صفحه 2 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 52

موضوع: متن کامل شاهنامه

  1. #11
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض



    در داستان ابومنصور
    بدین نامه چون دست کردم دراز جوان بود و از گوهر پهلوان خداوند رای و خداوند شرم مرا گفت کز من چه باید همی به چیزی که باشد مرا دسترس همی داشتم چون یکی تازه سیب به کیوان رسیدم ز خاک نژند به چشمش همان خاک و هم سیم و زر سراسر جهان پیش او خوار بود چنان نامور گم شد از انجمن نه زو زنده بینم نه مرده نشان دریغ آن کمربند و آن گردگاه گرفتار زو دل شده ناامید یکی پند آن شاه یاد آوریم مرا گفت کاین نامه​ی شهریار بدین نامه من دست بردم فراز
    یکی مهتری بود گردنفراز خردمند و بیدار و روشن روان سخن گفتن خوب و آوای نرم که جانت سخن برگراید همی بکوشم نیازت نیارم به کس که از باد نامد به من بر نهیب از آن نیکدل نامدار ارجمند کریمی بدو یافته زیب و فر جوانمرد بود و وفادار بود چو در باغ سرو سهی از چمن به دست نهنگان مردم کشان دریغ آن کیی برز و بالای شاه نوان لرز لرزان به کردار بید ز کژی روان سوی داد آوریم گرت گفته آید به شاهان سپار به نام شهنشاه گردنفراز

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  2. #12
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض



    ستایش سلطان محمود
    جهان آفرین تا جهان آفرید چو خورشید بر چرخ بنمود تاج چه گویم که خورشید تابان که بود ابوالقاسم آن شاه پیروزبخت زخاور بیاراست تا باختر مرا اختر خفته بیدار گشت بدانستم آمد زمان سخن بر اندیشه​ی شهریار زمین دل من چو نور اندر آن تیره شب چنان دید روشن روانم به خواب همه روی گیتی شب لاژورد در و دشت برسان دیبا شدی نشسته برو شهریاری چو ماه رده بر کشیده سپاهش دو میل یکی پاک دستور پیشش به پای مرا خیره گشتی سر از فر شاه چو آن چهره​ی خسروی دیدمی که این چرخ و ماهست یا تاج و گاه یکی گفت کاین شاه روم است و هند به ایران و توران ورا بنده​اند بیاراست روی زمین را به داد جهاندار محمود شاه بزرگ ز کشمیر تا پیش دریای چین چو کودک لب از شیر مادر بشست نپیچد کسی سر ز فرمان اوی تو نیز آفرین کن که گوینده​ای چو بیدار گشتم بجستم ز جای بر آن شهریار آفرین خواندم به دل گفتم این خواب را پاسخ است برآن آفرین کو کند آفرین
    چنو مرزبانی نیامد پدید زمین شد به کردار تابنده عاج کزو در جهان روشنایی فزود نهاد از بر تاج خورشید تخت پدید آمد از فر او کان زر به مغز اندر اندیشه بسیار گشت کنون نو شود روزگار کهن بخفتم شبی لب پر از آفرین نخفته گشاده دل و بسته لب که رخشنده شمعی برآمد ز آب از آن شمع گشتی چو یاقوت زرد یکی تخت پیروزه پیدا شدی یکی تاج بر سر به جای کلاه به دست چپش هفتصد ژنده پیل بداد و بدین شاه را رهنمای وزان ژنده پیلان و چندان سپاه ازان نامداران بپرسیدمی ستارست پیش اندرش یا سپاه ز قنوج تا پیش دریای سند به رای و به فرمان او زنده​اند بپردخت ازان تاج بر سر نهاد به آبشخور آرد همی میش و گرگ برو شهریاران کنند آفرین ز گهواره محمود گوید نخست نیارد گذشتن ز پیمان اوی بدو نام جاوید جوینده​ای چه مایه شب تیره بودم به پای نبودم درم جان برافشاندم که آواز او بر جهان فرخ است بر آن بخت بیدار و فرخ زمین

