صفحه 3 از 3 نخستنخست 123
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 27 , از مجموع 27

موضوع: سيرى در رساله حقوق امام سجاد عليه السلام (جلد دوم )

  1. #21
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض







    اگر انسان به جايى برسد كه در عوض احسان و قدرشناسى ، رفتارى نامناسب داشته باشد، در زمره انسان هاى لئيم و پست جاى گرفته و كسى كه وصف راءفت و رحمت را از دست مى دهد؛ يعنى به عوض احسان ، بى تفاوت شده يا خداى ناكرده مقابله سوء كند از زمره شقاوت پيشگان است ؛ چون در سخنى از رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم آمده است كه فرمودند:
    لا تنزع الرحمةُ الا مِن شقىّ(700).
    ((جز انسان شقى و بدبخت كسى رحمت را از خود دور نمى كند)).
    بنابراين ، توصيه امام سجاد عليه السلام برخاسته از همان اصل اساسى و كلّى راءفت اسلامى است كه اساس دين و ارسال رسل مبتنى بر آن است .
    ثمرات آزادى و آزادگى
    امام عليه السلام در كلام مباركشان براى آزادى و آزادگى انسان ها چند امتياز ذكر مى فرمايند كه به ترتيب اين امتيازات را نام مى بريم :
    نكته اول اين كه آزادى براى انسان عزت و سرافرازى به ارمغان مى آورد انسان آزاد، احساس عزت مى كند.
    براى ما كه از آغاز، آزاد متولد شده ايم و در مقطع تاريخى و جوامعى زندگى نكرده ايم كه ذلت و طعم بردگى را چشيده باشيم ، چندان قدر آن معلوم نيست ؛ اما اين عزت براى كسانى كه طعم تلخ بردگى و سختى و مصائب آن را لمس كرده و چشيده اند بسيار جالب توجه و الهام آفرين است .
    نكته دوم كه در فرمايش امام عليه السلام آمده ، آرامش و طماءنينه روحى است كه در سايه آزادى براى انسان حاصل مى شود. كسى كه مالك و صاحب اختيار نفس خود است ، احساس امنيت و آرامش مى كند. وقتى كسى بداند و مطمئن باشد مجبور نيست بر اساس خواسته هاى ديگرى زندگى و حركت كند و كسى جز خودش بر او فرمانروايى نمى كند و حاكم نيست ، احساس آرامش و طماءنينه خواهد كرد.
    نكته سوم كه در فرمايش امام سجاد عليه السلام براى آزادى ذكر شده ، گشادگى و قدرت است . كسى كه برده ديگرى است ، ملزم است كه مطابق ميل و خواسته هاى او سخن بگويد و اگر ارباب و مالك او، انسان ستم پيشه و ظالمى باشد، با كمترين گفتار نسنجيده به او ستم مى كند و اين باعث مى شود كه انسان برده ، زبان را از هر گفتار و سخنى بازدارد و حتى جرات و جسارت گفتن كلام حقّ را نيز نداشته باشد؛ اما ثمره آزادى اين است كه به انسان ، آزادى و قدرت بيان مى دهد.
    نكته چهارمى كه در كلام امام عليه السلام به عنوان ثمره آزادى ذكر شده است ، امكان بهره مندى و بهره ورى از نعمت ها و لذايذ دنيوى است . آزادى ، اين نعمت را به انسان ارزانى مى دارد كه او به ميل و اراده خود از نعمت هاى دنيا بهره مند شود و لذت ببرد.
    نكته پنجم اين است كه انسان آزاد، صرف نظر از آزادى در بهره مندى از ماديات ، در انجام امور معنوى و عبادى نيز آزاد بوده و برده ديگرى نيست تا او را از انجام واجبات و مستحبات بازدارد. او انسان آزاده اى است كه مى تواند همه لحظات و ساعات و روزهاى عمر خود را در راه خدا و براى عبادت او صرف كند.
    اينها ثمراتى است كه در فرمايش امام سجاد عليه السلام براى آزادى انسان ذكر شده است . به عبارت ديگر اينها نعمت هايى است كه بر اساس آفرينش ، خداوند به انسان آزاد ارزانى داشته است . گذشته از علل بردگى و بندگى ، اين نعمت ها از انسان برده سلب مى شود و كسى كه نعمت آزادى را به انسان برمى گرداند و او را آزاد مى كند، گويى كه همه اين نعمت ها را به او ارزانى داشته ، به او بازگردانده است .
    اثرات بردگى و بندگى
    اما اثرات و بلاهايى كه در سايه بردگى و بندگى براى انسان حاصل مى شود چند چيز است كه بدان اشاره مى شود:
    اثر اول بردگى ، ذلت و حقارت است . انسانى كه برده و بنده ديگران است ، هرگز اجازه نمى يابد كه حتى فكر عزت و سربلندى باشد. او همواره انسان ذليل و حقيرى است كه نمى تواند اراده اى جز اراده مالك و ارباب خود داشته باشد.
    اثر دوم اين كه همواره دچار وحشت و اضطراب است . انسانى كه اسير و بنده ديگران است ، مخصوصا اگر مالك او، انسانى ظالم و ستم پيشه باشد، همواره عمر خود را در هراس و وحشت از ستمگرى و اجحاف مالك خود سپرى مى كند.
    اثر سوم اسارت و بردگى اين است كه او از خود هيچ اراده اى ندارد و اسير اراده ديگرى است هرجا كه او مى گويد بايد برود؛ هر كارى كه او مى گويد، بايد انجام دهد؛ هر سخنى كه او مى خواهد، بايد بگويد و... خلاصه ، انسانى است كه ديگرى براى همه حركات و سكنات زندگى او تصميم مى گيرد.
    اثر چهارم اسارت كه معنايى عام تر از مورد سوم دارد اين كه زندانى اراده و قهر و غلبه ديگرى است .
    اثر پنجم اين كه بايد سختى ها، ناملايمات و مصائب بردگى را تحمل كند.
    اثر ششم اين كه لذايذ دنيا و شيرينى زندگى را درك نمى كند و هميشه بايد اراده و خواسته خود را فداى ميل و خواسته صاحب و مالك خود كند.
    اثر هفتم و مهم تر از همه ، اين كه او از لذت عبادت و صرف اوقات عمر براى نماز و راز و نياز محروم است .
    اينها آثار بردگى و بندگى انسان ها است كه از كلام امام سجاد عليه السلام استفاده مى شود. حال سوال اين است كه اگر كسى با آزاد كردن انسان ، اين نعمت ها را به او بازگرداند و اين مصائب را از او دفع كرد، شايسته احسان هست يا خير؟ هر عقل سليم و فطرت پاك بشرى حكم مى كند كه انسان آزادشده ، مرهون احسان او است و بايد سپاس گزار او باشد؛ و مفهوم سپاس اين است كه همواره او را نصرت و يارى كند.
    آزادى از ديدگاه اسلام
    به تناسب موضوع ، اين سوال مطرح مى شود كه آيا روح اسلام و اديان الهى با آزادى سازگار است يا خير؟
    روشن است كه تلقى اديان الهى از انسان ، موجود و مخلوقى حر و آزاد است كه در سايه همان آزادى ، اختيار و اراده ، مى تواند استعدادهاى نهفته خود را به فعليت برساند. اصولا وجه تمايز انسان از ساير موجودات اعم از حيوان و نبات و جماد، اين است كه در طريق حيات و زندگى ، مقهور عوامل خارجى و يا ملزم به اطاعت و پيروى از غرائز درونى نيست ؛ و اين مطلب از آيات كريمه قرآن در مورد اصل خلقت انسان و آيات نازله درباره هدايت او و نيز از مسائل اعتقادى ، احكام عملى و اخلاقى ، به خوبى نمايان است ؛ مثلا در مورد خلقت انسان تعبيرات قرآن چنين است :
    لقد خلقنا الانسان فى اءَحسن تقويم (701).
    ((انسان را در موزون ترين و زيباترين شكل خلق كرديم )).
    اين توازن فقط در شكل ظاهرى نيست ، چنان كه در جاى ديگرى مى فرمايد:
    و لقد كرمنا بنى آدم و حملناهم فى البر و البحر و رزقناهم من الطيبات و فضَّلناهم على كثير ممن خلقنا تفضيلا(702).
    ((ما بنى آدم را گرامى داشتيم ؛ و آنها را در خشكى و دريا (بر مركب هاى راهوار) حمل كرديم ؛ و از انواع روزهاى پاكيزه به آنان روزى داديم و آنها را بر بسيارى از موجوداتى كه خلق كرديم ، برترى بخشيديم )).
    خداوند، انسان را بر همه موجودات برترى داد؛ چرا كه فقط او حامل امانت الهى و گوهر گرانبها و كيمياى آفرينش ‍ است ؛ چنان كه مى فرمايد:
    انّا عَرَضنَا الاَمَانة على السماوات والاَرض و الجبال فَاءَبَين اءَن يَحمِلنَها و اَشفَقنَ منها و حَمَلَهَا الاءِنسان (703).
    ((ما امانت (تعهد و تكليف و اديان الهى ) را بر آسمان ها و زمين و كوه ها عرضه داشتيم ، آنها از حمل آن سر برتافتند، و از آن هراسيدند، اما انسان آن را به دوش كشيد)).
    با دقت در مخلوقات الهى و ماسوى اللَّه مى فهميم وجه بيان احسن تقويم و كرمنا بنى آدم و در بيان ديگر فضلناهم على كثير ممّن خلقنا تفضيلا و حامل امانت الهى بودن درباره انسان است ، همان مختار بودن او در انتخاب راه است .
    موجودات ديگر مجبور و محكومند و فقط انسان است كه آزاد است و مستقل از هر عامل جبرى بيرونى و درونى ، مى تواند راه خود را بازيابد و ذات اقدس قادر حكيم ، با همه سلطه خود بر آفرينش و آفريدگان ، هرگز او را به عملى و راهى مجبور و ملزم نكرده است ؛ يعنى مانند ساير مخلوقات محدود و مقيد به عوامل و غرائز طبيعى نيست ، گرچه به حكم حكمت بالغه الهى ، خدا از طريق ارسال رسل ، فرستادن وحى ، انزال كتب و تعيين راهنمايان آن هم به بيان اوامر و نواهى ارشادى ، انوار هدايت تشريع را بر او تابانيده است .
    اطيعوا اللَّه و اطيعوا الرسول و اءُولى الامر منكم (704).
    ((اطاعت كنيد خدا را؛ و اطاعت كنيد پيامبر خدا و اولوالامر (اوصياى پيامبر) را)).
    ولى باز هم او مجبور به پيودن راه نيست .
    لا اكراهَ فى الدِّين قد تَبَيَّن الرُّشد من الغىّ(705).
    ((در قبول دين ، اكراهى نيست ؛ زيرا راه درست از راه انحرافى ، روشن شده است )).
    هيچ انسانى مجبور و ملزم به انتخاب يك راه نيست ؛ بلكه خدا به حكم وظيفه هدايت و ارشاد بندگان ، راه صلاح و صداق و راه گمراهى و انحراف را براى آنها بيان مى كند.
    انگيزه بعثت پيامبران
    در سوره مباركه اعراف علت غايى و انگيزه ارسال خاتم پيامبران را برداشتن سنگينى ها و باز كردن غل و زنجيرهاى موهون و خلاف فطرت بشرى بيان مى فرمايد. اين آيه مقدمه اى دارد كه بسيار قابل توجه است . در مورد پيروان اديان سابق مخصوصا پيروان موسى عليه السلام و قوم يهود به آنها مى فرمايد:
    الَّذين يتَّبعون الرَّسول النَّبىِّ الاُمِّىِّ الَّذى يَجِدونَهُ مكتوبا عندهم فى التَوراة و الانجيل و ياءمرون بالمعروف و ينهاهم عن المنكر و يُحِلَّ لهم الطَّيِّبات و يُحَرِّمَ عليهم الخبآئث و يَضَعُ عنهم اءِصرَهم و الاَغلال الَّتى كانت عليهم فالَّذين آمنوا به و عَزَّروهُ و نَصَرُوهُ واتَّبَعُوا النُّور الَّذى اءُنزِلَ معه اءُولئك همُ المفلحون (706).
    ((كسانى كه از فرستاده خدا، پيامبر اُمّى پيروى مى كنند؛ پيامبرى كه صفاتش را، در تورات و انجيلى كه نزدشان است ، مى يابند؛ آنها را به معروف دستور مى دهد، و از منكر بازمى دارد؛ اشياى پاكيزه را براى آنها حلال مى شمرد، و ناپاكى ها را تحريم مى كند؛ و بارهاى سنگين ، و زنجيرهايى را كه بر آنها بود، (از دوش و گردنشان ) برمى دارد، پس كسانى كه به او ايمان آوردند و حمايت و ياريش كردند و از نورى كه با او نازل شده است پيروى نمودند، آنان رستگارانند.))
    اهل كتاب - يهود و نصارا - صرفا به اين دليل بايد به پيامبر آخرالزمان ايمان بياورند كه او با پيام وحى و راهنمايى و ارشادش ، غل و زنجيرهايى را كه بر خلاف فطرت بر دست و پاى ايشان بسته شده ، بازكند و آنها را از اين سنگينى و فشار رهايى بخشد. اصولا در معارف دين هر نوع عبوديت و پرستش را كه خلاف فطرت است ، تحميل و منافى آزادگى و حريت بشر و ظلم به او مى بينيم . قرآن مى فرمايد:
    اءَرَاءَيت مَنِ اتَّخَذَ الهَهُ هواهُ اءَفَاءَنت تكون عليه وَكيلا(707).
    ((خدا به پيامبرش خطاب مى كند: آن كسى كه برخلاف فطرت خويش هواى نفس را خداى خود قرار داده به مسير انحرافى مى رود و تو نمى توانى او را هدايت كنى )).
    و يا در جاى ديگر مى فرمايد:
    اءَتعبدون ما تنحتون (708).
    ((آيا ساخته دست خود را عبادت مى كنيد)).
    با تعجب تمام ، انسان هاى صاحب انديشه و خردمند را مخاطب قرار مى دهد كه آيا ساخته دست خود را عبادت مى كنيد. عبادت يعنى رام شدن و تسليم شدن و خضوع در مقابل الهه و معبود. خضوع در مقابل خداى ساخته دست بشر، خلاف فطرت و وجدان انسانى و منافى با آزادى و حريت انسان است ، قرآن از زبان حضرت موسى عليه السلام فرمايد:
    و تلك نعمة تَمُنُّها علىَّ اءَن عبَّدتَّ بنى اسرائيل (709).
    ((اين چه منتى است كه بر من مى گذارى كه تو بنى اسرائيل را به عبوديت خود درآورده اى )).
    به بردگى كشيدن بندگان خدا، حركتى منافى آزادى و حريت انسان ها است .
    از آيات و سخنان ديگرى در مجموعه قرآن و روايات ، استفاده مى شود كه انسان به عنوان گل سرسبد آفرينش ، موجودى آزاد، مختار، و فاعل بالاراده است . همه ارزش و امتياز انسان از ساير موجودات ، بهره مندى او از اين گوهر و كيمياى گرانبها است . خداوند در سوره مباركه آل عمران مى فرمايد:
    قل يا اءَهل الكتاب تعالوا الى كلمة سواء بيننا و بينكم الا نعبد الا اللَّه و لا نشرك به شيئا و لا يتخذ بعضنا بعضا اءَربابا من دون اللَّه فان تولَّوا فقولوا اشهدوا باءَنّا مسلمون (710).
    ((بگو اى اهل كتاب ! بياييد به سوى سخنى كه ميان ما و شما يكسان است كه جز خداوند يگانه را نپرستيم و چيزى را همتاى او قرار ندهيم ؛ و بعضى از ما بعضى ديگر را به خدايى نپذيرد. هرگاه از اين دعوت سر باز زنند، بگوييد: گواه باشيد كه ما مسلمانيم )).
    فطرى بودن خداشناسى
    پيامبر به صورت يك پيام عمومى به پيروان همه اديان الهى ابلاغ مى كند كه طبق دستور خدا، يك وجه مشترك ميان همه ما وجود دارد و چه مناسب است كه ما به اين وجه مشترك توجه كنيم و آن وجه اين است كه جز خداى يكتا هيچ خدايى را نپرستيم و شريكى براى او قائل نباشيم ؛ و هيچ رب و صاحب اختيارى جز خدا براى خود اختيار نكنيم .
    از اين آيه و آياتى كه قبلا به آنها اشاره شد، استفاده مى شود كه اذعان به ربوبيت و تفويض امر به معبودى جز خدا، خلاف فطرت و منافى با آزادگى و حريت انسانى است .
    همه اين آيات ، ناظر به انحرافاتى است كه در طول تاريخ و مسير پاسخ ‌گويى به نداى فطرت رخ داده است و علت اين انحراف و تخطى از مسير صحيح فطرت دو چيز است كه علت اول آن چشم بستن به روى عقل و خرد و ناديده گرفتن قدرت انديشه است . آزادى و حريت به بركت نعمت انديشه معنا مى يابد؛ يعنى خداوند متعال به بركت عقل و خرد بشرى است كه آزادى را به او ارزانى داشته است و چون ساير مخلوقات از اين گوهر گران قيمت محرومند، از نعمت آزادى هم برخوردار نيستند. در آيات متعدد به خاطر چشم بستن به روى قدرت عقل و استفاده نكردن از نيروى انديشه و خرد بسيار ملامت مى شود:
    و لقد ذَرَاءنَا لِجهنَّم كثيرا مِن الجِنِّ و الانس لهم قلوب لّا يفقهون بها و لهم اءَعين لا يبصرون بها و لهم آذان لا يسمعون بها اءُولئك كالانعام بل هم اءَضلّ(711).
    ((به يقين ، گروه بسيارى از جن و انس را براى دوزخ آفريديم ؛ آنها دلهايى دارند كه با آن انديشه نمى كنند و نمى فهمند و چشمانى كه با آن نمى بينند و گوش هايى كه با آن نمى شنوند؛ آنها همانند چهارپايانند و بلكه گمراه تر!)).
    خدا به آنها نيروى عقل ، انديشه ، بينش و تدبير عنايت كرد، اما آنها اين نعمت و قدرت عظيم را ناديده گرفتند و تسليم هواى نفس شدند.
    علت ديگر زور و تهديد است كه گاهى انسان ها را از مسير صحيح فطرت و التزام به توحيد عملى باز داشته است . البته به خلاف علت اول كه منحصرا مربوط به شرك اعتقادى بود، اين علت مى تواند درباره شرك اعتقادى و شرك عملى باشد. قرآن در مواردى به اين مساله اشاره مى كند؛ يكى همان ماجراى رويارويى موسى با فرعون و داستانى است كه در سوره مباركه شعرا آمده است كه حضرت موسى عليه السلام به فرعون مى گويد:
    تلك نعمةُ تمنُّها علىَّ اءَن عبَّدتَّ بنى اسرائيل (712).
    ((اين چه منتى است كه بر من مى گذارى كه تو بنى اسرائيل را به عبوديت خود درآورده اى )).
    اين كه عده اى از بنى اسرائيل در اعتقاد، الوهيت فرعون را نپذيرفته اند، اما عملا او را خدا حساب مى كنند و فرمانبردار و مطيع و عبادت كننده او هستند، منافاتى ندارد. يا در جاى ديگر، قرآن در مقام بيان نقص انسان مى فرمايد:
    اتَّخِذوا اءَحبارهم و رُهبانهم اءَربابا من دون اللَّه (713).
    ((- از روى ترس و زور - علماى يهود، يعنى احبار و رهبان را به عنوان رب و خداى خود پذيرفتند)).
    همه تلاش وحى و اديان الهى بر اين است كه انسان را به همان سمت و سوى فطرت اصيل خود هدايت كنند و نگذارند كه او از مسير فطرت منحرف شود.
    فطرت ، حكم مى كند كه انسان موحد باشد. مناسب است به اين نكته هم اشاره شود كه حتى عبادت انسان و تسليم بودن او در مقابل خداى متعال هم بايد گوياى حريت ، آزادگى و منش انسانى او باشد.
    رمز طاعت پروردگار
    در سخنان حضرت سيد الشهدا عليه السلام آمده است كه فرموده اند:
    ان قوما عبَدوا اللَّه رغبة فتلك عبادةُ التُّجّار، و ان قوما عبدوا اللَّه رهبة فتلك عبادةُ العبيد، و ان قوما عبدوا اللَّه شكرا فتلك عبادةُ الاحرار و هى اءفضل العبادة (714).
    شايد اين روايت ، بسيار نقل شده باشد، اما سعى ما اين است كه از منظرى جديد به آن بنگريم . گروهى خداى واحد را عبادت مى كنند، كه انگيزه آنان ، تمايلات و خواسته هاى شخصى و نفسانى است كه اين عبادت ، عبادت تاجران است ؛ يعنى نوعى معامله است كه چيزى بدهند و در عوض چيزى بگيرند كه با منزلت انسانى سازگار نيست ؛ چون عبادتى كه برخاسته از طمع و تمايلات نفسانى باشد از انسان حر و آزاده سر نخواهد زد؛ چرا كه به نص كلام اميرالمؤ منين عليه السلام :
    الطَّمَعُ رقّ مؤ بَّد(715).
    ((طمع ، بندگى دايمى است )).
    بنابراين ، عبادتى كه برخاسته از اين انگيزه و عامل باشد خداپرستى نيست ، بلكه نفس پرستى است .
    حضرت سيدالشهدا عليه السلام در ادامه روايت مى فرمايند: عده اى هم خدا را از روى خوف عبادت مى كنند كه اين هم عبادت بردگان است و بردگى دور از شاءن و منزلت انسان است وَ اَمَّا آن عبادتى كه از منظر سيدالشهدا عليه السلام شايسته مقام انسانى انسان است ، عبادت برخاسته از يك وصف ممدوح انسانى است ؛ يعنى شاكر بودن او. عده اى صرفا از باب اين كه خدا به آنها احسان كرده است ، او را عبادت كرده و شاكرند كه حضرت مى فرمايند: اين عبادت برترين عبادت ها است كه با حريت و آزادگى انسان سازگار است .
    در تاييد اين مطلب روايت ديگرى در ((مجموعه ورام )) از امام سجاد عليه السلام نقل شده است كه حضرت مى فرمايند:
    انّى لَاءَكره اءن اءعبد اللَّه لا غرض لى الا ثوابه فاءكون كالعبد المطيع ان طَمِعَ عَمِلَ و الّا لَم يَعمل ، و اءكره اءن اءعبده الا لخوف عقابه فاءكون كالعبد السوء اءن لم يخف لم يعمل ، قيل : فلم تعبده قال : لما هو اءهله باءياديه علىَّ و انعامِهِ(716).
    ((من اكراه دارم كه خدا را براى ثواب عبادت كنم ؛ چرا كه اين عبادت ، عبادت بنده طمع كارى است كه اطاعت پذيرى او بر اساس طمع است كه اگر طمع ثواب داشته باشد، عبادت مى كند و اگر در او طمعى نباشد، عبادت نمى كند. و اكراه داريم از اين كه خدا را از ترس عقابش عبادت كنم ؛ چرا كه در اين صورت مانند برده بدكارى خواهم بود كه از ترس ‍ مولايش و به خاطر زشتى هاى قبل ، او را اطاعت مى كند. پرسيدند: پس براى چه او را مى پرستيد؟ حضرت فرمودند: از آن جهت خدا را مى پرستم كه شايسته عبادت است و وجه شايستگى او اين است كه خالق همه نعمت ها و عرضه كننده آن به بندگانش بوده است . پاسخ اين همه نعمت ، شكرگزارى ذات ذوالجلال است )).
    و اين نكته دقيقا بيان ديگرى است از مناجات اميرالمؤ منين عليه السلام كه مى فرمايند:
    الهى ! ما عَبَدتُكَ خَوفا مِن نَارِك ، و لا طمعا فى جَنَّتك ، لكن وَجَدتُكَ اءَهلا لِلعِبَادَة فَعَبَدتُك (717).
    ((خدايا! من براى فرار از آتش و به طمع بهشت تو را عبادت نمى كنم ؛ تو را شايسته عبادت يافته ام و مى پرستم )).
    اين عبادتى است كه با فطرت و حريت انسانى سازگار است ، اما انسانى كه خدا را براى ترس از جهنم و يا به طمع بهشت ، عبادت مى كند، نه خود را شناخته است نه خدا را. آنچه كه از آزادى انسان را سلب كند و از قدر و منزلت انسانى بكاهد، مذموم است ؛ گرچه عبادت باشد.
    در هر صورت ، انسان از نابود ساختن گوهر نفسانى و كيمياى انسانى خود نهى شده است . همان طور كه خدا اين نعمت را به انسان ارزانى داشته و بهره مندى او را از آزادى به صورت يك حق ، محفوظ و ملحوظ داشته است ، انسان نيز در برابر آن مكلّف است كه اين نعمت را حفظ كند و در نگهدارى و نگهبانى آن بكوشد. در ((غرر الحكم )) آمده است كه اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
    مَن قام بشرائط العبوديَّة اُهِّل للعتق (718).
    ((كسى كه شرايط عبوديت را رعايت كند، شايسته آزادى و آزادگى است )).
    و همچنين مى فرمايند:
    مَن قصَّر عن اءحكام الحريّة اُعيد الى الرِّقِّ(719).
    ((اگر كسى در مورد احكام حريت كوتاهى كند و شرايط آن را رعايت نكند، به رقيت و بردگى بازمى گردد)).
    از آنچه گفته شد، معلوم مى شود كه شايستگى و صلاحيت برخوردارى از اين نعمت و گوهر كم نظير آفرينش كه فقط در انحصار انسان است ، به هر كس اعطا نشده است و از طرفى بهره مندى و استفاده بهينه از اين عطيه و موهبت الهى آزادى تابع قواعد و قوانين خاصى است و نمى توان هر طور كه پيش آيد از اين نعمت الهى استفاده كرد.
    رعايت مرز آزادگى و بردگى
    آنچه براى انسان مهم است ، رعايت مرز بردگى و آزادى و حدود ذلت و عزت و حقارت و سرافرازى و تشخيص ‍ گسيختگى و حريت است ؛ يعنى آزادى كه اديان الهى و به خصوص آيين مقدس اسلام براى انسان قائل است ، به معناى لجام گسيختگى ، ولنگارى و هرزگى نيست . رقيتى كه آيين مقدس اسلام آن را تقبيح مى كند، همان ذلت ، حقارت ، بردگى و پستى است . همان طور كه در تعبيرات امام سجاد عليه السلام ذكر شد، منظور حضرت از بردگى ، ذلت ، وحشت ، اسارت و سختى و ناتوانى در درك لذايذ دنيا، ناتوانى در لذت بردن از عبادت و انس با خدا است و آزادگى به معناى عزت و اقتدار و استفاده از همه مطامع ارزشمند مادى و معنوى است كه خدا به انسان ارزانى داشته است ؛ كه در واقع ثمرات و ميوه هاى آزادى اند.
    مولوى با الهام از روايت حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى گويد:هشت جنت گر در آرم در نظر مؤ منى باشم سلامت جوى ، من ور كنم خدمت من از خوف سقر زان كه اين هر دو بود حظ بدن

