صفحه 2 از 2 نخستنخست 12
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 14 , از مجموع 14

موضوع: رهنمودهاى امام صادق عليه السلام

  1. #11
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض







    الباب الثّالث و السّبعون : فى الوصيّة


    قال الصّادق - عليه السّلام -:
    افضل الوصايا و الزمها ان لا تنسى ربّك وان تذكره دائما ولا تعصيه ، وتعبده قاعدا وقائما، ولا تغترّ بنعمته واشكره ابدا، ولا تخرج من تحت آثار عظمته وجلاله ، فتضلّ وتقع فى ميدان الهلاك ، وان مسّك البلاء والضّراء واحرقك بنيران المحن .
    واعلم انّ بالاياه محشوّة بكراماته الابديّة ، ومحنه مورثة رضاه وقربه ولو بعد حين ، فيالها من انعم لمن علم ووفّق لذلك .
    روى انّ رجلا استوصى رسول اللّه - صلّى اللّه عليه وآله - فقال : لا تغضب قطّ، فانّ فيه منازعة ربّك .
    فقال : زدنى .
    فقال - صلّى اللّه عليه وآله -: ايّاك وما تعتذر منه ، فانّ فيه الشّرك الخفىّ.
    فقال : زدنى .
    فقال - صلّى اللّه عليه وآله -: صلّ صلاة مودّع ، فانّ فيها الوصلة والقربى .
    فقال : زدنى .
    فقال : استحى من اللّه تعالى استحياءك من صالح جيرانك ، فانّ فيها زيادة اليقين .
    وقد جمع اللّه ما يتواصى به المتواصون من الاوّلين والاخرين فى خصلة واحدة وهى التّقوى .
    يقول اللّه - عزّ وجلّ -: ((ولقد وصّينا الّذين اوتوا الكتاب من قبلكم وايّاكم ان اتّقوا اللّه )).(66)
    وفيه جماع كلّ عبادة صالحة ، و به وصل من وصل الى الدّرجات العلى والرّتبة القصوى ، و به عاش من عاش بالحياة الطّيّبة والانس الدّائم .
    قال اللّه - عزّ وجلّ -: ((انّ المتّقين فى جنّات ونهر. فى مقعد صدق عند مليك مقتدر)).(67)
    باب هفتاد و سوم : وصيّت
    امام صادق (ع) فرمود:
    بهترين و لازم ترين وصيت ها و سفارش ها، اين است كه پروردگارت را فراموش نكنى و همواره به يادش باشى و معصيتش روا مدارى و در هر حالت - ايستاده و نشسته - او را بندگى كنى و به نعمتش مغرور نگردى (خود را بنده محبوب او ندانى ) و هميشه او را حمد و سپاس گويى و از حوزه رحمت و عظمتش خارج نشوى (و خود را از رحمت و جلال او بى نياز نبينى ) تا به ورطه هلاكت نيفتى ؛ اگر چه بلا و سختى تو را فرا گيرد وتو را آتش گرفتارى (امتحان ) بسوزاند (كه بلا و مصيبت ، مايه قرب است ).
    وبدان كه بلاهايش آميخته در كرامات ابدى اويند و مصيبت هاى او رضا وقربش را در پى آورند، اگر چه روزگاران زيادى سپرى شود. پس ، خوشا به حال كسى كه به نعمت آگاهى بر اين حقيقت ، دست يابد و توفيق يارش ‍ شود.
    حكايت است كه مردى از پيامبر خدا (ص) درخواست كرد تا او را وصيتى كند.
    حضرت فرمود: هيچ گاه خشمگين مشو! در خشم چيزى است كه با پروردگارت مخالف است (زيرا گفتار ناپسندى از تو برآيد كه خداى را خشمگين كند).
    گفت : بيش تر بگو!
    فرمود: كارى مكن كه مجبور به عذر خواهى شوى ، چرا كه در عذر خواهى ، گونه اى شرك خفى است .
    گفت : بيش تر بگو!
    فرمود: نمازت را طورى بخوان كه گويى نماز آخر توست كه در اين نماز وصل و قرب الهى نهفته است .
    گفت : باز هم بگو!
    فرمود: از خدايت چنان حيا كن كه از بهترين همسايگان خود حيا مى كنى (وهمان گونه كه در حضور او مرتكب زشتى ها نمى شوى ، در حضور خدا - كه حضورش هميشگى است - گناه مكن ) كه اين حيا يقين تو را محكم كند.
    خداوند، تمام آنچه را كه وصيت كنندگان از اوّلين و آخرين بدان وصيت كرده و مى كنند در يك خصلت جمع فرموده و آن تقواست .
    خداى تعالى مى فرمايد: ((وهمانا آنان را پيش از شما صاحب كتاب بودند، چنين وصيت كرديم كه از خدا بهراسيد)).
    و همه عبادات صالح در تقوا نهفته و به واسطه آن است كه انسان به درجات والا و مرتبه قصوى رسيده ، به هدف خويش نايل گشته است ، و به واسطه همان است كه بنده ، عمر خود را در پاكى و زندگى پاك و انس دائمى با خداوند گذرانده و به مقصود خويش رسيده است .
    خداوند متعالى مى فرمايد: ((به يقين كه پرهيزكاران در باغ ها و نهرهاى بهشتى جاى دارند. در جايگاه صدق ، نزد خداوند مالك مقتدر)).

    الباب الرّابع و السّبعون : فى الصّدق


    قال الصّادق - عليه السّلام -:
    الصّدق نور متشعشع فى عالمه ، كالشّمس يستضى ء بها كلّ شى ء بمعناه من غير نقصان يقع على معناه . والصّادق حقّا هو الّذى يصدّق كلّ كاذب بحقيقة صدق ما لديه ، وهو المعنى الّذى لا يسمع معه سواه او ضدّه ، مثل آدم - على نبيّنا وآله وعليه السّلام - صدّق ابليس فى كذبه حين اقسم له كاذبا لعدم ما به من الكذب فى آدم .
    قال اللّه تعالى : ((ولم نجد له عزما))(68) لانّ ابليس ابدع شيئا كان اوّل من ابدعه ، وهو غير معهود ظاهرا وباطنا فخسر هو بكذبه على معنى لم ينتفع به من صدق آدم - عليه السّلام - على بقاء الابد. وافاد آدم - عليه السّلام - بتصديقه كذبه بشهادة اللّه - عزّ وجلّ - له بنفى عزمه عمّا يضادّ عهده فى الحقيقة على معنى لم ينتقص من اصطفائه بكذبه شيئا، فالصّدق صفة الصّادق .
    وحقيقة الصّدق [ما] يقتضى تزكية اللّه تعالى لعبده كما ذكرعن صدق عيسى - عليه السّلام - فى القيامة بسبب ما اشار اليه من صدقه وهو مراة للصّادقين من رجال امّة محمّد - صلّى اللّه عليه وآله -.
    فقال تعالى : ((هذا يوم ينفع الصّادقين صدقهم )).(69)
    وقال اميرالمؤمنين - عليه السّلام -: الصّدق سيف اللّه فى ارضه وسمائه اينما هوى به نفذ.
    فاذا اردت ان تعلم اصادق انت ام كاذب فانظر فى صدق معناك وغور دعواك وعيّرهما بقسطاس من اللّه تعالى كانّك فى القيامة .
    قال اللّه تعالى : ((والوزن يومئذ الحقّ)).(70)
    فاذا اعتدل معناك بدعواك ثبت لك الصّدق . وادنى حدّ الصّدق ان لا يخالف اللّسان القلب ولا القلب اللّسان .
    ومثل الصّادق الموصوف بما ذكرناه كمثل النّازع لروحه ان لم ينزع فماذا يصنع .
    باب هفتاد و چهارم : صدق و راستى
    امام صادق (ع) فرمود:
    همان گونه كه خورشيد هر چه پرتو افكند و اجسام را روشن و نمايان كند، كاستى نيابد، ((راستى )) نيز ساير نيروهاى انسانى را نورانى ساخته ، و خود همچنان در حدّ كمال باشد.
    راست گوى حقيقى كسى است كه گفتار دروغ گويان را تصديق كند، چه اين كه خود راست گوست و گفتار ديگران را چونان گفتار خود پندارد.
    حضرت آدم (ع) نيز به دليل اين كه هرگز با دروغ انس نداشت ، فريب ابليس ‍ را خورد.
    خداوند مى فرمايد: ((آدم در صدد نافرمانى نبود)) [وچون سوگند شيطان را شنيد آن را راست پنداشت ].
    ابليس اوّلين كسى بود كه چنين بدعتى را پايه گذارى نمود و اين عمل ، به ظاهر و باطن ، بى سابقه بود، و اگر او چنين نمى كرد، هرگز از خاطر كسى نمى گذشت كه به دروغ روى آورد.
    بنابراين ، شيطان به وسيله دروغ خود، زيان ابدى ديد و سودى از راست گويى آدم ، نصيب وى نشد.
    خداوند نيز بر اين حقيقت كه آدم بناى پيمان شكنى و نافرمانى نداشت ، گواهى داد، لذا ابليس نتوانست با دروغ خود، از مكانت و پيامبرى آدم بكاهد.
    صادقان و راست گويان در قيامت به همين صفت خوانده مى شوند، و اين مقتضاى تزكيه بنده از سوى خداوند است .
    خداى متعالى در قيامت حضرت عيسى (ع) را به دليل راست گويى ((مراة الصّادقين ؛ آينه راست گويان )) مى خواند.
    خداى تعالى مى فرمايد: ((اين روزى است كه راست گويان از راست گويى خويش بهره مند مى شوند)). و اين آيه در تمجيد و ستايش امّت محمّد (ص) است .
    امير مؤمنان (ع) فرموده است : راستى ، شمشير خداوند در زمين و آسمان اوست كه بر هر چه فرود آيد، آن را مى بُرَد و در آن رخنه مى كند (واز كار وتوانايى باز نمى ماند). پس چون بر آن شدى كه بدانى صادقى يا كاذب ، به صدق و راستى آنچه در خود دارى ، بنگر و مدّعاى خود را [با شمشير صدق وراستى ] بِبُر و آنها را با معيارى از خداى تعالى بسنج ، چونان كه در قيامت هستى ، و هيچ عذر و بهانه اى پذيرفته نيست .
    خداى متعالى مى فرمايد: ((ميزان در اين روز حق است )).
    حال اگر آنچه در خود دارى ، راست بود، ادّعايت نيز درست خواهد بود وصداقت و راستى ات ثابت خواهد گشت .
    كم ترين ميزان راستى آن است كه نه زبان با قلب مخالف باشد و نه قلب با زبان .
    انسان راست گويى كه اوصاف او برشمرده شد، همانند كسى است كه در حال نزع مى باشد و مردن براى او دلپذير است . او نيز چنين است ، زيرا بودن در دنيا براى او سخت گران است و مبارزه با نفس ، آزار دهنده ؛ چرا كه هميشه در تلاش است تا گوهر راستى را به اميال و هوس هاى دنيايى نفروشد.

    الباب الخامس و السّبعون : فى التّوكّل


    قال الصّادق - عليه السّلام -:
    التّوكّل كاءس مختوم بختام اللّه - عزّ وجلّ - فلا يشرب بها ولا يفضّ ختامها الاّ المتوكّلون ، كما قال اللّه تعالى :((وعلى اللّه فليتوكّل المتوكّلون .))(71) وقال تعالى : ((وعلى اللّه فتوكّلوا ان كنتم مؤمنين )).(72)
    جعل اللّه التّوكّل مفتاح الايمان ، والايمان قفل التّوكّل . وحقيقة التّوكّل الايثار، واصل الايثار تقديم الشّى ء بحقّه .
    ولا ينفكّ المتوكّل فى توكّله من اثبات احد الايثارين ، فان آثر معلول التّوكّل - وهو الكون - حجب به ، وان آثر معلّل علّة التّوكّل - وهو البارى سبحانه وتعالى - بقى معه .
    وان اردت ان تكون متوكّلا لا متعلّلا، فكبّر على روحك خمس تكبيرات وودّع امانيّك كلّها توديع الموت للحياة . وادنى حدّ التّوكّل ان لا تسابق مقدورك بالهمّة ، ولا تطالع مقسومك ولا تستشرف معدومك ، فتنقض ‍ باحدهما عقد ايمانك وانت لا تشعر.
    وان عزمت ان تقف على بعض شعار المتوكّلين [فى توكّله من اثبات احد الايثارين ] حقّا، فاعتصم بمعرفة هذه الحكاية .
    وهى انّه روى : انّ بعض المتوكّلين قدم على بعض الائمّة - عليهم السّلام - فقال له : اعطف علىّ بجواب مساءلة فى التّوكّل ، والامام - عليه السّلام - كان يعرف الرّجل بحسن التّوكّل ونفيس الورع واشرف على صدقه فيما ساءل عنه من قبل ابدائه ايّاه .
    فقال له - عليه السّلام -: مكانك وانظرنى ساعة .
    فبينا هو مطرق لجوابه اذا اجتاز بهما فقير، فادخل الامام - عليه السّلام - يده فى جيبه واخرج شيئا فناوله الفقير، ثمّ اقبل على السّائل فقال له - عليه السّلام -: هات وسل عمّا بدالك .
    فقال السّائل : ايّها الامام ! كنت اعرفك قادرا متمكّنا من جواب مساءلتى قبل ان تستنظرنى ، فما شاءنك فى ابطائك عنّى ؟
    فقال - عليه السّلام -: لتعتبر المعنى قبل كلامى اذ لم اكن ارانى ساهيا بسرّى ، وربّى مطّلع عليه ان اتكلّم بعلم التّوكّل ، وفى جيبى دانق ، ثمّ لم يحلّ لى ذلك الاّ بعد ايثاره ، ثمّ ليعلم به فافهم /
    فشهق السّائل شهقة وحلف الاّ ياءوى عمرانا ولا ياءنس ببشر ما عاش .
    باب هفتاد و پنجم : توكّل
    امام صادق (ع) فرمود:
    توكل ، جامى است دست نخورده و مهر شده خداوند - عزّ وجل - كه جز متوكلان ، مهر آن را برندارند و از آن ننوشند.
    خداى تعالى مى فرمايد:
    ((ومؤمنان ، تنها بر خدا توكّل كنند)).
    ونيز فرمايد:
    ((بر خداى توكل كنيد، اگر ايمان آورده ايد)).
    خداوند توكل را كليد ايمان قرار داد و ايمان را قفل توكل . حقيقت توكل ايثار است و ريشه ايثار، تقديم ديگرى بر خود است .
    شخص متوكل ، در توكلش همواره يكى از دو چيز را برمى گزيند:
    پس چنان معلول توكل را - كه عالم وجود است - برگزيند، حجابى (ميان او و خالق ) شود و اگر به وجود آورنده توكل را - كه همان خداوند سبحان است - برگزيند، پيوسته با خداى تعالى خواهد بود.
    پس اگر خواهى كه متوكّل بر خدا باشى نه متوكّل بر معلول ، بر روح خويش ‍ پنج تكبير بگو و آرزوها را چون وداع با زندگى (جدا شدن از تن ) رها كن .
    پايين ترين حدّ توكّل ، آن است كه در كسب آنچه كه مقدّر توست ، شتاب نكنى و در طلب بيش از آن نباشى ؛ چه بسا به واسطه يكى از اين دو، ايمانت را در حالى كه خود خبر ندارى ، از دست بدهى .
    چنانچه مى خواهى به طريقت متوكلان - آنان كه دو صفت ياد شده را به تمام و كمال در خود دارند - پى ببرى ، از اين حكايت غفلت مكن و بدان گوش سپار.
    شخصى متوكل ، بر يكى از امامان (ع) وارد شده ، گفت : خدا از تو خشنود شود! بر من مهربانى كن و به سؤ ال من در باب توكل پاسخ فرما.
    امام (ع) كه او را به حُسن توكل و پرهيزكارى مى شناخت و بر صداقت وى در آنچه كه پرسيد، از پيش مطلع بود، فرمود: اندكى درنگ كن !
    در حالى كه آن شخص منتظر پاسخ بود، فقيرى درآمد. امام دست در جيب كرده و چيزى به وى داد.
    سپس روى به آن شخص كرد و فرمود: اكنون بپرس !
    آن مرد گفت : اى امام ! مى دانستم كه شما بر پاسخ من توانايى ، پيش از آن كه مرا به انتظار كشيدن امر كنى ،
    پس چرا در دادن پاسخ درنگ كردى ؟
    حضرت فرمود: براى آن كه پيش از كلام من ، به معنايش واقف شوى ، لذا نخواستم در حالى كه در جيبم سكّه اى باشد و خود و خدا از آن آگاه باشيم وپيش از انفاق آن پاسخ تو را گفته باشم ، پس (معنىِ توكل را) درياب و بفهم .
    پرسش كننده ، نعره اى برآورد و سوگند ياد نمود كه تا وقتى زنده است ، نه در جايى آباد نشيند و نه با انسانى انس گيرد.