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  3. #13
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    کیومرث
    کیومرث1
    سخن گوی دهقان چه گوید نخست که بود آنکه دیهیم بر سر نهاد مگر کز پدر یاد دارد پسر که نام بزرگی که آورد پیش پژوهنده​ی نامه​ی باستان چنین گفت کآیین تخت و کلاه چو آمد به برج حمل آفتاب بتابید ازآن سان ز برج بره کیومرث شد بر جهان کدخدای سر بخت و تختش برآمد به کوه ازو اندر آمد همی پرورش به گیتی درون سال سی شاه بود همی تافت زو فر شاهنشهی دد و دام و هر جانور کش بدید دوتا می​شدندی بر تخت او به رسم نماز آمدندیش پیش پسر بد مراورا یکی خوبروی سیامک بدش نام و فرخنده بود به جانش بر از مهر گریان بدی برآمد برین کار یک روزگار به گیتی نبودش کسی دشمنا به رشک اندر آهرمن بدسگال یکی بچه بودش چو گرگ سترگ جهان شد برآن دیوبچه سیاه سپه کرد و نزدیک او راه جست همی گفت با هر کسی رای خویش کیومرث زین خودکی آگاه بود یکایک بیامد خجسته سروش بگفتش ورا زین سخن دربه​در سخن چون به گوش سیامک رسید
    که نامی بزرگی به گیتی که جست ندارد کس آن روزگاران به یاد بگوید ترا یک به یک در به در کرا بود از آن برتران پایه بیش که از پهلوانان زند داستان کیومرث آورد و او بود شاه جهان گشت با فر و آیین و آب که گیتی جوان گشت ازآن یکسره نخستین به کوه اندرون ساخت جای پلنگینه پوشید خود با گروه که پوشیدنی نو بد و نو خورش به خوبی چو خورشید بر گاه بود چو ماه دو هفته ز سرو سهی ز گیتی به نزدیک او آرمید از آن بر شده فره و بخت او وزو برگرفتند آیین خویش هنرمند و همچون پدر نامجوی کیومرث را دل بدو زنده بود ز بیم جداییش بریان بدی فروزنده شد دولت شهریار مگر بدکنش ریمن آهرمنا همی رای زد تا ببالید بال دلاور شده با سپاه بزرگ ز بخت سیامک وزآن پایگاه همی تخت و دیهیم کی شاه جست جهان کرد یکسر پرآوای خویش که تخت مهی را جز او شاه بود بسان پری پلنگینه پوش که دشمن چه سازد همی با پدر ز کردار بدخواه دیو پلید

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  4. #14
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض



    کیومرث2
    دل شاه بچه برآمد به جوش بپوشید تن را به چرم پلنگ پذیره شدش دیو را جنگجوی سیامک بیامد برهنه تنا بزد چنگ وارونه دیو سیاه فکند آن تن شاهزاده به خاک سیامک به دست خروزان دیو چو آگه شد از مرگ فرزند شاه فرود آمد از تخت ویله کنان دو رخساره پر خون و دل سوگوار خروشی برآمد ز لشکر به زار همه جامه​ها کرده پیروزه رنگ دد و مرغ و نخچیر گشته گروه برفتند با سوگواری و درد نشستند سالی چنین سوگوار درود آوریدش خجسته سروش سپه ساز و برکش به فرمان من از آن بد کنش دیو روی زمین کی نامور سر سوی آسمان بر آن برترین نام یزدانش را وزان پس به کین سیامک شتافت خجسته سیامک یکی پور داشت گرانمایه را نام هوشنگ بود به نزد نیا یادگار پدر نیایش به جای پسر داشتی چو بنهاد دل کینه و جنگ را همه گفتنیها بدو بازگفت که من لشکری کرد خواهم همی ترا بود باید همی پیشرو پری و پلنگ انجمن کرد و شیر
    سپاه انجمن کرد و بگشاد گوش که جوشن نبود و نه آیین جنگ سپه را چو روی اندر آمد به روی برآویخت با پور آهرمنا دوتا اندر آورد بالای شاه به چنگال کردش کمرگاه چاک تبه گشت و ماند انجمن بی​خدیو ز تیمار گیتی برو شد سیاه زنان بر سر و موی و رخ را کنان دو دیده پر از نم چو ابر بهار کشیدند صف بر در شهریار دو چشم ابر خونین و رخ بادرنگ برفتند ویله کنان سوی کوه ز درگاه کی شاه برخاست گرد پیام آمد از داور کردگار کزین بیش مخروش و بازآر هوش برآور یکی گرد از آن انجمن بپرداز و پردخته کن دل ز کین برآورد و بدخواست بر بدگمان بخواند و بپالود مژگانش را شب و روز آرام و خفتن نیافت که نزد نیا جاه دستور داشت تو گفتی همه هوش و فرهنگ بود نیا پروریده مراو را به بر جز او بر کسی چشم نگماشتی بخواند آن گرانمایه هوشنگ را همه رازها بر گشاد از نهفت خروشی برآورد خواهم همی که من رفتنی​ام تو سالار نو ز درندگان گرگ و ببر دلیر

