یک ساعت که آفتاب بتابد خاطره ی دو هفته بارندگی پیگیر را از خاطرمان می برد. این همه ی حکایت زندگی ست
یک ساعت که آفتاب بتابد خاطره ی دو هفته بارندگی پیگیر را از خاطرمان می برد. این همه ی حکایت زندگی ست
مردی نزد روانپزشک رفت و از غمی که در سینه داشت سخن گفت. روان پزشک پاسخ داد : در شهر دلقکی ست که مردم را میخنداند و شاد میکند نزد او برو تا غم خود را فراموش کنی ، مرد لبخند تلخی زد و گفت : من همان دلقکم!!! .
آنگاه که آوار تنهایی روحت را در هم شکست ، گوشه ی قلبت را بنگر ، من آنجا به انتظارت هستم
ای چتر فروش،چتر هایت مال خودت!
امشب میخواهم خیس شوم
امشب میخواهم پاک شوم
امشب می خواهم محو شوم...
شکستنی رفع بلاست..اما...باور نمیکند دلم...
در پنجه ی کدام باد نشسته ای
اینچنین سرگردان
که نمی دانی با گرده ی کدام گل
میوه می دهی؟
هميشــه همينطوره !
وقتـي به كسـي نيـــاز دارم اون نيســـت .
هر وقتــ كسي بهــم نيـاز داره مــن هستــم ..
شايــد بيشتـر از يـه بودن ِ سـاده !
شايــد بيشتـــــر از حرف ُ دلداري !
شـايـد بيشتــر از همه چي ..
هستـــم !!!
فرق است بین ما
سگ سنگ میخورد،من غصه میخورم
او خوردورفت
من همچنان درانتظاراو
بغضم چه میشود؟
دیگر به هیچکس اعتمادم نیست. حتی سایه ها فال گوش پچ پچ این دل بی در و پیکر نشسته اند.
قاب خنده های شیرین لبانت... آویخته بر دیوار دلم. نکند اندوهی، لرزشی، زلزله ای.. خنده را از لب تو قاب را از دل من بندازد؟..
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)