صفحه 18 از 23 نخستنخست ... 8141516171819202122 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 171 تا 180 , از مجموع 225

موضوع: دیوان اشعار سیف فرغانی

  1. #171
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    ای پستهٔ دهانت نرخ شکر شکسته

    وی زادهٔ زبانت قدر گهر شکسته


    من طوطیم لب تو شکر بود که بینم

    در خدمت تو روزی طوطی شکر شکسته


    آنجا که چهرهٔ تو گسترده خوان خوبی

    گردد ز شرم رویت قرص قمر شکسته


    چون باز گرد عالم گشتم بسی و آخر

    در دامت اوفتادم چون مرغ پر شکسته


    نقد روان جان را جو جو نثار کردم

    زین سان درست کاری ناید ز هر شکسته


    من خود شکسته بودم از لشکر غم تو

    این حمله بین که هجرت آورد بر شکسته


    وز طعنه‌های مردم در حق خود چه گویم

    هر کو رسید سنگی انداخت بر شکسته


    بارم محبت تست ای جان و وقت باشد

    کز بار خویش گردد شاخ شجر شکسته


    گر من شکسته گشتم از عشق تو چه نقصان

    هیچ از شکستگی شد بازار زر شکسته؟


    امشب ز سنگ آهم در کارگاه گردون

    شد شیشه‌های انجم در یکدگر شکسته


    دی گفت عزت تو ما را به کس چه حاجت

    من کس نیم چه دارم دل زین قدر شکسته


    از هیبت خطابت شد سیف را دل ای جان

    همچون ردیف شعرش سر تا بسر شکسته

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  2. #172
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    ای در سخن دهانت تنگ شکر گشاده

    لعلت به هر حدیثی گنج گهر گشاده


    ای ماه بندهٔ تو هر لحظه خندهٔ تو

    ز آن لعل همچو آتش لؤلؤی تر گشاده


    بهر بهای وصلت عشاق تنگ‌دل را

    دستی فراخ باید در بذل زر گشاده


    در طبعم آتش تو آب سخن فزوده

    وز خشمم انده تو خون جگر گشاده


    تن را به گرد کویت پای جواز بسته

    دل را به سوی رویت راه نظر گشاده


    تا لشکر غم تو بشکست قلب ما را

    بر دل ولایت جان شد بیشتر گشاده


    چون زلف بر گشایی زیبد گرت بگویم

    کبک نگار بسته، طاوس پر گشاده


    شب در سماع دیدم آن زلف بستهٔ تو

    چون چتر پادشاهان روز ظفر گشاده


    روی تو را نگویم مه ز آنکه هست رویت

    گلزار نو شکفته، فردوس در گشاده


    گر عاشق تو فردا اندر سفر نهد پا

    صد در ز خلد گردد اندر سفر گشاده


    تا از سماع نامت چون عاشقان برقصد

    از بند خاک گردد بیخ شجر گشاده


    از بار فرقت تو جان از تن و تن از جان

    بند تعلق خویش از یکدگر گشاده


    عشق چو آتش تو از طبع بنده هر دم

    همچون عصای موسی آب از حجر گشاده


    ز آن سیف می‌نیاید در کوی تو که دایم

    در هر قدم ز کویت چاهی است سر گشاده

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  3. #173
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    ای پیش تو ماه آسمان خیره

    وز روی تو آب روشنان تیره


    در چشم تو روی مردمی پیدا

    در روی تو چشم مردمان خیره


    بر درج درت ز لعل پیرایه

    بر طرف مهت ز مشک زنجیره


    با چشم تو نرگس است همخوابه

    با لعل تو شکر است همشیره


    همواره درون من به تو مایل

    پیوسته رقیب تو ز من طیره


    شیرین سخن تو تلخ شد با ما

    آری به مرور می‌شود شیره


    سیف از در تو شکسته باز آمد

    چون لشکر کافر از در بیره

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  4. #174
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    از پسته تنگ خود آن یار شکر بوسه

