كه پوشيده و پنهان است از دل ، بلكه عالمست بر موجودات و معدومات .
    پس با اين اوصاف كه امام عليه السلام پروردگار خود را خوانده است ؛ چنين مى رساند:
    حاشا و كلا؛ كه بتوانم كردار خود را از داناى كل حال پنهان نمايم ؛ و چون چنين است بپوشان گناهان مرا از مردمان و در گذر از عقوبت آن .
    در بيان فقرات مورد شرح
    گر شوم معلوم اين كردار من جز تو كس واقف شود بر كار من
    گر شود رفتار سوء من عيان يا بداند غير تو از مردمان
    من ز خجلت پا گذارم بر فرار چون شوم در نزد مردم شرمسار
    شرمم از خلق است و بر خالق جسور واى بر من چون كنم زين ره عبور
    او همى دانا به اسرار نهان من به عصيان آشكارا همچنان
    او همى عالم بود بر علم غيب هم نباشد نزد او پوشيده عيب
    آن كه در وصفش زبانم الكن است نى جدا از من هميشه با من است
    گر بدم واقف من از امر عقاب مى نمودم خود ز عصيان اجتناب
    ده كه گويم بى خبر تو ناظرى بى گمان بر فعل هر كس حاضرى
    بلكه اين جراءت به بدكرداريم زان سبب باشد كنى ستاريم
    علت ديگر كه من كردم گناه ما وجدت غافرا الا اله
    يك دليل ديگرى دارم بر اين كه تويى داورتر از داورترين
    وان ديگر يادم شد از عهد قديم كه سر و كارم بود بر يك كريم
    پس تو از راه كرم جرمم بپوش ديگ بخشش را به حلم آور به جوش ‍
    هم كريمى هم رحيمى هم عطوف هم تويى غفار و ستار و رؤ ف

    فلك الحمد على حلمك بعد علمك و على عفوك بعد قدرتك ؛ و يحملنى و يجرّئنى على معصيتك حلمك عنى و يدعونى الى قلة الحيآء سترك علىّ و يسرعنى الى التوثّب على محارمك معرفتى بسعة رحمتك و عظيم عفوك .
    پس سپاس و ستايش تو را سزاست ((كه با وجود دانائيت بر گناهان و كردار بندگان )) بر آنها حلم و بردبارى مى كنى و حمد و ثنا مخصوص ‍ تو باد كه عفو و گذشت مى فرمايى و از عقوبت در مى گذرى در حاليكه قادر و توانايى كه هر گونه خطاكار را به كيفر رسانى .
    و علت جراءت من بر گناه و ارتكاب آن و بردبارى تو مى باشد و چون مى پوشانى گناه مرا حياء من كم شده يعنى بردباريت به حديست كه مرا به ارتكاب گناه جسور مى سازد و پرده پوشيت به اندازه ايست كه مرا به بى حيايى و كم شرمى وامى دارد و مى شتاباند مرا به سوى ارتكاب بر محرمات تو؛ پس شناختم تو را به وسعت رحمت و وفور كرم و به بزرگى و عفو و گذشت .

  10. #10
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض

    حلم خداى تعالى شگفت انگيز است
    امام عليه السلام بسيار در باب حلم خداى تعالى در همين دعاى شريف و دعاهاى ديگر بياناتى آورده كه در هر يك مقام حلم را به نحوى تفسير كرده است ((و شرحى از آن قبلا گذشت )) و لكن در صحيفه سجاديه در باب ((طلب عفو از گناهان )) در اين باره بيانى لطيف دارد كه به ترجمه آن اكتفا مى كنيم :
    چنين مى فرمايد:
    چه شگفت انگيز است آن چه من درباره خويش به آن گواهى مى دهم و آن كارهاى پنهانيم كه آن را برمى شمارم ؛ و عجب تر از آن بردبارى و حلم تو از من و درنگ كردنت از مؤ اخذه سريع من است ؛ و اين نه از جهت گرامى بودن من پيش تو است ؛ بلكه از جهت مداراى تو با من و تفضلت بر من است ؛ تا از نافرمانى خشم انگيز تو باز ايستم و خود را از گناهان خواركننده خويش بازدارم ؛ و از جهت آنست كه عفو تو از من در نظرت از عقوبتم خوشايندتر است .