    الباب السّادس و السّبعون : فى الا خلاص


    قال الصّادق - عليه السّلام -:
    الاخلاص يجمع فواضل الاعمال وهو معنى مفتاحه القبول وتوقيعه الرّضا، فمن تقبّل اللّه منه ورضى عنه فهو المخلص ، وان قلّ عمله . ومن لم يتقبّل منه فليس بمخلص وان كثر عمله اعتبارا بادم - عليه السّلام - وابليس - عليه اللّعنة -. وعلامة القبول وجود الاستقامة ببذل كلّ المحابّ مع اصابة علم كلّ حركة وسكون .
    والمخلص ذائب روحه باذل مهجته فى تقويما ما به العلم والاعمال والعامل والمعمول والعمل ، لانّه اذا ادرك ذلك فقد ادرك الكلّ، واذا فاته ذلك فاته الكلّ وهو تصفية معانى التّنزيه فى التّوحيد.
    كما قال الاوّل : هلك العاملون الاّ العابدون ، وهلك العابدون الاّ العالمون ، وهلك العالمون الاّ الصّادقون ، وهلك الصّادقون الاّ المخلصون ، وهلك المخلصون الاّ المتّقون ، وهلك المتّقون الاّ الموقنون ، وانّ المؤ قنين لفى خطر عظيم .
    قال اللّه تعالى : ((واعبد ربّك حتّى ياءتيك اليقين )).
    وادنى حدّ الاخلاص بذل العبد طاقته ، ثمّ لا يجعل لعمله عنداللّه قدرا فيوجب به على ربّه مكافاة بعمله ، لعلمه انّه لو طالبه بوفاء حقّ العبوديّة لعجز. وادنى مقام المخلص فى الدّنيا السّلامة من جميع الاثام وفى الاخرة النّجاة من النّار والفوز بالجنّة .
    باب هفتاد و ششم : اخلاص
    امام صادق (ع) فرمود:
    اخلاص گرد آورنده اعمال نيك و با ارزش است و كليد و نشانه اخلاص ‍ قبولى عمل است . پس كليد كه خداوند عملش را بپذيرد و از او راضى شود، مخلص است ؛ اگر چه عملش اندك باشد. و آن كس كه عملش ‍ رانپذيرد، مخلص نخواهد بود؛ اگر چه عملش بسيار باشد چنان كه عمل هزاران ساله ابليس ، با زير پا گذاشتن يك فرمان تباه شد.
    ونشانه پذيرفتن شدن اعمال ، بذل نمودن هر چيزى است كه انسان آن را دوست مى دارد تا از تعلقات دنيوى تهى شود و با استقامت در اعمال وافعال ، راه راست بپويد و از خطا دور شود. مخلص براى آن كهبه اخلاص ‍ در عمل برسد، بايد جان و خون خود را نثار كند، تا به علم و عمل خود قوام بخشد، و اگر به اين مرحله رسيد، همه كمالات را درك كرده و اگر از آن بى نصيب ماند، از همه چيز بى نصيب مانده است . اخلاص پالايش معانى توحيد است .
    اوّل [خداوند در حديث قدسى يا امام على (ع)] فرمود: عمل كنندگان در هلاكت اند، مگر آنان كه عابدند. عابدان در هلاكت اند، مگر آنان كه عالم اند. عالمان در هلاكت اند، مگر آنان كه صادق اند. صادقان در هلاكت اند، مگر آنان كه مخلص اند. مخلصان در هلاكت اند، مگر كسانى كه خدا ترس اند. خداترسان درهلاكت اند، مگر آنان كه صاحب يقين اند و صاحبان يقين در معرض خطرى بزرگ قرار دارند. خداى متعالى مى فرمايد: ((و پروردگارت را عبادت كن تا تو را يقين دهد)). و پايين ترين حدّ اخلاص آن است كه بنده توان خود را مبذول كند و براى عمل خود نزد خداوند ارزشى قائل نشود كه بر پروردگار پاداش عمل را واجب بداند؛ چه او مى داند كه اگر خداوند از او بخواهد كه حقّ عبوديّت را ادا نمايد، در اداى آن ناتوان است . وپايين ترين مقام مخلص ، در دنيا سلامتى از همه گناهان بزرگ و در آخرت نجات از آتش و رسيدن به بهشت است .

    الباب السّابع و السّبعون : فى معرفة الجهل


    قال الصّادق - عليه السّلام -:
    الجهل صورة ركّبت فى بنى آدم ، اقبالها ظلمة وادبارها نور، والعبد متقلّب معها كتقلّب الظّل مع الشّمس .
    الاترى الى الانسان تارة تجده جاهلا بخصال نفسه ، حامدا لها، عارفا بعيبها فى غيره ساخطا لها، وتارة تجده عالما بطباعه ساخطا لها، حامدا لها فى غيره ، وهو متقلّب بين العصمة والخذلان ، فان قابلته العصمة اصاب ، وان قابله الخذلان اخطاء.
    ومفتاح الجهل الرّضا والاعتقاد به ، ومفتاح العلم الاستبدال مع اصابة مرافقة التّوفيق .
    وادنى صفة الجاهل دعواه بالعلم بلا استحقاق ، واوسطه جهله بالجهل واقصاه جحوده .
    وليس شى ء اثباته حقيقة نفيه الاّ الجهل والدّنيا والحرص ، فالكلّ منهم كواحد والواحد منهم كالكلّ.
    باب هفتاد و هفتم : جهل و نادانى
    امام صادق (ع) فرمود:
    جهل ، صورتى (وحالتى ) است كه چون به آدمى روى كند، تاريكى را در پى دارد و چون از او دور شود، آدمى را نور معرفت حاصل شود؛ چرا كه انسان وجهل ، خورشيد و سايه اند كه يكديگر را تعقيب مى كنند.
    آيا نمى بينى كه انسان گاه به خصال نفس خويش جاهل است و خود را مى ستايد و همان عيب را در ديگران مى بيند و آنان را نكوهش مى كند، وزمانى خلاف آن مى كند. پس انسان هميشه بين عصمت و خذلان قرار دارد و چنانچه به توفيق خدا دنبال پاكى و عصمت و يا عيب خود باشد، راه را درست پيموده است و اگر در جهل خود باشد و پى اميال نفسانى گردد، گرفتار خذلان و دورى از حق شده است .
    وكليد جهل رضايت از عمل خويش است و كليد علم ، طلب كردن چيزى به جز جهل است كه همراه با يار بودن توفيق باشد.
    كم ترين ويژگى شخص جاهل آن است كه بدون علم مدّعى علم شود؛ ومرتبه دوم آن است كه انسان بر جهل خويش جاهل باشد؛ و بالاترين مرتبه جهل آن است كه از جهل خويش آگاه باشد. و جهل و حرص و دنياطلبى ، حقيقتى است كه نفى ، اثبات آن است . پس هر كدام از آن ها چون يكى است ويكى از آن ها چون هر سه .

    الباب الثّامن و السّبعون : فى تبجيل الا خوان


    قال الصّادق - عليه السّلام -:
    مصافحة اخوان الدّين اصلها من تحيّة اللّه لهم .
    قال رسول اللّه - صلّى اللّه عليه وآله -: ما تصافح اخوان فى اللّه الاّ تناثرت ذنوبهما حتّى يعودان كيوم ولدتهما امّهما. ولا كثّر حبّهما وتبجيلهما كلّ واحد لصاحبه الاّ كان له مزيد.
    والواجب على اعلمهما بدين اللّه ان يزيد صاحبه فى فنون الفوائد الّتى الزمه اللّه بها ويرشده الى الاستقامة والرّضا والقناعة ، ويبشّره برحمة اللّه ويخوّفه من عذابه .
    وعلى الاخر ان يتبارك باهدائه ويتمسّك ما يدعوه اليه ويعظه به ، ويستدلّ بما يدلّ اليه معتصما باللّه ومستعينا به لتوفيقه على ذلك .
    قيل لعيسى بن مريم - عليه السّلام -: كيف اصبحت ؟ قال : لا املك ما ارجو ولا استطيع دفع ما احذره ، ماءمورا بالطّاعة ومنهيّا عن المعصية ، فلا ارى فقيرا افقر منّى .
    وقيل لاويس القرنىّ: كيف اصبحت ؟ قال : كيف يصبح رجل اذا اصبح لا يدرى ايمسى ، واذا امسى لا يدرى ايصبح ؟
    قال ابوذرّ - رحمه اللّه : اصبحت اشكر ربّى واشكو نفسى .
    قال النّبىّ - صلّى اللّه عليه وآله -: من اصبح وهمّه غير اللّه ، فقد اصبح من الخاسرين المبعدين .
    باب هفتاد و هشتم : احترام به برادران مؤمن
    امام صادق (ع) فرمود:
    مصافحه برادران دينى برآمده از تحيّت خداوند با آنان است . رسول خدا (ص) فرمود: هيچ گاه دو برادر (دينى ) براى خدا با يكديگر مصافحه نكنند مگر آن كه گناهانشان چنان از ميان رود كه گويى روز نخست تولدشان از مادر است و محبت و احترام هر يك به ديگرى افزون نشود، مگر آن كه بيش ‍ از آن رحمت الهى بر وى افزون گردد.
    وظيفه آن كه از ديگرى داناتر است اين است كه رفيقش را از علوم و فنونى (حكمت ) كه خداوند بدو داده ، برخوردار كند و از عذاب الهى او را بترساند وبر ديگرى است كه راهنمايى او را مبارك بشمارد و به دعوت و پند او چنگ اندازد و راهى را كه به او نشان داده بپويد و به خدا اعتصام جويد و از او كمك طلبد تا بر اين راه توفيق يابد.
    عيسى بن مريم (ع) را گفتند: چگونه شب را به صبح رسانيدى ؟
    گفت : در آن حال كه به آنچه كه بدان اميد دارم دسترسى ندارم و از آنچه دورى اش را مى جويم و از شرّ آن گريزانم توان دورى ندارم . به عبادت ماءمور گشته ام و از نزديكى به معصيت نهى شده ام . بنابراين ، فقيرى بى نواتر از خود نمى بينم .
    واويس قرنى را گفتند: چگونه صبح كرده اى ، اى اويس ؟
    گفت : چگونه است حال كسى كه چون صبح كند، نداند كه آن روز را به شب رساند و چون شب كند، نداند كه صبحى را هم بيند يا نه ؟!
    ابوذر (ره ) مى گويد: شب را به صبح رسانيدم ، در حالى كه از خدا سپاسگزار واز خويش نالان و گله گزار هستم .
    رسول خدا (ص) فرمود: كسى كه صبح كند، در حالى كه همّت و قصد او غير خدا (وپيروى از فرمان او) باشد، به حقيقت كه از زيان كاران و از رحمت خداوند دور باشد.

