الباب الثّالث و السّبعون : فى الوصيّة
قال الصّادق - عليه السّلام -:
افضل الوصايا و الزمها ان لا تنسى ربّك وان تذكره دائما ولا تعصيه ، وتعبده قاعدا وقائما، ولا تغترّ بنعمته واشكره ابدا، ولا تخرج من تحت آثار عظمته وجلاله ، فتضلّ وتقع فى ميدان الهلاك ، وان مسّك البلاء والضّراء واحرقك بنيران المحن .
واعلم انّ بالاياه محشوّة بكراماته الابديّة ، ومحنه مورثة رضاه وقربه ولو بعد حين ، فيالها من انعم لمن علم ووفّق لذلك .
روى انّ رجلا استوصى رسول اللّه - صلّى اللّه عليه وآله - فقال : لا تغضب قطّ، فانّ فيه منازعة ربّك .
فقال : زدنى .
فقال - صلّى اللّه عليه وآله -: ايّاك وما تعتذر منه ، فانّ فيه الشّرك الخفىّ.
فقال : زدنى .
فقال - صلّى اللّه عليه وآله -: صلّ صلاة مودّع ، فانّ فيها الوصلة والقربى .
فقال : زدنى .
فقال : استحى من اللّه تعالى استحياءك من صالح جيرانك ، فانّ فيها زيادة اليقين .
وقد جمع اللّه ما يتواصى به المتواصون من الاوّلين والاخرين فى خصلة واحدة وهى التّقوى .
يقول اللّه - عزّ وجلّ -: ((ولقد وصّينا الّذين اوتوا الكتاب من قبلكم وايّاكم ان اتّقوا اللّه )).(66)
وفيه جماع كلّ عبادة صالحة ، و به وصل من وصل الى الدّرجات العلى والرّتبة القصوى ، و به عاش من عاش بالحياة الطّيّبة والانس الدّائم .
قال اللّه - عزّ وجلّ -: ((انّ المتّقين فى جنّات ونهر. فى مقعد صدق عند مليك مقتدر)).(67)
باب هفتاد و سوم : وصيّت
امام صادق (ع) فرمود:
بهترين و لازم ترين وصيت ها و سفارش ها، اين است كه پروردگارت را فراموش نكنى و همواره به يادش باشى و معصيتش روا مدارى و در هر حالت - ايستاده و نشسته - او را بندگى كنى و به نعمتش مغرور نگردى (خود را بنده محبوب او ندانى ) و هميشه او را حمد و سپاس گويى و از حوزه رحمت و عظمتش خارج نشوى (و خود را از رحمت و جلال او بى نياز نبينى ) تا به ورطه هلاكت نيفتى ؛ اگر چه بلا و سختى تو را فرا گيرد وتو را آتش گرفتارى (امتحان ) بسوزاند (كه بلا و مصيبت ، مايه قرب است ).
وبدان كه بلاهايش آميخته در كرامات ابدى اويند و مصيبت هاى او رضا وقربش را در پى آورند، اگر چه روزگاران زيادى سپرى شود. پس ، خوشا به حال كسى كه به نعمت آگاهى بر اين حقيقت ، دست يابد و توفيق يارش شود.
حكايت است كه مردى از پيامبر خدا (ص) درخواست كرد تا او را وصيتى كند.
حضرت فرمود: هيچ گاه خشمگين مشو! در خشم چيزى است كه با پروردگارت مخالف است (زيرا گفتار ناپسندى از تو برآيد كه خداى را خشمگين كند).
گفت : بيش تر بگو!
فرمود: كارى مكن كه مجبور به عذر خواهى شوى ، چرا كه در عذر خواهى ، گونه اى شرك خفى است .
گفت : بيش تر بگو!
فرمود: نمازت را طورى بخوان كه گويى نماز آخر توست كه در اين نماز وصل و قرب الهى نهفته است .
گفت : باز هم بگو!
