صفحه 11 از 23 نخستنخست ... 78910111213141521 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 101 تا 110 , از مجموع 225

موضوع: دیوان اشعار سیف فرغانی

  1. #101
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    زهی با لعل میگونت شکر هیچ

    خهی با روی پر نورت قمر هیچ


    عزیزش کن به دندان گر بیفتد

    ملاقاتی لبت را با شکر هیچ


    عرق بر عارض تو آب بر آب

    حدیثم در دهانت هیچ در هیچ


    ز وصف آن دهان من در شگفتم

    که مردم چون سخن گویند بر هیچ


    من از عشق تو افتاده بدین حال

    نمی‌پرسی ز حال من خبر هیچ


    چنان بیگانه گشته‌ستی که گویی

    ندیده‌ستی مرا بر ره‌گذر هیچ


    نشستم سالها بر خوان عشقت

    بجز حسرت ندیدم ما حضر هیچ


    دلی از سیف فرغانی ببردی

    چه آوردی تو ما را از سفر؟ هیچ!

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  2. #102
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    حق که این روی دلستان به تو داد

    پادشاهی نیکوان به تو داد


    در جهان هر چه می‌خوهی می‌کن

    که جهان آفرین جهان به تو داد


    در جهان نیکوان بسی بودند

    بنده خود را از آن میان به تو داد


    دل گم گشته باز می‌جستم

    چشم و ابروی تو نشان به تو داد


    مرغ مرده است دل که صید تو نیست

    به تو زنده است هر که جان به تو داد


    حسن روی تو بیش از این چه کند

    که دل و جان عاشقان به تو داد


    آفتاب ار چه صورتش پیداست

    معنی خویش در نهان به تو داد


    ز آسمان تا زمین گرفت به خود

    وز زمین تا به آسمان به تو داد


    هر که یک روز در رکاب تو رفت

    گر بدوزخ بری عنان به تو داد


    بخ بخ ای دل که دوست در پیری

    اینچنین دولت جوان به تو داد


    روی نی، شمس غیب با تو نمود

    بوسه نی، عمر جاودان به تو داد


    آن حیاتی که روح زنده بدوست

    از دو لعل شکر فشان به تو داد


    بر در دوست سیف فرغانی

    سگ درون رفت و آستان به تو داد


    بر سر خوان لطف او اصحاب

    مغز خوردند و استخوان به تو داد


    آنکه عشقش به روح جان بخشد

    دل به غیر تو و زبان به تو داد

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  3. #103
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    دی یکی گفت، که از عشق خبرها دارد،

    سر خود گیر که این کار خطرها دارد


    دگری گفت قدم در نه و اندیشه مکن

    اندرین بحر که این بحر گهرها دارد


    ای گرو برده ز خوبان، به جز از شیرینی

    قصب السبق کمال تو شکرها دارد


    آنچه از حسن تو دیدم ز کبوتر طوقی‌ست

    وه که طاوس جمال تو چه پرها دارد


    آمدم بر در تو تا مگر از صحبت تو

    چون تو سلطان شوم و صحبت اثرها دارد


    همه دانند ز درویش و توانگر در شهر

    کاین گدا از پی دریوزه چه درها دارد


    گر چه در صف غلامان تو دارم کاری

    شاخ دولت به جز این میوه ثمرها دارد


    کیسه پر کرده‌ام از نقد امید و املم

    بر میان از پی این کیسه کمرها دارد


    هفت عضوم ز غم عشق تو خون می‌گریند

    اشک خونین به جز از چشم ممرها دارد


    از غم اندیشه ندارم که درین کار دلم

    از پی خون شدن ای دوست جگرها دارد


    گر به تیغم بزنی کشته نگردم که چو شمع

    گردنم از پی شمشیر تو سرها دارد


    انده عشق تو امروز در آویخت چو فقر

    به گدایان که توانگر غم زرها دارد


    سیف فرغانی اگر مرد بود بنشیند

    پس هر پرده که در پیش سقرها دارد

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  4. #104
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    نگارا دل همی خواهد که عشقت را نهان دارد

