زمین دلمرده سقف اسمان کوتاه
غبار الوده مهر و ماه
زمستان است . . .
زمین دلمرده سقف اسمان کوتاه
غبار الوده مهر و ماه
زمستان است . . .
چه می خواهند از جان منچه می خواهند از جان من و تو!
این اشباح مزاحم
که مدام می گویند
تو رفته ای خواهی رفت رفته بوده ای
مگر تو را
با پارچه ای سبز
به دستم نبسته اند؟
مگر نگاهت را بر چشمانم خالکوبی نکرده اند؟
مگر تو همانی نیستی که در اینه
لبخند نازکی به من می زند؟
افسوس!
مردمان سرزمین من،
تنها پس از مرگشان شادروان می شوند!!!
زندگیم کوچک شده
به اندازه یک فندق
کوچک و تهی
سرد و توخالی
بر درختي كه
برگ ريخته
گريستن
بیهوده است
جهان به
چرخش ادامه خواهد داد
برگ های ديگر
و باز برگ های ديگر...
آسمانِ دیوانه
اعتماد به نفس غریبی دارد
روی زمین تشنه
نمی بارد!
دنیا خیلی نامرد است. وقتی آدم از دنیا خسته است پایان نمی یابد وقتی پایان می یابد که خودش از آدم خسته است و آدم تازه دارد از دنیا خوشش می آید...
آدم فکر می کند تمام می شود ولی...
تا همیشه
یک کاش کوچک
برای آدم می ماند
که بگذارد
روی طاقچه ی دلش
تقصیر قطار نیست اگر امشب
از هیچ دریچهای
دستی برای تو
بیرون نمیآید...
آدم فکر می کند تمام می شود ولی... تا همیشه یک کاش کوچک برای آدم می ماند که بگذارد روی طاقچه ی دلش
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)