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  5. #15
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    کیومرث3
    سپاهی دد و دام و مرغ و پری پس پشت لشکر کیومرث شاه بیامد سیه دیو با ترس و باک ز هرای درندگان چنگ دیو به هم برشکستند هردو گروه بیازید هوشنگ چون شیر چنگ کشیدش سراپای یکسر دوال به پای اندر افگند و بسپرد خوار چو آمد مر آن کینه را خواستار برفت و جهان مردری ماند از وی جهان فریبنده را گرد کرد جهان سربه​سر چو فسانست و بس
    سپهدار پرکین و کندآوری نبیره به پیش اندرون با سپاه همی به آسمان بر پراگند خاک شده سست از خشم کیهان دیو شدند از دد و دام دیوان ستوه جهان کرد بر دیو نستوه تنگ سپهبد برید آن سر بی​همال دریده برو چرم و برگشته کار سرآمد کیومرث را روزگار نگر تا کرا نزد او آبروی ره سود بنمود و خود مایه خورد نماند بد و نیک بر هیچ​کس

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  6. #16
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    هوشنگ
    هوشنگ1
    جهاندار هوشنگ با رای و داد بگشت از برش چرخ سالی چهل چو بنشست بر جایگاه مهی که بر هفت کشور منم پادشا به فرمان یزدان پیروزگر وزان پس جهان یکسر آباد کرد نخستین یکی گوهر آمد به چنگ سر مایه کرد آهن آبگون یکی روز شاه جهان سوی کوه پدید آمد از دور چیزی دراز دوچشم از بر سر چو دو چشمه خون نگه کرد هوشنگ باهوش و سنگ به زور کیانی رهانید دست برآمد به سنگ گران سنگ خرد فروغی پدید آمد از هر دو سنگ نشد مار کشته ولیکن ز راز جهاندار پیش جهان آفرین که او را فروغی چنین هدیه داد بگفتا فروغیست این ایزدی شب آمد برافروخت آتش چو کوه یکی جشن کرد آن شب و باده خورد ز هوشنگ ماند این سده یادگار کز آباد کردن جهان شاد کرد چو بشناخت آهنگری پیشه کرد چو این کرده شد چاره​ی آب ساخت به جوی و به رود آبها راه کرد چراگاه مردم بدان برفزود برنجید پس هر کسی نان خویش بدان ایزدی جاه و فر کیان جدا کرد گاو و خر و گوسفند
    به جای نیا تاج بر سر نهاد پر از هوش مغز و پر از رای دل چنین گفت بر تخت شاهنشهی جهاندار پیروز و فرمانروا به داد و دهش تنگ بستم کمر همه روی گیتی پر از داد کرد به آتش ز آهن جدا کرد سنگ کزان سنگ خارا کشیدش برون گذر کرد با چند کس همگروه سیه رنگ و تیره​تن و تیزتاز ز دود دهانش جهان تیره​گون گرفتش یکی سنگ و شد تیزچنگ جهانسوز مار از جهانجوی جست همان و همین سنگ بشکست گرد دل سنگ گشت از فروغ آذرنگ ازین طبع سنگ آتش آمد فراز نیایش همی کرد و خواند آفرین همین آتش آنگاه قبله نهاد پرستید باید اگر بخردی همان شاه در گرد او با گروه سده نام آن جشن فرخنده کرد بسی باد چون او دگر شهریار جهانی به نیکی ازو یاد کرد از آهنگری اره و تیشه کرد ز دریای​ها رودها را بتاخت به فرخندگی رنج کوتاه کرد پراگند پس تخم و کشت و درود بورزید و بشناخت سامان خویش ز نخچیر گور و گوزن ژیان به ورز آورید آنچه بد سودمند