فرمود: از خدايت چنان حيا كن كه از بهترين همسايگان خود حيا مى كنى (وهمان گونه كه در حضور او مرتكب زشتى ها نمى شوى ، در حضور خدا - كه حضورش هميشگى است - گناه مكن ) كه اين حيا يقين تو را محكم كند.
خداوند، تمام آنچه را كه وصيت كنندگان از اوّلين و آخرين بدان وصيت كرده و مى كنند در يك خصلت جمع فرموده و آن تقواست .
خداى تعالى مى فرمايد: ((وهمانا آنان را پيش از شما صاحب كتاب بودند، چنين وصيت كرديم كه از خدا بهراسيد)).
و همه عبادات صالح در تقوا نهفته و به واسطه آن است كه انسان به درجات والا و مرتبه قصوى رسيده ، به هدف خويش نايل گشته است ، و به واسطه همان است كه بنده ، عمر خود را در پاكى و زندگى پاك و انس دائمى با خداوند گذرانده و به مقصود خويش رسيده است .
خداوند متعالى مى فرمايد: ((به يقين كه پرهيزكاران در باغ ها و نهرهاى بهشتى جاى دارند. در جايگاه صدق ، نزد خداوند مالك مقتدر)).
الباب الرّابع و السّبعون : فى الصّدق
قال الصّادق - عليه السّلام -:
الصّدق نور متشعشع فى عالمه ، كالشّمس يستضى ء بها كلّ شى ء بمعناه من غير نقصان يقع على معناه . والصّادق حقّا هو الّذى يصدّق كلّ كاذب بحقيقة صدق ما لديه ، وهو المعنى الّذى لا يسمع معه سواه او ضدّه ، مثل آدم - على نبيّنا وآله وعليه السّلام - صدّق ابليس فى كذبه حين اقسم له كاذبا لعدم ما به من الكذب فى آدم .
قال اللّه تعالى : ((ولم نجد له عزما))(68) لانّ ابليس ابدع شيئا كان اوّل من ابدعه ، وهو غير معهود ظاهرا وباطنا فخسر هو بكذبه على معنى لم ينتفع به من صدق آدم - عليه السّلام - على بقاء الابد. وافاد آدم - عليه السّلام - بتصديقه كذبه بشهادة اللّه - عزّ وجلّ - له بنفى عزمه عمّا يضادّ عهده فى الحقيقة على معنى لم ينتقص من اصطفائه بكذبه شيئا، فالصّدق صفة الصّادق .
وحقيقة الصّدق [ما] يقتضى تزكية اللّه تعالى لعبده كما ذكرعن صدق عيسى - عليه السّلام - فى القيامة بسبب ما اشار اليه من صدقه وهو مراة للصّادقين من رجال امّة محمّد - صلّى اللّه عليه وآله -.
فقال تعالى : ((هذا يوم ينفع الصّادقين صدقهم )).(69)
وقال اميرالمؤمنين - عليه السّلام -: الصّدق سيف اللّه فى ارضه وسمائه اينما هوى به نفذ.
فاذا اردت ان تعلم اصادق انت ام كاذب فانظر فى صدق معناك وغور دعواك وعيّرهما بقسطاس من اللّه تعالى كانّك فى القيامة .
قال اللّه تعالى : ((والوزن يومئذ الحقّ)).(70)
فاذا اعتدل معناك بدعواك ثبت لك الصّدق . وادنى حدّ الصّدق ان لا يخالف اللّسان القلب ولا القلب اللّسان .
ومثل الصّادق الموصوف بما ذكرناه كمثل النّازع لروحه ان لم ينزع فماذا يصنع .
باب هفتاد و چهارم : صدق و راستى
امام صادق (ع) فرمود:
همان گونه كه خورشيد هر چه پرتو افكند و اجسام را روشن و نمايان كند، كاستى نيابد، ((راستى )) نيز ساير نيروهاى انسانى را نورانى ساخته ، و خود همچنان در حدّ كمال باشد.
راست گوى حقيقى كسى است كه گفتار دروغ گويان را تصديق كند، چه اين كه خود راست گوست و گفتار ديگران را چونان گفتار خود پندارد.