    اگر از نعمت آزادى به صورت مطلوب پاسدارى نشود، اثر وضعى مستقيم آن ، زوال نعمت و بازگشت به رقيت و بندگى است . به عبارت ديگر، اگر آزادگى كه ارمغن الهى است با رعايت قوانين صادره از جانب او، حفظ نشود، جوامع انسانى دچار سلطه زورمداران ، قدرتمندان و دشمنان آزادى شده ، از اين نعمت گرانبها محروم مى شوند. مصون ماندن از اين عوارض سوء، شرايطى را مى طلبد كه بايد در پاسدارى و بهره بردارى از آزادى موردتوجه قرار بگيرد؛ اما اين شرايط چيست ؟ پاسخ اين سوال را مى توان با تامّل در آيات كريمه قرآن دريافت ؛ وقتى قرآن انواع نفس انسان را بر مى شمارد، به نفس لوامه ، مطمئنه ، ملهمه وَ اَمَّاره اشاره مى كند.
    در اول سوره قيامت به نفس لوامه اشاره كرده ، مى فرمايد:
    لا اءُقسم بيوم القيامة # و لا اءُقسم بالنفس اللَّوامة (720).
    ((سوگند به روز قيامت ، و سوگند به نفس لوامه كه رستاخيز حقّ است )).
    در جاى ديگر مى فرمايد:
    بل الانسان على نفسه بصيرة # و لو اءَلقى معاذيره (721).
    ((انسان بر نفس و همه نيازهاى نفسانى خود بصير و آگاه است ؛ اگرچه گاه عذرتراشى كند و افعال و كرده هاى خود را توجيه كند)).
    در سوره مباركه شمس مى فرمايد:
    و نفس و ما سوّاها # فاءَلهمها فجورها و تقواها # قد اءَفلح مَن زكّاها(722).
    ((قسم به جان آدمى و آن كس كه وى را آفريده و منظم ساخته ؛ سپس خير و شرش را به او الهام كرده است ، كه هر كس ‍ نفس خود را پاك و تزكيه كرده ، رستگار شده است )).
    نفس انسانى بر اساس الهام خالق هستى ، خير و شرش را مى فهمد. و اين الهام ، همان الهام تكوينى است ؛ يعنى خالق هستى كه سرشت بشر را با آزادى و حريت رقم زده است ، در نهاد و فطرت او، قدرت تشخيص خير و شر را هم تعبيه كرده كه او را از سوءاستفاده از قدرت بازدارد. به همين دليل است كه مى گوييم آزادى ، مطلق نيست ؛ چرا كه نفس لوامه و ملهمه در اثر عوامل بيرونى و درونى دچار ضعف و انحطاط مى شود و تاريخ پرماجراى بشر بهترين گواه اين واقعيت است كه چگونه انسان ها تحت تاثير حوادث و وقايع روزمره واقع شده و مى شوند.
    نيروى درونى نمى تواند به وظيفه تنبيه و تنبه خود نسبت به حدود و ثغور آزادى خوب عمل كند؛ به همين علت ، خداوند متعال با بعثت پيامبران الهى به تشريع اين حد و مرزها كه منطبق بر عقل ، منطق و وجدان بشرى است ، پرداخته است .
    به عبارت ديگر مى توان گفت كه دعوت پيامبران الهى همان دعوت وجدان مصون از خطا و اشتباه است كه در پيامش ‍ همه قواعد و قوانين بهره مندى از نعمت گرانبهاى آزادى ترسيم شده است . بشر، خود واجد وجدان است و اگر آن را وراى تعلقات و لغزش ها به كار بگيرد، مى تواند همه اين امور را درك كند. نكته مهم آن است كه تاثيرپذيرى اين وجدان از عوامل بيرونى و درونى ؛ مثل غضب ، شهوت و تعلقات ديگر، و راه داشتن خطا و اشتباه در آن ، نمى گذارد همه حقايق را درك كند؛ حال آنكه پيامبران از تاثير اين عوامل مصونند و اين سر عصمت انبياى الهى و ضرورت ايمان به عصمت آنها است . همه اختلاف كلامى علماى شيعه با عامه ، در همين نكته نهفته است كه متكلّمان بزرگ شيعه به عصمت انبياى الهى معتقدند و در ميان علماى عامه اگرچه بسيارى عصمت را پذيرفته اند، اما آن را فقط در تلقى و ابلاغ وحى منحصر كرده اند.
    تفسير اين نكته ، كلام اميرالمؤ منين عليه السلام است كه در سرّ بعثت انبياء مى فرمايند:
    فبعث فيهم رسله و واتر اليهم اءَنبياءه ليستاءدوهم ميثاق فطرته و يذكروهم مَنسِىَّ نعمته و يحتجُّوا عليهم بالتَّبليغ و يَثِيروا لهم دفائن العقول (723).
    ((علت اين كه خداوند انبيا و رسولان را مبعوث فرمود، اين است كه نعمت هاى فراموش شده الهى را يادآور شوند و گنجينه هاى ارزشمند عقلانى انسان ها را برانگيزند)).
    اين همان نكته اى است كه مورد بحث ما نيز واقع شد و گفتيم كه همان خدايى كه به انسان ، فطرت و سرشت انسانى داده است و او را به خاطر نعمت عقل از ساير مخلوقات و موجودات متمايز كرده ، به او قدرت تميز و تشخيص را هم عطا كرده است تا موازنه و تعادلى در آفرينش ايجاد شود و انسان را از سقوط در وادى مهالك بازدارد.
    خداوند متعال ، انسان را از نعمت آزادى بهره مند كرده است ، اما در كنارش نيروى ديگرى به او عطا فرموده كه بتواند چگونگى بهره مندى از اين نعمت را دريابد؛ از آن رو وجدان بشرى ، همواره در معرض مخاطرات قرار دارد.
    خداوند به حكم وظيفه ، پيامبران و انبيا را كه حامل وحى او هستند، فرستاد. در حقيقت ايشان ياور و بيداركننده وجدان هاى خفته اند و يا هدايت كننده وجدان هايى اند كه تحت تاثير عوامل بيرونى ، مثل قدرت ، ثروت و شهوات ، كارآيى خود را از دست داده اند. مطلب اساسى اين است كه هيچ يك از اين امور با آزادى و حريت فكر، انديشه و عقيده بشر منافات ندارد.
    خداوند انسان را طورى آفريده كه صاحب اختيار و اراده است . گاهى بعضى از پيغمبرانش را مخاطب قرار مى دهد و مى فرمايد كه شما چه اصرارى در هدايت اجبارى بندگان داريد؟ در سوره يونس درباره اين پيامبر گرامى اين مساله تكرار شده است . يونس از انبيايى بود كه اصرار فراوانى بر هدايت بندگان داشت ، وقتى از هدايت آنها نااميد شد، به عنوان قهر از شهر آنان بيرون رفت و امتش را نفرين كرد.
    خداوند خطاب به او فرمود:
    و لو شَاء ربُّك لآمن مَن فى الارض كُلّهم جميعا اءَفاءَنت تكره النَّاس حتى يكونوا مؤ منين (724).
    ((و اگر پروردگار تو مى خواست ، همه كسانى كه روى زمين هستند، همگى (به اجبار) ايمان مى آوردند؛ آيا تو مى خواهى مردم را مجبور سازى كه ايمان بياورند؟! (ايمان اجبارى چه سودى دارد؟!)).
    اراده خدا به اين تعلق گرفته است كه آنها با اختيار و اراده خود مؤ من باشند، نه اين كه مجبور و ملزم به ايمان باشند. ايمان اجبارى قدر و قيمتى ندارد؛ چرا كه بسيارى از موجودات ديگر، به حكم تكوين به وحدانيت و يگانگى خالق آفرينش معترفند. خداوند متعال در سوره مباركه انعام مى فرمايد:
    و لو شاء اللَّه لجمعهم على الهدى فلا تكوننَّ مِنَ الجاهلين (725).
    ((اگر خدا مى خواست همه بندگانش هدايت شوند، آنان را در طريق هدايت دور هم جمع مى كرد و پس هرگز از جاهلان مباش )).
    خدا هدايت اجبارى را نخواسته و انسان را موجود صاحب انديشه ، اراده و اختيار قرار داده است . همين وجه تمايز او از ساير موجودات است . بنابراين ، به پيامبرش مى فرمايد:
    اُدعُ اِلى سِبيلِ رَبِّكَ بِالحِكمَةِ و المَوعِظةِ الَحَسَنة و جَادِلهُم بِالَّتى هِىَ اءَحسَن (726).
    ((آنها را با روش هاى حكمت آميز، مواعظ حسنه و مجادله اى كه احسن است به راه پروردگارت فراخوان )).
    با اين كه همه مبانى وحى ، حقّ بوده و غيرقابل خدشه اند، و از طرفى پيغمبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم هم مى دانست كه منكرانش راه خطا مى پيمايند و آنچه مى گويند، باطل است ، اما قرآن به پيامبرش مى گويد كه با رعايت ادب و همه موازين انسانى با آنها مناظره كن ؛ احترام بگذار و عقايد آنها را مورد تمسخر و استهزا قرار نده .
    محدوده آزادى از ديدگاه اسلام
    آزادى در عقيده ، مساله مسلمى است كه از مصاديق ديگر آزادى ، مهم تر است . وقتى اين مطلب را پذيرفتيم و تثبيت كرديم كه شرع انور بر اساس تلقى از انسان و قوانين مربوط به هدايت او، برايش آزادى انديشه و اعتقاد قائل شده است ، مسائل ديگر به طور طبيعى ، تابع آن خواهد بود. مسائلى از قبيل آزادى در مسكن ، انتخاب دوست ، خورد و خوراك ، لباس پوشيدن و... اين نكته را بايد در نظر داشت كه به بيان فنى و علمى ، انسان همان طور كه از درون ، مقيد به قيود و محدوديت هايى است ، در لسان شرع و احكام هم براى او قيودى بيان شده است .
    اين معنايش كاملا واضح و روشن است ؛ يعنى انسان ها آن طور آزاد نيستند كه منافع ديگران را در معرض خطر قرار دهند. آزادى در راه رفتن ، اظهارنظر كردن ، سخن گفتن و ساير انواع آزادى ، نبايد آزادى انسان هاى ديگر را محدود كند. اين نكته اى است كه عقول بشرى قادر به درك آن است . بنابراين ، هرجا كه آزادى فرد، حريت ديگران را تهديد كند، عقلا آن را ممنوع مى دانند و نهى مى كنند. نبايد تصور كرد در قالب آزادى فكر و انديشه ، هر مطلبى را مى توان بيان كرد و يا اعتقادات و مقدسات ديگران را به باد استهزا گرفت .
    اين همان مرز آزادى عقلانى و لجام گسيختگى است ؛ يعنى وجه تمايز آزادى مورد پسند و آزادى حيوانى . بر اين اساس ، در جوامع امروزى كه به يك سلسله معيارهاى شرعى تقيد ندارند، به برخى ضوابط و قواعد انسانى مقيدند؛ مثلا در تاريخ ، افرادى را مى يابيم كه در ادبيات تاريخى از آنها به طرّار ياد مى شود. اينان كسانى بودند راهزن و در اصطلاح قطاع الطريق ؛ در مسير قافله ها و كاروان ها كمين مى كردند و اموال مردم را به سرقت مى بردند. در بين ايشان ، برخى از قواعد و قوانين انسانى و اسلامى حاكم بود. در تاريخ نقل كرده اند كه عده اى از اين طراران به قافله اى دستبرد زدند. انبانى پر از طلا و جواهرات ، از يكى از مسافران به سرقت بردند و چون نزد رئيس خود بردند و در آن را گشودند، در ميان طلا و جواهرات كاغذى يافتند كه روى آن نوشته شده بود:
    فاللَّه خير حافظا و هو اءَرحم الراحمين (727).
    ((خداوند بهترين حافظ، و مهربانترين مهربانان است )).
    اين آيه كريمه قرآن از آياتى است كه براى حفظ و صيانت انسان و اموال وى توصيه شده است . رئيس طراران گفت : كيسه طلا را به صاحبش برگردانيد. همه متعجب شده ، به او اعتراض كردند. سركرده ايشان گفت : كيسه را برگردانيد؛ ما دزد اموال مردميم نه دزد اعتقادات ايشان .
    گاهى ملاحظه مى كنيم تقيدات انسانى طراران ، بيشتر از بعضى مدعيان روشن فكرى است . ايشان كه داعيه دار روشن فكرى و هدايت جوامع انسانى اند، با مسخره كردن اعتقادات و به بازى گرفتن مبانى انديشه انسان هاى مؤ من و متعبد، به كجا مى خواهند راه ببرند؟! اگر اين سنت هاى اعتقادى كه بر اساس تشخيص ما، ريشه در مبانى صحيح و دقيق علمى دارد، به علت عدم درك آنها زير سوال برود، آيا واقعا مرزهاى آزادى انسانى پاسدارى شده يا خير؟! اين كه فكر و انديشه برخى افراد، قادر به درك اين تفكرات ناب نيست ، نمى تواند مجوز حمله و عناد نسبت به آنها بشود. در آيات و روايات فراوان ديده مى شود كه اقوال و انديشه هاى ديگران مطرح مى شود و بدون اين كه هتك و جسارت و توهينى به آنها شود، پاسخ داده مى شود. اين معناى آزادى فكر است ؛ نه اين كه انسان آن افكار و انديشه ها را مورد استهزاء قرار بدهد و با هتاكى و جسارت با آنها برخورد كند.
    مفهوم آزادى فكر و انديشه آن است كه اصل مطلب آورده بشود، پاسخ آن هم در نهايت احترام و حرمت مطرح شود. اين همان نكته اى است كه در فرمايش اميرالمؤ منين عليه السلام نيز آمده بود كه حضرت فرمودند:
    ((اگر اين آزادى را قدر بدانيد، ارج بنهيد و شرايطش را لحاظ كنيد، تداوم خواهد داشت ، اما اگر اين محدوده قانونى را مراعات نكنيد، به يقين در معرض خطر رقيت قرار مى گيريد. و علت آن ، چيزى نيست جز ناديده گرفتن فطرت اصيل انسانى و انكار فرستادگان الهى ))(728).
    تاريخ بشر گواه است كه چگونه وجدان برخى انسان ها دچار ضعف و انحطاط شده است . اميرالمؤ منين عليه السلام در بخش ديگرى از خطبه اول مى فرمايند:
    و لم يُخل اللَّه سبحانه خَلقَهُ مِن نبىّ مرسل اءَو كتاب منزل اءَو حجّة لازمة اءَو محجَّة قائمة رسل لا تقصر بهم قلَّة عددهم و لا كثرة المكذّبين لهم من سابق سُمِّىَ له من بعده اءَو غابر عرَّفه من قبله على ذلك نَسَلَتِ القرون و مَضَتِ الدُّهور و سَلَفَتِ الآباء و خَلَفَتِ الاَبناء(729).
    ((و هيچ گاه نبود كه خداوند آفريدگان را بى پيامبر بدارد، يا كتابى در دسترس آنان نگذارد، يا حجتى بر آنان نگمارد، يا از نشان دادن راه راست دريغ دارد. پيامبران كه اندك بودند و مخالفانشان بسيار، و در دام شيطان گرفتار، در كام خويش ‍ درنماندند. گاه پيامبر پيشين نام پيامبر پس از خود را شنيد و گاه وصف پيامبر پسين را به امت خويش گفته . زمان اين چنين گذرى شد و روزگار سپرى . پدران رفتند و پسران جاى آنان را گرفتند)).
    در اين عبارت اميرالمؤ منين عليه السلام تاريخ را به شهادت مى طلبند كه خداوند براى هدايت نسل هاى مختلف بشر، انبيا را همراه با كتاب وحى فرستاده است .
    منتها در مقابل آنها، كسانى بوده اند كه به تكذيب انبياى الهى پرداخته و مانع از هدايت و ارشاد انسان ها شده اند و ممانعت آنها به قدرى شديد بوده است كه هم تكذيب وجدان خود مى كرده اند، و هم تكذيب انبياى الهى .
    نتيجه اين كه ، قوانين شرع همان چيزهايى است كه براى صيانت از آزادگى انسان تبيين گرديده است و سرپيچى و تخلف از آنها، اعاده رقيت و بردگى بشرى است .
    نكته ديگر اين كه نمى توان مدعى شد، وجدان و فطرت ما بيدار است و نيازى به وحى و انبياى الهى نداريم و مى توانيم به تشخيص خود عمل كنيم ؛ زيرا تاثيرپذيرى بشر از عوامل بيرونى و شهوات و غرائز درونى محدود به زمان و مكان خاص نيست تا بگوييم امروزه بشر به مرحله اى از كمال رسيده كه همه خيرات و شرور را درك كند. اين ادعاى باطل ، مى تواند نسل بشر را در معرض تهديد قرار دهد؛ چون اين سنت آفرينش است كه هميشه در بيرون و درون انسان عوامل متضادى فعال باشند، تا دوراهى انتخاب و اختيار را تحقق بخشند و اختيار و انتخاب ، معنى و مفهوم پيدا كند و در سايه آن ، شخصيت آزاد انسانى متجلى شود.
    از طرفى اگر ادعا شود انسان به مرحله اى از كمال رسيده كه خود واجد اين قدرت است ، به معنى دگرگون شدن شرايط تكوين و خلقت بشر امروزى با انسان هاى گذشته است ، حال آن كه هيچ كس اين ادعا را نمى پذيرد كه خلقت و تكوين بشر با گذشته او متفاوت است . انسان ها از آغاز آفرينش تا پايان بر يك اساس آفريده شده و مى شوند. همان امتيازاتى كه از ابتداى خلقت ، در تكوين بشر دخالت داشته ، اكنون نيز ادامه دارد و در طول تاريخ هيچ تفاوتى نكرده است .
    اساسا اين ادعا، با اين مطلب منافات دارد كه خداوند متعال ، بشر را موجود مختار آفريده است ؛ چرا كه اختيار وقتى مفهوم مى يابد كه اين عوامل در كار باشند. در ادامه سوره شمس ، بعد از قسم هاى متعددى كه ذكر مى شود، مى فرمايد:






  2. #22
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض







    قد اءَفلح مَن زَكّاها # و قَد خَاب مَن دَسَّاها(730).
    ((كسانى كه موفق شده اند تزكيه را در پيش گيرند، رستگارند و آنها كه مغلوب نفس شده اند، در خسران و زيانند)).
    از مجموع مطالب بيان شده ، اين نكته را به خوبى درمى يابيم كه خداوند متعال ، همان طور كه انسان را موجودى حر و آزاد آفريده است ، در كنار اين حريت و آزادگى ، نيروى وجدان بشرى را قرار داده است و با ارسال رسل و بعثت انبيا، اين نيروى درونى را تقويت فرموده است ؛ به طورى كه آنها مبين مركوزات وجدانى و فطرى بشر و تبيين كننده مدركات فطرى او هستند. در واقع وحى تاءكيدكننده همان الهام درونى انسان است كه او را از آزادى مطلق برحذر مى دارد. آنچه را در قوانين شرعى مى بينيم ، در حقيقت ، تقويت كننده آزادى و حريت بشر است . قبلا هم به اين معنى اشاره داشتيم كه قوانين شرع ، نه تنها آزادى فكر را يكى از حقوق مسلم و طبيعى بشر مى داند، بلكه همه قوانينى كه از ناحيه شرع مقدس وضع شده است ، در مسير تثبيت اين حقّ طبيعى و فطرى بشر قرار دارد. قرآن مى فرمايد:
    لا اكراهَ فى الدِّين قد تَبَيَّنَ الرُّشدُ مِنَ الغَىّ(731).
    ((در قبول دين ، اكراهى نيست ؛ زيرا راه درست از راه انحرافى ، روشن شده است )).
    خداوند، در مقام تشريع همان كارى را كرده كه در مقام تكوين نموده است .
    او در مقام تشريع ، راه درست و صحيح را براى انسان بازگو مى كند، چنان كه در نفس او هم اين نيرو را قرار داده است كه مى تواند راه صحيح را از غيرصحيح تشخيص دهد. اگر كسانى اهل دقت در آيات كريمه قرآن باشند، به خوبى درمى يابند كه در قرآن همواره از وحى الهى ، به تذكره و تذكار ياد مى شود.
    كلا انّها تذكرة # فمَن شاءَ ذَكَرَه (732).
    ((چنين نيست كه آنها مى پندارند، اين قرآن تذكار و يادآورى است ، و هركس بخواهد از آن پند مى گيرد))
    در جاى ديگر مى فرمايد:
    و ذَكِّر فانَّ الذِّكرى تَنفَعُ المؤ منين (733).
    ((پيوسته تذكر بده ، زيرا تذكر، مؤ منان را سود مى بخشد)).
    در سوره ديگر مى فرمايد:
    فذكِّر انَّما اءنت مذكِّر # لست عليهم بمصيطر(734).
    ((تذكر بده كه تو فقط تذكر دهنده اى ، تو بر آنان سلطه گر نيستى كه بر ايمان مجبورشان كنى )).
    در اين آيات مى فرمايد: قرآن براى يادآورى است . كسى كه بخواهد متذكر مى شود؛ يعنى انسانى كه نيتش فهميدن باشد، متنبه مى شود يا در آيه بعد پيامبر را مخاطب قرار داده و مى فرمايد: ما تو را مذكر يادآورى كننده فرستاديم ؛ تو هرگز نبايد مردم را در فشار قرار دهى . همين طور در آيات ديگر با بيان متنوع ، تاءكيد مى كند كه افراد بشر به وسيله وحى و تشريع قوانين وحى ، به سمت نداى فطرى و وجدانى خود هدايت مى شوند و انسان زيرك و عاقلى كه بتواند به بهترين صورت از خرد و انديشه خدادادى خود بهره مند شود، كسى است كه بتواند به بهترين صورت از قوانين تشريع ، براى وصول به سعادت خود استفاده كند.
    27 - حقّ بنده آزادشده بر مولا
    وَ اَمَّا حقُّ مَولاكَ الجَارِيَةِ عليه نِعمَتُكَ، فَاءَن تَعلَمَ اءَنَّ اللَّه جعَلَكَ حَامِيَة عليه ، و وَاقِيَة و ناصِرا و مَعقِلا، و جَعَلَهُ لك وَسيلَة و سَبَبا بَينك و بَينَه ، فَبِالحَرِىِّ اءَن يَحجُبَكَ عنِ النَّار فيكونَ فى ذلك ثَوابُكَ منه فى الآجِلِ، و يَحكُمَ لكَ بِمِيرَاثِهِ فى العاجِلِ اِذا لم يَكُن له رَحِم مُكَافَاءَة لما اءَنفَقتَهُ من مالِكَ عليه ، و قُمتَ بهِ مِن حقِّهِ بَعدَ اِنفَاقِ مَالِكَ، فاءِن لَم تَخَفهُ خِيفَ عليك اءَن لا يُطَيِّبَ لكَ مِيرَاثَهُ و لا قوَّةَ الا باللَّه .
    ((وَ اما حقّ بنده اى كه به وسيله تو از نعمت آزادى بهره مند شده اين است كه بدانى خداوند تو را حامى ، نگهبان و ياور او قرار داده و او را ميان خود و تو واسطه كرده است ، پس شايسته است كه به وسيله همين واسطه ، تو را از آتش و عذاب ، مصون دارد و اين پاداش آينده تو است ؛ و همچنين اگر او وارثى نداشته باشد، به ازاى مالى كه براى آزادى او هزينه كرده اى و بعد از آزادى نيز حقوق او را رعايت نموده اى ، وارث اويى و اگر بعد از آزادى ، اين حقوق را رعايت نكنى ، بيم آن مى رود كه آن ميراث براى تو گوارا نباشد)).
    اين چهارمين حقى است كه امام سجاد عليه السلام درباره بردگان و صاحبان آنها بيان مى فرمايند. همان طور كه گذشت ، اين موارد چهارگانه ، حكايت از اين دارد كه از منظر معارف اسلامى ، رعايت حقوق ضعفا و زيردستان سفارش ‍ زياد شده است .
    در آن دو حقى كه در مباحث گذشته براى اين دو طايفه ذكر شد، علاوه بر اين كه به بردگان نسبت به رعايت حقوق صاحبان و موالى خود توصيه شد، تا نظام زندگى فردى و اجتماعى شان محفوظ بماند، گفته شد كه بعد از آزادى نيز به پاس حق شناسى و بهره مندى از آزادى ، حقوق موالى گذشته را رعايت كنند.
    خوشرفتارى و مدارا با برده
    در اين جا به صاحبان بردگان - چه هنگام بردگى آنها و چه پس از آزادى شان - حقوقى را متذكر مى شود. اما آن جا كه برده هستند، روشن است كه وظايفى برعهده مولا است . اما زمانى كه آزاد مى شوند نيز حقوقى براى آنها ذكر مى فرمايند و اين به دليل شرايط اجتماعى ، غربت و بى كسى است كه به طور طبيعى براى ايشان به وجود مى آيد. لذا نيازمند پشتيبان و ياورند.
    انصافا در كدام مكتب اخلاقى و حقوقى به اين نكته هاى دقيق و ظريف توجه شده است ؟ به خصوص زمانى كه حاكميت فقط از آن قدرت و ثروت است و زبان عقل و عاطفه براى اكثريت مردم ، قابل فهم نيست ! در معارف دين به خوشرفتارى و مداراى با برده بسيار توصيه شده است ؛ به صورتى كه دستور داده شده است ، صاحبان آنها هيچ تفاوتى بين خود و آنها قائل نشوند. در روايت آمده است :
    هُم اخوانكم جعلَهُمُ اللَّه تحتَ اءَيدِيكم ، فاءَطعِمُوهُم ممَّا تاءكُلون ، و اءَلبِسُوهم ممَّا تَلبِسون ، و لا تُكَلِّفوهم ما يَغلِبُهُم ، فان كَلَّفتُمُوهم ، فاءَعينوهم (735).
    ((آنان برادران شمايند كه خداوند آنها را در اختيارتان قرار داده است ؛ پس از آنچه خود مى خوريد به آنان بخورانيد و از آنچه خود مى پوشيد به آنان بپوشانيد و آنان را به آنچه طاقت ندارند وادار نكنيد. و اگر به كارى وادارشان كرديد، كمك كارشان باشيد)).
    با تامل در اين روايت مى فهميم : اولا، از آنها تعبير به برادر مى شود؛ ثانيا، خورد و خوراك مولا نيز با آنها بايد يكسان باشد؛ ثالثا، لباسشان بايد با صاحبشان يكسان باشد؛ رابعا، به كارهاى مشكلى كه از طاقت آنها خارج است ، وادار و ملزم نشوند. در ساير امور نيز آنهارا مساعدت و يارى كنند. اين مضامين را مولوى در قالب اشعار زيبايى بيان كرده است :شرم دارم از نبىِّ ذوفنون مصطفى كرد اين وصيت با بنون البسوهم گفت مما تلبسون اطعموا الاذناب مما تاكُلون