    الباب التّاسع و السّبعون : فى التّوبة


    قال الصّادق - عليه السّلام -:
    التّوبة حبل اللّه ومدد عنايته ولابدّ للعبد من مداومة التّوبة على كلّ حال .
    وكلّ فرقة من العباد لهم توبة : فتوبة الانبياء من اضطراب السّرّ، وتوبة الاولياء من تكوين الخطرات ، وتوبة الاصفياء من التّنفّس ، وتوبة الخاصّ من الاشتغال بغير اللّه تعالى ، وتوبة العامّ من الذّنوب ولكلّ واحد منهم معرفة وعلم فى اصل توبته ومنتهى امره ، وذلك يطول شرحه هاهنا.
    فامّا توبة العامّ فان يغسل باطنه بماء الحسرة والاعتراف بجنايته دائما، واعتقاد النّدم على ما مضى والخوف على ما بقى من عمره ، ولا يستصغر ذنوبه ، فيحمله ذلك الى الكسل ، ويديم البكاء والاسف على مافاته من طاعة اللّه ، ويحبس نفسه عن الشّهوات ، ويستغيث الى اللّه تعالى ليحفظه على وفاء توبته ويعصمه عن العود الى ما سلف ، و يروض نفسه فى ميدان الجهد والعبادة ، ويقضى عن الفوائت من الفرائض ، ويردّ المظالم ويعتزل قرناء السّوء، ويسهر ليله ويظماء نهاره ، ويتفكّر دائما فى عاقبته ، ويستعين باللّه سائلا منه الاستقامة فى سرّائه وضرّائه ويثبت عند المحن والبلاء كيلا يسقط عن درجة التّوّابين ، فانّ فى ذلك طهارة من ذنوبه وزيادة فى علمه ورفعة فى درجاته .
    قال اللّه تعالى شاءنه العزيز: ((فليعلمنّ اللّه الّذين صدقوا وليعلمنّ الكاذبين )).(73)
    باب هفتاد و نهم : توبه و انابت
    امام صادق (ع) فرمود:
    توبه ، ريسمان خداوند و مدد عنايت اوست و بنده بايد در هر حالى بر توبه مداومت ورزد.
    وهر گروه از بندگان را توبه اى است :
    1- توبه انبيا و آن توبه از اضطراب و دگرگونى احتمالى باطن است ؛
    2- توبه اوليا از انديشه هاى گونه گون است ؛
    3- توبه برگزيدگان كه از غفلت در هر نَفَس است ؛
    4- توبه خواص از پرداختن به غير خداوند متعال است ؛
    5- توبه عوام كه توبه از گناهان است .
    هر يك از گروه ها را گونه اى معرفت و علم است نسبت به اصل توبه وعاقبت امر، كه بيان و شرح اين مطلب ، در اين جا به طول مى انجامد.
    امّا توبه عوام ، آن است كه مدام باطنش را با آب حسرت و اشك ندامت واعتراف به گناهان بشويد و بر گذشته پشيمان شود و بر باقى مانده عمر خويش بيمناك باشد و گناه خود را كوچك نشمارد، تا از آفت تنبلى وبى حالى و تسويف (توبه را به وقت ديگرى واگذاردن ) دور ماند.
    او بايد بر طاعت خداوند كه از دست بداده بگريد و متاءسف باشد وخويشتن را از شهوات باز دارد و استغاثه به خداى تعالى برد تا بر پاى بندى بر توبه يارى اش دهد و از بازگشت به گذشته (گناه آلوده ) بازش دارد ونفس خويش را در ميدان كوشش و عبادت رياضت دهد و فرايض فوت شده را قضا كند و مظالم و حقوقى را كه بر گردن اوست ، ردّ نمايد، و شب را به بيدارى (عبادت و مناجات ) به صبح برساند، و روز را با تشنگى (روزه ) سپرى كند و همواره در عاقبت خويش بينديشد و از خداوند كمك خواهد و از او بخواهد كه در خفا و آشكار او را يارى دهد و به هنگام محنت ها وبلايا ثابت اش دارد، مبادا كه از مرتبه توّابين سقوط نمايد؛ چرا كه اين اعمال [كه ذكرشان گذشت ] او را از گناه پاك كند، و پاداش علمش افزوده گردد، و مقامش را بالا بَرَد.
    خداى - تبارك و تعالى - مى فرمايد: ((...تا خداوند آنان را كه راست گفته اند معلوم دارد، و دروغ گويان را [نيز] معلوم دارد)).








  2. #12
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض







    الباب الثّمانون : فى الجهاد و الرّياضة


    قال الصّادق - عليه السّلام -:
    طوبى لعبد جاهد للّه نفسه وهواه ، ومن هزم جند نفسه وهواه ظفر برضى اللّه ، ومن جاوز عقله نفسه الامّارة بالسّوء بالجهد والاستكانة والخضوع على بساط خدمة اللّه تعالى ، فقد فاز فوزا عظيما. ولا حجاب اظلم واوحش بين العبد وبين اللّه تعالى من النّفس والهوى ، وليس لقتلهما وقطعهما سلاح وآلة مثل الافتقار الى اللّه سبحانه ، والخضوع والجوع والظّماء بالنّهار، والسّهر باللّيل ، فان مات صاحبه مات شهيدا، وان عاش واستقام ادّى عاقبته الى الرّضوان الاكبر.
    قال اللّه - عزّ من قائل -: ((والّذين جاهدوا فينا لنهدينّهم سبلنا وانّ اللّه لمع المحسنين )).(74)
    واذا راءيت مجتهدا ابلغ منك فى الاجتهاد فوبّخ نفسك ولهما وعيّرها تحثيثا على الازدياد عليه ، واجعل لها زماما من الامر وعنانا من النّهى ، وسقها كالرّايض للّفاره الّذى لا يذهب عليه خطوة من خطواتها الاّ وقد صحّح اوّلها وآخرها.
    وكان رسول اللّه - صلّى اللّه عليه وآله - يصلّى حتّى يتورم قدماه ويقول : افلا اكون عبدا شكورا؟!
    اراد - صلّى اللّه عليه وآله - به ان تعتبر بها امّته ، ولا يغفلوا عن الاجتهاد والتّعبّد والرّياضة بحال .
    الا وانّك لو وجدت حلاوة عبادة اللّه وراءيت بركاتها واستضاءت بنورها، لم تصبر عنها ساعة واحدة ولو قطّعت اربا اربا، فما اعرض من اعرض عنها الاّ بحرمان فوائد السّلف من العصمة والتّوفيق .
    قيل لربيع بن خثيم : مالك لا تنام باللّيل ؟
    قال : لانّى اخاف البيات .
    باب هشتادم : جهاد و رياضت
    امام صادق (ع) فرمود:
    خوشا به حال بنده اى كه در راه خدا با نفس و هواى خود به جهاد برخيزد، وكسى كه لشكر هواى نفس خود را از ميان ببرد، به رضاى خداوند دست يافته است ، و كسى كه به فرمان و مقتضاى عقل سليم بر نفس خود غالب شد و بندگى خدا و ناله و تضرّع به درگاه او را پيشه خود ساخت و دمى از بزرگى حضرتش غافل نشد، در شمار مقرّبان حضرت حق قرار گرفته درجات عاليه نايل گشته است .
    هيچ حجابى ميان خداوند و بنده اش تاريك تر و وحشتناك تر از نفس و هوا پرستى نيست و براى كشتن و از ريشه كندن آن دو، هيچ سلاحى بُرنده تر از اظهار نياز به خداى سبحان ، خشوع ، گرسنگى ، و تشنگى روز و بيدارى شب نيست .
    پس ، اگر كسى در اين حال بميرد، شهيد باشد و اگر زنده بماند و در اين راه پايدارى كند، عملش او را به رضوان اكبر رساند.
    خداى تعالى مى فرمايد: ((آنان كه براى ما كوشش كنند، به حقيقت كه راه هاى خود را بدانان بنمايانيم و خداوند با نيكوكاران است )).
    وچون كسى را بينى كه در كوشش و مجاهده بر تو پيشى گرفته است ، نفس ‍ خويش را توبيخ و ملامت كن تا بر تلاش تو در بندگى بيفزايد و او را زمامى از امر (به معروف و كارهاى نيك ) و عنان باز دارنده مهار كن ، تا از مسير حق وبندگى دور نشود و آن را همانند اسبى نجيب ، تربيت يافته و راهوار، كه جز به نسق راه نرود (وگام هاى او از نظر تربيت كننده اش دور نماند) بران .
    (بدان كه ) رسول خدا (ص) آن قدر نماز مى خواند كه پاهاى مبارك او متورّم مى شد و مى فرمود: آيا من بنده اى شكور نيستم ؟!
    حضرت بر آن بود تا امّتش عبرت گيرند و از مجاهده او در بندگى ، خود را به سختى و رياضت اندازند و در هيچ حالى غافل نشوند.
    به حقيقت كه اگر شيرينى عبادت خداى را دريابى و بركات بندگى را به چشم بينى و به نور عبادت آن ، خود را نورانى كنى ، ساعتى دورى اش را تاب نياورى ، اگر چه تكه تكه ات كنند. پس كسى كه از آن دورى كند از فوايد عصمت (در امان بودن از نفس ) و توفيق كه پيشينيان از آن بهره برده اند، بى نصيب شده است .
    ربيع بن خثيم را گفتند: تو را چه شده است كه خواب شب را بر خود حرام كرده اى ؟ گفت : مى ترسم كه بيدار نشوم .

    الباب الحادى و الثّمانون : فى الفساد


    قال الصّادق - عليه السّلام -:
    فساد الظّاهر من فساد الباطن ، ومن اصلح سريرته اصلح اللّه علانيته ، ومن خان اللّه فى السّرّ هتك اللّه ستره فى العلانية .
    واعظم الفساد ان يرضى العبد بالغفلة عن اللّه تعالى . وهذا الفساد يتولّد من طول الامل والحرص والكبر، كما اخبر اللّه تعالى فى قصّة قارون فى قوله تعالى : ((ولا تبغ الفساد فى الارض انّ اللّه لا يحبّ المفسدين )).(75)
    وكانت هذه الخصال من صنع قارون واعتقاده ، واصلها من حبّ الدّنيا وجمعها ومتابعة النّفس واقامة شهواتها وحبّ المحمدة وموافقة الشّيطان واتّباع خطواته ، وكلّ ذلك يجتمع بحسب الغفلة عن اللّه ونسيان مننه .
    وعلاج ذلك الفرار من النّاس ، ورفض الدّنيا، وطلاق الرّاحة ، والانقطاع عن العادات ، وقطع عروق منابت الشّهوات بدوام الذّكر للّه - عزّ وجلّ - ولزوم الطّاعة له ، واحتمال جفاء الخلق وملامة القرين ، وشماته العدوّ من الاهل والولد والقرابة .
    فاذا فعلت ذلك فقد فتحت عليك باب عطف اللّه وحسن نظره اليك بالمغفرة والرّحمة ، وخرجت من جملة الغافلين ، وفككت قلبك من اسر الشّيطان ، وقدمت باب اللّه فى معشر الواردين اليه وسلكت مسلكا رجوت الاذن بالدّخول على الكريم الجواد الرّحيم واستيطاء بساطه على شرط الاذن ، ومن وطى ء بساط الملك على شرط الاذن لا يحرم سلامته وكرامته ، لا نّه الملك الكريم والجواد الرّحيم .
    باب هشتاد و يكم : فساد
    امام صادق (ع) فرمود:
    فساد ظاهر، ريشه در فساد باطن دارد و كسى كه باطن خويش درست كند وپاك دارد، خداوند ظاهرش را درست كند و كسى كه در خفا با خداى مكر كند و خيانت ورزد، خدا ظاهر او را خوار گرداند و پرده اش بدرد.
    از بزرگ ترين فساد، غفلت بنده از خداوند است و اين فساد، برآمده از آرزوى دراز، حرص و تكبّر مى باشد؛ چنان كه خداى تعالى در قصّه قارون از آن خبر داده ، چنين مى فرمايد:
    ((... و در زمين فساد مجوى كه خدا فسادگران را دوست نمى دارد)).
    واين خصال و صفات ، در قارون جمع بود و اصل آن ها از دوستى دنيا وعشق به مال اندوزى ، پيروى نفس ، به دنبال شهوات رفتن ، عشق به ستايش شدن ، همراهى با شيطان و دنباله روى از او، سرچشمه گرفته ونتيجه غفلت از خداوند و فراموشى الطاف و نعمت هاى اوست .
    صفات مقابل اين ها، عبارتند از:
    فرار از مردمان ، ترك دنيا، بريدن از راحت زودگذر دنيا و عادات (روزانه ومتداول ميان مردم )، بركندن ريشه هاى شهوات ، دوام ذكر خداى - عزّ وجلّ و اطاعت از او، تحمل جفاى خلق و تحمل شماتت ياران و دشمنان .
    پس چون چنين كنى ، به راستى درِ لطف و نظر همراه با بخشش و رحمت بر تو گشوده مى شود و از زمره غافلان خارج مى گردى و قلبت از اسارت شيطان مى رهد و به درگاه خداوند كه مردم از آن جاى بر او وارد مى شوند، گام مى نهى و راهى را سلوك خواهى نمود كه اميد است تو را اذن دخول دهند كه بر آن كريم جواد و كريم رحيم وارد شوى و برگسترده رحمت او - به شرط اذن گام نهى . و هر كس كه بر گستره رحمت خداوند - تبارك و تعالى - گام نهد، از عذاب او ايمن و از كرامت او بهره مند شود، زيرا هموست كه بخشنده و مهربان است .