    دوشم به لب شیرین جان داد به هر بوسه


    از بهر غذای جان ای زنده به آب و نان

    بستد لب خشک من ز آن شکر تر بوسه


    ای کرده رخت پیدا بر روی قمر لاله

    وی کرده لبت پنهان در تنگ شکر بوسه


    مه نور همی خواهد از روی تو در پرده

    جان راز همی گوید با لعل تو در بوسه


    نزد تو خریداران گر معدن سیم آرند

    ای گنج گهر ز آن لب مفروش به زر بوسه


    ای قبلهٔ جان هر شب بر خاک درت عاشق

    چون کعبه روان داده بر روی حجر بوسه


    چون جوف صدف او را پر در دهنی باید

    و آنگاه طلب کردن ز آن درج گهر بوسه


    خواهی که شکر بارد از چشم چو بادامت

    رو آینه بین وز خود بستان به نظر بوسه


    چون خاک سر کویت آهنگ هوا کرده

    بر ذره به مهر دل داده مه و خور بوسه


    هر جا که تو برخیزی از پای تو بستاند

    زنجیر سر زلفت چون حلقه ز در بوسه


    لطفت که چو اندیشه حد نیست کنارش را

    از روی تو انعامی دیدیم مگر بوسه


    سیف ار ز تو می‌خواهد بوسه تو برو می‌خند

    کز لعل تو خوش باشد گر خنده و گر بوسه


    گر پای رقیبانت بوسند محبانت

    ترسا ز پی عیسی زد بر سم خر بوسه

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  5. #175
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    از آن شکر که تو در پستهٔ دهان داری

    سزد که راتبهٔ جان من روان داری


    به بوسه تربیتم کن که من برین درگه

    نه آن سگم که تو تیمار من به نان داری


    نظر در آینه کن تا تو را شود روشن

    چو دیگران که چه رخسار دلستان داری


    اگر کسی ندهد دل به چون تو دلداری

    تو خویشتن بستانی که دست آن داری


    جماعتی که در اوصاف تو همی گویند

    که قد سرو و رخ همچو گلستان داری،


    نظر در آن گل رو می‌کنند، بی‌خبرند

    ز غنچه‌ها که بر اطراف بوستان داری


    پیام داد به من عاشقی که ای مسکین

    که همچو من به سخن رسم عاشقان داری،


    به روی گل دگران خرمند چون بلبل

    تو از محبت او تا به کی فغان داری؟


    چو عاشقان همه احوال خویش عرض کنند

    تو نیز قصهٔ خود بازگو، زبان داری!


    به بوسه‌ای چو رسیدی از آن دهان زنهار

    ممیر کز لب لعلش غذای جان داری


    چو دوست گفت سخن، گفت سیف فرغانی

    حدیث یا شکر است آن که در دهان داری

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  6. #176
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    ای که از سیم خام تن داری

    قامتی همچو نارون داری


    در قبایی کسی نمی‌داند

    که تو در پیرهن چه تن داری


    تا نگفتی سخن ندانستم

    که تو شیرین زبان دهن داری


    تو بدان دام زلف و دانهٔ خال

    صد گرفتار همچو من داری


    تو چنین چشم و ابروی فتان

    بهر آشوب مرد و زن داری


    زیر هر غمزه‌ای نمی‌دانم

    که چه ترکان تیغ زن داری


    در همه شهر دل نماند درست

    تا چنان زلف پر شکن داری


    زنده در خرقه‌های درویشان

    چه شهیدان بی‌کفن داری


    در فراق تو سیف فرغانی

    می‌کند صبر و خویشتن داری

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  7. #177
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    ای ز آفتاب رویت مه برده شرمساری

    پیداست بر رخ تو آثار بختیاری


    اندر بیان نگنجد وندر زبان نیاید

    از عشق آنچه دارم و از حسن آنچه داری


    ای نوش داروی جان اندر لبت نهفته

    با مرهمی چنینم چون خسته می‌گذاری


    افغان و زاری من از حد گذشت بی تو

    گر چه بکرد بلبل بی گل فغان و زاری


    امیدوار وصلم از خود مبر امیدم

    صعب است ناامیدی بعد از امیدواری


    چون خاک اگر عزیزی بنشست بر در تو

    هر جا که رفت از آن پس چون زر ندید خواری


    من با چنین ارادت در تو رسم به شرطی

    کز بنده سعی باشد وز همت تو یاری


    شیرین از آنی ای جان کز تلخی غم خود

    فرهادوار هر دم سوزی ز من برآری


    ای خوب‌تر ز لیلی هرگز مده چو مجنون

    دیوانهٔ دلم را زین بند رستگاری


    گل را نمی‌توانم کردن به دوست نسبت

    ای گل به پیش جانان در پیش گل چو خاری


    هر جا که سیف باشد بستان اوست رویش

    «چون است حال بستان ای باد نوبهاری»