    اين شعر بيانگر اين است كه به صورت يك فرهنگ و يك سنت در جامعه مسلمين موردقبول و پذيرش واقع شده است . توصيه اول اين كه تا برده اند، حقوق آنها رعايت شود؛ توصيه ديگر، آزادى آنها است كه در بحث حقوق ((عبيد و اماء)) توصيه هاى فراوانى براى وجوب آن ذكر شده است و راه هاى مختلفى را شرع مقدس براى آن قرار داده است . در اين جا هم امام سجاد عليه السلام مى فرمايند: بعد از آزادى ، وظيفه مولا و صاحب عبد تمام نشده است ؛ وظيفه اش ‍ اين است كه او را در اجتماع ، تنها رها نكند. همواره پناهگاه او باشد و از يارى او كوتاهى و دريغ نكند.
    اين يك توصيه ظريف اخلاقى است و انصاف اين است كه رعايت حقوق ، فقط به نفع عبد آزاد شده نيست ، بلكه از ادامه سخنان امام عليه السلام استفاده مى شود كه منافعى نيز براى مولا كه اقدام به آزادى بنده و برده كرده است ، در بردارد؛ زيرا روابط انسان ها، روابطى ارزشمند است و نبايد به سهولت از دست برود.
    ارتباط بين عبد و مولا
    حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
    اءَعجَزُ النَّاس مَن عَجَزَ عَن اكتِسَابِ الاخوَانِ، و اءَعجَزُ منه مَن ضيَّع مَن ظَفَرَ به منهم (736).
    ((عاجزترين افراد كسانى هستند كه قادر به دوست يابى نيستند و از آنها عاجزتر و ناتوانتر كسانى هستند كه دوستان خود را از دست دهند)).
    فردى كه زمان زيادى را در كنار ديگرى زندگى كرده است و بر سر سفره او نشسته است ، به طور طبيعى ، ميان آن دو علقه اى ايجاد شده است كه نبايد به واسطه يك وظيفه شرعى يا يك تقيد شرعى كه باعث شده او را آزاد كند، از بين برود؛ و يا به علت اين كه او از منزلت و جايگاه رفيع اجتماعى برخوردار نيست ، اين علقه ها فراموش شود. حضرت رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم مى فرمايند:
    المؤ من للمؤ من بمنزلة البنيان يشدُّ بعضه بعضا(737).
    ((مؤ منان نسبت به يكديگر به منزله ساختمانى هستند كه هر قسمت آن ، قسمت ديگر را تقويت مى كند)).
    تصريح رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم اين است كه خداوند متعال در سايه رعايت حقوقى كه برده آزاد شده ، به صاحبش دارد، دو منفعت براى او قرار داده است : يك منفعت عاجل و فورى كه در دنيا براى و حاصل مى شود و يك منفعت آجل كه در سراى آخرت از آن بهره مند مى شود. اما منفعت دنيوى خدمت و كار خير او كه شرع مقدس قرار داده ، اين است كه مولا به پاس خدمتى كه كرده و انسانى را از بند رقيت آزاد كرده ، در زمره وراث او قرار مى گيرد و اگر وارثى نداشته باشد، حقّ ارث مولا بر بيت المال مقدم است اگر كسى از دنيا برود و وارثى نداشته باشد اموال او متعلق به بيت المال است و به اصطلاح فقهى امام وارث او است اما نفع اخروى كه براى مولا مقرر شده ، اين است كه با اين اقدام ، در برابر عقاب و آتش ، براى او حجاب و سپرى ايجاد مى شود. شايد بتوانيم بگوييم كه چون اين عمل به حكم عاطفه انسانى و راءفت و تلطف انجام گرفته ، ذات اقدس پروردگار، شايسته تر است كه به اهل راءفت ، رحمت فرسد و پاسخ نيكى را به نيكى بدهد. او انسان ها را به ملاطفت با يكديگر توصيه مى كند و از سويى هم خود را به رحمت ستوده است و به يقين به رفتار كريمانه سزاوارتر است . وقتى انسانى تفضل كند، خدا سزاوارتر به تفضل است و طبيعى است كه اگرچه اين كار كوچك است ، اما چون نشاءت گرفته از يك وصف ارزشمند انسانى است ، طبعا پاسخ هم كريمانه خواهد بود.
    ذلك فضل اللَّه يؤ تيه مَن يشاء واللَّه ذوالفضل العظيم (738).
    ((اين فضل خدا است كه بر هر كس بخواهد مى بخشد. و خداوند صاحب فضل عظيم است )).
    معامله فضل و كرامت ، در قالب قاعده و قانون نمى گنجد. پس حقّ اين است كه در قبال چنين عملى ، خدا نيز كه كريم تر از همه كريمان است ، با كرامت از خطاهاى او درگذرد و اين انسان را با همان وصف راءفت ش مشهور كند و از آتش دور سازد. اين طبيعت اين صفت است ؛ كه ميان او و آتش حجاب ايجاد مى كند.
    بنابراين كه در جامعه بشرى امروز بردگى و بندگى به صورت زمان هاى سابق وجود ندارد، بحث در مورد اين حقّ به صورت مختصر بيان شد.
    28 - حقّ احسان كننده
    وَ اَمَّا حقّ ذِى المَعروف عَلَيك ، فاءَن تَشكُرَهُ، و تَذكُرَ معروفَهُ، و تَنشُرَ له المَقَالَةَ الحَسَنَةَ، و تُخلِصَ له الدُّعاءَ فيما بينك و بين اللَّه سبحانه ، فانَّكَ اذا فَعَلتَ ذلك كُنتَ قد شَكَرتَهُ سِرّا و علانيّة ، ثمَّ اءِن اءَمكَنَ مُكَافَاءَتُهُ بالفعل كَافَاءَتَهُ، و الا كُنتَ مُرصِدا لَه ، مُوَطِّنا نفسَكَ عليها.
    ((وَ اَمَّا حقّ كسى كه به تو احسان و نيكى كرده ، آن است كه سپاس گزار او باشى و همواره نيكى او را به ياد داشته و با گفتار نيك خود او را به خير و نيكى شهره نمايى و به هنگام دعاى خالصانه ات با خدا، او را ياد كنى . اگر چنين كردى ، به وظيفه شكرگزارى پنهان و آشكار خود عمل نموده اى و چون برايت ميسر شد، در عمل نيز او را عوض دهى وگرنه هر لحظه مترصد جبران آن باشى )).
    درباره اين حقّ كه يكى از مهم ترين حقوقى است كه در رساله مباركه امام سجاد عليه السلام ذكر شده است ، در فصول مختلفى بايد بحث و گفتگو شود: يكى درباره اين كه شكر چيست و شكرگزارى چگونه است ؟ ديگر اين كه معروف چيست و ذى المعروف به چه كسى مى گويند؟
    معنى و مفهوم شكر
    اما درباره فصل اول كه معنى شكر چيست ؛ در ((مفردات راغب )) شكر به معنى اظهار نعمت و نشر و اشاعه آن آمده است ؛ در برابر كفر كه به معنى فراموش كردن و پنهان كردن است (739). در كلام امام عليه السلام هم معناى ظريفى براى شكر ذكر شده است . امام مى فرمايند: اءَن تشكره او را شكر گزارد و بعد در ادامه مى فرمايند:
    تذكر معروفه ، و تنشر له المقالة الحسنة هميشه نيكى او را يادآورى كند و با اين كار، او را به عنوان انسانى صاحب ارزش مشهور كند. پس حقّ اول كسى كه به انسان احسان كرده است ، ياد كردن و فراموش نكردن احسان او است ؛ حقّ دوم ، نقل فعل خير او و معرفى كردن او به عنوان انسانى خيرانديش و نيكوكار است ؛ حقّ سوم ، دعاى خالصانه در حقّ او است ؛ حقّ چهارم ، جبران عملى احسان او و اگر قدرت جبران عملى نداشت ، در مرتبه پنجم ، تصميم و عزم عملى بر جبران آن مى باشد؛ يعنى نيت او اين باشد كه اگر روزى خدا به او قدرت داد، خدمت وى را جبران كند.
    اين مراتب شكر و درجات آن است كه در كلام امام سجاد عليه السلام بدان اشاره شده است . ولى براى اين كه مساله شكر و ذى المعروف خوب روشن شود، بهتر است كه اول درباره شكر نعمت هاى الهى تحقيق كنيم .
    موضوع شكر در بسيارى از آيات نورانى وحى و روايات متعددى از اهل بيت عصمت عليهم السلام مورد بررسى قرار گرفته است كه ضمن آن ، راه و روش شكرگزارى نيز به انسان آموخته شده است . بعضى از روايات اولين قدم شكر را، شكر قلبى دانسته اند و اين كه انسان ، نعمت و لطف الهى را بفهمد و با زبانش صاحب نعمت را كه ذات اقدس پروردگار است ، ثنا گويد. در بعضى روايات چنين آمده است كه اگر كسى شكرگزار باشد، خداوند هرگز باب نعمت فراوان را بر او نمى بندد:
    ما كان اللَّه ليفتح على عبد باب الشكر و يغلق عنه باب الزِّيادة (740).
    ((خداوند باب ازدياد نعمت را به روى انسانى كه باب شكرگزارى را برايش گشوده ، نمى بندد)).
    اين اولين ثمره شكرگزارى است . در روايت ديگرى از مولا اميرالمؤ منين عليه السلام به نقل از حضرت موسى بن جعفر عليه السلام ذكر شده است كه مى فرمايند:
    لقد قام رسول اللَّه صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم عشر سنين على اءطراف اءصابعه حتى تورَّمت قدماه واصفرَّ وجهه ، يقوم الليل اءجمع حتى عوتِبَ فى ذلك ، فقال اللَّه عزَّ و جَلَّ: ((طه # ما اءَنزلنا عليك القرآن لتشقى (741)))(742).
    ((رسول اللَّه صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم ده سال تمام شب را بيدار بود و روى پا ايستاده بود و با خدا راز و نياز مى كرد؛ تا اين آيه نازل شد كه اى پيامبر! ما قرآن را بر تو نازل نكرديم كه تو به زحمت و مشقت بيفتى )).
    در روايت ديگرى از امام باقر عليه السلام نقل شده است كه مى فرمايند:
    كان رسول اللَّه صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم عند عائشة ليلتها، فقالت : يا رسول اللَّه ! لم تُتعِبُ نفسك ، و قد غفر اللَّه لك ما تقدم من ذنبك و ما تاءخَّر؟ فقال : يا عائشة اءَ لا اءَكون عبدا شكورا(743).
    ((شبى كه پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم نزد عايشه بودند، او زبان اعتراض گشود كه چرا شما خود را به تعب و رنج مى اندازيد؟ در حالى كه خداوند همه كرده هاى گذشته و آينده تو را، بخشيده است . حضرت فرمودند: اى عايشه ! آيا من بنده شكرگزارى نباشم ؟)).
    بنابراين ، شكر نعمت ، شاءن انسان هايى است كه نعمت هاى الهى را درك كرده اند و قدر آنها را يافته اند؛ زيرا براى كسانى كه به اين مرتبه رسيده اند كمال عقلى در شكر كردن است . آنها در خود حالت شكر و سپاس گزارى به منعم و كسى كه در حقّ آنها لطف و محبت كرده است را احساس و آن را ابراز مى كنند.
    در آيات فراوانى از قرآن درباره شكر سخن گفته شده و خداوند در چندجا به توصيف شاكر و شكور پرداخته است واللَّه شكور حليم (744) خدا شكرگزار است يا گفته شده خداوند خيرالشاكرين است ؛ يعنى بهترين شكرگزاران . وقتى قرار شد كه اين وصف ، توصيف الهى باشد، در نتيجه قابل تاءمل خواهد بود؛ چرا كه به انسان ها سفارش شده است كه صفاتشان ، جلوه اى از صفات پروردگار باشد.
    شكر همراه با مشتقاتش از عناوين كثيرالاستعمال است كه هفتاد و پنج مرتبه در قرآن تكرار شده است . آنچه ضرورت دارد درباره موضوع شكر روشن شود، شكر در پيشگاه پروردگار و از نعمت هاى او است و بعد از روشن شدن مهمترين مصداق شكر، ساير مصاديق نيز روشن خواهد شد.
    در بيان امام سجاد عليه السلام پاسخ عملى و جزا دادن به فعل ، دعا كردن براى صاحب حقّ و اشاعه خوبى هاى او را، اداى حقّ او دانسته و همه را مستلزم به درك نعمت و ارزش آن كرده است ؛ چرا كه انسان شاكر بايد ابتدا نعمت و كسى را كه آن نعمت را به او عطا مى كند خوب بشناسد تا بتواند شكرگزار خوبى باشد. اين اولين قدم در شكرگزارى است . قرآن در سوره سباء درباره نعمت هاى الهى مى فرمايد:
    اعملوا آل داود شكرا و قليل من عبادى الشكور(745).
    ((اى آل داوود! شكر خدا به جاى آريد هر چند از بندگان من عده قليلى شكرگزارند)).
    در اين سوره مباركه بعد از اين كه خداوند، نعمت هايى را كه به داوود و سليمان عنايت كرده و اين پدر و پسر را قدرت بخشيده تا بر تكوين و قدرت هاى نامرئى تصرف داشته باشند، برمى شمارد؛ در پايان به مجموعه خانواده فرمان مى دهد كه خدا را شكر كنيد و بعد مى فرمايد: بدانيد كه بندگان شكور، نادر و كميابند. اين آيه ، بيانگر عظمت شكر است . همان گونه كه سعدى نيز در آغاز گلستان مى گويد:از دست و زبان كه برآيد كز عهده شكرش به درآيد

    مصاديق عبداللَّه در قرآن
    وقتى مى توانيم عظمت شكرگزارى را دريابيم كه ببينيم ناتوانى در انجام آن به چه طايفه اى از بندگان نسبت داده شده است . در اين آيه عجز و ناتوانى با تعبير عبادى همراه با ياى نسبت بوده و به بندگان خدا نسبت داده شده است ؛ پس ابتدا بايد ساير موارد استعمال اين مضاف و مضاف اليه را در قرآن بررسى كنيم و ببينيم در قرآن به كدامين قسم از بندگان نسبت داده شده و خدا از چه بندگانى با لفظ عبادى ياد كرده است ؟ در سوره مباركه حجر، وقتى كه داستان تخلف شيطان و نافرمانى او را از سجده آدم ذكر مى كند و او را از مقام قرب مى راند، شيطان اجر عباداتش را از خدا مطالبه مى كند و از خدا مى خواهد تا روز قيامت زنده بماند.
    خداوند پاسخ مى دهد:
    قال فانك من المنظرين # الى يوم الوقت المعلوم (746).
    ((تو از مهلت يافتگانى ، اما نه تا رستاخيز، بلكه تا روز و وقت معينى )).
    بعد شيطان مى گويد:
    لاءُغوينَّهم اءَجمعين # الا عبادك منهم المخلَصين (747).
    ((همه بندگان را گمراه مى كنم ؛ مگر بندگان مخلص تو را)).
    و بعد از يك آيه ، اين تعبير آمده است :
    ان عبادى ليس لك عليهم سلطان (748).
    ((بر آنها كه بندگان من هستند - و عنوان عبادى بر آنها صادق است - سلطه اى ندارى - كه بتوانى آنها را اغوا كنى -)).
    يعنى از مجموعه خلقت تنها جماعتى از حيطه قدرت شيطان استثنا مى شوند كه مصداق عنوان عبادى هستند، بندگان خاصى كه شيطان هم آنها را مى شناسد و اعتراف مى كند كه قادر به اغواى ايشان نيست .
    مورد ديگر در سوره مباركه انبيا است كه مى فرمايند:
    و لقد كتبنا فى الزّبور من بعد الذّكر اءَن الارض يرثها عبادى الصّالحون (749).

  3. #23
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض







    ((خدايا! زبان من نمى تواند نعمت هاى تو را بشمارد، فهم من نمى تواند درك كند، چه رسد به اين كه آن را بسنجد. خدايا! چگونه شكر تو گويم كه شكر من براى تو نيز نيازمند به شكرگزارى ديگرى است و هرجا كه حمد تو مى گويم ، براى اين كه توانسته ام تو را حمد كنم ، بر من شكر ديگرى واجب شده است )).
    به اين تعبير عارفانه امام عليه السلام كه برخاسته از دل و زبانى واله و شيدا است خوب عنايت شود؛ حضرت مى فرمايند: خدايا! هر وقت كه يك الحمدلله مى گويم ، به خاطر اين كه قادر به گفتن اين الحمدلله شدم يك حمد ديگر بايد بگويم .
    الهى فكما غذَّيتنا بلُطفك و ربَّيتنا بصُنعِك فتَمِّم علينا سوابِغَ النِّعَم وادفَع عنَّا مكارهَ النِّقَمِ(775).
    ((خداى من ! چنان كه ما را به لطف خود غذا دادى و در مهد حكمت و صُنعت پرورش دادى ؛ پس نعمت هاى بى حدت را بر ما به اتمام رسان و ناگوارى هاى انتقامت را دفع گردان )).
    بنابراين ، يكى از مراحل شكر كه بالاترين مرحله نيز هست ، معرفت به نعمت الهى و همواره به ياد داشتن آن است ؛ در سخنى از امام صادق عليه السلام آمده است :
    مَن اءنعَمَ اللَّه عليه نعمة فعرَفها بقلبهِ و علِم اءنَّ المُنعِمَ عليه اللَّه تعالى فَقَد اءدّى شكرَها، و ان لم يُحرِّك لسانه (776).
    ((كسى كه خداوند به او نعمت عطا كرده است ، اگر با قلب خود درك كند كه خدا به او عنايت كرده و منعم حقيقى فقط خدا است ، اداى شكر كرده است ؛ اگرچه به زبان هم ذكر مخصوص شكر را جارى نكرده باشد)).
    همان طور كه در مساله توبه نيز مى گويند: كسى كه بداند در مقابل خطاها و گناهان فقط خدا است كه قدرت بر عقاب او دارد خود نوعى استغفار و پشيمانى از گناه است ؛ اگرچه كلمه استغفار را به زبان جارى نكند.
    بنابراين ، در مقام شكرگزارى درك نعمت مهم است و توجه به اين مطلب كه هر چه هست فقط از جانب او است .
    مرتبه ديگر شكر كه در كلام امام سجاد عليه السلام ذكر شده بود اين است كه هر گاه به انسان نعمتى بخشيده شد، با زبان نيز شكر گويد، همان طور كه در كلام امام سجاد عليه السلام نيز گفته شده كه : تنشر له المقالة الحسنة با گفتار نيك خود، او را به خير و نيكى شهره نما. مرحوم محدث قمى ، در سفينة البحار روايتى را نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند:
    فى كُلّ نَفَس مِن اءنفاسِك شكر لازم لك بل اءلف و اءكثر(777).
    ((در هر يك از نفس هايت بر تو شكرى لازم است ؛ نه تنها يك شكر بلكه هزار شكر بيشتر)).
    و در اين باره سعدى مى گويد: ((هر نفسى كه فرو مى رود ممدّ حيات است و چون بر مى آيد مفرّح ذات ، پس در هر نفسى دو نعمت موجود است و بر هر نعمت شكرى واجب )).
    بعد اشاره به آيه اى مى كند كه مفصلا درباره آن بحث كرديم : اعملوا آل داود شكرا و قليل من عبادى الشكور(778) حتى بندگان خاص خدا هم قادر به اداى شكر نعمت هاى الهى نيستند و در اين باره ، مهم شناخت نعمت و درك آن است و اين كه انسان با دل و قلب و زبان و همه وجود خود شاكر نعمت هاى الهى باشد.