    الباب الثّانى و الثّمانون : فى التّقوى


    قال الصّادق - عليه السّلام -:
    التّقوى على ثلاثة اوجه : تقوى باللّه وهو ترك الحلال فضلا عن الشّبهة ، وهو تقوى خاصّ الخاصّ، وتقوى من اللّه تعالى وهو ترك الشّبهات فضلا عن الحرام ، وهو تقوى الخاصّ، وتقوى من خوف النّار والعقاب وهو ترك الحرام ، وهو تقوى العامّ. ومثل التّقوى كماء يجرى فى نهر، ومثل هذه الطّبقات الثّلاث فى معنى التّقوى كاشجار مغروسة على حافّة ذلك النّهر من كلّ لون وجنس ، وكلّ شجرة منها يمتصّ الماء من ذلك النّهر على قدر جوهره وطعمه ولطافته وكثافته ثمّ منافع الخلق من تلك الاشجار والثّمار على قدرها وقيمتها.
    قال اللّه تعالى : ((صنوان وغير صنوان يسقى بماء واحد ونفضّل بعضها على بعض فى الاكل )).(76)
    فالتّقوى للطّاعات كالماء للاشجار، ومثل طبايع الاشجار والاثمار فى لونها وطعمها مثل مقادير الايمان . فمن كان اعلى درجة فى الايمان واصفى جوهرة بالرّوح كان اتقى ، ومن كان اتقى كانت عبادته اخلص واطهر، ومن كان كذلك كان من اللّه اقرب ، وكلّ عبادة غير مؤ سّسة على التّقوى فهى هباء منثور.
    قال اللّه تعالى : ((افمن اسّس بنيانه على تقوى من اللّه ورضوان خير امّن اسّس بنيانه على شفا جرف هار فانهار به فى نار جهنّم )).(77)
    وتفسير التّقوى ترك ما ليس باخذه باءس حذرا عمّا به الباءس ، وهو فى الحقيقة طاعة بلاعصيان ، وذكر بلانسيان ، وعلم بلاجهل ، مقبول غير مردود.
    باب هشتاد و دوم : تقوا
    امام صادق (ع) فرمود:
    تقوا بر سه گانه است :
    1- تقواى خدا و براى خدا، و آن عبارت است از ترك هر حلالى ، تا چه رسد به شبهه ، و اين تقواى خالص الخاص است ؛
    2- تقواى از خدا، و آن عبارت است از ترك شبهات ، تا چه رسد به جرام ، واين تقواى خاصان است ؛
    3- تقواى از ترس آتش و عذاب ، و آن عبارت است از ترك حرام ، و اين تقواى عامّه مردم است .
    تقوا، چون آبى است كه در نهر روان است و طبقات سه گانه كه بدان ها اشاره شد، درختانى را مانند كه بركنار اين نهر كاشته شده اند و هر يك رنگ وجنس خاص دارد. هر يك از آن ها به قدر ظرفيت و گوهر و طعم ميوه ولطافت و فشردگى ، از آن آب بهره مى جويد. سودى نيز كه خلايق از اين درخت ها مى برند، بسته به ارزش و بهاى درختان است (وپرهيزكاران مانند درختان ، به حسب تقوا و نفس كُشى به مرتبه اى از مراتب عاليه دست يابند).
    خداوند تعالى مى فرمايد: ((...وزمينى براى نخلستان ، آن هم نخل هاى گوناگون [قابل است ] و با آن كه همه آن ها از يك آب مشروب مى شوند، ما بعضى را براى خوردن برترى داديم ...)).
    پس تقوا نسبت به عادت ، چون آب است براى درختان ، و طبيعت درختان وميوه هايشان در رنگ و طعم ، درجات ايمان را ماند. پس كسى كه بالاترين درجه ايمان را دارا باشد و روحش صفا يافته باشد، باتقواتر است و كسى كه با تقواتر باشد، عبادتش خالص تر و پاك تر است و كسى كه چنين باشد، به خدا نزديك تر است ، و هر عبادتى كه بر غير تقوا بنا شده باشد دستخوش ‍ گردباد تباهى خواهد شد.
    خداوند متعال مى فرمايد: ((آيا كسى كه اساس كار خويش را بر تقوا تاءسيس ‍ كرده ، و رضاى حق را طالب است بهتر است يا كسى كه بنايى سازد بر پايه سستى در كنار سيل كه زود به ويرانى كشد و عاقبت ، آن بنا، از پايه بر آتش ‍ دوزخ افتد؟!)).
    ومعناى تقوا، اين است كه به سوى آنچه كه خطرى در آن نيست نرود تا بدانچه كه مخاطره آميز است ، نزديك نشود. تقوا در حقيقت ، طاعتى است بدون عصيان و يادى است بدون فراموشى و علمى است بدون جهل ومقبولى است كه ردّ نشود.

    الباب الثّالث و الثّمانون : فى ذكر الموت


    قال الصّادق - عليه السّلام -:
    ذكر الموت يميت الشّهوات فى النّفس ، ويقطع منابت الغفلة ، ويقوّى القلب بمواعد اللّه ، ويرقّ الطّبع ويكسر اعلام الهوى ، ويطفى نار الحرص ويحقّر الدّنيا.
    وهو معنى ما قال النّبىّ - صلّى اللّه عليه وآله -: فكر ساعة خير من عبادة سنة ، وذلك عند ما يحلّ اطناب خيام الدّنيا ويشدّها فى الاخرة ، ولا يشكّ بنزول الرّحمة عند ذكر الموت بهذه الصّفة .
    ومن لا يعتبر بالموت وقلّة حيلته وكثرة عجزه وطول مقامه فى القبر وتحيّره فى القيامة ، فلاخير فيه .
    قال النّبىّ - صلّى اللّه عليه وآله : اكثروا ذكر هادم اللّذّات .
    قيل : وما هو يا رسول اللّه ؟
    فقال - صلّى اللّه عليه وآله -: الموت .
    ما ذكره عبد على الحقيقة فى سعة الاّ ضاقت عليه الدّنيا، ولا فى شدّة الاّ اتّسعت عليه .
    والموت اوّل منزل من منازل الاخرة ، وآخر منزل من منازل الدّنيا. فطوبى لمن اكرم عند النّزول باوّلها، وطوبى لمن احسن مشايعته فى آخرها.
    والموت اقرب الاشياء من ولد آدم وهو يعدّه ابعد، فما اجراء الانسان على نفسه ، وما اضعفه من خلق .
    وفى الموت نجاة المخلصين وهلاك المجرمين ، ولذلك اشتاق من اشتاق الموت وكره من كره .
    قال النّبىّ - صلّى اللّه عليه وآله -: من احبّ لقاء اللّه احبّ اللّه لقاءه ، ومن كره لقاء اللّه كره اللّه لقاءه .
    باب هشتاد و سوم : ياد مرگ
    امام صادق (ع) فرمود:
    ياد مرگ ، شهوات نفس را بميراند و ريشه هاى غفلت را بخشكاند و باور قلب را به وعده هاى خداوند قوى و طبع انسان را لطيف كند و نشانه هاى هوى و هوس را مى شكند و آتش حرص و طمع را خاموش كند و دنيا را (نزد بنده ) حقير كند.
    وهمين است معناى سخن رسول (ص) كه فرمود: ساعتى تفكر از عبادت يك سال بهتر است .
    واين بدان سبب است كه ياد مرگ ، طناب هاى خميه (زندگى ) دنيا را باز مى كند و آن را به آخرت پيوند دهد و هر كس با چنين توصيفى به ياد مرگ باشد، به نزول رحمت شك نكند و كسى كه از مرگ و بى چارگى و ناتوانى خود در برابر آن و اقامت طولانى اش در قبر و سرگردانى اش در قيامت عبرت نگيرد خيرى در او نيست .
    پيامبر (ص) فرمود: ((بسيار به ياد هادم اللّذّات (در هم كوبنده خوشى ها) باشيد.
    گفتند: آن چيست اى رسول خدا (ص)؟
    فرمود: مرگ است )).
    هيچ بنده اى مرگ را به حقيقت در فراخى و راحتى ياد نكند مگر آن كه دنيا بر او تنگ شود و در شدت و سختى به ياد نياورد، مگر آن كه دنيا بر او فراخ وراحت شود (طعم خوشى هاى دنيوى و دل تنگى ها و ناكامى ها را از ياد مى برد).
    مرگ ، نخستين منزل از منازل آخرت و آخرين منزل از منازل دنياست .
    پس ، خوشا به حال آن كسى كه به هنگام سكونت در نخستين منزل آخرت ، وى را گرامى دارند، و خوشا به حال آن كسى كه در آخرين منزل دنيا به نيكى (واز سوى مؤمنان ) مشايعت شود.
    مرگ ، نزديك ترين چيز به بنى آدم است ، ولى انسان آن را دورترين مى پندارد. پس چه قدر آدمى بر نفس خويش جرى شده ، در حالى كه ضعيف و ناتوان است .
    مرگ ، وسيله نجات مخلصان و هلاك مجرمان است ، و از اين روست كه بعضى به ديدارش مشتاقند و گروهى آن را خوش ندارند.
    پيامبر (ص) فرمود: آن كسى كه لقاى خداوند را دوست بدارد، خداى تعالى نيز ديدار او را دوست دارد و آن كس كه ديدار او را ناخوش بدارد، خداى نيز ديدارش را ناخوش دارد.

    الباب الرّابع و الثّمانون : فى الحساب


    قال الصّادق - عليه السّلام -:
    لو لم يكن للحساب مهولة الاّ حياء العرض على اللّه تعالى و فضيحة هتك السّتر على المخفيّات ، لحقّ للمرء ان لا يهبط من رؤ وس الجبال ، ولا ياءوى عمرانا، ولا ياءكل ولا يشرب ولا ينام الاّ عن اضطرار متّصل بالتّلف ، ومثل ذلك يفعل من يرى القيامة باهوالها وشدائدها قائمة فى كلّ نفس ويعاين بالقلب الوقوف بين يدى الجبّار، حينئذ ياءخذ نفسه بالمحاسبة كانّه الى عرصاتها مدعوّ وفى غمراتها مسؤ ول .
    قال اللّه تعالى : ((وان كان مثقال حبّة من خردل اتينا بها وكفى بنا حاسبين )).(78)
    وقال بعض الائمّة : حاسبوا انفسكم قبل ان تحاسبوا وزنوا اعمالكم بميزان الحياء قبل ان توزنوا.
    وقال ابوذرّ (ره ): ذكر الجنّة موت وذكر النّار موت ، فواعجبا لنفس تحيا بين موتين .
    وروى : انّ يحيى بن زكريّا - عليه السّلام - كان يفكّر فى طول اللّيل فى امر الجنّة والنّار، فيسهر ليلته ولا ياءخذه النّوم ثمّ يقول عند الصّباح : اللّهمّ اين المفرّ واين المستقرّ، اللّهمّ لا مفرّ الاّ اليك .
    باب هشتاد و چهارم : حساب
    امام صادق (ع) فرمود:
    چنانچه براى حساب قيامت چيزى جز عرضه اعمال و رسوايى فاش شدن اسرار، متصوّر نبود، سزاوار بود انسان از قله كوه ها پايين نيايد و به شهرها روى نكند و نخورد و نياشامد و نخوابد، جز به قدر ضرورت كه او را از مرگ وا رهاند.
    كسى كه با ديده دل قيامت را همراه با ترس هاى آن ، و حضور خويش را در حضور خداوند جبّار ببيند و به سختى آن روز توجه داشته باشد، چنان به محاسبه خود مى پردازد كه گويى در محضر خداوند براى حساب رسى قرار گرفته است .
    خداوند مى فرمايد:
    ((...واگر [عمل ] هم وزن دانه خردلى باشد، آن را مى آوريم و كافى است كه ما حساب رس باشيم )).
    يكى از ائمه فرموده است :
    به حساب خويش رسيدگى كنيد، پيش از آن كه به حسابتان برسند، و اعمال خود را با ترازوى حيا وزن كنيد، پيش از آن كه وزنش كنند.
    وابوذر (ره ) فرمود:
    ياد بهشت ، ياد مرگ است و ياد دوزخ ، ياد مرگ . پس شگفتا از كسى كه ميان اين دو مرگ قرار داد و از مرگ غافل است .
    در روايت آمده است كه يحيى بن زكريا (ع) در طول شب همواره درباره بهشت و دوزخ مى انديشيد و خواب نداشت و به هنگام صبح مى گفت : خداوندا، كجاست راه فرار؟! كجاست جاى استقرار (ما، بهشت و دوزخ )؟! خدايا، راه فرارى جز به سوى تو نيست .

    الباب الخامس و الثّمانون : فى الحسن الظن


    قال الصّادق - عليه السّلام -:
    حسن الظّنّ اصله من حسن ايمان المرء وسلامة صدره . وعلامته ان يرى كلّما نظر اليه بعين الطّهارة والفضل من حيث ركّب فيه ، وقذف فى قلبه من الحياء والامانة والصّيانة والصّدق .
    قال النّبىّ - صلّى اللّه عليه وآله -: احسنوا ظنونكم باخوانكم تغتنموا بها صفاء القلب ونقاء الطّبع .
    وقال ابىّ بن كعب : اذا راءيتم احد اخوانكم فى خصلة تستنكرونها منه ، فتاءوّلوها سبعين تاءويلا، فان اطماءنّت قلوبكم على احدها، والاّ فلوموا انفسكم حيث لم تعذّروه فى خصلة يسترها عليه سبعون تاءويلا، فانتم اولى بالانكار على انفسكم منه .
    اوحى اللّه - تبارك وتعالى - الى داود - عليه السّلام -:((ذكّر عبادى الائى ونعمائى ، فانّهم لم يروا منّى الاّ الحسن الجميل ، لئلاّ يظنّوا فى الباقى الاّ مثل الّذى سلف منّى اليهم )). وحسن الظّنّ يدعوا الى حسن العبادة ، والمغرور يتمادى فى المعصية ويتمنّى المغفرة ، ولا يكون حسن الظّنّ فى خلق اللّه الاّ المطيع له يرجوا ثوابه ويخاف عقابه .
    قال رسول اللّه - صلّى اللّه عليه وآله - يحكى عن ربّه : انا عند حسن ظنّ عبدى بى يا محمّد! فمن زاغ عن وفاء حقيقة موهبات ظنّه بربّه ، فقد اعظم الحجّة على نفسه ، وكان من المخدوعين فى اسر هواه .
    باب هشتاد و پنجم : حسن ظنّ
    امام صادق (ع) فرمود:
    حُسن ظنّ ريشه در نيكى و حُسن ايمان دارد و دليل بر سلامت سينه (وجان ونفس ) اوست . نشانه حسن ظنّ آن باشد كه هر چه را مى نگرد به چشم پاك ونيك بنگرد، از اين جهت كه خدا در قلبش ، حيا و امانت و خويشتن دارى وصداقت و جز نيكى ننهاده است .
    پيامبر (ص) فرمود: به برادرانتان حُسن ظن داشته باشيد و از اين صفت ، صفاى قلب و شكوفايى طبع غنيمت گيريد.
    اُبَى بن كعب گويد: چون يكى از برادرانتان را ديديد كه داراى صفتى است كه آن را نيك ندانيد، آن را به هفتاد وجه تاءويل كنيد (وبراى آن صفت معنايى نيك فرض كنيد). چون چنين كرديد و به يكى از آن معانى ، قلبتان آرام يافت ، خوب است ؛ وگرنه خويش را ملامت كنيد كه او را (در متّصف بودن به آن صفت ) معذور ندانسته ايد.
    خداوند - تبارك و تعالى - بر داود (ع) وحى فرستاد كه : نعمت ها وموهبت هايم را به ياد بندگانم آور كه آنان جز نيكى و زيبايى نبينند، تا آينده را چون گذشته (سرشار از نعمت ) بينند.
    حُسن ظنّ، انسان را به حُسن عبادت وامى دارد، ولى انسان فريب خورده و مغرور، پيوسته گناه مى كند و آرزوى آمرزش دارد.
    در ميان خلق خدا، آن كسى كه بندگى او را كرده و اميد به پاداش او داردكيفر او بيمناك است ، حسن ظنّ دارد.
    رسول خدا (ص) از پروردگارش حكايت كرد كه او فرمود: اى محمّد! من همانم كه بنده ام به من گمان نيك دارد.
    هر كس كه از حسن ظن نسبت به موهبات پروردگارش روى گردان شود، حجت را عليه خود بس عظيم كرده و از فريفتگان دام هوى وهوس ‍ است .

