غزل 141
مرغ ما دوش سراينده بستاني بود
داشت گلبانگي و مشغوف گلستاني بود
ديده كز نعمت ديدار نبودش سپري
مگسي بود كه مهمان سر خواني بود
دست اميد كه يك بار نقابي نكشيد
بود دور از سر و نزديك به داماني بود
آنكه از تشنگي اش بود گذر بر ظلمات
تف نشان جگرش چشمه حيواني بود
ريشه تفسيده گياهي ز لب كوثر رست
كه ز ابرش هوس قطره باراني بود
خويش را ساخته آماده صد شعله خسي
گرم همصحبتي آتش سوزاني بود
بود وحشي كه ز رخسار تو شد قافيه سنجن
يا نواساز گلي مرغ خوش الحاني بود
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)