    در بحث حقّ زبان به اين نكته اشاره كرديم كه زبان در واقع بيان كننده ما فى الضمير و مكنونات درونى انسان است . خداوند از ميان همه مخلوقاتش ، فقط به انسان قدرت بيان عطا كرده است و انسان را به اين نعمت متمايز كرده است .
    در روايات توصيه شده است كه به زبان شكر خدا جارى شود.
    احذروا نِفَارَ النِّعم (779).
    ((- اگر شكر نكنيد، - بايد از پشت كردن و بازگشت نعمت هاى الهى هراسان باشيد)).
    اساسا در بين انسان ها هر بخشنده اى كه براى بخشيدن نعمتى ، زحمت و مشقتى را تحمل مى كند، دوست دارد تا شكر و سپاس گزارى كسى را كه از آن بهره مند مى شود، ببيند. باغبانى كه زحمت درخت را مى كشد تا ميوه دهد، مربى ، پدر و يا كسى كه متحمل رنج تعليم و تربيت و رشد و كمال ديگرى شده است ، علاوه بر اين كه وقتى حاصل را در او مى بيند لذت مى برد، دوست دارد تا شكرگزارى او را نيز ببيند. شكر و سپاس كسى را كه مورد افاضه او قرار گرفته است دوست دارد و اين موجب تشويق و قوت او است ، اما درباره ذات ذوالجلال الهى شكر چنين اثرى ندارد؛ زيرا او نياز به تشويق و ترغيب ندارد و بى نياز از اين امور است . بنابراين گفته اند كه شكر، نشان دهنده لياقت فردى است كه از اين نعمت و تفضل بهره مند شده است . او با شكر و سپاس گزارى ، شايستگى خود را به اثبات مى رساند. امام هشتم ابى الحسن الرضا عليه السلام سخنى را از پدرانش و آنها از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام نقل مى كنند:
    كان رسول اللَّه صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم اذا اءتاه اءمر يَسُرُّه قال : الحمدلله الذى بنعمته تتمُّ الصالحات و اذا اءتاه اءمر يكرهه قال : الحمدلله على كُلّ حال (780).
    ((وقتى كه پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم در مقابل نعمت يا حادثه اى واقع مى شد كه او را مسرور و خوشحال مى كرد، مى فرمودند: سپاس مى گويم خدايى را كه نعمت هايى عنايت كرده و صالحات را كامل فرموده است و هنگامى كه امر مكروه و ناپسندى عارض مى شد و حضرت با ناملايمتى مواجه مى شدند، مى فرمودند: در همه حال ، حمد براى خدا است )).
    يعنى حضرت با وجود ناملايمات هم خدا را سپاس مى گفتند، كه البته بعدا اشاره خواهيم كرد كه مراتب شكر براى انسان متفاوت است .
    انسان هايى كه نعمت هاى مادى دنيا را، نعمت الهى مى بينند، همين مقدار كه به آنها مال ، مسكن و فرزندى داده شده است ، خدا را سپاس مى گويند و شاكر نعمت هاى الهى هستند؛ ولى بعضى از انسان ها، وراى اين مراتب را ديده و طى كرده اند و به مدارجى عالى از كمال نفسانى و روحى رسيده اند كه در هر حال شاكر نعمت هاى الهى اند و اين نكته اى است كه در مباحث بعد توضيح خواهيم داد.
    اما آنچه كه در اينجا متذكر شديم اين بود كه شاكر در واقع درك نعمت الهى و لياقت خود را براى اين تفضل الهى ابراز و اظهار كرده است و اين چيزى است كه در روايات مكررا بدان توصيه شده است :
    الطّاعم الشّاكر، له من الاجر كاءَجر الصَّائم المحتسب ؛ والمعافى الشّاكر لهم من الاجر كاءَجر المبتلى الصّابر و المعطى الشاكر له من الاجر كاءَجر المحروم القانع (781).
    ((كسى كه غذا مى خورد و شكر خدا را به زبان جارى مى كند، مثل انسان روزه دارى است كه روزه او قبول شده است . و انسانى كه سالم و سلامت است ، اگر شكر خدا را گويد، اجر او مثل كسى است كه مبتلا به درد و رنجى شده كه بر آن درد و رنج صبر مى كند. انسان ثروتمندى كه خدا را شكر گويد، اجر فقيرى را دارد كه بر فقرش صبر مى كند و ناسپاسى نمى كند و خود را به گناه آلوده نمى كند)).
    آثار شكرگزارى
    در معارف ما براى شكر آثارى ذكر شده است كه مى تواند اثر طبيعى و وضعى اين عمل باشد؛ مثلا خداوند در قرآن مى فرمايد:
    و اذا تاءَذّن ربّكم لئن شكرتم لاءَزيدنَّكم و لئن كفرتم ان عذابى لشديد(782).
    ((و به خاطر آوريد وقتى را كه خدا اعلام فرمود: شما اگر شكر نعمت به جاى آوريد بر نعمت شما مى افزاييم و اگر كفران كنيد به عذاب شديد گرفتار مى كنيم )).
    يكى از آثار وضعى و آشكار شكر، زيادتى نعمت است ، يعنى اگر كسى در مقابل نعمت هاى الهى شكرگزار باشد، خدا درهاى نعمتش را به روى او باز نگه مى دارد و اگر قدر نعمت را ندانست ، و شاكر نعمت هاى تفضل شده نبود و كفران ورزيد، خدا نعمت هايى را كه به او عنايت كرده است ، از او مى گيرد؛ مثلا خداوند به انسان نعمت سلامت ، بينايى ، شنوايى ، تكلّم ، و... عطا كرده است ، اما در صورت كفران نعمت و شكرگزار نبودن مى تواند اين نعمت ها را سلب كند. در روايتى از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام آمده است كه مى فرمايند:
    ما كان اللَّه ليفتح على عبد باب الشُّكر و يغلق عنه باب الزِّيادة (783).
    ((نمى شود خدا دل و قلبى را شكور قرار بدهد، اما باب زيادى نعمتش را بر صاحب آن دل ببندد)).
    خدا ابواب رحمتش را به روى دل و زبانى كه شاكر است ، بازمى گذارد و آن نعمت را افزون مى كند. اين نكته براى كسانى كه خداوند متعال نعمت هاى بى شمارى به آنها عطا كرده است ، مهم است كه دل و زبان شاكر داشته باشند. به تعبيرى نشر اين نيكى ها و نقل احسان خدا مطلوب است تا باب زيادت آنها هرگز بسته نشود. بنابراين ، تربيت شدگان مكتب اهل بيت عليهم السلام نيز به اين ظرايف توجه داشته اند.
    عمر بن يزيد، يكى از رايان است مى گويد: خدمت امام صادق عليه السلام شرفياب شدم و عرض كردم :
    انّى سَاءَلت اللَّه عزَّ و جَلَّ اءَن يَرزُقنى مَالا، و انِّى ساءَلت اللَّه اءَن يرزقنى وَلَدا، فَرَزَقَنى وَلَدا؛ و سَاءَلته اءَن يرزقنى دَارَا، فَرَزَقنى ؛ و قَد خِفتُ اءَن يكون ذلك استِدرَاجا، فقالَ: اءَمَا و اللَّه معَ الحَمدُ فَلا(784).
    من از خدا مال خواستم ، او عنايت كرد؛ از خدا فرزند خواستم ؛ به من عطا كرد؛ از خدا مسكن و خانه خواستم ، روزى ام كرد؛ مى ترسم از جمله كسانى باشم كه در قرآن از آنها به والَّذينَ كَذَّبوا بِآيَاتِنا سَنَستَدرِجهم (785) ياد شده است ؛ يعنى خدا درب رحمتش را حتى به روى مشركان و كفار هم نبسته است . در توضيح بايد گفت حتى كسانى كه مشرك و بت پرست هستند، در حال زندگى اند و روزى مى خورند.
    خدا آنهارا مستدرج مى داند؛ يعنى كسانى اند كه خداوند به آنها درجات و نعمت ها را عنايت مى كند، اما دفعتا از آنها سلب نعمت مى كند و از آنها حساب كشى مى كند.
    بنابراين عمر بن يزيد نگران شده و بيم آن دارد كه در زمره اين افراد باشد، اما حضرت فرمودند: اگر تو حمد خدا را مى گويى ، مستدرج نيستى و جزو اين عده نيستى .
    بنابراين ، يكى از مهمترين آثار شكر، تداوم نعمت است و اثر ديگر، زيادت نعمت ؛ يعنى همان طور كه بقا و دوام نعمت در گرو شكر خدا است ، زيادى نعمت هم منوط به اظهار امتنان و شكر است .
    مطلب ديگر كه بايد به آن اشاره كنيم و در ذيل روايت اميرالمؤ منين عليه السلام نيز آمده بود، اين است كه : هروقت پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم با مساله خوشحال كننده اى روبرو مى شدند، به طريقى خدا را سپاس مى گفتند و هر وقت هم با مصيبتى مواجه مى شدند، باز خدا را سپاس مى گفتند و اين مرتبه عالى روح تسليم است كه در مباحث گذشته نيز به آن اشاره شد.
    شكر، يعنى سپاس دل و قلبى كه سرشار از شناخت منعم و ذات ذوالجلال ربوبى است . دلى كه شناخت منعم زواياى آن را فراگرفته است ، هرگز كفران نمى كند. گاهى بعضى از افراد به مرتبه اى مى رسند كه براى آنها هرچه پيش مى آيد، آن را نعمت الهى مى بينند؛ يعنى چشم دل آنها بازمى شود و همه اتفاقات عالم را براى خود نعمت مى بينند و به تعبير اهل دل ، به مقام ((رضا)) مى رسند؛ يعنى مقام اظهار رضايت از همه حوادث و اتفاقات عالم . به تعبير اميرالمؤ منين عليه السلام بايد گفت : اين عالم محل آسايش و رفاه نيست .
    ما اءَصف من دار اءَوَّلها عناء و آخرها فناء(786).
    ((چگونه توصيف كنم سرمنزلى را كه آغازش با رنج و سختى است و پايانش نيستى و فنا است )).
    حضرت در خطبه ديگرى مى فرمايند:
    دار بالبلاء محفوفة و بالغدر معروفة لا تدوم اءَحوالها و لا يَسلَمُ نُزَّالها(787).
    ((دنيا سرايى است كه بلاها آن را احاطه كرده ؛ و به بى وفايى و مكر معروف است ، حالاتش يك نواخت نمى ماند و ساكنانش ايمن نيستند)).
    مهم اين است كه انسان داراى ظرفيت و درك مصالح آفرينش باشد و به چنان رفعتى رسيده باشد كه آنچه را درك مى كند، زيبا و از جانب خدا بداند.
    در حالات حضرت سيدالشهدا عليه السلام نقل كرده اند كه وقتى طفل شيرخواره اش را به ميدان برد و مورد اصابت تير قرار گرفت و طفل شش ماهه در آغوش پدر جان باخت ، حضرت فرمودند:
    هوِّن علىَّ ما نزل بى ، انِّه بعين اللَّه (788).
    ((چون اين مصائب را خداوند مى بيند، تحملش آسان است )).
    و همين طور سخن نهايى حضرت در وقت شهادت ، هنگامى كه از روى اسب به زمين افتادند، اين بود: بسم اللَّه و باللَّه و على ملَّة رسول اللَّه (789) الهى هرچه هست در راه خدا و براى خداست و خدايا! اين رضايت به قضا و تقدير الهى است ؛ يعنى هرچه هست ، از جانب او است و او مى بيند پس آن را دوست دارد. واقعا هم آنچه از جانب دوست مى رسد، نيكوست . هرچه هست ، خير است ؛ چون او خير محض است و با اين تفسير، هرچه از ناحيه او است ، براى انسان قابل تحمل مى شود. وقتى انسان به اين مقام رسيد، بر آنچه كه در زندگى رخ مى دهد، خدا را شكر مى كند؛ چون گاهى انسان به مصائب و مشكلاتى سخت تر از آنچه هست ، مبتلا مى شود. رسول مكرم اسلام صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم فرمودند:
    الحمد لله على كُلّ حال (790).
    ((در همه حال ، شكر مخصوص خداوند است )).
    مراحل شكرگزارى
    آنچه گفته شد، در تحليل مرتبه اول شكر؛ يعنى شكر با زبان بود وَ اما يكى ديگر از مراحل شكر، استفاده از نعمت هاى خداوند در جايگاه و محل خود است . شكر، عبارت است از به كار بردن نعمت در جايى كه براى آن آفريده شده است .
    خداوند متعال ، چشم را براى بينايى و تماشاى مظاهر جلال و عظمت خود آفريد. گوش ، دست ، پا و ساير اعضا و جوارح را نيز براى حكمتى آفريده است و بايد اين نعمت ها و تفضلات الهى در همان مسيرى استفاده شود كه خداوند به حسب تكوين مقرر فرموده است . در غير اين صورت ، كفران نعمت شده است در حالى كه انسان شاكر، گناه نمى كند؛ در روايتى از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه فرموده اند:
    الشكر للنِّعَم اجتناب المحارم (791).
    ((شكر نعمت ، تورع و پرهيز از گناه است )).
    نكته اى كه خوب است يادآورى كنيم اين است كه بعضى از نعمت هايى كه خدا به ما عنايت كرده است به خاطر همگانى بودن آن مورد غفلت واقع شده ، اما بعضى نعمت ها است كه همه از آنها بهره مند نيستند. بنابراين براى كسانى كه از آن بهره مندند، بيشتر قابل فهم است ؛ مانند ثروت و مال دنيا يا جاه ، مقام و قدرت و... راه شكرگزارى براى آنان كه متنعم به اين نعمت ها هستند، استفاده اين نعمت ها در مسيرى است كه خدا مقرر كرده است .
    در تاريخ سرگذشت كسانى كه خداوند متعال از خزانه غيبش ثروت هاى بى كرانى نصيب آنها كرده فراوان است و آنهااين مال و ثروت را در ميسر غيرمرضى الهى صرف كرده اند فراوان است كه همين باعث شده تا حادثه اى كوچك همه ثروت ايشان را به باد دهد؛ يا افرادى از جانب خداوند متعال بر امتى اقتدار يافتند و چون از شكر آن غافل بودند و آن را در مسير واقعى اش به خدمت نگرفتند، اين نعمت را از دست دادند.
    شكر نعمت قدرت اين است كه انسان از بندگان خدا حمايت كند و ياور مظلومان باشد. اگر صاحب قدرت چنين نبود و در اين راه ، دست به ستم بازكرد و نعمت قدرت را در مسير خلاف آن استفاده كرد، خداوند متعال نيز، به دليل كفران ، آن نعمت را از او مى گيرد كه مصاديق آن را در تاريخ بسيار مى توان مشاهده كرد. درباره اميرالمؤ منين عليه السلام وارد شده است كه ابن عباس مى گويد:
    دَخَلتُ على اميرالمؤ منين عليه السلام بَذِى قَار و هو يَخصِفُ نَعلِهُ، فقال لى : ما قِيمَةُ هذا النَّعل ؟ فقلت : لا قيمة لها، فقال عليه السلام : واللَّه لهى اءَحبُّ الىَّ من اءِمرَتِكُم ، الا اءَن اءُقيم حقّا اءَو اءَدفع باطلا(792).
    ((در مسير جنگ جمل در منزل ((ذى قار)) نزد حضرت رفتم ، ديدم كفش خود را وصله مى زنند. حضرت به من فرمودند: قيمت اين كفش چقدر است ؟ جواب دادم : اصلا قيمتى ندارد. حضرت فرمودند: نزد من اين كفش ‍ ارزشمندتر از حكومت بر شما است ؛ مگر اين كه در سايه آن ، بتوانم اقامه حقّ و يا دفع باطلى كنم )).
    حال اگر كسى به قدرت رسيد و صاحب منصب شد، اداى حقّ قدرت ، اقامه حقّ و دفع باطل و اعتلاى ((كلمة اللَّه )) است . به ويژه صاحبان قدرت در حكومت اسلامى كه در حقيقت بر خوان حضرت بقية اللَّه عليه السلام نشسته اند و اگر جز اين باشد، خداوند متعال به حسب وعده اى كه فرموده است آنان را به عذابى شديد گرفتار خواهد كرد:
    لئن شَكَرتُم لاءَزيدنَّكم و لَئِن كَفَرتُم انَّ عذابى لَشَديد(793).
    ((اگر شكر نعمت به جاى آوريد بر نعمت شما مى افزاييم و اگر كفران كنيد به عذاب شديد گرفتارتان مى كنيم )).
    قدرت راه زوال مى پويد و از دست مى رود. همين طور كسانى كه در سايه تفضلات الهى ، به رشته هايى از علوم و فنون آگاهى يافته اند، اما از تعليم اين علوم دريغ مى كنند. شكرگزارى علم ، آموختن به ديگران و نجات آنان از جهل و خدمت به جامعه است و اگر جز اين باشد، آن نعمت رو به زوال مى نهد.
    شرط دوام و بقاى نعمت اين است كه در مسيرى استفاده شود كه خداوند معين فرموده است . بهترين مصداق اين مطلب ، قدرتى است كه در طول تاريخ مورد توجه و زير نظر همه بندگان خدا بوده است . وقتى به حكومت هاى بنى اميه و بنى عباس و يا حتى حكومت هاى ديگرى كه در طول تاريخ بر كشور ما حكومت كرده اند، نگاه مى كنيم ، مى بينيم آن دسته از حكومت ها موفق بوده اند كه توانسته اند در سايه قدرت ، اقامه حقّ كرده و از بندگان خدا دستگيرى كنند و حكومت هايى كه بر خلاف اين اصل عمل كرده اند، اين نعمت را زود از دست داده اند. در روايتى از امام صادق عليه السلام وارد شده است كه مى فرمايند:
    اءحسِنوا جوار النِّعم واحذروا ينتقل عنكم الى غيركم (794).
    ((مجاورت نعمت را گرامى بداريد، آن را خوب صيانت كنيد و بترسيد از وقتى كه اين نعمت از شما سلب شود و به ديگرى داده شود)).
    تعبير امام عليه السلام ، بسيار لطيف است . برخوردارى از يك نعمت ، مثل داشتن يك همسايه خوب است . اگر انسان حقّ همسايگى اين همسايه خوب را ادا كرد، اين همسايه ماندگار مى شود، اما اگر قدر او را ندانست و درصدد اذيت او برآمد، همسايه ديگران مى شود.
    بترسيد از آن كه اين همسايه خوب برود و جايش را به همسايه اى بد بدهد، رفتن نعمت و همسايه خوب يك مصيبت است و آمدن نقمت به جاى نعمت ، مصيبتى ديگر. بنابراين ، اميرالمؤ منين عليه السلام فرمايند:
    قَلَّ ما اءَدبَر شَى ء فاءَقبَل (795).
    ((كمتر اتفاق مى افتد كه انسان نعمتى را از دست بدهد و دوباره آن نعمت برگردد)).
    آنچه در مورد شكر بيان شد، شكر منعم حقيقى ؛ يعنى ذات خداوند متعال بود، اما اكنون درباره شكرگزارى و احسان بندگان خدا نكاتى را متذكر مى شويم . بدون شك در معارف دين سپاس گزارى و ثناگويى از بندگانى كه در حقّ انسان ، احسانى كرده اند سفارش شده است و اين مهم از جمله ملكات اخلاقى است كه هر عقل سليمى ، ضرورت آن را درك مى كند و مى پسندد.
    همان طور كه در فرمايش امام سجاد عليه السلام آمده است ، شكر منعم اوّلا فراموش نكردن محبت او است و ثانيا ثناى به زبان و نشر احسان او. در روايتى از امام هشتم ابى الحسن الرضا عليه السلام نقل شده است كه حضرت مى فرمايند:
    مَن لم يِشكُرِ المُنعِم مِنَ المخلوقين لم يَشكُرِ اللَّه عزَّ و جَلَّ(796).
    ((كسى كه شكر نعمت را درباه مخلوقات به جاى نياورد، در حقيقت شكر خدا را به جاى نياورده است )).تَرك شُكرش ، ترك شُكر حق بود حقّ او لاشَك به حق ملحق بود