حضرت آدم (ع) نيز به دليل اين كه هرگز با دروغ انس نداشت ، فريب ابليس را خورد.
خداوند مى فرمايد: ((آدم در صدد نافرمانى نبود)) [وچون سوگند شيطان را شنيد آن را راست پنداشت ].
ابليس اوّلين كسى بود كه چنين بدعتى را پايه گذارى نمود و اين عمل ، به ظاهر و باطن ، بى سابقه بود، و اگر او چنين نمى كرد، هرگز از خاطر كسى نمى گذشت كه به دروغ روى آورد.
بنابراين ، شيطان به وسيله دروغ خود، زيان ابدى ديد و سودى از راست گويى آدم ، نصيب وى نشد.
خداوند نيز بر اين حقيقت كه آدم بناى پيمان شكنى و نافرمانى نداشت ، گواهى داد، لذا ابليس نتوانست با دروغ خود، از مكانت و پيامبرى آدم بكاهد.
صادقان و راست گويان در قيامت به همين صفت خوانده مى شوند، و اين مقتضاى تزكيه بنده از سوى خداوند است .
خداى متعالى در قيامت حضرت عيسى (ع) را به دليل راست گويى ((مراة الصّادقين ؛ آينه راست گويان )) مى خواند.
خداى تعالى مى فرمايد: ((اين روزى است كه راست گويان از راست گويى خويش بهره مند مى شوند)). و اين آيه در تمجيد و ستايش امّت محمّد (ص) است .
امير مؤمنان (ع) فرموده است : راستى ، شمشير خداوند در زمين و آسمان اوست كه بر هر چه فرود آيد، آن را مى بُرَد و در آن رخنه مى كند (واز كار وتوانايى باز نمى ماند). پس چون بر آن شدى كه بدانى صادقى يا كاذب ، به صدق و راستى آنچه در خود دارى ، بنگر و مدّعاى خود را [با شمشير صدق وراستى ] بِبُر و آنها را با معيارى از خداى تعالى بسنج ، چونان كه در قيامت هستى ، و هيچ عذر و بهانه اى پذيرفته نيست .
خداى متعالى مى فرمايد: ((ميزان در اين روز حق است )).
حال اگر آنچه در خود دارى ، راست بود، ادّعايت نيز درست خواهد بود وصداقت و راستى ات ثابت خواهد گشت .
كم ترين ميزان راستى آن است كه نه زبان با قلب مخالف باشد و نه قلب با زبان .
انسان راست گويى كه اوصاف او برشمرده شد، همانند كسى است كه در حال نزع مى باشد و مردن براى او دلپذير است . او نيز چنين است ، زيرا بودن در دنيا براى او سخت گران است و مبارزه با نفس ، آزار دهنده ؛ چرا كه هميشه در تلاش است تا گوهر راستى را به اميال و هوس هاى دنيايى نفروشد.
الباب الخامس و السّبعون : فى التّوكّل
قال الصّادق - عليه السّلام -:
التّوكّل كاءس مختوم بختام اللّه - عزّ وجلّ - فلا يشرب بها ولا يفضّ ختامها الاّ المتوكّلون ، كما قال اللّه تعالى :((وعلى اللّه فليتوكّل المتوكّلون .))(71) وقال تعالى : ((وعلى اللّه فتوكّلوا ان كنتم مؤمنين )).(72)
جعل اللّه التّوكّل مفتاح الايمان ، والايمان قفل التّوكّل . وحقيقة التّوكّل الايثار، واصل الايثار تقديم الشّى ء بحقّه .
ولا ينفكّ المتوكّل فى توكّله من اثبات احد الايثارين ، فان آثر معلول التّوكّل - وهو الكون - حجب به ، وان آثر معلّل علّة التّوكّل - وهو البارى سبحانه وتعالى - بقى معه .
وان اردت ان تكون متوكّلا لا متعلّلا، فكبّر على روحك خمس تكبيرات وودّع امانيّك كلّها توديع الموت للحياة . وادنى حدّ التّوكّل ان لا تسابق مقدورك بالهمّة ، ولا تطالع مقسومك ولا تستشرف معدومك ، فتنقض باحدهما عقد ايمانك وانت لا تشعر.