    الباب السّادس و الثّمانون : فى التّفويض


    قال الصّادق - عليه السّلام -:
    المفوّض امره الى اللّه فى راحة الابد والعيش الدّائم الرّغد. والمفوّض حقّا هو العالى عن كلّ همّة دون اللّه تعالى ، كما قال اميرالمؤمنين - عليه السّلام -:رضيت بما قسّم اللّه لى وفوّضت امرى الى خالقى
    كما احسن اللّه فيما مضى كذلك يحسن فيما بقى

    وقال اللّه - عزّ وجلّ - فى مؤمن آل فرعون : ((وافوّض امرى الى اللّه انّ اللّه بصير بالعباد. فوقيه اللّه سيّئات ما مكروا وحاق بآل فرعون سوء العذاب )).(79)
    والتّفويض خمسة احرف ، لكلّ حرف منها حكم ، فمن اتى باحكامه ، فقد اتى به :
    التّاء، من ترك التّدبير فى الدّنيا؛ والفاء، من فناء كلّ همّة غير اللّه ؛ والواو، من وفاء العهد وتصديق الوعد؛ والياء، من الياءس من نفسك واليقين بربّك ؛ والضّاد، من الضّمير الصّافى للّه والضّرورة اليه .
    والمفوّض لا يصبح الاّ سالما من جميع الافات ، ولا يمسى الاّ معافى بدينه .
    باب هشتاد و ششم : واگذارى امور به خداوند
    امام صادق (ع) فرمود:
    آن كه كار خويش به خدا واگذارد، در آسايش ابدى وعيش وخوشى دايم باشد وكسى به حقيقت ، داراى اين صفت است كه برترين مقصد او خدا باشد. اميرمؤمنان (ع) [با اشاره به اين معنا] مى فرمايد:به آنچه كه خداى نصيبم كرد راضى شدم وامر خويش به آفريدگارم وانهادم
    چنان كه خدا گذشته ام را نيك آورد همان سان ، آينده ام را نيك آورد

    وخداى - عزّ وجلّ - درباره مؤمن آل فرعون چنين فرمود: ((وامر خويش به خداى واگذار، كه خداوند نسبت به بندگان بيناست . پس ، خداوند او را از نقشه هاى سوء آنان نگاه داشت و عذابى شديد بر آل فرعون وارد شد)).
    وكلمه تفويض (واگذارى كار خويش به خدا) پنج حرف باشد و هر حرفى را حكمى است . پس آن كس كه احكام آن را مراعات كند، به مرتبه تفويض ‍ رسيده است :
    1- حرف ((تاء)) ترك تدبير [امور] دنيا باشد؛
    2- ((فاء)) فناى هر مقصودى كه به غير خدا معطوف كند؛
    3- ((واو)) وفاى به عهد و صدق وعد است ؛
    4- ((ياء)) تو را از خود ماءيوس و به پروردگارت موقن كند؛
    5- ((ضاد)) ضمير و باطنى را فراهم مى آورد كه براى خداوند، خالص ‍ وپاك باشد و ضرورت را در پيوستن به حق ببيند.
    شخص مفوّض شبى را صبح نكند، مگر آن كه از همه آفات سالم باشد وصبحى را شام نكند، مگر آن كه دين او به سلامت باشد.

  3. #13
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض







    الباب السّابع و الثّمانون : فى اليقين


    قال الصّادق - عليه السّلام -:
    اليقين يوصل العبد الى كلّ حال سنىّ ومقام عجيب .
    اخبر رسول اللّه - صلّى اللّه عليه وآله -: عن عظم شاءن اليقين حين ذكر عنده انّ عيسى - عليه السّلام - كان يمشى على الماء، فقال - صلّى اللّه عليه وآله -: لو زاد يقينه لمشى على الهواء.
    فدلّ بهذا على انّ الانبياء مع جلالة محلّهم من اللّه ، كانت تتفاضل على حقيقة اليقين لا غير، ولا نهاية لزيادة اليقين على الابد.
    والمؤمنون ايضا متفاوتون فى قوّة اليقين وضعفه . فمن قوى منهم يقينه فعلامته التّبرّى من الحول والقوّة الاّ باللّه ، والاستقامة على امر اللّه وعبادته ظاهرا وباطنا، قد استوت عنده حالتا العدم والوجود، والزّيادة والنّقصان ، والمدح والذّمّ، والعزّ والذّلّ، لانّه يرى كلّها من عين واحدة .
    ومن ضعف يقينه تعلّق بالاسباب ورخّص لنفسه بذلك ، واتّبع العادات واقاويل النّاس بغير حقيقة ، والسّعى فى امور الدّنيا وجمعها وامساكها، مقرّا باللّسان انّه لا مانع ولا معطى الاّ اللّه ، وانّ العبد لا يصيب الاّ ما رزق وقسّم له ، والجهد لا يزيد فى الرّزق وينكر ذلك بفعله وقلبه .
    قال اللّه تعالى : ((يقولون بافواههم ما ليس فى قلوبهم واللّه اعلم بما يكتمون )).(80)
    وانّما عطف اللّه تعالى بعباده حيث اذن لهم بالكسب والحركات فى باب العيش مالم يتعدّوا حدود اللّه ولم يتركوا فرائضه وسنن نبيّه فى جميع حركاتهم ، ولا يعدلوا عن محجّة التّوكّل ، ولا يقفوا فى ميدان الحرص . فامّا اذا نسوا ذلك وارتبطوا بخلاف ما حدّ لهم كانوا من الهالكين الّذين ليس معهم فى الحاصل الاّ الدّعاوى الكاذبة . وكلّ مكتسب لا يكون متوكّلا، فلا يستجلب من كسبه الى نفسه الاّ حراما وشبهة .
    وعلامته ان يؤ ثر ما يحصل من كسبه ، ويجوع وينفق فى سبيل الدّين ولا يمسك . والماءذون فى الكسب من كان بنفسه متكسّبا وبقلبه متوكّلا، وان كثير المال عنده قام فيه كالامين ، عالما بانّ كون ذلك عنده وفوته سواء، وان امسك امسك للّه ، وان انفق انفق فيما امره اللّه - عزّ وجلّ - ويكون منعه واعطاؤ ه فى اللّه .
    باب هشتاد و هفتم : يقين
    امام صادق (ع) فرمود:
    يقين به مبداء و معاد، آن گونه كه گويى آن را مى بيند، بنده را به هر مقامى رفيع و مرتبه والايى مى رساند.
    در محضر رسول خدا (ص) گفته شد كه حضرت عيسى (ع) بر آب راه مى رفت . پيامبر (ص) به بيانِ عظمت و جايگاه والاى يقين پرداخته و فرمود: اگر يقينش بيش از اين مى بود، در هوا نيز راه مى رفت .
    پس با اين سخن ، رسول خدا (ص) گواهى داد كه انبيا را على رغم عظمت ايشان نزد خدا، به حسب يقين -ونه جز آن - درجاتى است متفاوت ، ويقين را هرگز انتهايى نيست .
    ومؤمنان نيز در قوّت و ضعفِ يقين دگرگون هستند. پس نشانه كسى كه يقينش قوى باشد، آن است كه حول و قوّه اى جز براى خدا نداند و بر امر وعبادت خداوند - چه در ظاهر و چه در باطن - استقامت كند؛ به شكلى كه داشتن و نداشتن ، كمى و فراوانى ، مدح و ذمّ و عزّت و ذلّت ، او را يكسان باشد؛ چرا كه او چيز را از يك منشاء و سرچشمه مى داند.
    از علايم ضعف يقين ، دنبال اسباب رفتن و آزاد گذاشتن نفس در رسيدن به آن و تبعيت از عادت و گفته هاى مردم است ، بدون ره يافتن به حقيقت آن ها و[نيز] كوشش در امور دنيا و جمع نمودن و حفظ آن هاست و در حالى كه به زبان اقرار مى كند كه كسى جز خداوند، مانع يا باعث روزى و امور دنيوى نتواند باشد و بنده را جز روزى مقدّر تفسيم شده چيز ديگرى نيست و جهد وكوشش ، روزى كسى را فزونى ندهد، ولى او به عمل و قلب خويش ، اين حقايق را منكر باشد.
    خداوند تعالى فرمايد: ((با زبان آنچه را كه در دل هاى شان نيست گويند وخداوند بدانچه (در دل ) پنهان مى دارند، آگاه است )).
    خداى تعالى بر بندگانش لطف بنمود كه آنان را رخصت فرمود تا به كسب وحركت در امر زندگانى بپردازند، به شرط اين كه از حدود الهى تجاوز نكنند وفرايض و واجبات و سنّت هاى پيامبرش را در همه فعاليت هاى شان ترك نگويند و از حقيقت توكل عدول نكنند و در ميدان حرص وطمع سكنا نگزينند؛ چرا كه اگر اين امور را فراموش كنند و به خلاف آنچه كه مقرّر فرموده بروند، از هالكان باشند؛ از مردمى كه آنان را چيزى جز (نتيجه ) ادعاهاى دروغين حاصل نشود.
    هر كسى كه بدون توكل در پى كسب است ، به جز حرام و شبهه ، چيزى عايد خويش نكند، و نشانه متوكل آن است كه آنچه را كه به دست آورد، در راه دين ايثار كند و خود گرسنه بماند.
    آن كسى (از سوى خدا) مجاز به كسب است كه به ظاهر كسب كند و به باطن متوكل باشد و چنانچه دارايى او بسيار شد، چونان امانتدار با آن رفتار مى كند (حق را به صاحبان آن مى رساند و خود را مالك نمى داند) و بود ونبودِ اين مال را يكى مى داند. اگر امساك كند، براى رضاى خداوند از انفاق آن خوددارى مى كند، و اگر انفاق كند، در امتثال امر خداوند - عزّ وجلّ - انفاق كرده و بخشش و امساك او براى خداى تعالى است .

    الباب الثّامن و الثّمانون : فى الخوف و الرّجا


    قال الصّادق - عليه السّلام -:
    الخوف رقيب القلب ، والرّجا شفيع النّفس ، ومن كان باللّه عارفا، كان من اللّه خائفا واليه راجيا، وهما جناحا الايمان يطير بهما العبد المحقّق الى رضوان اللّه ، وعينا عقله يبصر بهما الى وعد اللّه تعالى ووعيده . والخوف طالع عدل اللّه باتّقاء وعيده ، والرّجاء داعى فضل اللّه وهو يحيى القلب ، والخوف يميت النّفس .
    قال رسول اللّه - صلّى اللّه عليه وآله -: المؤمن بين خوفين : خوف ما مضى ، وخوف ما بقى .
    وبموت النّفس يكون حياة القلب ، وبحياة القلب البلوغ الى الاستقامة ، ومن عبداللّه تعالى على ميزان الخوف والرّجاء، لا يضلّ ويصل الى ماءموله .
    وكيف لا يخاف العبد وهو غير عالم بما يختم صحيفته ، ولا له عمل يتوصّل به استحقاقا، ولا قدرة له على شى ء ولا مفرّ. وكيف لا يرجو وهو يعرف نفسه بالعجز، وهو غريق فى بحر آلاء اللّه ونعمائه من حيث لا تحصى ولا تعدّ. فالمحبّ يعبد ربّه على الرّجاء بمشاهدة احواله بعين سهر، والزّاهد يعبد على الخوف .
    قال اويس لهرم بن حبّان : قد عمل النّاس على الرّجاء، تعال نعمل على الخوف .
    والخوف خوفان :
    ثابت ومعارض .
    فالثّابت من الخوف يورث الرّجاء، والمعارض منه يورث خوفا ثابتا.
    والرّجاء رجاءان :
    عاكف وباد.
    فالعاكف منه يورث خوفا ثابتا يقوّى نسبة المحبّة ، والبادى منه يصحّح اصل العجز والتّقصير والحياء.
    باب هشتاد و هشتم : بيم و اميد
    امام صادق (ع) فرمود:
    بيم ، نگهبان قلب است و اميد، شفاعت كننده نفس ؛ و آن كسى كه به خداوند عارف باشد، از او خائف است و بدو اميدوار.
    بيم و اميد، دو بال ايمانند كه بنده حقيقى به واسطه آن ها به سوى رضوان خداوند پر مى كشد و دو چشم عقل او هستند كه وعد و وعيد خداى تعالى را نظاره مى كند و انسان بيمناك ، نظر به عدل خدا و اميد به فضلش ‍ دارد.
    اميد، قلب را زنده مى كند و بيم ، نفس را مى ميراند.
    رسول خدا (ص) فرمود: مؤمن [همواره ] ميان دو بيم باشد: بيم از گذشته وترس از آينده .
    در مرگ نفس ، حيات قلب نهفته و در حيات قلب ، نيل به استقامت قرار داده شده است . كسى كه خداى تعالى را با معيار بيم و اميد بندگى كند، گم راه نشود و به آرزوى خويش رسد.
    چگونه بنده نهراسد، در حالى كه نمى داند فرجام نامه عملش چه خواهد بود. آيا او سعادتمند است يا تيره روز و شقى ؟ و هيچ عملى ندارد كه به وسيله آن به پاداشى رسد، و هيچ قدرتى بر هيچ چيزى ندارد و او را گريزگاهى نيست ؟!
    وچگونه اميدوار نباشد، در حالى كه خود را ناتوان مى داند و هميشه غرقه اقيانوس رحمت و نعمت هاى الهى - كه شماره آن ممكن نباشد - بوده است .
    (فرقى است ميان عاشق بى قرار و عابد كه ) شخصِ محبّ، خدايش را به اميد و با چشمانى بيدار عبادت كند و زاهد، خدايش را از سر بيم بندگى مى كند.
    اويس ، هرم بن حيان را گفت : مردمان با رجا عمل كنند، بيا تا ما بيم (كه مقتضاى احتياط است ) او را بندگى كنيم .
    بيم ، دو گونه است :
    1- بيم پايدار؛
    2- بيم متغير.
    بيم پايدار، اميد، به ارمغان آورد و خوف متغير كه گاهى به اميد تبديل مى شود.
    اميد نيز دو گونه است :
    1- اميد پايا؛
    2- اميد گذرا.
    اميد پايا، خوف ثابت را موجب شود كه محبّت (به خداى تعالى ) را تقويت مى كند و اميد گذرا، آرزويى است كه دست يافتن بدان ، اظهار عجز و تقصير به درگاه احديت است .