    اين مضمون در روايات متعدد آمده است :
    اءَشكَرُكُم لِلَّه اءَشكَرُكُم للنَّاس (797).
    ((سپاس گزارترين شما از بندگان خدا، شاكرترين شما نسبت به خداوند است )).شكر او شكر خدا باشد يقين چون به احسان كرد توفيقش قرين

    همه انسان ها موفق نمى شوند به ديگران احسان و نيكى كنند؛ به همين دليل اگر خداوند به كسى توفيق داد كه به ديگران احسان و نيكى كند، جاى سپاس و شكر دارد.
    بنابراين شكر منعم حقيقى يك امر و شكر احسان كنندگان ديگر نيز، امر ديگرى است ؛ چون همه نعمت ها از ناحيه خدا است و آنها واسطه ايصال نعمت به بندگان ديگرند، بنابراين شكر اين واسطه ها از ضروريات و واجبات اخلاقى است .
    در قرآن كريم تصريح شده است كه : اءَن اشكر لى و لوالديك (798) ابتدا شكر خدا و بعد از آن شكر پدر و مادر را به جاى آوريد. سپاس و شكر معلم و مربى نيز از اين قبيل است . خلاصه اگر كسى نتواند اين ملكه ارزشمند اخلاقى را در وجود خود ايجاد كند، در حقيقت ، فاقد يكى از اوصاف بسيار ارزشمند انسانى است .
    در كتب روائى ما از آن جمله در ((سفينة البحار)) از پيامبر گرامى اسلام صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم نقل شده است ، انسانى كه فاقد روح شكرگزارى است و نتوانسته اين ملكه ارزشمند اخلاقى را در خود احيا كند، زيان معنوى بسيار بزرگى را متحمّل شده و فوايد و منافع اخروى بسيارى را از دست داده است . روايت چنين است كه پيغمبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم فرمودند:
    اءَلا يؤ تى بعبد يَومَ القِيَامَةِ فَيوقِف بين يَدَى اللَّه عزَّ و جَلَّ فَيُؤ مَر به الى النَّار فيقول اءىّ ربّ اءَمرتَ بى الى النَّار و قَد قَراءت القرآن ، يقول اللَّه اءىّ عَبدِى انّى اءَنعَمتُ عَليكَ و لم تشكر نعمتى ، فيقول اءىّ ربّ اءنَعَمت علىَّ بكذا شكرتك بكذا، و اءنعمت علىَّ بكذا فشكرتك بكذا، فلا يزال يحصى النِّعم و يعدِّد الشّكر فيقول اللَّه تعالى صدقت عبدى الّا اءنَّك لم تشكر من اءجريت لك نعمتى على يديه ، و انّى قد آليت على نفسى اءن لا اءقبل شكر عبد لنعمة اءنعمتها عليه حتى يشكر من ساقها من خلقى اليه (799).
    ((روز قيامت و در پيشگاه الهى ، بنده اى را حاضر مى كنند و خداوند دستور مى دهد كه او را به جهنم ببرند. او به پيشگاه خدا عرض مى كند كه خدايا! دستور دادى كه مرا به آتش ببرند در حاليكه من قرآن مى خواندم ! خطاب مى شود به او كه اى بنده من ! من به تو نعمت هاى مادى و معنوى تفضل كردم و تو شكر نعمت نگفتى . عرض مى كند: خدايا! تو فلان نعمت را به من دادى و آن طور سپاس گفتم ، فلان نعمت را دادى ، آن گونه سپاس گفتم مثلا به من نعمت سلامت دادى ، من روزه گرفتم ، نعمت سلامت دادى ، نماز خواندم . ساير نعمت ها را دادى چنين كردم و... آنچه انجام دادم ، همه شكر نعمت هاى تو بود هم نعمتهاى خدا را مى شمارد و هم كارهايى را كه خود به عنوان شكر انجام داده است . سپس خداوند مى فرمايد: بنده من ! درست مى گويى ! اما تو شكر آن كسى را كه من به وسيله او نعمت هاى خود را به تو دادم و به جاى نياوردى و من با خود عهد كرده ام كه اگر كسى شكر بنده اى را كه واسطه وصول نعمت بوده است ، به جاى نياورده باشد، او را به آتش ببرم )).
    مولوى اين روايت بسيار ارزشمند را با بيان لطيفى به شعر درآورده است :در قيامت بنده را گويد خدا گويد اى رب شكر تو كردم به جان گويدش حقّ نه ، نكردى شكر من بر كريمى كرده اى ظلم و ستم هين چه كردى آنچه دادم من تو را چون ز تو بود اصل آن روزىّ و نان چون نكردى شكر آن اكرام فن نه ز دست او رسيدت نعمتم ؟

    علاوه بر اين كه حق شناسى و سپاس گزارى از بزرگترين ملكات اخلاقى انسان است ، آثار و نتايج بسيار ارزشمند اجتماعى نيز بر آن مترتب است . تشويق كسى كه به بندگان خدا احسان و خدمت مى كند، از بزرگترين راه هاى اشاعه معروف در جامعه است و امروزه هم در دنيا مرسوم است كه اگر كسانى به فرد خاص يا جامعه خدمت و احسانى كنند، به طريق شايسته اى از آنها تقدير مى شود.
    اين بيانگر آن است كه روح شكرگزارى و حق شناسى ، از ملكات ارزشمند اخلاقى و مورد قبول وجدان انسانى است ، و اگر كسى از منعم ، احسان كننده و صاحب معروف شكرگزارى نكند، فاقد اين ملكه و فضيلت اخلاقى است و نه تنها باعث حق ناشناسى مى شود، بلكه سبب مى شود تا از نيكوكاران و آنان كه روح خدمت در آنها است ، تقدير نشده و دل سردى و ياءس براى آنها ايجاد شود.
    بنابراين ، تلاش و توصيه اهل بيت عليهم السلام همواره اين بوده است كه در جوامع انسانى و به خصوص جوامع اسلامى روح سپاس گزارى و شكر زنده بماند تا انسان ها به اين احسان عادت كنند.
    آنچه از روايات استفاده مى شود اين است كه تشويق انسان هاى محسن و نيكوكار و اهل خدمت ، هم موجب رغبت آنها براى خدمت گزارى بيشتر مى شود و هم ديگرانى كه از مكنت و توان مالى ، جسمى و يا اعتبار و منزلت اجتماعى برخوردارند، به احسان و نيكوكارى روى آورند؛ چون خدمت به ديگران منحصرا در خدمات مالى نيست ممكن است انسان گرفتارى و مشكلى داشته باشد كه با توان جسمى يا با استفاده از اعتبار و منزلت اجتماعى و آبرو حل شود.
    فوايد شكرگزارى
    بنابراين ، بايد از انسان احسان كننده اى كه به هر وسيله به ديگران خدمت مى كند، سپاس گزارى شود كه اين كار باعث مى شود آنان كه از سرمايه هاى مادى و معنوى برخوردارند، اما براى خدمت به ديگران از آن استفاده نمى كنند، به حركت درآيند. در حقيقت وقتى انسان ، شكر يك نعمت و احسان را به جاى آورد، با اين عمل به حسب ظاهر كم و كوچك ، باعث و بانى خيرات و حسنات بسيار بزرگى مى شود. بنابراين ، اميرالمؤ منين عليه السلام كه كلمات و بياناتش ‍ گوياى همه ملكات ارزشمند انسانى است ، در نامه بسيار ارزشمندشان به مالك اشتر به اين نكته تنبه و توجه داده و خطاب به مالك مى فرمايند:
    و واصل فى حُسنِ الثَّناءِ عليهم ، و تعديد ما اءَبلى ذَوُو البلاء منهم ، فان كثيرة الذِّكر لِحُسن اءفعالهم تَهُزُّ الشُّجاع ، و تحرِّض النَّاكلَ(800).
    ((ستودنشان را به نيكى پيوسته دار، و رنج كسانى را كه كوششى كرده اند بر زبان آور، كه كار نيكوى آنان را ياد كردن ، دلير را برانگيزاند و ترسوى بددل را به كوشش مايل گرداند)).
    اميرالمؤ منين عليه السلام ، به دو نكته روانى ، تنبه مى دهند و به مالك مى فرمايند:
    همواره از كسانى كه در خدمت تشكيلات حكومت تو هستند؛ اعم از نظامى و غيرنظامى به نيكى ياد كن و از آنها سپاسگزارى كن . كارهاى مهمى را كه انجام داده اند به ياد آور و اعلام كن ؛ چون شكرگزارى از ايشان دو ثمره دارد: ثمره اول اين كه باعث تشويق كسانى مى شوى كه شجاعت انجام اين كارها را دارند؛ زيرا شكرگزارى تو باعث تحريك آنها براى ادامه كارشان مى شود؛ ثمره ديگر اين كه بى اعتنايان به اين امور، تشويق به تحرك مى شوند.
    روايت ديگرى از اميرالمؤ منين عليه السلام نقل شده است كه حضرت فرمايند:
    شكرك للراضى عنك يزيده رضا و وفاء(801).
    ((شكر تو از كسى كه با محبت و علاقه كارى را براى تو انجام داده است ، رضايت و وفاى او را افزون مى كند)).
    اثر ديگرى كه امام عليه السلام بيان مى فرمايند اين است كه اگر انسان روزى به تو خدمتى كرده و اكنون به هر دليلى از تو خشمگين و غضبناك است ، در صورتى كه لطف و محبتى را كه كرده است يادآور شوى و از او سپاس گزارى كنى باعث احياى روح عطوفت و مهربانى و اصلاح درونى او خواهد شد؛ يعنى به اين طريق سرشت مهربان او را به او يادآور مى شوى .
    در هر دو حال ، ملكه شكرگزارى آثار بسيار مهم شخصى و اجتماعى دارد كه موجب حيات روح همكارى ، خير و كمك كردن به ديگران مى شود.
    انسان ها از آن جهت كه ظرفيتشان محدود است ، معمولا نيازمند به ابزار و اظهار شكر از طرف كسانى هستند كه به آنها خدمت و محبت كرده اند و اگر از آنها سپاس گزارى نشود، يا احيانا عكس العمل منفى ببينند، به دليل همان ظرفيت محدود، دست از اقدام به خير برمى دارند؛ اميرالمؤ منين عليه السلام به افرادى كه نسبت به ديگران محبت و احسان مى كنند، اما به آنها بى توجهى و بى اعتنايى شده يا گاهى با عكس العمل هاى سوء مواجه مى شوند، مى فرمايند:
    لا يُزَهِّدَنَّكَ فى المعروف من لا يشكره لك ، فَقَد يشكرك عليه من لا يستمتع بشى ء منه ، و قد تُدرِكَ مِن شُكر الشَّاكر اءَكثر ممَّا اءَضاع الكافر ((واللَّه يحبُّ المحسنين (802)))(803).
    ((اگر به كسى خدمتى كردى و او تو را سپاس گفت ، باعث نشود كه كار خير و معروف را رها كنى و از نيكى كناره بگيرى ؛ چرا كه خدا تو را سپاس خواهد گفت . كسى شكر كار تو را به جاى خواهد آورد كه هيچ وقت اهل استفاده از خيرات تو نيست و خدا آن شكر را جبران خواهد كرد؛ چون خداوند انسان هاى مؤ من ، نيكوكار و اهل معروف را دوست دارد)).
    پس شكرگزارى داراى فوايدى چند است :
    اولا، يكى از نشانه هاى وجود روح انسانى در فرد است ؛ بدين معنا كه اگر كسى روح شكرگزارى داشته باشد، از روح انسانى برخوردار است .
    ثانيا، باعث تشويق افرادى مى شود كه اهل خدمت هستند تا به خلق خدا برخوردارند، تشويق مى شوند تا بدين عمل روى آورند.
    رابعا، شكرگزارى موجب رضايت مندى و خشنودى شخص نيكوكار شده و به احسان او مى افزايد و اگر از فردى كه به او احسان كرده است نگرانى و تكدرى دارد، شكرگزارى باعث مى شود كه روح ملاطفت و مهربانى دوباره در او زنده شود.
    بنابراين ، به دليل اين آثار ارزشمند، در معارف ما به ويژه در اين بخش از فرمايش امام سجاد عليه السلام به آن عنايت شده است :
    وَ اَمَّا حقّ ذى المعروف عليك ، فاءَن تشكره ، و تذكر معروفة ، و تنشر له المقالة الحسنة .
    ((حقّ احسان كننده در حقّ تو اين است كه هميشه خوبى او را به ياد داشته باشى و هرگز آن را فراموش نكنى و آن را در جامعه ، نشر دهى )).
    نشر خوبى ديگران ، از مصاديق شكر است و نشر زيبايى و معروف ، جامعه را به سوى زيبايى و معروف هدايت مى كند و اصلا آشكاركننده خوبى ها، از اوصافى است كه خداوند متعال خود را، به آن مى ستايد و در بيانات اهل بيت عليهم السلام اين طور آمده است :
    يا مَن اءَظهر الجميل و سَتَرَ القبيح (804).
    ((اى كسى كه زيبايى ها را آشكار مى كنى و بدى ها و زشتى ها را مى پوشانى )).
    واقعا جاى تامل است ! اگر غير از اين بود و خداوند متعال در عالم تكوين اراده مى كرد زشتى نفس اشخاص را ظاهر كند، انسان با چه مشكلات و فجايعى دست به گريبان مى شد. اميرالمؤ منين عليه السلام در دعاى كميل با خدا اين طور راز و نيار مى كند:
    اللَّهم مولاى كم مِن قبيح سترته ، و كم من فادح من البلاء اءَقلته ، و كم من عثار وقيته ، و كم من مكروه دفعته ، و كم من ثناء جميل لست اءهلا له نشرته (805).
    ((اى خدا! اى مولاى من ! چه بسيار كارهاى زشتم را پوشاندى ؛ و چه بسيار بلاهاى سخت را از من دور كردى ؛ و چه بسيار كه مرا از لغزش ها نگه داشتى ؛ و چه بسيار ناپسندها كه از من دور كردى ؛ و چه بسيار مدح و ثناى نيكو كه من لايق آن نبودم و تو بر زبان ها منتشر ساختى )).
    اين يكى از صفات خدا است و از آن جا كه به انسان ها نيز توصيه شده است كه براى رسيدن به كمال ، متصف به صفات الهى شوند، بايد بدانند اين صفت ، يكى از كمالات بزرگ اخلاقى است . بنابراين انسان بايد صعى كند خوبى هاى ديگران را نشر دهد. اين كار از مصاديق بارز و ارزشمند شكرگزارى است .
    اميرالمؤ منين عليه السلام در اين باره توصيه مى كنند:
    اذا صُنِعُ اليك معروف فانشُرهُ(806).
    ((اگر كسى براى تو كار نيكى انجام داد آن را نشر بده و اعلام كن )).
    نكته مقابل اين توصيه ، آن است كه اگر انسان كار خوبى انجام داد خود آن را پوشيده دارد؛ چون از صفات مذموم اخلاقى اين است كه فرد، كار خوب خود را به زبان آورد و آن را مكرر نقل كند.
    تعريف معروف
    در كلام اميرالمؤ منين عليه السلام كار خوب ، چنين تعريف شد كه آنچه را كه براى خود مى پسندى براى ديگران بپسند و آنچه را براى خود نمى پسندى در حقّ ديگران روامدار(807).
    با اين تعريف ، تشخيص معروف براى همه انسان ها سهل است . البته گاهى معروف ، مصاديق ظريف و لطيفى دارد كه اشاره به آنها ضرورت دارد و تذكرش مهم است ؛ مثلا در حالات امام سجاد عليه السلام نوشته اند:
    يمرُّ على المَدَرَةِ فى وسط الطَّريق فينزل عن دابَّته حتى ينحِّيها بيده و عن الطريق (808).
    ((اگر امام سجاد عليه السلام از راهى عبور مى كردند و سنگى يا كُلوخى وسط راه مى ديدند، از مركب به زير مى آمدند و آن را با دست مبارك به كنارى مى گذاشتند - تا به رهگذران آسيبى نرسد -)).
    در ابتداى اين مبحث وعده كرديم كه پس از مسائل مربوط به شكر، درباره معروف و ذى المعروف نيز توضيحاتى ارائه دهيم . درباره معروف در ((مفردات راغب )) گفته شده است :
    المعروف اسم لكُلّ فعل يعرف بالعقل اءو الشَّرع حسنه و المنكر ما ينكر بهما(809).
    ((معروف ، اسم براى هر فعلى است كه نيكى و خوبى آن به وسيله عقل و شرع تاييد شود؛ منكر هم نقطه مقابل معروف است ؛ يعنى عملى كه قبح و زشتى آن از طريق عقل و يا از طريق شرع ، براى انسان روشن شود)).
    قبل از توضيح اين تعريف و كلمه معروف ، تذكر اين نكته لازم است كه يكى از رموز ماندگارى و ابديت دين اسلام و معارف آن ، قوانينى است كه در اين امور مورد توصيه قرار گرفته است . از طرفى بنابراين كه دور ماندن از تاثير اميال منحرف كننده ، مورد تاييد عقل سليم است ، همواره امر شرع و فرمان دين ، ارشاد به سمت وسوى همان چيزى است كه مطلوب عقل سليم انسانى است و از آن جا كه شاءن عقل ، ادراك كليات است ، آنچه كه در شرع مقدس بدان توصيه مى شود نيز عنوانى كلى است مثل معروف و منكر و يا همان عنوان مكارم اخلاق كه در فرمايش اميرالمؤ منين عليه السلام آمده است :
    لو كنَّا لا نرجو جَنَّة ، و لا نخشى نارا، و لا ثوابا و لا عقابا؛ لكان ينبغى لنا اءَن نطلب مكارم الاخلاق ، فانَّها ممَّا تَدُلُّ على سبيل النَّجاح (810).
    ((ما اگر آيين و ديانتى را هم قبول نداشته باشيم و به ثواب و عقاب اخروى هم قائل نباشيم ، عقل ، ما را به اتخاذ مكارم اخلاق و سعى در طى همان مسير راهنمايى و دلالت مى كند)).
    در تعبيرى از امام رضا عليه السلام نقل شده است كه فرمودند:
    علينا القاء الاُصول و عليكم التَّفريع (811).
    ((ما قواعد كلّى را بيان مى كنيم و مكلّف ، بايد فروع و آنچه را كه از اين قوانين كلّى استفاده مى شود، به دست آورد)).
    نتيجه اين كه در معارف دين عناوين كُلّى مورد پسند عقل ، بيان و توصيه مى شود نه جزئيات و اين رمز ماندگارى اديان الهى به ويژه خاتم است . خداوند متعال دينى را قرن ها پيش به عنوان حجت نهايى براى انسان ها فرستاده تا به كمك عقل بشر آيد و هرگز كهنه نشود؛ چون از طرفى اين دين آنچه را كه در طول دوران آفرينش مورد پسند عقل انسان ها بوده است تبيين و تاءكيد مى كند، و از طرفى ديگر افراد بشر در خيرات و درك خوبى ها و احيانا تورع و پرهيز از منكرات و زشتى ها در ادوار مختلف تاريخ با هم تفاوتى ندارند.
    نكته ديگر اين كه شرع مقدس به حكم برهان به آنچه امر مى كند؛ نمى تواند جز معروف و حسن باشد و يا از آنچه نهى مى كند نمى تواند جز قبيح و زشت باشد؛ يعنى بر اساس مسلك عدليه ، آنچه مورد امر شارع قرار مى گيرد؛ خيرات و خوبى ها است ؛ چرا كه محال است اراده الهى و حكم شرع به منكر و قبيح تعلق بگيرد؛ در حالى كه اشاعره مى گويند: هيچ مانعى ندارد كه اراده خداوند متعال و يا حكم شرع به امر قبيح و منكر هم تعلق بگيرد كه در اين صورت در آن شى ء انقلاب ماهيت صورت مى گيرد و بطلان اين مطلب در محل خودش اثبات شده است كه انقلاب ماهيت در حقايق و واقعيات معنا ندارد. در زيات آل ياسين مى خوانيم :
    الحقّ ما رضيتموه ، و الباطل ما اءَسخطتموه (812).
    ((حق ، آن است كه مورد رضايت شماست و باطل ، آن است كه مورد غضب شماست )).
    و يا به تعبير بعدى كه :
    المعروف ما اءمرتم به و المنكر ما نهيتم عنه (813).
    ((معروف ، آن است كه شما به آن امر مى كنيد و منكر، آن است كه شما از آن بازمى داريد)).
    آنچه مورد امر شما قرار گرفته ، معروف است و آنچه مورد نهى شما است منكر است ؛ چون اراده ائمه اطهار عليهم السلام و امر آنها نمى تواند چيزى جز اراده و امر الهى باشد. بنابراين محال است كه امر آنها به چيزى تعلق بگيرد كه مورد پسند عقل و مستحسن عقلى نباشد.