وان عزمت ان تقف على بعض شعار المتوكّلين [فى توكّله من اثبات احد الايثارين ] حقّا، فاعتصم بمعرفة هذه الحكاية .
وهى انّه روى : انّ بعض المتوكّلين قدم على بعض الائمّة - عليهم السّلام - فقال له : اعطف علىّ بجواب مساءلة فى التّوكّل ، والامام - عليه السّلام - كان يعرف الرّجل بحسن التّوكّل ونفيس الورع واشرف على صدقه فيما ساءل عنه من قبل ابدائه ايّاه .
فقال له - عليه السّلام -: مكانك وانظرنى ساعة .
فبينا هو مطرق لجوابه اذا اجتاز بهما فقير، فادخل الامام - عليه السّلام - يده فى جيبه واخرج شيئا فناوله الفقير، ثمّ اقبل على السّائل فقال له - عليه السّلام -: هات وسل عمّا بدالك .
فقال السّائل : ايّها الامام ! كنت اعرفك قادرا متمكّنا من جواب مساءلتى قبل ان تستنظرنى ، فما شاءنك فى ابطائك عنّى ؟
فقال - عليه السّلام -: لتعتبر المعنى قبل كلامى اذ لم اكن ارانى ساهيا بسرّى ، وربّى مطّلع عليه ان اتكلّم بعلم التّوكّل ، وفى جيبى دانق ، ثمّ لم يحلّ لى ذلك الاّ بعد ايثاره ، ثمّ ليعلم به فافهم /
فشهق السّائل شهقة وحلف الاّ ياءوى عمرانا ولا ياءنس ببشر ما عاش .
باب هفتاد و پنجم : توكّل
امام صادق (ع) فرمود:
توكل ، جامى است دست نخورده و مهر شده خداوند - عزّ وجل - كه جز متوكلان ، مهر آن را برندارند و از آن ننوشند.
خداى تعالى مى فرمايد:
((ومؤمنان ، تنها بر خدا توكّل كنند)).
ونيز فرمايد:
((بر خداى توكل كنيد، اگر ايمان آورده ايد)).
خداوند توكل را كليد ايمان قرار داد و ايمان را قفل توكل . حقيقت توكل ايثار است و ريشه ايثار، تقديم ديگرى بر خود است .
شخص متوكل ، در توكلش همواره يكى از دو چيز را برمى گزيند:
پس چنان معلول توكل را - كه عالم وجود است - برگزيند، حجابى (ميان او و خالق ) شود و اگر به وجود آورنده توكل را - كه همان خداوند سبحان است - برگزيند، پيوسته با خداى تعالى خواهد بود.
پس اگر خواهى كه متوكّل بر خدا باشى نه متوكّل بر معلول ، بر روح خويش پنج تكبير بگو و آرزوها را چون وداع با زندگى (جدا شدن از تن ) رها كن .
پايين ترين حدّ توكّل ، آن است كه در كسب آنچه كه مقدّر توست ، شتاب نكنى و در طلب بيش از آن نباشى ؛ چه بسا به واسطه يكى از اين دو، ايمانت را در حالى كه خود خبر ندارى ، از دست بدهى .
چنانچه مى خواهى به طريقت متوكلان - آنان كه دو صفت ياد شده را به تمام و كمال در خود دارند - پى ببرى ، از اين حكايت غفلت مكن و بدان گوش سپار.
شخصى متوكل ، بر يكى از امامان (ع) وارد شده ، گفت : خدا از تو خشنود شود! بر من مهربانى كن و به سؤ ال من در باب توكل پاسخ فرما.
امام (ع) كه او را به حُسن توكل و پرهيزكارى مى شناخت و بر صداقت وى در آنچه كه پرسيد، از پيش مطلع بود، فرمود: اندكى درنگ كن !
در حالى كه آن شخص منتظر پاسخ بود، فقيرى درآمد. امام دست در جيب كرده و چيزى به وى داد.
