و آنگاه که زیر شکنجه ی حرفهای سردت بودم
و هر لحظه این سرما
روح گرمم را می افسرد
یقین داشتم که دوستت دارم ...
ولی لب به سخن نگشودم
و تمام حرفهایت را شنیدم ...
تا آخرین کلمه ...
گمان مکن نگاههای سردت
کوچکترین تردیدی بر من وارد کرد ....
چون من این نگاهها را دوست داشتم ....
این چشمها را دوست داشتم ...
حرفهایت که تمام شد ...
باز هم یقین داشتم که دوستت دارم
و لکه ی اشکی که از چشمانت چکید ....
بر یقینم افزود ...
دوستت دارم فرشته ی روزهای تنهایی من
به اندازه ی تمام اشکهایی که برایت ریختم ....
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)