جایی خواندهام:
وقتی که میمیری
رنگات مثل گچ سفید میشود، بدنات سرد
با این حساب
دیوارهای صبور ِ خانه
مدتهاست که در سکوت مردهاند
جایی خواندهام:
وقتی که میمیری
رنگات مثل گچ سفید میشود، بدنات سرد
با این حساب
دیوارهای صبور ِ خانه
مدتهاست که در سکوت مردهاند
میدونی خیلی سخته که بفهمی کسی که دوسش داری و عاشقشی فقط به تو عادت کرده
نبودنت به خاطر عشق نیست که دلشو میلرزونه به خاطر وابستگیه به خاطر ترس از تنهایی
کاشکی ما عادت کنیم که به چیزی عادت نکنیم
گناهم این بود...
که دل ساده ام را به سادگی مترسک ها دخیل بسته ام
دریغ...!
نمی دانستم آنها دسیسه کلاغانند!!!
ساده ای یا زمانه را به بازی گرفته ای
به چشمانم نگاه کن...
سیاهی مردمکانم، طبل پاره نیزه های عریان کلام توست
خوابم را لبخند بزن وخیالم را تا پس توی ترانه بی کسی فریاد کن
تا انتهای جاده فراق همراهم باش...
امروز هر چقدر هم هوا گرم بود
از دلم باران چکه می کرد
سیل هم که بیاید
مهم نیست
من آن دانه هایی را می بینم که
مهر فرشته های آسمانی
از دل خاک
بیرون می کشاندشان
رفت اونی که می خوامش
بارون نگاهش
می باریدش نم نم
دور شد از من کم کم
خدا مردم از غم
دروغ نمیگم به خودم
راس راسی عاشقش شدم
دارم از دوریش میمیرم
مطمئن باش و برو
ضربه ات کاری بود
دل من سخت شکست
و چه زشت
به من و سادگی ام خندیدی
به من و عشقی پاک
که پر از یاد تو بود
و خیالم می گفت
تا ابد مال تو بود
تو برو
برو تا راحت تر
تکه های دل خود را سر هم بند زنم
نمی دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند
مثل آسمانی که امشب می بارد....
و اینک باران
بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند
و چشمانم را نوازش می دهد
می خواهم از لحظه های دلتنگی گذر کنم
شاید روزی بیایی تا بتوانم در امتداد نگاه تو
رنج این ثانیه های انتظار را بشکنم....
خدایا دوزخم فرداست چرا امروز می سوزم ؟؟؟
تو حرفت را بزن ، چکار داری که باران نمی بارد
اینجا سالها ست که دیگر ، به قصه های هم گوش نمی دهند
دست خودشان نیست
به شرط چاقو به دنیا آمده اند!
و تا پیراهنت را سیاه نبینند باور نمی کنند چیزی از دست داده باشی .
خدا آن حس زیباییست
که در تاریکی شبها
زمانی که هراس مرگ میدزدد سکوتت را
یکی همچون نسیم دشت میگوید:
کنارت هستم،ای تنها
و دل آرام میگیرد،...
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)