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  8. #178
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    جانا به یک کرشمه دل و جان همی بری

    دردم همی فزایی و درمان همی‌بری


    روی چو ماه خویش و دل و جان عاشقان

    دشوار می‌نمایی و آسان همی بری


    اندر حریم سینهٔ مردم به قصد دل

    دزدیده می‌درآیی و پنهان همی بری


    گه قصد جان به نرگس جادو همی کنی

    گه گوی دل به زلف چو چوگان همی بری


    چون آب و آتشند در و لعل در سخن

    تو آب هر دو ز آن لب و دندان همی‌بری


    خوبان پیاده‌اند و ازیشان برین بساط

    شاهی برخ تو هر ندبی ز آن همی بری


    با چشم و غمزهٔ تو دلم دوش میل داشت

    گفتا مرا به دیدن ایشان همی بری؟


    عقلم به طعنه گفت که هرگز کس این کند؟

    دیوانه را بدیدن مستان همی بری!


    دل جان به تحفه پیش تو می‌برد سیف گفت

    خرما به بصره زیره به کرمان همی بری!

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  9. #179
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    دلبرا حسن رخت می‌ندهد دستوری

    که به هم جمع شود عاشقی و مستوری


    آمدن پیش تو بختم ننماید یاری

    رفتن از کوی تو عشقم ندهد دستوری


    اگر از حال منت هیچ نمی‌سوزد دل

    تو که این حال نبوده‌ست تو را معذوری


    پیش عشاق تو بهتر ز غنا، درویشی

    نزد بیمار تو خوشتر ز شفا، رنجوری


    گر به نزدیک تو سهل است مرا طاقت نیست

    اگرم یک نفس از روی تو باشد دوری


    گر به دست اجل از پای درآید تن من

    از می عشق بود در سر من مخموری


    ما جهان را به تو بینیم که در خانهٔ چشم

    دیده مانند چراغ است و تو در وی نوری


    پرده از روی برانداز دمی تا آفاق

    به تو آراسته گردد چو بهشت از حوری


    سیف فرغانی در کار جزا چشم مدار

    پادشازادهٔ ملکی چه کنی مزدوری؟

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  10. #180
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    ای رخ تو شاه ملک دلبری

    همچو شاهان کن رعیت پروری


    تا تو بر پشت زمین پیدا شدی

    شد ز شرم روی تو پنهان پری


    با چنین صورت که از معنی پر است

    سخت بی‌معنی بود صورت‌گری


    ز آرزوی شیوهٔ رفتار تو

    خانه بر بامت کند کبک دری


    خسروان فرهادوارت عاشقند

    ز آنکه از شیرین بسی شیرین‌تری


    چشم تو از بردن دلهای خلق

    شادمان همچون ز غارت لشکری


    دلبری ختم است بر تو ز آنکه تو

    جان همی افزایی ار دل می‌بری


    از اثرهای نشان و نام تو

    جان پذیرد موم از انگشتری


    عشق تو ما را بخواهد کشت، آه

    عید شد نزدیک و قربان لاغری


    در فراق تو غزلها گفته‌ام

    بی شکر کردم بسی حلواگری


    کاشکی از دل زبان بودی مرا

    تا به یادت کردمی جان پروری


    با چنین عزت که از حسن و جمال

    در مه و خور جز به خواری ننگری،


    چون روا باشد که سعدی گویدت

    «سرو بستانی تو یا مه یا پری»


    سیف فرغانی همی گوید ترا

    هر که هست از هر چه گوید برتری

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



صفحه 18 از 23 نخستنخست ... 8141516171819202122 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/