140-141

زدو خورد تیغه های ناآرام قیچی، خرده های اضافی موها را روی زمین می ریخت. دختری جوان در آینه روبرو به خودش زل زده بود. ناهید انگشتانش را باز کرد و در موهای جلوی سرش فرو برد و رها کرد:

ـ نازی! اندازه کوتاهی جلوی موهایت خوب است یا بیشتر کوتاه کنم؟
نازی دست ناهید را پس زد و خودش دو سه بار دست هایش را در موهایش فرو برد.
ـ اگه خانم پاشا الان اینجا بود می گفت کوتاهتر دخترجون!کوتاه تر!
هردو از صدای تودماغی نازی خندیدند. نیلوفر با بی حالی دستش را زیر سرش گذاشت و پرسید:
ـ خانم پاشا دیگه کیه؟
ناهید انگشت شست را در یک حلقه و انگشت سوم را به حلقه دیگر قیچی سپرد، تکه های مو این بار، ریزتر بیرون می ریختند:
ـ چطور یادت رفته نیلوفر؟همون آرایشگری که ما تو کلاس هاش کارورزی می کردیم...
نازنین به جای نیلوفر جواب داد:
ـ آخ که چقدر خوش می گذشت! این ناهید خانم هم که از اول خودش یک پا آرایشگر بود...خانم پاشا خیلی دوستش داشت ولی ناهید یک زحمت بزرگی هم براش داشت...
ـ چه زحمتی؟
ـ خانم پاشا مجبور بود که یک روز درمیون، خواستگارهای جورواجرو ناهید را رد کنه!
نیلوفر با خنده پرسید:
ـ حالا چرا یک روز در میون؟
ـ آخه ما یک روز در میون مدل رایگان داشتیم. وقتی مشتری ها می آمدند تا هنرجو ها کارشون رو انجام بدن، بالاخره یا برادر داشتن یا پسر...یا به قول قدیمی ها، دلال محبت بودن!... خلاصه ما هر چی خودمون رو نشون می دادیم، فایده نداشت. ناهید هم کارش خوب بود، هم خوشگل بود. هر خواستگاری که می فهمید ناهید نامزد داره، وا می رفت! ناهید جون، حیف که نتونستی تا آخر ادامه بدی و دیپلم رسمیت رو بگیری.....
ناهید انگشت شست را از قیچی درآورد و قیچی را بست. با شانه دم بلند پلاستیکی، موهای پشت را از بالا تا پایین شانه کرد. دوباره شانه را به دست چپ داد و با قیچی، ضربه ملایمی به شانه اعظم زد:
ـ بلندیش تا اینجا باشه خوبه؟
ـ خودت بهتر میدونی ناهید جون.... مدل عروسکیه دیگه، تا سرشونه کافیه.
نیلوفر از جا بلند شد. مقتعه اش را درآورد و آن را روی صندلی صاف کرد. موهایش را با کش قهوه ای رنگی در پشت سرش محکم بسته بود.