سپس روى به آن شخص كرد و فرمود: اكنون بپرس !
آن مرد گفت : اى امام ! مى دانستم كه شما بر پاسخ من توانايى ، پيش از آن كه مرا به انتظار كشيدن امر كنى ،
پس چرا در دادن پاسخ درنگ كردى ؟
حضرت فرمود: براى آن كه پيش از كلام من ، به معنايش واقف شوى ، لذا نخواستم در حالى كه در جيبم سكّه اى باشد و خود و خدا از آن آگاه باشيم وپيش از انفاق آن پاسخ تو را گفته باشم ، پس (معنىِ توكل را) درياب و بفهم .
پرسش كننده ، نعره اى برآورد و سوگند ياد نمود كه تا وقتى زنده است ، نه در جايى آباد نشيند و نه با انسانى انس گيرد.
الباب السّادس و السّبعون : فى الا خلاص
قال الصّادق - عليه السّلام -:
الاخلاص يجمع فواضل الاعمال وهو معنى مفتاحه القبول وتوقيعه الرّضا، فمن تقبّل اللّه منه ورضى عنه فهو المخلص ، وان قلّ عمله . ومن لم يتقبّل منه فليس بمخلص وان كثر عمله اعتبارا بادم - عليه السّلام - وابليس - عليه اللّعنة -. وعلامة القبول وجود الاستقامة ببذل كلّ المحابّ مع اصابة علم كلّ حركة وسكون .
والمخلص ذائب روحه باذل مهجته فى تقويما ما به العلم والاعمال والعامل والمعمول والعمل ، لانّه اذا ادرك ذلك فقد ادرك الكلّ، واذا فاته ذلك فاته الكلّ وهو تصفية معانى التّنزيه فى التّوحيد.
كما قال الاوّل : هلك العاملون الاّ العابدون ، وهلك العابدون الاّ العالمون ، وهلك العالمون الاّ الصّادقون ، وهلك الصّادقون الاّ المخلصون ، وهلك المخلصون الاّ المتّقون ، وهلك المتّقون الاّ الموقنون ، وانّ المؤ قنين لفى خطر عظيم .
قال اللّه تعالى : ((واعبد ربّك حتّى ياءتيك اليقين )).
وادنى حدّ الاخلاص بذل العبد طاقته ، ثمّ لا يجعل لعمله عنداللّه قدرا فيوجب به على ربّه مكافاة بعمله ، لعلمه انّه لو طالبه بوفاء حقّ العبوديّة لعجز. وادنى مقام المخلص فى الدّنيا السّلامة من جميع الاثام وفى الاخرة النّجاة من النّار والفوز بالجنّة .
باب هفتاد و ششم : اخلاص
امام صادق (ع) فرمود:
اخلاص گرد آورنده اعمال نيك و با ارزش است و كليد و نشانه اخلاص قبولى عمل است . پس كليد كه خداوند عملش را بپذيرد و از او راضى شود، مخلص است ؛ اگر چه عملش اندك باشد. و آن كس كه عملش رانپذيرد، مخلص نخواهد بود؛ اگر چه عملش بسيار باشد چنان كه عمل هزاران ساله ابليس ، با زير پا گذاشتن يك فرمان تباه شد.
ونشانه پذيرفتن شدن اعمال ، بذل نمودن هر چيزى است كه انسان آن را دوست مى دارد تا از تعلقات دنيوى تهى شود و با استقامت در اعمال وافعال ، راه راست بپويد و از خطا دور شود. مخلص براى آن كهبه اخلاص در عمل برسد، بايد جان و خون خود را نثار كند، تا به علم و عمل خود قوام بخشد، و اگر به اين مرحله رسيد، همه كمالات را درك كرده و اگر از آن بى نصيب ماند، از همه چيز بى نصيب مانده است . اخلاص پالايش معانى توحيد است .
