علاء (ربیع) عرض کرد:
یا امیرالمؤمنین، من از برادرم عاصم نزد شما شکایت دارم. حضرت فرمود: چه شکایتی داری؟
عرض کرد: او تارک دنیا شده، جامه کهنه پوشیده و گوشهگیر و منزوی گشته، همه چیز و همه کس را رها کرده است.
حضرت دستور داد، فوراً او را حاضر کنند.
عاصم، وقتی آمد، امیرالمؤمنین علیهالسلام به او فرمود:
یا عُدیَّ نَفسِه، لقد استهامَ بک الخبیث، أما رَحمتَ أهلَک و وَلَدک، أتری اللَّهَ أحلَّ لک الطیّبات، و هو یَکره أن تأخُذها، أنت أهوَنُ علی اللَّه من ذلک؛
ای دشمن جان خود، شیطان عقل تو را ربوده است، چرا به زن و فرزند خویش رحم نکردی؟ آیا تو خیال میکنی خدایی که نعمتهای پاکیزه دنیا را برای تو حلال و روا ساخته ناراضی میشود از این که تو از آنها بهره ببری؟ تو در نزد خدا کوچکتر از این هستی، چنین گمان بکنی.
عاصم عرض کرد:
یا امیرالمؤمنین، هذا أنت فی خشونة مَلبَسک و جُشوبةِ مَأکلک؛
ای امیرالمؤمنین، تو خودت هم که مثل من هستی، تو هم که به خود سختی میدهی و در زندگی به خود سخت میگیری، تو هم که جامه نرم نمیپوشی و غذای لذیذ نمیخوری، پس من همان کاری میکنم که شما میکنید و از همان روشی استفاده میکنم که شما استفاده میکنید.
امام علیهالسلام او را ملامت کرد و فرمود:
ویحک إنّی لستُ کأنتَ، ان اللَّه تعالی فَرَض علی أئمة الحق أن یُقدِّروا أنفسَهُم بِضَعفَة الناس، کیلا یَتَبَیَّغَ بالفقیر فَقْرُه؛
تو اشتباه میکنی، من با تو فرق دارم، من سمتی دارم که تو نداری، من در لباس پیشوایی و حکومت اسلامی هستم، وظیفه حاکم مسلمین وظیفه دیگری است، خداوند بر پیشوایان عادل واجب کرده که ضعیفترین طبقات ملت خود را در مقیاس زندگی شخصی خود قرار دهند و آن طوری زندگی کنند که تهیدستترین مردم زندگی میکنند، تا سختی فقر و ناگواری به آن طبقه اثر نکند، بنابراین من وظیفهای دارم و تو وظیفهای.[4]
هنوز امیرالمؤمنین علیهالسلام از آن مجلس بیرون نرفته بود که عاصم عبا و لباس کهنه را از تن بیرون آورد و دنبال کار و کسب رفت.[5]
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)