غزل 15
چيست قصد خون من آن تُرك كافركيش را
اي مسلمانان نمي دانم گناه خويش را
اي كه پرسي موجب اين ناله هاي دلخراش
سينه ام بشكاف تا بيني درون خويش را
گر به بدنامي كشد كارم در آخر دور نيست
من كه نشنيدم در اول پند نيك انديش را
لطف خوبان گر چه دارد ذوق بيش از پيش ، ليك
حالتي ديگر بود بيداد بيش از پيش را
حد وحشي نيست لاف عشق آن سلطان حُسن
حرف بايد زد به حد خويشتن درويش را
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)