اوّل [خداوند در حديث قدسى يا امام على (ع)] فرمود: عمل كنندگان در هلاكت اند، مگر آنان كه عابدند. عابدان در هلاكت اند، مگر آنان كه عالم اند. عالمان در هلاكت اند، مگر آنان كه صادق اند. صادقان در هلاكت اند، مگر آنان كه مخلص اند. مخلصان در هلاكت اند، مگر كسانى كه خدا ترس اند. خداترسان درهلاكت اند، مگر آنان كه صاحب يقين اند و صاحبان يقين در معرض خطرى بزرگ قرار دارند. خداى متعالى مى فرمايد: ((و پروردگارت را عبادت كن تا تو را يقين دهد)). و پايين ترين حدّ اخلاص آن است كه بنده توان خود را مبذول كند و براى عمل خود نزد خداوند ارزشى قائل نشود كه بر پروردگار پاداش عمل را واجب بداند؛ چه او مى داند كه اگر خداوند از او بخواهد كه حقّ عبوديّت را ادا نمايد، در اداى آن ناتوان است . وپايين ترين مقام مخلص ، در دنيا سلامتى از همه گناهان بزرگ و در آخرت نجات از آتش و رسيدن به بهشت است .
الباب السّابع و السّبعون : فى معرفة الجهل
قال الصّادق - عليه السّلام -:
الجهل صورة ركّبت فى بنى آدم ، اقبالها ظلمة وادبارها نور، والعبد متقلّب معها كتقلّب الظّل مع الشّمس .
الاترى الى الانسان تارة تجده جاهلا بخصال نفسه ، حامدا لها، عارفا بعيبها فى غيره ساخطا لها، وتارة تجده عالما بطباعه ساخطا لها، حامدا لها فى غيره ، وهو متقلّب بين العصمة والخذلان ، فان قابلته العصمة اصاب ، وان قابله الخذلان اخطاء.
ومفتاح الجهل الرّضا والاعتقاد به ، ومفتاح العلم الاستبدال مع اصابة مرافقة التّوفيق .
وادنى صفة الجاهل دعواه بالعلم بلا استحقاق ، واوسطه جهله بالجهل واقصاه جحوده .
وليس شى ء اثباته حقيقة نفيه الاّ الجهل والدّنيا والحرص ، فالكلّ منهم كواحد والواحد منهم كالكلّ.
باب هفتاد و هفتم : جهل و نادانى
امام صادق (ع) فرمود:
جهل ، صورتى (وحالتى ) است كه چون به آدمى روى كند، تاريكى را در پى دارد و چون از او دور شود، آدمى را نور معرفت حاصل شود؛ چرا كه انسان وجهل ، خورشيد و سايه اند كه يكديگر را تعقيب مى كنند.
آيا نمى بينى كه انسان گاه به خصال نفس خويش جاهل است و خود را مى ستايد و همان عيب را در ديگران مى بيند و آنان را نكوهش مى كند، وزمانى خلاف آن مى كند. پس انسان هميشه بين عصمت و خذلان قرار دارد و چنانچه به توفيق خدا دنبال پاكى و عصمت و يا عيب خود باشد، راه را درست پيموده است و اگر در جهل خود باشد و پى اميال نفسانى گردد، گرفتار خذلان و دورى از حق شده است .
وكليد جهل رضايت از عمل خويش است و كليد علم ، طلب كردن چيزى به جز جهل است كه همراه با يار بودن توفيق باشد.
كم ترين ويژگى شخص جاهل آن است كه بدون علم مدّعى علم شود؛ ومرتبه دوم آن است كه انسان بر جهل خويش جاهل باشد؛ و بالاترين مرتبه جهل آن است كه از جهل خويش آگاه باشد. و جهل و حرص و دنياطلبى ، حقيقتى است كه نفى ، اثبات آن است . پس هر كدام از آن ها چون يكى است ويكى از آن ها چون هر سه .
الباب الثّامن و السّبعون : فى تبجيل الا خوان
قال الصّادق - عليه السّلام -:
مصافحة اخوان الدّين اصلها من تحيّة اللّه لهم .