    حلم تواءم با علم اشرف كمالات است
    و در اين عبارت مورد شرح امام عليه السلام اهميت حلم خداى تعالى را از اين نظر رسانيده كه آن را تواءم با علم كرده و مى فرمايد حمد از براى تو كه بردبارى مى كنى بعد از آن كه مى دانى ، چون ((حلمى كه تواءم با علم باشد اشرف كمالات است )) و خداى تعالى هم اغلب در معرفى خود در قرآن مجيد اين دو صفت را تواءم كرده و در بعضى موارد ديده مى شود كه مى فرمايد: و ان الله لعليم حليم .
    بهترين بخشش ، عفو در حال اقتدار است
    و همچنين در اين عبارت عفو حق تعالى را تواءم با قدرت او كرده و مى فرمايد: سپاس از براى خدائى كه عفو مى كند در حاليكه قادر است به عقوبت كردن يا گذشت مى كند بعد از آن كه توانايى دارد به كيفر رساند گناهكار را؛ و على عليه السلام هم اين صفت را بسيار ستوده و در كلمات اوست كه مى فرمايد: احسن الجود عفو بعد قدرة ، بهترين بخشش عفو كردن بعد قدرت است .
    وسعت رحمت الهى از گناهان ما بيشتر است
    سپس مى فرمايد: اين زيادتى حلم تو است و پوشانيدن گناه كه شرم مرا كم كرده و مرا وادار مى كند كه در نافرمانى ها سرعت نمايم و از اين جهت ، من او را چنين شناختم كه دامنه رحمتت بسيار وسيع است ((و شرح وسعت و رحمت بارى تعالى در همين دعاى شريف بيايد)) و در اينجا همينقدر متذكر مى شويم كه خداى تعالى ((رحمت )) را مخصوص ‍ ذات خود قرار داده كه فرمود: كتب على نفسه الرحمة كه در واقع برقرارى اين عالم بر پايه رحمت الهى استوار است و حضرت حسين بن على عليهماالسلام در دعاى عرفه خود عرض مى كند: و لولا رحمتك لكنت من الهالكين . كه اگر رحمت تو نگهدارم نباشد هر آينه هلاكم . و نيز حضرت سجاد عليه السلام در صحيفه در دعاى يوم الاضحى در سعه رحمت مى فرمايد: و الى بمغفرتك و رحمتك اوثق منى بعلمى و لمغفرتك و رحمتك اوسع من ذنوبى . همانا كه من به آمرزش و رحمت تو مطمئن ترم تا به عمل خود؛ و آمرزش و رحمت تو وسيع تر از گناهان منست ((و اين عجب كلام مؤ ثريست كه عموم گناهكاران را به رحمت و مغفرت الهى اميدوار مى سازد.))
    در بيان فقرات مورد شرحآن خداى مهربان دارنده حلم بردبارى مى كند من بعد علم
    اين صفت باشد ز اوصاف كبار كه گنه داند كند او بردبار
    اين روش در بردبارى از حليم كار هر كس نه ، بجز شخص كريم
    ديگر از اوصاف رب العالمين بعد قدرت عفو او از مجرمين
    اين گذشت و بردبارى بس نكوست شامل آيد آن كه را رويش بر اوست
    كثرت حلمش حيا را كرده دور بى حيايى از دل ما برده نور
    جراءت عصيان من باشد از اين كه بديدم او در اوصافى متين
    حلم و عفو وسعت رحمت تمام هر كه خواند اين صفاتش را به نام
    بى گمان مستوجب غفران شود در پناه حضرت يزدان شود
    همچنان كه نعمت او پربهاست رحمتش در وسعتى بى انتهاست
    هر كه را بينى صفت بر اين قياس باشد او بى شك سزاوار سپاس ‍
    من كه چشم خود به لطفش دوختم حب او را در درون اندوختم
    چون شنيدم رحمتش باشد وسيع مى توان داخل در آن شد بى شفيع
    پس بگويم اين سخن با اهل راز كه شدم اخل در آن با عز و ناز

    يا حليم يا كريم ، يا حى يا قيوم ، يا غافر الذنب ، يا قابل التوب ، يا عظيم المن ، يا قديم الاحسان .