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  7. #17
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض



    هوشنگ 2
    ز پویندگان هر چه مویش نکوست چو روباه و قاقم چو سنجاب نرم برین گونه از چرم پویندگان برنجید و گسترد و خورد و سپرد بسی رنج برد اندران روزگار چو پیش آمدش روزگار بهی زمانه ندادش زمانی درنگ نپیوست خواهد جهان با تو مهر
    بکشت و به سرشان برآهیخت پوست چهارم سمورست کش موی گرم بپوشید بالای گویندگان برفت و به جز نام نیکی نبرد به افسون و اندیشه​ی بی​شمار ازو مردری ماند تخت مهی شد آن هوش هوشنگ بافر و سنگ نه نیز آشکارا نمایدت چهر

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  8. #18
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    طهمورث
    طهمورث1
    پسر بد مراو را یکی هوشمند بیامد به تخت پدر بر نشست همه موبدان را ز لشکر بخواند چنین گفت کامروز تخت و کلاه جهان از بدیها بشویم به رای ز هر جای کوته کنم دست دیو هر آن چیز کاندر جهان سودمند پس از پشت میش و بره پشم و موی به کوشش ازو کرد پوشش به رای ز پویندگان هر چه بد تیزرو رمنده ددان را همه بنگرید به چاره بیاوردش از دشت و کوه ز مرغان مر آن را که بد نیک تاز بیاورد و آموختن​شان گرفت چو این کرده شد ماکیان و خروس بیاورد و یکسر به مردم کشید بفرمودشان تا نوازند گرم چنین گفت کاین را ستایش کنید که او دادمان بر ددان دستگاه مر او را یکی پاک دستور بود خنیده به هر جای شهرسپ نام همه روزه بسته ز خوردن دو لب چنان بر دل هر کسی بود دوست سر مایه بد اختر شاه را همه راه نیکی نمودی به شاه چنان شاه پالوده گشت از بدی برفت اهرمن را به افسون ببست زمان تا زمان زینش برساختی چو دیوان بدیدند کردار او شدند انجمن دیو بسیار مر
    گرانمایه طهمورث دیوبند به شاهی کمر برمیان بر ببست به خوبی چه مایه سخنها براند مرا زیبد این تاج و گنج و سپاه پس آنگه کنم درگهی گرد پای که من بود خواهم جهان را خدیو کنم آشکارا گشایم ز بند برید و به رشتن نهادند روی به گستردنی بد هم او رهنمای خورش کردشان سبزه و کاه و جو سیه گوش و یوز از میان برگزید به بند آمدند آنکه بد زان گروه چو باز و چو شاهین گردن فراز جهانی بدو مانده اندر شگفت کجا بر خرو شد گه زخم کوس نهفته همه سودمندش گزید نخوانندشان جز به آواز نرم جهان آفرین را نیایش کنید ستایش مراو را که بنمود راه که رایش ز کردار بد دور بود نزد جز به نیکی به هر جای گام به پیش جهاندار برپای شب نماز شب و روزه آیین اوست در بسته بد جان بدخواه را همه راستی خواستی پایگاه که تابید ازو فره​ی ایزدی چو بر تیزرو بارگی برنشست همی گرد گیتیش برتاختی کشیدند گردن ز گفتار او که پردخته مانند ازو تاج و فر

