فصل عطش
یاد شما
شکره ،
شیره ،
بستنی ست !
دست به دل ما نزنین ،
شکستنی ست !
فصل عطش
یاد شما
شکره ،
شیره ،
بستنی ست !
دست به دل ما نزنین ،
شکستنی ست !
در کنار هم اگر زود گذشتیم
يادمان باشد که روزي دوست بوديم
دوستي همسايگي است
من اگر غربت نشين کوچه بن بست باشم ننگ نيست
ما پر پرواز يک مرغيم و تنها مانده ايم
<< واي بر ما چونکه با هم نيستيم >>
من از کجا می آیم
که اینچنین به بوی شب آغشته ام ؟
هنوز خاک مزارش تازه ست
مزار سبز آن دو دست جوان را می گویم ...
رفته ای
چنبر زده ای زیریک خروار غم
که چه ؟
امید معجزت
از این روزهای راکد تلخ
جنونی بیش نیست .
بیا نشانه های بودنمان را
بکاریم
میان همین خاک هرزه ،
شاید
امیدی سبز شود ...
چه زود
دلخوشی هایمان
خاطره شد !
امید را
بگو
کجا کاشتیم
که سبز نشد ؟!
چه بوی نمی می آید
و چقدر آمدنم بی صداست
بگو بیایند تاج های گل را امضا كنند
چشم هایم را به آسمان بخشیده ام
شاید
باران بیاید........
امروز کارهای بسیاری دارم
باید خاطره را بکشم
روحم باید از سنگ شود
و زندگی تازه ای بیاموزم
به برف اعتماد ندارم!!
هر چند سفید است...
ولی هیچ وقت نتوانستم با اطمینان روی آن قدم بردارم.
اما باران
باران
باران
.
.
باران زلال است
و از هر جایی می گذرد
آنجا را هم
مثل خودش
زلال می کند...
ای کاش از این همه سبزی ِ در راه
از این آسمان آبی
این ابرهای تکه پارۀ بی خیال
از این همه فرش های رها در باد
همه اندک سهمی ببرند
مرا نیز شاید
صدای بلبلی خیالی در دوردست کفایت کند
باقی بماند سهم شما و دیگران!
کنار دریاچه ایستاده ام
و حسرتی نه به شوری آب این دریا
که به تلخی سالهای تلخ حسرت است
گلویم را می فشارد و می پرسد
که تو امواج را پارو زدی تا بروی برای همیشه
یا امواج تو را پارو زد برای همیشه؟
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)