  4. #24
    afsanah82
    مهمان






    خداوند در سوره ممتحنه خطاب به پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم در مورد زنانى كه براى بيعت كردن مى آيند مى فرمايد:
    و لا يعصينك فى معروف فبايعهنَّ واستغفر لهنَّ(814).
    ((در هيچ امر معروفى با فرمان تو مخالفت نكنند پس با آنها بيعت كن و براى آنان از درگاه خداوند طلب آمرزش ‍ كن )).
    در اين آيه نكته دقيقى است كه زن هاى مؤ من براى بيعت كردن با پيغمبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم بايد شرايطى را بپذيرند تا بيعت آنها استوار باشد: يكى از اين شرايط آن است كه بايد ملتزم شوند كه در هيچ معروفى ، از امر پيغمبر تمرد نكنند.
    در اين جا به عصيان خدا تصريح نشده است ، بلكه عصيان پيغمبر مطرح شده است و چون عصيان پيغمبر، عصيان خدا است و پيامبر اراده اى جز اراده خدا و خواستى جز خواست خدا ندارد، اراده او به چيزى كه مبغوض ذات الهى باشد؛ تعلق نمى گيرد. بنابراين ، مفهوم آيه شريفه هم مؤ يّد آن عبارتى است كه در زيارت آل ياسين آمده است .
    مصاديق معروف و منكر
    بعد از اين دو نكته ، به مساله معروف و منكر مى پردازيم . در آغاز سخنى را از امام باقر عليه السلام نقل مى كنيم كه فرمودند:
    انَّ مِن اءَحبَّ عباد اللَّه الى اللَّه ، لَمَن حبَّب اليه المعروف و حبَّب اليه فعاله (815).
    ((محبوب ترين بندگان خدا كسانى اند كه دوستدار معروفند و به انجام آن علاقه دارند)).
    حال سوال اين است كه مصاديق خوبى و معروفى كه انسان موظف به سپاس و شكر آن شده است چيست ؟ و يا به تعبيرى معروف چيست ؟ معيار شناخت آن كدام است ؟ چه كارى مصداق احسان است ؟ در جواب اين سوال بايد گفت : معروف و احسان از مفاهيمى است كه در زندگى انسان ، مصاديق بى شمارى دارد.
    در روايتى از اميرالمؤ منين عليه السلام آمده است :
    المعروف زكاة النِّعم (816).
    ((كار خير و نيك ، زكات نعمت هايى است كه خداوند به انسان عطا كرده است )).
    بنابراين ، اگر بخواهيم براى هر يك از نعمت هاى الهى ، زكاتى تصور كنيم ، زكات نعمت هاى الهى بسيار زياد خواهد بود؛ در نتيجه معروف هم بسيار خواهد بود. روشن است كه زكات نعمت هاى الهى ، بهره بردارى از آن نعمت ها در مسيرى است كه خداوند متعال تعيين كرده است .
    در يك جمله مى توان گفت : معروف در مقابل منكر است و منكر، يعنى امور زشت و مسائلى كه عقل سليم انسانى و وجدان بشرى آن را نمى پسندد و تاييد نمى كند و معروف هر چيزى است كه مورد پسند عقل و وجدان سالم قرار گيرد.
    روايتى از امام صادق عليه السلام است كه مى توانيم بر اساس آن مصاديق معروف را بشماريم . امام عليه السلام مى فرمايند:
    المعروف زكاة النِّعم ، و الشَّفاعة زكاة الجاه ، و العلل زكاة الابدان ، و العفو زكاة الظَّفر، و ما اءَدَّيت زكاته فهو ماءمون السَّلب (817).
    ((كار نيك ، زكات نعمت ؛ شفاعت ، زكات مقام ؛ بيمارى ، زكات تندرستى و بخشش ، زكات پيروزى است و اگر زكات اين نعمتها را ادا كردى از تو گرفته نخواهد شد)).
    در اين روايت ، مصاديق معروف و كارهاى خير، اين گونه بيان مى شود كه اگر كسى صاحب جاه و مقام است و انسانى محتاج ، نياز به وساطت و شفاعت او نزد صاحب قدرتى دارد، در صورتى كه از او شفاعت كند، كار معروفى انجام داده است ؛ اگر بر دشمنى كه نسبت به او بدى كرده است ، ظفر يافت و پيروز شد، اما او را بخشيد، از او عمل معروف سر زده است و در پايان مى فرمايند چنانچه اين روش را اتخاذ كرد، مطمئن باشد كه خدا نعمت هايى را كه به او عنايت كرده است از او سلب نخواهد شد.
    حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام در روايتى ديگر مى فرمايند:
    اذا قَدَرتَ عَلى عدوِّك فاجعل العَفوَ عنه شكرا للقدرة عليه (818).
    ((وقتى كه بر دشمن خود غالب شدى ، شكر اين نعمت بخشيدن او است )).
    به هرحال معروف ، مصاديق فراوانى دارد كه اگر بخواهيم همه را بيان كنيم ، در اين مختصر نمى گنجد و از بحث اصلَّى خود خارج مى شويم .
    تعريفى كه از ((مفردات راغب )) نقل شد معيار مشخصى از معروف و منكر را به دست مى دهد؛ هر چه را عقل سليم انسان به دور از تاثيرپذيرى از اميال نفسانى ، زيبا و خوب مى داند. راه شناخت معروف معيارى دارد كه در معارف ما به آن اشاره شده است ؛ مثلا امام صادق عليه السلام فرمودند:
    اءَن تُحبُّ له ما تحبُّ لنفسك ، و تكره له ما تكره لنفسك (819).
    ((آنچه را براى خود مى پسندى براى ديگران نيز بپسند و آنچه را كه براى خود دوست نمى دارى در حقّ ديگران روامدار)).
    اين يكى از راههاى شناخت معروف است . انسان مى تواند با معيار قرار دادن خود، بسيارى از امور معروف و منكر را شناسايى كند؛ مثلا اگر كسى دچار بيمارى است و توان معالجه و قدرت تهيه هزينه بيمارى خود را ندارد، اگر دوست دارد كه كسى او را در اين راه يارى كند؛ اين عمل ، معروف است . در صورتى كه مسكن و ماوا ندارد؛ اگر دوست دارد كسى او را در تهيه مسكن كمك كند؛ اين عمل ، معروف است . هزاران مثال ديگر كه همه از مصاديق معروف است .
    در يك كلمه مى توان گفت هر نوع نفع رسانى به فرد و يا اجتماع ، مصداق معروف است و بنابراين ، در معارف و دستورات اخلاقى ، توصيه هاى اكيدى نه تنها نسبت به عمل معروف مى بينيم ؛ بلكه همان گونه كه در بحث قبل گذشت ؛ تاءكيد بر دوست داشتن معروف شده است ؛ يعنى گرچه انسان ، قدرت انجام فعل معروف را هم نداشته باشد، توصيه شده است كه معروف به خير و احسان به ديگران را دوست داشته باشد.
    علت آن هم روشن است ؛ چون خداوند قبل از اين كه به افعال انسان اهميت دهد، به قلوب و نيت انسان ها بها مى دهد و هدف خداوند در وضع معارف دين ، اصلاح و تصفيه باطن انسان ها از هر نوع شائبه و آلودگى است . بنابراين ، دوست داشتن معروف يك فضيلت است . اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
    الرَّاضى بفعل قوم كالدّاخل فيه معهم (820).
    ((اگر انسان از كارى كه جماعتى انجام مى دهند راضى باشد؛ گويى در انجام اين كار با آنها شريك است )).
    رضايت به افعال خارجى ، انسان را در زمره فاعل آن قرار مى دهد، بنابراين در يك روايت ديگر از اميرالمؤ منين عليه السلام نقل شده است كه حضرت فرمودند:
    انَّما يجمع النَّاس الرِّضا و السَّخط، فمن رضى اءَمرا فَقَد دخل فيه ، و مَن سخطه فَقَد خرج منه (821).
    ((آنچه مردم را حول يك محور، جمع مى كند حب و بغض به يك چيز است ؛ اگر به چيزى علاقه مند شدند، همه در يك امر با هم اشتراك دارند و يك طايفه به حساب مى آيند و اگر به چيزى بغض پيدا كردند؛ همه در اين امر، مشترك و با هم هستند)).
    در اين باره روايات زيادى وارد شده است ؛ مثلا در داستان عطيه همسر جابر، نقل مى كنند كه او تعبيرى را از جابر شنيد كه خطاب به امام حسين عليه السلام گفت ما هم در ثواب شهادت شما شريكيم . اين جمله براى عطيه مقدارى ثقيل و غيرقابل تحمل بود؛ بنابراين ، جابر به روايتى از رسول اللَّه صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم استشهاد كرد كه حضرت فرمودند: رضايت به فعل يك قوم با شريك بودن در ثواب آن فعل همراه است (822).
    در زيارت نامه هاى منصوص از اهل بيت عليهم السلام درباره سيدالشهدا عليه السلام اين عبارت را مكرر مى خوانيم :
    يا ليتنى كنت معكم فاءفوز فوزا عظيما(823).
    ((كاش من هم در ركاب شما بودم و به كاميابى و رستگارى بزرگ نائل مى شدم )).
    بنابر دلالت برخى از روايات ، همين كه تمايل قلبى داريم كه اى كاش روز عاشورا در صحنه كربلا بوديم وَ امام عليه السلام را كمك مى كرديم ، براى ما ثواب شهداى كربلا منظور مى شود و همچنين است كسى كه مرتكب ظلم مى شود و كسى كه او را در اين كار يارى مى كند و كسى را كه راضى به اين ظلم و ستم است همه در اين عمل زشت با هم شريكند.
    بنابراين ، مشاهده مى شود كه معارف ما در انديشه تصحيح نيت ها و هدايت افكار انسان هاست و رهبران معتقدند كه بايد دل ها را تسخير كرد كه اين دل خود به سمت معروف و پاكيزگى و دوست داشتن خوبى ها و خيرات هدايت و دلالت شود. در روايت وارد شده است كه :
    مَن اءَحبَّ حجرا حشره اللَّه معه (824).
    ((اگر كسى سنگى را دوست داشته باشد، خداوند او را در قيامت با همان سنگ محشور خواهد كرد)).
    اثر دوستى و دشمنى بسيار دقيق و غير قابل انكار است و اثر نهايى آن در قيامت ظاهر مى شود. اين باطن و نيت است كه تكليف نهايى انسان را در دنيا و آخرت روشن مى كند. در عبارت ديگرى از اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
    مَن اءَحبَّ المكارم اجتنب المحارم (825).
    اين روايت را دو گونه مى توانيم معنى كنيم : اول اين كه بگوييم ارشاد است .
    امام عليه السلام مى خواهند بفرمايند اگر دوست داريد به مكارم اخلاقى دست يابيد راه رسيدن به آن دورى از گناه است ؛ ديگر اين كه بگوييم كلام امام عليه السلام اِخبار است .
    حضرت خبر مى دهند كه ثمره عملى دوست داشتن مكارم اخلاق ، دورى از گناهان است ؛ يعنى اگر كسى خوبى ها را دوست داشته باشد، از بدى ها دور مى ماند. اين ثمره بسيار مهمى است كه در دوست داشتن معروف نهفته است كه رهبران ما نيز، انسان هاى مؤ من را هدايت فرموده اند كه دل و قلب خود را به سوى خوبى ها، هدايت كنند و سوق دهند.
    بر همين اساس است كه امر به معروف ، يكى از فرايض دينى ما است . انسان به دوست داشتن معروف و خوبى توصيه شده است . دوست داشتن خوبى نه تنها براى خود، برادر و خانواده ، بلكه براى همه مؤ منين و براى همه انسان ها.
    توصيه به امر به معروف و نهى از منكر
    امام صادق عليه السلام مى فرمايند:
    اءَنسك النَّاس نسكا اءَنسحهم جيبا و اءَسلمهم قلبا لجميع المسلمين (826).
    ((متنسك ترين رهرو راه دين كسى است كه واقعا از روى دوستى ، مردم را نصيحت كند و براى آنها خيرخواه باشد و قلب و دل او سرشار از محبت ديگران باشد)).
    متاسفانه گاهى در شرايط خاصى از تاريخ يا اجتماع مى بينيم كه بعضى از واجبات ما به دليل بد عمل كردن بعضى از افراد، چهره اى ناخوشايند پيدا مى كنند.
    از جمله امر به معروف و نهى از منكر كه از زيباترين ؛ لطيف ترين و ارزشمندترين دستورات شرع مقدس و مورد پسند عقل است ؛ به دليل اين كه به صورت نامطلوبى به آن عمل شده ، در برخى اذهان ، حالت نفرت و انزجارى نسبت به اين حكم الهى ايجاد شده است .
    امر به معروف و نهى از منكر يك حكم برخاسته از راءفت و رحمت انسانى است كه شرع مقدس به آن توصيه كرده است ؛ يعنى انسان هايى كه واقعا به معروف علاقه مندند و دوستدار ديگران نيز هستند؛ از اين كه ديگران تارك معروف باشند و يا خود را آلوده منكر كنند رنج مى برند؛ بنابراين ، تلاش مى كنند تا آنها را به معروف هدايت كنند و يا از منكر بازدارند.
    البته انجام اين فريضه ، با همه منزلت و جايگاهى كه دارد؛ مشروط به شناخت معروف و منكر است و به يقين ؛ شناخت معروف و منكر براى همگان ممكن نيست . بنابراين كسى كه مى خواهد ديگران را به معروف هدايت كند بايد اول خود، آن را شناخته باشد و به آن وقوف و آگاهى كامل داشته باشد.
    در روايتى كه مسعدة بن صدقه از امام صادق عليه السلام نقل ميكند، چنين آمده است :
    سَمِعته يقول : و سُئِل عن الاَمرِ بالمعروف و النَّهى عن المنكر، اءَ واجب هو على الاُمَّة جميعا؟ فقال ، لا، فقيل له : و لم ؟ قال : انما هو على القوىّ المطاع العالِم بالمعروف من المنكر، لا على الضَّعيف الّذى لا يهتدى سبيلا الى اءىّ من اءىّ يقول من الحقّ الى الباطل ، و الدليل على ذلك كتاب اللَّه عزَّ و جَلَّ قوله : ولتكن منك اءُمة يدعون الى الخير و ياءمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر(827) فهذا خاصّ غير عامّ، كما قال اللَّه عزَّ و جَلَّ: و من قوم موسى اءُمَّة يهدون بالحقّ و به يعدلون (828) و لم يقل : على اءُمَّة موسى ، و لا على كُلّ قومه (829).
    كسى از امام صادق عليه السلام سوال كرد كه آيا امر به معروف و نهى از منكر بر همه مسلمانان واجب است ؟ حضرت فرمودند: نه ، سوال كرد با آن همه تاءكيدى كه در آيات هست چطور بر همه واجب نيست ؟ حضرت فرمودند: امر به معروف و نهى از منكر اين است كه آمر به معروف قدرت برقرارى معروف و بازدارندگى از منكر را داشته باشد.
    اما نكته دوم كه ارتباط مستقيم با با سخن ما دارد، اين كه عالم به معروف و منكر باشد؛ يعنى از منظر شرعى و عقلى قدرت بازشناسى خوب را از بد داشته باشد. اما وقتى كسى قادر به شناخت معروف و منكر نيست ، نمى تواند و نبايد به آن اقدام كند. بنابراين ، امام عليه السلام در ادامه سخن به آيه 104 سوره آل عمران استشهاد مى كنند و مى فرمايند: دليل بر اين مطلب ؛ فرموده خدا در قرآن است .
    براى كسانى كه با ادبيات زبان عرب آشنايى دارند، مطلب و استشهاد امام عليه السلام بسيار زيبا و روشن است ؛ چون كلمه ((من )) كه در آيه شريفه آمده است براى تبعيض است ؛ و بر اين اساس ، ترجمه آيه چنين است كه از جمع شما مسلمين ؛ بعضى بايد دعوت به خير كنند و اين عده كسانى اند كه خود به معروف و منكر، وقوف و آشنايى كامل داشته باشند.
    امام عليه السلام بعد از ذكر آيه مى فرمايند: اين حكم ، حكم اختصاصى براى يك گروه است ؛ نه براى همه مسلمان ها. بعد امام عليه السلام به آيه ديگرى از آيات قرآن استشهاد مى كنند و مى فرمايند: اين حكم ، فقط به امت پيامبر اسلام صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم ، اختصاص ندارد بلكه در امم قبل از آن ، مثل امت حضرت موسى عليه السلام نيز سابقه داشته است ؛ چرا كه در قرآن مى فرمايد: از ميان امت موسى عليه السلام ، گروهى بودند كه مردم را به سوى حقّ هدايت مى كردند يعنى خدا فقط به آنها اجازه داده بود كه به هدايت خلق بپردازند.
    امام عليه السلام در ادامه سخن مى فرمايند: قرآن نمى گويد هدايت كردن بر همه امت موسى عليه السلام واجب بود، بلكه عده اى برگزيده ، اين وظيفه را برعهده داشتند كه يقينا واجد شرط اول يعنى علم به موارد معروف و منكر بودند.
    بنابراين ، اگر كسى صرفا به دليل اين كه وظيفه امر به معروف و نهى از منكر واجبات است ؛ بدون شناخت ، به آن اقدام كند، چه بسا خود مرتكب منكر شود.
    اين مساله بسيار ظريف و حساس است كه مؤ منان هر چند از روى علاقه به معروف يا از روى خيرخواهى و محبت و دوست داشتن انسان ها، تا زمانى كه مصاديق معروف را نشناخته باشند، مجاز به انجام اين كار نيستند.
    نكته ديگر اين كه در روايات تصريح شده است كه نصيحت ، هدايت و ارشاد مؤ من بايد از روى علاقه و محبت باشد؛ نه وسيله انتقام از او. بنابراين ، امام صادق عليه السلام مى فرمايند:
    يجب للمؤ من على المؤ من النَّصيحة (830).
    ((مؤ من موظف است نسبت به مؤ من ديگر ناصح و خيرخواه باشد)).
    در روايت ديگرى كه امام صادق عليه السلام از رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم نقل فرموده اند آمده است :
    لينصح الرَّجل منكم اءَخاه كنصيحته لنفسه (831).
    ((مؤ من همان طور كه خيرخواه خود است بايد براى ديگران نيز خيرخواهى كند)).
    يعنى همان طور كه معروف را براى خود دوست دارى ، براى ديگران نيز بخواهد؛ نه اين كه حكم الهى را كه گوياى لطافت روح دين است وسيله و ملعبه ارضاى تمايلات و غرائز خود قرار دهد؛ مثلا براى ارضاى غريزه خشم خود مؤ منى را به بهانه ارتكاب منكر در حضور ديگران خراب كند. اين عمل متهم كردن ديگران و از بالاترين منكرها است .
    روايتى را امام صادق عليه السلام از رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم نقل مى كنند كه حضرت فرمودند:
    انَّ اءَعظم النَّاس منزلة عند اللَّه يوم القيامة اءَمشاهم فى اءَرضه بالنَّصيحة لخلقه (832).
    ((برترين مردم در قيامت از لحاظ رتبه و منزلت ، كسانى اند كه حركت آنها روى زمين براى خيرخواهى و نصيحت ديگران است )).
    مهم اين است كه ما بدانيم بايد از سر خيرخواهى و دوست داشتن و با شناخت و وقوف و آگاهى كامل نسبت به معروف ، اين عمل را انجام دهيم .
    حكم شرع به وجوب امر به معروف ، نشاءت گرفته از خيرخواهى ذات ذوالجلال ربوبى ، براى نوع بشر است ؛ يعنى همان عامل و انگيزه اى كه اساس تشريع اديان الهى و ارسال رسل و انبيا از جانب خداوند است ، همان عاملى است كه باعث شد، خداوند اين حجت هاى ظاهرى و حجت باطنى خرد را به انسان عطا كند.
    به عبارت ديگر خداوند متعال همه راه هايى را كه خير و سعادت انسان با آنها تامين مى شود، پيش روى او گشوده و از كسانى كه واجد شرايط آمريت به معروف هستند خواسته است تا خير و خوبى را فقط براى خود نخواهند و زيباييها و نيكى ها را تنها براى خود جذب نكنند؛ بلكه معروف و خير را براى همگان دوست داشته باشند و راه وصول به خير و خوبى را به ديگران هم نشان دهند.
    امر به معروف از ديدگاه قرآن
    وقتى به مساله امر به معروف از منظر قرآن نظر مى كنيم ، چيزى جز زيبايى و خير و لطافت نمى بينيم و اگر به آياتى كه درباره امر به معروف در قرآن كريم آمده است نظر كنيم ، ملاحظه مى كنيم كه اين آيات نيز لطافت و زيبايى اين عمل را مى رسانند.
    در سوره مباركه آل عمران مى فرمايد:
    كُنتُم خير اءُمة اءُخرِجَت للنَّاس تاءمرون بالمعروف و تنهون عن المنكر و تؤ منون باللَّه (833).
    ((شما بهترين امّتى هستيد كه خداوند از ميان مردم برگزيده است ؛ چرا كه به خير و خوبى فرمان مى دهيد و ديگران را از بدى بازمى داريد و به خدا مى گرويد)).
    چنان كه ملاحظه مى شود، به اين نكته نيز تاءكيد مى كند كه خداوند مسلمان ها را از آن جهت كه داراى روح خيرخواهى اند، مى ستايد. باز در سوره مباركه آل عمران مى فرمايد:
    يؤ منون باللَّه و اليوم الآخر و ياءمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و يُسارعون فى الخيرات و اءُولئك من الصَّالحين (834).
    ((به خدا و روز واپسين ايمان دارند؛ به نيكى فرمان مى دهند و از بدى ها باز مى دارند، در خيرات تعجيل مى كنند و اگر اين اعمال شايسته را عملى كنند در زمره صالحان خواهند بود)).
    نكته مهم در اين آيه اين است كه اگر خير و خوبى را براى همگان بخواهيد، از صالحان خواهيد بود. در همين سوره مباركه آل عمران مى فرمايد:
    ولتَكُن منكم اءُمَّة يدعون الى الخير و ياءمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و اءُولئك هم المفلحون (835).
    ((و بايد برخى از شما مسلمانان ، خلق را به خير و صلاح دعوت كنند، و امر به نيكوكارى و نهى از بدى ها بنمايند و اينها (كه واسطه هدايت هستند) رستگار خواهند بود)).
    در اين جا هم آمرين به معروف را از رستگاران مى شمارد. رستگارى جمعى ، زمانى نصيب امت مى شود كه در ميان آنها، طايفه اى باشند كه خيرخواهى عملى را پى گيرى و اجرا كنند. درباره همين موضوع در سوره مباركه توبه مى فرمايد:
    والمؤ منون و المؤ منات بعضهم اءَولياء بعض ياءمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و يُقيمون اَلصَّلاة و يؤ تون الزَّكاة و يطيعون اللَّه و رسوله اءُلئك سَيَرحَمَهُم اللَّه ان اللَّه عزيز حكيم (836).
    ((مردان و زنان مؤ من همه ياور و دوستدار يكديگرند؛ مردم را به كار نيك وادار و از كار زشت منع مى كنند و نماز به پا مى دارند و زكات مى دهند و در هر حكم ، خدا و رسول را اطاعت مى كنند؛ البته خداوند آنان را مشمول رحمت خود خواهد گردانيد كه خدا صاحب اقتدار و درست كردار است )).
    در اين آيه نيز شمول راءفت و رحمت دنيوى و اخروى را در گرو خيرخواهى عملى براى ديگران مى داند و مى فرمايد كه خداوند رحمت واسعه اش را در دنيا مشروط به اين كرده است كه انسان ها به ويژه مسلمانان و مؤ منان داراى چنين روحيه اى باشد. بنابراين ، اگر بخواهيم با كلمات وحى خوب آشنا شويم و به آنها وقوف پيدا كنيم ، بايد از كلمات اهل بيت عليهم السلام استمداد كنيم . در روايتى از امام موسى بن جعفر عليه السلام نقل شده است كه مى فرمايند:
    انَّ اءَهل الارض لمرحومون ما تحابُّوا(837).
    ((رحمت واسعه الهى زمانى شامل حال انسان ها مى شود كه يكديگر را دوست داشته باشند)).
    خيرخواه يكديگر و طالب معروف براى همديگر باشند. اگر چنين باشند، خداوند متعال رحمتش را شامل همه مى كند و اگر چنين روحيه اى از ميان جامعه اى رخت بربست ، طبيعتا رحمت الهى هم ديگر آن شمول و وسعت را نخواهد داشت ؛ زيرا پيامبر گرامى اسلام صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم فرمودند:
    الخلق كُلّهم عيال اللَّه فاءَحبُّهم الى اللَّه عزَّ و جَلَّ اءَنفعهم لعياله (838).
    ((خدا بندگانش را عيال خود مى داند و محبوب ترين بندگان نزد خدا كسانى اند كه براى عايله خود مفيدترند)).
    از مجموع اين نكات استنباط مى شود كه علاوه بر اين كه خداوند متعال فريضه امر به معروف را واجب كرده است ، ضرورت آن را عقل بشرى هم درك مى كند كه يك جامعه ، زمانى مى تواند به سمت خير و صلاح هدايت شود كه همه افراد آن براى خير و خوبى اهتمام داشته باشند و از اين منظر است كه برخى از روايات ذكر شده ، معناى زيبايى پيدا مى كند كه از آن جمله روايت حضرت رسول گرامى اسلام صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم كه فرمودند:
    مَن اءَصبَحَ لا يَهتَمُّ باءُمور المسلمين فليس بمُسلِم (839).
    ((كسى كه صبح كند، حال آن كه به امور مسلمين اهتمام نداشته باشد مسلمان نيست )).
    اگر از اين زاويه به مساله امر به معروف و نهى از منكر بنگريم ، اهميت آن بيشتر نمايان خواهد شد؛ چرا كه در زندگى جمعى ، مصالح و مضار مشترك است ؛ يعنى با شيوه هاى ارتباطى حاكم بر جوامع امروزى سرنوشت همه افراد جامعه به يكديگر پيوند خورده است و هيچ انسانى نمى تواند نسبت به سرنوشت ديگرى بى تفاوت باشد و بالطبع منافع و مضار مشترك دارند؛ درست مانند مسافران يك كشتى كه هيچ يك از مسافران ، مجاز نيست جاى خود را سوراخ كند؛ چرا كه اگر خسارتى وارد شود و ضررى متوجه اين مسافر بشود، گريبان گير همه مسافران خواهد بود؛ بنابراين ، هيچ عاقلى نمى تواند شاهد چنين منظره اى باشد و سكوت كند و دم فروبندد.
    بنابراين نهى از منكر چنين منزلتى دارد؛ تا انسان ها به سرنوشت ديگر و منافع و مضار جامعه ، حساس باشند؛ چون در جامعه اسلامى منافع و مضارب عمومى است .
    گاهى كسى دست به عملى مى زند كه ضرر و خسران آن فقط براى خود او است و به ساير افراد جامعه سرايت نمى كند. اگر انسانى به ديگران علاقه مند باشد و محبت و دوستى ديگران در دلش باشد، يقينا به خود اجازه نخواهد داد كه نظاره گر هلاكت همنوع خود باشد.
    در هر حال مقصود ما اين بود كه گاهى بعضى از احكام ، با همه ظرافت و زيبايى خود مورد ستم واقع مى شود و به دليل سوءاستفاده عده اى نادان و جاهل چهره مشوش و زشتى از آنها ترسيم مى شود. در حالى كه اين احكام به خاطر خيرخواهى و سعادت ديگران وضع شده اند.
    مصاديق عمل معروف
    در معارف دينى ، مصاديق فراوانى براى معروف ذكر شده است ، منتها نكته اى كه بايد به آن اشاره كنيم اين است كه اساسا ذكر موارد و مصاديق معروف به يك سلسله نيازهاى خاص زمانى و شرايط مكانى برمى گردد و رمز ماندگارى دين مقدس اسلام و خاتميت آن اين است كه احكام شرعى مبتنى بر حكم عقل و ناظر بر كُلّيات صادر شده است .
    بعضى از مصاديق عمل معروف نيز به گونه اى از اين كُلّيت برخوردار است كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم :
    1 - گره گشايى مالى
    يكى از مصاديق معروف كه در روايات ، فوق العاده مورد تاءكيد قرار گرفته ، كارگشايى مالى است به خصوص كه اين كارگشايى به نحو قرض باشد و نه به عنوان صدقه .
    در روايتى از امام صادق عليه السلام در بيان آيه كريمه : لَّا خير فى كثير مِّن نَّجواهم الا مَن اءَمر بصدقة اءَو معروف (840)، مى فرمايند:
    يعنى بالمعروف القرض (841).
    ((مراد از معروف در آيه ، قرض است )).
    خداوند، خير كثير را در قرض قرار داده است كه انسانى براى قضاى حاجت و رفع نياز برادر مؤ منش به هنگام مشكل و گرفتارى او را يارى كند.
    در روايت ديگرى از امام صادق عليه السلام آمده است كه حضرت مى فرمايند:
    ما مِن مؤ من اءَقرض مؤ منا يَلتَمِس به وجه اللَّه الّا حسب اللَّه له اءَجره بِحساب الصَّدقة حتّى يَرجِعَ اليه مالُهُ(842).
    ((هيچ مؤ منى نيست كه به خاطر خدا به مؤ منى قرض بدهد مگر آن كه خداوند تا زمان بازگرداندن قرض ، آن را براى آن مؤ من صدقه محاسبه كند)).
    بعضى از روايات حساب قرض دادن به مؤ من و گشودن كار او را از اين طريق ، بالاتر از صدقه مى دانند. امام صادق عليه السلام در اين باره مى فرمايند:
    مكتوب على باب الجَنَّة الصَّدقةُ بِعَشرَة و القرض بِثَمانِيَةَ عَشَرَ(843).
    ((بر در بهشت نوشته شده است : صدقه ده برابر و قرض هيجده برابر پاداش دارد)).
    2 - مهلت در اداى دين
    چون قرض مدت و مهلت دارد، به هنگام رسيدن مهلت ، اگر شخص قادر به پرداخت قرض نشد، به او مهلت بدهد و يا اين كه قرض دهنده ، ذمه او را از خود مبرّا كند و از او مطالبه ننمايد. روايتى از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه مى فرمايند:
    مَن اءَراد اءَن يُظِلَّه اللَّه يوم لا ظلَّ الا ظلُّه ، قالها ثلاثا فَهَابَهُ النَّاس اءَن يساءَلوه فقال : فلينظر مُعسرا اءَو لِيَدَع لَه مِن حقِّه (844).
    ((روزى كه هيچ سايه اى جز لطف الهى نيست ، اگر كسى مى خواهد در سايه اين لطف قرار گيرد، انسان ناتوانى را كه قادر به پرداخت قرض خود نيست فرصت دهد يا او را رها كند و ذمه او را برى كند)).
    ثمره چنين كارى كه از مصاديق مهم فعل معروف است اين است كه در صحنه قيامت كه همه به دنبال ماءمن و پناهگاهى مى گردند، خداوند او را در پناه خود قرار مى دهد.
    مرحوم كُلينى سخن ديگرى از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه حضرت فرمودند:
    انَّ رسول اللَّه صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم قال فى يوم حارّ و حنَّى كفَّه : مَن اءَحبَّ اءَن يستظلَّ من فَور جهنَّم ؟ قالها ثلاث مرَّات فقال النَّاس فى كُلّ مرَّة : نحن يا رسول اللَّه ، فقال : مَن اءَنظر غريما اءَو ترك المعسر(845).
    ((در يك روز گرم رسول گرامى اسلام صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم فرمودند: چه كسى دوست دارد از شدت حرارت آتش ‍ جهنم در سايه اى قرار گيرد؟ حضرت سه مرتبه اين سوال را تكرار فرمودند: در هر بار مردمى كه حاضر بودند، گفتند: ما دوست داريم اى رسول خدا! حضرت فرمودند: به كسى كه در سختى قرار گرفته ، فرصت دهيد يا او را بَرِى ءُالذمّه كنيد)).
    مرحوم كُلينى در همين باب ، روايت ديگرى از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه حضرت فرمودند:
    و مَن اءَنظر مُعسرا كان له على اللَّه عزَّ و جَلَّ فى كُلّ يوم صدقة بمثل ماله حتّى يَستَوفِيه ، ثم قال اءَبوعبداللَّه عليه السلام : ((و ان كان ذو عسرة فنظرة الى ميسرة و اءَن تَصَدَّقوا خير لكم اءِن كنتم تعلمون (846))) اءَنَّه معسر فتصدَّقوا عليه بمالكم فهو خير لكم (847).
    ((هركس گرفتارى را مهلت بدهد تا قادر به پرداخت شود، خداوند به اندازه آن مال در هر روز براى او حساب صدقه بازمى كند، سپس امام عليه السلام به آيه شريفه اى استشهاد فرمودند كه خداوند مى فرمايد: اگر بدهكار، قدرت پرداخت نداشته باشد، او را تا وقت توانايى ، مهلت دهيد؛ و اگر براى خدا بر او ببخشيد؛ اين براى شما بهتر است چنانچه به مصلحت خود دانا باشيد)).
    در روايت ديگرى از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه فرمودند:
    خَلُّوا سبيل المُعسِرِ كَمَا خَلَّاهُ اللَّه عزَّ و جَلَّ(848).
    ((همان طور كه خداوند از افراد معسر و گرفتار مى گذرد، شما نيز از آنها درگذريد)).
    مثلا خداوند روزه را در ماه مبارك رمضان و نماز را با شرايط خاص براى اوقات پنج گانه واجب كرده است ، اما اگر كسى معسر باشد، دچار سختى و عذرى باشد، يقينا تكليف به آن ترتيب كه بيان شده از او برداشته مى شود.
    اين روشى است كه خداوند متعال نسبت به مطالبات خود اتخاذ كرده است ؛ از بندگانش نيز انتظار مى رود كه همان سيره را اتخاذ كنند.
    3 - اطعام نيازمندان
    مواردى از اين قبيل فراوان است ؛ مثلا نسبت به افرادى كه توان تاءمين خوراك و غذاى روزمره و تهيه پوشاك خود را ندارند، اطعام طعام و تهيه لباس سفارش شده است . در اين باره امام موسى كاظم عليه السلام مى فرمايند:
    مِن موجبات المَغفِرَةِ اطعامُ الطَّعام (849).
    ((يكى از موجبات آمرزش ، غذا دادن و اطعام است )).
    يا در روايت ديگرى از رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم نقل شده است كه مى فرمايند:
    خيركم مَن اءَطعم الطَّعام (850).
    ((بهترين شما كسى است كه اهل اطعام است )).
    ائمه معصومين عليهم السلام نيز خود را به اين صفت ستوده اند:
    انَّا اءَهل بيت اءُمِرنا اءَن نُطعِمَ الطَّعام (851).
    ((ما اهل بيت خانواده اى هستيم كه ماءمور به اطعام طعام شده ايم )).
    يا در سخن ديگرى امام صادق عليه السلام مى فرمايند:
    من المُنجيات اطعام الطَّعام (852).
    ((يكى از موجبات نجات - از غضب الهى - اطعام نمودن است )).
    انَّ الله عز و جل يُحبُّ اطعام الطَّعام (853).
    ((خداوند متعال ، اطعام طعام را دوست دارد)).
    خدا اطعام طعام را دوست دارد؛ زيرا موجب مغفرت و تعالى رتبه انسان و قرار گرفتن وى در شمار اخيار و باعث نجات مى شود.
    علاوه بر همه اين روايات ، خداوند اين بندگانش را بدون در نظر گرفتن اين كه او بنده خوب و خداپرست است يا بنده مشرك و ملحد روزى مى دهد. خدا همه بندگان را دوست دارد؛ گرچه دوستى هم مراتبى دارد و هر كه داراى مكارم بيشتر باشد، خداوند نيز او را بيشتر دوست دارد. در روايتى از امام محمَّد باقر عليه السلام آمده است :
    انَّ مِن اءَحبِّ عباد اللَّه الى اللَّه لَمَن حبَّب اليه المعروف و حبَّب اليه فَعَالَهُ(854).
    ((خداوند از ميان بندگان ، كسانى را بيشتر دوست دارد كه به معروف علاقه دارند و به آن عمل مى كنند)).
    براى كسى كه معروف را دوست دارد و آن را انجام مى دهد، بهترين ثمره اش اين است كه محبوب ذات ذوالجلال الهى است و اين يقينى است كه هيچ محبى ، حبيب خود را در دنيا و آخرت رها نمى كند.
    اگر انسان ، محبوب كسى شد، يقينا آن محب ، هرچه در توان دارد براى سعادت محبوبش انجام مى دهد. از آن جا كه خداوند معروف و خير را دوست دارد، فاعل آن را هم دوست دارد. در روايتى كه امام صادق عليه السلام آن را از پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم نقل مى كند مى فرمايند:
    كُلّ معروف صدقة و الدَّالُّ على الخير كفاعله (855).
    ((هر عمل معروفى ، براى صاحب آن صدقه است و كسى كه دلالت بر خير مى كند، اهل خير مى شود و مانند كسى است كه فعل معروف را انجام داده است )).
    در تبيين اين مطلب در روايتى از امام موسى بن جعفر عليه السلام آمده است :
    خير مِنَ الخير فاعِلُهُ(856).
    ((بهتر از خود خير، فاعل خير است )).
    يعنى به همان مقدار كه خير و معروف محبوب خدا است ، فاعل آن نزد خدا محبوب است . اين آثارى است كه در اين چند روايت ذكر شده است . در نتيجه كسى كه محبوب خدا شد، هم در دنيا و هم در آخرت نتيجه آن را مى بيند و خدا محبوبش را چه در دنيا و چه در آخرت رها نمى كند.
    آثار دنيوى و اخروى عامل به معروف
    در روايات براى اهل معروف ، آثار دنيوى نيز ذكر شده است ؛ امام صادق عليه السلام از اجدادش عليهم السلام نقل مى فرمايند:
    صَنَائِعُ المعروف تَقِى مَصَارِعَ السُّوء(857).
    ((به جاى آوردن معروف ، انسان را از حوادث نابهنگام و سوء محافظت مى كند)).
    به تعبير روايت قبل كه هر كار نيكى صدقه است ؛ همان گونه كه در ذهن ما، عموما اين معنا جا افتاده كه صدقه ، انسان را از بليه و خطر حفظ مى كند، در اين جا معروف نيز همين اثر را دارد؛ به تعبير ديگر لازم نيست صدقه فقط پول دادن و يا كمك كردن به نيازمندان باشد، بلكه عمل معروف نيز صدقه است و انسان را از حوادث و پيشامدهاى ناگوار مصون نگه مى دارد. در روايت ديگرى از وجود مبارك امام باقر عليه السلام آمده است كه فرمودند:

