انديشه خلق قرآن
يكي از رخدادهاي عصر مأمون را كه نشانهاي بر گرايش اعتزالي وي دانستهاند، نظريه «خلق قرآن» است كه از آن تعبير به «محنت» شده است. اين مسأله در مقطعي از عهد عباسيان، بحث اعتقادي، سياسي روز شده بود، تا آن جا كه برخي به دليل مخالفت با آن محكوم به مرگ، تبعيد و زندان، شدند. از افرادي كه اين انديشه را نشر داده و از آن حمايت و تبليغ كردند، «بشر مريسي» بود. هارون الرشيد وي را تهديد به قتل كرد و در پي آن «بشر» ناگزير شد، تا زمان حيات هارون، متواري باشد.
در زمان مأمون اين بحث به صورت جدي مطرح شد. خليفه در سال 212 ه. ق، در محافل علمي از آن ياد ميكرد، ولي در سال 218 ه. ق، مردم را به پذيرش آن وادار ساخت. معتزله از اين حركت مأمون به گرمي استقبال كرده و او را بر اين اقدام ستودند.
«بشر مريسي» كه در عهد هارون از ترس تهديدات او متواري بود، در ستايش از مأمون كه با عقيده خلق قرآن موافق بود، چنين سروده است:
براستي كه مأمون ما و آقاي ما سخني گفته است كه كتب (همچون قرآن) آن را تأييد ميكند.
- قد قال مأموننا و سيدنا ان علياً اعني ابا حسن بعد نبي الهدي و ان لنا اعمالنا و القران مخلوق
- قولاً له في الكتب تصديق افضل من قد اقلت النوق اعمالنا و القران مخلوق اعمالنا و القران مخلوق
همانا ابوالحسن علي، پس از پيامبر كه هادي مردم است، برتر از همه است. و بدرستي كه اعمال ما براي خود ماست و قرآن حادث و آفريده است.
در برابر اين قصيده، يكي از شاعران اهل سنت چنين سروده است:
اي مردم، آن كس كه كلام خدا را مخلوق داند، نامه عملش از گفتار و كردار تهي است و هيچ ندارد. اين سخن (مخلوق بودن قرآن) را نه ابوبكر، نه عمر، نه پيامبر(ص) و نه هيچ راستگويي نگفته است. اين رأي، سخن بدعتگذاران بر خدا و پيامبر است كه اينان نزد خدا زنديقاند. بشر خواسته است، با گفتارش دين آنان را از ميان ببرد، زيرا دين آنان به خدا سوگند از بين رفتني است. اي مردم انديشه خليفه با زنجيرهاي محكمي بسته شده است.
- يا ايها الناس لاقول و لا عمل ما قال ذاك ابوبكر و لا عمر و لم يقل ذاك الاكل مبتدع بشر اراد به امحاق دينهم يا قوم اصبح عقل من خليفتكم مقيدا و هو في الاغلال موثوق
- لمن يقول كلام الله مخلوق و لا انبي و لم يذكره صديق علي الرسول و عندالله زنديق لان دينهم والله ممحوق مقيدا و هو في الاغلال موثوق مقيدا و هو في الاغلال موثوق
اگرچه مهمترين گواه معتزلي بودن مأمون، همان نظريه خلق قرآن است كه در عهد مأمون گسترش يافت، ولي نكته ديگري نيز در تأييد معتزلي بودن او قابل توجه است و آن اين كه معتزليان، امام علي(ع) را سزاوارتر از ديگران به حكومت ميدانستند و مأمون نيز از آن جهت كه به اعتزال گرايش داشت، در اشعارش حضرت علي(ع) را ستايش ميكرد و نه از آن جهت كه شيعه بود! مأمون در يكي از سخنانش ميگويد: «بسياري مردم از آن جهت كه ما برتري اميرمؤمنان را بر ساير صحابه، عنوان نمودهايم، بر ما خرده ميگيرند و چنين پنداشتهاند كه برتر دانستن علي بر ديگر خلفا به معناي كوچك شمردن ديگران است. در حالي كه هرگز چنين نيست. سوگند به خدا اجازه نخواهم داد، كسي حتي از حجاج بن يوسف عيبجويي كند و او را مورد لعن و طعن قرار دهد، تا چه رسد به سلف طيب.»
مأمون و ديانت سياسي
سرانجام بعضي معتقدند كه اصولاً زمامداران خود سر و دنيا طلب، در حقيقت به هيچ دين يا مسلكي پايبند حقيقي نيستند و همه دفاع و ستيز آنان بر محور منافع سياسي آنان ميچرخد و دينداري آنان در واقع نوعي ديانت سياسي است. به هر حال، در يك جامعه ديني، اظهار به دينداري شرط سياست و حاكميت است و مأمون كسي نبود كه اين شرط را نداند و با ناديده گرفتن آن، حكومتش را به خطر اندازد.
يكي از صاحبنظران در اين باره مينويسد: «شخصيتهاي سياسي، هزاران راه را ميپيمايند تا عواطف مردم را جلب نمايند و براي عقايد مردم، احترام خاصي قايل ميشوند، هر چند جز اهداف سياسي خود منظوري ندارند.»
با توجه به گستردگي سرزمين اسلامي آن روز از يك سو و نشر افكار و آراء از سوي ديگر، مأمون به اين نتيجه رسيده است كه بايد چندگانه عمل كند. او زمامداري با تدبير و انديشه بود كه كولهباري از تجربههاي تلخ و شيرين زمامداران قبل را نيز مورد نظر قرار داده بود. بنابراين اظهارات اعتقادي وي نيز بيشتر جنبه سياسي داشته و او براساس مصالح حكومتي سخن گفته و عمل ميكرده است، نه براساس اصول اعتقادي و باورهاي ديني.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)