    اى بردبار و اى كريم ، اى زنده دائم و اى حى قائم ، اى بخشنده گناهان و اى پذيرنده توبه كاران ، اى صاحب عطاى عظيم و اى احسان كننده قديم .
    خداى را به نام هاى نيكوى او بخوانيد
    بعد از آن كه امام عليه السلام اقرار به شناسايى صفات و رحمت واسعه حق تعالى مى كند؛ اشاره به نامهايى از اسماء حسنى الهى مى نمايد كه مى فرمايد:
    س 7ى 180 والله الاسماء الحسنى فادعوه بها. بر اين تفسير: كه از براى خداست نام هاى نيكو پس بخوانيد او را به آنها؛ يعنى او را به اين اسماء نام بريد زيرا كه دالند بر معانى ، كه نيكوترين معانيند؛ و مراد به آن الفاظ است با صفات كه آنها را نود و نه نام ذكر كرده اند و يا آن كه مراد هزار و يك نام او سبحانه است كه متلقى اند از شارع و معانى ؛ بعضى راجع است به صفات ذاتيه او سبحانه ؛ چون ، اله و قادر و عالم و حى و سميع و بصير؛ و بعضى به صفات فعل چون خالق و رازق و بارى ء و معيد و مبدع و محيى و مميت ؛ و بعضى مفيد تمجيد و تقديس اند، چون قدوس ‍ و سبوح و سلام و غنى و غير آن .
    و چنين گفته اند كه مراد به حسنى اسمائى اند كه نفوس ما مايل باشند به ذكر آن ؛ و آن هر اسمى باشد كه متضمن عفو و رحمت است ؛ نه سخط و نقمت ((همانطور كه در عبارت مورد شرح امام عليه السلام همين اسامى را متذكر شده است .))
    و همچنين خداى تعالى در جاى ديگر مى فرمايد: س 20ى 8 الله لا اله الا هو له الاسماء الحسنى نيست معبودى سزاوار پرستش مگر او؛ چه هيچكس مستحق آن نيست كه اين نام بر آن اجرا توان كرد و مر او راست نامهاى نيكو كه در شرع و عقل مستحسن و پسنديده است .
    نود و نه نام نيكو از اسامى خداى تعالى ذكر كرده اند
    عالم ربانى ملا فتح الله كاشانى در تفسير خود در ذيل آيه شريفه آورده : فضل اسماى او سبحانه بر ساير اسماء در حسن به جهت دلالت آنست بر معانى كه اشرف و افضل معانيند؛ چه آنها مبتنى اند بر تعظيم و تمجيد و تقديس و ربوبيت و افعالى كه در نهايت حسن اند. و روايتى متواتر آورده كه حضرت رسالت پناه فرمود: كه ان الله تبارك و تعالى تسعة و تسعين اسما ((مائة الا و احدا)) من احصيها دخل الجنة و هى : الله ، الواحد، الاحد، الصمد، الاول ، الاخر، السميع ، البصير، القدير، القاهر، العلى ، الاعلى ، الباقى ، البديع ، البارى ، الاكرم ، الظاهر، الباطن ، الحى ، الحكيم ، العليم ، الحليم ، الحفيظ، الحق ، الحسيب ، الحميد، الحفى ، الرب ، الرحمن ، الرحيم ، الذارى ، الرازق ، الرقيب ، الرؤ ف ، الرائى ، السلام ، المؤ من ، المهيمن ، العزيز، الجبار، المتكبر، السيد، السبوح ، الشهيد، الصادق ، الصانع ، الطاهر، العدل ، العفو، الغفور، الغنى ، الغياث ، الفاطر، الفرد، الفاتح ، الفالق ، القديم ، الملك ، القدوس ، القوى ، القريب ، القيوم ، القابض ، الباسط، قاضى الحاجات ، المجيد، الولى ، المنان ، المحيط، المبين ، المقيت ، المصور، الكريم ، الكبير، الكافى ، كاشف الضر، الوتر، النور، الوهاب ، الناصر الواسع ، الودود، الهادى ، الوفى ، الوكيل ، الوارث ، البر، الباعث ، النواب ، الجليل ، الجواد، الخبير، الخالق ، خيرالناصرين ، الديان ، الشكور، العظيم ، اللطيف ، الشافى
    و زجاج گفته : كه حديث مذكور به اين معنى راجعست كه هر كه خداى را به وحدانيت بشناسد و به آن تصديق نمايد و اسماى مذكوره را به قصد تعظيم و اجلال او سبحانه بر زبان براند در بهشت داخل شود.
