یک بچه نیاز به هوش چندانی ندارد برای آن که دریابد " بعدا" " عزیزم! یعنی: " هرگز " عزیزم!
یک بچه نیاز به هوش چندانی ندارد برای آن که دریابد " بعدا" " عزیزم! یعنی: " هرگز " عزیزم!
مزهء تلخ بي هدفي گلويم را مي سوزاند
شيشهء عمر جواني ام در درياي زندگي به خشكي مي رود.
و صدايم در گرد باد خستگي مانده است.
سكوت مهرو موم شده بر لبهايم
و غم به قتل قلبم كمر بسته است
رويايم دستهايم را مي گيرد و مرا به كافه زير دريايم مي برد
تا آرامش زير دريا با چشمهايم عشق بازي كند
رويايم را مي بوسم و در كافه ام به فكر فرو مي روم
صدايم را همچو عشق در دلم موميايي كرده ام
شهد خواستن دلم را شيرين نمي كند
و قاصدكهايش را به پرواز در نمي آورد
بلكه مي خواهد قاصدكهاي سرخش چيده شوند
تا نبض عشق موميايي شده در دلم بزند
رنگ چشمهايم با تارهاي تنهايي چسبناك شده است
سرم را بر سينه آسمان شب مي گذارم
باد سرگردان و عاشق
در گيسوان بلندم ميپيچد و به رقص در مي آوردشان
و گونه هايم را بوسه باران مي كند
پرم ازتو...اما تو نیستی...
هوای دلم بدجوری ابریه....!
همین....
به ما دروغ گفتند:
درد ها را که بزرگ شوید فراموش می کنید...!
درست این است:
زندگی انقدر درد دارد که از درد نو کهنه فراموش می شود
سرت رو بالا بگير
سينه ات را سپر كن
صدايت را بيانداز ته حلقت و فرياد بزن:
......
"من فراموشش كردم"
بعد راست بيني ات را بگير و
تاته بي نهايت برو
پينوكيوي بيچاره
گاهی حجم دلتنگی هایم آنقدر زیاد میشود كه دنیا
با تمام وسعتش برایم تنگ میشود ...
دلتنگم...
دلتنگ كسی كه گردش روزگارش به من كه رسیداز
حركت ایستاد...
دلتنگ كسی كه دلتنگی هایم را ندید...
دلتنگ خودم...
خودی كه مدتهاست گم كرده ام...
تنهایی ام تو را با خودم خواهد برد تا انتها
تا بی کران
باید ببینم چه کسی می تواند رد پای تو را بیابد
آیا کسی واقعا هست
که تو را آنگونه که هستی شناخته باشد
...با من باش
من که اینگونه اسیر توام
عقربه ها نیامدنت را تکرار می کنند و
زمان مانند دردی بر تنم جاری می شود
عادت نکرده ام به نبودنت
و تو سخت به ثانیه هایم چسبیده ای
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)