خدا خدا زدیم شیطان دوید...
شیطان دوبار از خدا جلو زد
در من
و بر من
خدا نبود
خدا سنگریزه ای در ته رودخانه ای مغشوش نبود.
خدا خدا زدیم شیطان دوید...
شیطان دوبار از خدا جلو زد
در من
و بر من
خدا نبود
خدا سنگریزه ای در ته رودخانه ای مغشوش نبود.
وعده ی سکوت در تنهایی دادی؛ اکنون که در تنهایی ام از هجوم حرفهای نگفته کر میشوم...
دلم پر است
ولی دیده از اشک تهی است...
چه آفتی است غمین بودن و نگرییدن!
چه آفتی است که چون شاخه ی خزان دیده
در آفتاب
زسرمای خویش
لرزیدن!!!!!!
دلم در حسرت يک دست،
دلم در حسرت يک دوست،
دلم در حسرت يک یار بي رياي مهربان مانده است،
کدامين يار ما را مي برد،
تا انتهاي باغ باراني؟
به ما دروغ می گفتند:
دردها را بزرگ که شوید فراموش می کنید.
درست این است:
زندگی، آنقدر درد دارد که از درد نو،درد کهنه فراموش می شود.
گیسوانم را که شانه می کردم
ناگاه
یادداشتی بر روی آینه
قدرت دستانم را سست کرد
نوشته بودی:
"در اوج این تنهایی ،تنهایت می گذارم
تا روزی حسرت این تنهایی ات را بخورم."
فقط عشق نیست که آدمها را درکنار هم نگه می دارد.
رازهایی نیز در میان است،رازهایی که آدم حاضر است،برای فاش نشدنشان هرکاری بکند.
برای برملا نشدن رازها باید بهای گزافی را پرداخت.*
بگذار تا مردابها در خود بميرند؛
ای كاش - باران! -
بيآبرويان آبرويت را نگيرند!
با اين كه به ماندنش در اين دنيا
جز تا سر ظهر، دل نمیبندد،
آدمبرفی هميشه میخندد.
اگر در اين هوای دود و دم
كبوتری كلاغ میشود،
زغال روسياه را چه غم...؟
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)