    الباب التّاسع و الثّمانون : فى الرّضا


    قال الصّادق - عليه السّلام -:
    صفة الرّضا ان يرضى المحبوب و المكروه ، والرّضا شعاع نور المعرفة ، والرّاضى فان عن جميع اختياره ، والرّاضى حقيقة هو المرضىّ عنه ، والرّضا اسم يجتمع فيه معانى العبوديّة [وتفسير الرّضا سرور القلب ].
    سمعت ابا محمّد الباقر - عليه السّلام - يقول : تعلّق القلب بالموجود شرك وبالمفقود كفر، وهما خارجان عن سنّة الرّضا.
    واعجب ممّن يدّعى العبوديّة للّه ، كيف ينازعه فى مقدوراته ، حاشا الرّاضين العارفين عن ذلك .
    باب هشتاد و نهم : رضا
    امام صادق (ع) فرمود:
    صفت رضامندى آن است كه از امر خوشايند و امر ناخوشايند رضايت داشته باشد و رضا، پرتو نور معرفت است ، و شخص راضى از اختيار به تمام و كمال فانى است ، و راضى حقيقى ، آن است كه از او رضايت حاصل شود.
    رضا اسمى است كه معانى عبوديت در آن گرد آم ده (و تفسير و معناى رضا، شادىِ دل به هر چه كه پيش آيد).
    از امام محمّد باقر (ع) شنيدم كه فرمود: دل بستن به آنچه موجود است ، شرك باشد و به مفقود (كه بدان دسترسى نباشد) كفر؛ چرا كه اين دو چيز، از شيوه (رضامندان و) رضا بيرون است .
    در شگفتم از كسى كه مدّعى بندگى خداوند است و در مقدّرات ، به منازعه با خدا بر مى خيزد و به تقدير حضرت احديّت رضايت نمى دهد كه اين خصلت نه در خور راضيان عارف باشد!

    الباب التّسعون : فى البلاء


    قال الصّادق - عليه السّلام -:
    البلاء زين للمؤمن و كرامة لمن عقل ، لانّ فى مباشرته والصّبر عليه ، والثّبات عنده ، تصحيح نسبة الايمان .
    قال النّبىّ - صلّى اللّه عليه وآله -: نحن معاشر الانبياء اشدّ النّاس بلاء، والمؤمنون الامثل فالامثل .
    ومن ذاق طعم البلاء تحت سرّ حفظ اللّه له تلذّذ به اكثر من تلذّذه بالنّعمة ، واشتاق اليه اذا فقده ؛ لانّ تحت نيران البلاء والمحنة انوار النّعمة ، وتحت انوار النّعمة نيران البلاء والمحنة ، وقد ينجو من البلاء وقد يهلك من النّعمة كثير. وما اثنى اللّه على عبد من عباده من لدن آدم - عليه السّلام - الى محمّد - صلّى اللّه عليه و آله - الاّ بعد ابتلائه ووفاء حقّ العبوديّة فيه .
    فكرامات اللّه فى الحقيقة نهايات بداياتها البلاء، وبدايات نهاياتها البلاء، ومن خرج من شبكة البلوى ، جعل سراج المؤمنين ومؤ نس المقرّبين ودليل القاصدين .
    ولا خير فى عبد شكى من محنة تقدّمها آلاف نعمة واتّبعها آلاف راحة . ومن لا يقضى حقّ الصّبر فى البلاء، حرم قضاء الشّكر فى النّعماء، كذلك من لا يؤ دّى حقّ الشّكر فى النّعماء، يحرم قضاء الصّبر فى البلاء، ومن حرمهما فهو من المطرودين .
    وقال ايّوب - عليه السّلام - فى دعائه : اللّهمّ قد اتى علىّ سبعون فى الرّخاء حتّى تاءتى علىّ سبعون فى البلاء.
    وقال وهب [بن منبّه ]: البلاء للمؤمن كالشّكال للدّابّة ، والعقال للابل .
    وقال علىّ - عليه السّلام -: الصّبر من الايمان كالرّاءس من الجسد، وراءس ‍ الصّبر البلاء، وما يعقلها الاّ العالمون .
    باب نودم : بلا
    امام صادق (ع) فرمود:
    بلا، زيور مؤمن و كرامت الهى است براى كسى كه تعقل كند (بينديشد)، زيرا صبورى و ثباتِ قدم در هنگام رسيدن بلا، ايمان را درست كند و كمال بخشد.
    پيامبر (ص) فرمود: ما پيامبران ، بيش از همه مردم ، گرفتار بلا مى شويم ومؤمنان بر حسب مرتبت و كمال بلا بينند و آن كه قربش به خدا بيشتر باشد، بلاى او افزون تر است .
    هر بنده اى كه طعم بلا را چشيد و آن را درك نمود (ودانست كه از سوى كيست ) و صبر پيشه كرد، از آن ، بيش تر از نعمت ، لذّت مى برد و چون آن را از دست بدهد، بدان مشتاق مى گردد؛ چرا كه در پسِ بلا و محنت ، انوار نعمت ، پرتوافكن است و زير انوار نعمت ، بلا و محنت نهفته است (هر كس ‍ قرب خدا خواهد، بلا را تحمل مى كند).
    بسيارند كسانى كه از بلا جان سالم به در مى برند و به وسيله نعمت به هلاكت مى افتند.
    خداوند بنده اى را، از آدم (ع) تا محمّد (ص) مدح نفرمود، مگر آن كه او را به بلا و مصيبت آزمود و او را در بندگى حق ، پايدار ديد.
    وكرامت خداوند (در قيامت ) از آن كسانى است كه به بلا گرفتار آمده (وبه اراده او تن در داده )اند و عزّت (دنيوى كه رضايت خداوند در آن نباشد) بلاى آخرت را در پى دارد. و هر كس كه از بوته بلا (آزمون ) سربلند بيرون برآيد، او را چراغ روشنايى بخش مؤمنان ، مونس مقربان و راهنماى روندگان قرار دهند و او هادىِ مردم به سوى مقاصد (خير و الهى ) باشد.
    هر بنده اى در محنتى كه هزاران نعمت بر آن مقدم بوده و هزاران آسايش در پى دارد شكايت نمايد، حقِ صبر در بلا را ادا نكرده و شكرِ نعمت را ضايع كند، خيرى نباشد. همچنين كسى كه حق شكر را در نعمت ادا نكند، از پاى بندىِ به صبرِ در بلا محروم شود و كسى كه از اين مواهب محروم شود، در زمره طرد شدگان باشد.
    وايوب (ع) در دعاى خويش مى گفت : بار خدايا! هفتاد سال آسايش ‍ وفراخى بر من گذشت [در انتظارم ] تا هفتاد سال همراه بلا فرا رسد.
    وهب بن منبّه گفت : بلا براى مؤمن ، چون بستن و مهار كردن چهار پا و بستن زانوى شتر است .
    (مراد آن است كه مؤمن را از گرفتار شدن در دام هواى خود باز مى دارد).
    حضرت على (ع) فرمود: صبر براى ايمان ، چون سر است براى بدن ، و سرِ صبر، بلاست و جز عالمان نتوانند آن را تعقل و درك كنند.

    الباب الحادى و التّسعون : فى الصّبر


    قال الصّادق - عليه السّلام -:
    الصّبر يظهر ما فى بواطن العباد من النّور والصّفاء، والجزع يظهر ما فى بواطنهم من الظّلمة والوحشة . والصّبر يدّعيه كلّ احد، وما يثبت عنده الاّ المخبتون ، والجزع ينكره كلّ احد وهو ابين على المنافقين ، لانّ نزول المحنة والمصيبة مخبر عن الصّادق والكاذب .
    وتفسير الصّبر ما يستمرّ مذاقه ، وما كان عن اضطراب لايسمّى صبرا.
    وتفسير الجزع اضطراب القلب وتحزّن الشّخص وتغيير اللّون وتغيير الحال ، وكلّ نازلة خلت اوائلها من الاخبات والانابة والتّضرّع الى اللّه فصاحبها جزوع غير صابر.
    والصّبر ما اوّله مرّ وآخره حلو لقوم ، ولقوم اوّله وآخره حلو، فمن دخله من اواخره فقد دخل ، ومن دخله من اوائله فقد خرج ، ومن عرف قدر الصّبر لا يصبر عمّا منه الصّبر.
    قال اللّه تعالى فى قصّة موسى بن عمران والخضر - عليهما السّلام -: ((وكيف تصبر على ما لم تحط به خبرا)).(81)
    فمن صبر كرها ولم يشك الى الخلق ، اولم يجزع بهتك ستره فهو من العامّ ونصيبه ما قال اللّه - عزّ وجلّ -: ((وبشّر الصّابرين ))(82) اى بالجنّة والمغفرة .
    ومن استقبل البلاء بالرّحب وصبر على سكينة ووقار فهو من الخاصّ، ونصيبه ما قال تعالى : ((انّ اللّه مع الصّابرين )).(83)
    باب نود و يكم : صبر
    امام صادق (ع) فرمود:
    صبر، نور و صفاى باطن ، و جزع (بى تابى در سختى ها) ظلمت و وحشت باطن بندگان را برملا مى سازد.
    همه مدعى صبورى اند، ولى جز آنان كه به خدا اطمينان دارند، بر صبر استوار نباشند و جزع را منكرند.
    جزع ، در منافق آشكارتر است ، زيرا نزول محنت و مصيبت ، خبر از صدق وكذبِ ادّعاى شخص مى دهد.
    تفسير صبر، تلخى مدام ، همراه با آرامش باشد و آنچه همراه اضطراب وناآرامى است ، نشايد كه صبر ناميد.
    وتفسير جزع ، اضطراب قلب است و اندوه شخص و تغيير رنگ و حال است ، كه اين نشانه صابران نيست .
    هر بلايى كه آغازش همراه با اطمينان به خدا و تضرّع به درگاه او نباشد، صاحب آن ، جزوع باشد و غير صابر.
    وصبر آن است كه براى بعضى آغازش تلخ است و پايانش شيرين و براى بعضى ديگر، آغاز و پايانش شيرين است . پس كسى كه از اواخرش آن را وارد شود، به راستى كه در زمره صابران داخل شده و كسى كه از آغاز آن داخل شود در آغاز، تلخ كام و سپس شيرينى صبر را بچشد. و كسى كه قدر صبر بداند، از دورى آنچه بر او وارد شده (بلا و محنت )، صبر نتواند بكند.
    خداوند تعالى در قصّه موسى بن عمران و خضر - عليهما السّلام - فرمايد: ((چگونه توانى بر آنچه كه از رموزش آگاه نيستى ، صبر كنى ؟))
    پس كسى كه بر امر ناخوشى صبر كند و به خلق شكايت نبرد و بى تابى نكند، در مرتبه عموم باشد، نه در رتبه خواصِّ از صابران ؛ و بهره او همان است كه خداوند - عزّ وجلّ - فرمود: ((وصابران را بشارت ده ))؛ يعنى به بهشت و مغفرت .
    وآن كسى كه باآغوش باز به استقبال بلا رود و سكون و وقار خويش را حفظ كند، از خاصّان مى باشد و نصيبش همان است كه خداى تعالى فرمود: ((خداوند، با صابران (همنشين ) است )).

    الباب الثّانى و التّسعون : فى الحزن


    قال الصّادق - عليه السّلام -:
    الحزن من شعار العارفين لكثرة واردات الغيب على سرائرهم ، وطول مباهاتهم تحت ستر الكبرياء، والمحزون ظاهره قبض ، وباطنه بسط، يعيش ‍ مع الخلق عيش المرضى ومع اللّه عيش القربى . والمحزون غير المتفكّر ،لانّ المتفكّر متكلّف ، والمحزون مطبوع ، والحزن يبدو من الباطن ، والتّفكّر يبدو من رؤ ية المحدثات ، وبينهما فرق .
    قال اللّه تعالى فى قصّة يعقوب - عليه السّلام -: ((انّما اشكو بثّى وحزنى الى اللّه واعلم من اللّه ما لا تعلمون )).(84)
    قيل لربيع بن خثيم : مالك محزون ؟ قال : لانّى مطلوب .
    ويمين الحزن الانكسار، وشماله الصّمت . والحزن يختصّ به العارفون للّه ، والتّفكّر يشترك فيه الخاصّ والعامّ، ولو حجب الحزن عن قلوب العارفين ساعة لا ستغاثوا، ولو وضع فى قلوب غيرهم لاستنكروه . فالحزن اوّل ثانيه الامن والبشارة ، والتّفكّر ثان اوّله تصحيح الايمان باللّه ، وثالثه الافتقار الى اللّه تعالى بطلب النّجاة . والحزين متفكّر والمتفكّر معتبر، ولكلّ واحد منهما حال وعلم وطريق وحلم ومشرب .
    باب نود و دوم : حزن و اندوه
    امام صادق (ع) فرمود:
    اندوه از جمله شعارهاى عارفان است ، چرا كه عارف ، به اسرار خلقت وعظمت خالق پى برده و پيوسته از خداوند ترسان است و قدرت او را بر خود حاكم مى بيند.
    محزون ، ظاهرش گرفته و غمين و باطنش گشاده و شاد است . در معاشرت با خلق ، بى ميل است و با خداوند انس و نزديكى دارد.
    محزون ، غير از متفكر است ، زيرا متفكر، در تكلّف و سختى مى باشد ومحزون در خوشى و راحتى . و حزن از باطن برخيزد و بر ظاهر اثر كند، وتفكر از ديدن رخدادها به درون رسد و ميان اين دو فرق است .
    خداوند متعالى در داستان يعقوب فرمايد: ((من غم و اندوهم را تنها به خدا گويم و از خدا چيزهايى مى دانم كه شما ندانيد)).
    ربيع بن خُثَيم را گفتند: تو را چه شده كه پيوسته محزونى ؟ گفت : از آن روست كه باز خواست كننده اى مرا مى خواهد.
    بدان كه سمتِ راست حزن ، شكستگى دل و سمت چپ آن ، سكوت است . حزن ، ويژه كسانى است كه به خداوند، عارف اند، ولى تفكر هم در خاص ‍ وهم در عام مشترك است . اگر لحظه اى قلب عارفان از اندوه تهى شود، دست به استغاثه بلند كنند و اگر در قلب غير آنان كه به خدا چندان اعتقادى ندارند وارد شود بى تابى كنند و آن را نپسندند.پس حزن اوّلى است كه دوم آن امن است . و بشارت به بهشت و تفكر، دومى است كه اوّلش استحكام ايمان به خداوند است و سومِ آن ، اظهار نياز به حضرت اوست براى طلب نجات و رستگارى .
    فرد محزون متفكر است و متفكر، عبرت آموز؛ و هر كدام را حالى و علمى وطريقى و حلمى و مشربى است (كه ديگران را نباشد و هر يك از اين صفات با يكديگر تفاوت دارد).