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  9. #19
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    طهمورث 2
    چو طهمورث آگه شد از کارشان به فر جهاندار بستش میان همه نره دیوان و افسونگران دمنده سیه دیوشان پیشرو جهاندار طهمورث بافرین یکایک بیاراست با دیو چنگ ازیشان دو بهره به افسون ببست کشیدندشان خسته و بسته خوار که ما را مکش تا یکی نو هنر کی نامور دادشان زینهار چو آزاد گشتند از بند او نبشتن به خسرو بیاموختند نبشتن یکی نه که نزدیک سی چه سغدی چه چینی و چه پهلوی جهاندار سی سال ازین بیشتر برفت و سرآمد برو روزگار
    برآشفت و بشکست بازارشان به گردن برآورد گرز گران برفتند جادو سپاهی گران همی به آسمان برکشیدند غو بیامد کمربسته​ی جنگ و کین نبد جنگشان را فراوان درنگ دگرشان به گرز گران کرد پست به جان خواستند آن زمان زینهار بیاموزی از ماکت آید به بر بدان تا نهانی کنند آشکار بجستند ناچار پیوند او دلش را به دانش برافروختند چه رومی چه تازی و چه پارسی ز هر گونه​ای کان همی بشنوی چه گونه پدید آوریدی هنر همه رنج او ماند ازو یادگار

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  10. #20
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    جمشید
    جمشید1
    گرانمایه جمشید فرزند او برآمد برآن تخت فرخ پدر کمر بست با فر شاهنشهی زمانه بر آسود از داوری جهان را فزوده بدو آبروی منم گفت با فره​ی ایزدی بدان را ز بد دست کوته کنم نخست آلت جنگ را دست برد به فر کیی نرم کرد آهنا چو خفتان و تیغ و چو برگستوان بدین اندرون سال پنجاه رنج دگر پنجه اندیشه​ی جامه کرد ز کتان و ابریشم و موی قز بیاموختشان رشتن و تافتن چو شد بافته شستن و دوختن چو این کرده شد ساز دیگر نهاد ز هر انجمن پیشه​ور گرد کرد گروهی که کاتوزیان خوانی​اش جدا کردشان از میان گروه بدان تا پرستش بود کارشان صفی بر دگر دست بنشاندند کجا شیر مردان جنگ آورند کزیشان بود تخت شاهی به جای بسودی سه دیگر گره را شناس بکارند و ورزند و خود بدروند ز فرمان تن​آزاده و ژنده​پوش تن آزاد و آباد گیتی بروی چه گفت آن سخن​گوی آزاده مرد چهارم که خوانند اهتو خوشی کجا کارشان همگنان پیشه بود
    کمر بست یکدل پر از پند او به رسم کیان بر سرش تاج زر جهان گشت سرتاسر او را رهی به فرمان او دیو و مرغ و پری فروزان شده تخت شاهی بدوی همم شهریاری همم موبدی روان را سوی روشنی ره کنم در نام جستن به گردان سپرد چو خود و زره کرد و چون جو شنا همه کرد پیدا به روشن روان ببرد و ازین چند بنهاد گنج که پوشند هنگام ننگ و نبرد قصب کرد پرمایه دیبا و خز به تار اندرون پود را بافتن گرفتند ازو یکسر آموختن زمانه بدو شاد و او نیز شاد بدین اندرون نیز پنجاه خورد به رسم پرستندگان دانی​اش پرستنده را جایگه کرد کوه نوان پیش روشن جهاندارشان همی نام نیساریان خواندند فروزنده​ی لشکر و کشورند وزیشان بود نام مردی به پای کجا نیست از کس بریشان سپاس به گاه خورش سرزنش نشنوند ز آواز پیغاره آسوده گوش بر آسوده از داور و گفتگوی که آزاده را کاهلی بنده کرد همان دست​ورزان اباسرکشی روانشان همیشه پراندیشه بود


    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



صفحه 2 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/