    در بيان يا حى يا قيوم
    بعد از آن كه امام عليه السلام مقام حلم و كرم خداى تعالى را در بيانات خود تشريح فرمود و صفات عالى حقتعالى را متذكر شد اشاره ديگر به اسماء حسنى خداى تعالى كرده و عرض مى كند: يا حى يا قيوم و يا ندو نام را بعضى از مفسرين بهترين نام خداى تعالى ذكر كرده اند.
    ابوامامه ، روايت كند كه بهتر و مهمتر نام خدا در سه سوره از قرآن مجيد است يكى در سوره البقره قوله تعالى : الله لا اله الا هو الحى القيوم بر اين تفسير كه : خداى قادر به اصول نعم كه سزاى پرستش ‍ است ؛ هيچ خدايى نيست در وجود مگر او كه استحقاق عبادت وى را ثابت است و او زنده است به حيات ابديه و زندگى سرمدى ((يا زنده است پيش از همه زندگان و بعد از فناى ايشان )) و اطلاق ((حى )) بر او سبحانه به معنى استحالت عدم علم و قدرت اوست ؛ يعنى او بر وصفى است كه محالست كه عالم به جميع معلومات و قادر بر همه مقدورات نباشد؛ و يا بر صفتيست كه واجب است كه ادراك جميع مدركات كند و ثبوت اين صفت بر او سبحانه را بديهيست ؛ چه او عالم و قادر است به دلائل عقليه و سمعيه ؛ پس حى باشد به معنى : انه يستحيل عليه ان لا يقدر و لا يعلم ؛((القيوم )) است ؛ پاينده بر سبيل دوام و بقا در ذات و صفات قايم به تدبير و حفظ مخلوقات و قيوم صيغه مبالغه است ؛ مجاهد گفته : كه مراد از معنى مبالغه در او آنست كه او سبحانه بهر چيزى قيام نمايد؛ يعنى متولى همه امور اوست . بعضى گفته اند كه مراد از معنى مبالغه در او آنست كه به معنى قيم است به همه چيزها به رزق و حفظ؛ يعنى روزى دهنده و نگهدارنده همه مكنونات است .
    انس بن مالك روايت كرده كه بيشتر دعاى رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم اين بود: يا حى و يا قيوم و ديگر سوره اى كه اين دو نام شريف در آن آورده شده آل عمران است كه مى فرمايد: الم ؛ الله لا اله الا هو الحى القيوم : نيست هيچ معبودى سزاوار پرستش و عبادت مگر او كه زنده ايست كه حيات هر زنده از اوست ؛ و پاينده كه قيام هر پاينده به اوست .
    مرويست كه حضرت رسالت صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: ان اسم الله الاعظم فى ثلاث سور. فى سورة البقرة الله لا اله الا هو الحى القيوم . و فى آل عمران : الم ؛ الله لا اله الا هو الحى القيوم و فى طه : و عنت الوجوه للحى القيوم
    در تفسير منهج آورده : كه آصف بن برخيا به اين دو اسم ((الحى القيوم )) تخت بلقيس را از صبا نزد سليمان آورد و در خبر است كه ذكر اين دو اسم رافع جميع بلاهاست .
    در بيان يا غافر الذنب و يا قابل التوب
    در بسيارى از آيات خداى تعالى خود را به اين صفت يعنى آمرزنده گناه و پذيرنده توبه معرفى كرده .