    الباب الثّالث و التّسعون : فى الحياء


    قال الصّادق - عليه السّلام -:
    الحياء نور جوهره صدر الايمان وتفسيره التّثبّت عند كلّ شى ء ينكره التّوحيد والمعرفة . قال النّبىّ - صلّى اللّه عليه وآله -: الحياء من الايمان ، فقيل : الحياء بالايمان ، والايمان بالحياء.
    وصاحب الحياء خير كلّه ، ومن حرم الحياء فهو شرّ كلّه ، وان تعبّد وتورّع . وانّ خطوة تتخطّا [ه ] فى ساحات هيبة اللّه بالحياء منه اليه خير له من عبادة سبعين سنة . والوقاحة صدر النّفاق والشّقاق والكفر.
    قال النّبىّ - صلّى اللّه عليه وآله -: اذا لم تستح فاعمل ما شئت اىّ اذا فارقت الحياء فكلّ ما عملت من خير وشرّ فانت به معاقب .
    وقوّة الحياء من الحزن والخوف ، والحياء مسكن الخشية ، والحياء اوّله الهيبة . وصاحب الحياء مشتغل بشاءنه ، معتزل من النّاس ، مزدجر عمّاهم فيه ولو تركوا صاحب الحياء ما جالس احدا.
    قال رسول اللّه - صلّى اللّه عليه وآله -: اذا اراد اللّه بعبد خيرا الهاه عن محاسنه ، وجعل مساويه بين عينيه ، وكرّهه مجالسة المعرضين عن ذكر اللّه .
    والحياء خمسة انواع : حياء ذنب ، وحياء تقصير، وحياء كرامة ، وحياء حبّ، وحياء هيبة . ولكلّ واحد من ذلك اهل ، ولاهله مرتبة على حدّه .
    باب نود و سوم : شرم و حيا
    امام صادق (ع) فرمود:
    آزرم ، فروغى است كه جوهره اش اساس ايمان است و تفسيرش پرهيز از هر چه كه توحيد و معرفتِ خدا، انكارش كند (وآن را نپسندد).
    پيامبر (ص) فرمود: حيا از ايمان است ، پس حيا به واسطه ايمان قبول شود، وقوام ايمان ، به حيا باشد. صاحب حيا، همه اش خير و آن كسى كه از حيا محروم است - اگر چه متعبّد و متورّع باشد - همه اش شرّ است . و گامى كه انسان با حيا در ساحت هيبت خدا برمى دارد، از عبادت هفتاد سال برايش ‍ بهتر است ، و بى شرمى ، اساس نفاق و تفرقه و كفر است .
    رسول خدا (ص) فرمود: چون حيا را - كه مرز خوبى و بدى است - به كنار نهادى ، هر چه بخواهى بكن (چه خير و چه شرّ، كه از بندگىِ حق خارج شده اى و به كيفر خواهى رسيد). و قوّت حيا، از حزن و خوف است و حيا، مسكن ترس از خداست .
    آغاز حيا ترس از خداست و صاحب حيا به كار خويش مشغول است مردم به دور، و از آنچه كه بدان مشغولند، به كنار. و چنانچه صاحب حيا را به خود واگذارند، با هيچ كس مجالست نكند.
    رسول خدا (ص) فرمود: چون خداى براى بنده اى خير خواهد، او را از نيكى هايش غافل كند و به زشتى هايش بينا؛ و مجالست با غافلان ذكر خدا را بر او ناخوش كند.
    وشرم بر پنج نوع باشد: 1) شرم از ارتكاب گناه ؛ 2) شرم از تقصير در بندگى ؛ 3) شرم از بزرگى و عظمت خدا؛ 4) شرم از محبّت خدا، كه دل او را فرا گرفته است و او را از ارتكاب معاصى باز مى دارد؛ 5) و شرم از هيبت وسلطه الهى .
    هر يك از موارد ياد شده را اهلى است كه هر كدام ، مرتبه خاصّ خود را دارد.

  4. #14
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض







    الباب الرّابع و التّسعون : فى الدّعوى


    قال الصّادق - عليه السّلام -:
    الدّعوى بالحقيقة للانبياء والائمّة والصّدّيقين ، وامّا المدّعى بغير واجب ، فهو كابليس اللّعين ادّعى النّسك ، وهو على الحقيقة منازع لربّه مخالف لامره .
    فمن ادّعى اظهر الكذب ، والكاذب لا يكون امينا. ومن ادّعى فيما لا يحلّ عليه فتح على ابواب البلوى ، والمدّعى يطالب بالبيّنة لا محالة ، وهو مفلس ‍ فيفتضح . والصّادق لا يقال له ((لم ؟)).
    قال علىّ - عليه السّلام -: الصّادق لا يراه احد الاّ هابه .
    باب نود و چهارم : دعوى و ادّعا
    امام صادق (ع) فرمود:
    ادّعاى به حقيقت ، مختصّ پيامبران و امام و صدّيقان است و آن كسى كه ادّعاى غير حقيقى و باطل نمايد،
    همچون ابليس لعين باشد كه مدّعى عبادت شد و در حقيقت با پروردگار به منازعه برخاست و مخالف امر او كرد.
    پس هر كس (به ناحق ) مدّعى شود، دروغ گويىِ خويش را ظاهر ساخته ، وكسى كه دروغ گويد، امين نباشد.
    وكسى كه ادّعايى كند كه بر او روا نيست (وفراتر از شاءن اوست ) درهاى بلا بر او باز شود، ولى مدّعى دروغ گو ناگزير از آن است كه بيّنه و گواهى (دالّ بر صداقت خود) آورد، ولى او بى مايه است و گواهى ندارد، پس در نتيجه رسوا گردد.
    وآن كس كه به واقع (در ادّعايش ) صادق است ، بدو نگويند: براى چه ؟ (كسى از او پرسش نمى كند، بلكه چون صادق است سخنش در دل مى نشيند).
    حضرت على (ع) فرمود: صادق را كس نبيند، جز آن كه هيبتش او را گيرد.

    الباب الخامس و التّسعون : فى المعرفة


    قال الصّادق - عليه السّلام -:
    العارف شخصه مع الخلق و قلبه مع اللّه ، لو سهى قلبه عن اللّه طرفة عين لمات شوقا اليه .
    والعارف امين ودائع اللّه ، وكنز اسراره ، ومعدن انواره ، ودليل رحمته على خلقه ، ومطيّة علومه ، وميزان فضله وعدله .
    وقد غنى عن الخلق والمراد والدّنيا، فلا مؤ نس له سوى اللّه ولا نطق ولا اشارة ولا نفس الاّ باللّه ، وللّه ومن اللّه ومع اللّه ، فهو فى رياض قدسه متردّد، ومن لطائف فضله اليه متزوّد.
    والمعرفة اصل وفرعه الايمان .
    باب نود و پنجم : معرفت
    امام صادق (ع) فرمود:
    كالبد عارف ، با خلق است و قلبش با خدا. اگر قلبش چشم بر هم زدنى از خدا غافل شود، از شوق (جبران غفلت با ديدار حق ) بميرد.
    عارف ، امين وديعه هاى خداوند است و گنجينه اسرار و معدن انوار وراهنماى خلق به سوى رحمت حق و حاصل علوم و ميزان فضل و عدل اوست .
    از خلق و آرزوى دنيا بى نياز است ، مونسى جز خداوند ندارد و نطقى ، اشاره اى و نَفَسى جز با خدا و براى خدا و از خدا ندارد. پس او در باغِ قدسِ خداوند در رفت و آمد است و از فضل لطيف خداوند متعال بهره مى گيرد.
    معرفت ، ريشه است و ايمان ، شاخه هاى آن .

    الباب السّادس و التّسعون : فى الحبّ فى اللّه


    قال الصّادق - عليه السّلام -:
    حبّ اللّه اذا اضاء على سرّ عبد اخلاه عن كلّ شاغل وكلّ ذكر سوى اللّه ، وكلّ ذكر سوى اللّه تعالى ظلمة . والمحبّ اخلص النّاس سرّا للّه ، واصدقهم قولا، واوفاهم عهدا، وازكاهم عملا، واصفاهم ذكرا، واعبدهم نفسا. تتباهى الملائكة عند مناجاته وتفتخر برؤ يته ، و به يعمر اللّه تعالى بلاده ، وبكرامته يكرم عباده . يعطيهم اذا ساءلوه بحقّه ، ويدفع عنهم البلايا برحمته ، فلو علم الخلق ما محلّه عنداللّه ، ومنزلته لديه ما تقرّبوا الى اللّه الاّ بتراب قديمه .
    وقال اميرالمؤمنين - عليه السّلام -: حبّ اللّه نار لا يمرّ على شى ء الاّ احترق ، ونور اللّه لا يطلع على شى ء الاّ اضاء، وسماء اللّه ما ظهر من تحته شى ء الاّ اعطاه الفيض ، وريح اللّه ما تهبّ فى شى ء الاّ حرّكته ، وماء اللّه يحيى به كلّ شى ء، وارض اللّه ينبت منها كلّ شى ء، فمن حبّه اللّه اعطاه كلّ شى ء من الملك والمال .
    قال النّبىّ - صلّى اللّه عليه وآله -: اذا احبّ اللّه عبدا من امّتى قذف فى قلوب اصفيائه وارواح ملائكته وسكّان عرشه محبّته ليحبّوه فذلك المحبّ حقّا، فطوبى له وله شفاعة عنداللّه يوم القيامة .
    باب نود و ششم : محبّت خداوند
    امام صادق (ع) فرمود:
    چون عشق خداوند بر باطن بنده اش بتابد، از هر امرى كه او را مشغول دارد، وهر ياد كردى غير از ياد خدا باشد تهى كند؛ چرا كه هر يادى غير از ياد خداوند، تاريكى است .
    محبّ كسى است كه دل را تماما براى خدا خالص كند و صادق ترين مردم در گفتار و وفادارترين آنان در عهد خويشتن ، و پاك ترين آنان در عمل ، و با صفاترين آنان در ذكر خداى است و در عبادت حق ، خويش را بيش تر به زحمت اندازد. ملايك به مناجاتش مباهات كنند و به ديدارش افتخار. خداوند به بركت وجود او، سرزمين ها را آباد مى كند و به گرامى داشت او، بندگان را گرامى مى دارد و چون مردم او را واسطه قرار دهند و خدا را به حرمت او بخوانند، به مراد برسند و خداوند از آنان دفع بلا كند.
    چنانچه مردم مى دانستند كه او را نزد خدا چه مقام و منزلتى است ، به خداوند تقرّب نمى جستند، مگر به وسيله خاك پاى او.
    امير مؤمنان على (ع) فرمود: عشق خدا، آتشى است كه بر هيچ چيز نگذرد، مگر آن را بسوزاند و نور خدا بر هيچ چيز نتابد جز آن كه نورانى اش كند. وآسمان خداوند ابرش بر چيزى سايه نيفكند، مگر آن كه آن را بپوشاند ونسيم خداوند بر چيزى نوزد، مگر آن كه سبب حركت و رشد آن شود. باران خدا، مايه حيات و زمين خدا محل رويش هر چيز است . پس هر كه خدا را دوست بدارد، او را همه چيز از مُلك و مال دهد.
    پيامبر (ص) فرمود: چون خدا، بنده اى از امتم را دوست بدارد، محبتش را در قلب برگزيدگان و روح فرشتگان و ساكنان عرش خويش بيندازد تا او را دوست بدارند. پس اين است محبّ حقيقى و راستين ، خوشا به حالش ! و او را در قيامت نزد خداوند، حقّ شفاعت است .