  5. #25
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض







    يعنى خداوند به كسانى كه درباره آنها كار معروف و خيرى انجام شده است مقام شفاعت مى دهد تا شفاعت انسان هايى را بكنند كه حوايجشان را برآورده كرده اند.
    نكات قابل توجه در عمل به معروف
    براى انجام كار خير بايد به چند نكته توجه داشت :
    1 - عدم تبعيض در اهل معروف
    اين كه انسان براى همگان خيرخواهى و اقدام به فعلا معروف كند و تبعيض قائل نشود. از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه فرمودند:
    اصنَعِ المعروفَ الى مَن هُو اءَهله و الى مَن ليس اءَهلِهِ، فاءِن لم يكُن هوَ مِن اءهله فكُن اءَنت مِن اءَهلِهِ(864).
    ((در انجام دادن معروف براى كسى كه صلاحيت و اهليت آن را دارد و كسى كه اهليت آن را ندارد كوتاهى نكن ؛ هر چند او اهليت پذيرش معروف را ندارد، تو اهل انجام و اقدام به معروف باش )).
    در روايتى از موسى بن جعفر عليه السلام تعبير زيبايى است كه مى فرمايند:
    اءَخَذَ اءَبى بيدى ثمَّ قال يا بُنىَّ! انَّ اءبى محمَّد بن على عليهماالسلام اءَخذ بِيَدى كَمَا اءَخذت بيدك و قال انَّ اءَبى علىِّ بن الحسين عليهماالسلام اءَخذ بيدى و قال يا بُنَىَّ! اِفعَلِ الخير الى كُلّ مِن طلبه منك فان كان مِن اءَهله فقد اءَصبت موضعه و ان لم يَكُن مِن اءَهله كُنتُ اءَنت مِن اءَهله و ان شَتَمَكَ رجُل عن يمينك ثمَّ تحوَّل الى يسارك فاعتَذِر اليك فاقبَل عُذرَهُ(865).
    ((پدرم دست مرا گرفت و سپس گفت فرزندم ! همان طور كه من دست تو را گرفته ام ، پدرم امام باقر عليه السلام دست مرا گرفت و گفت پدرم على بن الحسين عليهماالسلام دست مرا گرفت و گفت فرزندم ! در انجام خير و معروف نسبت به هر كسى كه از تو مطالبه خير مى كند، كوتاهى نكن ؛ اگر او اهليت آن را دارد، خير به جايگاه خود رسيده است و اگر اهليت آن را ندارد، تو شايستگى خود را نشان داده اى و اگر كسى از طرفى به تو ناسزا گفت و از ديگر سو از تو معذرت خواست ، عذر او را بپذير)).
    روايات فراوانى با اين مضمون داريم ؛ از آن جمله صدوق با اِسناد از رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه وآله و سلم نقل مى كند كه حضرت فرمودند:
    راءس العقل بَعدَ الاِيمان ، التَّودُّد الى النَّاس واصطناع الخير الى كُلّ بَرّ و فاجر(866).
    ((اساس خرد و عقل آدمى - آنچه انسان را به ايمان هدايت مى كند - اظهار دوستى و مودت با مردم و انجام خير و معروف نسبت به هر انسان نيك و فاجرى است )).
    خدمت به همگان ، نشانه عقل است . دوست داشتن بايد در افعال انسان بروز و ظهور يابد. اين كه انسان مدعى باشد ديگران را دوست دارد، كافى نيست ، بلكه بايد بذر دوستى همه انسان ها را در دل خود غرس كرده باشد و ميوه آن درخت ، در دست ، پا، جوارح و انديشه او جلوه كند و در انجام فعل خير براى ديگران ، مسامحه نكند؛ همگان را دوست داشته باشد و به همگان خدمت كند.
    در اين صورت ، به نتيجه اى مى رسد كه امام صادق عليه السلام مى فرمايند:
    انَّ الجنَّة بابا يُقال له المعروف ، لا يدخله الا اءَهل المعروف (867).
    ((بهشت درى دارد به نام ((باب المعروف )) و از آن در هيچ كس جز اهل معروف و خير وارد نمى شود)).
    در اين كه انسان موظف است اهل معروف باشد، جاى هيچ بحثى نيست ؛ منتها در برخى از روايات به نكات دقيقى برمى خوريم كه قابل تاءمّل است .
    مثلا در انجام فعل خير، بى حساب اقدام نكند؛ حدود فعل خير را كاملا بشناسد و رعايت كند؛ شايستگى فرد و جامعه اى كه مى خواهد به آن خدمت كند بسنجد تا مبادا عمل خير ضايع و نابود شود و از فعل معروف ، قدردانى و سپاسگزارى نشود.
    2 - بررسى محدوده معروف
    عمل معروف ، گاه نسبت به يك فرد از افراد جامعه است و گاه نسبت به همه جامعه ؛ در هر دو صورت ، وجود فاعل خير، بايد ابتدا زمينه آن را بررسى كند كه آيا شايستگى احسان و خير دارد يا ندارد؛ چرا كه گاهى انجام كار خير و معروف در غير جايگاه و موضع مناسبش ، مفاسد و آثار سويى درپى دارد و حتى ممكن است اختلالات اجتماعى ايجاد كند.
    سخنى از امام عسكرى عليه السلام نقل مى كنند كه حضرت فرمودند:
    انَّ للسَّخاء مقدارا فان زاد عليه فهو سَرَف ، و للحَزم مقدارا، فان زادَ عليه فهو جُبن ، و للاقتصاد مِقدارا، فان زاد عليه فهو بُخل ، و للشَّجاعة مقدارا، فان زاد عليه فهو تَهَوُّر(868).
    ((براى سخاوت ، اندازه اى است كه بيش از آن اسراف است . براى احتياط مقدارى است كه بيش از آن ترس و خوف است . اقتصاد و ميانه روى در امور مالى ، اندازه اى دارد كه بيش از آن به بخل مى انجامد. شجاعت هم حد و حدودى دارد كه اگر از حد خود بگذرد، تهور و بى باكى است )).
    همه موازين اخلاقى ، داراى حدودى اند كه بايد رعايت شوند و اقدام به خير هم از اين قاعده مستثنى نيست . حداقل و حداكثرى دارد كه كمتر يا افزون تر از آن موجب تباهى است . اين حد و مرز در توصيه هاى رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم به اميرالمؤ منين عليه السلام چنين ذكر شده است :
    يا علىُّ! اءَربعة يذهبن ضياعا، الاكلُ على الشِّبَعِ، و السِّراج فى القمر، و الزَّرع فى السَّبخة ، و الصَّنيعةُ عند غير اءَهلها(869).
    ((يا على ! چهار چيز است كه ضايع مى شود و از بين مى رود اول ، خوردن هنگام سيرى ؛ دوم ، روشن كردن چراغ هنگامى كه خورشيد يا ماه طالع است و انسان نيازى به نور ندارد؛ سوم ، كشت و زرع در زمين شوره زار و سخت ؛ چهارم ، انجام كار خير براى كسانى كه اهليت آن را ندارند)).
    در مورد اخير، نكته هاى اخلاقى و اجتماعى مهمى نهفته است كه بايد به آن توجه كرد؛ اگر انسان ، خدمتى را براى كسى كه صلاحيت ندارد، انجام دهد، آن كار خير را ضايع كرده است . عدم صلاحيت ، صورت هاى مختلفى دارد، مثلا ثروتمندى در لباس فقير، دست تكدى پيش ديگران دراز كند و كمك بخواهد؛ اگر كسى با علم به وضع او، كمك كند، مال خود را ضايع كرده است . با اين كه نفس كمك كردن به ديگران ، كارى ارزشمند و مورد توصيه دين است ، اما اينجا هر انسانى درك مى كند كه پول به انسان غير مستحقّ دادن ، تباه كردن مال است . در سخنى از اميرالمؤ منين عليه السلام نقل شده است كه فرمودند:
    مَن كانَ له منكم مال فايِّاه و الفساد، فانَّ اعطاءَه فى غير حقِّه تبذير و اسراف (870).
    ((اگر ثروتمند هستيد، مراقب باشيد مال خود را با دادن به كسى كه صلاحيت گرفتن آن را ندارد فاسد نكنيد؛ زيرا اين كار، تبذير و اسراف است )).
    معروف ، منحصر به كمك مالى نيست ، بلكه يك سلسله اخلاقيات نيز از جمله افعال معروف است ؛ مثلا كمك به افراد ناتوان و عفو و گذشت از ستم ستمگر، كه اين سيره افراد كريم است .
    در اين باره بايد گفت كه اغماض از ظلم ظالم ، معروف است ، اما اگر اغماض از ظلم اين فرد، باعث تجرّى وى شود، ديگر معروف نخواهد بود. در حقوق پايانى رساله يكى از حقوقى كه ذكر شده اين است كه :
    وَ اَمَّا حقّ مَن سائك اءن تعفُو عنه .
    ((حقّ كسى كه به تو ستم و ظلمى كرده است ، اين است كه او را عفو كنى )).
    اما چنانچه اين عفو و اغماض ضرر بزند و باعث شود كه او متجرى شود، نبايد از ستم او اغماض كرد؛ در اين موارد، به اجراى حد تاءكيد شده است . و در روايتى داريم كه گاه ثمره خير وارده بر اجراى حد، بيشتر از چهل روز بارش باران است (871).
    خداوند خود اهل عفو و رحمت است ، در عين حال ، قانون الهى اين است كه اگر از عفو و اغماض سوءاستفاده شد يا موجب ضرر به ديگران شد، جاى عمل به معروف نيست و چنانچه كسى به آن مبادرت كند، فعل معروف را ضايع كرده است . در سخنى كوتاه ، اما بسيار شيرين و پرمحتوا اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
    ((ظلم المعروف مَن وَضَعَه فى غَير اءَهله (872).
    ((كسى كه نسبت به فرد غيرشايسته اى معروفى را انجام دهد، به معروف ستم كرده است )).
    3 - كرامت و تفضل بودن معروف
    نكته ديگر اين كه معروف ، تفضل و كرامت اخلاقى است ؛ نه قانون ، اما بعضى تفضل ديگران را حقّ دانسته و هميشه خود را طلبكار انسان هاى كريم مى دانند كه البته اين مقدار اشكال ندارد؛ چنان كه در روايتى به نقل از اميرالمؤ منين عليه السلام آمده است :
    الكريم يَرى مكارمَ اءفعالِهِ دينا عليه يَقضيه (873).
    ((انسان كريم ، مكارم افعالش را دَينى برعهده خود مى داند كه بايد آن را ادا كند)).
    اما افرادى هستند كه نه تنها هميشه خود را طلبكار مى دانند، بلكه روح شكر و زبان شكرگزارى در وجود آنها نيست ؛ يعنى هرگز حاضر نيستند از احسانى كه به آنها شده است شكرگزارى كنند. در حالى كه هه بحث ما در اين بود كه امام سجاد عليه السلام فرمودند:
    وَ اَمَّا حقّ ذى المعروف عليك ، فاءَن تشكره .
    ((حقّ صاحب معروف بر تو آن است كه او را شكر كنى و سپاس گويى )).
    سپاس در اين است كه همواره او را ياد كنى و نزد ديگران عمل خير او را اشاعه دهى . عده اى ، نه تنها سپاسگزارى نمى كنند و خوبى هاى فرد را اشاعه نمى دهند، بلكه به ذكر سيئات و تهمت و افترا زدن به كسانى مى پردازند كه در حقّ آنها احسان كرده اند؛ در نتيجه باعث از بين رفتن روح خدمت گزارى و نيكوكارى در جامعه مى شوند. امام صادق عليه السلام در روايتى مى فرمايند:
    لعن اللَّه قاطعى سبيل المعروف ، و هو الرَّجل يُصنع اليه المعروف فيكفره ، فيمنع صاحبه اءَن يصنع ذلك الى غيره (874).
    ((خداوند قاطع سبيل معروف را لعنت كند؛ او كسى است كه نسبت به او خدمتى مى شود و او نه تنها شكر نعمت نمى كند، بلكه كفران هم مى كند و كفران نعمت باعث مى شود كه صاحب معروف ، عمل و كار خير براى ديگران انجام ندهد)).
    قطع طريق معروف ، از بزرگترين سيئات اخلاقى است و كسانى كه داراى چنين روحيه اخلاقى اند، به طور طبيعى نبايد از فعل معروف بهره مند شوند؛ وگرنه نتيجه اين مى شود كه گفته شد. اين تعبير در روايتى از اميرالمؤ منين عليه السلام نيز آمده است كه مى فرمايند:
    الكرامةُ تُفسد من الَّئيم بقدر ما تُصلح من الكريم (875).
    ((كرامت و بزرگوارى ، همان مقدار كه انسان كريم را بزرگى مى بخشد، انسان پست را خوار و فاسد مى كند)).
    بزرگوراى فرد كريم به همان اندازه كه ملكات اخلاقى وى را به ارج مى رساند، در انسان هاى پست و لئيم ، اثر منفى مى گذارد و آنهارا فاسد مى كند. يعنى همان طور كه به صلاح افراد كريم مى انجامد به فساد اخلاقى لئيم منتهى مى شود.
    به عنوان نمونه ، در جامعه افرادى هستند كه با نثار عمر، مال ، اعتبار و آبروى خود، منشا خيرات و آثار فراوانى براى افراد هستند، اما در مقابل ، افراد پستى پيدا مى شوند كه آنها را تخطئه مى كنند و به جاى شكرگزارى يا حداقل سكوت با تخريب كردن باعث مى شوند كه در ايشان رغبت به انجام خير از بين برود. اين يك ضربه جدى اجتماعى است و يقينا اثر منفى در روح و روان افرادى مى گذارد كه مى خواهند به كار خير مبادرت كنند.
    4 - قصد تقرّب به پروردگار
    نكته ديگر اين است كه بايد نيت انسانى كه مى خواهد به عمل خير و معروف اقدام كند، خيرخواهى ديگران به قصد تقرب باشد؛ يعنى از اين كه ديگران مشكلشان حل مى شود، شادمان شود؛ نه اين كه آن را وسيله رياكارى و تظاهر قرار دهد و صرفا براى خودنمايى انجام دهد؛ كه اگر چنين شود، فعل معروف خود را ضايع كرده است . امام صادق عليه السلام در روايتى مى فرمايند:
    اذا اءَردت اءَن تَعرِفَ الى خير يَصِيرُ الرَّجلُ اءَم الى شَرّ، فانظُر اءَين يَصنَعُ معروفه (876).
    ((اگر مى خواهى بدانى كه فردى به سوى خير مى رود يا شر، ببين كار خيرش را كجا انجام مى دهد)).
    يعنى خوب بنگر اين كار معروف را براى چه كسى انجام مى دهد، اگر او شايستگى و لياقت اين معروف را دارد، اين فرد اهل خير است ، اگر اهليت خير را ندارد، معلوم مى شود كه نيت فاعل خير، خالص نبوده است . بنابراين ، در معروف تصحيح نيت امرى اساسى است .
    29 - حقّ مؤ ذّن
    وَ اَمَّا حقُّ المؤ ذّن ، فاءَن تَعلَمَ اءَنَّه مُذكِّرك بربِّكَ، و دَاعيَكَ الى حظِّك ، و اءَفضَلُ اءَعوانِكَ على قَضاءِ الفَريضَةِ الَّتى افتَرَضَهَا اللَّه عليكَ، فتَشكُرُهُ على ذلك شُكرَكَ للمُحسِنِ اِلَيك ، و ان كُنتَ فى بَيتِكِ مُتَّهِما لذلك لَم تَكُن للَّهِ فى اءَمره متَّهِما و عَلِمتَ اءَنَّه نَعمَة مِن اللَّه عليك لا شكَّ فيها، فاءَحسِن صُحبة نِعمَةِ اللَّه بِحَمدِ اللَّه عليها على كُلّ حال ، و لا قوَّةَ الا بِاللَّه .
    ((وَ اما حقّ اءَذان گو اين است كه بدانى او خدايت را به ياد تو مى آورد و تو را به حظ و نصيبى كه دراى ، دعوت مى كند و او بهترين ياور و كمك كار تو در انجام واجبى است كه خداوند به عهده تو نهاده است ، پس او را بر اين كار، سپاس گوى ؛ همچنان كه نيكوكارى را نسبت به خود سپاس مى گويى و اگر در خانه ات نسبت به مؤ ذّن بدبينى دارى (و او را به دلايلى متهم مى دانى ) در امر اءَذان نبايد او را متهم كنى و بايد بدانى كه او نعمتى خدادادى است و بايد با نعمت خدا خوشرفتارى كنى و در هر حال شكرگزار نعمت هاى الهى باشى )).
    حقّ بيست و نهم از حقوقى كه امام سجاد عليه السلام در رساله مباركه حقوق بيان فرموده اند، حقّ مؤ ذّن است . معناى كلمه اءَذان ، از نظر اصطلاح خاص مسلمانان ، همان اذكار و جملات مخصوصى است كه شهادت به يگانگى خداوند متعال ، و رسالت رسول اللَّه صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم و تشويق و تحريض بر نماز در اوقات معين است و در لغت به معناى اعلام چيزى با ندا و فرياد است (877).
    در سوره مباركه يوسف در ادامه داستان برادران يوسف عليه السلام كه بعد از قدرت و حكومت او، براى خريد گندم نزد عزيز مصر رفتند و او برادران را شناسايى كرد و براى نگه داشتن برادر، تمهيدى انديشيد و كَيل و پيمانه گندم را در ظرف بنيامين قرار داد، مى فرمايد:
    ثمَّ اءَذّن مؤ ذّن اءَيَّتها العير انَّكم لسارقون (878).
    ((مؤ ذّن ى فرياد زد كه اهل قافله ! شما دزد هستيد)).
    و در جاى ديگرى از آيات كريمه قرآن در سوره مباركه توبه مى فرمايد:
    و اءَذان مِّن اللَّه و رسوله الى النَّاس يوم الحجّ الاكبر اءَنَّ اللَّه برى ء مِّن المشركين و رسوله (879).
    ((اين اعلام از جانب خدا و رسول او است به مردم در روز عيد قربان كه خدا و رسولش از مشركان بيزارند)).
    تاريخچه اءَذان در اسلام
    آن طور كه از روايات استفاده مى شود پيدايش اءَذان به آغاز ورود رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم به مدينه منوره بازمى گردد، اما رواياتى هست كه با توجه به آنها پيدايش اءَذان به پيش از آن ؛ يعنى ليلة الاسرى يا شب معراج برمى گردد. اين روايت صحيح را زراره از امام محمَّد باقر عليه السلام نقل مى كند كه حضرت فرمودند:
    لمَّا اءُسرِىَ برسول اللَّه صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم الى السَّماء فبَلَغَ البيتَ المَعمُورَ و حَضَرَتِ اَلصَّلاة ، فاءَذَّنَ جَبرَئِيلُ و اءَقَامَ، فَتَقَدَّمَ رسول اللَّه صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم و صَفَّ الملائِكَةُ و النَّبيُّونَ خَلفَ محمَّد صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم (880).
    ((شبى كه رسول اللَّه صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم به معراج رفتند، وقتى به بيت المعمور رسيدند، موقع نماز، جبرئيل عليه السلام اءَذان و اقامه گفت و پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله وسلم جلو ايستادند و ملائكه و انبيا به حضرت اقتدا كردند)).
    بنابر اين روايت ، اءَذان در شب معراج به پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم آموخته شد. روايت ديگرى از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه حضرت فرمودند:
    لمَّا هَبَطَ جبرئيل عليه السلام بالاَذَانِ عَلَى رسول اللَّه صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم ، كانَ رَاءسُهُ فى حِجرِ عَلِىّ عليه السلام ، فاءَذَّنَ جبرئيل عليه السلام ، و اءَقَامَ، فَلَمَّا انتَبَهَ رسول اللَّه صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم قال : يا علىُّ! سَمِعتَ؟ قال عليه السلام : نَعَم ، قال صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم : حَفِظتَ؟ قال عليه السلام : ادعُ بلالا فعلِّمه ، فدَعا علىّ عليه السلام بَلالا فَعَلِّمَهُ(881).
    ((زمانى كه جبرئيل عليه السلام ماءمور ابلاغ اءَذان بر پيامبر اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم شدند سر مبارك حضرت بر دامن اميرالمؤ منين عليه السلام بود. جبرئيل عليه السلام اءَذان و اقامه را بر پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم وحى كرد. پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم كه به مطلب آگاه شدند خطاب به اميرالمؤ منين عليه السلام فرمودند: يا على ! شنيدى ؟ گفت : آرى ، فرمودند: حفظ كردى ؟ گفت : آرى ، گفتند: بلال را صدا كن و به او بياموز. اميرالمؤ منين عليه السلام بلال را صدا كردند و اءَذان را به او آموختند)).
    از اين روايت معلوم مى شود كه اساسا همه قرآن و دستورات الهى ، در ليلة القدر يك جا به پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم نازل شد؛ منتها پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم ماءمور به ابلاغ نبودند؛ مگر جايى كه جبرئيل عليه السلام نازل شده ، آن آيات خاص و يا مطالب مخصوص را ابلاغ مى كردند. احتمالا درباره اءَذان همچنين بوده است ؛ چون معراج معروف رسول اللَّه صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم در مكه و قبل از مهاجرت به مدينه بود.
    در قرآن كريم مى خوانيم :
    سبحان الَّذى اءَسرى بعبدِهِ لَيلا مِنَ المسجد الحرام الى المسجد الاَقصَى الَّذى بارَكنَا حَولَهُ لِنُرِيَهُ مِن آياتِنا انَّه هو السَّميع البصير(882).
    ((پاك و منزه است خدايى كه شبى بنده خود را از مسجد الحرام به مسجدالاَقصايى كه پيرامونش را مبارك ساخت ، سير داد تا آيات خود را به او بنمايد؛ كه خدا به حقيقت شنوا و بينا است )).
    بنابراين ، دستور اءَذان هم مثل بقيه احكام از همان آغاز بعثت و در مكه صادر شده است ؛ منتها حضرت ماءمور اجرا و ابلاغ آن به مردم نبودند؛ تا وقتى كه به مدينه مهاجرت كردند؛ كه ان شاء اللَّه در ادامه بحث به آن اشاره خواهيم كرد.
    در بعضى از آيات كريمه قرآن هم به اين عمل خاص اشاره شده است ؛ در سوره مباركه مائده مى فرمايند:
    واذا نَادَيتُم اِلَى اَلصَّلاة اتَّخَذُوا هُزُوا و لَعِبا ذلك بانَّهُم قوم لا يَعقِلون (883).
    ((وقتى مردم را به نماز دعوت مى كنيد، عده اى مسلمانان را مسخره مى كنند كه اين عمل آنها، از روى بى تدبيرى است )).
    يا در سوره مباركه جمعه مى فرمايد:
    يا اءَيُّها الذين آمنوا اذا نودى للصلاة من يوم الجمعة فاسعوا الى ذكر اللَّه و ذرو البيع ذلكم خير لكم ان كنتم تعلمون (884).
    ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هرگاه شما را براى نماز روز جمعه بخوانند، به ذكر خدا بشتابيد و كسب و تجارت را رها كنيد، كه اگر بدانيد اين نماز بهتر خواهد بود)).
    فاضل مقداد، صاحب كتاب ((كنز العرفان فى تفسير آيات الاحكام )) مى گويد: همه مفسران اتفاق نظر دارند كه منظور از دعوت و ندا در آيات قرآن ، همان اءَذان است (885).
    از مجموع رواياتى كه نقل كرديم استفاده مى شود كه آيات كريمه قرآن و روايات متعدد به اءَذان اصطلاحى اشاره كرده اند؛ منتها شهيد اول در كتاب ((ذكرى الشيعة )) روايتى را نقل مى كنند كه حاكى از زمان تاريخى اين عمل و تاثير بسيار مثبت آن در ايجاد تحول در جوامعى است كه مستمع اين كلمات زيبا بوده اند.
    اين روايت ، انسان را به ياد بسيارى از اتفاقاتى مى اندازد كه در صدر اسلام روى داده است ؛ مثلا جايى كه مشركان بر عليه وحى الهى ، دعوت پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم و محتواى دعوت آن حضرت ، شايعه سازى كرده و به آن حضرت افترا مى زدند. ابن ابى عقيل روايتى از امام صادق عليه السلام بيان كرده است كه :
    اءَنَّه لَعَنَ قَوما زَعَمُوا اءَنَّ النَّبىَّ صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم اءَخذ الاَذان من عَبد اللَّه بن زيد، فقال يَنزِلُ الوَحىُ عَلَى نَبيِّكُم فَتَزعُمُوَن اءَنَّه اءَخذ الاَذان من عبدِاللَّه بن يزيد(886).
    ((حضرت ، كسانى را كه گمان مى كنند پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم اءَذان را از عبداللَّه بن يزيد آموخته اند، لعن كردند و فرمودند بر پيامبر شما وحى نازل مى شود، ولى شما گمان مى بريد كه اءَذان را از عبداللَّه بن يزيد ياد گرفته است !)).
    علت اين مطلب آن است كه بعضى از علماى عامه از قداست احكام شرعيه ، غفلت نموده و تصور كرده اند كه بعضى از اين احكام قابل اءخذ از ديگران است .
    در سيره حلبى نقل شده است :
    در روزهاى ابتداى ورود رسول اللَّه صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم به مدينه مسلمانان جمع شده بودند و درباره چگونگى اطلاع از اوقات نماز چاره انديشى مى كردند كه پيغمبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم براى اقامه نماز جماعت ، به مسجد تشريف مى برند. هر كسى نظرى داد بعضى گفتند كه با ناقوس خبر مى دهيم ؛ بعضى گفتند كه از شيپور استفاده مى كنيم ؛ بعضى ديگر گفتند كه پرچمى را بر بالاى بامى مى افرازيم و حتى بعضى پيشنهاد كردند كه آتش بيفروزيم كه با همه اين راه ها؛ مخالفت شد؛ چون هر كدام ، به صورتى تقليد از مذاهب ديگر بود؛ ناقوس و شيپور از نصارا و يهود بود و افروختن آتش از مجوس . تا اين كه پيغمبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم العياذباللَّه متحير شد كه چه كند تا اين مشكل حل شود. عبداللَّه بن زيد تلاش مى كرد كه اين مشكل را حل كند، فردى را ديد كه ، ناقوسى در كوچه به دوش گرفته و حمل مى كند، مى خواست آن را براى پيامبر بخرد. تا اين كه عبداللَّه در خواب ديد مسلمانان بايد اين كلمات جملات اءَذان را بلند بگويند تا مساله اعلام نماز حل شود(887).
    بعضى از عامه اين قصّه را به صورت ديگرى نيز نقل كرده و گفته اند كه قبل از عبداللَّه ، يكى از خلفا چنين خوابى ديده است (888).
    به هر حال ، هيچ كدام از اين دو نقل نه مستند قوى تاريخى دارد و نه با قداست تشريع احكام الهى سازگار است . اين كه مستند تاريخى ندارد روشن است ؛ چرا كه صرفا نقل يك رويا و خوابى است كه به يك فرد معمولى نسبت داده شده است .
    اما همان طور كه اشاره شد خداوند متعال ، احكام و دستورات خود را در شب معراج به صورت يك مجموعه و در قالب آيات كريمه قرآن ، به پيامبرش الهام فرمود و بعد از آن جبرئيل عليه السلام ماءمور بود كه در مواقع خاصى كه مصلحت الهى اقتضا مى كرد، زمان ابلاغ آنها را به رسول اللَّه صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم اعلام كند؛ كه اين مرحله ، نزول تدريجى قرآن نام گرفته است ؛ از جمله اين مسائل ، مساله اءَذان است كه پيغمبر در شب معراج آن را از جبرئيل آموختند. او در محضرت حضرت ، اءَذان و اقامه گفت .
    پيغمبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم در مكه بسيار محدود و محذور بودند و هيچ امكانى براى اعلام اءَذان به صورت كنونى نبود؛ حتى آن روزهاى اول ، نماز را هم پنهانى و همراه با خوف انجام ميدادند. زمانى كه جبرئيل عليه السلام ماءمور ابلاغ اءَذان بر پيامبر اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم شدند سر مبارك حضرت بر دامن اميرالمؤ منين عليه السلام بود. جبرئيل اءَذان و اقامه را بر پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم وحى كرد. پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم كه به مطالب آگاه شدند خطاب به اميرالمؤ منين عليه السلام فرمودند: يا على ! شنيدى ؟ گفت : آرى ، فرمودند: حفظ كردى ؟ گفت : آرى ، گفتند: بلال را صدا كن و به او بياموز. اميرالمؤ منين عليه السلام بلال را صدا كردند و اءَذان را به او آموختند.
    از همان روز بلال به صورت رسمى مؤ ذّن شد و مواقع نماز را براى مردم اعلام مى كرد. اين كه كسى خواب ديده و يا يكى از خلفا، زودتر خواب ديده يا بلال ديرتر متوجه شده و غيره ، مثل بسيارى از مجعولاتى است كه حتى اهل دقت از عامه هم آن را ضعيف دانسته اند و آن را نمى پذيرند.
    بنابراين ، همان طور كه در روايات گذشته به آن اشاره كرديم مساله اءَذان ريشه در وحى دارد و منشا تاريخى آن هم شب معراج است . اءَذان جنبه اعلامى دارد و اصلا كلمه اءذن به معناى اجازه و رخصت است ؛ يعنى اعلام اين كه شما مجازيد اين كار را انجام دهيد. معناى لغوى اءذن و اجازه هم ، اعلام است ، بنابراين يك امر اعلامى است .
    جايگاه مؤ ذّن در اسلام
    حال بعد از اين مقدمه بايد بپرسيم حقّ مؤ ذّن چيست ؟ امام سجاد عليه السلام فرمودند:
    وَ اَمَّا حقّ المؤ ذّن ، فاءَن تعلم اءَنَّه مذكِّرك بربك ، و داعيك الى حظِّك ، و اءَفضل اءَعوانك على قضاء الفريضة التى افترضها اللَّه عليك .
    امام عليه السلام ابتدا جايگاه مؤ ذّن را بيان مى فرمايند كه يكى از منزلت هاى او اين است كه ذكر و ياد خداوند متعال را در قلب ها زنده مى كند؛ او انسان را به استفاده از آن ثمره و بهره اى كه خداوند متعال ، براى مؤ منان در نماز قرار داده است دعوت مى كند.
    مؤ ذّن بهترين ياور انسان است تا او بر فرايض خود تنبه پيدا كند؛ چون هميشه براى همه انسان ها ابتلائات معمول وجود داشته و دارد و گاهى اين اشتغالا ت زندگى و ابتلائات مادى چنان انسان را سرگرم مى كند كه حتى از قضاى واجباتش نيز غفلت مى كند. در چنين شرايطى كسى كه انسان را متنبه و متوجه غفلت خود مى كند، بر انسان حقوقى پيدا مى كند.
    قبل از اين كه به حقوق مؤ ذّن بپردازيم و عبارات امام عليه السلام را تبيين كنيم ، رواياتى را درباره مقام مؤ ذّن و ارزش او از منابع و مآخذ روايى ذكر مى كنيم . مرحوم صدوق در((ثواب الاعمال )) نقل مى كند:
    اءطولُ النَّاسِ اءعناقا يومَ القيامةِ المؤ ذّن ونَ(889).
    ((سرافرازترين مردمان روز قيامت ، مؤ ذّن ان هستند)).
    يا در روايت ديگر امام رضا عليه السلام از پيغمبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم نقل مى كنند كه فرمودند:
    المؤ ذّن ون اءطولُ النَّاس اءعناقا يوم القيامة (890).
    ((در قيامت ، مؤ ذّن ان از همه مردم سرافرازترند)).
    يقينا مراد معنوى ظاهرى لفظ نيست كه در قيامت ، مؤ ذّن ان انسان هاى بلند قامتى باشند؛ ناموزون با گردن هاى بسيار دراز، بلكه اين گردن فرازى به اين معنا است كه از يك شاخصه و برجستگى خاصى برخوردارند، كه در ميان جماعت قيامت گم نمى شوند، بلكه مورد عنايت و توجه جمع واقع مى شوند.
    درباره مؤ ذّن بايد گفت اين ثمره و اثر وضعى و علمى كار او است ؛ يعنى همين كه او در دنيا خدا را به ياد بندگان مى آورده است ، خداوند هم در قيامت ، همه توجهات را به سمت او جلب مى كند و او را مورد توجه خلق اولين و آخرين قرار مى دهد.
    پاداش مؤ ذّن و اءَذان گفتن
    مرحوم مفيد از امام باقر وَ امام صادق عليهماالسلام نقل مى كند كه فرمودند:
    قال رسول اللَّه صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم يغفر للمؤ ذّن مَدَّ صوته و بصره و يُصَدِّقُه كُلّ رَطب و يابس ، و له بكُلّ مَن يُصلّى باءَذانه حسنة (891).
    ((خداوند براى مؤ ذّن تا زمانى كه صدايش بلند است و تا جايى كه چشمش كار مى كند، غفران و آمرزشى قرار داده و هر تر و خشكى كه صداى او را مى شنود، وى را تصديق ميكند به همين دليل ما هم ماءموريم كه همراه با مؤ ذّن اءَذان را تكرار كنيم كه اين عمل به معناى تصديق گفتار او است و همراه با كسى كه با اءَذان او تنبه پيدا كرده و نماز خوانده است ، حسنه اى نيز براى مؤ ذّن قرار داده است )).
    اين ارزش معنوى و پاداش و اجرى است كه خداوند براى مؤ ذّن قرار داده است . در روايت ديگرى از امام صادق عليه السلام كه تقريبا شبيه به روايت قبل است نقل شده كه مى فرمايند:
    المؤ ذّن يغفر اللَّه له مدَّ بصره و مدَّ صوته فى السّماء، و يصدّقه كُلّ رطب و يابس يسمعه ، و له من كُلّ مَن يصلّى معه فى مسجده سهم ، و له من كُلّ من يصلّى بصوته حسنة (892).