    و در 95 آيه است كه در آنها ذكر غفران شده به اين كلام ختم مى شود: ان الله غفور رحيم ، غفور رحيم ، لعفو غفور، هو الرحيم الغفور، و رب غفور، عزيز غفور، غفور شكور، غفور الودود، غفورا رحيما، عفوا غفورا، كان للاوابين غفورا، حليما غفورا، عزيز الغفار، انه كان غفار و هر يك شاءن نزول جداگانه اى دارد و از اين مكررات به عبارات مختلف چنين بر مى آيد كه خداى تعالى با كمال مهربانى و عطوفت وعده آمرزش را به عموم گناهكاران در مقام توبه داده است و شرحى در باب ماءيوس نبودن از آمرزش ، و رحمت خداى تعالى و بيان ان الله يغفر الذنوب جميعا در همين كتاب شريف در جاى خود بيايد؛ و بديهى است كه غفران حق تعالى بر بندگان مستلزم شروطى است كه خود در آيه 84 از سوره طه مى فرمايد: و انى لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحا ثم اهتدى . به درستى كه من هر آينه نيك آمرزنده ام هر آن كس را كه توبه كرد از شرك و گناهان و گرويد بر وحدانيت و به جميع آن چه پيغمبران از نزد من آورده اند؛ و عمل نيكو به جاى آورد و اداء فرائض نمود پس راه راست رفت ، يعنى استقامت و ثبات نمود بر ايمان ، يا بر سنت و طريقه پيغمبر من مواظبت كرد و افعال و اقوال خود را موافق آن گردانيد تا حين موت .
    قابل توجه :
    اين كه امام عليه السلام در اين فقرات بعد از ذكر صفت غافر الذنب ، قابل التوب را آورده ؛ شايد خواسته است اين معنى را برساند كه در آمرزش ‍ خداى تعالى به هيچ وجه بيم رد توبه نيست ؛ همانطور كه بيان خود حق تعالى هم چنين است در سوره غافر آيه 3 فرموده : غافر الذنب و قابل التوب ، شديد العقاب ، ذى الطول . آمرزنده گناهانست و پذيرنده توبه از عصيان مؤ منان و سخت عقوبت از براى كسى كه ابا كند از ايمان و مجتنب نشود از عصيان و طغيان ؛ و گويند ذكر اين صفت بعد از مغفرت به جهت آنست كه بنده به اعتماد نمودن بر غفران مرتكب مناهى نشود بلكه دايم ميان خوف و رجاء باشد؛ و ذكر اين صفت ((صاحب نعمت واسعه بر بندگان )) در عقب ((شديد العقاب )) تنبيه است بر آن كه عصيان از جانب نفس عاصى است نه از قبل حضرت بارى چه نعمت او نسبت به دين و دنيا به همه بندگان شايع است و به جميع مكلفان واصل و واسع .
    خداى تعالى پذيرنده توبه از بندگان است
    و همچنين در صفت ((قابل التوب )) او سبحانه در موارد بسيارى اشاره به قبولى توبه از بندگان فرموده و قوله تعالى س 9ى 105 الم يعلموا ان الله هو يقبل التوبة عن عباده آيا نمى دانند اين تائبان و يا آن هائيكه توبه نمى كنند؛ كه خداى تعالى قبول مى كند توبه را از بندگان خود؛ و همچنين مى فرمايد س 42ى 25 و هو الذى يقبل التوبة عن عباده و يعفوا عن السيئات . و او آن كسى است كه به محض لطف قبول مى كند توبه را از بندگان خود، يعنى هرگاه بنده به او باز گردد و از گناه نادم شود؛ و عزم جزم كند بر عدم عود؛ توبه از او در مى پذيرد و فرو مى گذارد و در مى گذرد از بديها اگر چه ذنوب ، كبيره باشد، يعنى بعد از توبه جمع جرم ها را از ايشان در مى گذراند، بعضى از مفسرين چنين آورده اند كه توبه عبارتست از ندامت بر معاصى ماضيه و عزم بر عدم عود در ازمنه مستقبله و آن به اجماع امت واجبست به جهت ندم بر امر قبيح و بر اخلال واجب به جهت وجوب دفع ضرر كه آن عقاب است و يا خوف وقوع آن ، و چون كه دفع ضرر واجب است پس چيزى كه دافع ضرر باشد نيز واجب است .