    ولیکن اشک را نطق است و رنگ رو زبان دارد


    اگر چه آتش مجمر ندارد شعلهٔ پیدا

    ولیکن عود نتواند که دود خود نهان دارد


    کسی کز درد عشق تو ندارد زندگی دل

    اگر جان در تنش ریزند چون زهرش زیان دارد


    کسی کز سوز عشق تو ندارد جان و دل زنده

    بسان خاک گورستان درون پرمردگان دارد


    طریق عشق جان بازی‌ست تا خود زین جوانمردان

    کرا دولت کند یاری، کرا همت بر آن دارد


    چو فرهاد از غم شیرین ز بهر دوست می‌میرم

    که این لیلی بهر جانب چو مجنون کشتگان دارد


    مرا با دوست این حال است و با هر کس نمی‌گویم

    اگر یک جان دو تن پرورد و گر یک تن دو جان دارد


    به جان قصدت کند دشمن چو داری دوستی در دل

    صدف مجروح از آن گردد که لؤلؤ در میان دارد


    همیشه فتنهٔ خوبان بود در شهر و کوی ما

    گل آنجا می‌شود پیدا که بلبل آشیان دارد


    اگر چون حلقه نتوانی که رویی بردرش مالی

    سری بر پای آن سگ نه که رو بر آستان دارد


    پناه و حرز عشاقند در دنیا خلایق را

    به جز بیدار نتواند که پاس خفتگان دارد


    بلندی جوی و در پستی ممان چون سیف فرغانی

    که بام قصر این کار از معالی نردبان دارد

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  5. #105
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    دل بی رخ خوب تو سر خویش ندارد

    جان طاقت هجر تو ازین بیش ندارد


    از عاقبت عشق تو اندیشه نکردم

    دیوانه دل عاقبت اندیش ندارد


    مه پیش تو از حسن زند لاف ولیکن

    او نوش لب و غمزهٔ چون نیش ندارد


    از مرهم وصل تو نصیبی نبود هیچ

    آن را که ز عشق تو دل ریش ندارد


    خود عاشق صاحب نظر از عمر چه بیند

    چون آینهٔ روی تو در پیش ندارد


    از دایرهٔ عشق دلا پای برون نه

    کن محتشم اکنون سر درویش ندارد


    چون سیف هر آن کس که تو را دید به یکبار

    بیگانه شد از خلق و سر خویش ندارد

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  6. #106
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    کسی کو همچو تو جانان ندارد

    اگر چه زنده باشد جان ندارد


    گل وصلت نبوید گر چو غنچه

    دلی پر خون لبی خندان ندارد


    شده چون تو توانگر را خریدار

    فقیری کز گدایی نان ندارد


    نخواهم بی تو ملک هر دو عالم

    که بی تو هر دو عالم آن ندارد


    غم ما خور دمی کآنجا که ماییم

    ولایت غیر تو سلطان ندارد


    تویی غمخوار درویشان و هرگز

    دل شادت غم ایشان ندارد


    گداپرور نباشد آن توانگر

    که همت همچو درویشان ندارد


    به من ده ز آن لب جان بخش بوسی

    که درد دل جز این درمان ندارد


    دلم چون جای عشق تست او را

    بگو تا جای خود ویران ندارد


    غم عشق تو را عنبر مثال است

    که عنبر بوی خود پنهان ندارد


    گل حسنی که تا امروز بشکفت

    به غیر از روی تو بستان ندارد


    امید سیف فرغانی به وصل است

    که مسکین طاقت هجران ندارد


    بفرمان تو صد درد است او را

    وگر ناله کند فرمان ندارد

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  7. #107
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    چشم تو کو جز دل سیاه ندارد

