1 54 nn
علاء (ربیع) عرض کرد:
یا امیرالمؤمنین، من از برادرم عاصم نزد شما شکایت دارم. حضرت فرمود: چه شکایتی داری؟
عرض کرد: او تارک دنیا شده، جامه کهنه پوشیده و گوشه‏گیر و منزوی گشته، همه چیز و همه کس را رها کرده است.
حضرت دستور داد، فوراً او را حاضر کنند.
عاصم، وقتی آمد، امیرالمؤمنین علیه‏السلام به او فرمود:
یا عُدیَّ نَفسِه، لقد استهامَ بک الخبیث، أما رَحمتَ أهلَک و وَلَدک، أتری اللَّهَ أحلَّ لک الطیّبات، و هو یَکره أن تأخُذها، أنت أهوَنُ علی اللَّه من ذلک؛
ای دشمن جان خود، شیطان عقل تو را ربوده است، چرا به زن و فرزند خویش رحم نکردی؟ آیا تو خیال می‏کنی خدایی که نعمت‏های پاکیزه دنیا را برای تو حلال و روا ساخته ناراضی می‏شود از این که تو از آنها بهره ببری؟ تو در نزد خدا کوچک‏تر از این هستی، چنین گمان بکنی.
عاصم عرض کرد:
یا امیرالمؤمنین، هذا أنت فی خشونة مَلبَسک و جُشوبةِ مَأکلک؛
ای امیرالمؤمنین، تو خودت هم که مثل من هستی، تو هم که به خود سختی می‏دهی و در زندگی به خود سخت می‏گیری، تو هم که جامه نرم نمی‏پوشی و غذای لذیذ نمی‏خوری، پس من همان کاری می‏کنم که شما می‏کنید و از همان روشی استفاده می‏کنم که شما استفاده می‏کنید.
امام علیه‏السلام او را ملامت کرد و فرمود:
ویحک إنّی لستُ کأنتَ، ان اللَّه تعالی فَرَض علی أئمة الحق أن یُقدِّروا أنفسَهُم بِضَعفَة الناس، کیلا یَتَبَیَّغَ بالفقیر فَقْرُه؛
تو اشتباه می‏کنی، من با تو فرق دارم، من سمتی دارم که تو نداری، من در لباس پیشوایی و حکومت اسلامی هستم، وظیفه حاکم مسلمین وظیفه دیگری است، خداوند بر پیشوایان عادل واجب کرده که ضعیف‏ترین طبقات ملت خود را در مقیاس زندگی شخصی خود قرار دهند و آن طوری زندگی کنند که تهی‏دست‏ترین مردم زندگی می‏کنند، تا سختی فقر و ناگواری به آن طبقه اثر نکند، بنابراین من وظیفه‏ای دارم و تو وظیفه‏ای.[4]
هنوز امیرالمؤمنین علیه‏السلام از آن مجلس بیرون نرفته بود که عاصم عبا و لباس کهنه را از تن بیرون آورد و دنبال کار و کسب رفت.[5]