    و در باب توبه از نظر قرآن مجيد مطالب بسيارى است و همينقدر متذكر مى شويم كه خداى تعالى در بسيارى آيات مكرر خود را به صفت تواب الرحيم معرفى كرده است و از عبارت ان الله يحب التوابين كاملا معلوم است كه خداى تعالى توبه كنندگان را دوست داشته و مورد تفقد قرار مى دهد و تفصيل اين بيان را به جاى خود خواهيم آورد.
    يا عظيم المن يا قديم الاحسان
    امام عليه السلام بعد از ذكر صفات آمرزش و پذيرش توبه ، خداى تعالى را بر صفت عطاكننده بزرگ و احسان كننده ديرين مى خواند، و اين منت عظيم و عطاى عميم اشارتست بر همان بردبارى و عفو و گذشت و آمرزش گناهان و پذيرفتن توبه بندگان كه شرح آنها گذشت ، و لكن آن بزرگوار در دعاى دوم صحيفه سجاديه بيان صفت عظيم المن را به اين طريق آشكار كرده ، كه بعد از آن كه مقام تحميد حق تعالى را به مرتبه اى كه شايسته معرفت امامت است مى رساند؛ چنين عرض مى كند: و الحمدلله الذى منّ علينا بمحمد نبيه صلى الله عليه و آله و سلم . و سپاس خداى را كه به محمد پيغمبرش صلى الله عليه و آله و سلم بر ما منت نهاد ((و به سبب وجود او تمام نعم خود را بر ما ارزانى داشت .))
    فاضل نبيل جناب فيض الاسلام در شرح صحيفه سجاديه در ذيل اين عبارت آورده : كه اين جمله از دعا اشاره است به قول خداى تعالى س 3ى 164. لقد من الله على المؤ منين اذ بعث فيهم رسولا من انفسهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمه و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبين
    يعنى خدا بر اهل ايمان منت نهاد كه فرستاده اى از خودشان در ميان آنها برانگيخت كه بر آنان آيات او را بخواند و آنها را پاك گرداند و كتاب و حكمت ((احكام و حقايق )) را بياموزد هر چند از آن پيش در گمراهى آشكار بودند. ((و حقا اين آيه شريفه براى بيان صفت عظيم المن كافى است .))
    در بيان فقرات مورد شرحاى تويى پاينده حى لايزال اى كه ذات پاكت آمد بى زوال
    مر تو را باشد بسى نام نكو در كتابت كرده ام اين جستجو
    هم حليمى هم حكيمى هم عليم هم غفور و هم ودود و هم رحيم
    هم سميع و هم بصير و هم قدير هم قديم و هم كبير و هم خبير
    مى برم بر هر صفاتى از تو نام خود بگفتى جمله يك معنا تمام
    اول و آخر بود در وصف او ظاهر و باطن بود اين گفتگو
    قبل از اول بوده اى تو اولين بعد از آخر آخرين باشى يقين
    هر چه باشد آشكار و در نهان ظاهرش تو باطنش تو در جهان
    من تو را خوانم به اوصاف كمال چون ز هر نامى نمايى يك جمال
    يك زمان خوانم تو را بر عين ذات وان ديگر گويم بر افعالت صفات
    گر چه باشد جمله نامت يك كلام رمز الا هو كند معنى تمام
    نفى هر معبود باشد لا اله چون ثبوت آمد پى اش الا اله

    اين سترك الجميل ؛ اين عفوك الجليل ؛ اين فرجك القريب ؛ اين غياثك السريع ؛ اين رحمتك الواسعة ؛ اين عطاياك الفاضلة ؛ اين مواهبك الهنيئة ؛ اين صنائعك السنية ؛ اين فضلك العظيم ؛ اين منك الجسيم ؛ اين احسانك القديم ؛ اين كرمك يا كريم ؛ به و بمحمد و آل محمد(18) فاستنقذنى و برحمتك فخلصنى .
    قبل از ترجمه اين فقرات لازم است نكته اى به نظر خواننده عزيز برسد.