    دل برد از مردم و نگاه ندارد


    بی رخت ای آفتاب پرتو رویت

    روز من است آن شبی که ماه ندارد


    با همه ینبوع نور چشمهٔ خورشید

    با رخ تو شکل اشتباه ندارد


    با همه خیل ستاره ماه شب افروز

    لایق میدان تو سپاه ندارد


    بی رخ تو کاسب راند بر سر خورشید

    رقعهٔ شطرنج حسن شاه ندارد


    عاشق تو نزد خلق جای نجوید

    مردهٔ بی‌سر غم کلاه ندارد


    گر برود از بر تو راه نداند

    ور برود بر در تو راه ندارد


    بر در مردم رود چو سگ بزنندش

    هر که جزین آستان پناه ندارد


    درکه گریزد ز تو؟ که در همه عالم

    از تو به جز تو گریزگاه ندارد


    درد تو قوت گرفت و بنده ضعیف است

    طاقت ناله، مجال آه ندارد


    وصل تو از خود نصیب ما نفرستاد

    خرمن مه بهر گاو کاه ندارد


    از بد و نیکی که سیف گفت در اشعار

    جز کرمت هیچ عذرخواه ندارد


    دل به غم تو سپرد از آنکه نگیرد

    ملک عمارت چو پادشاه ندارد

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  8. #108
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    مه نکویی ز روی او دارد

    شب سیاهی ز موی او دارد


    خود بدین چشم چون توان دیدن

    آنچه از حسن روی او دارد


    از سر کوی او به کعبه مرو

    کعبه خانه به کوی او دارد


    گل به بستان جمال ازو گیرد

    مشک در نافه بوی او دارد


    نه تو تنهاش آرزومندی

    هر چه هست آرزوی او دارد


    ذره گر در هوا کند حرکت

    هوس جست و جوی او دارد


    نالهٔ بلبل از پی گل نیست

    روز و شب گفت و گوی او دارد


    من به جان مایلم بدان عاشق

    که دلش میل سوی او دارد


    سیف از گریه خاک را تر کرد

    آبها سر به جوی او دارد

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  9. #109
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    در حلقهٔ زلف تو هر دل خطری دارد

    زیرا که سر زلفت پر فتنه سری دارد


    بر آتش دل آبی از دیده همی ریزم

    تا باد هوای تو بر من گذری دارد


    من در حرم عشقت همخانهٔ هجرانم

    در کوی وصال آخر این خانه دری دارد


    تو زادهٔ ایامی مردم نبود زین سان

    این مادر دهر الحق شیرین پسری دارد


    از تو به نظر زین پس قانع نشوم می‌دان

    زیرا که چو من هر کس با تو نظری دارد


    تلخی غمت خوردم باشد سخنم شیرین

    ای دوست ندانستم کاین نی شکری دارد


    جایی که غمت نبود شادی نبود آنجا

    انصاف غم عشقت نیکو هنری دارد


    در مذهب درویشان کذب است حدیث آن

    کز عشق سخن گوید وز خود خبری دارد


    کردم به سخن خود را مانند به عشاقت

    چون مرغ کجا باشد مور ارچه پری دارد


    من بنده بسی بودم در صحبت آن مردان

    عیبم نتوان کردن صحبت اثری دارد


    نومید مباش ای سیف از بوی گل وصلش

    در باغ امید آخر هر شاخ بری دارد

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  10. #110
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    نگار من چو اندر من نظر کرد

    همه احوال من بر من دگر کرد


    به پرسش درد جانم را دوا داد

    به خنده زهر عیشم را شکر کرد


    ز راه دیده ناگه در درونم

    درآمد نور و ظلمت را به در کرد


    به شب چون خانه گشتم روشن از شمع

    که چون خورشیدم از روزن نظر کرد


    زهر وصفی که بود او را و اسمی

    به قدر حال من در من اثر کرد


    به گوشم گوش شد با چشم شد چشم

    ز هر جایی به نسبت سر به در کرد


    به غمزه کشت و آنگاهم دگر بار

    به لب چون مرغ عیسی جانور کرد


    چو سایه هستیم را نور خود داد

    چو آن خورشید رخ بر من گذر کرد


    دلم روشن نگردد بی رخ او

    که بی آتش نشاید شمع برکرد


    برین سر راست ناید تاج وصلش

    ز بهر تاج باید ترک سر کرد


    بجان در زلفش آویزم چه باشد

    رسن بازی تواند این قدر کرد


    مرا از حال عشق و صبر پرسید

    چه گویم این مقیم است آن سفر کرد


    خمش کن سیف فرغانی کزین حال

    نمی‌شاید همه کس را خبر کرد

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



صفحه 11 از 23 نخستنخست ... 78910111213141521 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/