قال رسول اللّه - صلّى اللّه عليه وآله -: ما تصافح اخوان فى اللّه الاّ تناثرت ذنوبهما حتّى يعودان كيوم ولدتهما امّهما. ولا كثّر حبّهما وتبجيلهما كلّ واحد لصاحبه الاّ كان له مزيد.
والواجب على اعلمهما بدين اللّه ان يزيد صاحبه فى فنون الفوائد الّتى الزمه اللّه بها ويرشده الى الاستقامة والرّضا والقناعة ، ويبشّره برحمة اللّه ويخوّفه من عذابه .
وعلى الاخر ان يتبارك باهدائه ويتمسّك ما يدعوه اليه ويعظه به ، ويستدلّ بما يدلّ اليه معتصما باللّه ومستعينا به لتوفيقه على ذلك .
قيل لعيسى بن مريم - عليه السّلام -: كيف اصبحت ؟ قال : لا املك ما ارجو ولا استطيع دفع ما احذره ، ماءمورا بالطّاعة ومنهيّا عن المعصية ، فلا ارى فقيرا افقر منّى .
وقيل لاويس القرنىّ: كيف اصبحت ؟ قال : كيف يصبح رجل اذا اصبح لا يدرى ايمسى ، واذا امسى لا يدرى ايصبح ؟
قال ابوذرّ - رحمه اللّه : اصبحت اشكر ربّى واشكو نفسى .
قال النّبىّ - صلّى اللّه عليه وآله -: من اصبح وهمّه غير اللّه ، فقد اصبح من الخاسرين المبعدين .
باب هفتاد و هشتم : احترام به برادران مؤمن
امام صادق (ع) فرمود:
مصافحه برادران دينى برآمده از تحيّت خداوند با آنان است . رسول خدا (ص) فرمود: هيچ گاه دو برادر (دينى ) براى خدا با يكديگر مصافحه نكنند مگر آن كه گناهانشان چنان از ميان رود كه گويى روز نخست تولدشان از مادر است و محبت و احترام هر يك به ديگرى افزون نشود، مگر آن كه بيش از آن رحمت الهى بر وى افزون گردد.
وظيفه آن كه از ديگرى داناتر است اين است كه رفيقش را از علوم و فنونى (حكمت ) كه خداوند بدو داده ، برخوردار كند و از عذاب الهى او را بترساند وبر ديگرى است كه راهنمايى او را مبارك بشمارد و به دعوت و پند او چنگ اندازد و راهى را كه به او نشان داده بپويد و به خدا اعتصام جويد و از او كمك طلبد تا بر اين راه توفيق يابد.
عيسى بن مريم (ع) را گفتند: چگونه شب را به صبح رسانيدى ؟
گفت : در آن حال كه به آنچه كه بدان اميد دارم دسترسى ندارم و از آنچه دورى اش را مى جويم و از شرّ آن گريزانم توان دورى ندارم . به عبادت ماءمور گشته ام و از نزديكى به معصيت نهى شده ام . بنابراين ، فقيرى بى نواتر از خود نمى بينم .
واويس قرنى را گفتند: چگونه صبح كرده اى ، اى اويس ؟
گفت : چگونه است حال كسى كه چون صبح كند، نداند كه آن روز را به شب رساند و چون شب كند، نداند كه صبحى را هم بيند يا نه ؟!
ابوذر (ره ) مى گويد: شب را به صبح رسانيدم ، در حالى كه از خدا سپاسگزار واز خويش نالان و گله گزار هستم .
رسول خدا (ص) فرمود: كسى كه صبح كند، در حالى كه همّت و قصد او غير خدا (وپيروى از فرمان او) باشد، به حقيقت كه از زيان كاران و از رحمت خداوند دور باشد.
الباب التّاسع و السّبعون : فى التّوبة
قال الصّادق - عليه السّلام -:
التّوبة حبل اللّه ومدد عنايته ولابدّ للعبد من مداومة التّوبة على كلّ حال .
