چشمانش را تنگ کرد. قبلاً ادوارد از اینکه کسی در اتاق خواب من بوده خوشش نیامد .
« فقط یک دقیقه وقت میبره »
همینطور بی توجه داشتم بشقابی را که در دستم بود می ساییدم . تنها صداي برس زبر پلاستیکی که هی بشقاب
چینی را می سایید شنیده می شد. حواسم به صداهاي غژغژ کف چوبی اتاق سپس صداي دستگیره ي در اتاق از طبقه
بالا بود. متوجه شدم مدتهاست دارم یک بشقاب را می شویم ، و سعی کردم حواسم را جمع کاري که می کردم بکنم.
جیکوب از چند سانتیمتري پشت سرم مرا دوباره ترساند . « هووووو »
« ایش ش ش ش ، جیک ، بس کن دیگه »
من ترتیبشو می دم، » . جیکوب حوله را برداشت و آبی که دور و بر پاشیده بودم خشک کرد « … ببخشید . اینجا »
« تو بشور، من آب می کشم و خشک می کنم
بشقاب را به او دادم. « خوبه »
« خوب , بو رو راحت میشه تشخیص داد. ضمناً اتاقت بوي گند میده »
« یه کم خوشبو کننده می خرم »
خندید.
چند دقیقه اي در سکوت متقابل ، من ظرفها را شستم و او خشک کرد .
« ؟ میشه یه چیزي ازت بپرسم »
« بستگی داره به اینکه چی بخواي بدونی » بشقاب دیگري به دستش دادم
« نمی خوام فضولی کنم یا هر چیز دیگه ؛ فقط راستش کنجکاوم » : مرا مطمئن کرد
« خوب , ادامه بده »
« ؟ چطوریه؟ ؛ دوستی با یه خون آشام » : نیم ثانیه اي مکث کرد