غزل 3

راندي ز نظر چشم بلا ديده ما را

اين چشم كجا بود ز تو ديده ما را
سنگي نيفتد اين طرف از گوشه آن بام
اين بخت نباشد سر شوريده ما را
مرديم به آن چشمه حيوان كه رساند
شرح عطش سينه تفسيده ما را
فرياد ز بد بازي دوري كه بر افشاند
اين عرصه شطرنج فروچيده ما را
هجران كسي كرد به يك سيلي غم ، كور
چشم دل از تيغ نترسيده ما را
ما شعله شوق تو به صد حيله نشانديم
دامن مزن اين آتش پوشيده ما را
ناگاه به باغ تو خزاني بفرستند
خرسند كن از خود دل رنجيده ما را
با اشك فرو ريخت ستمهاي تو وحشي
پاشيد نمك جان خراشيده ما را

: بسيار داغ شده، تفتيده .