غزل 11
نبود طلوع از برج ما آن ماه مهرافروز را
تغيير طالع چون كنم اين اختر بد روز را
كي باشد از تو طالعم كاين بخت اختر سوخته
گرداند از تاثير خود صد اختر فيروز را
دل رام دستت شد ولي بر وي ميفشان آستين
ترسم كه ناگه رم دهي اين مرغ دست آموز را
بر جَيبِ صبرم پنجه زد عشقي گريبان پاره كن
افتاده كاري بس عجيب دست گريبان دوز را
كم باد اين فارغ دلي كو صد تمنا مي كند
صد بار گَردم گِرد سر ، عشق تمنا سوز را
با آنكه روز وصل او دانم كه شوقم مي كشد
ندهم به صد عمر ابد يك ساعت آن روز را
وحشي فراغت مي كند كز دولت انبوه تو
صد خانه پر اسباب شد جان ملال اندوز را
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)