    الباب السّابع و التّسعون : فى المحبّ فى اللّه


    قال الصّادق - عليه السّلام -:
    المحبّ فى اللّه محبّ اللّه ، والمحبوب فى اللّه حبيب اللّه ، لانّهما لا يتحابّان الاّ فى اللّه ، قال رسول اللّه - صلّى اللّه عليه وآله -: المرء مع من احبّ.
    فمن احبّ عبدا فى اللّه ، فانّما احبّ اللّه تعالى ، ولا يحبّ عبداللّه تعالى الاّ احبّه اللّه .
    قال رسول اللّه - صلّى اللّه عليه وآله -: افضل النّاس بعد النّبيّين فى الدّنيا والاخرة المحبّون للّه ، المتحابون فيه . وكلّ حبّ معلول يورث بعدا فيه عداوة الاّ هذين وهما من عين واحدة يزيدان ابدا ولا ينقصان .
    قال اللّه تعالى : ((الاخلاّ ء يومئذ بعضهم لبعض عدّو الاّ المتّقين )).(85)
    لانّ اصل الحبّ التّبرّى عن سوى المحبوب .
    وقال اميرالمؤمنين - عليه السّلام -: انّ اطيب شى ء فى الجنّة والذّه حبّ اللّه ، والحبّ فى اللّه ، والحمدللّه .
    قال اللّه تعالى : ((وآخر دعويهم ان الحمداللّه ربّ العالمين )).(86)
    وذلك انّهم اذا عاينوا ما فى الجنّة من النّعيم ، هاجت المحبّة فى قلوبهم فينادون عند ذلك : والحمدللّه ربّ العالمين .
    باب نود و هفتم : محبّت و عشق به خدا
    امام صادق (ع) فرمود:
    آن كسى كه براى خدا (كسى را) دوست بدارد، خدا را دوست مى دارد و آن كسى كه براى خدا دوست بدارد، خدا او را دوست مى دارد، زيرا حبّ آنان جز براى (خشنودى ) خدا نباشد.
    رسول خدا (ص) فرمود: مرد، با همان است كه دوست مى دارد.
    پس كسى كه بنده اى را براى خدا دوست بدارد، به واقع خداوند را دوست مى دارد و خداى تعالى كسى را دوست ندارد، مگر آن كه او خدا را دوست بدارد.
    پيامبر اكرم (ص) فرمود: برترين مردم در دنيا و آخرت نزد خداوند، پس از پيامبران آنانند كه يكديگر را براى خداوند دوست بدارند. و هر عشقى كه براى خدا نباشد، ناقص است و موجب دورى از خدا مى شود و از شائبه دشمنى و كينه توزى دور نيست ؛ جز اين دو عشق كه هر دو از چشمه اى واحدند كه همواره در حال فزونى باشد و نقصانى بر آن راه نيابد.
    خداى تعالى مى فرمايد: ((دوستان در آن روز (روز قيامت ) با يكديگر دشمن اند، جز خداترسان )).
    اصل عشق آن است كه از سواى محبوب (خدا) بيزار و دور باشد.
    حضرت على (ع) فرموده است : خوش ترين و لذيذترين چيز در بهشت ، عشق خدا و عشق براى خدا و ستايش خداست .
    خداى تعالى فرمايد: ((وآخرين سخنانشان اين است كه : حمد، مخصوص ‍ پروردگار عالميان است )).
    اين بدان سبب است كه چون آنچه را در بهشت است به عيان بينند، عشق در قلبشان زبانه مى كشد و در اين هنگام ندا سر دهند: و حمد مخصوص ‍ پروردگار عالميان است .

    الباب الثّامن و التّسعون : فى الشّوق


    قال الصّادق - عليه السّلام -:
    المشتاق لا يشتهى طعاما، ولا يلتذّ شرابا، ولا يستطيب رقادا، ولا ياءنس ‍ حميما، ولا ياءوى دارا، ولا يسكن عمرانا، ولا يلبس ليّنا، ولا يقرّ قرارا، ويعبد اللّه ليلا ونهارا راجيا بان يصل الى ما يشتاق اليه ويناجيه بلسان الشّوق معبّرا عمّا فى سريرته ، كما اخبر اللّه تعالى عن موسى - عليه السّلام - فى ميعاد ربّه : ((وعجلت اليك ربّ لترضى )).(87)
    وفسّر النّبىّ - صلّى اللّه عليه وآله - عن حاله : انّه ما اكل ولا شرب ولا نام ولا اشتهى شيئا من ذلك فى ذهابه ومجيئه اربعين يوما، شوقا الى ربّه .
    فاذا دخلت ميدان الشّوق فكبّر على نفسك ومرادك من الدّنيا، وودّع جميع الماءلوفات واجزم عن سوى معشوقك ، ولبّ بين حياتك وموتك : ((لبّيك اللّهمّ لبّيك )) عظّم اللّه اجرك .
    ومثل المشتاق مثل الغريق ، ليس له همّة الاّ خلاصه ، وقد نسى كلّ شى ء دونه .
    باب نود و هشتم : شوق
    امام صادق (ع) فرمود:
    مشتاق (ديدار و راز و نياز با خدا) نه ميلى به طعامى دارد، نه از نوشيدنى ها لذت مى برد، از خواب لذت نمى برد، با دوستان انس نمى گيرد، به آبادى پناه نمى برد، لباس نرم و لطيف نمى پوشد و هرگز آرام نمى گيرد. خداى تعالى را شب و روز عبادت مى كند بدان اميد كه به آنچه كه شوقش در دل دارد برسد و به زبان شوق راز درون خود را با او در ميان مى نهد.
    چنان كه خداى تعالى خبر مى دهد از حضرت موسى (ع) كه در ميعاد با پروردگارش گفت : ((ومن به سوى تو شتاب كردم ، تا از من خشنود شوى )).
    پيامبر خدا (ص) حال حضرت موى (ع) را چنين تفسير فرمود: او به جهت شوقش به پروردگار (به سوى ميعاد) در حركت بود و در مدت چهل روز، نه چيزى بخورد و نه چيزى بنوشيد و نه بخوابيد و نه به چيزى تمايل داشت .
    پس چون به ميدان شوق وارد شدى ، بر نفس خويش و خواسته هاى دنيايى خود تكبير گوى و هر چه بدان الفت يافته اى ترك كن و از غير معشوقت درگذر و جايى ميان مرگ و زندگى (كه خود را از مردگان بر شمارى ) رحلِ اقامت افكن و ((لبّيك اللّهمّ لبّيك )) بگو. خدا بر اجرت بيفزايد.
    مشتاق ، چون غريق است كه او را همّتى جز خلاصى و رهايى از خطر نباشد. او همه چيز را سواى آنچه كه بدان شوق دارد و آن نجات باشد، به فراموشى سپرده است .

    الباب التّاسع و التّسعون : فى الحكمة


    قال الصّادق - عليه السّلام -:
    الحكمة ضياء المعرفة ، و ميزان التّقوى ، و ثمرة الصّدق . ولو قلت : ما انعم اللّه على عبد بنعمة اعظم وانعم واجزل وارفع وابهى من الحكمة للقلب ، لقلت صادقا.
    قال اللّه تعالى : ((يؤ تى الحكمة من يشاء ومن يؤ ت الحكمة فقد اوتى خيرا كثيرا وما يذّكّر الاّ اولوا الالباب )).(88)
    اى لا يعلم ما اودعت وهيّاءت فى الحكمة الاّ من استخلصته لنفسى وخصصته بها.
    والحكمة هى النّجاة ، وصفة الحكمة الثّبات عند اوائل الامور والوقوف عند عواقبها، وهو هادى خلق اللّه الى اللّه تعالى .
    قال رسول اللّه - صلّى اللّه عليه وآله -: لان يهدى اللّه على يديك عبدا من عباده خير لك مما طلعت عليه الشّمس من مشارقها الى مغاربها.
    باب نود و نهم : حكمت
    امام صادق (ع) فرمود:
    حكمت ، نور معرفت است و ميزان و معيار تقوا و ثمره صدق و راستى .
    اگر بگويم : خدا هيچ بنده اى را نعمتى بزرگ تر و بهتر و بيش تر و والاتر وارزشمندتر از حكمت عطا نفرمود، به راست سخن گفته ام .
    خداى تعالى فرمايد:
    (([خداوند] حكمت را به هر كه خواهد، دهد و به هر كس كه حكمت داده شود، خير فراوانى بدو رسد و جز خردمندان متذكر نشوند)).
    يعنى كسى به آنچه در حكمت به وديعت نهاده و آماده كرده ام راه نبَرد، جز آن كس كه او را براى خويش برگزيده و حكمت را به او ارزانى داشته ام .
    حكمت ، انسان را نجات مى دهد و حكمت ، تاءمّل در آغاز و انديشه در انجام هر كار و هدايت گر خلق به سوى خداست .
    رسول خدا (ص) - خطاب به على (ع) فرمود:
    چنانچه خداوند به دست تو بنده اى را به هدايت كند، براى تو از آنچه كه خورشيد بر آن مى تابد، بهتر است .

    الباب المائة : فى حقيقة العبوديّة


    قال الصّادق - عليه السّلام -:
    العبوديّة جوهرة كنهها الرّبوبيّة ، فما فقد من العبوديّة وجد فى الرّبوبيّة ، وما خفى عن الرّبوبيّة اصيب فى العبوديّة .
    قال اللّه تعالى : ((سنريهم آياتنا فى الافاق وفى انفسهم حتّى يتبيّن لهم انّه الحقّ او لم يكف بربّك انّه على كلّ شى ء شهيد)).(89)
    اى موجود فى غيبتك وفى حضرتك .
    وتفسير العبوديّة بذل الكلّ، وسبب ذلك منع النّفس عمّا تهوى ، وحملها على ما تكره ، ومفتاح ذلك ترك الرّاحة وحبّ العزلة ، وطريقه الافتقار الى اللّه تعالى .
    قال النّبىّ - صلّى اللّه عليه وآله -: اعبد اللّه كانّك تراه ، فان لم تكن تراه فانّه يراك .
    وحروف العبد ثلاثة : ((ع )) و ((ب )) و ((د)).
    - فالعين علمه باللّه ؛
    - والباء بونه عمّن سواه ؛
    - والدّال دنوّه من اللّه تعالى بلا كيف ولاحجاب .
    قال الصّادق - عليه السّلام - اءيض !:
    O اصول المعاملات تقع على اربعة اوجه :
    معاملة اللّه ، ومعاملة النّفس ، ومعاملة الخلق ، ومعاملة الدّنيا، وكلّ وجه منها منقسم على سبعة اركان .
    O امّا اصول معاملة اللّه تعالى فسبعة اشياء:
    اداء حقّه ، وحفظ حدّه ، وشكر عطائه ، والرّضا بقضائه ، والصّبر على بلائه ، وتعظيم حرمته ، والشّوق اليه .
    O واصول معاملة النّفس سبعة :
    الخوف ، والجهد، وحمل الاذى ، والرّياضة ، وطلب الصّدق والاخلاص ، واخراجها من محبوبها، وربطها فى الفقه .
    O واصول معاملة الخلق سبعة :
    الحلم ، والعفو، والتّواضع ، والسّخاء، والشّفقة ، والنّصح ، والعدل والانصاف .
    O واصول معاملة الدّنيا سبعة :
    الرّضا بالدّون ، والايثار بالموجود، وترك طلب المفقود، وبغض الكثرة ، واختيار الزّهد، ومعرفة آفاتها، ورفض شهواتها مع رفض الرّياسة .
    فاذا حصلت هذه الخصال بحقّها فى نفس ، فهو من خاصّة اللّه وعباده المقرّبين واوليائه حقّا.
    باب صدم : حقيقت عبوديّت
    امام صادق (ع) فرمود:
    ربوبيّت ، كُنِه عبوديّت است ، پس آنچه كه در عبوديّت يافت نشود، در ربوبيّت يافت شود و آنچه را كه از ربوبيّت نشناسى ، در عبوديّت به دست آيد.
    خداوند تعالى مى فرمايد:
    ((به زودى نشانه هامان در آفاق و انفسشان را بدانان بنمايانيم تا بر آنان آشكار شود كه او حق است ، و آيا خدايت را كفايت نكند كه بر هر چيزى گواه است ))؛ يعنى او در همه جا حاضر است و چيزى از او پنهان نماند.
    وتفسير عبوديت ، گذشتن از چيزهايى است كه موجب مى شود كه نفس از خواست و هوايش منع شود و بر آنچه كه خوش ندارد مجبور گردد.
    وكليد آن ، ترك آسايش و ميل به گوشه گيرى و عزلت است و راهى است براى اظهار نياز به درگاه خداى متعال .
    رسول خدا (ص) فرموده است :
    خداوند را به گونه اى بندگى كن كه گويى او را مى بينى و اگر او را نمى بينى ، او تو را مى بيند.
    كلمه ((عبد)) از سه حرف فراهم آمده كه هر يك را مفهومى است :
    ((ع )) و((ب )) و((د)).
    1- ((عين )) علم (شناخت ) او نسبت به خدا؛
    2- ((باء)) بون (دورى ) او از غير خدا؛
    3- ((دال )) دنّو (نزديك شدن ) او به خداوند، بدون هيچ مانعى .
    همچنين امام صادق (ع) فرمود:
    O معاملات را اصولى است چهارگانه :
    1- معامله با خدا؛
    2- معامله با نفس ؛
    3- معامله با خلق ؛
    4- معامله با دنيا؛
    o اما اصول معامله با خداى تعالى ، هفت چيز است :
    1- اداى حقّ خدا؛
    2- رعايت حدود او؛
    3- شكر بر عطاى او؛
    4- رضا به قضاى او؛
    5- صبر بر بلاى او؛
    6- بزرگ داشتن حرمت او؛
    7- شتافتن به ديدار او.
    O و اصول معامله با نفس هفت است :
    1- ترس از فريب نفس ؛
    2- كوشش در راه جهاد با نفس ؛
    3- تحمل آزارى كه از مردم به انسان رسد؛
    4- رياضت (در راه بندگى )؛
    5- صداقت و اخلاص در كارها و دورى از كژى ؛
    6- دور ساختن نفس از آنچه دوست دارد؛
    7- در تحصيل دانش ، آن را به تحمل سختى واداشتن .
    O و اصول معامله با خلق ، بر هفت است :
    1- بردبارى در ناملايمات ؛
    2- گذشت ؛
    3- فروتنى ؛
    4- بخشش ؛
    5- خيرخواهى ؛
    6- عدالت وانصاف .
    O و اصول معامله با دنيا هفت چيز است :
    1- رضامندى به اندك ؛
    2- ايثار به آنچه موجود است ؛
    3- نخواستن آنچه در دسترس نباشد؛
    4- بيزارى از افزون طلبى ؛
    5- زهدطلبى ؛
    6- شناخت آفات دنيا؛
    7- ترك شهوات و رياست .
    پس ، چون اين صفات در كسى جمع شود، محققا صاحبش از خاصّان خدا و بندگان مقرّب و اولياى راستين وى شود.

صفحه 2 از 2 نخستنخست 12

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/