    تقاضاى استفهام آميز
    بعد از آن كه امام عليه السلام به آن اوصاف مخصوص ((ستار العيوب و خير الساترين )) خداى تعالى را مى خواند كه شرح آن گذشت ؛ سپس ‍ عرض مى كند: كجاست آن ستر جميل تو؟؛ اشاره بر اين كه كجاست آن پوشش نيكويى كه بپوشاند عيوب و كردارهاى بدم را كه خوش ندارم كه افشا گردد؛ يا بر اين معنى كه آيا سزاوار آن هستم و يا اعمال نارواى من سزاوار آن باشد كه مشمول اغماض دل آراى تو گردم ؟!!
    چون در اصطلاح عرب و عجم اين طور معمول است كه هرگاه بخواهند چيزى از كسى طلب كنند كه كمال ادب را رعايت كرده باشند و در واقع تقاضاى آنها آمرانه نباشد عبارت را استفهام آميز بيان مى نمايند؛ و اين حد اعلاى تواضع است كه از جهت نرمى كلام در مقام خواستم بگويند ((اين )) يا كجاست آن مطلوب من ؛ و در اين جا امام عليه السلام به رعايت همين نكته استدعاى يك سلسله از خواهش هاى خود را كرده و در اول عرض مى كند:
    كجاست پوشيدن نيكوى تو؛ شايد مراد آن باشد كه كجاست آن سرپوشى كه بر ظرف لبريز سيئاتم گذارى تا ديگران ندانند كه حاصل اندوخته ام در آن چيست ؛ يعنى اى خدا بپوشان ؛ يا محو نما آن چه از اعمال ناشايسته ام كه از نظر بندگان پنهان است .
    و همچنين است معانى عبارات ديگر كه در پى اين جمله آمده و حالت استفهام را دارند و لطف اين بيانات در آنست كه مسئول را در حالت اختيار براى رد يا قبول خواسته ها قرار مى دهد، يعنى اگر مهمانى وارد خانه اى شود و به صاحبخانه بگويد: كجاست آن شربت گواراى تو؟ كه معنى آنست كه مرا جامى از شربت گوارا بخش ؛ در اين سئوال صاحبخانه مختار است كه او را شربت بچشاند و يا محروم گرداند و اصلا طريق سئوال اين طور مى رساند كه اگر هم اعطاى شربت براى صاحب خانه مقدور نباشد يا به عللى صلاح نداند كه مهمان او شربت بياشامد؛ اين حالت استفهام جاى دستى براى رد يا قبول آن را گذاشته است و اين رويه تقاضا كردن نوعى از استدعاى بسيار پسنديده و مؤ دبانه است كه در اعطاى آن مسئول مى تواند بناى خود را بر مصلحت گذارد و منظور سائل را به خوبى درك نمايد.
    اينست كه امام عليه السلام خواسته هاى خود را در اين عبارات با لحن استفهام آورده است .
    اين عفوك الجليل : و همچنين در مقام عفو و بخشش بعد از آن كه امام عليه السلام به لسان هاى مختلف تقاضاى عفو و گذشت نمود؛ حتى عنوان صدقه كردن را بر زبان جارى كرد؛ در اين جا تغيير لحن داده بيان را به عبارت ديگر مى پروراند، و عرض مى كند: كجاست بخشايش ‍ بزرگ تو؛ مثل اين كه مى خواهد در اين مقام عرض كند پس ببخش مرا بر عفو جليل خود؛ و شايد معنى عفو جليل آن باشد كه خداى تعالى خود مكرر فرموده : و كان الله عفوا غفورا يعنى عفو را با مغفرت تواءم كرده و اين صفت را به صفت ديگر كه آمرزش باشد تجليل نموده است و خود را چنين معرفى كرده : كه خدا درگذرنده از معاصى و آمرزنده گناهان است .
    اين فرجك القريب . كجاست فرج نزديك تو؟ ((پس بگشاى عقده هموم و غموم مرا به گشايش نزديك خود.))
    اين غياثك السريع . كجاست فريادرسى سريع تو؟ ((پس ‍ درياب فريادخواهان را؛ اى فريادرس استغاثه كنندگان .))
