احسان خدا

حضرت يوسف روزى بر تخت پادشاهى خود نشسته بود و جبرئيل امين نيز حضور حضرتش ايستاده بود ناگهان جوانى با لباسهاى چركينش از كنار كاخ او گذشت جبرئيل حضرت يوسف را مخاطب قرار داده و فرمود: اين جوان را مى شناسى ؟
حضرت يوسف فرمود: خير نمى شناسم . جبرئيل فرمود: اين جوان همان طفل است كه هنگام تهمت و گرفتاريت در پيش عزيز مصر ميان گهواره شهادت به پاكى تو داد و گفت : اِنْ كَانَ قَميصُهُ قدِّمنْ قُبُل فَصَدَقَتَو هُوَ مِنَ الْكاذِبينَ وَ انْ كانَ قَميصُهُ قُدّ مِنْ دبُرُ فَكَذَبت وَ هُوَ مِنَ الصّادِقينَ يوسف 26 و 27
اگر پيراهن يوسف از دنبال سر پاره است زليخا دروغ مى گويد و يوسف از راست گويان است . و اگر پيراهنش از جلو و پيش رو پاره است يوسف از دورغگويان وزن راست مى گويد.
وقتى كه نگاه كردند ديدند پيراهن يوسف از دنبال سر پاره است و اين خود بهترين دليل بود براينكه زليخا او را دوانده و از پشت سر پيراهن او را گرفته و پاره شده است .
حضرت يوسف فرمود: پس آن جوان بگردن ما حق بزرگى دارد. دستور داد فورى مامورها وى را آوردند، حضرت يوسف دستور داد: باو لباسهاى فاخر بدهند و از آلودگى نجاتش دهند و حقوقى را هر ماهه براى وى مقرر سازند.
جبرئيل با ديدن اين منظره خود را متبسّم و متعجّب نشان داد. حضرت يوسف فرمود: مگر عطاى من درباره او كم بود؟ جبرئيل فرمود: تبسم من از آن است كه مخلوقى در حق مخلوقى شهادت بپاكى دهد چنين پاداشى مى گيرد. پس كسانيكه درباره خداوند متعال يك عمر شهادت بر وحدانيّت او مى دهند سبحان الله مى گويند خدا در باره آنها چه احسانى خواهد كرد.