  6. #26
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض







    مطلب ديگرى كه بايد روشن شود اين است كه سرچشمه تشريع و قانون گذارى ، صرفا وحى است و كسى كه به اين منبع مطمئن دسترسى ندارد، نمى تواند قانون شرعى وضع كند. بنابراين ، براى هيچ شخص ديگرى جز حامل و مخاطب وحى نمى توان چنين حقى قائل شد؛ چون احتمال خطا در غير معصوم ، احتمالى عقلايى است و اگر ما به غير از منبع وحى ، قانون گذارانى را متصور باشيم ، لازمه اش بازى با دين الهى است . بعد از اين دو مقدمه بايد گفت كيفيت و ترتيب اذان همان جملات معهودى است كه همگان به آن آشناييم تكبير و اعلام بزرگى ذات ذوالجلال الهى با كلمه الله اكبر و بعد از آن شهادت به وحدانيت خداوند متعال با جمله اشهد ان لا اله الا الله سپس ‍ شهادت به رسالت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم با جمله اشهد انَّ محمَّدا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و بعد ترغيب و تحريص و تشويق به عمل عبادى نماز با عبارت حىَّ على اَلصَّلاة ، حىَّ على الفلاح و حىَّ على خيرالعمل و بعد از آن مجددا تكبير و در آخر لا اله الا الله .
    اين كيفيت اذان است كه علما و محدثين شيعه و اهل سنت بر آن اتفاق نظر دارند و كم يا زياد كردن هر يك از اين جمله ها و عبارت ها مبناى شرعى ندارد. منشا كم كردن بعضى از عبارت ها در اذان و اقامه ، داستانى است كه در كلمات محدثين شيعه و حتى بزرگان اهل سنت هم نقل شده كه از زمان خليفه دوم آغاز شده است .
    روايتى را صاحب مستدرك الوسايل از امام باقر عليه السلام نقل مى كند كه حضرت مى فرمايند:
    كان الاذان (حىَّ على خير العمل ) على عهد رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و به اءُمِرُوا اءَيَّام اءَبى بكر، و صدرا مِن ايَّام عُمَر، ثمَّ اَمَرَ عُمَر بِقَطعِهِ و حَذفِهِ مِنَ الاَذان و الاِقَامة ، فقيل له فى ذلك ، فقال اذا سمع عوام النَّاس ، انّ الصَّلاة خير العمل ، تهاونوا بالجهاد، و تَخَلَّفُوا عنه (902).
    ((در زمان پيغمبر، اذان همراه با كلمه حىَّ على خير العمل بود و در زمان ابى بكر نيز همين شيوه جارى بود و همين طور آغاز خلافت خليفه دوم . خليفه دوم بعد از مدتى ، دستور به حذف اين عبارت از اذان داد. از او سوال كردند كه علت عمل شما چه بود؟ گفت اگر مردم بشنوند كه نماز بهترين عمل است ، نسبت به جهاد سستى نشان داده ، از آن تخلف مى كنند)).
    شبيه اين مطالب را با مختصر تفاوتى در منابع عامه مى يابيم كه انگيزه خليفه از حذف جمله حى على خيرالعمل از اذان و اقامه را همين مطلب ذكر كرده و در ادامه گفته اند:
    انَّه بلَغه انَّ المؤ ذّن جاءَ الى عمرِ بن الخطّاب يؤ ذِّنُه لصلاةِ الصُّبح ، فوجده نائِما، فقال اَلصَّلاة خير منَ النَّوم ، فاءَمَره عمر اءن يجعلها فى نداء الصبح (903).
    ((روزى در زمان خليفه دوم ، مؤ ذّن هنگام اذان صبح به سراغ خليفه رفت و او را در بستر خواب يافت . براى بيدار كردن او گفت نماز از خواب بهتر است خليفه از اين تعبير خوشش آمد، امر كرد كه در اذان صبح ، به جاى عبارت حى على خير العمل جمله اَلصَّلاة خير مِنَ النَّوم را قرار بدهند)).
    بعضى از علماى عامه از خليفه دوم نقل مى كنند كه او گفت :
    مُتعتانِ كانتا على عهد رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و اءنا اُحَرِّمُهما و اُعاقبُ عليمها: متعةُ النساء و متعةُ الحجِّ(904).
    ((دو تمتع در زمان رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم حلال بود كه من آن را حرام مى كنم و اگر كسى مرتكب آن دو شود، او را عقاب مى كنم يكى حج تمتع و ديگرى ازدواج موقت )).
    در حجى كه الان نيز متعارف است ، شيعيان در فاصله بين عمره و حج مُحِلّ مى شوند؛ يعنى از احرام خارج مى شوند و بنا به سنت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و به فتواى همه علماى شيعه ، آنچه در حال احرام بر آنها حرام بوده ، حلال مى شود. همچنين تفتازانى روايتى را نقل كرده كه بر اساس آن خليفه دوم گفته است :
    ثلاث كُنَّ على عهد رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم اءنا اءنهى عنهنَّ و اءُحَرِمُهُنَّ، و هى متعةُ النساء، و متعةُ الحجّ، و حىَّ على خير العمل (905).
    ((سه چيز در زمان پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم حلال بود كه من آن را حرام و عمل به آن را نهى مى كنم حج تمتع ، نكاح موقت و جمله حىّ على خير العمل )).
    خليفه دوم ، براى خود چنين جايگاه و منزلتى را قائل بود كه حكم الهى را با راءى خود تغيير دهد.
    نقل ديگر آن است كه در مباحث قبل نيز به آن اشاره كرديم پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم براى اخبار وقت نماز، هيچ راهى نيافتند. سرانجام در خواب ، جبرئيل اذان را به عبدالله بن زيد آموخت و او نيز پيامبر را راهنمايى كرد. عامه اين مطلب را نيز نقل كرده اند كه وقتى خليفه ، صداى بلال را شنيد، در حالى كه لباسش را روى زمين كشيده مى شد از خانه بيرون آمد و فرياد زد كه آنچه را كه عبدالله بن زيد در خواب ديد، من هم ديده ام (906).
    سيره حلبى نيز مطلب ديگرى را نقل مى كند و مى گويد:
    انَّ اوَّل مَن اءذَّنَ بالصَّلاةِ جبريلُ عليه السلام فى سماءِ الدنيا فسمعه عمرُ و بلال فسبقَ عمر بلالا فاءخبَر النبىَّ صلى الله عليه و آله و سلم ثم جاء بلال فقال له سبقك بها عمر(907).
    ((بلال و خليفه دوم ، هر دو صداى اذان را از جبرئيل عليه السلام شنيدند؛ منتها عمر زودتر به خدمت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم رسيد و مطلب را به حضرت عرضه داشت و بعد بلال آمد و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به او فرمودند كه عمر در اين مطلب بر تو سبقت گرفت )).
    بعد از نقل مجموعه اين روايت هاى تاريخى كه محدثان و مورخان عامه نقل كرده اند، سوال اين است كسى كه اين كلمات را از جبرئيل شنيده است ، چگونه به خود اجازه مى دهد در آنها دخل و تصرف كند؟ آن هم از جبرئيل عليه السلام كه پيك و امين وحى است و بالاخره آيا اين تصرف مجاز است يا خير؟ بايد بگوييم يا اين تصرف ها غيرمجاز است يا روايت هايى كه عامه نقل كرده اند، فاقد صحت و اتفاق است و يا هر دو؛ يعنى هر تصرف غيرمجاز است و هم روايت ها صحت ندارند.
    علاوه بر اين مطالب ، بيهقى در كتاب ((سنن )) خود نقل مى كند كه عبدالله بن عمر در اذان و اقامه كلمه حى على خير العمل را به كار مى برد(908) و اين از موارد چندگانه اى است كه عبدالله بن عمر، با اجتهادهاى پدرش ، به طور صريح مخالفت كرده است . در نهايت همه علماى عامه پذيرفته اند كه اين عمل خليفه دوم يك بدعت است ، مثل نماز تراويح كه خود خليفه صراحتا اقرار كرده است كه :
    نِعم البدعة هذه (909).
    ((بدعتى گذاشتم و چه بدعت خوبى !)).
    بر اساس اين بدعت ، خليفه دوم دستور داد كه مردم نمازهاى مستحبى را در شب هاى ماه مبارك رمضان به جماعت بخوانند.
    براساس آنچه گفته شد، احكام توقيفى است و بايد از منبع وحى و مقام عصمت به دست ما برسد، طبعا بايد بگوييم كه اين بدعت ها، مثل بسيارى از بدعت ها و احكامى كه به وسيله حكام و با عنوان اجتهاد وارد دين شده ، خلاف است .
    اجتهاد از اصول مسلم و پذيرفته شده شيعه است . به خلاف علماى عامه كه آن را در يك عصر، آن هم در مقابل نص ‍ مى پذيرند و در عصر ديگر در مسائل متاخر آن را به طور كُلّى انكار مى كنند. تعليلى كه عامه از زبان خليفه دوم براى تغيير نقل كرده اند شنيدنى است :
    اذا سمع عوام النَّاس ان اَلصَّلاة خير العمل تهاونوا بالجهاد و تخلفوا عنه (910).
    ((اگر مردم بشنوند كه نماز بهترين عمل است ، نسبت به انجام فريضه جهاد سستى نشان داده ، از آن تخلف مى كنند)).
    به عبارت ديگر نظرش اين بوده كه حكم الهى اذان ، اين بدآموزى را دارد كه وقتى مردم ببينند كه با عبادتى مثل نماز به بهشت مى روند و به سعادت مى رسند ضرورتى در انجام عمل جهاد نخواهند ديد؛ به ويژه كه جهاد هرچه هم فضيلت داشته باشد، به پاى نماز نمى رسد و ما در موقعيت و شرايطى هستيم عصر خليفه دوم كه به مجاهده و توسعه اسلام نيازمنديم .
    نتيجه اين مى شود كه اولا، احكام الهى تعطيل شوند؛ ثانيا، يك نوع تجرى و جسارت به احكام الهى و شرع انور پيدا شود و ثالثا، هر كس فهم خويش را به احكام شرع ، تحميل كند.
    جايگاه نماز و جهاد در اسلام
    از جمله اسرار انحصار تشريع به مقام شارع مقدس و انتقال آن از طريق معصوم عليه السلام ، امانتدارى در انتقال احكام الهى است وگرنه چنانچه كسى به خاطر فهم خود ار حكمى ، بخواهد ساير احكام الهى را تعطيل كند، چيزى از شريعت باقى نمى ماند. شريعت و دين الهى ، مجموعه اى از احكام است كه پيروان آن با انجام مجموعه اين اعمال ، به يك مومن واقعى و متقى تبديل مى شوند.
    انَّما يَتَقَبَّلُ اللّه مِنَ المُتَّقِين (911).
    ((خداوند تنها اعمال پرهيزگاران را مى پذيرد)).
    خداوند اعمال كسى را مى پذيرد كه به مجموعه احكام الهى گردن نهد. اگر كسى ، متجريا و يا به تعبير خليفه تهاونا و تخلفا جهاد را تعطيل كند و به نماز روى آورد، به يقين نمازش مقبول نخواهد بود.
    ظاهرا حضرات عامه و خليفه دوم از اين نكته غفلت كرده اند كه اعمال و عبادات شرعيه ، يك مجموعه است و كسى نمى تواند برخى را به خاطر بعضى ديگر تعطيل كند. و در عصر رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم نيز فداكارى اصحاب رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم در جنگ هاى مختلف باعث نشد تا عده اى ، تارك الصَّلاة باشند و يا عبوديت و عبادت آنها، باعث تعطيلى جهاد شود؛ در حالى كه قرآن از اصحاب رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم چنين وصف مى كند:
    محمَّد رسول الله والّذين مَعَهُ اءَشِدَّاءُ عَلَى الكُفَّار رُحَمَاءُ بينهُم تَرَاهُم رُكّعا سُجّدا يبتغون فضلا من الله و رضوانا سيماهم فى وجوههم مِن اءَثر السجود(912).
    ((محمَّد صلى الله عليه و آله و سلم فرستاده خداست و كسانى كه با او هستند در برابر كفار سرسخت و شديد هستند و در ميان خود مهربانند. پيوسته آنها را در حال ركوع و سجود مى بينى ؛ در حاليكه همواره فضل خدا و رضاى او را مى طلبند. نشانه آنها در صورتشان از اثر سجده نمايان است )).
    آنها كه همراه با رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم در ميدان جنگ و نبرد شمشير مى زدند، كسانى بودند كه شب را تا صبح مانند زاهدان با عبادت و بيدارى ، به روز مى آوردند. قرآن از اين عده با تعبيرهاى لطيفى ياد مى كند ايشان كسانى هستند كه در حال ركوع و سجودند، عبوديت در چهره آنها آشكار است ؛ يعنى همين افراد زاهد و عابد، همان كسانى اند كه به جنگ هم مى رفتند و بدر و خندق و خيبر را مى آفريدند. همين طور همه موفقيت هاى رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم به وسيله مجاهدت اين عده محقق شد.
    تعطيل كردن برخى از احكام ، به دليل ضرورت هايى كه ما تشخيص مى دهيم ، غير از نگاه يك بُعدى به احكام الهى ارمغانى نخواهد داشت . در حالى كه فرض اين است كه دين الهى جامعيت دارد و نگاه يك بُعدى به احكام شرع ، جامعيت دين را مخدوش مى كند. كسى كه به اديان الهى و مخصوصا دين خاتم پيامبران رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم اين طور مى نگرد نگاهش به دين ، جامع نيست . دين نه براى جهاد تنها آمده و نه براى نماز تنها، تا يكى نفى كننده ديگرى باشد، بلكه مجموع احكام دين مى تواند انسان كامل و شايسته تربيت كند؛ همان گونه كه رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و اميرالمؤ منين عليه السلام و حضرت سيدالشهدا عليه السلام موفق شدند.
    راوى مى گويد شب عاشورا وقتى سيد الشهدا عليه السلام از كوفيان يك شب مهلت خواستند حول خيمه ها كه مى گشتم ، لهم دوىّ كدوىِّ النَّحل (913) مثل لانه زنبور، آنچه به گوش مى رسيد، صداى راز و نياز مجاهدانى بود كه در فرداى آن روز، يعنى عاشورا تا آخرين لحظات عمر در راه اسلام جهاد كردند و شهيد شدند.جهان چون خال و خط و چشم و ابروست كه هر چيزى به جاى خويش نيكوست

    به خاطر حرمت جهاد، نبايد خيرالعمل بودن نماز مخدوش شود و يا به خاطر فضيلت نماز، جهاد و مجاهده فى سبيل الله تعطيل شود؛ چرا كه اين نوع برداشت از احكام الهى مى تواند براى جامعيت دين خطرى جدى به وجود آورد و باب تحريف ، بدعت و اجتهادهاى شخصى را در دين و وحى الهى باز كند كه در اين صورت آن دين ، دين الهى نخواهد بود و مكتبى است كه به دست انسان ها ساخته شده است .
    شعائر الهى و مصاديق آن
    اذان و اقامه ، از عبادت هاى شعارى است ؛ شعار از ريشه شعيره و به معنى مَعلَم و نشانه است ؛ يعنى عبادتى كه به وسيله آن ، راه به ديگران نشان داده مى شود(914). مَعلَم كه جمعش معالم است ، نشانه هايى كه سابق در راه ها و خيابان ها ايجاد مى كردند كه قافله ها و رهروان طريق به وسيله اين معلم راه را گم نكنند و شعار از ريشه شعيره نيز چنين معنايى دارد. در شرع مقدس به جنبه هاى شعارى بعضى از اعمال سفارش شده است :
    انَّ الصَّفا والمَروَةَ مِن شَعَائِرِ اللّهِ(915).
    ((صفا و مروه از شعائر و نشانه هاى الهى است )).
    در سوره مائده مى فرمايد:
    يا ايها الذين آمنوا لا تحلُّوا شعائر الله (916).
    ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد! شعائر و حدود الهى - و مراسم حج را محترم شمرده ، و مخالفت با آنها - را حلال نكنيد)).
    در سوره مباركه حج مى فرمايد:
    والبُدن جعلناها لكم من شعائر الله (917).
    ((و شترهاى چاق و فربه را در مراسم حج براى شما از شعائر الهى قرار داديم )).
    در آيه ديگرى در همين سوره ، مجموعه مناسك حج را به عنوان عبادت هاى شعارى تلقى فرموده ، مى فرمايد:
    ذلك و مَن يعظِّم شعائر الله فانَّها مِن تقوى القلوب (918).
    ((مجموعه مناسك حج اين است و بزرگ شمردن شعائر الهى ، نشانه تقواى دل ها است )).

  7. #27
    afsanah82
    مهمان






    وَ اَمَّا قولُهُ اءَشهدُ اءَن لا اله الا الله فَاِعلام باءَنَّ الشَّهادَةَ لا تَجُوزُ الا بِمَعرِفَة مِنَ القَلب كَاءَنَّهُ يقولُ اءَعلَمُ اءَنَّهُ لا معبود الا الله عزَّ و جَلَّ و اءَنَّ كُلّ معبود باطل سِوَى الله عزَّ و جَلَّ و اءُقِرُّ بلسانى بمَا فى قلبى مِنَ العلم باءَنَّهُ لا اله الا الله و اءَشهدُ اءَنَّهُ لا ملجَاءَ مِنَ الله عزَّ و جَلَّ الا اليه و لا مَنجى مِن شَرِّ كُلّ ذى شرّ و فِتنَة كُلّ ذى فِتنَة الا باللّه و فى المرَّةَ الثَّانية اءَشهد اءَن لا اله الا الله معناهُ اءَشهدُ اءَن لا هادى الا الله و لا دليل الا الله و اءُشهد الله باءَنِّى اءَشهَدُ اءَن لا اله الا الله و اءُشهد سُكَّان السَّموات و سكَّان الارض و ما فيهنَّ مِنَ الملائكة و النَّاس اجمعين و ما فيهنَّ مِنَ الجبال و الاَشجار و الدَّوابّ والوُحوش و كُلّ رطب و يابس باءَنِّى اءَشهد اءن لا خالق الا الله و لا رازق و لا معبود و لا ضارّ و لا نافع و لا قابض و لا باسط و لا معطى و لا مانع و لا دافع و لا ناصح و لا كافى و لا شافى و لا مقدّم و لا مؤ خّر الا الله له الخَلق والاَمر و بيدهِ الخير كُلّهِ تبارك الله ربّ العالمين (926).
    ((و امّا شهادت به يگانگى خداوند اشهد ان لا اله الا الله اعلام به اين است كه اين شهادت فقط از معرفت و آگاهى دل ريشه مى گيرد و گويى كه مؤ ذّن چنين مى گويد مى دانم كه جز او معبودى نيست و هر معبود ديگرى واهى و خيالى است ، با زبان اقرار ميكنم آنچه را در دل دارم و قلب من سرشار از آگاهى و علم به يگانگى او است و هيچ پناهى جز او متصور نيست و او نجات دهنده از همه شرور و فتنه ها است و در شهادت دوم اقرار مى كنم كه رهنما و هدايتگرى جز او نيست و بر اين شهادت خود اقرار به يگانگى خداوند عزَّ و جَلَّ همه ساكنان آسمان ها و زمين و هر آنچه از ملائكه ، انسان ها، كوه ها و درختان و چهارپايان و وحوش و هر رطب و يابس را گواه مى گيرم و من معترفم كه جز او خالقى نيست ، رازق و معبود او است ، ضار و نافع ، گيرنده و دهنده ، مانع و دافع و ناصح ، كفايت كننده و شفادهنده اى جز او نيست ، اول و آخر او است ، و همه آفرينش به دست او است و همه خوبى ها از او است ، تبارك الله رب العالمين )).
    وَ اَمَّا قولُهُ اءَشهد اءَنَّ محمَّدا رسول الله يقول اءُشهد الله على اءَنِّى اءَشهد انَّه لا اله الا هو و اءَنَّ محمَّد عبده و رسوله و نبيّه و صفيّه و نجيبه اءَرسله الى كافَّة النَّاس اجمعين بالهدى و دين الحقّ ليظهره على الدّين كُلّهِ و لو كره المشركون و اءُشهد مَن فى السموات و الارض مِن النبيين و المرسلين و الملائكة و النَّاس اجمعين اءَنِّى اءشهد اءَنَّ محمَّد رسول الله سيد الاوَّلين و الاخِرين و فى المرَّة الثَّانية اءَشهد اءَنَّ محمَّد رسول الله يقول اءَشهد اءَن لا حاجة لاحد الى اءَحد الا الى الله الواحدِ القهَّارِ الغنىِّ عن عباده و الخلائق اءَجمعين و اءَنَّهُ اءَرسل محمَّدا الى النَّاس بَشيرا و نَذيرا و داعيا الى الله باذنِهِ و سِراجا مُنيرا فمَن اءَنكَرَهُ و جَحَدَهُ و لم يُؤ مِن به اءَدخَلَهُ الله عزَّ و جَلَّ نار جهنَّمَ خالدا مُخَلَّدا لا يَنفَكُّ عَنهَا اءَبَدا(927).
    ((وَ اما منظور او از شهادت به رسالت اشهد ان محمَّدا رسول الله صلى اللّه عليه و آله و سلم اين است كه مى گويد بعد از شهادت به يگانگى خداوند شهادت مى دهم كه محمَّد صلى الله عليه و آله و سلم بنده و فرستاده برگزيده مخصوص ‍ او است كه براى همه هدايت مردم انتخاب شد؛ تا دين حقّ را بر همه اديان برترى دهد اگرچه براى مشركان خوشايند نباشد و از همه اهل آسمان ها و زمين ، پيامبران و ملائكه بر شهادت به رسالت پيامبر خاتم كه سيدالمرسلين است گواه مى گيرم .
    و در مرتبه دوم شهادت به رسالت مى گويد: شهادت مى دهم كه هيچ مخلوقى را احتياج به مخلوق ديگر نيست جز اين كه همگان نيازمند خداوند قهارند، خدايى كه بى نياز از بندگان و مخلوقات خود است و هم او است كه محمَّد صلى الله عليه و آله و سلم را براى بشارت و انذار مردم فرستاد، تا او مردم را بسان خورشيد نورافشان به سوى خدا راهنمايى كند و هر كس او را منكر شده و نپذيرد و به او ايمان نياورد، سرنوشت او آتش هميشگى جهنم است )).
    وَ اَمَّا قولُهُ حى على اَلصَّلاة اءَى هَلُمُّوا الى خيرِ اءَعمالِكُم و دَعوَةِ ربّكم و سَارِعوا الى مَغفِرَة مِن ربِّكم و اِطفَاءِ نَارِكُم الَّتى اءَوقَدتُمُوها على ظهورِكم و فَكاكَ رِقَابِكُم الَّتى رَهَنتُمُوها بِذُنوبِكم لِيُكَفِّرَ الله عنكم سيِّئَاتِكم و يَغفِرَ لكم ذنوبكم و يُبَدِّلَ سيِّئَاتِكُم حسنات فانَّهُ ملك كريم ذوالفَضل العَظيم و قد اءَذن لنا مَعاشر المسلمين بالدُّخول فى خدمتهِ و التَّقَدُّم الى بين يديه و فى المرَّةِ الثَّانيَةِ حىَّ على الصَّلاة اءَى قوموا الى مُناجاة ربِّكم و عَرضِ حاجاتكم على ربِّكم و توسّلوا اليه بكلامه و تشفَّعوا به و اكثروا الذّكر و القنوت و الرُّكوع و السُّجود و الخضوع و الخشوع و ارفعوا اليه حوائجكم فقد اذِنَ لنا فى ذلك (928).
    ((وَ اما وقتى مى گويد حى على اَلصَّلاة يعنى بشتابيد به سوى بهترين عمل و به سوى اجابت دعوت پروردگار، بشتابيد به سوى سفره آمرزش خداوند و خاموش كردن آتش هايى كه در گذشته افروخته ايد، و خود را از بندگى گناهان برهانيد تا خدا شما را مورد بخشش قرار دهد و گناهان گذشته شما به حسنات مبدل شود، او قدرتمندى كريم و بخشنده است و فضل و احسان او پايان ناپذير است و هم او به اجازه ورود به محضرش را اعطا نموده است .
    در مرتبه دوم كه مى گويد: حى على اَلصَّلاة يعنى برخيزيد و با خداى خود گفتگو كنيد و خواسته هاى خود را به پيشگاه او عرضه نماييد و با سخن خود او بدو توسل بطلبيد و بسيار به ياد او باشيد و در قنوت و ركوع و سجود خاضع و خاشع بوده و حوايج خود را بخواهيد كه او به ما اين اجازه را داده است )).
    وَ اَمَّا قولُهُ حىَّ على الفلاح فانَّه يقول اءَقبِلُوا الى بقاء لا فناءَ معه و نجَاة لا هَلاكَ معها و تَعالَوا الى حياة لا مَمَاتَ مَعَهَا و الى نَعيم لا نَفَادَ له و الى مُلك لا زَوالَ عنهُ و الى سُرور لا حُزنَ معه و الى اءُنس لا وحشةَ معَه و الى نور لا ظُلمَةَ معه و الى سَعَة لا ضِيقَ معها و الى بَهجَة لا انقِطَاعَ لها و الى غِنى لا فاقَةَ معه و الى صِحَّة لا سُقمَ مَعَها و الى عزّ لا ذلّ معه و الى قوّة لا ضَعف معها و الى كِرامَة يا لها مِن كِرامَة و عجِّلوا الى سُرور الدُّنيا والعقبى و نَجاة الاخِرة و الاُولى و فى المرَّةِ الثَّانيةِ حىَّ على الفلاح فانَّهُ يقول سابقوا الى ما دَعَوتكم اليه و الى جَزيل الكرامة و عظيم المِنَّةِ و سَنِىِّ النِّعمَةِ و الفوزِ العظيم و نعيم الابد فى جوار محمَّد صلى الله عليه و آله و سلم فى مَقعَد صِدق عند مَليك مُقتدر(929).
    ((وَ اما با جمله حى على الفلاح مى گويد: روى آوريد به حيات جاودان كه فناناپذير است ، درست كارى كه هرگز هلاكتى در آن نيست ، به حياتى كه مرگى ندارد، به نعمتى كه پايان نمى پذيرد، به ملكى كه زوال ندارد، به شادمانى كه اندوه بدان را هنمى يابد، به آرامشى كه وحشت او را همراهى نمى كند، به روشنايى و نورى كه تاريكى در آن نيست ، به گشادگى و گشايشى كه مضيقه در آن راه ندارد، به سرورى كه انتها ندارد، به ثروتى كه فقر و نادارى با آن بى معنى است ، به سلامتى كه بيمارى به همراه ندارد، به عزت و سربلندى كه ذلت نمى پذيرد، به قدرتى كه سستى در آن راه ندارد، به كرامتى كه فوق او كرامت و بزرگى متصور نيست ، عجله كنيد تا سرور دنيا و آخرت را دريابيد و در هر دو سرا نجات يابيد.
    و در مرتبه دوم كه مى گويد حى على الفلاح منظور او اين است كه سرعت جوييد به سوى آنچه بدان دعوت شده ايد؛ به سوى بزرگى و كرامت بى پايان و منت عظيم و نعمت نزديك و رستگارى بزرگ و نعمت ابدى و در همسايگى رسول خاتم محمَّد مصطفى صلَّى الله عليه و آله و سلم ، در جايگاهى نزد پروردگار مليك مقتدر)).
    وَ اَمَّا قولُهُ الله اكبر، الله اكبر فانَّهُ يقول الله اءَعلى و اءَجلّ مَنّان يَعلَم اءَحد مِن خَلقِهِ ما عندَه مِنَ الكَرامَة لِعَبد اءَجابَهُ و اءَطاعَهُ و اءَطاعَ اءَمرِهِ و عَرَفَهُ و عَرَفَ وَعيدَهُ و عَبَدَهُ واشتَغَلَ به و بِذِكرِهِ و اءَحَبَّهُ و اءَنِسَ به واطمَاءَنَّ اليه و وَثِقَ به و خافِهِ و رجاهُ و اشتَاقَ اليه و وافَقَهُ فى حُكمِهِ و قَضائه و رَضِىَ به و فى المرَّةِ الثَّانية الله اكبر فَانَّهُ يقول الله اكبر و اءَعلى و اءَجلّ مِن اءزن يَعلَم اءَحد مَبلَغَ كَرامته لاولِيَائه و عقوبَتِهِ لاَعدَائِهِ و مَبلَغَ عَفوِهِ و غُفرَانِهِ و نِعمَتِهِ لِمَن اءَجابَهُ و اءَجَابَ رَسولِهِ و مَبلَغَ عَذابِهِ و نَكالِهِ و هَوَانِهِ لِمَن اءَنكَرَهُ و جَحَدَهُ(930).
    ((وَ امّا الله اكبر كه مى گويد: يعنى خداوند برتر و بالاتر از آن است كه بنده او بتواند بزرگوارى و كرامت او را نسبت به بندگانش دريابد؛ آن هم بنده اى كه خداى خود را پاسخ گفته و اطاعت نموده است ، بنده اى كه او را شناخته و خود را به ذكر او مشغول داشته و او را دوست مى دارد و بدو انس گرفته و فقط به او تكيه مى كند و اطمينان دارد، از او مى ترسد و بدو اميدوار است ، به او مشتاق است و به حكم و رضاى او راضى است .
    در مرتبه دوم كه مى گويد: اللّه اكبر منظور او اين است كه خداوند برتر و بالاتر از آن است كه احدى ميزان كرامت او را نسبت به اوليايش بداند و مجازات او را نسبت به دشمنانش بشناسد، ميزان عفو و مغفرت و نعمت او را نسبت به كسانى كه دعوت او و پيامبرش را پاسخ مى گويند بفهمد، و اندازه و ميزان عذاب و عقوبت و تحقير منكرين او را دريابد)).
    وَ اَمَّا قولُهُ لا اِلَهَ الا اللّه مَعنَاهُ لله الحجَّةِ البَالِغَة عليهم بالرَّسول و الرسالة و البَيان و الدَّعوَةِ و هوَ اءَجَلُّ مِن اءَن يَكونَ لاَحَد منهُم عليه حُجَّة فَمَن اءَجابَهُ فلَهُ النُّور و الكَرامَةُ و مَن اءَنكَرَهُ فانَّ الله غنىّ عنِ العالَمِين و هو اءَسرَع الحاسبين و مَعنِى قَد قَامَتِ اَلصَّلاة فى الاِقَامَةِ اءَى حَانَ وَقتِ الزِّيارةِ و المناجاةِ و قضاءِ الحوائجِ و دركِ المُنَى و الوُصول الى الله عزَّ و جَلَّ و الى كَرامَتِهِ و غُفرَانِهِ و عفوِهِ و رضوانِهِ(931).
    ((و امَّا لا اله الا الله معنايش اين است كه برهان الهى و محبت او با ارسال پيامبران و انبياى الهى و بيان و دعوت ايشان تمام است و او برتر از آن است كه ديگرى را بر او حجتى باشد و هر كس او را پاسخ گويد نور و كرامت از ان او است و هركس انكار نمايد خداوند از همگان بى نياز و اسرع الحاسبين است .
    و امّا قد قامت اَلصَّلاة در اقامه نماز يعنى ميعاد و هنگام ديدار و لقاى دوست و گفتگوى با او رسيده است ، وقت قضاى خواهش ها و وصال آرزوها يعنى وصول به درگاه ذات ربوبى و درك كرامت ها و شمول غفران و عفو و آراميدن در رضوان همين حالاست )).
    با توجه به ذيل روايت فوق و ساير روايات وارده در اين باب جمله حىَّ على خيرالعمل بنابر تقيه ذكر نشده است ؛ چون در آن عصر بنابر دستور خليفه دوم اين جمله از اذان و همچنين اقامه حذف شده بود و كسى اجازه نقل آن را نداشته است .
    بنابر روايات نقل شده از امام صادق عليه السلام درباره معناى جمله حىَّ على خيرالعمل سوال شد، حضرت فرمودند: خيرالعمل همان ولايت است ، كه در ان عصر هم عهده دار اين امر اميرالمؤ منين على بن ابى طالب عليه السلام بودند. بنابراين هيچ عملى مورد قبول ذات اقدس الهى نيست ؛ مگر اين كه ولايت در راس آن باشد.
    نتيجه اين كه امام سجاد عليه السلام مى فرمايند كسى كه چنين خدمتى به انسان انجام دهد، مستحقّ نيكى و سپاس ‍ است :
    تَشكُرَهُ على ذلك شُكرَكَ للمحسِنِ اِلَيكَ، و اِن كُنتَ فى بَيتِكَ متَّهِما لذلِكَ لَم تكُن لِلَّه فى اءَمرِهِ مُتَّهِما و عَلِمتَ اءَنَّهُ نِعمَة مِنَ الله عليك لا شكَّ فيها، فاءَحسِن صُحبَةَ نِعمَةِ اللَّهِ بحَمدِ اللَّهِ عَلَيهَا على كُلِّ حال .
    ((شما بايد شكرگزار مؤ ذّن باشيد. درست مانند انسان نيكوكارى كه نسبت به شما، نيكى و خدمتى انجام داده است . تو اگر در خانه ات نسبت به مؤ ذّن ، كه اين خدمت و كار بسيار عظيم را انجام مى دهد، دچار بدبينى هستى و او را به دلايلى متهم ميدانى ، در امر اذان نبايد او را متهم كنى . بى ترديد او نعمتى خدادادى است و با نعمت خدا مؤ ذّن بايد خوشرفتارى كنى و در هر حال خدا را به خاطر تمامى نعمت هايى كه در اختيار تو قرار داده است حمد و سپاس گويى )).






صفحه 3 از 3 نخستنخست 123

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/