    اين رحمتك الواسعة . كجاست رحمت واسعه تو؟ ((كه تمام عالم را فراگرفته است )) شايد اشاره بر اين باشد كه كجاست آن رحمتى كه در هر دو سرا نزديك است به نيكوكاران .
    قوله تعالى : ان رحمت الله قريب من المحسنين . پس نزديك گردان مرا بر آن رحمت يا آن كه در آور و داخل كن مرا در صحنه واسعه رحمتت در ميان بندگان ستوده خود يعنى وادخلنى برحمتك فى عبادك الصالحين . از آن جهت كه خود بارها فرمودى : يختص ‍ برحمته من يشاء. كه اختصاص مى دهى رحمت خود را به هر كس كه خواهى ؛ با اين حالت كه خود شايستگى مى دهى و بندگان را آماده فيض ‍ براى ايصال به رحمت واسعه مى سازى ، پس مرا مشمول اين عنايت فرما و داخل كن در رحمت واسعه خود.
    ((و در باب وسعت رحمت مطالبى به تفصيل در شرح فقرات بعد بيايد.))
    اين عطاياك الفاضلة . كجاست عطايا و بخششهاى بى حساب تو؟ ((كجاست عطاى وافى و كافى و پسنديده تو كه به نعمت هاى مختلف نيكوكاران را جزا مى دهد كه : جزاء من ربك عطاء حسابا و اين بخشايش فاضله تو عام است كه خود فرمودى : س ‍ 17ى 20 كلا نمد هؤ لاء و هؤ لاء من عطآء ربك و ما كان عطاء ربك محظورا بر اين تفسير كه اين عطاى عام كه مريدان دنيا و هم مريدان آخرت را شامل است و مطيع و عاصى و كافر و مؤ من بهره مند مى شوند از هيچكس ممنوع و بازداشت شده نيست ((پس قرار ده مرا و برسان بر من بخشايش بزرگى كه بهره دنيا و آخرت در آن باشد))
    اين مواهبك الهنيئة كجاست بخششهاى گواراى تو؟ ((كجاست بخشايشى كه قطع شدنى نيست يعنى عطاء غير مجذوذ، آن بخششى كه بيم از دست رفتن در آن نيست ؛ پس ارزانى دار بر من آن بخشش گوارا را.))
    اين صنائعك السنية . كجاست جايزه هاى شايانت و احسان هاى بى پايانت ؟ ((پس اعطا كن بر من آن چه را كه در مقام عبوديت و بندگى به مسابقه گذاشته اى ؛ و بهره مند ساز مرا از جوائزى كه بندگان صالح خود را در انتظار آن گذاشته اى .))
    در تحفة الاعزه در ترجمه اين عبارت آورده : كجاست كردارهاى ستوده تو؛ و با اين ترجمه صنائع را جمع صنعت آورده است ؛ و لكن در كتاب ((الصحيفة الثانية السجادية )) چاپ مصر؛ شيخ جليل ، المحدث ، محمد الحر العاملى بر اين عبارت چنين حاشيه كرده است : صنائعك ((جمع صيغة و هى الاحسان )) و همچنين در ((السنيه )) آورده : ذات السناء و الرفعه و اين عبارت با اصل ترجمه بيشتر نزديك است .
    اين فضلك العظيم . كجاست فضل بزرگ تو؟ شايد بر اين اشاره كه كجاست آن فضلى كه در بسيارى از موارد در قرآن مجيد خود را به آن معرفى كرد، كه : والله ذوالفضل العظيم . يا آن كه كجاست آن فضلى كه اعطاى آن را بر بندگان به اراده و خواست خود قرار دادى ؛ قوله تعالى س 57ى 29 و ان الفضل بيد الله يؤ تيه من يشاء و الله ذوالفضل العظيم ؛ بر اين تفسير كه : بدرستى و راستى افزونى ثواب و جزاء به دست قدرت خداست ؛ مى دهد آن را به هر كس كه بخواهد و مصلحت او اقتضا نمايد و اوست صاحب فضل بزرگ ؛ يعنى مالك تمام نعم و عطاى بيحساب .

صفحه 5 از 5 نخستنخست 12345

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/