وكلّ فرقة من العباد لهم توبة : فتوبة الانبياء من اضطراب السّرّ، وتوبة الاولياء من تكوين الخطرات ، وتوبة الاصفياء من التّنفّس ، وتوبة الخاصّ من الاشتغال بغير اللّه تعالى ، وتوبة العامّ من الذّنوب ولكلّ واحد منهم معرفة وعلم فى اصل توبته ومنتهى امره ، وذلك يطول شرحه هاهنا.
فامّا توبة العامّ فان يغسل باطنه بماء الحسرة والاعتراف بجنايته دائما، واعتقاد النّدم على ما مضى والخوف على ما بقى من عمره ، ولا يستصغر ذنوبه ، فيحمله ذلك الى الكسل ، ويديم البكاء والاسف على مافاته من طاعة اللّه ، ويحبس نفسه عن الشّهوات ، ويستغيث الى اللّه تعالى ليحفظه على وفاء توبته ويعصمه عن العود الى ما سلف ، و يروض نفسه فى ميدان الجهد والعبادة ، ويقضى عن الفوائت من الفرائض ، ويردّ المظالم ويعتزل قرناء السّوء، ويسهر ليله ويظماء نهاره ، ويتفكّر دائما فى عاقبته ، ويستعين باللّه سائلا منه الاستقامة فى سرّائه وضرّائه ويثبت عند المحن والبلاء كيلا يسقط عن درجة التّوّابين ، فانّ فى ذلك طهارة من ذنوبه وزيادة فى علمه ورفعة فى درجاته .
قال اللّه تعالى شاءنه العزيز: ((فليعلمنّ اللّه الّذين صدقوا وليعلمنّ الكاذبين )).(73)
باب هفتاد و نهم : توبه و انابت
امام صادق (ع) فرمود:
توبه ، ريسمان خداوند و مدد عنايت اوست و بنده بايد در هر حالى بر توبه مداومت ورزد.
وهر گروه از بندگان را توبه اى است :
1- توبه انبيا و آن توبه از اضطراب و دگرگونى احتمالى باطن است ؛
2- توبه اوليا از انديشه هاى گونه گون است ؛
3- توبه برگزيدگان كه از غفلت در هر نَفَس است ؛
4- توبه خواص از پرداختن به غير خداوند متعال است ؛
5- توبه عوام كه توبه از گناهان است .
هر يك از گروه ها را گونه اى معرفت و علم است نسبت به اصل توبه وعاقبت امر، كه بيان و شرح اين مطلب ، در اين جا به طول مى انجامد.
امّا توبه عوام ، آن است كه مدام باطنش را با آب حسرت و اشك ندامت واعتراف به گناهان بشويد و بر گذشته پشيمان شود و بر باقى مانده عمر خويش بيمناك باشد و گناه خود را كوچك نشمارد، تا از آفت تنبلى وبى حالى و تسويف (توبه را به وقت ديگرى واگذاردن ) دور ماند.
او بايد بر طاعت خداوند كه از دست بداده بگريد و متاءسف باشد وخويشتن را از شهوات باز دارد و استغاثه به خداى تعالى برد تا بر پاى بندى بر توبه يارى اش دهد و از بازگشت به گذشته (گناه آلوده ) بازش دارد ونفس خويش را در ميدان كوشش و عبادت رياضت دهد و فرايض فوت شده را قضا كند و مظالم و حقوقى را كه بر گردن اوست ، ردّ نمايد، و شب را به بيدارى (عبادت و مناجات ) به صبح برساند، و روز را با تشنگى (روزه ) سپرى كند و همواره در عاقبت خويش بينديشد و از خداوند كمك خواهد و از او بخواهد كه در خفا و آشكار او را يارى دهد و به هنگام محنت ها وبلايا ثابت اش دارد، مبادا كه از مرتبه توّابين سقوط نمايد؛ چرا كه اين اعمال [كه ذكرشان گذشت ] او را از گناه پاك كند، و پاداش علمش افزوده گردد، و مقامش را بالا بَرَد.
خداى - تبارك و تعالى - مى فرمايد: ((...تا خداوند آنان را كه راست گفته اند معلوم دارد، و دروغ گويان را [نيز] معلوم دارد)).
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)