مگر می شود با امید به دیوار بسته نگریست شاید دری از آن گشوده شود ،
هیچ گاه چنین نخواهد شد ، باید کوشید ابزار به دست گرفت ، مهارت را به کمک طلبید و سعی نمود .
مگر می شود با امید به دیوار بسته نگریست شاید دری از آن گشوده شود ،
هیچ گاه چنین نخواهد شد ، باید کوشید ابزار به دست گرفت ، مهارت را به کمک طلبید و سعی نمود .
ای دوست نه هر چه درست و صواب بود ُ روا بود که بگویند ...
و نباید در بحری افکنم خود را ٬ که ساحلش بدید نبود
و چیز ها نویسم بی خود ٬ که چون واخود آیم بر آن پشیمان باشم و رنجور .
ای دوست می ترسم وجای ترس است از مکر سرنوشت ...
هر جای دنیا به سوی جاده ی غربت ، نشانه ای است برای بازگشت انسان به خانه خویش ، باید دید و به خاطر سپرد که کمی جلوتر دور برگردانی است که می توان از آن راه خانه را در پیش گرفت ، اگر از تابلو بگذریم و به سرعت به جلو برانیم ، در غربت گم خواهیم شد .
حقا و به حرمت دوستی که نمیدانم
که این که می نویسم راه سعادت است که می روم یا راه شقاوت
و حقا نمی دانم که این که می نویسم طاعت است یا معصیت
کاشکی یکبارگی نادانی شدمی تا از خود خلاصی یافتمی !
سرم به سنگینی سروی است
که هنگام مرگ
خم برمی دارد
تا با زمین اشتی کند!
میدانستیم که بوی مرگ در لحظه های با هم بودن جاریست
میدانستیم که عزرائیل اشک میرزد و تاریخ را به عقب میراند
سر آخر لحظه جدایی سخت بود و باور نکردنی
انگار نه انگار آماده کرده بودیم خود را !!!
بيا با هم خانهاي بسازيم
بيهيچ دري به بيرون
تنها دريچهاي كافيست
تا به خيابان نگاه كنيم و بخنديم
به اين زندانيهاي سرگردان
دیروز گذشت, امروز هم میگذرد در واپسین قدمهای ساعت نگو :دریغ ,دریغ بیا تا فرداها را بسازیم.
من نه سیاهم نه سفید
من از سفیدیه نور بودنت پرم و
از سیاهیه سایه رفتنت سیاه
تو منو سوزوندی و خاکستری شدم
من چقدر دلم می خواهد همه داستانهای پروانه ها را بدانم که بی نهایت بار درنامه ها و شعر ها
در شعله ها سوختند
تا سند سوختن نویسنده شان باشند
پروانه ها
آخ
تصور کن
آن ها در اندیشه چیزی مبهم
که انعکاس لرزانی از حس ترس و امید را
در ذهن کوچک و رنگارنگشان می رقصاند به گلها نزدیک می شوند
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)